کمال تبریزی تصویربرداری فاز سوم از سریال «سرزمین کهن» را متوقف کرد؛ به گفته وی این تصمیم در «اعتراض به سکوت مدیران تلویزیون در برابر اهانت یک برنامه به اصطلاح سینمایی به کارگردان این سریال» گرفته شده است.
این کارگردان سینما و تلویزیون در حالی به توقف ساخت «سرزمین کهن» تصمیم گرفته است که از شروع تصویربرداری فاز سوم این سریال تاریخی، فقط سه ماه میگذرد.
تبریزی در گفتوگو با خبرنگار سرویس تلویزیون و رادیو ایسنا در توضیح این تصمیم، گفت: ساخت سریال «سرزمین کهن» با توجه به اجرای پرزحمت و سنگین آن، به حمایت و پشتیبانی معنوی و روحیهبخش از سوی مدیران تلویزیون نیاز دارد؛ این در حالی است که یک برنامه سخیف تلویزیونی به خود اجازه توهین به من را داده است و مسوولان محترم سازمان صداوسیما هم بیهیچ عکسالعملی در این خصوص سکوت کامل اختیار کردهاند!
او ادامه داد: بنابراین گروه سازنده پس از حوصله و تأمل چند روزه و ادامه رفتار مدیران تلویزیون، تصمیم به تعطیلی پروژه «سرزمین کهن» گرفت تا در اسرع وقت معلوم شود که بین سریالی با موضوع انقلاب اسلامی و برنامهای موهن! کدامیک از نظر سازمان باید بماند و کدامیک برود!
بنا بر این گزارش، فراستی این هفته در «هفت»فیلم جدید کمال تبریزی یعنی «دونده زمین» را به مثابه دیاثت! دانسته بود و همین جنجالهای زیادی را برانگیخت.
به گزارش ایسنا، آخرین خبرها از پخش فصل یک مجموعه «سرزمین کهن» از فصل پاییز به صورت هفتگی حکایت داشت و اینکه با پایان تصویربرداری فصل سه و تکمیل فصل دو، فصلهای بعدی هم پی در پی پخش خواهند شد.
فصل سوم سریال «سرزمین کهن» پیش از نوروز کلید خورده بود و از 17 فروردین ماه پی گرفته شد. در فصل سوم، آرش مجیدی به جای شهاب حسینی در نقش بزرگسالی رهی ظاهر میشود و سعید راد به جای فرهاد قائمیان نقش بزرگسالی او را ایفا میکند.
ساختهی کمال تبریزی است به وقایع اجتماعی سیاسی در فاصله زمانی بین دههی ۲۰ تا ۵۰ میپردازد. سریال «سرزمین کهن» سال 92 روی آنتن رفت اما پس از پخش چند قسمت آن از شبکه سه، با اعتراض بختیاریها از آنتن خداحافظی کرد. آنها برخی از دیالوگها و شخصیتپردازیهای این اثر را توهین به قوم بختیاری میدانستند. این سریال در ابتدای پخش با اصلاحاتی مواجه و بعد پخش آن متوقف شد.
یک روز بعد (چهارشنبه، 12 خرداد 95) بهروز افخمی واکنش خود به این تصمیم کمال تبریزی را در نامهای سرگشاده نوشت و آن را در اختیار همان خبرگزاری ایسنا قرار داد. نامهی افخمی به شرح زیر است:
دهان ما را بستی، با باقی ملت چه می کنی؟
حضرت کمال خان تبریزی سلام!
"شنیده ام عزم سفر کردهای
هوای دلدار دگر کردهای
عشقِ مرا ز سر به در کردهای
تو رو به خدا اگه میشه تنها نرو!"
فرمودهای که سریال «سرزمین کهن» را نیمه کاره وِل میکنی مگر اینکه برنامه «هفت» تعطیل شود و ما را از تلویزیون اخراج کنند. چرا عزیزم؟ مگر ما چه کردهایم که می خواهی به هر قیمت که باشد خفقان بگیریم؟ تو اگر رئیس جمهور میشدی چه بلایی سرمان میآوردی؟ لابد دستور صادر می کردی که ما را بگیرند و به زندان بیندازند و اگر رئیس قوه قضاییه میگفت نمی توانی چنین دستوری بدهی و قانون اجازه نمیدهد، کار مملکت را ول می کردی و قهر می کردی و توی خانه بست مینشستی.
عزیز دلم مملکت قانون دارد. اگر خیال میکنی ما جرمی مرتکب شدهایم، باید از طریق صحیح شکایت کنی. نه اینکه سریالی را گرو بگیری که سالهاست حتما میلیون ها نفر منتظراند تا به تماشای آن بنشینند.
از تعطیل کردن برنامه «هفت» میخواهی به کجا برسی؟ به فرض که دهان ما را بستی، با بقیه ملت که برای خودشان حق حیات و حرف زدن و اظهارنظر قائلاند چه می کنی؟ واقعا خیال میکنی می توانی همه را ساکت کنی یا وادار کنی دربارۀ فیلمهایت آن طور حرف بزنند که خودت میپسندی؟ چرا آنقدر لیبرال شدهای عزیزم؟ چرا اصلا تحمل نقد، مخالفت و پرخاش و جدل را نداری؟
مگر از پشت کوه آمدهای و خبر نداشتی که وقتی آدم فیلم میسازد باید منتظر نقد و نظر کوبنده و بیرحمانه هم باشد. چرا اینطوری شدهای رفیق قدیمی؟
اینها که گفتم برای خودت بود. وگرنه مرا خوب میشناسی و می دانی که هیچ بدم نمی آید یکی پیدا شود و پریزم را از برق بکشد.
والسلام
بهروز افخمیروابط عمومی شهرک سینمایی دفاع مقدس در گفتگو با خبرنگار سینمایی خبرگزاری فارس توقف تصویربرداری سریال «سرزمین کهن» به کارگردانی کمال تبریزی را تکذیب کرد.
روابط عمومی شهرک سینمایی عنوان کرد علی رغم مصاحبه آقای تبریزی درخصوص توقف فیلمبرداری فاز سوم سریال «سرزمین کهن» در اعتراض به رسانه ملی، اما عوامل این فیلم از صبح دیروز با حضور در این لوکیشن تا عصر به تصویربرداری مشغول بودند.
مقدم زاده بیان داشت: کلیه عوامل این فیلم از ساعت 7 صبح در شهرک حضور داشتند و تا ساعت 16:45 دقیقه مشغول تصویربرداری بودند. حدود 7 روز است که تصویریرداری فاز سوم این سریال در شهرک دفاع مقدس دنبال می شود و ادامه تصویربرداری در لوکیشن دیگری ادامه می یابد.
گفتنی است صبح دیروز کمال تبریزی در گفتگو با یکی از رسانه ها، خبر از توقف تصویربرداری فاز سوم سریال «سرزمین کهن» در اعتراض به سکوت مدیران تلویزیون در برابر اهانت یک برنامه سینمایی (هفت) داده بود.
این کارگردان در حالی خبر از توقف ساخت «سرزمین کهن» داد که در 7 روز گذشته با استقرار در شهرک سینمایی دفاع مقدس در حال تصویربرداری این سریال بوده است و دیروز نیز به طور کامل تصویربرداری داشته است. وی در بخشی از گفتگوی خود اظهار داشت صداوسیما باید بین سریالی با موضوع انقلاب اسلامی و برنامه ای موهن یک کدام را انتخاب کند!
تبریزی در حالی صداوسیما را چنین خطاب قرار داده است که چندی پیش و در حین برگزاری جشنواره فیلم فجر به همراه بازیگران فیلم سینمایی آخرش، «امکان مینا» با موضوع انقلاب اسلامی در برنامه سینمایی «هفت» حضور یافت و بهروز افخمی در این برنامه به معرفی فیلمش پرداخت.
اکنون برنامه سینمایی «هفت» همان کارگردان را بخاطر اکران اثر ضدایرانی و توقیفی «دونده زمین» پس از 6 سال در گروه «هنر و تجربه» به چالش کشید و مسعود فراستی در دفاع از سینمای ملی، این فیلم را مصداق توهین به ملت، بی غیرتی و دیاثت فرهنگی عنوان کرد که به دنبال فروش مملکت به بیگانه است.
به نظر می رسد اعلام توقف تصویربرداری «سرزمین کهن» توسط تبریزی در حالی که عوامل آن همزمان با گفتگوی ایشان در حال فیلمبرداری در شهرک سینمایی دفاع مقدس بودند، تنها تاکتیکی برای فشار بر مدیران تازه رسانه ملی پس از تغییرات اخیر و استفاده از ناآرامی های کنونی رسانه ملی برای تغییر در ماهیت برنامه سینمایی «هفت» بوده است.
برنامه سینمایی «هفت» در ماه های اخیر با نقد تند جریان روشنفکری سینمای ایران، مورد هجمه بسیاری از هنرمندان و مدیران سینمایی کشور قرار گرفته است.
ساعاتی بعد غلامرضا میر حسینی مدیر شبکه سه در گفتگو با خبرنگار حوزه رادیو تلویزیون گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ در خصوص اتفاقات پیش آمده در برنامه «هفت» و واکنش کمال تبریزی گفت:
مدیرعامل خانه سینما در گفتوگویی با خبرنگار سینمایی ایسنا در حاشیهی برنامهی تقدیر برگزیدگان کن دربارهی واکنش این نهاد صنفی به اتفاق اخیر "هفت" گفت: کمال تبریزی کارنامه پرافتخار و روشنی دارد و چهرهی شناخته شده و محبوبی در میان مردم است و نیاز به دفاع ندارد. آنچه که باعث تاسف و شرم ساری است،شیوع روزافزون ادبیات سخفیف و بیادبانه در رسانههای رسمی کشور است.
میرکریمی تصریح کرد: نقد علمی و کارشناسانه نیازی به واژههای توهین آمیز و تخریب شخصیت افراد ندارد.
این کارگردان سخنانش را اینگونه به پایان برد که فراموش نکنیم که قرار بود صدا وسیما دانشگاه باشد.
اما مهمترین ماجرای روز 12 خرداد 95 مربوط بود به گفتگوی مفصل فریدون جیرانی با کمال تبریزی در برنامهی اینترنتی "سی و پنج". این صحبتها را میتوانید در زیر مشاهده کنید:
(این ویدوی را میتوانید از اینجا دانلود کنید.)
فردای آن روز (پنجشنبه، 13 خرداد 95) خبرگزاری دانشجو به سراغ مسعود فراستی رفت تا اظهاراتش را دربارهی سخنان کمال تبریزی جویا شود. فراستی نیز طی یک گفتگوی کوتاه عنوان کرد:
من برعکس آقای تبریزی به خودشان توهین نکردم. اثرشان را نقد کردم. ایشان به من توهین میکنند. من به عنوان منتقد جواب توهین شخصیِ هیچکس را نمیدهم. در شأن من نیست.
فراستی افزود: من به شدت، هم در برنامه، هم در مصاحبهها، تأکید کردم که دیاثت فرهنگی، هنری مصداقش این فیلم است. ایشان دوست دارند این را به خودشان بگیرند. این مشکل خودشان است و اتفاقاً این «دوست داشتن» جای تحلیل دارد.
این منتقد سینما با اشاره به «پیشنهاد مناظره مدیر شبکه 3 به آقای تبریزی» گفت: رئیس شبکه 3 با قدرت و متانت جواب داد. پیشنهادشان هم خوب است، ولی آقای تبریزی و فیلمسازانی از این دست، از آنجایی که از اثرشان مطمئن نیستند جلوی منتقد نمینشینند و به جای دفاع از اثر شلوغکاری و مظلومنمایی میکنند.
فراستی ادامه داد: به اضافه اینکه تمام این به اصطلاح منتقدهایی هم که بیشتر روابط عمومی فیلمها هستند، مرد بحث و مناظره نیستند. برای همین هم شلاق را بر میدارند. متأسفم برای این به اصطلاح منتقدها که منتقد نیستند و برای این تیپ فیلمسازها که دیگر باید گفت فیلمساز هم نیستند. مسأله این دوستان بیشتر مالی و اقتصادی است تا فرهنگی.
جمعه، 14 خرداد 95 نوبت مهرزاد دانش بود که در متنی منتشر شده توسط خبرآنلاین چنین بنویسد:
همین دوسال قبل بود. به یکی از نشست های سینمایی فرهنگسرای ارسباران به اتفاق آقای کمال تبریزی دعوت شده بودیم تا درباره فیلم طبقه حساس صحبت کنیم. من قسمت های زیادی از فیلم را دوست نداشتم و برای همین درباره فیلم بیش از آن که مثبت صحبت کنم، اظهارات منفی به کار بردم. آقای تبریزی هم با حوصله به حرف های من گوش می داد و پاسخ هایی در برابر ایرادهایم ابراز می داشت. این که استدلال های من منطقی تر بود یا استدلال های آقای تبریزی؛ البته به عهده حاضران و مخاطبان آن نشست بود؛ ولی موضوع مهم این است که آقای تبریزی ذره ای اخم یا ترش رویی در برابر نقد منفی من نشان نداد و برعکس، خیلی هم با خوش رویی و خوش خلقی در آن مجلس ظاهر شد و با صمیمیت فراوان هم در آخر جلسه از هم خداحافظی کردیم.
این تنها نقد منفی من برای فیلم های تبریزی نبود. برای فیلم هایی همچون یک تکه نان، همیشه پای یک زن در میان است، و طعم شیرین خیال هم نقدهای تند و تیز منفی نوشته ام و راستش هیچ عکس العمل منفی ای از تبریزی ندیده ام. غرض از این تأکیدها و یادآوری ها، اشاره به موضع کنونی گردانندگان برنامه هفت تلویزیون است که این روزها، بعد از واکنش تبریزی و جمعی دیگر از فعالان سینمایی نسبت به فحاشی این برنامه به تبریزی و فیلمش، در حال زدن نعل وارونه هستند و جوری دارند فضاسازی می کنند که انگار تبریزی تحمل نقد منفی ندارد.
آقایان! تحمل نقد منفی یک مطلب است و تحمل شنیدن فحش رکیک مطلب دیگر. لطفا نشانی غلط ندهید. در برنامه شما عبارت زشتی به تبریزی منسوب شد که جای عذرخواهی دارد. برای نقد منفی عذر نمی خواهند ولی برای فحاشی چرا. عذرخواهی کمترین کاری است که می توانید برای جبران انجام دهید. لطفا موضوع را به آیت الله جوادی آملی هم ارجاع ندهید و برای کار زشت تان پشت ایشان سنگر نگیرید و وجهه شان را وجه المناقشه زشت گویی تان قرار ندهید. اولا که به قول مولانا :«کار پاکان را قیاس از خود مگیر...» اگر آقای آملی در جایی از واژه دیاثت استفاده کرده است، شکل کلی داشته و مصداق برای ایده اش مثال نیاورده است تا مشخصا انگشت اتهام به سوی کسی بگیرد؛ ثانیا در برابر به کارگیری این واژه توسط ایشان هم بین خود آقایان فضلا و علما «فتأمل» هایی وجود دارد که درستی آن را با اگر و اما مواجه می کند و همین ها هم بود که دفتر ایشان را به سوی ارائه توضیحات بیش تر انگیزه بخشید؛ و ثالثا به نظر می رسد در بزرگنمایی و تیترسازی آن عبارت کذایی در اخبار برخی رسانه ها - که تا همین چند سال قبل آقای جوادی آملی را به دلیل برخی مواضع سیاسی شان شماتت می کردند - شیطنت هایی وجود داشته است تا این مرد خوشنام حوزوی را به صورت دیگر شمایل سازی کنند؛ و حالا دوستان برنامه هفت بی توجه به اصل «هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد» یک دفعه وسط نقد فیلم در برنامه ای سراسری از رسانه ملی که جای بررسی روایت و شخصیت پردازی و پیرنگ و میزانسن و زاویه دوربین و ریتم و غیره است، سازنده اثر را با عبارت دیاثت فرهنگی می نوازند! و بعد هم به جای عذرخواهی مدعی می شوند اصل این کلمه در معنای عربی اش فحش نیست و در عرف ایرانی ها فحش است. ببخشید؟ شما در عربستان سعودی زندگی می کنید؟ این جا ایران است و دیوث و دیاثت، از زشت ترین نسبت هایی است که می توان به یک مرد منسوب کرد. لطف کنید و این افاضات را در ممالک عربی اظهار فرمایید و در کشور خودمان با زبان خودمان حرف بزنید. شما که این قدر به ریشه های لغت شناسی در زبان عرب علاقه مندید لابد می دانید که عبارت «فاحشه» نیز در زبان عربی فحش نیست و صرفا به معنای «کار ناپسند» است؛ اما در زبان فارسی معنای زننده ای دارد. حالا اگر کسی به گردانندگان برنامه هفت و برنامه شان این عبارت را (ولو با یک پسوند فرهنگی) اطلاق کند و بعد ظفرمندانه مدعی شود که این عبارت در زبان عربی فحش نیست، چه واکنشی خواهند داشت؟ در برابر اعتراض شان بگوییم تحمل نقد ندارید؟!
شما معتقدید در فیلم کمال تبریزی یک فرد بیگانه متمدن تر از ایرانیان نشان داده شده است. نگارنده فیلم را ندیده است و موضعی در این باب ندارد و البته با توجه به نظرهای شاذ و نادری که منتقد برنامه در برابر برخی فیلم ها دارد، باید صحت همین را هم با تردید نگریست، اما به فرض که چنین است. خب همین را با عبارت های معقول هم می توان ابراز داشت و احیانا از منتقدانی هم که این نظر را ندارند خواست تا استدلال های خود را بیان کنند. دیگر چه نیازی به فحاشی است؟ چرا ادبیات نقد و تحلیل را این سان با آلودن به زشت گویی، به وادی انحطاط می کشانید؟ اگر قرار به فحش گویی باشد و از فردا هر منتقدی به جای به کارگیری ادبیات تحلیل فیلم و هنر، چندین فقره فحش چارواداری و رکیک حواله هنرمندان کند و یک پسوند فرهنگی هم آخرش بچسباند که دیگر چیزی از اعتبار نقد باقی نمی ماند. و البته گردانندگان هفت فراموش نکنند که برنامه خودشان هم در دایره نقد قرار می گیرد. حال اگر کسی بخواهد این برنامه را نقد کند و به جای این که مثلا درباره نامتناسب بودن کارشناسان مدعو و یا ناموزونی ریتم و یا نامناسب بودن دکور برنامه حرف بزند، به یک باره برنامه و گردانندگانش را متهم به صفتی زننده (با پسوند فرهنگی!) کند، احتمالا برای آقایان دلپذیر خواهد بود؟
این که منتقد بی تعارف و رک نظرش را درباره فیلم ها بگوید حسن است، اما رک گویی با رکیک گویی متفاوت است. رک گویی اعتبارزا است و رکیک گویی اعتبارزدا و بیش از آن که اتفاقا به فرد مورد اتهام لطمه بزند، حیثیت و وزن گوینده را به پایین می آورد. شاید گردانندگان هفت اهمیتی به این موضوعات ندهند و حتی افتخار کنند که به این و آن فحش می دهند و متلک می اندازند و نامه های بامزه مرقوم می کنند و با لحن لمپنیستی جواب اعتراض فحش شنوندگان را می دهند، اما مدیران صدا و سیما چطور؟آن ها هم از این که جای نقد را فحاشی در برنامه های شان گرفته است خرسندند و افتخار می کنند؟ اصلا چطور است از این پس به جای واژه خنثای نقد از واژه پرابهت فحش استفاده شود؟
ببینید کار به کجا رسیده است که باید با دلیل و مقاله و مطلب و تمثیل و قیاس، اثبات کنیم فحش دادن کار زشتی است. خدا آخر و عاقبت مان را به خیر کند.
روز شنبه، 15 خرداد 95، سایت سینماسینما به سراغ چند منتقد رفت و نظر آنها را در رابطه با این ماجراها جویا شد. نظرات این منتقدین به شرح زیر است:
دهقان: فراستی معتقد است بدنامی از گمنامی بهتر است/ ادبیات او به هیچ وجه به نقد ربطی ندارد/ امیدوارم عذرخواهی کنند
خسرو دهقان منتقد پیشکسوت سینمای ایران در گفتگو با سینماسینما درباره کارکرد برنامه سینمایی هفت به ویژه اتفاقات اخیر این برنامه و توهین مسعود فراستی به کمال تبریزی گفت: “به نظرم فراستی متهم ردیف دوم است و بار اصلی این اتفاق بر دوش بهروز افخمی است. افخمی فیلمساز کارکشته، همه فن حریف و کار بلدی است. افخمی قواعد بازی را به خوبی می داند و جای تعجب دارد که کسی همانند او چنین کاری را انجام می دهد.”
وی ادامه داد: “در زمان های قدیم به شوخی می گفتند که «بدنامی از گمنامی
بهتر است» و ضرب المثل رایجی در میان مردم بود. امروز مسعود فراستی این
ضرب المثل شوخی را جدی گرفته است.”
