1) صوت مکالمه تلفنی با مسعود فراستی (کلیک کنید)
2) یادداشت امیرکاوه آهنین جان:
«اسکار و بهار»
اولی آمد و دومی در راه است. و ما به هیچ موجود ماقبل شعوری اجازه خراب
کردن حال خوبمان را نمی دهیم. مخصوصا اونایی که هنوز در چهارچوبهای پوسیده ی
سواد نم کشیدشان لمیده اند و اصرار دارند نفهمند که سینما هر روز تازه
میشود تا نان نرخ روزشان بیات نشود.
جناب فرهادی حالا میشود از این مرز و بوم خارج شد و قبل از ورود به هر
کشوری سرت را بالا بگیری و گذرنامه ات را نشان بدهی و بگویی من هموطن اصغر
فرهادی ام
دستت درد نکنه مرد.
کانال تلگرامی و اینستاگرام مسعود فَراستی
جَعلی است و ادمینش جاعل
مسعود فراستی:
همه کانالهای مجازیِ به نام من، مردود هستند
(نویسنده: محسن باقریِ هَرابَرجانی)
لینک این مطلب در خبرگزاری تسنیم
سید محسن باقری؛ ادمین خودخوانده و جاعلِ جَریِ کانالهای مَجازی فَراستی -بر خلاف سیدجواد یوسفبیک (نویسنده و مسئول وبلاگ و سایت آقای فَراستی)- «دروغگو»، «جاعل» و صد روی صد «غیرقابل اعتماد» است. بار اول، چندماه پیش بود که نقد من بر فیلم ضد ملی دوندهزمین کمال تبریزی با نام (شاگردان فراستی وارد میشوند: تحقیرِ "سرزمین کهن" در "دونده زمین" ) در 16 خرداد 95، در خبرگزاری تسنیم منتشر شد و آنجا از تیتراژ فیلم تا پایانش سکانس به سکانس نشان داده بودم (اثبات کرده بودم) که چرا فیلم، ضدِ وطن است. چند روز بعدش در تاریخ 22 خرداد 95 یادداشت منتقدانهی دیگری از من به نام «کسی از فحشهای سکانسشده کمال تبریزی به تبار ایرانی خبر ندارد»، که در نقد مصاحبه کمال تبریزی با روزنامه اعتماد نوشته بودم را خبرگزاری مشرق منتشر کرد. آنجا این پرسش اساسی و حتی استراتژیک را مطرح کرده بودم که رسانههای روشنفکری و شبهروشنفکری- فارغ از توجه به هر گونه ایدئولوژیِ مذهبی و غیر مذهبی- چرا سر بزنگاهها از ملیت خودشان و خودمان که ایرانی هستیم و از این وطنی که همیشه متعلق به همهی ماست دفاع نمیکنند؟ و یادداشت را با این جملهها به پایان رسانده بودم:
« اینکه برخی رسانهها(ی غیرِ و حتی ضد روشنفکری) آمدهاند پشتِ نقد فَراستی، اصلا برای رسانههای روشنفکر، پیام خوبی نیست. کار تمام است. هرکه پشت کشور و مردمش بیایستد و در هَجمهها جُم نخورد، برنده(امروز مینویسم رستگار) است و هرکه دانسته یا نادانسته به مردم و وطنش پشت و خیانت کند، بازنده. این گوی و این میدان.»
سید محسن باقریِ جاعل، یادداشتها را دزدید و با الصاقِ «سید» و «عکس خودش با کرواتی نیمهباز روی تیشرت» به ابتدایش، ذوقزده آنها را در «سلام سینما» و معلوم نیست چه جاهای دیگری، منتشر کرد.
7 اسفند(سه روز پیش) یادداشتی نوشتم به نام «فراستی و نخود آشِ سهیلی» که سیدجواد آن را در وبلاگ فراستی- که مورد تایید آقای منتقد است- منتشر کرد؛ میثم امیری با اینکه اساسا با نوشته من موافق نبود، تیتر را نقد کرد و گفت حتی ضدِ نوشتهات است؛ آن را به «نخود آش درهم سهیلی علیه فراستی» تغیر دهی بهتر است. سیدجواد تیتر را تغییر داد؛ اما آن یکی «سید» -سید جاعلِ جَری- با شتابی وصفناپذیر و بِشکنزنان، حالا دیگر یادداشت را زده بود زیر بغل و با همان تیترِ منسوخ، در کانال تلگرامی جعلی فراستی، با نام خودش منتشر کرده بود و ابتدایش نوشته بود: «بازتاب ادمین سید محسن باقری به نامه حمید فرخنژاد». و در چند پستِ بعدش به مناسبتی دیگر در واکنشی (یا به قول خودش بازتاب) به آقای مهراب قاسمخانی نوشت: «عکس را از کافه سینما میدزدید و متن را از فرخنژاد کش میروید و فیلمنامهها را از روی فرندز میدزدید و دکور دورهمی را هندیها الهام میگیرید و الی ماشاالله ... حال سوال اینجاست که؛ جناب محراب قاسمخانی برادر محترم مگر تا به امروز غیر از دزدی کار دیگری میکردید؟» و "محراب" (؟!) را دزد نامید.
