مسعود بهنود در برنامه «دیدبان» در شبکه BBC فارسی
مجله «فرم و نقد» را "معرّفی" کرد.
کپی برابر اصل نیست!
«چه بسیار بودهاند متفکرانی سختاندیش که هیچگاه فرصت تجربهی زیباییشناختی نیافتهاند. من خود دوستی دارم که اندیشهاش به برایی شمشیر است، ولی با وجود علاقهای که به هنر و زیبایی دارد، هیچگاه در طول زندگی چهل سالهاش عاطفه زیباشناختی را تجربه نکرده است… این نارسایی یعنی همان فقدان تجربه یا حال زیباشناختی ارزش استدلال سرراست و دقیق را زائل میکند.»
کلایو بل – فرم معنادار
«کار او (منتقد) از جمله این است که مستقل از جو غالب بر فضای جمعی و هیاهو ها حرف خود را بزند، هر چند که در اقلیت محض باشد و ترجیح بدهد که نه!»
مسعود فراستی – فرم، نقد، فردیت
اولین شماره فرم و نقد در حالی منتشر شده که «مسعود فراستی» برای بار چندم سردبیری یک مجله/فصلنامه را برعهده میگیرد. «فرم»، اگر مواجهه چیزی است که پدیدار میشود و از ادراک به حس میرسد، بگذارید همان اول بگویم که قطع، گرافیک و صفحهبندی سیاه و سفید و ساده این فصلنامه وام گرفته یا حتی کپی شده از روی مجله/فصلنامهایست که در قدیم مسعود فراستی گاه دبیر تحریریه و گاه سردبیرش بود؛ یعنی مجله نقد سینما. فرم و نقد شباهت فراوانی به گرافیگ کلی آن مجله دارد. مجلهای که در دهه ۷۰ و ۸۰ بارقههای امیدی بود از انتشار نقدها و مقالات ترجمه شده در حوزه سینما و نیز مقالات جدی که از «کامبیز کاهه» تا «کامیار محسنین» مینوشتند. محسنین باز با فرم و نقد به این عرصه و به کنار فراستی بودن برگشته است. فرم و نقد در واقع هم میخواهد سینمایی باشد و هم ادبی، هم میخواهد تجسمی را پوشش دهد و هم تئاتر؛ که این مدیومها – حداقل دو مدیوم آن – را توانسته با زحمت فراوان در قالبهایی تعریف و به آن بپردازد. مدیوم سینما و ادبیات. در این تحلیل و نقد قصد ندارم تا به بخش ادبیات آن بپردازم زیرا کارشناس آن نیستم و ادبیات را برای اهلش میدانم، بلکه صد صفحه نخست فصلنامه را برای تحلیل آنچه که پدید آمده مد نظر قرار میدهم.
فصلنامه با مانیفست فراستی آغاز میشود، درباره نقد، فرم، جرات منتقد و نگرش او نسبت به اثر هنری و جایگزینی «لذت نقد» به جای دیدن فیلم بد! این مانیفست جای نقد داشته باشد یا نه – که دارد – میکوشد خط مشی نشانمان دهد. چهارچوب برای مخاطب تعیین میکند که اساسا قرار است هر نوشتهای در نقد و فرم با این شاکله و از این دریچه نگریسته شود. بدیهی است چنین مانیفستی از نگاه فرمالیستی امثال «کلایو بل» در مقالاتی همچون «فرم معنادار» البته در حوزه تجسمی و تاریخ هنر برگرفته شده و چنین دغدغهای جدید و معاصر نیست. فراستی در نوشتار اولیه دو چیز را یادآوری میکند، او اعتقاد دارد منتقد با فردیت و دریافت خود باید حرفش را حتی اگر با مد روز ناخوانا باشد بزند، باید نه بگوید! حرف مغتنمی است ولی اما و اگرهای زیادی دارد، و اولینش این است که مقدم بر دریافت و درک نشود. مقدم بر خوانش صحیح و فهم زیباییشناسی و فرم نشود. این مسئله اول است و اما دوم، بحثی است که فراستی در نوشتارش آن را ناخودآگاه متذکر میشود؛ سردبیر میکوشد با ادب بنویسد، با اینکه نقدهایش، آن طور که خواندهایم بخصوص با صراحتی که دارد اینگونه نیست. اما مانیفست فراستی همراه با ادب و ادبیات است. نگاهش از روبرو به مخاطب است و میکوشد تا این ارتفاع نگاه را حفظ کند. با دریافتن این دو مسئله فصلنامه را ورق میزنیم.