دهقان با اشاره به این نکته که نقد، نباید به فحاشی و هتاکی ختم شود، عنوان
کرد: “فضای نقد نباید طوری باشد که ما هرچه از دهانمان بیرون میآید را به
زبان بیاوریم. در دنیای نقد، زبان تند و تیز وجود دارد اما زبانی که در آن
ما به خود اجازه دهیم که فحاشی کنیم وجود ندارد. من قرار است پشت تو را
بِخارانم، قرار بر این نیست که پشت تو را زخمی کنم. تعجب میکنم که فراستی
این چیزها را نمیداند. اگر بار اول بود میگفتیم، عیبی ندارد و از زبانش
پریده است اما این ماجرا به یک عادت همیشگی برای او تبدیل شده است. این
ادبیات او به هیچ وجه به نقد ربطی ندارد، نقد مقوله تند و محکمی است اما
درعین این استواری نمی توانیم به خودمان اجازه دهیم که فحاشی کنیم.
امیدوارم که بهروز افخمی و مسعود فراستی با یک عذرخواهی منطقی به این قائله
پایان دهند.”
این منتقد پیش کسوت سینمای ایران با اشاره به این موضوع که به غیر از فراستی و افخمی، ماجراهای دیگری هم در این اتفاق دخیل است، یاد آور شد: “من فکر میکنم اتفاق هایی از این قبیل در یک سمت ماجرا است و ضلع سوم دیگری وجود دارد که این مثلث را تکمیل میکند و شاید بتوان گفت که آن ها متهم ردیف سوم هستند. اهالی سینما و برخی منتقدان با چرب زبانی و تعریف و تمجید های بیجا از یک اثر هنری توقع خالق آن را بالا می برند. احترام گذاشتن های بیهوده باعث می شود که وقتی سینماگران از گل نازکتر می شنوند و چهارستاره دریافت نمی کنند، و وقتی نمره نوزده و هفتاد پنج می گیرند، به آن قانع نباشند.”
دهقان در پایان گفت: “وقتی تعادلی وجود ندارد، به این نقطه می رسیم. کارشناسان و اهالی قلم علت این ماجرا را واکاوی نمیکنند تا به یک نتیجه مطلوب برسیم و مشکل ما دقیقا در همین جا است.”
طالبی نژاد: افخمی بی صلاحیت و ضد سینماست و مواضعش دائما در حال چرخش/ آن شبه منتقد چند بار به برنامه دعوتم کرد و من نرفتم
احمد طالبی نژاد یکی دیگر از منتقدان پیشکسوت سینمای ایران است در گفتگو با سینماسینما درباره برنامه هفت و حواشی اخیرش گفت: “به اعتقاد من برنامه هفت در سری جدید که بهروز افخمی بر صندلی آن نشسته است، ضد سینما عمل میکند. و این ضد سینما بودن هم از روحیه بهروز افخمی نشات میگیرد. افخمی یک سیاست باز است و می داند با موج هایی که بر میخیزد چطور همراهی کند. یادمان نرفته که چند سال پیش مسئول ستاد تبلیغاتی یکی از نامزدهای اتنخاباتی بود و چه حرف هایی می زد. تنها کسی که امروز صلاحیت این را ندارد که یک برنامه سینمایی بی طرف با موضوع سینما تولید کند همین آقای افخمی است.”
وی ادامه داد : “همین شبه منتقدی که در این برنامه نشسته است و به اصطلاح فیلم ها را نقد میکند، چند باری به من زنگ زد که بیا و در این برنامه شرکت کن و من هم گفتم جایی که شما باشید من در آن حضور پیدا نخواهم کرد. منتقد باید فارغ از سیاست زدگی وارد فضای نقد شود و نباید خود را در ماجراهایی از این قبیل وارد کند.”
منتقد با سابقه سینمای ایران در تکمیل حرف هایش، تصریح کرد: “به نظرم هرچه زودتر باید آنتن سیما از این برنامه گرفته شود، چون به نفع خود افخمی هم هست. او نباید یادش برود که کارگردان است و کسی که فیلمسازی می کند نباید این همه بی رحمانه با همکاران خود حرف بزند.”
طالبی نژاد در پایان حرف هایش عنوان کرد: “بهروز افخمی به شدت آدم بلاتکلیفی است، از زمان فیلم «کوچک جنگلی» که من او را شناختم و مصاحبه کردیم نزدیک به بیست، سی سال گذشته است و در این ایام هربار مواضع او تغییر کرده و چرخش های عجیب و غریبی از او دیدم.”
طوسی: فراستی می خواهد متفاوت بودن خود را به شکل بد و افراطی و تهاجمی نشان دهد/ او همان اشتباه تاریخی را تکرار کرد
جواد
طوسی منتقد سینما و رییس انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی ایران در گفت
وگو با سینماسینما، نظرات خود را درباره حواشی اخیر برنامه هفت اینگونه
ابراز کرد:
“من معتقدم قبل از این که بخواهیم اشخاصی را در این زمینه مقصر قلمداد
کنیم، باید ببینیم که چه اراده ای در چرخه سیاست گذاری برنامه هفت وجود
دارد، که استفاده از این الفاظ و ادبیات غیر فرهنگی و هتاکانه را موجه و
بلا مانع می داند؟ قاعدتا این خود رسانه است که خط مشی برنامه ای را تعیین
می کند وبا این نوع استفاده غیر متعارف و تحریک کننده از «ژورنالیسم» کنار
می آید. در شرایطی که رسانه ای، با این برد گسترده ارتباطی جایگاه واقعی و
پر مخاطب خود (در آن وجهه ملی) به دلایل عدیده از جمله قالب بودن نگاه
سیاست زده از دست داده که آخرین پیامد و بازتابش تغییر ریاست این سازمان
بود، اقتضا می کند در این جابه جایی مدیرتی مدبرانه تر عمل شود و در صدد
جذب حداکثری مخاطب و ایجاد حس اعتماد در او ( بدون باج دادن بی منطق و یا
دور شدن از یک نگاه تحلیلگر و نقادانه) بر آییم.
طوسی اضافه کرد: “در کنار اختصاص تولیداتی برای روایت پردازی و ایجاد موقعیت های جذاب نمایشی که نسبتی با جامعه معاصر و طبقه بندی اجتماعی آن و ریشه های فرهنگی- تاریخی این سرزمین داشته باشد، جا دارد در برنامه های آموزشی، فرهنگی، هنری و سیاسی نگاه نقادانه و تخصص را با آسیب شناسی به موقع تاریخی و تضارب آرا آمیخته کنیم.”
طوسی افزود: “آن تجربه های گرانقدر سال های اول انقلاب در یک فضای مسالمت آمیز و توام با تحمل پذیری و سعه صدر که شخصیت ها و تئوریسین ها و سیاستمدارانی با دیدگاه ها و جهانی بینی متفاوت در برابر هم قرار می گرفتند و مباحث و موضوعات کلیدی و بنیانی و همخوان با این جامعه ملتهب در حال گذار را مورد ارزیابی قرار می دادند، می تواند در این شرایط انفعالی و بی رونق تلویزیون دستور کار قرار گیرد تا شاهد تحولی دوباره در این رسانه باشیم. نمونه هوشمندانه و قابل تقدیر اخیرش، دعوت از آقای سید حسن خمینی نوه رهبر فقید انقلاب و فرصت دادن به ایشان برای طرح مسائل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مبتلا به جامعه این دوران با بیانی صریح و بدون محافظه کاری بود که امید در این دوره جدید مدیریت سیما تداوم یابد و این تریبون در اختیار طیف های مختلف و شخصیت های مطرح و دلسوز جامعه قرار گیرد.”
رییس انجمن منتقدان اضافه کرد: تنها برنامه جدی و پرطرفدار سینمایی در تلویزیون طی سال های اخیر، تاکنون سه تجربه مدیریتی داشته و هربار با مسائل و حرف حدیث هایی روبرو شده است. طبیعتا برنامه های با این ویژگی ها موافقین و مخالفین خود را دارد، ولی در مورد چنین برنامه ای قبل از به کار بردن تمهیدات و روش های تاکتیکی برای جذب مخاطب و توی بورس بودن، می باید تعریفی سر راست و روشن بینانه از فرهنگ و نقد و مخاطب داشت تا در کنار نقد و آسیب شناسی سینما و تولیداتش و هم چنین گستره فرهنگ، بستر مناسبی برای تعامل و ایجاد حس اعتماد در جامعه سینمایی و حوزه های رسانه ای ایجاد شود. تحقق این امر می تواند با داشتن دیدگاه و نگاه مستقل و بدون محافظه کاری و نان قرض دادن صورت گیرد. ولی شکل یابی منطقی آن، قواعد بازی خودش را دارد. یک منتقد و مجری می تواند متفاوت بودن و دیدگاه مستقل داشتن را به شکل معقولانه تری نشان دهد که هم انصاف و عدالت در آن رعایت شده باشد و هم تخصص و از این طریق برای خود تشخص درست و واقعی کسب کند. آیا جذب مخاطب و توی زبان ها افتادن به هر قیمتی مجاز است؟ سیاست های اعمال شده در این دوره برنامه هفت به گونه ای است که مخاطبین قدیمی و کنجکاوش جلوتر می گویند این هفته قرار است چه کسی دراز شود؟ خب این تاکتیک در دراز مدت نمی تواند پوئن مثبت و فضیلتی در حوزه ژورنالیسم رسانه ای باشد.”
جواد طوسی با اشاره به ارتباط سخنان فراستی و ادبیات نقد گفت: “به هر حال، نقد اصول و قواعد خودش را دارد. این زیبنده نیست در پوشش نقد دست به موضع گیری های نا منعطف و افراطی بزنیم و واژگانی را به کار ببریم که به جای گسترش فضای فرهنگی، جو موجود مسموم تر و آلوده تر و شکاف ایجاد شده میان جامعه ی منتقدان و سینماگران بیشتر شود. برنامه هفت در دوره ای که بهروز افخمی مدیریت و و اجرای اش را عهده دار است، وجوه مثبت و منفی متعددی داشته و خود بنده نیز در چندین قسمت آن حضور داشته ام و نظریات مستقلم را در برابر دیدگاه متفاوت منتقد ثابت برنامه و دیگر افراد بیان داشته ام و این تحمل پذیری می تواند یکی از همان جنبه های مثبت این برنامه باشد. ولی اجازه می خواهم این نکته را یادآور شوم که منتقدی چون مسعود فراستی متفاوت بودن خود را گاه به شکل بد و افراطی و تهاجمی نشان می دهد.”
طوسی با اشاره به توهین فراستی به کیمیایی در دوره اول برنامه هفت گفت: “او همان اشتباه تاریخی چند سال قبل در مورد استفاده از واژه ای زشت در مورد فیلمسازی در جایگاه تاریخی مسعود کیمیایی که موجب عکس العمل های تندی نسبت به او شد را دوباره درباره کمال تبریزی و فیلم در حال اکرانش (دونده زمین) تکرار کرد. چون این فیلم تبریزی را ندیده ام نمی توانم در مورد برداشت فراستی از زاویه دید فیلمساز در این کارش اظهار نظر کنم. ولی با فرض درست بودن تلقی کلی فراستی از نگرش تبریزی در این فیلمش، آیا بهتر نبود به جای اطلاق کلمه «دیاثت فرهنگی» به این فیلم و سازنده اش، با لحن محترمانه تر و بی حاشیه تری مثلا گفته می شد: «تبریزی در این فیلمش تعصب و عِرق ملی ندارد» و از این همه هیاهو و یارکشی و صف آرایی جلوگیری می شد، مگر آن که اساسا هدفمان ایجاد چنین بلوا و جار و جنجالی باشد که در آن صورت حرفی باقی نمی ماند.” طوسی به سینماسینما گفت: “شما ببینید در یک رسانه ملی و در میزانسنی فرهنگی چه حرکت و بر خورد غلطی صورت گرفته که خروجی اش چنین شاخ و شانه کشیدن میان یک منتقد خلاف آمد عادت و یک فیلمساز شناخته شده این دوران شده است. منتقد فیلمساز را به بی غیرتی فرهنگی متهم می کند و فیلمساز نیز دست به عمل تلافی جویانه می زند و او را شعبان بی مخ می نامد؛ واقعا در ژورنالیستی ترین شکل ممکن. آیا سینمای ما در این وضعیت که با مشکلات ریز و درشت و ارتباط های از هم گسیخته دست به گریبان است، آمادگی این حال گیری ها و رو کم کنی ها و ادبیات تخطئه آمیز را دارد؟”
طوسی در پایان به سینماسینما گفت: “قصد نداشتم یک طرفه پای منبر بروم و برای کسی نسخه بپیچم، ولی از آنجا که بنده و مسعود فراستی و بهروز افخمی و کمال تبریزی تقریبا در یک محدوده سنی هستیم، بد نیست به اتکای تجارب و پوست انداختن هایمان از فرصت های به دست آمده و تریبون هایی که در اختیارمان گذاشته می شود طوری استفاده کنیم تا تصویر بد و دفرمه ای از نسل و صنف مان ارائه ندهیم و به این گسست فرهنگی موجود دامن نزنیم.”
دانش: برنامه هفت مروج فحاشی است/ رُک گویی با رکیک گویی بسیار متفاوت است
مهرزاد دانش، روزنامه نگار و منتقد سینما در گفتگو با سینماسینما، درباره رویکرد برنامه هفت و توهین فراستی به تبریزی گفت: “از زمان حضور بهروز افخمی در این برنامه ما چیزهای زیادی آموختیم و مهمترین آن این است که یک منتقد چگونه به جای استفاده از ابزار و زبان نقد، می تواند فحاشی کند و با فحش دادن در فضای نقد وارد شود. متاسفانه در آخرین قسمت این برنامه دیدیم که چگونه به آقای تبریزی بی احترامی شد و گویا افخمی و فراستی نمی خواهند این ماجرا تمام شود و اصرار دارند ادامه دهند. سبک نامه نگاری های بهروز افخمی و مصاحبه هایی که انجام می شود گواه بر این است که نمی خواهند عذر خواهی کنند.”
وی ادامه داد : “امیدوارم که آقای علی عسگری که به تازگی مدیریت سازمان صدا و سیما را برعهده گرفتند، دنبال راهکاری باشند که شاهد اتفاق های این چنینی نباشیم. صدا و سیما مخاطبانش را از دست داده و همین مسائل ریزش مخاطب و اعتماد زدایی را بیشتر از قبل می کند.”
دانش با اشاره به تلاش فراستی در واژه سازی های نامتعارف، گفت: “اگر بنا بر واژه ساختن باشد که ما هم می توانیم، پسوند فرهنگی را به هر لغت که بار معنایی بدی دارد اضافه کنیم و با آن فحاشی کنیم. اما نقد اصول و چارچوبی دارد و نمی توان به راحتی در فضای نقد هر واژه ای را به کار برد. من درباره آقای تبریزی بارها و بارها نقد نوشتم و ایشان را به چالش کشاندم، یک بار همدیگر را دیدیم و به صورت شفاهی با هم هم کلام شدیم و من بازهم نظراتم را گفتم و او هم از فیلمش دفاع کرد. هیچ دشنامی هم میان ما رد و بدل نشد. اتفاقا کمال تبریزی یکی از نقدپذیر کارگردانان سینمای ایران است و طاقت نقد منفی را دارد. من معتقدم که در فضای نقد رُک گویی با رکیک گویی بسیار متفاوت است، فراستی و افخمی فحاشی کردند تا این که رُک گویی کنند.”
صبح روز بعد (یکشنبه 16 خرداد 95) روزنامهی صبا نیز به سراغ دو منتقد رفت و با آنان راجع به همین موضوع گفتگوهایی را ترتیب داد. گزارش این روزنامه از گفتگوهای مذکور را در زیر میتوانید مشاهده کنید:
همه علیه یکی، یکی علیه همه
هفته گذشته و در برنامه «هفت» اتفاقی رخ داد که اکثر رسانهها را تحت تاثیر قرار داد و دامنه حاشیههایش بسیار گسترده بود. مسعود فراستی منتقد ثابت این برنامه با به کار بردن عبارتی عجیب به استقبال فیلم «دونده زمین» به کارگردانی کمال تبریزی رفت و همین باعث ایجاد حاشیهها و جنجالهای بسیاری علیه برنامه «هفت» شد. افخمی علیه تبریزی نامه نوشت و تبریزی هم علیه فراستی با فریدون جیرانی مصاحبه تندی کرد اما در این میان یک سوال پیش میآید: با توجه به اینکه این چندمینبار است که فراستی روی آنتن زنده تلویزیون به عنوان رسانهای ملی الفاظ عجیب و نقدهای توهینآمیزی به اشخاص دارد چرا جلوی این اتفاق گرفته نمیشود و اساسا یک منتقد در رسانهای مثل تلویزیون باید در نقد چه رویکردی را پیش بگیرد. این سوال ویژهای است که در گفتوگو با دو منتقد و یک فیلمنامهنویس آن را مطرح کردیم و آنها به ما تحلیلشان را گفتند که در ادامه میخوانید.
کیوان کثیریان؛
آیا ادبیات نقد در رسانه مکتوب با
ادبیات نقد در رسانه تصویری مغایرت دارد؟
ادبیات نقد مشخص است؛ نقد مبتنی بر
استدلال و علم و دانش است و هدف آن نه تخطئه و نه زیرسوال بردن هنرمند است.
در ادبیات نقد کلمات رکیک و بهصورت فحاشی نیست. نقد یک مبحث علمی است و یک استاد
دانشگاه در مقالهاش فحش نمینویسد. به هر حال تلویزیون و رادیو حساستر عمل میکنند
زیرا مخاطبانش بیشتر است و مخاطبان بیشتری از آن استفاده میکنند طبعا برای برنامه
زنده حساسیت بیشتری میطلبد زیرا کنترلی روی آن نیست و کسانی در برنامه زنده باید
شرکت کنند که از عقدههای روانی خالی باشند و کمپلکس روانی نداشته باشند و تربیت
خانوادگی مناسبی داشته باشند. این موارد لازمه حضور یک آدم در برنامه تلویزیونی
زنده است. کسانی که برنامههای تلویزیونی را به یک تریبون شخصی تبدیل میکنند و
برای خالی کردن عقدههای روانی خود و کمبودهای دوران کودکی استفاده میکنند نمیتوانند
گزینه مناسبی برای این کار باشند. بعضی منتقدها که به نظر من از کم دانشی رنج میبرند
و با بعضی کلمات از قبل تعیین شده و محدود که هیچ کدام هم بار نقد ندارد روی آنتن
میآیند و چهره منتقد را به مردم به صورت مخدوش معرفی میکنند. وقتی آنتن برای یک
نفر اختصاصی میشود مردم عام او را نماینده صنف خودشان میبینند و احساس میکنند
همه منتقدان شبیه او هستند و این باعث میشود چهره یک صنف مخدوش شود. طبیعی است
دوستانی که در مورد آنها صحبت میکنیم نه سواد کافی دارند و نه ادب کافی فقط روی
زیادی دارند.
برخی درباره حضور او در همه ادوار برنامه «هفت» این گمان را مطرح میکنند که از این منتقد حمایت ویژهای صورت میگیرد شما چقدر با این فرضیه موافق هستید؟
تلویزیون تریبون شخصی چند نفر در حوزه
سینما شده است که از قضا صلاحیت این کار را هم ندارند. به هر صورت اگر قرار است
تریبونی باشد برای نقد آثار باید از چندین منتقد استفاده کنند و ما کسانی که بهتر از
فراستی هستند را داریم مگر اینکه مسئولان تلویزیون هم خودشان از این فضایی که
وجود دارد راضی باشند و بخواهند میدان را دست چنین افرادی بدهند. در
سه دورهای که برنامه «هفت» پخش میشود ما شاهد هستیم که در مورد این منتقد تحمیل
وجود دارد و احتمالا کسانی هستند که او را توصیه میکنند در حالی که فراستی نه
سواد این کار و نه ادب رسانه ملی را دارد تا بخواهد نماینده چهره منتقدان باشد. او
همیشه نظراتش خلاف نظرات دیگران است و دوست دارد از این طریق مطرح شود و هدفش دیده
شدن است. به هر طریقی این کار را میکند مثل کسی که میخواست عکسش در روزنامه چاپ
شود و تنها راهی که به نظرش رسید این بود که آدم بکشد. تلویزیون که بودجهاش از
بیتالمال تامین میشود فرصت را در اختیار کسی گذاشته است تا از آن استفاده شخصی
کند و کم و کسریهای کودکیاش را جبران کند.
ما در گذشته هم شاهد هتاکی این فرد به کارگردانها بودهایم. چرا
در رسانهای که روی تک تک واژهها تعصب دارند اجازه داده میشود به راحتی یک منتقد
فحاشی کند آیا نمیشود او را حذف کرد؟ فراستی از جملاتی استفاده میکند که بار حقوقی
دارد. به هر حال آدمها یک گذشتهای دارند که برای این فرد هم همین است،بعضیها با
گذشتهشان کاسبی میکنند. او همه را متهم میکند که روابط عمومی یک فیلم هستند و
تنها من هستم که منتقدم. منتقد، یک اثر ادبی تولید میکند و نقد یک اثر ادبی است
نه یک اثر بیادبی! قرار است چیزی به فیلمساز یاد بدهد. فرصتی که در تلویزیون وجود
دارد میتواند یک فرصت طلایی باشد تا اطلاعات مردم و سطح سلیقه آنها را بالا ببریم
که این فرصت را فراستی به فنا میدهد. مسعود فراستی به «جدایی نادر از سیمین» هم
فحش داد اما از فیلم «اخراجیها» خوشش آمد نمیدانم اصلا سلیقهای دارد یا نه اما
سلیقهای که ما شاهد آن هستیم مبتذل است. راههای بهتری برای دیده شدن وجود دارد.