ادمینِ خودخواندهی کانالهای جعلی فَراستی، باز پریروز فحشنامهای را علیه آقای حمید فرخنژاد منتشر کرد؛ آنهم با اشکالات فراوانِ املایی و انشایی و لحنی کج و کوله که فقط از ذهنی کلاژ شده بر میآید و توی خیالپردازیهای خودش با چنتهای خالی از فکر و واژه، ایندفعه با وام گرفتن از اصطلاحِ «رخ در رخِ» سعید سهیلی در برنامه اخیر هفت، حمید فرخنژاد را به جنگ -و توهین رو در رو- فراخواند و البته نتوانست از واژههایی که درباره آقای فرخنژاد در آن یادداشت قبلی نوشته بودم، چشم بپوشاند.
ادمین خودخوانده در حال توهین و افترا با برندِ فَراستی، آنهم ظاهرا زیر پرچم فَراستی است و فکر میکند میشود با این نمدهای لِه کلاهی برای خودش بدوزد و با اشاره به زیرِ شلوارِ فرخنژاد کار و بار خودش را راست و ریس کند.
طبیعی است که امروز (سهشنبه 10 اسفند 1395) از او به دلیل دزدیدن و تحریفِ نوشتههایم در دادگاه شکایت خواهم کرد (پاک کردنِ نوشتههای من در کانال جعلیاش هم کمکی به او نخواهد کرد؛ چون به اندازه کافی از دزدیهایش اسکرینشات گرفتهام). حالا که او برای هر حاشیهسازی پوشالیِ دیگری آنهم با کلمههای من، تیز کرده است؛ چارهای ندارم اعلام کنم تا اطلاع ثانوی، قرار نیست به ایمیلِ کوتاه و "محترمانهای" که سید ابراهیم نبوی از طریق سیدجواد یوسفبیگِ عزیز، در پاسخ به یادداشت منتقدانهام با نامِ «شجاعت اندیشیدن و روشنگریاش» که هفتم اسفند منتشر شده است، پاسخی بدهم؛ البته اگر ادمین جاعله، این یکبار را دندان روی جگر بگذارد و از اینیکی متاع بگذرد و خودش را نیاندازد وسط.
این دزدیهای ناشیانه از کسی که انشاء نوشتن هم بلد نیست -و نشانی به سوء استفادههای دیگر به نام فَراستی در همان کانال و اینستاگرام میدهد- را گفتم تا مخاطبان به آن صفحه و عکس اعتماد نکنند و آقای منتقد را در یادداشتها و برنامههای تصویریاش دنبال کنند.
پینوشت1: دیروز ظهر با استاد فَراستی تماس گرفتم و شرح ماجرا را برایشان توضیح دادم. آقای منتقد گفت: «همه کانالهای مجازی به نام من مردود هستند.»
پینوشت2: میثم امیری راست میگوید؛ چندماهی است دارد میگوید در عرصهی نوشتن، فامیلیام را با پسوندی، پیشوندی چیزی متعین کنم. متعین میکنم؛ محسن باقری هَرابَرجانی (روستای پدریام).
برای مشاهده تصویر در اندازه واقعی بر روی آن کلیک کنید.
***********************************************
سیّد محسن باقری:
مسئولیت این پاسخ همه جوره به عهده سید محسن باقری می باشد. تحت هیچ شرایطی این پاسخ را به استاد نچسبانید. (خطاب به پاپاراتزی ها) _ دین ندارید لااقل آزاده باشید.
دوستان، بزرگواران، اهالی محترم سینما، منتقدان، مسئولین، مجلسیان، حزب الهیها، خواهش میکنم این بحثهای خانمان برانداز را تمام کنید . سینما، انقلاب، مردم، نظام، رسانه ملی و … جایگاه شان فراتر از این حرفهاست که به مسایل شخصی و زندگی خصوصی همدیگر بپردازید و از تربیونهای مختلف رسانهای آبروی یکدیگر را ببرید.
