پیامبر دروغین
(میثم امیری)
درباره فیلمِ آخرِ مجیدی- جدای از حواشی کاذب و به شدّت قابل نقد- اساساً در دو بخش می توان سخن گفت: کلیّات و جزئیّات.
بخشِ یک؛ کلیّات
خداوند به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: «بگو که من بشری چون شمایم.[1]» مرحوم علامه طباطبایی در توضیح این آیه مطلبی میفرماید که روشنگر است و به نظرِ نگارنده، کلِّ فیلمِ مجیدی را نفی میکند و چیزی از این بیگ پروداکشنِ میانتهی باقی نمیگذارد:
«کلمه (إنّما)ى اولى، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) را منحصر در بشریت و ]به سایر بشرها مانند[ مىسازد، به طورى که هیچ چیزى زائد بر آنچه آنان دارند، ندارد و هیچ زیادتى براى خود ادعا نمىکند. و این در حقیقت رد پندار مردم است که خیال مى کنند که ]آنکه[ ادعاى نبوت کرد، ادعاى الوهیت و قدرت غیبى کرده است و بر اساس همین پندار است که از انبیاء توقعهایى دارند که جز خدا، کسى علم و قدرت بر آنها را ندارد. در انحصار اول ]پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) [ به امر خدا همه اینها را از خود نفى مىکند، و براى خود اثبات نمىکند، مگر تنها و تنها مساله وحى را[2].»
فیلمِ مجیدی در برابر این آیه است و از پیش از تولّد محمد تا ثانیه آخر میخواهد یک «ابرمرد» شبههالیوودی بسازد که از پیش از تولّد به دنبال خرقِ عادت و بهرخ کشیدن قدرت غیبی است. یک "قلمبه" نور که به شکلی کلیشهای و مانند مجسّمهها، دستهایش را تکان میدهد، خرما تعارف میکند و مثلِ رباتها حرف میزند. یک ماکتِ انساننشده لوکس که بیحس و لوس است و تا بخواهید نورانی. آن قدر که از خانهاش نور به آسمان میطراود و به بیرون پاشیده میشود. این تصویر هر چه باشد و از هر جا آمده باشد؛ قرآنی نیست؛ که اتّفاقا ضدّش است.
پیامبرِ مجیدی ویترینی است؛ مانکن است و رفاهزده. الکی خوش است و انگار زیرِ کولرِ گازی نشسته و گاهی بدش نمیآید بیماری هم شفا دهد و چشمهای را به جوش بیاورد و پیالهای آب برساند. مانکنی که از روزِ تولّد ابرانسان است و ابربشر؛ نه مسألهای دارد، نه مشکلی، نه دردی، نه سختی، نه رنجی. دشواریهایش هم شبیه مشکلات مایهدارهای نُنر است؛ نه مایهدارهای زحمتکشیده. اشکالی دارد؟ اگر این پیامبرِ مجیدی باشد، اشکالی ندارد. سینمایش را نقد میکنیم و فیلمش را مردود میشماریم. ولی اگر قرار است این پیامبر، پیامبرِ قرآن (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد و ادّعای کارگردان هم همین باشد، باید او را جدّا به کتابِ خدا دعوت کرد.
در قرآن آمده است: «آیا او تو را یتیم نیافت؟ و پناه داد. تو را گمشده یافت و هدایت کرد.[3]» هر دوی اینها در فیلم مغفول است. فیلم نمیتواند یتیمی و بیکسی حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) را نشان دهد و بیش از آن تصویری مرفّه و فقط «خوشگل» از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نشان میدهد. در فیلم حتّی لحظهای نیست که در آن حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) گمشده یا گمگشته باشد. برخی مفسّرین گمشده یا «ضال» بودن را به ماجرایی مرتبط میدانند که در فیلم نیامده. عجیب است مگر چند واقعه مستدل و مستند با اشاره قرآنی درباره کودکی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وجود دارد که کارگردان یکیاش را رها کرده است؟ این داستان حتّی وجوهِ دراماتیک دارد. علامه طباطبایی مینویسد:
«بعضی دیگر گفتهاند: این آیه به گم شدن رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) در راه هوازن و مکه اشاره دارد، آن زمان که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) در دامن حلیمه سعدیه دختر ابى ذویب بود، و حلیمه به طورى که در روایت آمده مىخواست وى را به جدش عبد المطّلب برساند، در بین راه متوجه شد که محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلم) نیست.[4]»
امّا تفسیرهای دیگری درباره آیه 9 مطرح شده است. مرحومِ علامّه طباطبایی در المیزان نوشته است:
«مراد از (ضلال) در اینجا گمراهى نیست، بلکه مراد عدم هدایت است، و منظور از هدایت نداشتن رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم)، حال خود آن جناب است، و یا صرف نظر از هدایت الهى مىخواهد بفرماید اگر هدایت خدا نباشد، تو و هیچ انسانى دیگر از پیش خود هدایت ندارید، مگر به وسیله خداى سبحان.[5]»
در دورانِ کودکی و نوجوانیِ فیلمِ مجیدی، خدایی وجود ندارد که بخواهد هدایتش کند و مجیدی این آیه را به کل ندیده و کودکی پیامبرش، منهای این آیه ساخته میشود. وقتی فیلمساز مسألهای ندارد، چرا باید خودش را خسته کند و بخواهد گمگشتگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را با هر تفسیری که ممکن است دربیاورد؟
مرتضی مطهّری دربارة معجزه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نوشته است: «قرآن کریم معجزة جاویدان خاتم پیامبران است. پیامبران پیشین از قبیل ابراهیم و موسی و عیسی که هم کتاب آسمانی داشتهاند و هم معجزه، زمینة اعجازشان چیزی غیر از کتاب آسمانیشان بوده است از قبیل تبدیل شدن آتش سوزان به «برد و سلام» یا اژدها شدن چوب خشک و یا زنده شدن مردگان. بدیهی است که هر کدام از این معجزات امری موقّت و زودگذر بوده است. ولی زمینة معجزة خاتم پیامبران (صلی الله علیه و آله و سلم)، خود کتاب اوست. کتاب او در آن واحد، هم کتاب است و هم برهان رسالتش. و به همین دلیل، معجزة ختمیّه بر خلاف سایر معجزات، جاویدان و باقی است، نه موقّت و زودگذر.[6]» ولی از این معجزه، در فیلم خبری نیست. و بیشتر تأکید فیلم بر رفتارهایی کرامتگونه است؛ نه معجزه خاتمِ انبیا. کراماتِ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را شاگردِ شاگردانِ ایشان هم داشتهاند. کراماتی پیچیدهتر از این فیلم را کسانی داشتهاند که خود را کوچکترین شاگردِ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میدانند و کراماتشان را تنها گوشة چشمی از جانبِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) میپندارند. کاش فیلم از این کرامتوارههای ساده و پیشپا افتاده -که حتّی در درست نشان دادنِ آن هم ناتوان است- عبور میکرد و از قرآن اندکی و فقط اندکی میگفت؛ ولی درست و انسانی و بهجا... حیف.
روایات از کرامتهای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در دوران کودکی و نوجوانی خبر میدهد. تمام این کرامتها به بدترین شکلِ ممکن، گویی در حالِ شبههآفرینی برای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است، در فیلم نقل میشود. زمینههای تاریخی و داستانی هیچ یک رعایت نمیشود. منتقدی در نقدِ خود به «نماهنگ»ی بودن خرده داستانها اشاره کرده است. این نکته را نیز باید اضافه کرد که این نماهنگها هم در کلیّت نامأنوس و از همگسیخته است و هم در جزئیّات شبههآفرین و فاجعه است.
رابطهها در فیلم بسیار گنگ است و از هم بازشناخته نمیشود. هیچکس شخصیّت نیست. حتّی در تیپ بودنش هم نمیتوان با قطعیّت سخن گفت. آدمها را نمیتوان از هم تشخیص داد. یکی از المانهایی که قرار است شخصیّتپردازی کند نور زرد است؛ این کار کلیشهای، دور از سینما و گلدرشت است.
مجیدی در مصاحبهای میگوید: «در این اثر تلاش شده که چهرهای رئوف و مهربان از اسلام به دنیا معرفی کنیم.» فیلم برای مخاطبِ جهانی است. یعنی با این دید که کاملا خالیالذّهن هستیم و پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را نمیشناسیم باید فیلم را ببینیم. و میخواهیم با این فیلم با شخصیّتی به نام «محمد» آشنا شویم. متأسفانه کارگردان چنین قراری با خودش نگذاشته است. چون مجیدی در مصاحبهای دیگر میگوید: «ما با وجود مقدسی روبهرو هستیم که خیلی احتیاجی به شخصیت پردازی جدید و ویژه و خاص نداشت؛ نه اینکه اصلاً نیاز به شخصیتپردازی نداشته باشد که این کار سینماست و قطعاً نیاز به پرداخت شخصیت وجود دارد. اما ما از ابتدا میدانیم که شخصیت اصلی ما وجود مقدس پیامبر است، پیامبر بزرگی که سالها دربارهاش شنیدیم و حرف زدهایم و خواندهایم.» میبینید تناقض را؟ خانه از پایبست ویران است! از یک طرف میگوید که میخواهد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به جهانیان معرّفی کند، از سویی دیگر میگوید که همه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را میشناسند؛ نیاز به چنین کاری نیست. فیلم توانِ آن را ندارد که «شخصیّتی» به نام محمّد بسازد (چون طبق گفته مجیدی چنین قصدی خیلی هم مطرح نبوده است)، و بدتر از آن، اشارههای فیلم ربطی به محمّدی که قرآن معرّفی میکند ندارد.
بخشِ دوّم؛ جزئیّات و مصادیق (با ترتیبِ صحنههای فیلم)
فیلم با شعب ابیطالب آغاز میشود. اوّلین بار که شعب را نشان میدهد، خانه پیامبر را میبینیم که از همه خانههای شعب بالاتر است. این خلافِ روایتهای فراوانی است که از ایشان نقل شده است؛ این که شأنی بالاتر از باقی مردم برای خود قائل نبود. در یکی از این روایتها آمده است:
«در مجلس جای مخصوص برای خود قرار نمی داد، و ایشان چون داخل مجلس می شد: در آخر مجلس که خالی بود مینشست و مردم را بدین کار امر میفرمود. با هرکه مینشست تا او اراده برخاستن نمیکرد، برنمیخاست.[7]»
تصویرِ بعدی در شعب، خانه نورانی ایشان است که با نکته در بخش کلیّات در تناقض است. باید پرسید کارگردان چرا خانه را نورانی نشان داده است؟ چه کسانی این را نورانی میدیدند؟ مردمِ آن زمان؟ که قطعا صحیح نیست. در جایی نیامده که همواره از خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در هر شرایط و همیشه شبانهروز نور ساطع میشد. حتّی این که صورتِ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم همیشه نورانی باشد، از روایات برنمیآید. باید پرسید پس این نور از نگاه چه کسانی است و چرا؟ تکنگاری ابوطالب در این فضای ضدِّ هنری آغاز میشود.