یک منتقد خوش صحبت و مودب که نقدش با استدلال است را بیشتر میبینید تا منتقدی که
به همه چیز میگوید مقوا و اخیرا هم عبارات پیشرفته تری به کار میبرد. در گذشته
هم که عبارت نامناسب را در مورد مسعود کیمیایی به کار برده بود مشخص شده بود که
فراستی از کیمیایی عذرخواهی کرده است تا اجازه بدهند دوباره روی آنتن بیاید؛ گرچه
اینها را نمیگویند انگار که آب از آب تکان نخورده است و او به شکل پیروزمندانهای
به تلویزیون برگشته است.
نقش بهروز افخمی را در پررنگ کردن این حاشیهها یا مدیریت این اتفاقات چقدر میدانید؟
اگر عضو انجمن روانشناسان بودم حتما تمام عوامل این برنامه را به عنوان مورد قابل بررسی قرار میدادم. فکر نمیکنم که در هیچ کجای دنیا به چنین افرادی آنتن زنده را بدهند زیرا احتمال هر اتفاقی وجود دارد و ممکن است این فرد هرچیزی را بگوید. حتی در زمانی که برنامه تولیدی بود دریک برنامه بیست عبارت غیرقابل پخش به کار برد و این عبارات روی آنتن باقی ماند و این نشان میدهد که با خودآگاهشان میخواهند یکسری کلمات به کار رود تا مردم بگویند چه برنامه متفاوتی! و این برنامه راه نادرستی برای دیده شدن انتخاب کرده و متاسفانه ادامه پیدا کرده است.
ببینید فیلم کمال تبریزی بد است من هم این فیلم را دیدهام و دوست نداشتم اما منتقد وظیفه ندارد که فحش ناموس بدهد، منتقد موظف است که بگوید چرا فیلم بد است. او منتقد نیست شبیه کسی است که سرچهارراه دعوا میکند وزنجیر میچرخاند. البته از نظر او من منتقد نیستم بلکه روابط عمومی هستم اما منتقد دیدم و میدانم که منتقد این آدم نیست.
برای یک منتقد در تلویزیون نوع نگاه مهم است یا باید
قواعد محبوب شدن یا زبان بدن و بیان درست را رعایت کند؟
تلویزیون به یک منتقد با سواد خوش صحبت
و مودب بها نمیدهد زیرا دنبال جنجال و پرحاشیه شدن است. مدیران شبکهها چه کسانی
هستند؟ کسانی که رسانه را نمیشناسند زیرا اگر میشناختند این اتفاقات نمیافتاد و
تمام کسانی که در تلویزیون مخاطب جذب میکردند از تلویزیون بیرون نمیرفتند. فکر
میکنم مدیران تلویزیون دارند کاری میکنند که مردم سراغ شبکههای ماهوارهای
بروند و تلویزیون نگاه نکنند؛ انگار که کارمندان GEM
هستند و میشود برای آنها مثل کارمندان GEM
حقوق و مزایا درنظر گرفت!
امیر قادری: در یک فضای انحصاری، رانتی و دولتی جز این اتفاق انتظار نمیرود
در این میان به سراغ کسی رفتیم که مسئولیت نقد را به دوش میکشد و با این مقوله آشنایی دارد از امیر قادری پرسیدیم که آیا ادبیات یک منتقد در رسانه مکتوب با رسانه تصویری باید تفاوت داشتهباشد و او در پاسخ به ما اینطور گفت: کسی با صراحت مشکلی ندارد من هم مانند خیلی از دوستان موافق نقد صریح و بدون تعارف هستم. دوم اینکه با توجه به شبکههای مجازی و دنیای شلوغی که در آن زندگی میکنیم چنین دیوارهایی وجود ندارد که بخواهیم بگوییم منتقد در تلویزیون طوری نباید نقد کند که در رسانه مکتوب نقد میکند و بالعکس اما مسئله مهم این است که در کل یکسری از حرفها و کلمات زشت هستند و به نقد مکتوب یا مطرح کردنش در رسانه ملی ربطی ندارد. این اصلا به این معنی نیست که ما نگوییم یک فیلم بد یا زشت و ضعیف است زیرا ما مخالف صراحت نیستیم اما میشود از عبارتهای دیگری برای بد و ضعیف بودن فیلمها استفاده کرد. وقتی ما از یکسری چیزها برای فرونشاندن عصبانیت خودمان و برای دیده شدن استفاده میکنیم کار قشنگی نیست. مورد سوم این است که وقتی شما یک فضای انحصاری و رانتی و دولتی برای یکسری افراد ایجاد میکنید دیگر حالت رقابتی وجود ندارد ،آن وقت آن طرف هم فکر نمیکند که این فرصت برای خودش نیست بلکه متصور میشود لایق این فضای انحصاری است و فکر میکند حالا که این موقعیت فقط در اختیار او قرار دارد به خاطر لیاقتش است. این باعث ایجاد یک توهم است که همه چیز را خراب میکند. مشکل این نیست که کسی با صراحت حرفش را بزند مشکل فضای انحصاری است که فقط قرار است یک نفر حرف بزند و آن هم در طول زمان اگر قابلیتی داشته باشد از دست میدهد در واقع یادش میرود که یکسری نهادها او را در جایی گذاشتند تا حرفهایی را بزند.
سومین موردی که امیر قادری به آن اشاره کرد درباره قراردادن یک نفر در زمان طولانی و در یک موقعیت است و اینکه او با این اتفاق دچار یک توهم ذهنی و غرور کاذب میشود و اینطور ادامه داد: در صورتی که او آن رسانه را که نساخته است و از طریق انتخاب مردم به آن نقطه نرسیده در نتیجه فکر میکند به سبب شخصیت و لیاقت شخصی خودش بوده که به این جایگاه رسیده است. نکته آخر هم این است که اگر شرایط رقابت مناسبی باشد و مردم یک ادبیات را در رقابت انتخاب کنند من به آن انتخاب مردم احترام میگذارم و میگویم که آن فرد در رسانه باید اینطور حرف بزند.
متاسفانه منتقد «هفت» فضای انحصاری برای خود ساخته است
او همچنین درباره فضای این روزهای تلویزیون که رقابتی در آن وجود ندارد بیشتر توضیح داد و اشاره کرد: وقتی یک رسانه در فضای رقابتی شرکت نمیکند، وقتی مجبور نیست که عرف و خواست جامعه را برای باقی ماندن خود رعایت کند،وقتی دلش نمیخواهد برای حفظ بقای خودش مخاطب را در نظر بگیرد حتما باید منتظر بود تا تصمیمات شخصی اتفاق بیفتد. به خاطر همین در چنین موردی آن افراد نه تنها این فضای انحصاری را به دست میآورند بلکه قدرتی را که از آن خودشان نیست میگیرند. در واقع مهره یک طرز تفکر خاص میشوند اما کمکم این امر به آنها مشتبه میشود که این حرف خود من است و نه تنها مجبور نیستند که خودشان چیزی بسازند بلکه مهمتر این است که به این نتیجه میرسند که با خوش خدمتی سبب پیشرفت خودشان میشوند. شاید در خودآگاهشان این موارد نباشد اما کمکم متوجه میشوند که با لوس کردن خودشان و با گفتن چیزهایی که فکر میکنند یک عده خوشحال میشوند و آن مسیر برایشان ادامه پیدا میکند. ماجرا وقتی پیچیده میشود که ما به تناقضهای فکری و ذهنی زندگی آنها با چیزهایی که میگویند پی میبریم و این باعث فروپاشی اخلاقی یک جامعه میشود.
بازگذاشتن فضا در تلویزیون خوب است اما...
قادری درباره لحن تند و حتی توهینآمیز منتقد در رسانه ملی تاکید کرد که من با صراحت در قاب تلویزیون مخالفتی ندارم به شرط آنکه طرف مقابل هم بتواند حرف خودش را بزند. سلیقه اکثریت افراد نقد صریح و تند است اما سلیقه ما استفاده از این کلمات نیست و وقتی شرایط انحصار در تلویزیون برداشته شود و فضا رقابتی شود این شکل حرف زدن نیز خود به خود حذف خواهد شد. طبعا در فردیت ذوق، سلیقه، منطق، علم و آگاهی و تلاش میماند و هتاکی در چنین فضایی حذف خواهد شد. موافق جلوگیری از چنین بیانهایی نیستم، موافق باز گذاشتن فضا هستم چون اعتقاد دارم در این شرایط تفکری که منطق دارد و منافع مردم را رعایت میکند به شکل خودآگاه پیروز میشود.
باید امکان شنیدن همه صداها در رسانه ملی باشد
از امیر قادری درباره این تکصدایی در فضای نقد پرسیدیم و آیا اینکه ضرورت دارد در یک مدیوم تصویری مثل تلویزیون این اتفاق جریان داشته باشد او در پاسخ به این سوال گفت که هربرنامهای باید منتقد ویژه خودش را داشته باشد و در چهارچوب منافع مردم کشور رشد کند و گفتمان خودشان را جا بیندازد اما ما در شرایط عادی صحبت نمیکنیم ما در حالی حرف میزنیم که از آنتن تا فرد همه چیز انحصاری است اما اگر امکان شنیدن همه صداها وجود داشته باشد من بیشتر با منتقد ویژه برای هر برنامه موافق هستم.
از او پرسیدیم آیا برای منتقد صرف نوع نگاه مهم است یا باید مواردی مثل بیان و زبان بدن را هم در رسانه تصویری در نظربگیرد و او گفت: تصویر و زیباییهای بصری در زندگی ما هر روز و هر لحظه اهمیت بیشتری پیدا میکند. لباس پوشیدن و صدا و جملهبندی در کنار هم برای مخاطب اهمیت دارد و باز در فضاهای رقابتی همه این چیزها اتفاق میافتد.
«هفت» یک کاریکاتور روی آنتن زنده تلویزیونی است
از این منتقد درباره اجرای بهروز افخمی و کنترل او روی موارد و مسائل سوال کردیم و اینکه آیا خود این مجری در هتاکی و حاشیهسازی مسعود فراستی دخیل است و او با این مقدمه عنوان کرد که تا اینجا کلیت نقد در رسانه را مورد بحث قرار دادیم اما از اینجا به بعد اسم میبرم وگفت: اتفاقا من با ادامه دادن برنامه «هفت» به یک دلیل موافق هستم و آن هم این است که دارد تبدیل میشود به بدترین حاصل کار یک فضای کاری انحصاری و وقتی کمکم با چنین کاریکاتوری روی آنتن زنده مواجه میشویم و این برنامه هربار با خودش بخشی از این فضای رانتی را وارد میکند اتفاقا وجودش مثبت است زیرا اینقدر به یک کاریکاتوری از نابلدیها، تسویهحسابهای شخصی، منافع شخصی، بیسوادی و عقبماندگی و جبران عقدهها تبدیل شده که من موافق هستم چنین برنامهای ادامه پیدا کند تا همراه با خودش سینمای انحصاری را هم بیاعتبار سازد. برنامه «هفت» آنقدر در فضای خوش خدمتی با پول مردم و درجازدن و ادامه حیات دادن و از دست دادن مخاطب در سطح بالایی به نمایش گذاشته شده که مردم ما با چشمهای خودشان میبینند که حاصل رسانه نفتی به کجا رسیده است. این برنامه کمکم به کاریکاتور غولآسایی تبدیل میشود که در دوری از بازار آزاد با آن دست و پنجه نرم میکردیم به خاطر همین موافقم که این برنامه ادامه پیدا کند و تمام این اتفاقات در زمان بهروز افخمی و همین دوره از «هفت» اتفاق افتاده است.
کاش این همه ممیزی بر فیلمنامههایی که ما مینویسیم در ادبیات منتقد «هفت» هم اعمال میشد
جابرقاسمعلی از جمله فیلمنامهنویسان و کارشناسانی است که آثار قابل ارزشی برای تلویزیون و سینما به قلم او تولید شده و پرمخاطب شدهاند. قاسمعلی یکی از منتقدان ادبیات توهینآمیز در رسانهملی است به این مقوله معتقد است که وقتی مخاطب میلیونی و متکثری دارید باید لحنی را در پیش بگیرید که گستاخانه و سطحی نباشد. حرفهای او را با «صبا» درباره اتفاق اخیر برنامه «هفت» میخوانید.
*وقتی در حوزه فرهنگی فعالیت میکنیم و خاصه برای رسانهای که مخاطبان بسیاری دارد دیگر تفاوتی نمیکند که نقدمان مکتوب باشد یا شفاهی چون این حوزه، حوزه فرهنگ است و اقتضائاتی دارد که باید در آن جانب ادب را رعایت کنیم و تفاوتی نمیکند که در روزنامه باشد یا در تلویزیون. نمیدانم چه کسی به این آقای منتقد(مسعود فراستی) اجازه داده که بتواند به همین راحتی توهین کند و متاسفانه این اولین بار نیست، یکبار دیگر هم در مورد مسعود کیمیایی عبارت زشتی را به کار برد و تلویزیون هیچ واکنشی نشان نداد. این بار چندم اوست و از نظر من موضوع در حال حاضر این است که این فرد چگونه در جایگاه خدایگانی نشسته و به خودش اجازه میدهد هرکاری انجام دهد یا هر حرفی را بزند و کسی هم به او متعرض نشود.
*سه سال پیش در دهه فجر فیلم «تلفن همراه رییس جمهور» با فیلمنامه من اکران شده بود و مجری برنامه که در آن زمان فریدون جیرانی بود، او از من خواست که روی خط تلفن این برنامه بیایم و جواب سوالهای مسعود فراستی را بدهم. (گرچه من در شگفت هستم که چرا این منتقد در همه ادوار برنامه «هفت» هست) من چون از سالها قبل این منتقد را میشناسم و معتقد هستم که او یک منتقد اپوزیسیون است و تمام فیلمها را با یک چوب میزند بنابراین پذیرفته بودم که به هر حال موضع او چنین است و بسیار روشنفکر و هر فیلمی او را راضی نمیکند. در هرحال با اینکه با مواضع وی در نقد موافق نبودم ولی به او احترام گذاشتم. من این روزها در دانش فراستی تردید دارم زیرا وقتی اعتقادش بر یک فیلم بسیار معمولی دفاع مقدس است معلوم است که من در دانش او شک میکنم. سوال من این است که چطور او میتواند در رسانه ملی سینما را به لجن بکشد اما زمانی که من بخواهم یک انتقاد بکنم سوءاستفاده از رسانه ملی میشود؟ نکتهای که وجود دارد این است که گویا این فرد هرکاری بخواهد میتواند انجام بدهد و کسی هم نمیتواند متعرض شود و این برای فرهنگ ما خوب نیست زیرا این برنامه را مردم و مخاطب میلیونی تماشا میکند.
*من به مدت 27 سال است که فیلمنامهنویسی میکنم و بیشترین کارهایم برای تلویزیون بوده اگر اشتباه نکنم 35 عنوان کار از من ساخته شده که فقط پنج کار سینمایی بوده و مابقی برای تلویزیون تولید شده است. تلویزیون گاهی از سوراخ سوزن رد میشود و گاهی از در دروازه هم رد نمیشود. گاهی به تکتک واژهها در تلویزیون ایراد میگیرند و میگویند که ایراد دارد، بدآموزی دارد و توهین تلقی میشود ولی حالا میبینیم منتقد به همین راحتی با این عبارتها توهین میکند. تلویزیون در برخورد با ما مثل یک دانشگاه پوز دارد که همه چیز باید بار آموزشی داشته باشد آن وقت در مورد این فرد آن هم در یک برنامه مهم سینمایی به خودش اجازه میدهد که سخیفترین واژهها را استفاده کند. پس قطعا پشت این فرد قرص است اما نمیدانم چطور به این همه تناقض منجر شده است.
*در تلویزیون همه کسانی را که سریال میسازند وادار میکنند تا با محدودیت کار کنند و دست نویسنده در این مورد بسته است تا واژهای که حتی توهینآمیز نیست و فقط در کوچه و بازار رایج است را استفاده نکند اما به وی اجازه میدهند که هرکاری میخواهد بکند. به نظرم میتوان گفت که تلویزیون کاملا دولتی است و فقط اسمش رسانه ملی است. از نظر تلویزیون نود درصد تولیدات سینما مزخرف است و آن 10 درصد هم چون با اهداف و خواستههای آنها نزدیک است فیلمهای خوبی هستند. اتفاقا بخش عمدهای از اعتبار که نظام بعد از انقلاب به دست آورده است به خاطر سینماست در حالی که تلویزیون برای اعتبار نظام چه کرده است؟ چرا نباید اخبار برنده شدن فیلم اصغر فرهادی در تلویزیون پوشش کامل خبری داده شود؟ یا وقتی عباس کیارستمی از جشنواره کن نخل طلا میگیرد باید از در پشتی خانهاش برود.
*به نظر من با حذف فراستی یا با حذف برنامه «هفت» اتفاقی نمیافتد نگاه مسئولان رسانه ملی! به سینمای ایران باید تغییر کند. تلویزیون و سریالهای ما چقدر به اجتماعی که ما در آن زندگی میکنیم شباهت دارد؟ کمتر از پنجاه درصد شباهت وجود دارد و مناسباتی که در کوچه و بازار میبینید در تلویزیون وجود ندارد. رفتارها و موقعیتهایی که وجود دارد در تلویزیون وجود ندارد. این رسانه همیشه یک خط کشیده است و آدمها را آنگونه که میخواهد تقسیمبندی میکند. اگر تلویزیون بنا را بر این بگذارد که مردم را به خودش نزدیک کند مطمئن باشید که برنامه «هفت» هم میتواند تغییر کند.
*باید نگاه مسئولان به برنامه «هفت» تغییر کند و یک نگاه همدلانه صورت بگیرد و از بالا به پایین نباشد. آنوقت شک نکنید چندصدایی هم اتفاق خواهد افتاد. طبیعتا هر اثری موافق و مخالف دارد اما در حال حاضر تعادل در تلویزیون رعایت نمیشود. سینمای ایران از نظر تلویزیون به طور اهم و از نظر برنامه «هفت» به طور اخص و از نظر فراستی به طور اخصتر سینمای لجن و منحرفی است در صورتی که اصلا اینطور نیست و این طبیعی است که باید چندصدا وجود داشته باشد.
*خیلی دلم میخواهد فرصتی به وجود بیاید تا به او بگویم که این حرفهای کلی که راجع به آن صحبت میکنید چه معنی دارد؟ اینها نقد نیست چرا مثلا میگویید که فلان فیلم درنیامده است. یا شخصیتها مقوایی است، اینها چه معنایی دارد؟ با کلی گویی که نمیتوان نقد کرد! اگر خودتان را متخصص میدانید اتفاقا باید تکنیکال مشخص کنید که راجع به چه چیزی حرف میزنید و ما باید از شما یاد بگیریم و بدانیم ایراد کار کجاست؟ ما منتقدان زیادی داریم که باید از آنها در تلویزیون دعوت شود و سوال من این است که چرا بابک احمدی، هوشنگ گلمکانی و... به این برنامه دعوت نمیشوند؟
*منتقد به نوعی خطیب است و از مختصات خطیب این است که زبان بدن و صورت استفاده کند و جذاب حرف بزند و حتی گاهی طنزی به کار ببرد که اینها طبیعی است و نیاز تلویزیون این است تا برنامه محبوب شود و مردم تماشا کنند اما نه اینکه با فحاشی و تهمت زدن برنامهتان را پرسروصدا کنید، محبوبیت که نباید از مسیر تعرض به حریم مردم به دست بیاید.
اما در این روز کیوان کثیریان یادداشتی هم برای روزنامهی شرق نوشت:
این اشتباه استراتژیک بهطور مداوم و متواتر از سوی این طیف درحال تکرار است و گوشزدها و انذارها و هشدارها و فریادها هم قرار نیست به جایی برسد. حوزه مطبوعات، سایتها، فضای مجازی، رسانههای دیداری و شنیداری، یکسره به تصرف آن جناح درآمده و آن چوبی که لای چرخ است از همین نیام بیرون کشیده شده و دولتمردان هم اصلا حواسشان نیست.
عرصه فرهنگ، مردان پردل میخواهد. هم آنان که علاوهبر شناخت خوب مقتضیات فرهنگ بر سازوکار مدیریت مقتدر و مستحکم نیز احاطه دارند. طیف دلواپس در هرکدام از این عرصهها عوامل پشت پرده دارد؛ اتاق فکر و اتاق جنگ دارد؛ و البته سربازان و پیادهنظامهایی نیز تربیت کرده است.