از چند ترجمه قدیمی و گفتوگوی آرشیوی که میگذریم به «میزانسن هیچکاکی» نوشته فراستی میرسیم که در واقع تفسیر و تحلیلی است بر سکانسی مهم از فیلم خرابکاری ساخته «آلفرد هیچکاک»، همان شرحی که فراستی در برنامه «هفت» از این سکانس داد، عین به عین در این مقاله منتشر شده، کم و زیادش مد نظر نیست، ماهیت تشریح مد نظر است و یک کپی پیست و جابجایی از هفت به فرم و نقد صورت گرفته؛ باز ورق میزنیم و جلوتر میرویم. به نقدهای تالیف شده میرسیم که قرار است اصولا، پایبند به مانیفست باشند. نقد «آلکساندر اوانسیان» بر ماجرای نیمروز نقدی است که در چند سطر اولش، همچون سردبیر مجله تکلیف خود را با توصیفاتی آتشین در برابر فیلم مشخص میکند و با لحنش طوری می ایستد که «قطعا خیر!» مطلق بکار میبرد. مقاله را نمیخوانیم چون او تکلیفش را در چند سطر نخست روشن کرده، البته که این یک شوخی است، اما مسئه مهم اینجاست که مقاله کپی نعل به نعل از شیوه نوشتاری فراستی است با کمی جابجایی و البته توصیف زیاد. نقد آوانسیان یک مشکل اساسی دارد خط کشی را برای فیلمی انتخاب کرده که اساسا مقیاس اندازه گیریاش ارتباطی با فیلم ندارد.
باز هم ورق میزنیم. به مطلب «انتظار یا منتظر» میرسیم که تحلیلی است تا انتقادی و از تحلیل به نقد میرسد، چیزی که بیش از پیش احتیاج داریم، «سجاد حسینی» مسئله انتظار در ویلاییها را بررسی میکند و چه خوب، یک مود و تم را در قیاس با مود فیلم جلو میرود و به سرانجام میرساند؛ اما سراشیبی فرم و نقد، یا بهتر بگویم، «فراستی زدگی» فرم و نقد با مقالات بعدی آغاز میشود. نوشته «سامان بیگدلی» بر روی فیلم رگ خواب، که باز در سطور نخست تکلیف را مشخص و کلی صفت پشت هم سوار میکند و رگباری میگوید؛ همچون «سانتی مانتال» و «پر زرق و برق»، «ناتوان» و «وصله پاره»، «تحمیلی» و غیره… او در واقع از صفتها میخواهد به متن برسد و میخ را زودتر از خود تخته آماده کرده است. دست بردار هم نیست و واژه «مونگولیسم» [!] را هم استفاده میکند. جلوتر نمیرویم، او به بار کلمات و وجود معنا در آنها کاری ندارد، به تحلیل هم نمینشیند، با سوالات و صفتها ترور میکند و هیچ. اما اوج داستان اینجا نیست، تازه گرهافکنی آغاز شده است. «سیدجواد یوسفبیک» در نقدی بر لالالند اینگونه مینویسد : «زنده نگاه داشتن موسیقی جاز و پیشنهاد عاشقانگی به جای عصبیت و یاداوری نوستالژیک موزیکالهای کلاسیک، همه شعارهایی بزرگ و دهان پر کن هستند که به قد و قوار فیلمساز تازه کار هالیوودی نمیخورد.» و پس از حیرت زدگی بیشتر نیز در دام واژههایی تند و بیعقبه فرو میرویم: «تکنیک نمایی»، «بازی مصنوعی و تفریطی»، «فریب دادن داوران و منتقدان منفعل»، «داوران و منتقدان سطحینگر»، «فروکاستن فن فیلمسازی»، «آنارشیکال»، «دوربین روی دست» و در ادامه آن «مگر ما وقتی عصبی میشویم چشمانمان به لرزه میافتد»؛ که باور کنید این را در اعتراض به دوربین روی دست نوشته است و غیره. نه، نه تمام نشده است، «تحمیلی»، «فیلمساز جوان»، «فیلمساز لطف میکند» و واژهها و در ادامه گزارههایی که نگاه بسیار خود شیفته و از بالای منتقد را نشان میدهد. نگاهی که تزریقی است نه فردی و داستان همان «نه!» است.