بعد از تصویر شعب، علی بن ابی طالب را میبینیم که در حال تقسیمِ گندم بین شعبنشینان است. از فرمایشات شخص امیرالمؤمنین- علیه السلام- است که جاهل همواره یا در افراط است یا در تفریط[8]. در این بخش از فیلم نیز دوربین فیلمساز - فیلمبردار در یک اقدامِ تفریطی، علی بن ابیطالب را در تاریکی نشان میدهد. ای کاش تصویری معقولتر از علی شاهد بودیم. علی و پیامبرِ فیلم در برخوردهای ساده اجتماعی عقبماندهاند. (فیالمثل در این صحنه بد نبود علی به پدرش سلام میکرد.)
در صحنه بعدی دارالندوه را میبینم که مشتی آکسسوارِ لال (مثلا سرانِ قبایل) دور نشستهاند و ابوسفیان در حال مقالهخوانی است. البته کمی بهتر و واقعگراتر(!) از ابوطالب. از «تحریم» سخن میگوید. تحریم، در تِرمِ سیاسیِ امروز مدلولهای بسیاری دارد. تا تحریم را میشنویم، ناخودآگاه یادِ وضعیّت خودمان میافتیم و طبعا میخواهیم آن را با زمانِ شعب مقایسه کنیم. امّا سخنان ابوسفیان و گفتوگوی تیپیکال و شعاری بین ابوطالب و ابوسفیان بسیار دورتر از آن است که به مسأله ما برسد. چرا که کارگردان نتوانسته فقر و تحریم را در شعب دربیاورد. از زیستِ آدمهای شعب، جز ماکتی گذرا چیزی نمایش داده نمیشود. تحریمی در فیلم ساخته نمیشود. و اگر مفهومی به طورِ خاص در فیلم ساخته نشود و به شکلِ عام لقلقه زبان شود، چه خاصیّتی دارد و ربطش به هنر چیست؟ فیلم توحید که ندارد، شرکِ فیلم هم مقالهای، شعاری، و عام است. نه خدایی فیلم به تشخّص میرسد، نه بتی.
ابوطالب از گفتوگوی بیحاصلش با ابوسفیان باز میگردد. پیامبر نماز میخواند؛ تجویدِ دست و پا شکستهای دارد! چرا صدای پیامبر اکو دارد و در کوه میپیچد؟ صدا، سوبجکتیوِ ابوطالب است یا صدای حقیقی پیامبر؟ به چه دلیل لهجه صداپیشه فارسی است؟ چرا نماز به جماعت خوانده نمیشود؟ نماز مانند تحریم و توحید و شرک و شعبِ فیلم، عام است. ای کاش این فیلم، دستِ کم یک نماز خاص و هنری میداشت. نماز خاصِّ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که حالِ ایشان را انتقال دهد ساخته نمیشود. یک نمازِ لوکس و ویترینی، این بار به سطحیترین شکلِ ممکن اجرا میشود. سوره فیل، ابوطالب را که در صعود به خانهی پیامبر نفسی چاق میکند به فکر فرو میبرد.
از عامالفیل، ابتد اندکی فیل (به جای سپاه ابرهه) میبینیم و بعد بازار مکّه نشان داده میشود که بهم ریخته است و مردم گیج و گول سرِ هم آوار شدهاند. دوربین هم در صحنهآهسته، روایت را ادامه میدهد که انتخابی است نادرست و معلوم نیست این حرکتِ آهسته از نگاهِ کیست. مردم درمیروند، اما در سکانس بعد میبینیم که سپاه ابرهه هنوز بیرون شهر است. پس مردم از چه و به کجا میگریزند؟ روایت از میانه آغاز شده و مقاله ابوطالب هم مشکلی را حل نمیکند. لهجه شبهافغانی مترجمِ عبدالمطّلب در مذاکره با ابرهه، حسِّ صحنه را میگیرد. نزدیک بود پرواز پرندهها به دور کعبه و جلوههای ویژه اندکی اثرگذار باشد که کلوزآپِ چهرة کارتونی پرنده، ضعفِ جلوههای ویژه را نشان میدهد. (جلوههای ویژه وطنی از پس این دست صحنهها برمیآمد.) از دیگر المانهایی که به کل حسِّ بصری را از ما میگیرد پرگویی ابوطالب است که توضیحِ واضحات است. (فیلها در ورودی مکّه از حرکت امتناع میکنند و ما به وضوح این را میبینیم، امّا ابوطالب هم همین را تکرار میکند!)
بعد از یک صحنه ضعیفِ هالیوودی، نوبت به میلادِ پیامبر میرسد. ماه (در شبِ هفدهم) بیش از حد بزرگ است (در هیچ روایتی چند برابر شدنِ ماه نیامده)؛ نور در حیاطِ خانة آمنه بیش از حد توی ذوق است، حرکتِ اجرامِ سماوی (و آن سفیدچاله!) معجزهگون است. آنچه از امام صادق در امالی آمده نوری است که در آسمان حجاز پیدا شده تا به مشرق میرسد. خواندنِ نجوم و اندک دقّت به این جزئیّات در یک پروژه بزرگ ضروری است. تنابنده لهجه عبری را مکانیکی و رباتگونه صحبت میکند و زیرنویسها علایم ویرایشی ندارد؛ «می»ها چسبان است، «آنکس» سرِ هم نوشته میشود؛ نگارش جملهها استاندارد نیست. باقی صحنهها هم در این شب، لوکس است و ربطی به بادیه ندارد؛ حلیمه نیمه شب هیزم جمع میکند! عبدالمطّلب بالای کعبه معلوم نیست مشغولِ چه کاری است -همه چیز اداست- و تنها فریمِ واقعی، تصویرِ ساموئل است که خوابیده.
دوربین از بالا یهودیها را میگیرد که جمع شدهاند و در حالِ بررسی شرایط هستند و این بررسی تا انتهای فیلم ادامه پیدا میکند. ولی تا پایانِ فیلم یهودیها در کشتن یا اسیر کردنِ پیامبر چندان جدّی نیستند. با این که ادعای فیلم این است که این توطئهگران بسیار جدّیاند.
لحظة نامگذاری پیامبر، صحنة بعدی است که حس ندارد. مخصوصا وقتی ابوطالب بیمزه معنی نامِ محمّد را میگوید. مردم به نامِ محمد اعتراض میکنند، ولی این اعتراض هم پیگیری نمیشود و مسکوت میماند؛ مانند شکسته شدنِ بتهای خانه کعبه که آن هم مسکوت گذاشته شد. در شبِ میلادِ پیامبر، بتها داخلِ خانه خدا شکسته میشود. ولی هیچ کس این موضوع را بررسی نمیکند. عجیب است مردم از این که خدایگانشان شکسته شدهاند، خیلی ناراحت نبودند و واکنش نشان ندادند.
کنیز ابولهب (ثبیده) به پیامبر شیر میدهد. جمیله از این کار ناراضی است و آمنه، ثبیده را پس میفرستد. کنیزهای خانه آمنه به دنبال دایه در بازارند. حلیمه هم به بازار مکه میآید تا دایه طفلی شود. همسرِ حلیمه برای گذرانِ زندگی مجبور است شتر را به قصّاب بفروشد. شتر از قصّابی فرار میکند و همه پی او میدوند. شتر (که خیلی خوب بازی میکند و کنشهایش بهجا و دقیق است) به خانه پیامبر وارد میشود. حلیمه از میانة راه، شتر را میبیند و پیاش به راه میافتد. (همسرِ حلیمه هم پیِ شتر است که گویی از جایی به بعد دنبال شتر نمیدود! یا ردِّ شتر را گم میکند. فیلم در این باره ساکت است.) حلیمه میبیند که شتر به خانه پیامبر آمده و از همینجا او دایه پیامبر میشود.
محمد چند روزی است که شیر نخورده و گرسنه است، ولی مادر در بازی و حرکاتش نسبت به این موضوع چندان حساسیّت ندارد! وقتی پیامبر در آغوشِ حلیمه شروع به شیر خوردن میکند، حلیمه شروع میکند به گریه کردن. آمنه میگوید: چرا گریه میکنی؟ حلیمه پاسخ میدهد که سینهاش خشکیده بود و تا محمد را به سینهاش چسباند، سینهاش همه شیر شد. روشن نیست چطور او که سینهاش خشکیده بود، به طفل خود شیر میداد و از همه جالبتر او چطور میخواست با سینه خشکیده، دایه کودکِ دیگری هم بشود؟! (این فیلمنامه چند صد میلیونی، از این حفرهها کم ندارد.)
محمد همراه حلیمه به بادیه میرود. آمنه از عبدالمطّلب میخواهد همراهِ محمد برود، ولی عبدالمطّلب قبول نمیکند و دلیلش را هم توضیح نمیدهد.
یهودیها جلسه میگیرند و زنان را به مکّه گسیل میدارند تا کودکی را که نشانههایش را دیدهاند بیابند. یهودیها در این کار چندان پیگیر نیستند. آنها بعد از چند سال تازه نامِ کودک را میفهمند و در ربودنش بیش از حد سستی نشان میدهند.
دو-سه سالی از عمرِ محمد میگذرد که او دوباره همراه حلیمه به مکّه برمیگردد. تصویرِ فوقِ فانتزی که از پیاُویِ محمد نشان داده میشود، بینهایت "جذّاب" است. محمد سوارِ گاری است و از لای چشمانش کعبه را میبیند. این تصویرِ سیسمونیگونه از کعبه، همراهِ موسیقیِ لایتِ «همهچیآرومه»وار، توضیحی است از نگاه توریستی فیلمساز به کلِّ مسأله فیلم. (اینجای فیلم آن تکّه عبدالمطّلب را که میگفت خانه خدای ما از سنگ است و لابد ساده، نابود میشود.) مهم آن «خوشگلی» است؛ یک تصویر سوپر لوکس که ربطی به قصّه ندارد.