یکی، دو تا از آن عناصر پیاده نظام، هرازگاهی از آنتن تلویزیون سروصدایی به پا میکنند و کارکردی ایذایی و حواسپرتکن به آنها سپردهاند. بهکاربردن هر واژهای را هم روی آنتن برایشان آزاد گذاشتهاند؛ مثلا یک شبهمنتقد و یک فیلمساز تمام شده و سیاستباز. اگر طی مطلب کوتاهی در صفحه شخصیام در فضای مجازی، در ازای بهکاربردن واژههای بیادبانه توسط یک شبهمنتقد روی آنتن تلویزیون، بندی از قانون مجازات اسلامی را یادآوری کردم، از این بابت بود که وقتی ادعای شرعیات دارند و دهان به هر حرف نامربوطی میگشایند؛ بدانند همان شرع برای آنان مجازات تعیین کرده و وقتی پای شرع وسط بیاید، اوضاعشان چندان تعریفی نخواهد داشت.
اما اینکه تمام آن رسانههای زنجیرهای، یکسره بسیج شدند تا در مقابل یک حرف ساده از حدخوردن یک شبهمنتقد که تازه در فصای مجازی منتشر شده بایستند و واکنش شدید نشان دهند، جای خوشوقتی دارد و نشانه آن است تیری که رهاشده به جای درستی اصابت کرده است.
همچنین در همان روز سید جواد یوسفبیک که یکی دو روز پیش به درخواست خبرگزاری دانشجو متنی نوشته و خدمت جناب فراستی ارائه داده بود، پس از تأیید ایشان، آن را در اختیار خبرگزاری دانشجو قرار داد تا منتشرش سازند. آن متن به شرح زیر است:
,1
حرفها دارم اما . . . بزنم یا نزنم؟
با توام، با تو! خدا را! بزنم یا نزنم؟
اینها را از قلم میپرسیدم؛ قلمی که بیتاب بین انگشتانم تاب میخورد. یک بار دیگر، به اصطلاح هنرمندی از نقد منتقدی تند و تیز برآشفته شده بود و داشت زمین و آسمان را به هم میدوخت.
من نیز، گرچه هنوز کیمیای سعادت سکوت بود و سکوت، این بار دیگر نمیخواستم ساکت بمانم. میخواستم من هم ولولهای برپا کنم و این کار جز با یاری قلم ممکن نبود. اگر مخالفت میکرد و همراهم نمیشد، کاری از دستم ساخته نبود. اما از آنجاکه او همیشه از من حسّاستر و عاقلتر بود، باید نظرش را میپرسیدم و از او به عنوان مجری کاری که در سر داشتم، مشاوره میگرفتم. از همین رو بود که شروع کردم به تشریح آنچه بنای گفتنش را داشتم.
رو به قلم کردم و گفتم:
حرفهای زیادی دارم که نمیدانم کدامشان را باید بگویم و کدام را نه.
میخواهم از اینجا شروع کنم که در سینما این نخستین بار نیست که فیلمسازی نقد حقیقی- نه تعریف و تمجیدی که نام دروغین نقد بر آن گذاشتهاند- را بر نمیتابد و در مقابل منتقد راستین ما به پرخاشگری میپردازد؛ او را مریض مینامد و چون در دفاعی منطقی از خویش عاجز است، سعی میکند با پیش کشیدن گذشتهی منتقد ما، به خیال خود، او را بترساند و مجبور به سکوت و عقبنشینی کند.
میخواهم بگویم که این اولین و آخرین باری نیست که حرفهای منتقد ما را- آن هم با چنین لحنی- میشنوند. او همان زمان نیز که از آثارشان تعریف میکرد، همین آدمی بود که اکنون به روانپریشی محکومش میکنند.
میخواهم بگویم واژهای که این فیلمساز خاص را برانگیخته کرده است، نه دربارهی خود او، که توصیفگر فیلمش است. حال اینکه چرا او مصرّانه تمایل دارد که این صفت را به خود منتسب کند، جای تأمّل دارد.
میخواهم بپرسم که چرا وقتی چند روز پیش از منتقد ما یکی از علما از واژهی مورد بحث استفاده کرد، کسی جرأت دم زدن و صحبت کردن از مادّههای قانونی و احکام جزایی را نداشت؟ نکند عدم توانایی در واکنش نشان دادن به آن عالم است که اکنون بر سر منتقد ما آوار میشود!
میخواهم از فیلمسازمان- که البته حالا با دیدن فیلم توقیفیِ تازه اکران شدهاش باید او را فیلمساز آنها نامید، نه فیلمساز ما- بپرسم که ایشان و بسیاری از همقطارانشان را چه میشود که وقتی منتقد ما نظرش را، به عنوان یک انسان آزاد و به قول خودشان، باسواد دربارهی فیلم ایشان مطرح میکند، ایشان در مقابل به جای آنکه تأمّل و تحمّلی بر حرف منتقد ما داشته باشند، خودِ منتقد را آماج بد و بیراه میکنند و نقد را پس میزنند؟
میخواهم بپرسم ایشان که ادعا میکند برنامهی تلویزیونی منتقد ما را نمیبیند، چگونه آنقدر بر "تناقضگویی" منتقد ما در این برنامه اشراف دارد که خود را آمادهی تدوینی جدید از آن اعلام میکند؟ اگر ایشان این برنامه را نمیبیند- و به دیگران نیز توصیه میکند که نبینند- چگونه از صحبتهای منتقد ما در چند شب متوالی اطلاع دارد؟ اگر او این برنامه را تماشا نمیکند، چگونه مطلع است که در برحهای خاص یک مجری جدید به برنامه اضافه شد و در زمان آن مجری روال برنامه بهتر شد؟ اصلاً اگر این برنامه را نمیبیند، چگونه به خود اجازه میدهد که دربارهی آن نظر دهد و عوامل سازندهاش را به سفارشپذیری متهم کند؟ باز هم خوشا به انصاف و همت آن منتقدِ به قول ایشان روانپریشی که برای بروز روانپریشی خود رفته و در سالنی خالی از مخاطب، به تماشای فیلم ایشان نشسته است!
میخواهم از فیلمساز آنها بپرسم آیا ایشان که ظاهراً فرد معتقدی هستند و دست به آیه و روایت خواندنشان خوب است- که نیست- نشنیدهاند که امیرالمؤمنین فرمود: "هر که با نقد مخالفت کند، هلاک خواهد شد"؟
میخواهم از ایشان که به مقابله با نقد یا تخطئهگری پرداختهاند، به عنوان فردی "باورمند" به انقلاب اسلامی بپرسم که آیا ندیده، نشنیده یا فراموش کردهاند که بنیانگزار این انقلاب به شخص شماره یک اجرایی این مملکت گفتند: "ما نباید گمان کنیم که هر چه میگوییم و میکنیم، کسی را حق اشکال نیست. اشکال و بلکه تخطئه، یک هدیهی الهی است برای رشد انسانها."؟ و آیا تمایل نداشتهاند بشنوند که رهبر فعلی همین انقلاب میگویند: "از انتقاد- ولو غیر خیرخواهانه باشد- استقبال کنید چون گاهی در انتقادهای خصمانه هم حقایقی وجود دارد که انتقاد کننده از روی خیرخواهی نمیگوید، اما انتقادش واقعی است، چه برسد به آن کسانی که از روی خیرخواهی از شما انتقاد میکنند . . . خیلی از نظرات انتقادیِ گزنده از روی دلسوزی است. انسان باید ببوسد آن دهنی را که از روی دلسوزی انتقاد میکند."؟
میخواهم بپرسم آیا سریالی که آن را ملک شخصی خود تلقّی کرده و آن را مایهی گروکشی قرار داده است، همان سریالی نیست که در بدو پخش شدنش، به دلیل توهین آمیز بودن نسبت به مردم از سوی آنها مورد اعتراض قرار گرفت و متوقف شد؟
می خواهم بگویم که وقتی ایشان از تلویزیون پول میگیرد و خطاب به مسؤلین تلویزیون اظهار میدارد که احساس کرده است برای کسانی فیلم میسازد که قدرش را نمیدانند، معلوم است که مطلقاً در ساخت فیلم به مردم فکر نمیکند و برای کسانی فیلم میسازد که پول فیلمش را داده باشند. در چنین شرایطی عجیب نیست که اگر پول فیلم از جایی خارج از کشورش بیاید، در آن فیلم غیرتی نسبت به هموطنان خویش نداشته باشد و به شکلی کلاهبردارانه توهین به مردم را با مالهی "نقد دولت" بپوشاند.
میخواهم بگویم جالب است که ایشان داعیهی نقد دارد اما خود، فرهنگ نقد شدن ندارد و در برابر نقد دو-سه دقیقهای منتقد ما در برنامهای زنده، حدود 90 دقیقه در یک برنامهی ضبطی به پاسخگویی میپردازد و در مقابل یک عبارت (دیاثت فرهنگی) که از جانب منتقد ما دربارهی فیلم- و نه البته فیلمساز- صادر شده است، شخصِ منتقد را "بیمار روانی"، "شعبان بیمخ" و "داعش سینمایی" خطاب میکند و اینها همه در حالی است که ایشان طبق توصیهی مادربزرگشان نمیخواسته پاسخی به منتقد ما بدهد!
می خواهم بگویم . . .
به اینجا رسیده بودم که قلم لب به سخن گشود و با عتابی جدی مرا از ادامه دادن بازداشت.
2
میخواستم که ولوله برپا کنم، ولی . . .
با شور شعر محشر کبری کنم، ولی . . .
. . . قلم زبانم را دوخت و گفت: "بربند دهان، این همه تقریر روا نیست . . . اگر زمانی که در سخن گفتن از این "فرهنگسازانِ" بیفرهنگ از تو تلف میشود برایت مهم نیست و اگر عمری که در کلنجار با این جماعت مبتذل از تو هدر میشود برایت اهمیت ندارد، لااقل از من خجالت بکش؛ از قلم شرم کن و آن را در نوشتن دربارهی این افراد لوس و حرفهای بچگانه و سخیفشان ضایع نکن!
رفتار و گفتار این دست فیلمسازان مثل دختربچههای نُنُری است که با کوچکترین نگاه دیگران به اسباببازیهایشان زیر گریه میزنند و در عوض، صورت فرد مقابل را چنگ میزنند و مویش را میکشند تا دلشان خنک شود. این نُنریزم نه فقط در سینما، که در تمام بخشهای فرهنگ ما ریشه دوانده است، چون متأسفانه روش اومانیستی مربّیان فرهنگی ما، فعالان فرهنگی- هنری مان را عادت نداده است که گاهی باید تنبیه شوند و اخم ببینند. اخمی که همیشه از سر تنفر نیست؛ تشری است که برای بعضیها به شدت ضروری است. هر منتقدی که میگوید فلانی گند زده است، لزوماً از او متنفر نیست؛ بعضیها واقعاً گندبزن هستند. اما آن رفتار اومانیستی در برخورد با فعالان فرهنگی- هنری بر سر این گندکاری ها مدام سرپوش میگذارد و فاشیستگونه منتقدان را سرکوب میکند.
آنان از این نکته غافلاند که ویژگی بنیادین تجدد و تمدن نقد است و ساکت کردن منتقد، سرکوب کردن آزادی است. آنان نمیفهمند که نقد شدن لیاقت میخواهد و فرهنگ. فرهنگی بیش از آن میزان که برای رسیدن به هنر لازم است.
نتیجهی تربیت فرهنگی ما، اما، از آنجاکه نقد در آن جایی نداشته است، نه تجدد بوده، نه تمدن و نه فرهنگ. خروجی این سیستم سخیف آدمهایی نازکنارجی و خودپسند بودهاند که گرچه در کلام به استقبال نقد میروند، اما همیشه منتظر تحسین هستند و چنین میپندارند که منتقدین با نقدهایشان در حال خودنمایی هستند. علت چنین پنداری هم کاملاً روشن است: چون فرد خودپسند نمیتواند چیزی به جز خودپسندی را بفهمد و چیزی جز خودنمایی را در ذهن کوچک خویش تصور کند. این افراد، جاهلانه ترجیح میدهند که به جای نجات یافتن توسط نقد، با تعریف و تمجید به هلاکت کشیده شوند.
اینان در حقیقت جملهی ارسطو را سرلوحهی خویش قرار داده و به آن جامهی عمل پوشاندهاند:
"اگر میخواهی نقد با تو کاری نداشته باشد، هیچ مگو، هیچ مکن، هیچ باش."
اینان به واسطهی نقدگریزی، هم خودشان به عنوان هنرمند هیچاند و هم آثارشان هیچ است و اگر نیک گوش کنی، این فریاد اعتراف را از عمق باطنشان خواهی شنید که:
با تسلسل، دور باطل میزنم
سرد و سرگردان، مدارم هیچِ هیچ
"هیچ"، ارزش و لیاقت توجه و تحلیل ندارد.
3
آواز عاشقانهی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست
حق با قلم بود. آوازی که من در پی سر دادنش بودم، از سر عشق به هنر، نقد و منتقدمان بود، اما وقتی رفتار و گفتار طرف بحث (فیلمساز آنها) آنقدر کودکانه و سطح پایین است که در آن نه رنگ و بویی از هنر وجود دارد، نه شعوری نسبت به نقد و نه فهمی نسبت به منتقد، دیگر چه جای بحثی باقی میماند؟
این شد که ترجیح دادم به جای تشریح مفصل آنچه میخواستم بگویم و بپرسم، همین مکالمهی بین خود و قلمم را منتشر کنم تا یک بار برای همیشه توضیح داده باشم که سکوت ما در برابر این گزافهگوییها و یاوهسراییها به معنای درک نکردن ماجرا نیست؛ بدان علت است که ما به تعلیم قرآن کریم فراگرفتهایم که باید از جاهلین اعراض کرد.
4
جرمم این بود: من خودم بودم
جرمم این است: من خودم هستم
کار مکتوب ساختن این مکالمه تقریباً به پایان رسیده بود که متوجه شدم منتقد ما نیز خود در برابر همهی اتهاماتی که به او زدهاند و جرمهایی که برایش تراشیدهاند، متمدنانه، موضعی جز سکوت اتخاذ نکرده است. سکوتی که اگر خوب به آن گوش دهیم، گویای جرم اصلی او- اینکه همواره خودش بوده و خودش باقی خواهد ماند- میباشد و همچنان به آنان که مصادیق دیاثت فرهنگی- هنری هستند، پیوسته میگوید:
در شهر شما باری اگر عشق فروشی است
هم غیرت آبادی ما را نفروشید
باز هم در همان روز بود که خبرگزاری تسنیم نقد دوست خوبمان، سید محسن باقری (مدیر سابق همین وبلاگ) را به فیلم مورد بحث کمال تبریزی منتشر کرد:
شاگردان فراستی وارد میشوند: تحقیرِ «سرزمین کهن» در «دونده زمین»
در فیلمی که فیلمسازش دوست دارد همه چیز در آن نَماد باشد، چاره ای جز این نیست که فیلم را نمادین ببینیم. البته فرقی نمیکند که فیلم را با نماد یا بینماد ببینیم؛ در هر صورت، جز تحقیر و توهین به این سرزمین کهن، چیزی نخواهیم یافت. حتی یک نکته مثبت نسبت به ایران در تمام دقایق فیلم وجود ندارد.
در تیتراژ:
سحر دولتشاهی(خانم معلم) رویِ دستِ فیکسشده
آقایِ دونده نشان داده میشود. در فیلم میبینیم که خانم معلمِ ایرانیِ
جهان سومی ما، مثلا به مقامِ آگاهی رسیده است اما هیچ کاری از دستش
برنمیآید. آن که کاری از «دستش» برمیآید و میتواند، تنها ناجیخارجیِ
فیلم است.
خسرو احمدی( خلیلِ آبقنات دزد) که نماد رییس جمهور سابق یارانهده است را سگ در جاده نشان میدهد، یادمان نرود که سگ بجز صاحبش به کس دیگری وفادار نیست، سگ پاچه میگیرد.
نیکی نصیریان؛ دختربچهی
خردسال روستا که همیشه عصبانی است و مویِ عروسکاش را میکند و تنها با
«معجزه»ی ادا اطوارهای دونده ژاپنی آرام میگیرد و شاد میشود را،
پرندهای نشسته رویِ سنگی کنار جاده نشان میدهد. نیکی نصیریان که نَمادِ
کودکان و تینایجرهایِ این سرزمین است، که همگی عصبانی اند و و در حال حرص
خوردن.کودک و نوجوان ما، پرندهای است که فعلا رویِ سنگِ نشسته و مترصدِ
پرواز است. (الان صفحه اصلی سایت نیکی نصیریان عروسکِ موبلوندی است حتی
بزرگتر از خودش که با دستش دارد نیکی را پرزنت میکند. معلوم نیست او در
آن هفتسالگی فیلمِ کمال را به حضورِ آن عروسک قانع کرده یا کمال، سایت او
را به آن عروسک).
نامهای تیتراژ شروع فیلم دقیقا روی این تصاویر( دست دونده، سگ در جاده، پرنده روی سنگ) میآیند.
ورود ناجیخارجی به ایران:
هازاما کامپهی ژاپنی نذر(!) کرده دور دنیا را بدود. او از ژاپن به
ایالاتِ متحده، از آنجا به اروپا و از اروپا تا ترکیه میدود. در ترکیه است
که متوجه میشود سرطان دارد. با ناامیدی پا به ایران میگذارد. در
جادههای ایران سفرش را ادامه میدهد و به روستایی وارد میشود
در جادههای ایران
پلیس راهنمایی و رانندگیِ ما مجذوبِ دوندهیخارجی شده و چای چای تی تی
کنان، با موبایلش از او فیلممیگیرد، بچههایِ سازمان امداد و هلال احمر
به خارجی، عکس عکس میکنند. زن ایرانی که از خانهشان سر جاده آمده، با
اینکه میداند خارجی، فارسی نمیداند، بدون ایما و اشاره، با دونده خارجی
مفصل فارسی حرف میزند، یا شاید آنقدر خنگ است و نمیداند که خارجی، فارسی
نمیداند یا فیلم این مساله برایش مهم نیست و میخواهد حرفهایِ زن را خطاب
به مخاطبانِ فیلم و نه به هازاما کامپه بزند. زن دیگری از صندلی عقب ماشین،
نان دستخورده ای را به هازاما تعارف میکند، یک جا مردم به آقایِ دونده
که مهمان است و مهمان حبیب خدا، دو عدد موز میدهند. دوربین هم میهمان
نوازی میکند و زوم میکند رویِ دستانِ موزگرفتهی مردِ ژاپنی با آن لیوانِ
شربتی که در دست دیگرش است. فیلم میهماننوازی را هم اینطور میفهمد. مردم
تویِ راه به دونده، که بعدا معلوم میشود ناجی ماست، تسبیح میدهند. قبلا
هم که مفصل بهش التماس دعا گفتهاند که یعنی فیلم، عرفِ مردم را میشناسد.
همان مردم و عرفی که در سراسر فیلم لِه خواهند شد. تسبیح میدهند به دونده
که هر قدمی که میدود به صد تسبیحِ کاهلمسلکانهی فیلم میارزد.
اول
فیلم مثلا قرار است مستندی فشرده از شروع سفر آقای دونده تا رسیدنش به
ایران روایت شود. آنقدر از همان فشردهسازی هم عاجز است که برای امریکا و
اروپاگردیِ آقای دونده، به فیلمهایی که دونده کنار ایفل و مجسمه آزادی
گرفته رو میآورد چون فرنگ را هم با چند نماد میفهمد. دقیقا مثل همانهایی
که تهران را با عکس گرفتن کنار برج آزادی درک میکنند.
ورود به روستا
خانم معلم در اتوبوسی که به روستایی در ناکجاآباد میرود یا از آن
برمیگردد، با زمینه صدایِ یک آهنگِ کوچهبازاریِ قبل انقلابی، تفال میزند
که «خرم آن روز کز این منزل ویران بروم ...». منزل ویران یعنی ایران؟
خانم معلم وارد آن روستا در آن ناکجاآباد میشود. روستایی که در آن تک موشی با دست و پاهای سفید و خوشگل، حداقل تکانی به خودش میدهد اما مردم از موش هم، کمترند. اولین بچه ای که فیلم نشان میدهد و از قضا حتما باید دختر باشد تا حسِ ناراحتی ما را بیشتر برانگیزاند؛ عصبی و خودخورانه درحالِ کندن موهایِ بلوندِ عروسکش است. بچه مدرسهایهای روستا هم روبرویش روی زمین نشسته اند. یکیشان در حال باد کردن کیسه فریزری است. کار و بازیاش باد هواست و یکی از همین بادکنکها را سر کلاس اجباری درس، مفصل به کلهی همکلاسی اش که از قضا پسربچه است میکوبد. نه یکبار، نه ده بار. شیرآب روستا هم همینجوری باز مانده است. آبی در فیلم نماد منابع طبیعی است. گلرخ و دوست پسرِ کاهلاش عِباد؛ که اصلا ربطی به عبادت ندارد،لابد، خوابآلود آن گوشه و کنار هستند. یعنی آنها هم وجودی نباتی دارند. گلرخ میگوید:«عباد حوصله ام سر رفته». عباد از خواب بیدار میشود و میگوید:«خواب دیدم. با دختر عمویم ازدواج کردهام».