چرا کسی جلوی این حرفهای خاله زنکی را نمیگیرد. این حرفها و رفتارها حیثیت سینما و سینماگر ایرانی بخصوص سینمای انقلاب را از بین میبرد. چرا برای رسیدن به مقاصد مختلف که آشکاراست دست از این رفتارهای ضد هم برنمیدارید؟ بخدا مردم همه چیز را میفهمند . چرا سرتان را مثل کبک در زیر برف کردید و فکر میکنید با این حرفها به مقصدتان میرسید؟
قرار این نبود. قرار بود، تحلیل کنیم ،ارزیابی کنیم ، خوبیها را بگوییم ، ضعفها را برطرف کنیم ، با احترام حرف بزنیم . گزک به دوست نادان و دشمن زیرک ندهیم .آیا این مفهوم گفتمان است؟ اینکه حیثیت و شخصیت و اعتبار هم را لکه دار کنیم؟ دیگر چه میماند از این سینمای نحیف و نجیب پس از انقلاب؟ آیا دوباره مردم ما را می پذیرند؟ آیا آبروی رفته دوباره باز میگردد؟ بخدا مردم، سینما و سینماگر ایرانی را (چه فیلمساز چه منتقد )همه را دوست میدارند نکند همه گرفتار دسیسهای شده ایم که دنبال تعطیلی سینما است؟ این است وظیفه رسانه ملی؟ وظیفه رسانهها و منتقدان ؟ وظیفه سینماگران؟ آنموقع خیالتان راحت میشود؟
مسعود فراستی در مستندی اشاره میکند که داریوش مهرجویی در مصاحبههایش هنگام برگزاری جشنواره فجر، از فرهنگ علیخواهی در هامون حرف زده.اما چنین فرهنگ و مفهومی در فیلم وجود ندارد و داوران جشنواره فجر نیز صرفاً برای حمایت از همین فرهنگ علیخواهی به مهرجویی جایزه دادند. هامون میتواند مشت نمونه خروار فیلمهای مهم دهه شصت باشد که فراستی را از همان آغاز فعالیتهایش به عنوان منتقد، درگیر فرامتن و حواشی فیلمها و پیگیر مصاحبههای کارگردان نشان میدهد، نه در مقام کسی که به عنوان منتقد باید مکالمهای با خود فیلم و جهان معنایی که هر فیلم میسازد، داشته باشد. تا میرسیم به فروشنده که بارها فراستی در «هفت» و غیر از «هفت» به مصاحبههای اصغر فرهادی ارجاع میدهد و ادعا میکند که فرهادی چیزهایی را میگوید که در فیلمش وجود ندارد و بیشتر در مقام توضیحدهنده و توجیهکننده حفرههای فیلم، در مصاحبهها آسمان به ریسمان میبافد.این شیوه نقد فیلم یعنی صرفاً با تکیه بر مصاحبههای کارگردان، یکی از آسیبهای جدی کار فراستی است.
نظریه پردازان مهم معاصر- از فرمالیستهای روس گرفته تا رولان بارت- اولویت در پرداختن به یک متن را جهان درونی خود متن میدانستند.به ویژه بارت که در نظریه مرگ مولف، تاکید می کند که هنگام مواجهه با اثر،مولف اثر باید نادیده گرفته شده و خود اثر است که حالا زنده است و جریان پیدا کرده است. این گزاره در میان نظریهپردازان و منتقدان دو دهه اخیر جهان هم بارها مطرح شده و در کل از یک نگاه زیباییشناختی و مستقل به اثر هنری حکایت میکند و وجود و هویت اثر را مستقل از صاحب اثر میداند.چون به این ترتیب دیگر خبری از پیشفرض و ایدئولوژی زدگی منجر به قضاوت سریع و شتابزده برای منتقد نیست. در واقع یک منتقد ایدئولوژیزده و حاشیهنگر، قبل از دیدن فیلم و حتی خوش بینانهتر قبل از پایان فیلم، تصمیمش را گرفته است. حالا به اینها اضافه کنید خصومت شخصی یک منتقد با یک فیلمساز؛ همواره رابطهمنتقدان و فیلمسازان شکننده و ناپایدار بوده است. از منتقدنماهایی که تبدیل به کیفکش فیلمساز مورد علاقه خود شدند تا منتقدانی که به خاطر دشمنی با فیلمساز، بدون دیدن فیلمش، به زعم خودشان کارش را با خاک یکسان میکنند. منتقدانی که یک ایدئولوژی منجمد شده در ذهن دارند و فیلم میبینند که دریابند بر ایدئولوژی آنها قابل انطباق هست یا نه- به جای جستوجو درباره اینکه جهانبینی فیلم و مظروف محتوای آن با ظرف رواییاش تناسب دارد یا نه- و این ایدولوژیزدگی به واکنش مقدم بر نقد منجر میشود و ارجاع به مصاحبههای فیلمساز نمود عینی واکنش مقدم بر نقد است.