بگذارید متوقف نشویم، تیر خلاص به فرم و نقد در «فرم» و «نقد» را نقدهایی درباره ستیغ ارهای و دانکرک میزنند. نقدهایی از «جواد یوسفبیک» و «علی فرهمند». اولی در ستیغ ارهای، فیلم را پیشتاز خطاب میکند و آن را از نجات سرباز رایان بهتر میداند و در پرانتز جلوی نجات سرباز رایان یادآور میشوم که نویسنده به سردبیر میگوید «استاد گوش به فرمانیم»، که البته این پاتکسش بود و اصلش این است که «نجات سرباز رایان که اصلا فیلم خوبی نیست و حتی یکی از عناصر مثبت ستیغ ارهای را هم ندارد!». «علی فرهمند» نیز به تقلید از استاد یک جمله قصار میآورد و رگبار را در سطور اول میبندد. باز هم صفت پشت صفت: «آشفته»، «مبهم»، «خسته کننده» و «سرسامآور»؛ در اینجا توقف میکنیم (با اینکه در ادامه فصلنامه کامیار محسنین، اوانسیان و فراستی با تحلیلهایی به استقبالمان میآیند) به مانیفست و تحلیلمان از آن باز میگردیم. فراستی بحث فردیت را در نقد مطرح کرده بود؛ فردیتی که «نه» میگوید. اما فردیت منتقد فقط به نه گفتنش است، به رگبار بستن و به قول کلایو بل «فرصت تجربهی زیبایی شناختی نیافتن»!
مسعود فراستی در نقد به فردیتی رسیده که یک دید و زاویه نگاه را برای خود او به ارمغان میآورد اما نقدهای بر مبنای فرم (که بیشتر بر مبنای توصیف تکنیک و نماهاست تا فرم) فصلنامه نه تنها فردیت تک تک منتقدان را به همراه ندارد بلکه کپی است از فراستی اما نه برابر با اصل بلکه در تقلیدی بسیار غیر خلاقانه و واژگانی از مبدا. فراستی خود را در شاگردها، همکاران یا نمیدانیم همیارانش تکثیر کرده، از واژه تا نگاه، از اعتقاد بدی و خوبی در یک فیلم تا نوع زاویه دید به مولف. این تکثر آراء یا رسیدن به فردیت نیست این تکثیر یک فرد به جای پیدا کردن فردیت در نقد است. یک نوع دیکتاتوری ناخواسته در فهم سینما و نوشتن نقد. فرم و نقد (در نقدهای سینماییاش) اصلا فصلنامه فراستی است، به طوری که گویی خودش همه چیز را نگاشته نه شخص دیگر، و چقدر بد که فردیت فراستی نیز با این روند زیر سوال میرود.
سالها پیش، زمانی که سید مرتضی آوینی و مسعود فراستی مجلهی «سوره» را منتشر میکردند، روزنامه «کیهان» دوشادوش روشنفکران، از مخالفین درجه اول این مجله و سردمدارانش بود. امروز نیز با اینکه سردبیر «کیهان» شخص دیگری است، گویا آن سطحینگری و خصومت هنوز پایان نپذیرفته و هنوز بعضیها منتظرند تا از مسعود فراستی آتو بگیرند و علم کنند. طبیعتاً از زمانی که سید مرتضی آوینی، «سید شهیدان اهل قلم» لقب گرفت، کسی نتوانست به او همچون گذشته بتازد، اما ظاهراً دیوار مسعود فراستی هنوز کوتاهترین دیوار پنداشته میشود.
امروز، یکشنبه 23 مهر 1396، روزنامهی «کیهان» در بخش اخبار فرهنگی-هنری خود چنین نوشت:
حضور بهایی معروف در تازهترین مجله سینمایی!