- «پس چرا دختر عمویت را نمیگیری؟»
- «توی ده بالایی هست، راهش دور است».
خانم معلم که تازه به روستا پاگذاشته و بدنبالِ کلیدِ خانهی بالایِ ده است، وقتی در یکی از خانههای روستا را میکوبد، در، کاملا پخش زمین میشود. وقتی گلرخ از عباد میپرسد: «عباد میآی خواستگاریم امشب؟» عباد، تکه ای از نامه عاشقانهای را که سالهایِ دبیرستان برایِ گل رخ نوشته و به قولِ خودش سرشار از غلط است را "علی الحساب" به او میدهد. که فعلا این را داشته باش. همان لحظهای هم که قرار است یکی نامه را بدهد و دیگری بگیرد؛ گلرخ میگوید: «تو منو میخوای، من چرا بیام؟»( استغفرالله اگر حتی لحظهای از ذهنمان بگذرد فیلم زورش را میزند که نشان دهد مردم حتی برای خواستههای حداقلی و شدنی خودشان-نامه دادن و نامه گرفتن- هم ارزش قائل نیستند و حتی حاضر نیستند یک قدم کوچک بردارند، همان چند قدمی که کافی بود گلرخ به عباد یا عباد به گلرخ برسد، البته برای گرفتن نامه. خانم معلم، به اشتباه روزِ جمعه بچهها را از کوچه جمع میکند و در قالبِ قطار بازی آنها را با طناب به هم میبندد و سر کلاس میبرد. (طناب، نماد اجبار در تحصیل است). دختر بچهی عصبانی با آن عروسکِ بلوندش سر همین است که کله همکلاسیاش را بارها و بارها موردِ عنایت قرار میدهد. البته فیلم یک منجی وطنی هم دارد. کسی که فقط به یک چیز آگاهی دارد و آنهم روزهای تعطیل سال است. همخانه پیر خانممعلم، همانی که سراسرِ فیلم به دنبالِ چیزی میگردد و با خودش حرف میزند. او با گفتنِ اینکه امروز جمعه است و در حالی که معلم پشتش به بچههاست، بندِ اسارت از دست و پایِ بچههای روستایِ ایران باز میکند و رهایشان میکند که بروند همان بازیشان را بکنند. «امروز جمعه استِ همخانهی پیر خانم معلم» کات میخورد به دویدن دونده خارجی، آن هم در همین روز جمعه. یعنی اینجا هم ناجیخارجی فیلم، حتی یک لحظه ناجی وطنی ما را برنمیتابد. پیرمرد ریش بلندی هم دمِ مدرسه قفل و زنجیرشده روستا نشسته و هر از چندگاهی با چوب بلندِ دستش میکوبد به تکه آهنی که بالایِ در مدرسه به عنوان زنگ تعبیه شده است. معلم در خانه است و با صدایِ بوقی از خانه بیرون میپرد و به دنبالِ صدای بوقِ ماشین میدود، موسیقیِ زمینهی این سکانس، ضربِ زورخانه است که مسخره میشود. همان زورخانه ای که احتمالا بومیترین تکان خوردنهایی ماست. مردی هیکلی با صدایی نازک، سوار بر نیسان وانتی داغان که آفتابه و چاهبازکن و سبدِ آبکش بار زده، وارد روستا میشود و آب معدنی و غذایِ آماده به مردم میدهد. سهم دختربچهی عصبی که مویِ عروسکش را میکشید راهم، پرت میکند کنارش؛ از بالا به پایین. یارانهشان را اینجوری میدهد. زن و شوهری از اهالی روستاوقتی غذا و آب معدنیشان میرسد، در نمایی از دوربین که بالا به پایین است، هی غذایشان را به خانممعلم تعارف میکنند. دوربین از روی زن و شوهری که در حال غذا خوردن هستند میچرخد روی گاو توی طویله که داردیونجه میخورد. اول باری که خانم معلم، خلیلِ آبقناتدزدِ یارانهده را میبیند به او اعتراض میکند که: «شما تویِ این ده چکار میکنید؟ این چی هست که میدهید به مردم؟». خلیل هم جواب میدهد که: آدمها، قدیمها بخاطر دزدی سوال و جواب میشدن، حالا بخاطرِ کارِ خیر. صدایِ گاو هم که مرتب در روستا شنیده میشود، گاوی که صدایِ مردم است و مردمی که گاو هستند. سمتِ چپِ بالایِ دری که موشخوشگله مشغول تکان دادن خودش پای دری است که بالایش زیارتِ عاشورا نصب شده است. دوربین از موش شروع میکند و به زیارت عاشورا میرسد. خانم معلم از خانه بیرون میآید و میدود، ناخواسته و ناآگاهانه، لاکپشت روستا که شدیدا نمادین است را واژگون میکند و ما باید تا اواخر داستان منتظر باشیم تا آن ناجیخارجی آخرین لطفاش را در حق ما بکند و لاکپشتمان را روپا کند. باید از خلیلِ آبِ قنات دزد( بخوانید منابعِ طبیعیدزد)، که شدیدا نماد رییس جمهور سابق یارانهبده است، خطاب به خانم معلمِ ده بشنویم که: «ببین یک نصیحت میکنم، اینجا خودت رو خسته نکن، اینجا همه خوابند) در این شلم شوربا و سگدونیِ ایران( به زعمِ فیلم)، آن مردِ خارجی و آن اسوهی نجات، نه از دنیایِ عرب بلکه از خاورِ دور از راه میرسد. خسته رویِ تخت دمِ دری قهوهخانه دوستان افتاده، وقتی از خواب بیدار میشود، دختربچهی ایرانی را میبیند که هنوز عصبی است. با ادا اطوارِ ژاپنی و لوسبازی دختربچه را میخنداند و بچه های دیگر هم جذبش میشوند. حالا دیگر دوربین و موسیقی، مهربان میشود . اساسا هرجایی که ژاپنی هست یا تاثیرش را گذاشته، دوربین مهربان است. وقتی «تغییرات و رابطهانسانی» دارد رخ میدهد آسمانِ فیلم هم غرشی میکند به کامِ منویاتِ فیلمساز. صدایِ غرش آسمان و خنده دختربچه میکس میشوند تا مثلا بهتر تاثیر بگذارند و کمی تلطیف کنند فضا و تاثیرگذاری را.
خانم معلم اندکی قبل ماشین خلیل را بی اجازه برداشته تا برود بهداری شهر دنبال دکتر. تنها دکتر فیلم، خانم معلم است و از آنجا به بعد، همه کارهایش را فقط بخاطر او میکند ونگران است که: «خانم معلم سرمانخوری»، دکتری که در مسیر بهداری تا روستا حتی از پیش خود برای خانممعلم، «بری باخ» هم میخواند و خدا را شکر که مسیر شهر تا روستا، دوربین رویشان بود وگرنه نمیشد تضمین کرد که خانم معلم به صحت و سلامت برسد، بس که تنها دکترِ ایران(!)، هرزهچشم است. آن دکتر کجایی است؟ باید از فیلمساز که از قضا فامیلیاش هم تبریزی است پرسید چرا با وجود اینکه مردم روستای مذکور هیچکدام منتسب به فرهنگ یا قومیت خاصی نیستند، کار که به چشمچرانی و معلمبازی میرسد، شخصیت را آذری انتخاب میکند؟!
آن ناجیخارجی که هنوز عرقِ آمدنش خشک نشده، حرکت و ورزش و مسابقه کشتی به بچههای ما یاد میدهد و یک بلند قد را روبرویِ کوتاه قد و بچهتر میگذارد. ژاپنی به بچهها میآموزد که آب معدنی خوب نیست و آبِ قنات خوب است و حتی پایِ قنات و جلویِ بچهها حالِ خلیلِ آبقنات دزد را میگیرد و قوطی آب معدنی را خالی میکند و با آبِ قنات پر میکند. ناجیخارجی که بچه ها را به اندازه کافی آموزش داده حالا وقتش را اختصاص میدهد برایِ آموزشِ پیرمردها. پیرمردهایی که مدتهاست در قهوهخانه به برفکِ تلوزیون خیره شدهاند و استکانهای چایی را که قهوهچی برایشان ریخته را نمیخورند. شاید چون اخمو هستند چای خوردن بلد نیستند. آن مردِ ژاپنی و اسوهنجات در شعبدهای عجیب و غریب و ناآشنا برای همه ما ایرانیها، قندش را میاندازد توی هوا و با دهان میقاپد، استکانش را بر میدارد و مرتب هورت میکشد تا چاییاش تمام شود. پیرمردهایِ قهوهخانه تکان نمیخورند، کمی تامل و "ادا اطوارِ تربیت محورانهی ژاپنی"، نیاز است تا هم یخشان آب شود و هم سکانسی برایمان بسازد از پیرمردانمان که قند به دهان هم پرت میکنند و میخندند و چای میخورند. ما آنقدر مسخشده و عقبمانده و هیچ هستیم که حتی چای هم بلد نیستیم بنوشیم. چرا فیلمساز عمدا از میان همه کارهایی که بلد هستیم به سراغ مهمترینشان میرود و زور میزند آن را بزند. فیلم و فیلمساز میگوید که چای خوردن را هم مثل خندیدن باید یاد بگیرید چه رسد به چیزهای دیگر. جالبتر اینکه یکی از آدمهای قهوهخانه که تحتِ تاثیر قندپراکنیِ آقای ناجیخارجی قرارگرفته، همینکه قندش را به دهان میگیرد، چایی که همان لحظه از قوری به استکان ریخته را بی تامل هورت میکشد. ژاپنی از قهوهخانه بیرون میزند و قیصروار، پاشنه کفش اسپرت و نه ورنیاش را برمیکشد. حالا دیگر صدقهسریِ آقای ناجیِ خارجی، ریتم زندگی به روستا که نه ایران، باز گشته. مردِ ژاپنی با بچهها سر سفره، قیمه میخورد و برایِ اینکه سفره و غذا، به قولِ فَراستی دربیاید، یکی از بچهها میگوید: «بچهها، غذا چقدر خوشمزه شده» و بقیه تایید میکنند. این است کمالِ درآوردنِ کمال. این تنها، آقایِ خارجی است که به بچههای روستا نه بلکه ایران که تا 5 بیشتر بلد نیستند بشمارند، اعداد بیشتری یاد میدهد. خانم معلم سریع بچهها را از سرکلاس مرخص میکند، حس کرده که آقای خارجی مشکلی دارد. کنارش مینشیند. ژاپنی میگوید که ژاپن را تا آمریکا، سپس اروپا و بعد تا ترکیه دویده و آنجا متوجه شده که سرطان دارد، حالا که واردِ ایران شده، دیگر امیدی ندارد که بتواند این سفر و هدف را به پایان برساند. حالاست که خانم معلم دست به کار میشود و از تنها داشته ما، که به زعمِ فیلمساز حافظ است، بهره میگیرد. مردمِ ایران آن هم پیرمردانش چای نمیشناسند، اما فیلمساز حافظ میشناسد. عجب(!). خانم معلم به ژاپنی میگوید: « ما اینجا وقتی مشکلی داریم، از حافظ کمک میگیریم، مشورت میگیریم. از حافظ سوال کن». تفال میزند و اَد غزلِ 145 دیوان میآید که: « چه مستیست ندانم که رو به ما آورد، که بود ساقی و باده از کجا آورد».
ایران، «منزل ویران» است و خارجی، «ساقی». شرمت باد.
پایانبندی:
آن چیزی که همخانه خانم معلم دنبالش میگشت پیدا میشود. بچه ها که به دنبالِ هازاما کامپهی دونده، میدوند، اتفاقی میخورند به خانمِ پیرهمخانه، دستهی درشتِ کلیدِ همهی خانههای قفلشدهی ایران و نه روستا، معلوم نیست از کجایش میافتد زمین و او را خوشحال میکند. حتما جنابِ فیلمساز مولف(!) برپایهی «آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد» این سکانس را نوشتهاند» و با شعردانیشان دستی کشیدهاند رویِ «بیگانه» و گفته اند ولش کن، بیا نمادمان را بسازیم و فراموش کردهاند که این بیت مخالفِ سراسرِ فیلمشان است. عِمادی که حال نداشت نامهی عاشقانهاش را به گلرخ بدهد،کت و شلوار دامادی میپوشد و هردو راهی میشوند معلوم نیست به کجا. بعید به نظر میرسد عبادِ تنبل جایی داشته باشند بجز همان روستا و همان خانه. پیرمردِ ریش درازی که همش با چوب درازش میکوبید به صفحه آهنیِ تعبیه شدهی دمِ مدرسه، در مدرسه را باز میکند و میبینید روی تخته سبز نوشته شده است: « خنده، کلید است». عجب. یک هو همه جایِ خانهی همخانهیِ پیر خانممعلم تمییز میشود. پاندولِ خانهاش به کار افتاده است و معلوم نیست کجا میخواهد برود، ساک سفیدِ بزرگ را جوری از زمین بلند میکند و با این کارش نشان میدهد که فیلمساز حتی نکرده ساک را سنگین کند، تا اینجوری از زمین کنده نشود. و اینجوری گاف ندهد. فیلمساز که اولِ فیلم را با شرحِ ناقصِ دوندگیهایِ آقای خارجی شروع کرده، پایانش را هم اول با خواندنِ بیانهای ذیلِ عکسِ حضرتِ ناجی و سپس با موفقیتآمیز بودن سفرِ 776 روزهی هازاما کامپه و موردِ تشویق قرار گرفتن ایشان میبندد. شروعِ بیانیه سفرِ کامپه که فیلمساز بدش نمیآید بیانیهی فیلمِ نَمادینش هم باشد این طور شروع میشود: « امید در تمامِ این سفر به او کمک کرد که نقطه پایان را خودش تعیین کند» و به ما ایرانیان میگوید که امیدوار باشید. ببینید چقدر امید خوب است. ببینید آقا ژاپنی که من درباره او و شماها، مشترکا فیلم ساختم و چون او امید داشت به نقطه پایانش رسید. فیلمساز همه فحشهایش را به ما میدهد بعد از امید هم حرف میزند. صدایِ دخترژاپنیِ خوانندهای ته فیلم گذاشته شده که «با ما بودی، بی ما رفتی، هرچه بیشتر به فیلم فکر میکنم میبینم توصیفاتِ فراستی از «دوندهی زمین» یک سگدونی کم داشت، سگدونیای که اگر خرجِ «ابد و یک روز» نشده بود، دست منتقد را بیشتر باز میگذاشت تا آلبومِ افتخارات دونده زمین را کامل میکند. کاش مسعود فَراستی، دوندهی زمین را زودتر دیده بود.
صبح روز بعد (دوشنبه، 17 خرداد 95)، در پی بازگشت دوبارهی پرومحمدی به شبکهی سه سیما، کیوان کثیریان در وبلاگ خود نوشت:
خب به سلامتی آقای پورمحمدی با اصرار به شبکه سوم برگشت تا آقای داماد ایشان(تهیه کننده هفت) به شدت نفس راحتی بکشد و کارگردان روباه، یک شیشکی مشتی برای مخالفان درکند. حالا می شود امیدوار بود که نه تنها بساط "استم...اء" و "دی...ث بازی" در این برنامه همچنان پهن باشد، بلکه پای خوار مادر و ناموس فیلمسازان و مخالفان برنامه هم وسط بیاید. به سلامتی و میمنت.
در همین روز، سایت سینماسینما نیز مطلبی از امیر پوریا منتشر کرد:
معضلی موسوم به مسعود فراستی، از دو منظر قابل مشاهده است که یکی او را به خواست و اصرار خودش، به موضوع شوخی بدل میکند و دیگری، کاملاً جدی است. در مورد جنبه کُمیک، بگذارید مثال ساده و قابل درکی بزنم: ما در فامیل مان بچه ای داشتیم که شیطنت های عجیب و خلاقانه اش، نَقل همیشگی محافل خانوادگی بود. حتی وقتی خودش خرابکاری ویژه ای نمیکرد و این کار از باقی بچه ها سر می زد، بعدتر کاشف به عمل میآمد که طرح و برنامه ریزی و مدیریت عملیات با او بوده. از پایین آوردن کوه رختخواب ها روی سر و گردن بچه های دیگر تا کوبیدن مُهر اداری پدر یا دایی اش بر در و دیوار خانه، دست به هر کاری می زد تا عنوان اول روایات فامیلی باشد.
در غیابش و در حضورش، همواره همه داشتند بازیگوشی جدید و عموماً عجیب او را باز میگفتند. اما یک بار که حضرتش در محوطه مجتمع مسکونی بود و اصلاً در خانه نبود، اندکی از شیطنت بچه دیگری گفتیم. ناگهان از در آمد تو و گریان و خشمگین فریاد زد که «من یه تف هایی می ریزم، یه فحش هایی می دم… همین الان توی محوطه روی سنگ های اون همسایه هه که داره خونه شو بازسازی میکنه جیش کردم»! و ما که حیران بودیم اصلاً از کجا شنیده که این بار حرف از خرابکاری او نبوده، همگی یکصدا اطمینان می دادیم که نگران نباش؛ قول مردانه می دهیم از این به بعد باز هم فقط از نامردی های تو حرف بزنیم!
آن پسر، حالا جوان برازنده ای است و خلاقیت هایی که آن وقت ها صرف تخریب می شد را حالا صرف ساخت و ساز میکند. اما مسعود فراستی ما در آن مرحله سنی باقی مانده و همچنان از این که خرابکاری هایش بیشتر از سایرین، نَقل محافل باشد، کیفور می شود!
اما جنبه جدی ماجرا :
شخصاً بیش از ماجرای اهانت و حتی ارائه تصویری مخرب و عقده گشایانه از منتقد، دغدغه دیگری در مورد نتیجه کار او دارم. این چیزی است که اغلب در سطح اولیه واکنش به وجه موهن حرف هایش، نادیده و ناگفته مانده: با حضور و حرف های مسعود فراستی، شدیدترین محدودیت های شورای نظارت و ارزشیابی هم به نظر دموکراتیک می آید! به بیان دیگر، نگاه او از تندروترین و تنگ نظرترین ناظران نگرش رسمی هم کلیشه ای تر و بسته تر است.
هر انتقاد اجتماعی واقع بینانه ای را هم اهانت به میهن می داند؛ هر گونه طنازی و شوخی پردازی را نشانه ی ابتذال فیلم قلمداد میکند و بیش از هر آکادمیسیَن فسیل شده، اصرار به توقف در اصول اولیه دارد و جایی برای شیطنت در ساختار قائل نیست. در مواقعی که من در میز نقد برنامه هفت دوره بهروز افخمی حاضر شدم و همچنین در دو جلسه ای که یک بار علی معلم (در مورد «مد مکس») و یک بار خود بهروز افخمی (در مورد «مریخی») جلویش نشستند، به روشنی می شد دید که برای این مواضع خود چندان استدلال ندارد و همه چیز از تصمیم پیشاپیش و لجاجت صرف، سرچشمه میگیرد. اما باقی اوقات، کسانی را سر میز می نشاند که نه به دگماتیسم او کار دارند و نه در مورد فیلم های ایرانی، حواس شان به این است که فراستی عملاً تحمیل و تحکم افراطی ترین ناظران را نمایندگی میکند؛ البته به گمان من از سر ندانم کاری و کج فهمی٬ نه دانسته و بفرموده.
سینماسینما اما در این روز یادداشتی را هم از عزیزالله حاجی مشهدی منتشر ساخت:
هنوز فیلم سینمایی «دونده زمین» ساخته ی کمال تبریزی را ندیده ام. قرار است در فاصله ی همین دو، سه روز آینده این فیلم را در یکی از نوبت های نمایش محدود آن ببینم و نقدی کوتاه برای چاپ در ماهنامه ی سینمای هنروتجربه ( نشریه ی گروه سینمایی هنروتجربه ) بنویسم. به همین روی درباره ی کیفیت چنین فیلمی هیچ گونه پیشداورای نخواهم داشت.
راستش را بخواهید تا این لحظه که از پایگاه خبری، تحلیلی «سینماسینما» دوستی با من تماس گرفته اند و خواسته اند که در باره ی اتفاق نه چندان بی سابقه یی که در برنامه ی «هفت» با مدیریت بهروز افخمی در خصوص فیلم «دونده ی زمین» رخ داده است ، اظهار نظر کنم، به هیچ روی قصد نوشتن یاد داشت و وارد شدن به چنین ماجراهایی را نداشتم.
تجربه ی سودمندِ گوشه گیری آگاهانه از برخی محافل روشنفکرانه و اندکی فاصله گرفتن از جلسات صنفی در خانه ی سینما و استفاده ی بهینه از وقت های گرانبها و زود گذر این عمر کوتاه ، به من آموخته است که به جای وارد شدن به این گونه عرصه ها می توان کار های مهم تری انجام داد. با این همه، به حکم ادب ، پاسخ منفی دادن به دوستی که چنین درخواستی داشته است نیز چندان شایسته به نظر نمی رسید. به خصوص که من خود در برنامه ی “هفت” دوره ی فریدون جیرانی – در جریان برگزاری بیست ونهمین جشنواره ی بین المللی فیلم فجر، بهمن ماه ۱۳۸۹ – در چند برنامه های زنده به عنوان منتقد مهمان حضور داشتم و در یکی از برنامه ها، در مورد فیلم «جرم» ساخته ی مسعود کیمیایی درست درلحظه یی که «مسعود فراستی» از آن واژه ی نامتعارف و غیر معمول در ادبیات سینمایی و نقد فیلم استفاده کرد ، مثل آدم های برق گرفته از جایم نیم خیز شدم تا میکروفن یقه یی ام را باز کنم که فریدون جیرانی با دستپاچگی آشکاری ، از بیندگان دعوت کرد تا میان برنامه یی ببینند !! و…. بعد هم واکنش های بسیاری از دست اندرکاران سینمایی و برخی از منتقدان آغاز شد!