ساموئل در مکّه در حال گشتوگذار است. عبدالمطّلب به او مشکوک میشود و دوباره محمّد به بادیه فرستاده میشود.
صحنهای نشان داده میشود که محمّد از چشمه آب میگیرد. صدای بچّهها به گوشِ ما میرسد؛ «محمّد... محمّد». گویا شخصیّت فیلم چندان علاقهای ندارد که وقتی صدایش میکنند، یک «بله» خشک و خالی بگوید.
در صحنهی بعد، محمّد، در بُهت و منگلی بقیّه، به تیپیکالترین وجهِ ممکن حلیمه را که در بستر افتاده شفا میدهد. واکنشهای کاریکاتوری رمّالان در این صحنه دیدنی است و چشمهای گردشدهشان در خاطر خواهد ماند.
یهودیها که استاد نقشه کشیدن هستند و هزارن بلا بر سرِ پیامبران خود آوردهاند، در برخورد با محمّد و ربودنش بسیار ناتوان و آماتور و تازهکارند. آنها حمله میکنند به خانهی حلیمه. شب است و تنها دو مرد در خانه هستند. آنها که مسلّح حمله میکنند، یکی از این دو مرد را هم زخمی میکنند؛ با شمشیر بازی بد و بسیار آماتور و نیمهکمیک. در شرایطی که همه چیز مهیّا است تا این 4-5 سوار به پیامبر یورش ببرند و او را بربایند، ناگهان میگریزند و دوربین فرارشان را نشان میدهد. (باید شرمنده جنگها و نبردهای مختارنامه و رستاخیز بود که نبردهای مثلا هالیوودیِ مجیدی در برابرشان، مشقِ شمشیرِ کودکان است!)
یکی از نماهنگهای بیمعنا و کارتپستالی فیلم وقتی است که پیامبر برای نخستین بار به غارِ حرا میرود. لباسِ پیامبر به بوتة قاصدک گیر میکند. لباس نخکش میشود و قاصدک در فضا پراکنده میشود. همهچیز "زیبا"ست و به همان اندازه بیمعنی و بیمعنیتر از آن اسلوموشن است. این صحنه، نه ربطی به قصه دارد، نه ربطی به فیلم دارد، نه ربطی به رفتنِ پیامبر به غارِ حرا دارد؛ فقط به قولِ مفهومزدهها، شعر است، نقّاشی است و باید گفت بیاندازه مهمل است. این کلیپ، کلیدِ خوبی است برای فهمیدنِ فیلم؛ از حرکت دوربین تا طراحی صحنه و لباس و نور و رنگ و موسیقی همه چکیدهای از این فیلم است.
بعد از این کلیپ، پیامبر وارد غار میشود. پدربزرگش صدایش میزند: «محمّد... محمّد»، ولی محمّد جواب نمیدهد. متأسفانه کودکِ برگزیده و نورانی و ابرانسانِ فیلمِ مجیدی این قدر آداب نمیداند که وقتی بزرگترِ آدم -آن هم پدربزرگی چون عبدالمطّلب- صدا میزند و میخواندش، باید جواب داد و یک «بله» گفت.
در غار برای نخستین بار از صدای محمّد رونمایی میشود؛ صدا در کانتکست نورانی، لوس، ابرانسان، نازنازیِ مجیدی درست است: «نیمهمؤنّث». از عبدالمطّلب میپرسد: کجا میرویم؟ این سؤال، سؤالِ ما هم هست. عبدالمطّلب میگوید به سفری به یثرب میرویم برای دیدنِ "اقوام". بعدتر ابوطالب هم در انشایش، به همین مسأله با همین کلمهها اشاره میکند. و ما هم همراهِ کاروان میشویم تا بخشی از بدترین قسمتهای فیلم را در یثرب ببینیم.
در راه "کراماتی" از پیامبر میبینیم؛ مانند چشمهای که دوباره جوشیدن میگیرد، یا آبرسانی به یک نفر. ولی همه چیز باسمه و اداست. چون زمینهای برای این آدمها چیده نشده. شکنجه و تشنگیِ آدمها، کوچکترین زمینهای در داستان ندارد و هیچکدام پرورده نشدهاند.
معلوم نیست این اقوام چه کسانی هستند. محمّد هم از پدربزرگش نپرسیده بود، ابوطالب هم به ما تقلّب نرساند. احتمالا اینها (طبقِ روایات) از داییهای پدری محمّد هستند. ورودی یثرب، پیرمردی جلو میآید و با آمنه گرم میگیرد. پیرمرد ایستاده و به صورت محمّد خیره شده است. در روایات بسیار شنیدهایم که پیامبر در سلام کردن (حتّی به کودکان) پیشی میگرفت. ولی در این صحنه که به طور طبیعی محمدِ 6 ساله باید سلام میکرد، –و مکثِ دوربین هم همین انتظار را ایجاد میکند- مانند گنگ خوابدیده برخورد میکند و ماتزده به پیرمرد نگاه میکند.
امّا برسیم به پیکنیکِ یثرب. ملغمهای در هم جوش و پر از غلط و ادا و نمایش و کلیپ و نماهنگ. همه چیز منهای زندگی حاضر است. به قدری گُلِ محمّدی در یثرب جمع شده که بعید است این مقدار در قمصرِ امروز هم یافت شود! فیلمنامة چند صد میلیونی به کنار، در هیچ روستا و بادیهای، سیب و پرتقال را با هم نمیریزند در جوی آب. این کار باعث میشود میوه لهیده شود و بپوسد. درست است کارگردان، پول دستش است و میتواند میوهها را حرام کند و بریزد توی جوی تا تصویرِ مثلا زیبای کارت پستالیِ توخالی بگیرد، ولی باید حواسش باشد که میوه را باید آرام از درخت چید و توی جعبه یا صندوق گذاشت. چون هر میوهای که ضربه بخورد، بهویژه پرتقال، به سرعت میپوسد.
محمد و آمنه پس از گشتوگذار در یثرب میخواهند برگردنند. آمنه مریض است. (چون شفا یافتنِ حلیمه، بیمقدّمه و یکهویی بود، بد نیست مخاطب از خودش بپرسد، چرا در اینجا محمّد به شفای مادرش دست نمیزند؟) فیلم در نشان دادن "کرامات" به شدت شبههزاست. ابوطالب در مکّه خوابنما میشود. از خواب برمیخیزد، از پدر خداحافظی میکند و میپرد پشتِ اسب و به سمتِ یثرب میتازد؛ دقیقا به همین سرعت و به همین شتابزدگی.
آمنه میمیرد. محمّد خود تبدار است. در راهِ برگشت، ابوطالب مختصر درگیری با مهاجمان که اجیر شدگان یهودند پیدا میکنند. اینها چندان جدّی نیستند و فقط دارند وقت مخاطب را میگیرند. مهاجمان درمیروند و هنوز هم شمشیربازی نیاموختند. زودتر صحنه را خالی میکنند تا ما به ادامه فیلم برسیم.
محمّد و عبدالمطّلب طواف میکنند. میانه طواف (با دوربینی که به غلط بدش نمیآید آنها را عمودی از بالا بگیرد)، عبدالمطّلب میافتد. (کودکی از مادرش در سینما میپرسد که اگر این آدمِ خوبی است، پس چرا کلیددار بتخانه است؟!) عبدالمطّلب در بستر میافتد. ابولهب را که خاضعانه آمده تا دستش را ببوسد، پس میزند و... عبدالمطّلب میمیرد.
صحنهای که بینهایت ادایی است، چوپانی پیامبر است. کارگردان مطلقا از چوپانی بیاطلّاع است. حتّی یک صحنه هم از لحظههای چوپانی نمیگیرد. حیوانات آرام گوشهای نشستهاند. آن هم حیوانی مثل بز که در چوپانی، نفس میبُراند. برّهای چند روزه هم در آغوشِ محمّد است؛ این برّهها را خانه نگه میدارند و به صحرا نمیبرند. صدایی میآید. محمّد برمیخیزد و میدود به سمتِ منبعِ صدا. گله را رها میکند؛ یک کار غیرِ حرفهای. در لحظهی دیای ای دیگر، فردِ عنود و جاهلی را میبینیم که میخواهد دخترش را زنده به گور کند. و در ضمن، فیلم، جهلِ آدمی را به شکلِ فوقِ تیپیکالِ ضدِّ هنری نشان میدهد. این که کسی لباس ژنده و پاره بپوشد، جا به جای سرش تراشیده باشد و از او غول بیابانی نشان داده شود، شخصیّت جاهل نمیدهد. شخصیّتِ جاهل باید ساخته شود؛ جاهلِ خاصِّ این لحظه فیلم باید پرورده شود. مطلقا این طور نیست و با یک تصویرِ ضدِ انسانی، پیامبر به یک ماکتِ جهل توصیه اخلاقی و صحنه را ترک میکند. معلوم هم نیست گله چطور به اینجا آمده. اگر پیامبر چوپان بوده، باید چوپانیاش در جزئیّات دربیاید. و نیز معلوم نیست که چه ساعتی از روز است که گلّه باید به خانه برگردد. هیچ زمانمندی در کار نیست. این گله تیپیکال با چوپانِ لوکسش به مکه باز میگردد.
و باز هم سفر. سفر به کجاست و چرا؟ معلوم نیست. در روایات آمده ابوطالب مالالتّجاره به شام میبرد. صحنه کات میخورد به کلیسا. آنقدر فیلم درهم و نامربوط است که روشن نیست چرا عدّهای در کلیسا کتک میخورند. جذامیها چه کسانی هستند و از کجا آمدهاند؟ کسی از طرف بحیرا میآید و ابوطالب و کاروانیان را به ناهار دعوت میکند. صحنه مواجهه محمّد با بحیرا همین جاست که مانند انشاهای ترمِ یک دانشگاه و تحقیقِ شبِ امتحانِ درسِ تاریخ تحلیلی صدرِ اسلام است. گفتوگوهای ضعیف؛ آدمها همه مجسمههای سنگی با جملههای شعاری و مقالهای و خالی از حس. بدترین صحنه از این مجموعه مقالهخوانی، آنجایی است که محمّد دستِ راستش را نمایشی بالا میآورد و از آن بدتر با صدایی بیحس دیالوگی میگوید.