فراستی یکی از متناقضترین نویسندگان سینمایی ایران است. مثلاً گاهی دوربین روی دست را با الفاظ زننده مورد تمسخر و تحقیر قرار میدهد و گاهی از آن به عنوان امتیاز فیلم مثال میآورد. گاهی در نظرسنجیهای یک مجله سینمایی برای بهترین فیلمهای عمر، فیلمهایی را قطار میکند که در مصاحبههای بعدی از آنها به عنوان کارهایی بیارزش یاد میکند. گاهی فیلمهایی مثل قلادههای طلا و اخراجیهای ۱ را فیلمهای خوب میداند و جدایی نادر ازسیمین،ابد و یک روز و فروشندهرا فیلمهایی بد و ماقبل نقد و بیارزش. آن هم با ادبیاتی که ربطی به واژگان نقد و تحلیل ندارد؛ از اولین حاشیه پررنگش در «هفت» که با ادای کلمهای خطاب به مسعود کیمیایی رخ داد تا این اواخر که سعید عقیقی را بیعرضه عنوان میکند، در حالیکه یکی از فیلمهای محبوب خود فراستی،شبهای روشن نوشته عقیقی است! جالب اینکه اصغر نعیمی در مواجهه با این جمله، به او تذکر میدهد که از الفاظ کوچه بازاری استفاده نکند و با لحن و ادبیاتی شبیه فراستی، به او میگوید:«خب منم میتونم بگم تو هم عرضه نقد نداری.» و فراستی سریع پاسخ میدهد که منطورش«توان» است!
اما یکی از عجیبترین نظرات و ادعاهای فراستی در قسمتی بود که درباره جایزههای پرتعداد ایستاده در غبار و -طبق معمول- مصاحبههای کارگردانش حرف میزد و اعتقاد داشت تمام جشنوارههایی که این جوایز را دادهاند- در واقع تمام جشنوارههای معتبر ایرانی-«پرت و پلا» هستند. اما جمله کمنظیر او این بود: «جشنوارهها و داوران اشتباه میکنند اما من که اشتباه نمیکنم.» (نقل به مضمون) به قانونی نانوشته میماند و جزو حداقل ملزومات یک منتقد هنری این است که با نسبینگری و پرهیز از حکم کلی و قطعی، نقد و تحلیل کند. درحالی که فراستی با این مطلقنگری، فراتر از یک منتقد در مقام قاضی اخلاق و رفتار انسانی نیز بر میآید و خودش را در حد و اندازه یک انسان عاری از خطا معرفی میکند!
در قسمت دیگری از«هفت» رفتن رییس جمهور با خودروی ضدگلوله و مدل بالا(به زعم فراستی) نزد کارگران را کاری ناشایست و غیرانسانی عنوان میکند! و در ادامه ادعا میکند که این هم نوعی نگاه نقادانه است. خب منتقد سینما چه صلاحیتی درباره درستی یا نادرستی حرکت یک رییسجمهور دارد؟ اصلاً شکل و جنس خودوری حامل رییس جمهور چه ربطی به نگاه نقادانه دارد؟بایستی مثلاً با پراید و تاکسی و بدون محافظ نزد کارگران میرفت؟! اینجاست که باز هم فرامتن و حواشی بر متن غلبه میکند. فراستی هیچ دیدگاهی درباره ساز و کار دولت روحانی ارائه نمیدهد اما همین که بحث نقد کردن و شعار «ایجاد نقد و گفتوگو به عنوان یک فرهنگ در جامعه»به میان میآید، چون فضا برای حرکت و رفتار عوامفریبانه وجود دارد، از خودروی مدل بالای رییس جمهور مثال میزند.
فراستی ارزش کلمات را که بارها ثابت کرده نمیداند، انواع و اقسام کلمات کوچه بازاری را ادا میکند و نسبت به رسالتش نیز بیتوجه است. خب این شخص چطور میتواند صلاحیت نقد که حتی اظهارنظر درباره یک فیلم را داشته باشد؟ باز هم ارجاع میدهیم به حضور نعیمی که برای اولین بار در «هفت» شخصی از موضع خود فراستی با او برخورد کرد. نعیمی حرفهایش را میزد و فراستی لحظه به لحظه عصبیتر میشد، طوری که امکان درگیری فیزیکی او با نعیمی نیز میرفت! خب کسی که توقع و انتظار چنین برخوردی را ندارد و آن را دون شان خودش میداند و نمیتواند حوصله حداقلی در مواجهه با نظر مخالف را داشته باشد، چطور دم از «گفتوگو» میزند و از این مهمتر چنین حق و واکنشی را برای فیلمسازان در مقابل ناسزاگوییاش قائل نیست؟ او حق این را دارد که هر چه دلش خواست بگوید. از تیپ .و ظاهر فیلمساز تا حواشی زندگی شخصی و مصاحبههایش با زننده ترین الفاظ ممکن، اما اگر کسی با ادبیات خودش با او برخورد کند، عصبانی میشود.