ادامه ی همان لحن تند وتیز و منحصر به فرد فراستی به جایی رسید که در نقد و بررسی فیلم «دونده ی زمین» بار دیگر از ترکیب توهین آمیز دیگری استفاده شد که جنجال های فراوانی در پی داشت و به واکنش تند کمال تبریزی نیز منجر شدو چه بسا که آتش چنین اهانتی به دامن تهیه کننده ی فیلم علیرضا شجاع نوری نیز برسد!
بسیار کسان، برای این گونه فضا سازی ها ، به انگیزه های محرکی چون میل به متفاوت جلوه کردن مطرح شدن در سطحی وسیع تر از دریچه ی یک برنامه ی تلویزیونی اشاره می کنند که البته برای من جای شگفتی فراوان دارد. چرا که کسی مثل فراستی با سابقه نوشتن نقد و ترجمه متون سینمایی و تالیف کتاب در چنین عرصه هایی، به راستی چه نیازی به بیش تر مطرح شدن دارد؟ استفاده از واژگان نامتعارف به کار برده شده در نقد فیلم «جرم» و «دونده ی زمین» و نمونه های دیگری که به هیچ روی در ادبیات نقد فیلم و نوشتار سینمایی معمول نیست، به دلیل تکرار در کاربرد، برای فراستی رفته رفته به امری عادی بدل شده است که زشتی آن نیز در ذهنش کم رنگ جلوه می کند!
به گمان من، وقتی منتقد معتمد ومورد وثوق یک برنامه ی تلویزیونی ، در یک برنامه ی زنده از چنین واژگانی استفاده میکند ، درست در همان لحظه با دو و شاید اگر دقیق تر نگاه کنیم ، همزمان با سه خطاکار رو به رو خواهیم بود: نخست منتقد برنامه، دوم مجری و گرداننده ی برنامه و سوم خود برنامه ریزان تلویزیونی. پس در کنار فراستی این ایرادها را باید متوجه افخمی وتلویزیون نیز دانست . باید دید که آیا در برنامه یی مثل «هنر هفتم» با اجرای کم نظیر استاد اکبر عالمی که من نیز بارها در میانسالی، منتقد میهمان آن برنامه بوده ام و یا دردیگر برنامه های مشابه « نقد فیلم» در تلویزیون ، از جمله «سینما یک» ، و«سینما ۴» و …. چرا چنین اتفاقی رخ نداده است؟ آیا استفاده ی محوری وثابت از یک منتقد سینمایی که در برآورد کلی کارنامه ی فعالیت هایش، امتیاز و برتری ویژه یی در مقایسه با بسیاری از منتقدان دیگر هم نسل خود ندارد، یکی از اصلی ترین دلایل گل درشت شدن و رواج چنین ادبیاتی در “هفت” نیست؟
در همان دوره ی برگزاری بیست ونهمین جشنواره ی بین المللی فیلم فجر که به دعوت فریدون جیرانی، چند شب پیاپی ، با مسعود فراستی در برنامه ی «هفت» همراه بودم ، به گواهی بسیار کسان ، همجواری ما ، گویی نا خواسته نوعی تعادل در لحن فراستی ایجاد کرده بود ، اما دیری نپایید که وقتی نوبت به نقد فیلم «جرم» رسید ، همان ماجرا ی معروف پیش آمد!
تردیدی نیست که برنامه ی «هفت» به دلیل مجموعه ی کنش ها و واکنش های نامتعارف گروه: افخمی ، فراستی و برنامه ریزان تلویزیونی، با چنین روندی، راه به جایی نخواهد برد و بیگمان تلویزیون (صدا وسیما) که روزگاری قرار بود رسالت سنگین یک «دانشگاه» را بر عهده داشته باشد ، در بروز چنین رخدادهای ناخوشایندی گناهکار اصلی است!
روز بعد (سه شنبه، 18 خرداد 95) ایسنا خبری جدید دربارهی وضعیت سریال تبریزی منتشر ساخت:
آخرین تصمیم کمال تبریزی برای ادامه ساخت سریالاش
کمال تبریزی با اشاره به جدیدترین جلسهای که شامگاه 17 تیر ماه در صداو سیما داشت خبر داد که فیلمبرداری سریال "سرزمین کهن" را از سرخواهد گرفت.
این کارگردان سینما و تلویزیون در نوشتاری که اختصاصا در اختیار ایسنا گذاشته دربارهی جلسهاش آورده است: «روز دوشنبه ۱۷ خرداد ساعت ۱۹ به جلسه ای در سازمان دعوت شدم که تعدادی از مدیران و مسوولین ارشد تلویزیون در آن حضور داشتند و دکتر میرباقری نیز به جمع این جلسه اضافه شد .
صحبت های اولیه حاکی از رنجش و کدورت خاطر همه افراد از اتفاق پیش آمده و پخش آن از شبکه ۳ سیما بود.
ادامه گفتگوها نیز حکایت از اتفاق نظر افراد جلسه مبنی بر این بود که اتفاقاتی از این دست در شان رسانه ملی نبوده و نباید تکرار شود.اما مهمتر از آن بحث مفصلی بود که نوید اتفاقات خوبی را با آمدن دکتر میرباقری به سازمان می داد و مرا امیدوار کرد که از این پس ارتباط هنر اصیل نمایش در سیما و سینما بهبود قابل توجهی پیدا خواهد کرد و حقوق از دست رفته هنرمندان فعال در هردو حوزه اعاده خواهد شد.
بنابراین تصمیم بر آن شد که از امروز همزمان با روز اول ماه مبارک رمضان مجددا فیلمبرداری سریال سرزمین کهن با انرژی و مساعی تمام گروه سازنده از سر گرفته شود تا در آینده نزدیک شاهد آغاز پخش دوباره و کامل این مجموعه از تلویزیون باشیم .»
روزنامهی اعتماد، روز بعد (چهارشنبه، 19 خرداد 95) مصاحبهای مفصل با کمال تبریزی منتشر کرد:
«هفت» میخواهد سینمای ایران را تعطیل کند
آقای تبریزی میخواستید برنامه «هفت» را از آنتن شبکه سه حذف کنید؟
همه میخواهند سر به تنش نباشد.
پس چرا در تمام این مدت کسی از اهالی سینما به صورت جدی واکنشی نشان نداد؟
میدانید که آقای فراستی یک بار دیگر از ادبیات نامناسب در برنامه «هفت»
استفاده کرده بود. آن موقع تیرش به آقای کیمیایی خورده بود و چون پخش
برنامه زمان مدیریت آقای ضرغامی بود، برخورد تندی با عوامل شد و خیلی سریع
آقای فراستی را کنار گذاشتند و از آقای کیمیایی هم عذرخواهی کردند.
این ادبیات از کجا میآید؟ چرا پیش از این چنین ادبیاتی در صدا و سیما به کار برده نمیشد اما حالا...
بعد از تجربه کردن هشت سال دولت نهم و دهم، دیگر تقریبا میتوانیم بگوییم
اینطور صحبت کردن برای برخی آدمها راحت شده است. اظهارنظر با فحاشی کردن
فرق میکند. من میگویم هر کسی در بیان نظرش آزاد است و میتواند نقد کند و
کاملا موضع منفی راجع به فیلم، کتاب و کاراکتری داشته باشد اما باید عفت
کلامش را حفظ کند. جای تعجب دارد که تلویزیون چنین برنامهای را پخش کرد،
مدیر شبکه زمانی گفت برنامه هفت، در جهت اصلاح امور سینمایی ساخته میشود.
اگر من کلمه «دیاثت فرهنگی» را در سریال «سرزمین کهن» استفاده کنم، مدیر
شبکه سه قطعا این کلمه را حذف میکند و میگوید ما مجاز نیستیم چنین چیزی
را پخش کنیم.
البته نخستین بار عبارت «دیاثت فرهنگی» را آقای جوادی آملی به کار
بردند و آقای فراستی هم در برنامه «هفت» اسم ایشان را آوردند که به نوعی
مسوولیت به کار بردن از این واژه را از خودشان سلب کنند.
شما اگر کتاب «موش و گربه» عبید زاکانی را بخوانید از این کلمات در آن زیاد
میبینید، یا مثلا فرض کنید در اشعار مولانا کلماتی برای ادای منظورش
استفاده میکند. من مطمئنم آقای جوادی آملی هم در بحثهایی که با شاگردانش
داشته از این کلمه استفاده کرده تا بتواند موضوع را روشن کنند. در شبکه
تلویزیونی و در برنامهای زنده، آن هم در مملکت جمهوری اسلامی اینکه یک
آدم(فراستی) به خودش اجازه دهد از چنین کلمهای استفاده کند و برخوردی با
او نشود، جای تعجب دارد. من مهم نیستم، این حرف در مورد هیچ کس دیگری هم
نباید گفته شود. آن هم در رسانهای که ادعا دارد مرکز اخلاق و دانشگاه است و
قرار است مردم را هدایت و آگاه کند و تربیت به آنها یاد دهد.
شما مسعود فراستی را مقصر میدانید یا تلویزیون که او را به عنوان منتقد ثابت برنامه «هفت» پذیرفته است؟
ببینید آقایان فراستی و افخمی از نظر من ممکن است آدمهای بدی نباشند اما
در این برنامه مدل یک کاراکتری را به خود گرفتهاند که انگار هیچ محدودهای
برای خودشان قائل نیستند. اینکه فیلمی نقد شود، حتی منفی و ناعادلانه و
کسی را هم نیاورند که در مقابل نقدهای منفی از فیلم دفاع کند، از نظر من
اهمیت ندارند. اما بیاحترامی و توهین کردن به تربیت خانوادگی و اخلاق
آدمها برمیگردد. به نظر من این چیزها به گذشته آدمها و نوع تربیتشان
برمیگردد، به چیزهایی که از بچگی آرام آرام با آن بزرگ شدهاند و
رسیدهاند به اینجا. شما آدمی را ببینید که طرز لباس پوشیدن و صحبت کردنش
میتواند منزجرکننده و تهوعآور باشد اما من میگویم خود این آدم خیلی مقصر
نیست چون اینطوری تربیت شده و کسی نبوده که به او آن چیزها را یاد بدهد.
شما اگر در ذهنتان برخی تعابیر شکل نگیرد از آنها استفاده نمیکنید. چه
میشود که آقای فراستی و افخمی به خودشان اجازه میدهند چنین تعابیری را
استفاده کنند؟ خب قطعا برمیگردد به نیاز روحیشان برای مطرح شدن و به پا
کردن جنجال.
زمانهای است که آدمهای پرحاشیه و جنجالخیز، تشویق هم میشوند! شما که نمیخواهید وارد این حواشی شوید؟
من دوست دارم زودتر این جنجال تمام شود. متاسفانه موضوع به یک لجبازی تبدیل
شد. مدیران سازمان همان موقع نگفتند ما اشتباه کردیم. این ویژگی مسوولان
ما است که فکر میکنند اگر به اشتباهشان اعتراف کنند، کسر شأنشان میشود و
نمیدانند اتفاقا با یک عذرخواهی ساده، برنامهشان قدر و منزلت پیدا
میکند. افخمی به من پیشنهاد داد از راه صحیح شکایت کنم. اما من این کار را
نمیکنم. اگر او از من شکایت کرد، من هم از تو شکایت میکنم. ما یک
خانواده هستیم و باید مشکلاتمان را خودمان حل کنیم.
اهالی سینما هم سر این مساله در دفاع از شما درآمدند. با هم حرف زده بودید؟
نه به صورت متمرکز. در خانه سینما حس ما مثل زمانی است که میخواستند در
خانه سینما را ببندند. برنامه هفت هم آمده که این کار را بکند. این برنامه
تمام تلاشش را به کار میبرد که سینمای ایران را تعطیل کند.
چطور ممکن است آقای افخمی که خودش از سینما آمده چنین کاری کند؟
خیانت! بشر موجودی است که میتواند خیانت کند. متاسفانه این روزها خیانت را
به وفور میبینیم. استنباط من این است که خیانت در خانوادهها هم زیاد شده
است. درک و همزیستی در خانوادهها وجود ندارد. من این را حاصل آن هشت سال
دوره تاریک میدانم. در آن روزها یک آموزشی به آدمها داده شد که با تخطئه
کردن شخصیت دیگران میتوانند جایگاهی برای خودشان دست و پا کنند. من فکر
میکنم پدیده داعش که در همه جوامع در حال تکرار است در جامعه ما هم پیاده
میشود. داعش برای شما دادگاهی تشکیل نمیدهد. میگوید تو کافری و بعد با
خواندن بیانیهای گردن تو را میزند. نه برای تو حقی قائل میشود و نه
دادگاهی ترتیب میدهد و چیز دیگری. این اتفاق در حوزه فرهنگ هم افتاده است.
یک عدهای فکر میکنند با زور و تهدید و ارعاب، میتوانند دیگران را به
حاشیه برانند. این دوست قدیمی ما در چنین دامی افتاده است.
جدای همه اینها، مسعود فراستی را به عنوان یک منتقد قبول دارید؟
مسعود فراستی در گذشته منتقد خوبی بود. از زمانی که به برنامه هفت آمد دچار
استحاله شد. ما در کنار هم در دورهای گفتوگو و بحث میکردیم. آن موقع
معقول بود و دوستداشتنی. اما به خاطر بد روزگار و فاصلهای که از دوستانش
گرفته یا شاید شرایط اقتصادی، به آدم دیگری تبدیل شده است. خیلی بد است آدم
از راهی ارتزاق کند که مسیرش از بددهنی کردن درباره دیگران میگذرد. آدم
باید نونی که درمیآورد حلال باشد.
اگر برای سازمان سریال نمیساختید، نسبت به برنامه هفت چه واکنشی نشان میدادید؟
واقعا اگر من در سازمان مشغول کار نبودم و این اتفاق برایم میافتاد، یک
شکل دیگر عکسالعمل نشان میدادم اما الان فکر میکنم این مسیر درستی است و
بدون اینکه حاشیهسازی کنیم، بگوییم بالاخره سازمان صدا و سیما با مجموعه
مدیرانی و با هیبت و عظمتی که دارد باید بتواند یک بار برای نخستین بار و
آخرین بار موضع خودش را و تکلیف ما را مشخص کند. در سالهای اخیر در سازمان
صداوسیما خیلی از آدمهای که در سینما کار میکنند و معتبرند و نقطه آغاز
شروع کارشان از تلویزیون بوده، هیچکدامشان ارتباط نزدیکی با تلویزیون
ندارند حس عاطفیای با آن برقرار نمیکنند. با وجود چنین شرایطی تعجب
میکنم چرا مسوولان تلویزیون علاقه به تن دادن به چنین وضعیتی دارند.
یعنی بحث کمبود بودجه برای حضور کارگردانهای مطرح در تلویزیون بهانه است؟
تلویزیون همیشه کمبود بودجه داشته و در حال حاضر هم دارد. اما علت تعطیلی
پروژه ما و عدم حضور برخی کارگردانها در تلویزیون، کمبود بودجه نیست.
اتفاقا «سرزمین کهن» به لحاظ مالی خیلی خوب حمایت میشود و با توجه به
گرفتاریهای مالی سازمان، خیلی خوب ما را میدیدند.
پس چه اتفاقی میافتد که سازمان صدا و سیما تصمیم میگیرد ریشه بسیاری از داشتههایش را بزند؟
تحلیل من این است که این معضلات از دو جا به وجود میآید؛ یکی اینکه داخل
سازمان دودستگی وجود دارد، مجموعه بعضی از مدیرانی که در حال حاضر آنجا
فعالیت میکنند بعضی دیگر را قبول ندارند. یعنی همدیگر را تایید نمیکنند و
با هم همسو نیستند. بنابراین مجموعهای به وجود میآید که در آن کشوقوس
وجود دارد، یک عده آن را یک طرف میکشند، یک عده طرف دیگر. فکر میکنم با
روی کار آمدن دکتر میرباقری چنین معضلی از بین میرود. اما در دوره آقای
سرافراز چنین چیزی بود. یعنی اگر طرحی را به بخشی از سازمان میدادید و
تصویب میشد که میرفت هفت خانه بعدی را طی کند اما اگر به هر دلیلی تصویب
نمیشد، گروه دیگری از داخل سازمان با شما تماس میگرفتند و میگفتند طرح
شما رد شده و آن را بیاورید پیش ما. عمدتا این درگیری و اختلافها چون
جنبه سیاسی دارند، برای ما خیلی گران تمام میشود. ما را دچار سردرگمی
میکند. چون هنرمندان، برنامهسازها، تهیهکنندهها و کارگردانها کاری به
مسائل سیاسی ندارند. آنها میخواهند کار خودشان را بکنند، کاری که به آن
اعتقاد دارند، براساس تحلیل من این یک بخش ماجراست اما مساله دیگر که
میتوانید آن را قبول نکنید این است که به عقیده من اصولا برنامه هفت از
داخل سازمان کنترل نمیشود.
از کجا کنترل میشود؟
از بیرون. از جایی که با سینما مخالفت دارد، علیه سینما میخواهد حرکت کند.
یک چیزهایی را در سینما برنمیتابد. بنابراین از چنین اهرمی استفاده
میکند.
از کجا معلوم که سازمان مخالفت نمیکند؟ سازمان حتی تیزر فیلمهای
سینمایی را هم برای تبلیغ پخش نمیکند. چرا چنین مخالفتی از داخل خود
سازمان نباشد؟
تیزر برخی از فیلمها پخش میشود.
بله، اما این فیلمها مطابق با اهداف و خواستههای سازمان است.
مثلا تیزر «بادیگارد» خیلی خوب از تلویزیون پخش میشود. فیلم هم فروش
میکند و به نظرم فیلم خوبی است. اما شما برنامه هفت را در روزهای جشنواره
نگاه کنید، نخستین جلسهای که برای بررسی و نقد فیلم بادیگارد تشکیل شد
آقای فراستی بهشدت فیلم را کوبید و بهشدت در مورد فیلم منفی گفت. در
برنامه فردا شب هفت، معلوم بود که گوش فراستی را گرفته بودند و گفته بودند
تو حق نداری در مورد این فیلم بد بگویی، به خاطر همین حرفهایش را اصلاح
کرد.
ادبیاتی که آقای افخمی در نامهاش به شما آورده هم جزو ادبیات همان هشت ساله است؟
افخمی اصلا اینطوری نبود. او آدم متعادلی بود و این ویژگیها را نداشت.
واقعا متوجه نمیشوم. وقتی چنین نامهای را مینویسد خب معلوم است تمام
بخشهایش یک حالت طنزگونه و شوخی دارد و آن بخشی که سعی کرده پشت آن طنز
پنهان کند این است که میگوید چرا اجازه نمیدهی در مورد فیلمت اظهارنظر
کنند، من میگویم شما در مورد فیلم من هر نقدی داری بگو اما فیلم را فقط
نقد کن.
فکر میکنم زمانی که فیلم شش سال پیش را اکران کردید، منتظر هر گونه نقد تند بودید؟
بله، اگر از نقد فرار میکردم که اصلا فیلم را اکران نمیکردم. جریان نقد
میتواند برای فیلمساز سازنده باشد و مهم است؛ مخاطب برای فیلمساز اهمیت
ویژهای دارد حداقل برای من اینطور است. من فیلمم را میسازم و هر بار که
میبینم درباره فیلمم صحبت میکنند، آموزش میبینم. بعد از این همه تجربه
هنوز، از یک منتقد کهنهکار، منتقدی که واقعا منتقد است، یاد میگیرم.
اینکه بد نیست، خیلی هم خوب است. حتما آقای افخمی فرق بین اظهارنظر و توهین
و فحاشی را میداند. به نظر من او خودش را به ندانستن زده است متاسفانه و
من نمیدانم دلیلش چیست. اتفاقا او آدمی است که این چیزها را خیلی خوب از
یکدیگر تشخیص میدهد اما نمیدانم چرا اصرار دارد برنامهای را تولید کند
که هر کسی هر چه دلش میخواهد بگوید.
خوب به عنوان برنامهساز او هم دنبال پربیننده کردن برنامهاش است.