وقتی کاروان از کلیسا بیرون میآیند و دل به جادّه میسپارند، یهودیها دست به کار میشوند با محوریت ساموئل. کاروانیان کجا میروند؟ روشن نیست. ساموئل بعد از بیش از یک دهه نقشه بیفرجام کشیدن در ربودنِ محمّد، نقشهای دیگر میکشد. نقشهای خندهدار که پرحفره است. ساموئل، عربهایی را اجیر میکند. این عربها، سرِ ساموئل کلاه میگذارند. ساموئل در مسیر ربودنِ محمّد، سادهلوحانه خام میشود و گول میخورد و تیر به پشتش فرو میرود و گوشهای میافتد. بد نبود کسانی که سرش کلاه گذاشتند و به او تیر زدند، او را تعقیب میکردند و تیر خلاصی بهش میزدند تا یک وقت نخواهد انتقام بگیرد. ولی به دلیلی نامعلوم ساموئل را تیرخورده رها میکنند تا محمّد به او بر بخورد و در سنگینترین کنشِ انسانی فیلم، به او یک پیاله آب بدهد.
قسمتِ کلیپِ دریا فرا میرسد. این دریا کجاست؟ از کجا معلوم؟ دریایی هست دیگر. آمده بودیم تا کلیپی ببینیم، باقیاش مهم نیست. ابوطالب تنها چیزی میگوید که انگار این دریای خروشان نزدیکِ غدیر است. (کارگردان جغرافیا هم نمیداند.) محمّد، تیپیکال خرما تعارف میکند؛ کلیشهای باز هم. محمّد کسانی را دوباره شفا میدهد. دریا طوفانی میشود. طوفانِ دریا بتِ ساحلنشیان سودازده را خراب میکند و موجِ عظیمی، هزاران ماهی را به قومِ گرسنه کنار دریا هدیه میدهد. از ماهیکُشی -که- رسمِ تازهآموخته کارگردان است بگذریم، کلیپِ دریا تنها رهاوردش "ایمان" آوردن ساموئل است. وگرنه مهم نیست که قصه چیست و پیامبر اینجا چه میکند و قرار است از اینجا به کجا برود و... حتّی خدا هم نیست. دوربین یک شبهقهرمانِ هالیوودی نشان داده که اندک مایة دیوید کاپرفیلدی در آن است. ای کاش کارگردان میفهمید که باید انسان نشان دهد؛ نه شبهمعجزه با رنگ و لعابِ سِحر. (دوربین در این کلیپ فقط میخواهد خوشرنگ و هالیوودی بگیرد، وگرنه برایش مهم نیست که حرکتش چیست و نمایش از طرف کیست، و قرار است چه کند.)
در کلیپِ دریا، پیامبر با یک حرکت، دریانشینان را از فقر درمیآورد. وقتی زمینه "کرامت" دیده نمیشود و جزئیّاتِ داستانیاش پرورده نمیشود، باید منتظر این پرسش هم بود که چرا پیامبر با یک حرکت، مردمِ شعب را از فقر نجات نداد؟ فیلم به این پرسش نمیتواند پاسخ دهد. متأسفانه فیلم با ناتوانبودنش در نشان دادن "کرامت"، بیشتر شبهه ایجاد میکند تا گرهای را باز کرده باشد.
بعد از این تصویر سوپر هالیوودی در کنارِ دریا، به شعبِ ابیطالب باز میگردیم. پس از سخنرانیهای ابوطالب و ابوسفیان (که هر دو عام و خستهکننده است) نوبت به قراردادنامهای میرسد که ابوطالب میگوید موریانهها آن را خوردهاند. قرادادنامه آورده میشود. عجیب است که موریانهها آن را کامل نخوردهاند؛ هنوز کلمههایی پابرجایند. از همه بدتر، این است که کارگردان حتّی نمیداند اگر قرار باشد موریانه پوستِ حیوانی را بخورد، چگونه این کار را انجام میدهد. این صحنه که میتوانست اندک تأثیری داشته باشد، با این بیاطلاعی بیاثر میماند. (در نماهای مربوط به ابوسفیان، دوربین به نفع ابوسفیان است و همنظر با او. چرا که نه؟)
مردم به سمتِ شعب میروند. شمعبهدست؛ متأسفانه به یاد یک بیگپروداکشنِ هالیوودیِ موفّقِ دیگری میافتیم. (در صحنه نامگذاری کودک نیز از این جنس اینهمانی دیده میشود.) پیامبر با لهجه فارسی و تجویدِ ابتدایی برایشان به صورت انتخابی از آیههای قرآن میخواند. کلّ هیکل پیامبر نور است و سوپر نورانی. این نور از نگاهِ کیست؟ باز هم معلوم نیست.
مردم بیعت میکنند و پیامبر در تصویرِ بدرِ کاملِ ماه در آب (که بسیار مورد علاقه کارگردان است و در بیشتر صحنههای شب حضور دارد!) دست میاندازد و تیتراژ بالا میآید. این آخری هم خوشلعاب است و معنایش؟ چه اهمیّتی دارد، مهم این است که به قولِ مجیدی شبیه نقّاشی است! یکی باید به آقای مجیدی توضیح دهد که نقّاشی هم خود به ما هو نقّاشی خوب نیست؛ نقّاشی بد هم داریم. و باید از آقای کارگردان پرسید، مگر سینما ذیلِ نقّاشی است؟
فیلم در حرکتِ دوربین، نورپردازی، موسیقی، و طراحی صحنه و لباس غربی است؛ نه عربی و بادیهای. درباره دوربین، مثالی بزنم: در بین صحنهها گاهی دوربین بالا میرود، گاهی دور میچرخد. از آنجایی که زوایه نگاهِ کارگردان معلوم نیست، نمیتوان درباره معنای این دست فرمبازیهای بچّگانه سخن گفت. فیالمثل اگر دوربین عمودی از بالا دارد عبدالمطّلب را نشان میدهد؛ قصدش این است که او را در صحنه حقیر و ناچیز نشان دهد یا این که قصدِ دیگری دارد. به نظرم قصدِ دیگری دارد؛ آن هم تکنیکبازی است؛ ولی بنده خدا مرعوب است و نمیداند که معنای کارش چیست. و دوست دارد عمودی از بالا تصویر صریح و شارپ بگیرد و ناآگاه شخصیّت مقدّسش را بِچِزاند.
کلِّ فیلم، تکنگاری ابوطالب است درباره زندگی پیامبر از روزهای تولد تا روزهای شعب. نخِ تسبیحِ روایی فیلم همین تکنگاری است. یک تکنگاری ضعیف که از انشاهای دبیرستانی هم سستتر و کلیشهایتر و شعاریتر است و یاریرسان است به مجیدی در ساختنِ پیامبرش؛ نه «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم»ی که میشناسیم.
[1] قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن کَانَ یَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا. (سوره کهف، آیه 110).
[2] المیزان فی تفسیر القران، ترجمه محمد باقر موسوی همدانی، جلد 13.
[3] سوره ضحی، آیههای 7 و 8.
[4] تفسیر المیزان، جلد 20.
[5] تفسیر المیزان، جلد 20.
[6] مجموعه آثار شهید مطهری، جلد 2.
[7] منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، جلد 1.
[8] نهجالبلاغه، حکمتِ 70.
همآوازی دروغ و فریب:
نگاهی به پروپاگاندای برخی رسانهها درباره فیلمِ آخرِ مجیدی
(میثم امیری)
فیلمِ آخرِ مجیدی، "محمد رسول الله" فیلم بدی است که در نقدی مفصّلاً به آن پرداخته و جزئیات و کلیاتش را بررسی کرده ام. اما از فیلم بدتر، پروپاگاندای عجیب و غریبِ رسانهای-حکومتی و بازی ناپاکی است که قبل از اکران فیلم آغاز شده است. چپ و راست، شبهروشنفکر و حزباللهینما در این پروپاگاندا همداستان هستند. یکی می گوید با وضو به دیدنِ این فیلم بروید. و دیگری چنین عنوان می کند که فیلم از سینمای ایران بالاتر است. خودِ مجیدی هم ادعا می کند که فیلمش از کلاسِ سینمای ایران بالاتر است. آقای مجیدی، خوب نیست آدم از خودش تعریف کند. اگر کسی مختارنامه را -که سریال خوبی هم نیست- دیده باشد، رویش نمیشود از این حرفها بزند. بگذریم از فیلمهای کوچک ولی خوبِ سینمای ایران که مطلقاً با چنین ملغمهای قابل مقایسه نیستند.
سایتی این فیلم را -هنوز اکران نشده- دعوت به مکاشفه دانسته و دیگری آن را نمادِ اسلامِ رحمانی معرفی کرده است. شخصی دیگر نیز فیلم را نقّاشی خط یا نقّاشی شعر نامیده است. از همه بدتر جملة یکی از مسئولین مملکتی مستقر در وزارت ارشاد است. ایشان درباره ناراحتی مسلمانانی که به پیامبرشان توهین شده نوشته است: «البته طبیعی است منافقین و کمونیستها در خارج و داخل کشور از این اتفاق ناراحت باشند.» ایشان بداند که این جمله مربوط به نظامهای توتالیتر و کمونیستی است که ایشان ادّعا میکند علیهشان است. این دست اتّهامزنیها خلافِ رویهای است که آقایان دولتی ادّعایش را دارند. ایشان به جای آن که به روابط عمومی فیلم تبدیل شوند، به مردم خدمترسانی کنند و به منتقدین و کسانی که از فیلم بدشان آمده توهین نکنند. جایگاهشان را بشناسند و بدانند کم نیستند از اهلِ دین و انقلاب که مخالف فیلم هستند. اگرچه ایشان از این طایفه بی خبرند و تنها آن دو گروهی را که خود نام بردهاند میشناسند و از احوالشان آگاهند، ولی به من گوش کنند و بیخبری و ناآگاهیشان را پشتِ سکوتشان، محترم و پنهان نگاه دارند.
به راستی ما را چه شده است که فیلمی گنگ با ارائه تصویری قلب شده از پیامبر اسلام، به مسلمانان حقیقی توهین می کند، اما در مملکتی اسلامی مقام و ارج و قرب مییابد؟ متأسفانه نامهایی در تیتراژ این فیلم سخیف و موهن مشاهده می شود که انسان را به شدت نگران میکند.