اینجاست که خاصیت آینهوار و خود بازتاباندگی برای شناخت شخصیت فراستی به کمک میآید؛ کسی که تحمل نگاه به خودش در آینه -حتی در آینهای شکسته و زنگار بسته- را ندارد، چطور میتواند از هستی لذت ببرد، چطور میتواند از سینما لذت ببرد و چطور میتواند بستر لازم برای گفتوگوی انسانی و شکل ایدهالش «دیالکتیک روشنگری»را فراهم کند؟ چطور میتواند منتقد سینما باشد؟
شاهکار جدید مسعود فراستی نظرش درباره فیلمهای گشت ارشاد ۲ و کاناپه است که به شکل پرواضحی در قالب یک سانسورچی و ممیز با فیلمها برخورد کرده است و فضا را متشنج کرده و دقیقا در مقام یک مخالف سینما ظاهر شده است. از نظر فراستی، هیچ کدام از خبرنگاران، روزنامه نگاران، منتقدان، سینماگران، مدیران ارشاد، داوران و … توانایی کشف حال و هوای مستهجن گشت ارشاد ۲ را نداشتند و فقط او توانسته این را کشف کند! حتی مردمی که این فیلم را جزو فیلمهای منتخب خود اعلام کرده اند هم احتمالا کوررنگی داشتهاند! نکته اصلی اینجاست؛ چرا این اتهام را به شیوهای نقادانه و با نگاهی سینمایی در مطالبش نمیآورد و در مقام سخنگوی دلواپسان ظاهر شده و کم مانده که به خیابان برود و مقابل دفتر سعید سهیلی سنگ پرتاب کند؟! اصلا وظیفه اکران و توقیف یک فیلم در کجای وظایف یک منتقد سینما قابل تعریف است؟ به این ترتیب او پله پله مدارج پسرفت را طی کرده است. از منتقد به حاشیه پرداز، از حاشیه پرداز به شومن، از شومن به منتقد رییس جمهور، از منتقد رییس جمهور به کسی که افتخار میکند بدون دیدن فیلمها آنها را نقد میکند و بالاخره این آخری سانسورچی و ممیز. مدارج بعدی این پسرفت کجاست؟! از این بدتر مگه میشه؟! مگه داریم؟!
*رییس؛ عنوانی که فراستی کارگردانان را با آن خطاب قرار میدهد.
روزنامه «شهروند» نوشت:
علی لاریجانی تا مسعود فراستی را درصحن مجلس دید، صدایش از قبل هم کتوکلفتتر شد و گفت: «کی اینو راه داد؟! حراست رو بگیرین زود!» علی مطهری گفت: «منو قایم کن علی! لابد اومده منو بزنه!» مسعود فراستی گفت: «نمایندگان مقوایی! اومدم تو مجلس درنیومدهتون، یه گزارشی بدم و برم...» علی لاریجانی گفت: «من شبکههای صداوسیمارو از هیچی به پنج تا رسوندم!» علی مطهری گفت: «الان مگه فیلم انتخاباتیه که داری از سوابق درخشانت میگی؟! به جای این کارا فراستیرو بنداز بیرون!» مسعود فراستی گفت: «اومدم سینماگران رو لو بدم و برم. بهروز افخمی دم در با ماشین منتظرمه. بگم؟!» علی مطهری گفت: «خدایا! این سرزمین را از دروغ و بگمبگم نجات بده!» مسعود فراستی گفت: «پس میگم! گشت ارشاد ۲ رو نمیشه با خونواده دید. خونوادههای ایرانی گول میخورند و تبدیل به آدمهای بدبد میشن!» علی مطهری گفت: «والا برنامه هفت رو با اون اصطلاحات درخشانی که شما برای فیلمهای مسعود کیمیایی و علی حاتمی به کار بردی، نمیشه با خانواده دید!» مسعود فراستی گفت: «من با تو حرف نزدم مقوا!» و بعد ادامه داد: «فیلم فروشنده اصغر فرهادی هم ماقبل بده! و ایرانستیزه! دیگه اینکه کیانوش عیاری هم میخواد با کلاهگیس سرتون کلاه بذاره!» علی لاریجانی گفت: «مشکل ما الان کلاهگیس مردمه؟!» علی مطهری گفت: «علی جان! چرا امروز