تازهترین فصلنامه سینمایی تحت عنوان «فرم و نقد» توسط مسعود فراستی منتشر شد. اما آنچه در ابتدا و روی جلد این نشریه جلب نظر میکند، مقاله و مطلبی از فریدون هویدا عنصر شناخته شده رژیم شاه، برادر امیرعباس هویدا صدر اعظم 13 ساله رژیم پهلوی و بهایی معروف است که در سال 1385 فوت کرد.
اگرچه فریدون هویدا همکاریهایی با برخی مجلات سینمایی از جمله «کایه دو
سینما» داشت و همچنین انتقادهایی نسبت به سیاستهای شاه میکرد، اما وی
همواره از کارگزاران مورد اعتماد شاه و دربار بود. چه در سال 1344 که معاون
وزارت خارجه شد، چه سالهای 1349 تا زمان پیروزی انقلاب که نماینده شاه در
سازمان ملل بود و چه در آخرین روزهای طاغوت که ماموریتی سری برای نجات
رژیم پهلوی برعهدهاش گذاشته شد. ماموریتی که هیچگاه سرانجامی نیافت.
فریدون
هویدا از معاندین سرسخت اسلام و به خصوص شیعه بوده و در اغلب سخنرانیها و
گفتوگوها و مکتوباتش به ارزشها و باورهای اسلامی و شیعی حمله کرده و
آنها را مورد وهن قرار داده است. از جمله در30 اردیبهشت 1382 برابر با 20
مه 1983 در برنامه ویژه یک کانال ضد انقلاب درباره تقلید و مرجع تقلید در
شیعه گفت: «...مرجع تقلید معنی ندارد، بنده خیلی قبل از این آقایی که در
تهران حبس کردهاند، آغاجری (مجری: هاشم آغاجری) 30 سال پیش که هنوز حکومت
ایران وجود داشت، حکومت پادشاهی، من گفتم که مگر [...] هستیم که تقلید
بکنیم ... این هم باید از بین برود ...»
حال سوال اینجاست که چگونه به
بهانه مطلب سینمایی، یکی از بدنام ترین چهرههای رژیم شاه که پدرش از
چهرههای شاخص فرقه ضاله بهاییت بوده و خود و برادرش نیز فعالیتهای بسیاری
برای این فرقه ضاله انجام دادند، به طوریکه به پاس این خدمات، برادرش لقب
کدخدای بهاییان را دریافت کرد، سر از نشریهای نوپا درمیآورد که ادعای نقد
فیلم دارد؟! آن هم در شرایطی که رسانههای معلومالحال بیگانه و شبکههای
ضد انقلاب، برای تحریف تاریخ و تخریب اذهان نسل امروز، سعی در تطهیر
مزدوران و چهرههای سیاهکار رژیم پهلوی از جمله هویدا و فرح دیبا و ...
دارند.
مسعود فراستی نیز ساعاتی بعد با انتشار ویدیو زیر، به اظهار نظر فوق واکنش نشان داد.
اشاره: ماهنامهی فرهنگ و هنر «نقشآفرینان» در شمارهی 83 خود، مسعود فراستی را به عنوان چهرهی سال 1395 معرّفی کرد. در زیر، بخشی از سرمقالهی این شماره را که در ارتباط با مسعود فراستی است، مطالعه میکنید.
چهرهی سال: مسعود فراستی؛
آن که گفت نه!
مسعود فراستی منتقدی [است] که اگرچه سالهاست برای اهل سینما آشناست، اما با آغاز به کار برنامهی «هفت» به چشم مخاطب عام هم آمد و نقدهای کوبندهاش سر و صدای زیادی به راه انداخت. آن هم در دورانی که اکثر قریب به اتّفاق منتقدین واقعی، عافیتطلبی پیشه کرده و به دلیل برخی روابط و دوستیها، عدم ظرفیت پذیرش نقد در جامعهی سینمایی، ترس از ایجاد حواشی غیر حرفهای برایشان از سوی دیگران و . . . نقد نمینویسند. در چنین زمانهای، مسعود فراستی که وابستگیای از سر دوستی، گروهی، جناحی، مالی، عاطفی ندارد و خودش را مستقل نگه داشته، سر بر آورده و تنها در میان جمع، مشغول به نقد جدّی سینما و فیلمهاست. حتّی اگر فیلمی دربارهی پیامبر بوده و گویی جنبههای فرادستی پیدا کرده باشد، یا فیلمی پرفروشترین فیلم سال شده و جوایزی برده و فدائیانی داشته باشد!