آیا تنها به این دلیل که سازنده این فیلم ایرانی است و هفت سال برای این فیلم زمان گذاشته و پول خرج کرده است باید درباره آن سکوت کرد؟ آیا از نام پیامبر فیلم می ترسیم که به این خفقان و سکوت مهلک دامن می زنیم؟ باید فضا را شکست و با این فیلم نیز مثلِ هر فیلمِ دیگری برخورد کرد. این که فیلم بد است، مشکلِ منتقدها نیست طبعا! این مسأله به این سادگی بالاخره چه زمانی قرار است در کشور ما فهم شود؟
نامهای پشتِ فیلم هر چه بزرگ باشند هم در سینما و هنر باید از صافی حس بگذرند. صافی حس، تنها با اثری که روی پرده است کار دارد و به باقی حرفها بهکل بیتوجّه است. متأسفانه سخن گفتن از حس و فرم و هنر برای این اثر زیاد است. فیلم ماقبلِ این حرفهاست. خودش فریاد می زند که زرد، ادایی، پوسیده و در نتیجه بیارزش است و این همه شهر را از عکسهایش آکندن و این همه تبلیغ کردن ندارد.
اگر فیلم "محمد رسول الله" خوب هم باشد -که حتّی برای لحظهای نیست- درست نیست که از آبرو و عظمتِ افرادی چون رهبری عزیز انقلاب برای آن خرج شود. آقای مجیدی و حامیان فیلم یادشان باشد که آقای خامنهای تأکید کرده اند که "حمایت از کالا و سرمایه ایرانی الگوی شما باشد." (متأسّفانه این جمله ایشان از حسینیه امام خمینی فراتر نمیرود.) کالا و سرمایه ایرانی در سینما یعنی میتوانیم – و باید- با تکیّه بر خودمان فیلمِ تاریخی بسازیم. تولید مختارنامه شاهد خوبی است بر این مدّعا. این سریال که با فکر و کوشش و سرمایه ایرانی ساخته شده از نظر تکنیکی بسیار جلوتر از فیلم آقای مجیدی است. کدام صحنه از فیلمِ مجیدی بود که فیلمبردار ایرانی نمیتوانست بگیرد؟ کدام بخش دشواری وجود داشت که تدوینگرِ وطنی نمیتوانست تقطیع کند؟ حتّی کدام جلوههای ویژه را اپراتورِ ایرانی نمیتوانست بسازد؟ آش چقدر شور است که طرّاح آکسسوار هم از آن طرف آمده! اگر توفیقی در تکنیکِ کار باشد -که نیست- دربست مالِ هالیوود است. گاردین هم به این موضوع همراه با تحقیرِ ما اشاره می کند. به نظرم سازندگان و سینه چاکان فیلم حداقل با شنیدنِ حمایت از کار و سرمایه ایرانی، خجالت بکشند و این قدر از رهبری مایه نگذارند. به آقایان سوپر حزباللهینما نیز باید گفت ولیِّ فقیه، روابط عمومی فیلمِ شما و ابزارِ تبلیغاتی آن نیست. ممکن است وزیر و رییس و وکیل دوست داشته باشند که روابط عمومی فیلم باشند -که هستند- ولی گمان کنم قامت رهبری از حد و اندازه چنین کارهای پستی رفیع تر باشد.
در فیلم از "تحریم" سخن به میان می آید. واژه ای امروزی که کاربردی سیاسی دارد. اوّلا تحریم اصلاً در فیلم ساخته نشده است و قصه تحریم مربوط به صدر اسلام با رویکردی عام و شعاری، به کلی از بین می رود و زمین می خورد. ثانیاً اگر هم ساخته می شد، با تحریمهای امروز ما و رابطه ما با غرب نسبتی نداشت. ثالثاً اگر هم نسبتی داشت، طبق گفتة رهبری، ما در شرایط شعب ابی طالب نیستیم، در شرایط بدر و خیبریم. کاش دوستانی که دائماً از رهبری خرج می کنند و نان نام ایشان را می خورند، اندکی هم به سخنان شان توجه می داشتند تا درست در دورانی که ایشان از اقتصاد مقاومتی و کالا و سرمایه ایرانی سخن می گویند، با ریخت و پاشی بی سابقه، جیب خارجی ها را با دست مزد های میلیاردی پر نکنند تا به زعم خویش فیلمی فراتر از کلاس سینمای ایران ساخته باشند.
فیلم با پول ساخته نمیشود؛ با قلب و دلی باورمند ساخته میشود. مثلِ بچههای آسمان. خرجِ زیاد مساوی نیست با فیلمِ فاخر. فیلمِ فاخر یا ارزشمند با پول نسبت ندارد؛ با درونِ همراه و باورمند سازنده نسبت برقرار میکند. سینما یعنی نشان دادن یک انسان خاص، کوچک، جمع و جور، مماس با زندگی امروز، و -به شرط تسلط وسیع و باور عمیق فیلمساز- به شدت دیندار. آنچه مجیدی نشان داده است اما جز ابرانسانی بی هویت و منفک از زندگی مردم این زمانه چیزی نیست. پیامبری که او تحویل جهان می دهد شعبده بازی مرفّه، بیمسأله، بی خاصیت و بادشده است. ای کاش آقای فیلمساز توان آن را داشت که علیِ بچّههای آسمان را به شبه جزیره عربستان ببرد. بیشک علی زمینی آن فیلم از محمّد به ظاهر آسمانی فیلم کنونی، به رسولالله نزدیکتر است.
نقد های خود را به آدرس sky_eng2011@yahoo.com ارسال کنید تا در صورت تأیید مسعود فراستی در وبلاگ قرار گیرند.
از نابلدی تا عوام فریبی:
نقدی بر موسیقی فیلم محمد رسول الله
(سیّد مسعود ترابی)
موسیقی فیلم در کشور ما غالباً در مرحله آخر فیلم و تقریبا با تدوین ساخته میشود. با یک تیتراژ ابتدایی و پایانی بیربط به فیلم. احیاناً هم اگر فیلمسازی پیداشود که از ابتدا به عضو حیاتی موسیقی در فیلمش فکر کردهباشد، بهدلیل بیگانه بودن با موسیقی انتخاب صحیح ندارد. در نتیجه موسیقی معیوب می شود و بنابراین هیچ کمکی به درک بهتر داستان نمیکند و چه بسا معکوس شده و تاثیر غلطی بر فیلم و مخاطب میگذارد.
یکی از همین جنس موسیقی فیلمها، موسیقی فیلم "محمد رسول الله" مجید مجیدی است. فیلمساز موسیقی فیلمش را به عهده آهنگساز هندی اِی. آر. رحمان گذاشته است. آهنگسازی که پرورشیافته غرب است و با پیشینه راک، رگه، پاپ هندی و فعالیت در گروه سوپر هوی (Super Heavy) کالیفرنیا و نیز برنده شدن جایزه اسکار برای فیلم "میلییونر زاغهنشین" به فیلم "محمد رسول الله" دعوت شده است.
موسیقی که در فیلم با آن مواجهه هستیم، اثری است بدون در نظرگرفتن موقعیت زمانی و مکانی داستان و حتی مانع و سدی برای درک بهتر یک اثر دینی و تاریخی مهم. مجیدی مبهوت نام اسکاری آهنگساز خودشدهاست و موسیقی فیلم بزرگترین شخصیت تاریخ اسلام را به کوکِ ناکوکِ رحمان میسپارد.
از همان ثانیه اول که موسیقی را در فیلم میشنویم، اگر ندانیم برای تماشای چه فیلمی به سینما آمدهایم ملودی ارائه شده حس و ذهن ما را به یک اثر مستند طبیعت یا چیزی شبیه آن در مصر یا مراکش هدایت می کند. آشفتگی در لحن و بیگانگی در نوع اجرا، بهکارگیری سازهای غلط، ملودیهای بدون رنگ و هویت عربی آزاددهنده است.
سؤال اساسی اینجاست: موسیقی در خدمت فیلم است یا دوربین؟ دوربین به سمت نور حرکت میکند، موسیقی تم کلیسایی به خود میگیرد. متعجب میشویم که آهنگساز، موسیقی کلیسایی را هم نمیشناسد. سازهای غربی مثل ویلونسل کجای موسیقی کلیسایی جا دارد؟ ارگ کلیسا قابل تحملتر میبود و تکلیف آهنگساز نیز روشنتر. حرکت دوربین تم موسیقی را تغییر میدهد. دوربین به سمت قریشیان میچرخد، موسیقی با افکتهای صوتی، غربی- هالیوودی میشود.
افکتهای گوشخراش ملتهب و غیرقابل تحمل مخاطب را کلافه میکند. موسیقی دنبال یک خط مشخص و مکمل صحنهها نیست. پراکندگیهای فراوان از عدم شناخت آهنگساز از این نوع ژانر خبرمیدهد. صدای سوپرانوی خواننده زن بدون درنظرگرفتن فضای دینی و اسلامی چه معنایی دارد؟ در متن خرده موسیقیها یا همان سمپلهای بیربط مصری، مراکشی باهم ترکیبشده و قرار است موسیقی عربی دوران کودکی پیامبر را ارائهدهد. متعجب میشویم که این پراکندگی در موسیقی و تمهای مختلف چگونه میتواند دنیای عرب و پیامبر بسازد. ازاینکه اثراتی از سه دین مختلف در فیلم دیدهمیشود (یهود، مسیحی، عربی) پس موسیقی قراراست " جهانی" باشد. سازهای عربی دیگر جایی ندارد و این متضاد با آن چیزیاست که فیلمساز و آهنگساز عنوان میکنند.
هرچه میگردی، تنها یک ملودی مرتبط ولااقل عربی بشنوی، تنها به دو صحنه میرسی:
1- صحنه نامگذاری پیامبر
2- صحنه طواف کعبه؛ آنهم به این دلیل قابلدرک است که ملودی در لحن و زبان کارکترها شنیدهمیشود وملودی در حقیقت آوازی است نه سازی. همین و بس. دیگر تا پایان فیلم هیچگونه رابطهای بین فیلم و موسیقی نمیتوان یافت.
بهطور پراکنده با همه نوع موسیقی مواجهیم یا بهتر بگوییم با انواع افکتهای استدیویی.
لحظه تجهیز ابرهه اگر کمی طولمیکشید، موسیقی کرهای با طبلهای فورکلر کرهای و شرقی (چیزی شبیه موسیقی جومونگ) میشنیدیم - که از روی خوش اقبالی زیاد به طول نمیانجامد- .
در صحنههای اکشن نیز، موسیقی بدون تردید مطلقاً غربی و هالیوودی است. صدای بِرَس (صداییاست که از ترکیب چند نوع ساز زهی و بادی ... ایجاد میشود.) و افکتهای پر تنش بیشتر ملودی است که در فیلمهای مدرن پراکشن و غربی میشنویم. این همان لحظههایی از فیلم "محمد رسول الله" است که شما در اثر نابهجا استفادهشدن این نوع موسیقی تپش قلب میگیرید. وکمی بعد و به سرعت پس از پایان صحنههای اکشنِ حمله سپاه فیلسوار، موسیقی به ظاهر عرفانی میشود. عود و چنگ در جابهجایی دوربین و نور به سمت ابوطالب و پیامبر نیز مدام شنیده میشود.