عین کاندیداها حرف میزنی؟!» همانموقع بود که حراست مجلس وارد شد و دونفر مسعود فراستی را به سمت بیرون از مجلس هدایت کردند. مسعود فراستی همانطور که فریاد میزد: «مرگ بر مقوا! مرگ بر مقوا!» از صحن مجلس بیرون انداخته شد و زود رفت و رفت و رفت تا سوار ماشین بهروز افخمی شد. بهروز افخمی گفت: «مسعود! لوشون دادی؟!» مسعود گفت: «پدرشونو دراووردم!» بهروز افخمی گفت: «یعنی شمقدری لابی میکنه تا اسکارو از فرهادی بگیرن و بدن به من؟!» مسعود فراستی گفت: «بهروز الان که کسی نیست، چی رو از کی پنهان میکنی؟! آخه اون فیلم آذر، شهدخت، عمه، خاله تو جایزه جشنواره عمار هم زیادشه، بعد اسکار؟!» بهروز افخمی گفت: «نمیرسونمتها!» مسعود فراستی گفت: «منم میرم لوت میدم!» و بعد دوتایی بلندبلند زدند زیر خنده و گفتند: «ما دیگر عجب پدرخواندههایی هستیم!». بهروز افخمی ترمز کرد و جلوی انجمن قاراشمیش نگه داشت. سعید سهیلی با لانچیکو صورت بهروز افخمی رو شتکمتک کرد و گفت: «من مثل حمید فرخنژاد فرهنگی برخورد نمیکنم با نامه جوابت رو بدم رو اینستاگرام، همینجا شتکمتکت میکنم!» بهروز افخمی درحالی که تمام اعضا و جوارح و حتی جوانحش از ترس خیس شده بود، گفت: «م... م... من چی کارهام سعید جان؟! تقصیره این مسعوده! منو بیچاره کرده!» سعید سهیلی گفت: «بگو خودش کجاست بچه! برو اونور از جلو چشام تا یه لقمه چپت نکردم!» و بعد درست زمانی که سعید سهیلی دنبال مسعود فراستی میگشت، حمید فرخنژاد را دید چه مسعود فراستی را روی یک انگشتش میچرخاند و میگوید: «هرکی از این بعد بشنوم جاسوسی سینمای ایران رو کرده، دهنشو کاگل میگیرم». مسعود فراستی گفت: «بهروز! کجایی که منتقد برنامهتو کشتن!» بهروز افخمی گفت: «بمیر! راحت شم از دستت! هرچی میکشم از دست توئه!» سعید سهیلی گفت: «حمید جان! تو خونتو کثیف نکن! بندازش پایین این مردکو تا بفهمه من کیام!» مسعود فراستی گفت: «حمید جان! تو رو خدا! من میترسم از این سهیلی! منو میخوره! منو نده بهش! قول میدم اگه سر کیسه رو شل کنی، ازت تعریف کنم!» حمید فرخنژاد گفت: «کاهگل را بیاورید!» ساعد سهیلی کاهگل آورد و بعد سکوت عجیبی سرتاسر انجمن و همچنین دهان مسعود فراستی را فرا گرفت!
مسعود فراستی: خوب، بد، زشت
در پاسخ به نوشته حسین معززینیا
حسین عزیز!
نامهات را خواندم و سپاس از اینکه چنین نگاه بیطرفانه و دلسوزانهای داری. بخشی از نامهات درست، بخشی از آن غلط و بخشی از آن نامربوط است.
خوب: مثالهای متعددی آوردهای که من نباید در این مجادله وارد زندگی خصوصی مسعود میشدم. این گفته تو را کاملا قبول دارم. من مطلب را منتشر کردم و چند ساعتی پس از آن به این نتیجه رسیدم که این برخورد من با زندگی خصوصی مسعود درست نبوده، آن را اصلاح کردم و تمام آنچه را که به زندگی خصوصی مسعود مربوط بود بیرون آوردم. در اینترنت هم جستجو کردم و دیدم فقط یک منبع مطلب را بازنشر کرده بود، به آن منبع هم اطلاع دادم که مطلب را اصلاح کند و آنها هم چنین کردند، خودم هم مطلب تلگرام و اینستاگرام را بدون آن بخشها منتشر کردم. کار من نادرست است و بابت آن اول از خوانندگانم و بعدا از مسعود عذر میخواهم.