او در این سالها رفتهرفته به بِرَند نقد سینما بدل شده و صراحت بیانش نیز مزید بر علت شده تا چه در میان مخاطب عامّ و چه در میان اهل سینما و نقد، طرفداران و همچنین مخاطبین پرتعدادی داشته باشد. دوست و دشمن به باسوادیاش اذعان دارند و کسی او را به بیدانشی متّهم نمیکند، اما اظهار نظرهای بیتعارفش به مذاق بعضیها خوش نمیآید و همین هم مستمسکی میشود برای موضع گرفتن علیه برخی نظرات و البته بعضاً شخصیت و سوابقش! اینکه او فیلم را نقد میکند ولی در پاسخ، سوابقش به رخ کشیده میشود یا به پشت پردههای بیاساس مالیاش اشاره میشود، یا نوشتهها و نقلقولهایی هتّاکانه خطاب به برخی سینماگران در فضای مجازی از قول او جعل میشود (تخریب شخصیّت به قصد حذف)، افزون بر بیاخلاقی محض و بس ناجوانمردانه بودن هوا، به خوبی نشانگر ناتوانی برچسبزنندگان از پاسخگویی منطقی به نقدهای اوست.
فراستی تسلط کمنظیری به نقد و زبان سینما، و در کنارش هنر، فلسفه، اقتصاد، سیاست و جامعهشناسی دارد. لذا در مواجهه با بیان الکن، بَزَکهای بیربط یا عوامگولزنکِ یک فیلم، رو دست نمیخورد؛ سرش کلاه نمیرود؛ به این راحتیها قانع نمیشود. حتی وقتی همه از ترس غلاف میکنند، او سر نترس دارد و میگوید نه.
اهل واقعی نقد سینما، خوشحالند که نقد به خانههای مردم وارد شده و نقش تأثیرگذاری در نگاه بخش بیشتری از جامعه، به فیلم و سینما بازی میکند. حالا سری که به سینما میزنی، نگاهها جستجوگرتر و ذهنها پرسشگرتر شدهاند. این، اتّفاق مبارکی است که با «هفت»؛ خاصّه نقدهای مسعود فراستی به جامعه منتقل شده است. او نقد را زنده کرده و به کُرسی نقد اعتبار داده است. البته صاحب اعتبار شدن همین کرسی نیز باعث شده (افزون بر مواردی که در ضدیّت با نقدهای مسعود فراستی شمرده شد) برخی بدشان نیاید این صندلی را از زیر پای او بکشند و خودشان آن را تصاحب کنند. اما مگر در دورهای که او در «هفت» نبود و این همه منتقد آمدند و فیلمها را نقد کردند، چه شد؟ کدام نقدِ «هفت» بدون فراستی کار کرد؟ باید پذیرفت که او حالا در شمایل یک منتقد سینما، به عنوان یک «ستاره» نیز «چهره» شده است.
مرثیهی نقد آنجاست که تسلّط و آگاهی کامل داشتن به موضوع نقد، مستقل بودن، جسارت داشتن، مرعوب نشدن و . . . ویژگیهایی است که هر منتقد باید داشته باشد، اما در این زمانه چنان نایاب شده که همین شاخصها در تعریف و تمجید از شخصیّتی همچون مسعود فراستی به کار میرود. این در حالی است که اصلاً منتقد باید چنین باشد!
1) صوت مکالمه تلفنی با مسعود فراستی (کلیک کنید)
2) یادداشت امیرکاوه آهنین جان:
«اسکار و بهار»
اولی آمد و دومی در راه است. و ما به هیچ موجود ماقبل شعوری اجازه خراب
کردن حال خوبمان را نمی دهیم. مخصوصا اونایی که هنوز در چهارچوبهای پوسیده ی
سواد نم کشیدشان لمیده اند و اصرار دارند نفهمند که سینما هر روز تازه
میشود تا نان نرخ روزشان بیات نشود.