نه آن موسیقی ملتهب با افکتهای آزاردهنده و نه این موسیقی به ظاهر عرفانی هیچکدام در اندازه قاب صوتی مخاطب نیست و دیستورت میشود. این پریشانی و رفتوبرگشتهای غلط در سه تمی که به آن اشارهشد، مانعیاست که مخاطب هیچ لحظهای از موسیقی فیلم را نتواند به ذهن بسپارد.
رحمان خود بیان میکند:
" من فکر میکنم موسیقی یک زبان جهانی است که همان آن را درک میکنند. من از تصاویر الهام میگیرم. به نظر من بهترین اتفاقی که میتواند برای آهنگساز بیافتد این است که مخاطب بگوید من عاشق آهنگ این فیلم هستم. آهنگ این فیلم در ذهنم مانده. که اگر چنین چیزی بگوید بهترین تعریف ممکن از کار یک آهنگساز است. من اخیرا در هالیوود کارکردهام آنها دیگر ملودی دوست ندارند که مزاحم داستان شود."
یا اشاره میکند:
" برای عبدالمطلب یک تم، برای جبرئیل یک تم، برای پیامبر یک تم و برای رابطه آمنه (رابطه بین مادر وفرزند) یک تم لالایی طراحی کردهام."
اما جناب آهنگساز، در نظر میگیریم که در سینمای امروز مدرن و هالیوودی موسیقی آن چنان سریع اتفاق میافتد و فیلم پراکشن است که داستان به شما اجازه موسیقی خطی نمیدهد. ولی موسیقی در ژانرهای تاریخی عنصریست حیاتی و پراهمیت. بهدلیل اینکه قراراست موسیقی و داستان فیلم، شما را به دورهای که به آن تعلق ندارید ببرد و در حقیقت از تاریخ غبارروبی کرده و شما را برای درک هر چه بهتر رخدادهای تاریخی یاریدهد و بخش عظیمی از تصور و ذهن شما را بپروراند.
اصلا قابل قبول و توضیح نیست که فیلم "دینی- تاریخی" "محمد رسول الله" را با سینمای مدرن امروز مقایسهکنیم.
درباره اینکه رحمان میگوید تم لالایی طراحی کرده است، مجبورم بگویم مگر مبتذلتر ازاین هم میتوان راجب موسیقی اظهار نظر کرد. تم لالایی دیگر چه مرضیاست که شما به سینما و موسیقی سینمایی وارد کردید. از کدام سه تم طراحی شدهی خودتان میگویید. خرده موسیقیهای دست و پا شکسته کلیسایی، یا مصری به ظاهر عربی؟ کاری که شما در پی آن بوده و در آن ناکام مانده اید، پیش از این آهنگسازان داخلی ما بارها به خوبی انجامدادهاند.
فرهاد فخرالدینی برای فیلم امام علی موسیقی میسازد در یک خط ولی همان یک خط به شدت عمیق و قابلدریافت برای مخاطب است. او عالی هارمونی میفهمد. همان یک خط درمتن تیتراژ ابتدایی و انتهایی استفاده میشود. بدون اینکه حتی یک لحظه به مخاطب حس تکرار دست دهد. موسیقی فخرالدینی با تمام سادگی به شدت عربی است و زمان و مکان دارد. موسیقی کاملا در خدمت داستان و البته درک صحیح مخاطب از تاریخ اسلام و جهان عرب.
آیا فیلم "محمد رسول الله" با موسیقی معیوب خود نوازندگانی از ایران، هند، فلسطین واستدیوهای خارجی، ارکستر و رهبر ارکستر انگلیسی خود مهندس صدا و هزینههای میلیاردی حتی یک لحظه مخاطب خود را تحت تاثیر میگذارد؟ آیا استفاده از رحمان تنها به جهت بینالملی جلوه دادن اثر پرطمطراق مجیدی نبوده؟ آیا استفاده از آهنگساز خارجی نشان از اهمیت دادن فیلمساز به اثر دارد؟ آیا آهنگسازان داخلی با نصف این هزینه ها قادر به ارائه موسیقی بهتری نبودهاند؟
موسیقی این فیلم، همچون خود فیلم دروغین است و عوامفریب است.
من کنون شارح اشک قلمم
(سیّد جواد یوسف بیک)
إنَّ اللهَ یُحِبُّ مَعالِی الامُورِ وَ یُکرِهُ سَفسَافَها
خداوند کارهای سطح بالا را می پسندد و از کارهای نازل بدش می آید.
ــ حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله)
محمد رسول الله، ساختة مجید مجیدی فیلمی است پر سر و صدا، پرخرج، و پر مدّعا، اما کم مایه، ناچیز و بی خاصیّت. این فیلم، بر خلاف آنچه رسانه های ما از نخستین روز اکرانش کمر به القای آن بسته اند، اثری است غیر هنری- و غیر سینمایی- و بی هویت که نه می تواند از پیامبر اسلام (ص) سخن بگوید و نه حتی قادر است روایتگر تاریخ حجاز پیش از اسلام باشد و بنابراین ادّعای نشان دادن چهرة رحمانی پیامبر (ص)، وجهة صلح طلب اسلام و روحیة مقاوم مؤمنان نیز در مورد این فیلم نازل، جز گزافه گویی و توهّم چیزی نیست.
محمد رسول الله نه شخصیتی به نام محمد می سازد و نه رسول الله بودنش را می نماید. فیلم بین سیاست زدگی و انفعال معلّق است. هم آرزو دارد از تحریم ها و مذاکرات سخن بگوید و هم ادّعا می کند که می خواهد در مقابل خشونتی که امروز، دنیای غرب از اسلام و پیامبرش در اذهان جهانیان ثبت کرده است، چهره ای لطیف و صلح طلب از خاتم پیامبران (ص) و دین اسلام به نمایش بگذارد. فیلمساز اما به هیچ یک از این اهداف دست نمی یابد، چراکه پرداخت ماجرای شعب ابی طالب و مذاکرات حضرت ابوطالب با ابوسفیان آنقدر عجول و از سر باز کنی است که جز سردرگم کردن مخاطب نتیجه ای ندارد (و ابوسفیان همواره تا انتهای فیلم در میزانسن غالب است). از اسلام هم که اندک نشانی در فیلم دیده نمی شود زیرا اکثر زمان فیلم مربوط به سالها پیش از ظهور ظاهری اسلام است، و وقتی هنوز ظاهراً دینی به نام اسلام وجود ندارد، "پیامبر اسلام" نیز منطقاً معنا و مفهومی- خصوصاً برای مخاطبین جهانی- نخواهد داشت. درست است که بنابر اعتقادات ما، وجود نورانی نبی اکرم (ص) نخستین مخلوق خداوند است[1] و هم او از روز های کودکی پیامبر (ص) بزرگترین مَلِکش را همراه او ساخته تا شبانه روز وی را در مسیر بزرگواری ها و نیکویی های اخلاقی سیر دهد[2]، اما سینما تا زمانی که این اعتقادات را عینی- و تصویری- نکند قادر به درک آنها نخواهد بود. اگر روزی سینما پشت گوشش را دید و به عینیت درآوردن چنین اعتقاداتی را ممکن پنداشت، آن هنگام خواهیم توانست از شخصی به نام محمدبن عبدلله (ص) سخن بگوییم که نه تنها پیش از بعثت ظاهری و در زمان کودکی، بلکه پیش از خلقت آدم نیز پیامبر بوده است.[3] فیلم مجیدی اما از آن جایی که در عینیت بخشیدن به مسائل جزئی نیز الکن است، سخن گفتن از پیامبر (ص)- چه در کودکی، چه در بزرگسالی- حرفی است بزرگتر از دهان فیلمسازش.
اینکه فیلمسازی برای ساخت فیلمش، تحقیقات فراوانی انجام داده باشد، خوب است، اما باید بداند که صِرف به تصویر کشیدن آنچه در کتب تاریخی موجود است، برای ساخت یک اثر سینمایی کافی نیست. سینما در وهلة نخست سرگرمی است. بدون سرگرم کردن مخاطب نمی توان او را مجبور کرد که ساعاتی بر روی صندلی سینما بنشیند و جُنب نخورد. مخاطب سینما اول برای سرگرمی و فراقت از خستگی های روزمره است که به سینما می رود. آنکه برای کسب معارف و تعقل به سینما می رود، سینما را با فلسفه و با هیئت و منبر شریف موعظه اشتباه گرفته است. سینما حوزة برداشت های بزرگ و وسیع عقلی نیست؛ عرصة دریافت های کوچک و عمیق حسی- و نه لزوماً احساسی- است. حس، بر خلاف احساس و عقل، در ناخودآگاه مخاطب جای دارد و به همین جهت است که دستیابی سینماگر به حس تماشاگر تلاش بسیاری می طلبد. بنابراین فیلمساز، نخست باید بتواند مخاطب خویش را سرگرم کرده، او را در سالن نگاه دارد تا سپس بتواند از ورای این سرگرمی، اندک اندک حسی متعین را در ناخودآگاه وی شکل دهد.
ایجاد سرگرمی در سینما مستلزم وجود درام، قصه، شخصیت و فضا است. اگر شخصیت معینی وجود نداشته باشد تا قصه ای متعین در فضایی خاص برای او اتفاق بیافتد، مخاطب چیزی برای پی گیری و دلیلی برای ماندن در سالن و تحمل کردن خطابه های روشنفکرانه و یا مذهبی- ارزشی فیلمساز ندارد.
توانایی در قصه پردازی و شخصیت سازی تصویری تکنیک می خواهد. تکنیکی که فیلمساز می باید آنرا آموخته باشد و در اجرای آن به پختگی رسیده باشد. اگر چنین بود، اثر تصویری او رنگ سینما خواهد گرفت، اما هنوز تا رسیدن به هنر راه سختی در پیش دارد. برای رسیدن به هنر باید از تکنیک خلاص شد و از آن عبور کرد و آن را به فرم ارتقا داد. فرمی که نه از تجربیات فنی- آکادمیک، که از زندگی شخص فیلمساز بر می خیزد و از زاویة دوربینِ وجودِ او نسبت به مردم، جامعه و جهان سرچشمه می گیرد. بدون فرم، هنری در کار نیست. بنابراین فقدان فرم در فیلم محمد رسول الله است که رنگ و بوی هنر را از آن زدوده و ضعف تکنیکی، فیلم را به یک اثر تصویری- و نه حتی سینمایی- نحیف و خسته کننده تبدیل کرده است.