فکر میکند از این منظر برنامه خیلی پربیننده میشود؛ یعنی پا را از حد
فراتر بگذارد و چیزهایی را مطرح کنند که منافی عفت، کلام و اخلاق است. فکر
میکنند این آزادی است، اتفاقا این آزادیها از جنس غربی است و برای
شرقیها نیست، چون شرق یک شرم و حیایی قائل است و فرهنگ و دیدگاهش به او
اجازه نمیدهند از این ادبیات استفاده کند. حتی مردم هم خودبهخود گارد
میگیرند، کمااینکه این گارد را گرفتند، چون شما دارید بدون ملاحظه سینمای
ایران، مسوولان و فیلمسازان را زیر سوال میبرید. من فکر میکنم آقای افخمی
دارد فرافکنی میکند و حدس میزنم زمانی که این بخش از برنامه تمام شده و
آنتن روی آیتم بعدی رفته، آقای افخمی با فراستی دعوا کرده که چرا اینطور
صحبت کردی. اما الان چون عکسالعمل من را دیدند و میدانند نمیشود روی
ماجرا سرپوش بگذارند، فرار رو به جلو کردند. من فکر میکنم این تلاش برای
دستوپا زدن است برای اینکه بگویند ما نبودیم و ما قصد توهین نداشتیم. من
میگویم اگر قصد توهین هم نداشتید مثل آدم صادق که میآید عذرخواهی
میکند، این کار را بکنید و بگویید من قصد توهین نداشتم.
چرا بلافصله بعد از پخش برنامه واکنش نشان ندادید؟ پروسه پخش «هفت»
تا متوقف کردن «سرزمین کهن» چند روز طول کشید. در حال لابی کردن بودید؟
چرا همان زمان واکنش نشان ندادید؟ یعنی پروسه پخش برنامه تا واکنش شما طول
کشید. داشتید لابی میکردید؟
نه لابی نمیکردم. (میخندد) فردای پخش برنامه، به اطلاع تهیهکننده
«سرزمین کهن» رساندم که چنین اتفاقی افتاده و ما باید عکسالعمل نشان
بدهیم. بعد تهیهکننده گفت اجازه بدهید با مدیران سازمان صحبت کنیم. من هم
به او گفتم اگر این ماجرا حل شود، عیبی ندارد اما اگر حل نشد، من مجبورم
واکنش نشان بدهم و واکنشم زیاد جالب نخواهد بود. آقای مسعود به من گفت سر
صحنه برو به کار ادامه بده. خودم به اطلاع سازمان میرسانم و سعی میکنم
این مشکل را حل کنم. که همان روز شنبه حوالی ظهر، آقای مسعود با من تماس
گرفتند که ساعت چهار و نیم جلسهای در سازمان برگزار میشود و به دفتر آقای
پورمحمدی بیایید.
در حضور چه کسانی؟
آقای پورمحمدی و آقای سیفیآزاد.
پس هیچکدام از عوامل هفت حضور نداشتند؟
نه، نبودند. من گفتم برنامه دست کسانی است که خیلی توانایی اداره و اجرا
ندارند، تولید برنامه زنده کار دشواری است. حتی اگر از من بخواهند این کار
را انجام دهم، قبول نمیکنم.
یعنی آن زمان که برنامه زنده نبود، برنامه خوبی درمیآمد؟
نه، آن موقع هم خوب نبود اما الان سختتر و دشوارتر شده است. میخواهم
بگویم مورد من برنامه زنده بود، اگر ادیتش میکردند که دیگر بدتر. خیلی
بدتر میشد. من به آنها گفتم زودتر برای این ماجرا فکری بکنند چون اگر
نکنید من مجبورم عکسالعمل نشان بدهم. آن موقع آقای پورمحمدی تلفن را
برداشت و جلوی من به آقای افخمی زنگ زد. گفت این چه وضعی است و چرا این کار
را کردید؟ آقای افخمی هم گفت ما ظرف امروز و فردا عذرخواهی میکنیم.
قرار بود عذرخواهی از طریق رسانهها انجام شود؟
بله. به هر حال گفتند ما عذرخواهی میکنیم و من هم تصمیم گرفتم عکسالعملی
نشان ندهم و کارم را انجام بدهم. اما عذرخواهی نکردند و من هم قرار بود با
آقای جیرانی گفتوگویی در یک برنامه اینترنتی داشته باشم و میخواستم در
همان برنامه به اظهارات آقای فراستی واکنش نشان بدهم. به دلیل زمان دادن
برای عذرخواهی این قرار را به عقب انداختم تا اینکه روز سهشنبه و بعد از
عذرخواهی نکردن عوامل برنامه «هفت» در آن گفتوگو پاسخ آقایان را دادم.
سرزمین کهن» را چه زمانی متوقف کردید؟ وقتی خبر توقف آمد برخی
رسانهها گفتند که شما همچنان در شهرک سینمایی دفاع مقدس کار میکنید و
پروژه متوقف نشده است.
سهشنبه که برگشتم سر صحنه به تهیهکننده گفتم که امروز باید روز آخر
کارمان باشد. ما در شهرک سینمایی لوکیشن داشتیم از قبل هم گفته بودیم
سهشنبه کارمان در این شهرک تمام میشود. همین که حدس زدم امروز کارمان
تمام میشود، همان جا سر صحنه نامه توقف سریال را تنظیم کردم و فرستادم
برای ایسنا تا به عنوان خبر کار کنند. ما تا پایان روز سه شنبه کار کردیم
اما عکسهایی که به عنوان عکسهای پشت صحنه «سرزمین کهن» در رسانهها منتشر
کردند، برای ما نبود. این عکسها مربوط به پروژه آقای کاوری بود. اصلا در
«سرزمین کهن» توپ و تانک وجود ندارد! این خبرگزاری و آدمهایی که خودشان را
خبرنگار و روزنامهنگار میدانند فکر نمیکنند نباید دروغ بگویند، وقتی
دروغشان خیلی زود رو میشود.
شما هدف و خواستهتان این بود که مسوولان این برنامه عذرخواهی کنند یا میگویید برنامه هفت نباید با این سبک و سیاق ادامه پیدا کند؟
من خیلی به برنامه هفت کاری ندارم. من میگویم مدیران سازمان باید به این
قضیه عکسالعمل به موقع نشان میدادند. ما در گرمای طاقتفرسا، وسط بیایان
پروژه سنگین و سخت را فیلمبرداری میکنیم و نیاز به انرژی داریم. آنقدر
کارمان دشوار است و روزهای سختی را در پیش داریم که حمایت سازمان به عنوان
تهیهکننده و صاحب مادی اثر لازم است. قرار نیست ما خودمان را به آبوآتش
بزنیم و آنها پشت سرمان روی آنتن حرف بزنند.
البته این توقفها و شروع دوباره فیلمبرداری درباره سریال «سرزمین کهن» خیلی هم عجیب نیست!
چه کار کنیم؟ طلسم سرزمین کهن را خود سازمان ایجاد کرد.
چه شد که فاز اول آن پخش نشده، فیلمبرداری فاز دوم و سوم را آغاز کردید؟
الان تکلیف پخش سریال مشخص شده است. حالا همهچیز از صفر شروع میشود و ما
به نقطه اول برمیگردیم. میدانید که کلید فیلمنامه پروژه سرزمین کهن از
زمان دکتر میرباقری زده شد. نگارش فیلمنامه زمان دکتر میرباقری آغاز شد.
یادم است تمام فیلمنامه را خوانده بود و برای من خیلی عجیب بود مدیری در آن
سطح، فیلمنامهای را از اول تا آخر خوانده باشد. آقای میرباقری اینقدر خوب
این فیلمنامه را خوانده بود مثلا میدانست فلان شخصیت اینجا جملهای که
میگوید حرفش چه تعبیری دارد. خیلی از نوع برخورد او سر کیف میآمدم و
خوشحال بودم که فیلمنامه برای او مهم است. جلساتی که با دکتر میرباقری
داشتیم خیلی کارساز بود و ایدههایی که مطرح میکرد بسیار خوب بود. به
هیچوجه خبری از موضع سانسور و حذف و این مسائل نبود. پروژه در چنین شرایطی
آغاز شد و حالا باز رسیده به جایی که دوباره دکتر میرباقری روی کار آمده
است. این سریال در دورهای پخش شد که سازمان مثل یک سد بزرگ در مقابل آن
عمل کرد و خودش در واقع به خودش لطمه زد. هزینههایی که بعد از توقف این
پروژه افزایش یافت به قدری است که یک سازمان بازرسی باید آن را بررسی کند.
ما در پایان فاز دوم فیلمبرداری بودیم و هنوز یک ماه از پایان پروژه مانده
بود، کار ما را متوقف کردند و حتی صبر نکردند آن یک ماه را فیلمبرداری
کنیم.
بحث اعتراض بختیاریها به این مجموعه بهانه بود؟
بحث بختیاریها یک سوءتفاهم بود که به راحتی برطرف میشد.
یعنی مسالهای نبود که خود سازمان علم کرده باشد؟
نه فکر نمیکنم. آن یک سوءتفاهمی بود که البته فکر میکنم قطعا مربوط به
کشوقوسهای سیاسی بود. کسانی برای سازمان خط و نشان میکشیدند و منتظر
بهانه بودند که بهانه به دستشان افتاد و این کار را کردند. این مساله یک
امر تمام شده است اما میخواهم بگویم در آن برهه خود سازمان به خودش لطمه
زد. اگر الان سازمان بازرسی کشور بیاید این پروژه را بررسی کند متوجه
میشود مدیران وقت آن دوره چه هزینه سنگینی را به سازمان تحمیل کردند. یعنی
الان ما با برآورد فاز سه که مقدارش مطلوب نیست، دو برابر مجموع فاز یک و
دو برای این فاز هزینه میکنیم!
نمیتوانید رقمی از هزینههای ساخت این پروژه بگویید؟
واقعا نمیدانم. اما میدانم ما باید در ماه ١٢٠ دقیقه مفید بگیریم. سه ماه
فیلمبرداری کردیم و با حفظ کیفیت الان ٣٦٠ دقیقه مفید داریم. هزینهای که
الان سازمان برای ٣٠ قسمت این سریال میکند دو برابر هزینه ٦٠ قسمت آن است.
چرا؟ برای اینکه همهچیز گران شده و شما میروید سراغ بازیگرهایی که
همزمان در چند پروژه کار میکنند و سرشان شلوغ است و رقمهای عجیب و غریبی
میدهند. حالا چه اتفاقی دارد میافتد؟ در این فاز، مدیران جدید سازمان از
یک مقطعی به بعد فهمیدند همان کاری که ما در فاز اول انجام دادیم، درست
بود، یعنی موانع ادامه پیدا نکردن سریال کاملا سلیقهای و شخصی بود.
حرفشان چی بود؟
حرفشان این بود که شما باید قصهتان را عوض کنید، یک کاراکتر را حذف، یک
کاراکتر را اضافه کنید، یک کاراکتری را تغییر شخصیت بدهید. اصلا یک حرفهای
عجیب و غریب میزدند.
خب بهانهشان چی بود؟
می گفتند این جور که ما میگوییم باید تاریخ را نقد کنید. در صورتی که
مدیران ارشد سازمان همه فیلمنامه را تایید کرده بودند. ممکن است ایرادهای
مختصری داشته باشد، مثل روزشمار تاریخ انقلاب که آن هم قابل حل بود.
در کدام دوره مدیریتی مخالف با فیلمنامه قوت گرفت؟
دوران آقای دارابی میخواستند به ما بگویند فرمان تان را بدهید این طرف و
١٨٠ درجه تغییر مسیر بدهید. از اصلاحات عجیبوغریبی حرف زدند که ما مانده
بودیم چطور این اصلاحات را انجام دهیم. حالا سازمان به این نتیجه رسیده که
آنها همه حرفهای غیرقابل قبول بوده و اساس چیزی که باید اتفاق بیفتد همین
فیلمنامه ٦٠ قسمتی آقای طالبزاده است.
«سرزمین کهن» از چه زمانی پخش میشود؟
از اول پاییز.
و دوباره همهچیز از صفر شروع میشود؟
پخش سریال از اول شروع میشود.
همان قسمتها؟ بدون اصلاحات؟
همان قسمتها و بدون اصلاحات، چیزی حدود دو قسمت از فاز یک اصلاح شده بود. همه آنها برمیگردند سر جایشان.
یعنی الان برگشتید به نقطه اول! این میزان تعامل شما با سازمان برای من جالب است. انگیزهتان چیست از این همه کنار آمدن؟
این فیلمنامه آنقدر خوب است و دوستش دارم که نمیتوانم آن را کنار بگذارم.
همه کسانی که فیلمنامه را خواندهاند و با ما در این پروژه کار میکنند
فیلمنامه را دوست دارند. این کار زحمت چند ساله است و آدم دلش نمیآید
رهایش کند. بعد از این مدت توقف وقتی پیشنهاد کردند کار را شروع کنیم،
بلافاصله استقبال کردیم. به هر حال یک مسوولیتی است که روی دوش آدم است و
باری است که باید یک جوری روی زمین بگذاریم. باید برویم تا آخرش و آن را
تمام کنیم و درست نیست آن را نیمهکاره رها کنیم.
آقای تبریزی از یک جایی به بعد در کارنامه کاریتان، کار کردنتان شتاب گرفت. چرا؟ چه اتفاقی افتاد؟
کجا؟
در همین چند سال اخیر.
معمولا ظاهرش شتاب است اما واقعیتش این است که در هشت سال گذشته که من
همیشه به آن میگویم هشت سال تاریک، فیلم میساختم و توقیف میشد.
«خیابانهای آرام» و «دونده زمین» هم جزو توقیفیها بود.
تکلیف «خیابانهای آرام» چه شد؟
هیچی هنوز مانده.
سر این فیلم هنوز به تعامل نرسیدید؟!
نه هنوز اجازه نمیدهند. اما «دونده زمین» که در دولت قبلی متوقف بود، در
دولت جدید پروانه نمایش گرفت. مثلا «از رییسجمهور پاداش نگیر» هفت یا هشت
سالی بلاتکلیف مانده بود. اینها در مقطعی با هم مجوز گرفتند، فکر میکنید
که من غیرمعمول شتاب گرفتم.
اما آدم با پشتکاری هستید.
(میخندد.)
چون از جمله کارگردانهایی هستید که دلسرد نمیشوید. اینقدر توقیف، سنگاندازی.
هیچوقت.
چرا؟
من آدمها را به دو دسته تقسیم میکنم، میگویم یک عدهای تولیدکننده و
سازندهاند و عدهای نیز موانع تولید و سازندگیاند. این جهانی که ما داریم
در آن به سر میبریم دارای یک حکمت خیلی پیچیده و عمیق است، بنابراین مدل
فکری من این است که بعضی وقتها خرابکاری دیگری به نفع من است. بعضی
وقتها ممانعت به نفع تو است. بعضی وقتها هم که ممانعت نیست آن هم به نفع
تو است. من فکر میکنم آن حدیث که میگوید: «الخیر فی ما وقع» خود زندگی
است شما اگر دلت صاف باشد و با صداقت کار کنید و بروید جلو همه این سدها
برداشته میشود چون همهشان مثل کف روی آب هستند، مثل مگسهای روی شیرینی.
یک دست تکان بدهید میروند اما به وقتش. من مادربزرگی داشتم که همیشه
میگفت: هر جور که زندگی میکنی طبیعت و کائنات هم با تو همان طور رفتار
میکند. پس خودت را با مناعت طبع نشان بده. اگر همه این طوری فکر کنند
زندگی آرامی خواهیم داشت.
از قضاوت شدن نمیترسید؟ اینکه فیلمهایی که چند سال پیش کارگردانی کردید زمان خودشان اکران نمیشوند؟
در معرض قضاوت قرار گرفتن طبیعی است. ما وقتی کار میکنیم ممکن است یک وقتی
بالای منحنی باشیم و یک زمانی هم پایین بیاییم. ممکن است کسی ما را دوست
داشته باشد و یک عده هم ما را دوست نداشته باشند. باید به حرفی که میزنیم
اعتقاد داشته باشیم. این کافی است.
همه فیلمهایی را که ساختید قبول دارید؟
بله. (میخندد)
همان روز مشرق نیوز مطلبی دربارهی فراستی نوشت که به شرح زیر است:
مسعود فراستی «کار کثیفی» میکند دقیقا مثل «هریِ کثیف»!
در آخرین قسمت از برنامه «هفت» که جمعه هفتم خرداد پخش شد، مسعود فراستی در نقد فیلم «دونده زمین» (کمال تبریزی)، واژۀ «دیاثت فرهنگی» را به کار برد، و موجب واکنشهای بسیاری شد. مخالفان و موافقان در این باره نظر دادند. اما منظور این یادداشت در مورد عملکرد این منتقد چیز دیگری است.
وضع مدیران فرهنگ در دوره هشت ساله اصلاحات و دولت کنونی، شبیه همان پلیسهای فیلم هری کثیف است که به سمت مجرمان گرایش یافتهاند. وطنفروشی و بیگانهپرستی و تمسخر دین، رواج فراوان یافته است. و اصولاً همین افراد هستند که ارج و قرب مییابند و بر فرش قرمزها قدم میگذارند. واقعاً این خودباختگی فرهنگی از کجا ناشی میشود؟
رایزن فرهنگی که تنها سابقه سینماییاش، گرفتن چند عکس یادگاری با جمشید مشایخی بوده است چطور بهناگهان بر مسند مدیریت سینمایی کشور مینشیند؟ این انتخاب به عقل کدام جن رسیده بود؟ اگر حضرت ایشان سینما را نمیشناسد آیا با مقوله فرهنگ نیز بیگانه است؟ چگونه میشود که جناب ایوبی، شخصاً از کسانی همچون کیارستمی و فرمانآرا و سینایی که هیچ نسبتی با سنتها و اسلامیت ما ندارند دعوت کند تا فیلم بسازند؟!
ما اگر با این مدیران یا برخی سینماگران، تفاوت فرهنگی داریم قاعدتاً دربارۀ علاقه به وطن که نباید اختلاف داشته باشیم. اما متأسفانه عدهای سینماچی هستند که با خیانت به وطن، کاسبی میکنند و علاوه بر آن، ژست روشنفکری هم میگیرند. با اینها چه باید کرد؟ دورۀ هشت سالۀ دولت اصلاحات، و ولنگاری فرهنگی جناب مهاجرانی، باعث وقاحت بیشتر این افراد شد تا بعدها همان رسم و آیین را مطالبه کنند. همچون طلحه و زبیر و معاویه که در دوره خلفا به نان و نوایی رسیده بودند و چون در دوره امیرالمؤمنین(ع) پول و مقامی به آنها داده نشد، به جنگ با آن حضرت شتافتند.
زمانی که جلال آلاحمد به دامان اسلام بازگشت، یکی از منتقدان سرسخت روشنفکران شد. او کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» را نوشت که چهرۀ حقیقی این مدعیان فرهنگ را بهخوبی نشان میداد. از آن پس، وقتی جلال به دیدن تئاتر یا فیلمی میرفت، تن کارگردان میلرزید که جلال در نقد او، چه خواهد نوشت. سید مرتضی آوینی جلال را اینگونه توصیف کرده است:
او بمبی بود که در قلب جامعه روشنفکری منفجر شد و آن را از درون از هم پاشید. او خودش پیش از آن، از زمره این جماعت بود و رمز آنکه اینها اکنون پس از پیروزی انقلاب، گوش شنیدن نامش را هم ندارند همین است که آلاحمد از سرزمین روشنفکران هجرت کرده بود.
(آینه جادو، ج 3، مقالۀ «سینما مخاطب»، نشر ساقی، ص 35).
بعدها خود مرتضی آوینی که سابقاً از همین جماعت روشنفکر بود مجلۀ سوره را به پایگاهی برای نقد صریح روشنفکران تبدیل کرد، مجلهای که آن جماعت برای خواندن هر شمارهاش، لحظهشماری میکردند. همان کسانی که بعد از شهادت او، ته دلشان غنج رفت و در روزنامههایشان تیتر زدند: جبههها هنوز هم قربانی میگیرد(!)
کلوخانداز را پاداش سنگ است
حالا افخمی و فراستی بر همان سبک و نسق، مشق میکنند. آنها نیز به مانند آوینی، از کوچه بنبست روشنفکری بازگشتهاند. فراستی گرچه در مجله سوره، معاون آوینی بوده و سلوک او را آموخته است اما بیش از همه، وامدار صراحت جلال است و زبان و قلمش برای خائنان وطن، برندهتر از دیگران است. فراستی از هر چه ببرّد، از وطن نخواهد برید.
وقتی پلیسهای مافوق، به مجرمان گرایش بیابند به افرادی مانند «هری کثیف» نیاز است تا عدالت را به شیوهای همچون خود مجرمان، اجرا کنند. لذا توسل به بند و آییننامه و مادۀ 608 قانون مجازات اسلامی، بهانهای است برای تشفّی دل آنها. وگرنه کیست که نداند جزای خیانت به وطن از مجازات توهین کننده به یک نفر بیشتر است. تازه اگر بتوانند توهین را اثبات کنند که نمیتوانند.
وقتی آیتالله جوادی آملی در ملاقات با دکتر عارف، بهجای «بیغیرتی» از واژۀ «دیاثت» استفاده کرد خیلیها کفرشان گرفت و اعتراض کردند. توضیحات دفتر معظمٌ له نشان داد که این واژه به اشتباه ادا نشده. تیر دقیقاً به هدف نشسته بود. این جماعت نوکیسه نتوانستند برای حضرت آیتالله جوادی، مادۀ قانونی و آیه قرآن بخوانند و زیره به کرمان ببرند. اما عقدهای را که از ایشان در دل گرفتند بر سر جناب فراستی و برنامه هفت، هوار کردند.