بد: نوشتهای «آدم عاقل وقتی خودش هفتاد بار در زندگیاش تغییر مسیر میدهد و کارهای متناقض میکند و حرفهای متناقض میزند، بهتر است به تناقض و بالا پایین زندگی دیگران گیر ندهد. وقتی خودش بارها بازداشت میشود و قولهایی میدهد و آزاد میشود بهتر است به تواب شدن دیگران و تعهداتشان بعد از آزادی بند نکند...» این گفتههای تو از اساس نادرست است. مشکل مسعود فراستی این نیست که چرا در زندگیاش تغییر مسیر داده، یا رفتارش متناقض بوده، یا تواب بوده، یا در روزنامه دولتی ستون نویسی کرده. هیچ کس با این رفتارها مشکل ندارد. هرکس هم داشته باشد، من مشکل ندارم. تواب شدن در زندان ایران طبیعی است. مشکل تواب شدن نیست، آدم فروشی است. تواب کسی است که اعتقاداتش و خودش را انکار میکند تا زنده بماند. این حق شخص است، اما آدم فروشی این است که تو نه خودت، بلکه دیگران را نابود میکنی تا زنده بمانی و موقعیت پیدا کنی. مسعود فراستی با ذکر مثال و نکات مشخصی که در نوشتهام گفتم آدمهایی را که من نام بردم لو داد و کار آنها را تعطیل کرد. به زندانش و اینکه در زندان چه افرادی را لو داد کاری ندارم، چون حضور نداشتم و شاهد نبودم. آنچه شاهد بودم نوشتم. من مثل دهها زندانی روزنامهنگار و نه زندانی متهم به فعالیت در گروه مسلح نظامی، زندان رفتم، بیرون آمدم، گفتم غلط کردم و دو هفته بعد نوشتن مطالبم را به روال سابق انجام دادم. گفتم غلط کردم، چون میدانستم بعد از یک ماه کارم را ادامه میدهم و دادم. تمام دوره ندامت من و اغلب زندانیان روزنامه نگار دو ماه هم طول نکشید. نشانهاش هم همین که دوباره زندان رفتم و بطور صریحی برای بار سوم وقتی بازجوی پرونده پورزند از من خواست اطلاعات بدهم و دوستان خودم را لو بدهم، چون میدانستم طاقت زندان را ندارم، از ایران بیرون آمدم. برای اینکه نمیخواستم آدم فروشی کنم. موضوع من هیچ نسبتی با مسعود که شش سال زندان رفت و سی سال است که دارد آدم فروشی میکند شبیه نیست. مسعود همین الآن هم دقیقا در جایی مینشیند که میداند موقعیت و قدرت میگیرد و اصغر فرهادی را میفروشد، این یکی را که خودت میدانی. قبلا هم کیارستمی و رخشان بنیاعتماد و مخملباف و مهرجویی را فروخت. نفروخت؟ مسعود ادا و ادعاست، همان که همیشه علیه دیگران بکار میبرد. اتفاقا آدم باسوادی است، اتفاقا خیلی حرفهایش درست است. شکی ندارم، ولی عیب آنهایی را که قرار است برایشان پرونده سیاسی ساخته شود، مثل اصغرفرهادی را که کارگردان بزرگی است میبیند و عیب آشغالهای ده نمکی را نمیبیند. این آدم فروشی تئوریک و منتقدانه و آکادمیک است. الحمدالله در هر دو رشته توانایی کافی دارد، هم شخصا آدم فروخته و هم در ابعاد ملی و تئوریک و راهبردی این کاره است.
زشت: بخش مهمی از حرفهایت نامربوط است. آنجا که نوشتهای: « الان میخواهی مرا متهم کنی مزدورم و جیرهخوارم و دارم از فراستی دفاع میکنم؟» حسین عزیز! یا مرا فراموش کردی یا نوشتههای مرا برخلاف من که کارهای تو را میخوانم نخواندهای. من خودم بعد از سیزده سال اقامت در فرنگ متهم به مزدوری و جیرهخواریام، چون اهل اپوزیسیون بازی نبودم و نیستم. تو را هم خوب میشناسم. در همه عمرم از خزعبلاتی مثل مزدور و خائن که پسمانده چپهایی مثل فراستی که اتهام نثار مخالفانشان میکنند نکردهام و نمیکنم. و مطمئنم که تو هم در این نوشته جز اینکه سفارشی به رفتار اخلاقی برای رفیق سابقت بکنی، نداری.
پایان: ممنون از نوشتهات. امیدوارم موفق باشی.
سید جواد یوسف بیک (مدیر وبلاگ): من کاری به زندان و آدم فروشی و مسائل خصوصی بین آقایان ندارم. فقط چند نکته را درباره رویکرد آقای فراستی نسبت به سینمای ایران و فیلمسازانش- که اشاراتی در متن آقای نبوی به آنها شده بود- یادآوری می کنم:
1) آقای فراستی از «اخراجی ها 1» دفاع کردند و دفاعشان خصوصاً ناظر به یک پلان خوب در فیلم بود. از «اخراجی ها 2» خوشش شان نیامد؛ در مقابل «اخراجی ها 3» شدیداً موضع مخالف گرفتند تا جایی که شخص آقای ده نمکی در برنامه زنده به داد و فریاد بر علیه فراستی برآمد. آقای فراستی در مصاحبه با مجله 24، به سردبیری آقای معززی نیا- که آقای نبوی نوشته هاشان را دنبال می کنند (؟)- درباره فیلم «رسوایی» آقای ده نمکی صفت "آشغال" را استفاده کردند (دقیقاً همان لفظی که آقای نبوی از آن استفاده می کنند و معتقد هستند که فراستی قائل به آن نیست). آقای ده نمکی پس از آن دو فیلم دیگر ساخت: «معراجی ها» و «رسوایی 2». آقای فراستی هم در همان مجله 24 اعلام کرد که این فیلمساز دیگر آن قدر بی ارزش است که من حتی حاضر نیستم فیلمهایش را ببینم.