این فیلم، گرچه ادعای جهانی دارد، گویی تنها برای عده ای ساخته شده است که پیش از تماشای آن، تاریخ را مطالعه کرده، از شخصیت ها و وقایع زمان پیامبر اسلام (ص) به خوبی اطلاع دارند چراکه فیلمساز همه چیز را در این فیلم مفروض گرفته است و شناخت اشخاص، اماکن و وقایع را به خارج از فیلم و اطلاعات تماشاگر ارجاع می دهد. شخصی خارجی- یا حتی یک ایرانی کم اطلاع- از این فیلم هیچ دریافتی نمی تواند داشته باشد چراکه فیلم در معرفی اشخاص، اماکن و اتفاقات، به شدت گیج و گنگ است و بدین ترتیب هیچ کدام از شخصیت ها پرداخت درست و کاملی ندارند و برخی از آنها جز یک نام چیزی نیستند و اصلاً ساخته نشده اند که بتوانیم دربارة مرحلة پرداخت آنها سخن بگوییم. شخصیت پیامبر (ص) فیلم که در خوش بینانه ترین حالت، تنها یک تیپ نحیف است و جز چند کنش کلیشه ای چیزی از او نمی بینیم. باقی شخصیت ها نیز، حداکثر، نسبت هایشان با پیامبر (ص) و یا با یکدیگر مشخص می شود که تازه این نسبت ها نیز به غایت گنگ اند. بنابراین آدم های فیلم به جای آنکه صاحب شخصیت و رابطه باشند، تنها دارای نام و نسبتهای خانوادگی هستند و این نوع رویکرد چیزی است که شاید در ابتدایی ترین نوع کارتون های کودکان و کتب داستانی خردسالان اتفاق بیافتد- که در آنجا هم اشتباه است-.
فردی نامسلمان که با اسلام عناد دارد چگونه می تواند تحت تأثیر فیلمی قرار گیرد که در آن افراد، به صرف اینکه از نزدیکان پیامبر اسلام (ص) هستند، چهره هایشان نورانی است؟ مفهوم انتساب به اهل بیت (ع) و تأثیر گرفتن از ایشان به موجب همجواری با آنان مفهوم ثقیلی است که شاید عده ای از مسلمانان توانایی درک و هضم آن را داشته باشند. ارائه دادن چنین مفاهیمی به مخاطب عام جهانی از آنجا که نوعی زورگویی و تحمیل می نماید، فاقد اثرگذاری خواهد بود.
فیلمساز از ابتدا اعلام می کند که این اثر را بر اساس برداشتی شخصی از شخصیت پیامبر عظیم اسلام (ص) ساخته است. سؤال اینجاست: کدام شخصیت و کدام عظمت؟ ادعای فیلمساز پیش از ارائة تصویر به درد تماشاگر نمی خورد. چه بپسندیم چه نپسندیم، سینما مدیومی است اُبژکتیو که تصویر جزء ذات آن است و بنابراین مخاطب سینما فقط آنچه را می بیند باور می کند. اگر چنین رویکردی با اعتقادات ما هماهنگ نیست، اساساً رفتن به سراغ سینما برای سخن گفتن راهی است اشتباه. اما اگر قرار است از طریق این مدیوم با جهان ارتباط برقرار کنیم، باید بتوانیم به شکلی تصویری بیاندیشیم و توانایی داشته باشیم که "شخصیت پیامبر عظیم اسلام" را نه در حرف، که در تصویر بیاوریم. متأسفانه در فیلم مورد بحث، چنانکه شرح آن گذشت، شخصیتی از پیامبر (ص) دیده نمی شود. به علاوه، کودکی که در تصاویر مشاهده می شود نیز شخصی است که در سی و اندی سال آینده قرار است به پیامبری مبعوث شود و ما از او در دوران پس از بعثتش جز چند مونولوگ چیزی نمی شنویم، پس در فیلم پیامبری هم به معنای جدی وجود ندارد و مبرهن است که وقتی هنوز پیامبری جهت معرفی اسلام مبعوث نشده است، اسلامی هم وجود نخواهد داشت. می ماند بحث عظمت که آن هم در این اثر غایب است و مشاهده نمی شود. ما در فیلم با کودکی طرف هستیم که وقتی به دنیا می آید و یا زمانی که بر دیاری گذر می کند، بت ها می شکنند. کودکی که کارهای اعجاب انگیز انجام می دهد و مثلاً دریا را متلاطم می کند. این قبیل کارها واقعاً در انظار جهانیان نشانگر عظمت است؟ جهانیان و حتی ایرانیانی که صدها پله فراتر از چنین اعجاب آفرینی هایی را با تکنیکی قوی تر و باورپذیر تر در فیلم های هالیوودی دیده اند، به راستی این اعمال را نشان از عظمت پیغمبر خاتم (ص) می پندارند یا آنها را عادی می انگارند؟ اگر همة آنچه که ما به عنوان مسلمان از عظمت پیامبر خویش درک کرده ایم و در پی ارائة آن به جهان هستیم در حد همین اعجاب آفرینی ها باشد، با کمال تأسف و شرم باید انتظار داشت که مخاطبین جهانیِ ما شخصیت های قوام یافته تری چون هری پاتر، سوپرمن و یا حتی دراکولا را بیش از پیامبر اسلام (ص)، عظیم بپندارند.
واقعاً این همه هزینه کرده ایم که جهانیان از پیامبر عزیز و شریف ما، کودکی گنگ در ذهن خویش تصویر کنند که حداکثر اعجازش این است که دایه اش را شفا می دهد، اما در مقابل بیماری مادر خود کاری به جز مشاهدة مرگ او و تب کردن ندارد؟! به راستی تصور می کنیم که این فیلم در مقابل رفتارهای ژورنالیست های افسارگسیختة غربی و اعمال وحشیانة داعشیان شیطان صفت حرفی برای گفتن و شخصی برای معرفی کردن دارد؟ واقعاً آنچه دنیای امروز باید از پیامبر ما بداند، دوران کودکی ایشان است؟ مگر حملات دشمنان امروز ما و اراجیفی که دربارة پیغمبر اسلام (ص) می بافند، ناظر به کودکی آن حضرت است که ما در عملی منفعلانه و ناتوان، کودکی ایشان را به تصویر می کشیم؟
اصلاً مخاطب خارجی به کنار. با این فیلم برای مخاطب ملی چه حرفی برای گفتن داریم؟ حداکثر معرفی و فهم ما از شخصیت پیامبر (ص)، شخصی است که کارهای عجیب می کند و به مردم آب می دهد و بر سرشان ماهی می ریزد؟ این است منتهای معنای رحمة للعالمین؟ عظمت پیغمبر ما به این بود که دائماً از بچگی به هرکجا که می رفت معجزه ای ارائه می داد؟ اگر معجزات پیامبر (ص) را از فیلم حذف کنیم چه چیز از این "شخصیت عظیم" باقی می ماند؟ فیلمساز حتی در برابر گفتة ابوسفیان فیلمش که پیامبر (ص) را ساحر می خواند و دین او را موجب فقر مسلمانان می داند، پاسخی ندارد. به راستی که غصه دلهامان را می خراشد وقتی با چنین باورهای سطحی از اسلام و پیامبر (ص) روبرو می شویم. وقتی حداکثر تحول و باورمندی آدمهای فیلم منحصر است به حیرت زدگی در برابر رفتاری اعجاز گونه، انتظار داریم که فیلم برای مخاطب- داخلی یا خارجی- اثر گذار باشد؟ اینگونه جذب کردن افراد به اسلام و پیامبرش پیش از آنکه ریشخند کردن مردم و رفتاری غیر اسلامی باشد، توهین نسبت به حضرت خاتم (ص) و دین مبین اوست. اسلام، محتضری نیمه جان و محتاج ترحم ما نیست که برای جذب مردم به آن، به هر وسیله ای متوسل شویم و مثلاً 3 ساعت پرگویی کنیم و سپس با ژستی فخرفروشانه در مقابل گزارشگران سر تکان دهیم و بگوییم که: "با این فیلم اتفاقات خوبی خواهد افتاد." با این فیلم هیچ اتفاق خوبی نخواهد افتاد، اگر اتفاق بدی روی ندهد. هرکس که به ظاهر تحت تأثیر این فیلم قرار گیرد، در بهترین حالت، تنها احساساتش به تحرّک افتاده است و نشانی از تأثری عمیق در او نمی توان جست.
پیامبری که مجیدی می سازد، آنقدر به ظاهر آسمانی می نماید که اگر با مردم ارتباطی برقرار می کند نیز رفتارش رنگ و بوی موضعی از بالا به پایین و نگاهی عاقل اندر سفیه دارد. او برخلاف آنچه قرآن به ما معرفی می کند فردی است جدا از مردم و دردهایشان. مرفه بی دردی است که حتی در زمان بیماری وخیم دایه اش در حال ولگردی در صحرا (کاری که در تمام فیلم انجام می دهد) است. این فرد بیش از آنکه دلسوز مردم باشد، به ایشان ترحم می کند. رفتارش با گمراهان پیش از آنکه آگاهی دهنده باشد، رویکردی، به اصطلاح امروز، رو کم کنی است. از زمان تولد با وقایعی سوررئال در ارتباط است و از کودکی، گاه رفتاری متافیزیکی دارد. ارائه دادن این حالات و رفتار از پیامبر (ص) در غیاب شخصیت سازی و بدون زمینه چینی دربارة دینی که خط سیرش نه از آسمان به آسمان، که از زمین به آسمان است، اگر اثری معکوس و ضد دینی نداشته باشد، در بهترین حالت بی خاصیت و بی تأثیر خواهد بود. پیامبری که ما می شناسیم، آنگاه که از خویش با مردم سخن می گوید، به دستور خداوند نخست از أنَا بَشَرٌ مِثلُکُم (من بشری همچون شمایم) می گوید و سپس از یُوحی إلَیّ (به من وحی می شود)[4]. پیامبر ما چون مسیح از گهواره رسول الله نیست. او از دل زیست با مردم و دردهایشان است که مبعوث می شود. پیامبر ما از فقر و یتیمی و گمگشتگی عبور می کند؛ امین مردم می شود؛ همچون اکثریت مردم خواندن و نوشتن نمی داند (امّی است) و از چنین خاستگاه مردمی، انسانی، زمینی و دردکشیده ای است که به رسالت می رسد. پیامبر ما یکی از خود ماست. تافتة جدا بافته نیست. می شود سر بر سر زانویش گذاشت و آرام گرفت. پیامبر ما ساده و صمیمی و آشنا بود. مجیدی اما نه آن پیامبر آشنای ما را می سازد و نه او را آنگونه که قرآن (تنها معجزه منحصر بفرد پیامبر ما که نشانی از آن در فیلم نیست) به ما معرفی کرده درک کرده است.