جناب فرهادی حالا میشود از این مرز و بوم خارج شد و قبل از ورود به هر
کشوری سرت را بالا بگیری و گذرنامه ات را نشان بدهی و بگویی من هموطن اصغر
فرهادی ام
دستت درد نکنه مرد.
کانال تلگرامی و اینستاگرام مسعود فَراستی
جَعلی است و ادمینش جاعل
مسعود فراستی:
همه کانالهای مجازیِ به نام من، مردود هستند
(نویسنده: محسن باقریِ هَرابَرجانی)
لینک این مطلب در خبرگزاری تسنیم
سید محسن باقری؛ ادمین خودخوانده و جاعلِ جَریِ کانالهای مَجازی فَراستی -بر خلاف سیدجواد یوسفبیک (نویسنده و مسئول وبلاگ و سایت آقای فَراستی)- «دروغگو»، «جاعل» و صد روی صد «غیرقابل اعتماد» است. بار اول، چندماه پیش بود که نقد من بر فیلم ضد ملی دوندهزمین کمال تبریزی با نام (شاگردان فراستی وارد میشوند: تحقیرِ "سرزمین کهن" در "دونده زمین" ) در 16 خرداد 95، در خبرگزاری تسنیم منتشر شد و آنجا از تیتراژ فیلم تا پایانش سکانس به سکانس نشان داده بودم (اثبات کرده بودم) که چرا فیلم، ضدِ وطن است. چند روز بعدش در تاریخ 22 خرداد 95 یادداشت منتقدانهی دیگری از من به نام «کسی از فحشهای سکانسشده کمال تبریزی به تبار ایرانی خبر ندارد»، که در نقد مصاحبه کمال تبریزی با روزنامه اعتماد نوشته بودم را خبرگزاری مشرق منتشر کرد. آنجا این پرسش اساسی و حتی استراتژیک را مطرح کرده بودم که رسانههای روشنفکری و شبهروشنفکری- فارغ از توجه به هر گونه ایدئولوژیِ مذهبی و غیر مذهبی- چرا سر بزنگاهها از ملیت خودشان و خودمان که ایرانی هستیم و از این وطنی که همیشه متعلق به همهی ماست دفاع نمیکنند؟ و یادداشت را با این جملهها به پایان رسانده بودم:
« اینکه برخی رسانهها(ی غیرِ و حتی ضد روشنفکری) آمدهاند پشتِ نقد فَراستی، اصلا برای رسانههای روشنفکر، پیام خوبی نیست. کار تمام است. هرکه پشت کشور و مردمش بیایستد و در هَجمهها جُم نخورد، برنده(امروز مینویسم رستگار) است و هرکه دانسته یا نادانسته به مردم و وطنش پشت و خیانت کند، بازنده. این گوی و این میدان.»
سید محسن باقریِ جاعل، یادداشتها را دزدید و با الصاقِ «سید» و «عکس خودش با کرواتی نیمهباز روی تیشرت» به ابتدایش، ذوقزده آنها را در «سلام سینما» و معلوم نیست چه جاهای دیگری، منتشر کرد.
7 اسفند(سه روز پیش) یادداشتی نوشتم به نام «فراستی و نخود آشِ سهیلی» که سیدجواد آن را در وبلاگ فراستی- که مورد تایید آقای منتقد است- منتشر کرد؛ میثم امیری با اینکه اساسا با نوشته من موافق نبود، تیتر را نقد کرد و گفت حتی ضدِ نوشتهات است؛ آن را به «نخود آش درهم سهیلی علیه فراستی» تغیر دهی بهتر است. سیدجواد تیتر را تغییر داد؛ اما آن یکی «سید» -سید جاعلِ جَری- با شتابی وصفناپذیر و بِشکنزنان، حالا دیگر یادداشت را زده بود زیر بغل و با همان تیترِ منسوخ، در کانال تلگرامی جعلی فراستی، با نام خودش منتشر کرده بود و ابتدایش نوشته بود: «بازتاب ادمین سید محسن باقری به نامه حمید فرخنژاد». و در چند پستِ بعدش به مناسبتی دیگر در واکنشی (یا به قول خودش بازتاب) به آقای مهراب قاسمخانی نوشت: «عکس را از کافه سینما میدزدید و متن را از فرخنژاد کش میروید و فیلمنامهها را از روی فرندز میدزدید و دکور دورهمی را هندیها الهام میگیرید و الی ماشاالله ... حال سوال اینجاست که؛ جناب محراب قاسمخانی برادر محترم مگر تا به امروز غیر از دزدی کار دیگری میکردید؟» و "محراب" (؟!) را دزد نامید.