2) جنجال ها بر سر موضع گیری فراستی درباره فیلمهای آقای اصغر فرهادی اساساً از نقد فیلم «جدایی نادر از سیمین» آغاز شد. این فیلم نخستین جایزه خود را از دست داوران جشنواره فیلم فجر- که شخصی چون ابوالقاسم طالبی هم در میان آنها بود و بعداً تمام قد از فیلم دفاع کرد- گرفت. رئیس سازمان سینمایی وقت هم به اسکار این فیلم آن قدر افتخار کرد که اصلاً مدّعی شد که دریافت این جایزه به دلیل رای زنی های ایشان بوده است. دو فیلم بعدی این فیلمساز نیز توسط همین نظام به اسکار معرّفی شد. اینها، همه دلایلی بر این است که این نظام در پی پرونده سازی سیاسی برای این فیلمساز بوده است؟ آن وقت مخالفت های فراستی در مقابل حمایت های نظام از آقای فرهادی معنای آدم فروشی و هم سویی با نظام دارد؟
3) در پاسخ به یکی از کامنت های همین وبلاگ سؤالی را مطرح کردم که مناسب می بینم در اینجا بار دیگر تکرارش کنم:
چگونه است که فردی "خودفروخته" و "راپورت چی" چون فراستی که "بازوی امنیتی" نظام است، به فیلمهای مهمی که علناً و در سطح وسیعی مورد تأیید نظام هستند؛ از جمله «محمد رسول الله» (مجیدی)، «ملک سلیمان» (بحرانی)، «یوسف پیامبر» (سلحشور)، «آخرین روزهای زمستان» (مهدویان)، «ایستاده در غبار» (مهدویان)، «پایان نامه» (کلاه داری)، «ماه گرفتگی» (اطیابی)- که این دو تای آخری فیلمهایی بر ضدّ جنبش سبز هستند- و . . . به شدّت انتقاد می کند؟ فراستی حتی فیلمی چون «شیار 143» را که مورد تمجید مستقیم شخص رهبری در جلسه ای با عوامل سازنده آن است، شدیداً مورد انتقاد قرار می دهد و در جلسه نقدی در اهواز رسماً و عموماً اعلام می کند که «هرکس از این فیلم دفاع می کند، اشتباه می کند.» (و نیز یادمان نرود که پیش از آن نیز فراستی با حضور در بیت رهبری به بیان صریح انتقادات خود رو در رو با رهبری این نظام پرداخته بود). به علاوه، همین مسعود فراستی از فیلمهایی که به زعم نظام مردود به شمار می آیند چون «گشت ارشاد» (سهیلی)، «من مادر هستم» (جیرانی)، «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» (حجازی) و . . . به شدّت دفاع می کند.
در این میان، البته به فیلمهایی نیز بر می خوریم که درباره آنها نظرات فراستی با نظرات طرفداران نظام هم سو است (البته با این تفاوت که اغلب آنها مفهوم زده و محتوا پرست هستند ولی فراستی از دیدگاه فرم به اثر نگاه می کند). حال اگر این مواضع اجماع و آن مواضع اختلاف- که بسیار جدّی و اساسی هستند- را در کنار هم قرار دهیم، نتیجه می شود یک فرد "سرسپرده" یا یک منتقد کاملاً مستقل؟
از آقای نبوی که اینجا نبوده اند و از نزدیک در جریان خیلی از اتفاقات ریز و درشت نیستند، می شود انتظار داشت که خیلی چیزها را ندانند و بر مبنای همان ندانسته ها نظر بدهند، اما برای افرادی که در متن اوضاع حضور داشته اند، شایسته نیست که اتفاقات اخیر- که هنوز یک دهه هم از آنها نگذشته است- را به دست فراموشی بسپارند و سوار بر موجِ جوّ احساسی لحظه ها، عجولانه نظر بدهند و ناقص و ناقض دست به تحلیل بزنند.
فکر و قلب ما دو هدیه و موهب ارزشمند الهی است. به همین راحتی آنها را آماج امواج گوناگون، گذرا و میرا نکنیم.