مجیدی زمانی باوری داشت و اندک سینمایی که مسأله اش شخصیت ها و انسان ها بودند. امروز اما چنین می نمایاند که نه انسانها، بلکه نام ها برایش اهمیت دارند. اثر آخرش نیز تنها نام پیامبر ما را یدک می کشد و بویی از او نبرده است. محمد رسول الله او نه رسول الله ما را می سازد نه دیگر شخصیت هایی که پیغمبر (ص) در زمان کودکی با آنها در ارتباط بوده اند. فیلم مجیدی، در رویکردی غیر هنری- و غیر اسلامی-، مطلقاً به انسانها (اشخاص) کاری ندارد و تمام توجهش معطوف به وقایع است. توجه به وقایع نیز بر خلاف آنچه ادعا می کند (و متأسفانه رسانه های ما کورکورانه بر آن صحّه می گذارند)، از مسأله ای مشخص و دردی معین سرچشمه نمی گیرد چراکه بسیار متشتت و از این شاخه به آن شاخه است و بنابراین نمی توان خط سیری مشخص و منطقی برای آن در نظر گرفت. از یک سو قرار است ماجرای شعب ابی طالب و پیمان نامة مسلمین با مشرکین مطرح شود که این ماجرا موجب به میان کشیدن حملة ابرهه به مکه نیز می شود. از سوی دیگر تولد پیامبر (ص) و یافتن دایه و چگونگی بزرگ شدن ایشان مد نظر است. از جهتی دیگر بحیرای مسیحی و پیشگویی های او مطرح است که با ماجرای ساموئل یهودی (همان به اصطلاح شخصیت منفی فیلم که در سکانس های ابتدایی، بی خطر بودنش معلوم می شود و بنابراین قادر به ایجاد کشش و تعلیق نیست) و جستجوهای او برای یافتن منجی و پیامبر خاتم گره می خورد. دربارة هرکدام از این وقایع، به لحاظ تاریخی، اطلاعات زیادی در دست نیست و آنچه به ما رسیده است را نیز نمی توان به همین راحتی از مسلّمات تاریخی به شمار آورد. بنابراین فیلم در سخن گفتن از وقایع مذکور، مَلات کافی ندارد و به همین جهت بسیار کم مایه و غیر دراماتیک است. به علاوه، این شلختگی در انتخاب وقایع، آشفتگی در روایت را نیز موجب شده است. به طور مثال، ابتدای فیلم را به خاطر بیاورید که طی یک سکانس نسبتاً طولانی با کاراکتر حمزه آغاز می شود. از اینکه این کاراکتر را- که آغازگر فیلم است- در ادامه تقریباً نمی بینیم و چیزی از او متوجه نمی شویم، بگذریم و برسیم به ماجرای ابوطالب که راوی فیلم است و از ابتدا صدای او همراه با مشاهدة تصاویر به گوش ما می رسد. ابوطالب در دقایق ابتدایی فیلم، نگران از حملة محتمل ابوسفیان به مسلمانان، نزد پیامبر (ص) می رود و ایشان را در حال اقامة نماز و خواندن سورة فیل می یابد و به همین جهت به یاد اصحاب فیل و حملة ابرهه می افتد. در اینجا فیلمساز طی یک فلش بک طولانی وارد خاطرات ابوطالب می شود و تلاش می کند که جزئیات این حمله را به تصویر بکشد. از همین جا آشفتگی در روایت آغاز می شود. اولاً مشخص نمی شود که چرا ما پیش از ورود به خاطرات ابوطالب نیز صدای او را به عنوان راوی می شنویم (و چرا صدای او در ابتدای فیلم پیر تر از انتهای فیلم است و چرا گاهی صداپیشه به جای این شخصیت صحبت می کند و گاه صدای خود بازیگر را می شنویم) و ثانیاً ابوطالب چگونه می تواند صحنه هایی که در آنها حضور نداشته است را به یاد آورد؛ صحنه هایی چون خلوت کاراکترهای مختلف با خودشان و یا گفتگوهای مخفی و بعضاً سرّی آنها با دیگران؟!
اگر روی یکی از ماجراهای برشمرده شده (مثلاً داستان ساموئل) تمرکز می شد و فیلمساز تلاش می کرد کمبود قصه را با یک شخصیت پردازی قوی، اندکی جبران کند، شلختگی کنونی را در فیلم شاهد نبودیم و اثری کم خرج تر، و کوچکتر ساخته می شد که شاید فیلمساز نمی توانست به واسطة آن، سر و صدایی که امروز به پا کرده است را به راه اندازد، اما در عوض، زحمات و هزینه های مادّی و معنوی اش اینچنین که اکنون به باد رفته است تلف نمی شد و چه بسا ما می توانستیم بابت فیلم عمیق و اثرگذارش به او تبریک بگوییم.
مجیدی اساساً و اصلاً مرد حرف های کوچک، ولی اثرگذار بود. اما رفته رفته از آن اصل فاصله گرفت و به هر میزان که بیشتر سودای حرف های بزرگ را در ذهن پروراند، به همان میزان از قدرت اثرگذاری و نفوذ کلامش در دلهای مخاطبین کاسته شد. و نهایتاً به نقطه ای رسید که محمد رسول الله را ساخت. فیلمی که از کمترین اثرگذاری های حسی عاجز است و اصلاً چگونگی پرداخت و اجرای آن چنین می نماید که تکنیک، پررنگ ترین هدف او بوده است. تکنیکی که در این فیلم اساساً منحصر به جلوه های ویژه، فیلمبرداری و موسیقی است و بنا بوده که با توسل به هالیوودی های اسکاری شکل بگیرد، که نگرفته است.
جلوه های ویژة فیلم که آنقدر کارتونی و مصنوعی است که اگر موجب تمسخر تماشاگر نگردد، در اثرگذاری نیز کاملاً ناتوان است. فیلمبردار هالیوودی فیلم هم- که اصلاً درکی از حس و حال ملی ما نسبت به دین و پیامبرمان ندارد- مدام دوربینش را به حرکت می اندازد و با کرین های آماتوری و زوم های ضعیف و اشتباه سعی دارد میزانسن های وسیع اما بی حس و حال فیلم را هرچه بیشتر به رخ بکشد. فیلمساز نیز به جای آنکه با ثابت نگاه داشتن دوربین و کنترل فیلمبردار تلاش کند- آنچنانکه ادّعایش را دارد- دین، پیامبر و پیروانی آرام و صمیمی بسازد، محو در حرکات هالیوودی دوربین شده است و با سپردن عنان فیلم به دست به فیلمبردار به او اجازه داده است تا تصاویری غرب پسند از پیامبر ما به نمایش بگذارد. در نتیجه، متأسفانه شاهد آن هستیم که قاب بندی ها، زوایای دوربین، و حتی نور و رنگ فیلم- که دائماً در حال تغییر است- در مواجهه با اشخاص و اماکن، مطابق با نگاهی غربی- هالیوودی به جهان شرق و دنیای اسلام است. در این میان، شاید بتوان آهنگساز فیلم را موفق ترین عنصر این اثر به شمار آورد، چون به درستی دریافته است که رویکرد و درک فیلمساز ایرانی ما نسبت به موضوعی که از آن سخن می گوید ابداً اسلامی- ایرانی نیست و بنابراین با یک موسیقی غربی- عربی تلاش کرده است که به لحن کلیسایی- هالیوودی فیلم کمک کند. بنابراین با فیلمی طرف هستیم که نه در تفکر و نه در اجرا، ماهیت دینی و تشخص ملی ما را ارائه نمی دهد و بدین جهت اثری بی هویت و بی خاصیت به شمار می رود.
ای کاش نتیجة این مقدار هزینة هنگفت چنین فیلم سطح پایین و نازلی از آب در نمی آمد. ای کاش مجیدی پیامبری را به تصویر می کشید که از اسطوره های فیلمهای غربی یک سر و گردن بالاتر باشد (فاصله گرفتن با آنها، پیشکش)، نه اینکه از شخصیت مثبت های عادی آنان نیز نحیف تر بنماید. ای کاش محمد رسول الله، محمد رسول الله (ص) را نشان می داد، نه کودکی که افسرده و منزوی به نظر می رسد، اما گاه به سفارش فیلمساز جست و خیز می کند و به سبک یه حبه قند (فیلم غربگرا و ایرانی نمای مشاور مجیدی در این پروژه) سیب می چیند و در آب می اندازد. ای کاش غصه هایی که به عنوان یک مسلمان از نداشتن اثری خوب دربارة پیامبر خویش می خوردیم، با این فیلم لااقل اندکی فروکش می کرد و چون اکنون ما را اندوهگین تر و متأسف تر از پیش نمی ساخت. ای کاش این نوشته می توانست با برشمردن نقاط قوت یک فیلم تأثیرگذار پاسخی توفنده باشد به حیوان صفتانِ تروریست پروری که این فیلم را تنها به دلیل آنکه ساخت مسلمانان و ایرانی هاست محکوم و تخطئه می کنند. ای کاش راقم این سطور با فیلمی دل انگیز و حس نواز دربارة پیامبر عطوف اسلام (ص) طرف بود و ای کاش این قلم می توانست اشک هایی که اینک از سر دریغ بر صفحة کاغذ می بارد را پنهان کند . . . هیهات.
[2] . پویش پیامبر، سید مجتبی حسینی، ج 6: سلوک فردی، ص 13 (به نقل از نهج البلاغه، خطبه 192)
[3] . کُنتُ نَبِیّاً وَ آدَمُ بَینَ المَاءِ و الطّینِ (زمانی که هنوز آدم بین آب و گل بود، من پیامبر بودم) / پویش پیامبر، سید مجتبی حسینی، ج 2: خلقت تا بعثت، ص 8 (به نقل از بحار الانوار، علامه محمدباقر مجلسی، ج 18، ص 278)
[4] . قرآن کریم، سوره فصلت، آیه 6