ادمینِ خودخواندهی کانالهای جعلی فَراستی، باز پریروز فحشنامهای را علیه آقای حمید فرخنژاد منتشر کرد؛ آنهم با اشکالات فراوانِ املایی و انشایی و لحنی کج و کوله که فقط از ذهنی کلاژ شده بر میآید و توی خیالپردازیهای خودش با چنتهای خالی از فکر و واژه، ایندفعه با وام گرفتن از اصطلاحِ «رخ در رخِ» سعید سهیلی در برنامه اخیر هفت، حمید فرخنژاد را به جنگ -و توهین رو در رو- فراخواند و البته نتوانست از واژههایی که درباره آقای فرخنژاد در آن یادداشت قبلی نوشته بودم، چشم بپوشاند.
ادمین خودخوانده در حال توهین و افترا با برندِ فَراستی، آنهم ظاهرا زیر پرچم فَراستی است و فکر میکند میشود با این نمدهای لِه کلاهی برای خودش بدوزد و با اشاره به زیرِ شلوارِ فرخنژاد کار و بار خودش را راست و ریس کند.
طبیعی است که امروز (سهشنبه 10 اسفند 1395) از او به دلیل دزدیدن و تحریفِ نوشتههایم در دادگاه شکایت خواهم کرد (پاک کردنِ نوشتههای من در کانال جعلیاش هم کمکی به او نخواهد کرد؛ چون به اندازه کافی از دزدیهایش اسکرینشات گرفتهام). حالا که او برای هر حاشیهسازی پوشالیِ دیگری آنهم با کلمههای من، تیز کرده است؛ چارهای ندارم اعلام کنم تا اطلاع ثانوی، قرار نیست به ایمیلِ کوتاه و "محترمانهای" که سید ابراهیم نبوی از طریق سیدجواد یوسفبیگِ عزیز، در پاسخ به یادداشت منتقدانهام با نامِ «شجاعت اندیشیدن و روشنگریاش» که هفتم اسفند منتشر شده است، پاسخی بدهم؛ البته اگر ادمین جاعله، این یکبار را دندان روی جگر بگذارد و از اینیکی متاع بگذرد و خودش را نیاندازد وسط.
این دزدیهای ناشیانه از کسی که انشاء نوشتن هم بلد نیست -و نشانی به سوء استفادههای دیگر به نام فَراستی در همان کانال و اینستاگرام میدهد- را گفتم تا مخاطبان به آن صفحه و عکس اعتماد نکنند و آقای منتقد را در یادداشتها و برنامههای تصویریاش دنبال کنند.
پینوشت1: دیروز ظهر با استاد فَراستی تماس گرفتم و شرح ماجرا را برایشان توضیح دادم. آقای منتقد گفت: «همه کانالهای مجازی به نام من مردود هستند.»
پینوشت2: میثم امیری راست میگوید؛ چندماهی است دارد میگوید در عرصهی نوشتن، فامیلیام را با پسوندی، پیشوندی چیزی متعین کنم. متعین میکنم؛ محسن باقری هَرابَرجانی (روستای پدریام).
برای مشاهده تصویر در اندازه واقعی بر روی آن کلیک کنید.
***********************************************
سیّد محسن باقری:
مسئولیت این پاسخ همه جوره به عهده سید محسن باقری می باشد. تحت هیچ شرایطی این پاسخ را به استاد نچسبانید. (خطاب به پاپاراتزی ها) _ دین ندارید لااقل آزاده باشید.