آنچه باعث برافروختگی این جماعت شده این است که آنها سابقاً فیلمهایی مثل «طبقه حساس» میساختند که مخاطبانش صد برابر نقدهای ما بود. (بازی با غیرت دینی یا چه کسی روی قبر مریلین مونرو خوابید؟) حالا جنگ، مغلوبه شده است. آنها باز هم بیغیرتیشان را در «دوندۀ زمین» بروز دادهاند، با این تفاوت که فیلم در گروه هنروتجربه اکران شده و مخاطبانش بعید است به ده هزار نفر هم برسد. لذا به قانون مجازات اسلامی، متوسل شدهاند که بتوانند عقربهای خائن را تبرئه و هریهای کثیف را حدّ بزنند. اما غافل از اینکه از قدیم گفتهاند که «کلوخانداز را پاداش سنگ است».
چند نمونه از فیلمهای با مصادیق معارض ملی - میهنی ساخته شدهاند:
برای کامل شدن این پازل، لازم است چند فقره از فیلمهای خائنانۀ این اجانب وطنی را معرفی کنم:
1ـ کلید/ ابراهیم فروزش (1365)، با فیلمنامۀ عباس کیارستمی که ماجرای حبس دو بچه را در خانهشان حکایت میکند، خانهای که به نمادی از ایران کنونی تبدیل شده است. (نقد راقم به همراه اعتراف کارگردان: «کلید»هایی که بوی وطنفروشی میدهد!)
2ـ اجارهنشینها/ داریوش مهرجویی (1366). خانهای که نمادی از ایران است در انتها ویران میشود.
3ـ مادر/ علی حاتمی (1368). مادر که نمادی از مام وطن است همه نوع فرزند سنتی و مدرن، پس انداخته و مرگ خود را پیشگویی میکند و میمیرد. یک عرب (جمشید هاشمپور) نیز از راه میرسد و داعیه میراث دارد. او نمادی است از کشور مهاجم عراق که خوب و دوستداشتنی تصویر شده است. (نقد مرتضی آوینی را در اینجا بخوانید)
4ـ کلوزآپ/ عباس کیارستمی (1369). فیلمساز به طور غیرواقعی سعی دارد کشورمان را یک حکومت میلیتاریستی نشان دهد. نمایش بیحد و اندازه سربازان و نظامیان به فیلمهای بعدی کیارستمی نیز تسرّی یافته است: زندگی و دیگر هیچ (1370)، زیر درختان زیتون (1373)، طعم گیلاس (1376).
5ـ بانو/ داریوش مهرجویی (1371). این فیلم در دورۀ وزارت خاتمی در وزارت ارشاد توقیف شد. از بیان خیانتهایی که در این فیلم رفته است شرم دارم.
6ـ دایره/ جعفر پناهی (1378). این فیلم خائنانه را سیفالله داد در زمان دولت اصلاحات، توقیف کرد. مثلی هست که میگویند «آش چقدر شور بوده که خان هم فهمید». یک سیاهنمایی مطلق که به مذاق جشنوارههایی مثل ونیز خوش آمد.
7ـ ما همه خوبیم/ بیژن میرباقری (1383). در خانهای که نمادی از ایران است، همه با هم در جدال هستند ولی وقتی دوربین فیلمبرداری روشن میشود همه لبخند میزنند که ما خوبیم!!
8ـ صد سال به از این سالها/ سامان مقدم (1386). زنی به نام «ایران» (فاطمه معتمد آریا) نمادی از مام میهن است. او قبل از انقلاب در بندر پهلوی خیلی شاد و شنگول زندگی میکرد اما بعد از انقلاب، مغموم و سیاهپوش است (نقد راقم: یأس).
9ـ زادبوم/ ابوالحسن داوودی (1387). فیلمی در تمجید ارتش شاهنشاهی که فعلاً در توقیف است.
10ـ یک خانوادۀ محترم/ مسعود بخشی (1391). مشارکت فرانسه و سیمای جمهوری اسلامی، در ساخت فیلمی که توهین آشکار به رزمندگان اسلام است.
11ـ بهمن/ مرتضی فرشباف (1393). سقوط بهمن در این فیلم، تمثیلی از سقوط انقلاب بهمن است، آرزوهایی که قریب چهل سال است این جماعت در دل میپرورانند! (مصاحبه راقم با کارگردان: سقوط «بهمن» یا سقوط «انقلاب بهمن»؟!).
12ـ اژدها وارد میشود/ مانی حقیقی (1394). ماجرای یک تبعیدی، مأموران ساواک و بیرون آمدن اژدها در سال 1343، به شکلگیری نهضت امام خمینی(ره) در سال 1343 اشاره دارد. فیلم در زوایای دیگر مروّج بهائیت است، از جمله در قرائت داستان «ملکوت» نوشته بهرام صادقی که یک بهایی بود.
13ـ یک شهروند کاملاً معمولی/ مجید برزگر (1394). ماجرای پیرمردی که از حدود سی چهل سال پیش (بخوانید: بعد از انقلاب اسلامی) به آلزایمر دچار شده و زندگی عاطل و باطلی را میگذراند. فیلمساز حرف اصلیاش را در سه دقیقۀ انتهایی میزند و همۀ این بطالتها را بر سر حکومت خراب میکند. (نقد راقم: سیاستزدگی/ یادداشتهای روز دوم جشنوارۀ فجر).
و همچنین نمونههایی از فیلمهایی ضددین و فرقهگرا:
1ـ مسافران/ بهرام بیضایی (1370)، در احیای موعود دین بهایی و وعده آمدن او پس از مرگ قطعی.
2ـ نیمه پنهان/ تهمینه میلانی (1380)، در تمجید گروههای مارکسیست که در واقع خاطرات خود کارگردان است.
3ـ پریناز/ بهرام بهرامیان (1390)، قصهای نمادین که کودکی عیسی(ع) را در عصر کنونی حکایت کرده و او را نامشروع توصیف میکند (با بازی شبنم قلیخانی در نقش مادر کودک، حمید فرخنژاد در نقش زکریا، مصطفی زمانی در نقش یوسف). فیلمی که مقرر بود پلی باشد برای رسیدن جناب کارگردان به دامان صهیونیستها که علیالقاعده دشمن حضرت عیسی(ع) هستند. این فیلم به دلایل دیگری، توقیف شد.
سخن آخر
آقای رفیع پیتز در فیلم ضد ایرانی آرگو که همگان در عداوتش با ایران و ایرانی، متفق القول هستند بازی کرده است، (در نقش کوتاه کنسول ایران در ترکیه). چه اتفاقی افتاد؟ آیا کسی به او متعرّض شد؟
برای جعفر پناهی در جشنواره برلین صندلی خالی میگذارند. فیلم تاکسی ساخته او، حتی صدای آدم مسامحهکاری چون ایوبی را هم درمیآورد تا برای رئیس آن جشنواره، نامه بنویسد. آیا کسی به پناهی چیزی گفت؟!
عباس کیارستمی در اغلب فیلمهایی که به جشنوارههای خارجی میفرستد کشورمان را میلیتاریستی جلوه میدهد. آیا بجز حاتمیکیا، کسی نازکتر از گل به او گفت؟ وزیر بهداشت شخصاً به عیادت او رفت و حجتالله ایوبی هم «وزارتخانۀ ارشاد اسلامی» را به پای او قربانی کرد.
چطور جناب بیژن میرباقری که فیلم نمادین و خائنانۀ «ما همه خوبیم» را در تمجید از مهاجرت ساخته است سازنده چند تلهفیلم و سریال تلویزیونی میشود؟! و عجیبتر از همه، او به دستیاری مجیدی در یونیت دوم فیلم محمد(ص) میرسد. مخصوصاً که نقش مهمی نیز در نگارش فیلمنامه داشت. اگر به دنبال مقصران شکست این فیلم میگردید از جناب میرباقری غافل نباشید.
دیوید هورویتس، در سال 2006 کتابی منتشر کرد به نام «101 پروفسور خطرناک». او در این کتاب به معرفی 101 استاد دانشگاه میپردازد که دولت امریکا را قبول ندارند. سخن او در این کتاب این است که باید این 101 استاد دانشگاه را از امریکا اخراج کرد. چون اینها افکار خود را به بچههای معصوم ما (!) انتقال میدهند. کسی نیست بپرسد که اگر یک استاد دانشگاه در طول یک سال با یکصد نفر در ارتباط است دهها فیلم هالیوودیِ ضد اسلام یا مسیحیت، بر افکار میلیاردها نفر اثر میگذارد و جیب آنها را هم خالی میکند.
1- رهبر معظم انقلاب در دورۀ سه ساله وزارت مهاجرانی، هیچگاه به نمایشگاه کتاب نرفت و نهایتاً در آذر 1378 انتقاد از او را علن کرد. ایشان در تاریخ 23 اذر 1378 در دیدار اعضای شورای انقلاب فرهنگی دربارۀ عملکرد وزارت ارشاد فرمود:
من از وزارت ارشاد توقّع دارم. البته آقای «مهاجرانی» - ظاهراً - نیستند و خودشان را راحت کردند از اینکه بیایند و حرفهای ما را بشنوند! به هر حال، فرق نمیکند؛ چه ایشان باشند، چه نباشند، من اعتراضم این است - این اعتراض را بارها هم گفتهام، الان هم در جمع شما میگویم - وزارت ارشاد در این دو سالی که ایشان در رأس این کار هستند، هیچ کار اسلامی بهعنوان اسلامی ارائه نداد! ... من سؤالم این است که وزارت ارشاد، چند کتاب برای تقویت تفکّر اسلامی بهوجود آورده، چند تا فیلم برای تقویت مبانی فکری اسلامی و انقلابی ساخته و چند تئاتر مناسب داشته است؟ الان مرتّب در این سالنهای وابسته به وزارت ارشاد، نمایش و تئاترهایی اجرا میشود؛ بعضیهایش صد در صد ضدّ دین و ضدّ انقلاب است! کسانی رفتند، دیدند و آمدند به من گزارش دادند. خوب؛ حالا اگر در کنار دو، سه نمونه تئاتر از این گونه نمونهها، پنج شش نمونه هم به ما نشان میدادند که ما این تئاتر را بهوجود آوردیم، یا این فیلم را اجرا کردیم که مبلّغ اسلام است، من هیچ اعتراضی نمیکردم. میگفتم بالاخره: «خَلَطوا عملاً صالحاً و آخَرَ سَیّئاً، عسی الله أن یَتُوبَ علیهم» (توبه/ 102)! اما این طور نیست؛ هرچه هست، از آن طرف است! این اعتراض من است. من از رفتار وزارت ارشاد، راضی نیستم.
در روز پنجشنه، 20 خرداد 95 قرار بود که مناظرهای بین سید جواد یوسفبیک و یک نفر دیگر (احتمالاً کیوان کثیریان یا مهرزاد دانش) در برنامهی زندهی شهر فرنگ (شبکه خبر) با موضوع "نقد، منتقد، نقدگریزی" برگزار شود که به دلایلی لغو شد و در عوض، کیوان کثیریان با مهدی آذرپندار به مناظرهای با موضوعی دیگر پرداختند.
آخرین خبر اما، فعلاً، مربوط است به مصاحبهی مفصل نشریهی رمز عبور با مسعود فراستی که در روز شنبه، 29 خرداد 95 منتشر شده و به شرح زیر است:
جناب فراستی، دوباره حسابی شلوغ کردهاید (با خنده). ماجرای اعتراض طیف روشنفکری به شما درباره اظهارنظری که در مورد فیلم جدید کمال تبریزی داشتید، چیست؟
من که قصدی نداشتم. حسام را راجع به فیلم گفتم. فیلم «دونده زمین» مرا بهشدت عصبانی کرد. بعد ماندم که میشود خارج از ایران چنین مزخرفی ساخت. مثل آن فیلم دریوری مخملباف که اسمش «رئیسجمهور» است! احمقانه است. هم زباناش و هم همه جنبههای فیلم کاریکاتوری است. در آنجا خیلی تعجب نمیکنیم، ولی در ایران آدم باید خیلی نمیدانم چه باشد که چنین آشغالی بسازد، با پول خارجیها و برای تبلیغ آنها. همه اینها یک طرف، آنچه که بهشدت عصبانیکننده است، این است که فیلم واقعاً بهزعم فیلمساز نمادین است. بهشدت در سینما ضد نماد هستم و فکر میکنم احمقانه است، ولی معلوم است که نمادین کار کرده است. آدمی وانت دارد و در آن همه خنزر پنزرها هست، بعد غذا میآورد و پخش میکند، معلوم است نماد چیست، لاکپشت، قفل مدرسه، همه چیز و اینکه آدمها نشستهاند و ثابت یا خواب هستند یا معتاد و دارند برفک تلویزیون نگاه میکنند. این خیلی توهینآمیز است. از آنجایی که هویت روستا را از آن گرفته است، خود روستا را هم نمادین میکند. یعنی فقط یک روستا نیست، بلکه ایران است و این خیلی توهینآمیز است. توهین به مردم است. اگر توهین یا نقد یا دولتی را رد میکرد، میگفتیم دعواست. بنشینیم بحث کنیم و ببینیم چقدر در آورده است. ادعایاش این است که علیه دولت قبل است؟ اما اصلاً اینطور نیست. به نظر من اساساً علیه مردم است. اینها یک طرف. طرف دیگر اینکه یک ژاپنی میآید و به این مردم خنده یاد میدهد و در واقع بهنوعی منجی اینها میشود تا اینها وارد زندگی شوند. این دیگر خیلی زور دارد و خیلی توهینآمیز است. انگار پول گرفتی که مملکتات را اینگونه جلوه بدهی و او منجی شود. این مصداق آن دیاثت فرهنگی است که عرض کردم.
چرا این واکنش را نسبت به این فیلم و در این زمان نشان دادید. قبلا هم مثلاً در فیلمی مانند «پذیرایی ساده» که مانی حقیقی ساخته بود، به مردم پول پرداخت میشد که استعاری و نمادین و کنایه از یارانه بود.
آن فیلم مملکت را نمیفروخت. فحش داخلی بود، منجی هم نداشت. آن نگاه یک بورژوا به مردم بود که بهشدت هم نگاه عقبافتادهای بود که ابداً هم هویت نداشت و سینما هم نبود. خیلی مفهومزده بود، ولی نه قصد وطنفروشی را داشت و نه این بود. بسیار فرق میکرد.
یعنی صرفاً به دلیل اینکه یک خارجی در این فیلم میآید و نجاتدهنده است یا اینکه ساخت فیلم ایراد دارد؟
ساخت فیلم که واقعاً به نظر من منگولی و خیلی عقبافتاده است.
ادامه فیلمهای اخیر کمال تبریزی نیست؟
به نظر من در ساخت، اضمحلال است. اساساً به نظر من یک فیلم هشت میلیمتری است. یعنی اینقدر از نظر ساخت ناچیز است. زاویهها غلط است. یک حرکت دوربین دارد که در برنامه «هفت» هم گفتم. دو تا ایستادهاند و دوربین به صورت پاندولی این طرف و آن طرف میرود. انگار دارد شوخی میکند و بار اول است که پشت دوربین قرار میگیرد و دارد تمرین میکند. واقعاً ساختی در کار نیست. خارجی است و ایرانی. ایران نابود است و خارجی منجی. پولاش را هم که آنها میدهند. این خیلی فرق میکند.
اگر آیتالله جوادی آملی این لفظ را به کار نمیبرد، شما چه میگفتید؟
آقای جوادی آملی بسیار به من کمک کرد. این لفظ خیلی کمککننده است. به این فیلم میگفتم بیوطن. میگفتم وطنفروش. هم بیوطن داریم و هم وطنفروش. بیوطن یک درجه پایینتر است ولی آقای جوادی آملی اصطلاح خیلی خوبی یادم داد و فکر میکنم این اصطلاح را هضم کردم و قبول دارم. هم اقتصادیاش را قبول دارم، هم سیاسی و هم فرهنگیاش را که اعلام کردم. خیلی مناسب است.
بسیاری از روزنامههای طیف اصلاحطلب و روشنفکر واکنش تندی نسبت به شما نشان دادند و با اینکه چند روز میگذرد، هنوز درباره آن یادداشت مینویسند. مثلا روزنامه «شرق» نوشته بود، آنتن زنده تلویزیون تقدس دارد و نباید هر کسی هر حرفی را بزند.
شما از کی تقدس پیدا کردهاید؟ از کی لغت تقدس به دهانتان آمد؟
یا مثلا محمد آقازاده نوشته بود آقای فراستی همانقدر سینما را میفهمد که ادب را.
درست میگوید، چون ادب را خیلی درست میفهمد و سینما را هم همینطور (با خنده). به نظر من ادب سوسولی بورژوازی ادب نیست. ادب لفافه، تعارف و خوش و بش و روابط عمومی ادب نیست. من ادب نقد فیلم را بلدم.
اصلاً مگر شما قصد توهین به این کار را داشتید؟
اول این را بگویم، چون دوستان دارند ادب یاد ما میدهند، منتهی به نظر من خودشان بهشدت ادب را نمیفهمند. ادب یک درون دارد و یک برون. درون ادب این است که شما به یک لات چاقوکشی که به خانهات تعرض کرده است گل نمیدهی. اسم این کار ادب نیست. در مقابل یک چاقوکش لات مثل صدام که به مملکتات حمله میکند یا هر بیوطن دیگری که ادب ندارم و با تمام نیرو و خشم ملیام جلوی او میایستم. واژهای هم که برایاش استفاده میکنم، این است که فلان شده برو بیرون. دوستان واژه فلان شده را دوست ندارند؟ خب همان لغت آقای جوادی آملی را به کار میبرم. میگویم برو بیرون و بیروناش میکنم. این بیادبی است؟ این عین ادب است. ادب یعنی چه؟ به نظرم میآید این دوستان خیلی دارند قیافه مؤدبها را به خودشان میگیرند و خوشبختانه آقازاده هم اینقدرها مؤدب نیست که حالا دارد این ژست را میگیرد. ادب بورژوازی، ادب پولداری، ادب بیهویتی… نمیدانم چه میتوانم به آن بگویم.
به قول شما خود این افراد هم رعایت حرمتها را نمیکنند.
حرمت چه چیزی را باید حفظ کرد؟ لغتی که من به کار بردم ابداً بیادبانه نیست، همچنان که لغت آقای جوادی آملی بیادبانه نیست. عین ادب است. واژه فقهی است و معنی روشنی هم دارد که آقای آملی گفتهاند. دیگر تکرارش نمیکنم. این ابداً بیادبی نیست. منتهی وقتی که اینها برمیآشوباند، یعنی تیر به جای درستی خورده است.
یعنی اینها حامی جریانی هستند که از این نوع فیلمهای ضدملی میسازند؟
قطعاً حامی آن جریاناند، خواسته و ناخواسته، وگرنه تحت هیچ شرایطی طرف، شلاقزن نمیشود. منتقدی که ادعای منتقد بودن دارد، اما کارش روابط عمومی فیلمهاست، ناگهان شلاق دستاش میگیرد و حکم شلاق میدهد. یعنی آن لحظه که دارد حکم میدهد، شلاق دستاش هست. شلاق به چه می دهد؟ به آنچه که خوش ندارد. به نقد میدهد نه به مسعود فراستی. معلوم است نقد دکان اینها را میبندد. اگر نقد در بگیرد که خوشبختانه در گرفته است، دکان کیفکشها را میبندد، دکان روابط عمومیچیها را که اسم منتقد روی خودشان گذاشتهاند میبندد. نقد هویت و استقلال و مهمتر از اینها شأنی دارد. نقد در کنار مخاطب است، در کنار فیلمساز نیست. نقد روابط عمومی فیلم نیست. نقد سوژه است، اُبژه هم نیست. این یک تفکر است، آن هم یک تفکر است. تفکری که من میگویم، تفکر همه منتقدین درست و حسابی جهان است. واژههایشان را هم میتوانم برایتان بیاورم. منتقد بهشدت صاحبنام باسواد واژههایی را به کار میبرد که اگر این دوستان بشنوند، گمانام از بس مؤدب هستند شب نخوابند. شوخی نداریم. ما با یک اثر طرف هستیم. با آدم که طرف نیستم. با اثری طرف هستم که دارد به ملیتام توهین میکند و باید محکم جلوی آن ایستاد.
اگر کارگردان بگوید که من دارم روایت میکنم و این واقعیت جامعه است، چطور؟
یعنی چه؟ چه چیز را دارد روایت میکند؟
میگوید نظر من نسبت به جامعه همین است.
بله، من هم میگوید نظرش همین است، اما نظر وطنفروشانهای است. من که نمیگویم نظر تو نیست، ولی نظرت وطنفروشانه است. نظرت دفاع ملی و مبارزه با قلدر نیست. نظرت وا دادن به قلدر است. با بعضی از این نظرها مقابله میکنم، بعضیهایشان را هم تأیید میکنم. کسی که میگوید زنده باد دفاع از مردم، نظرش است و از آن دفاع میکنم. کسی که میگوید مرگ بر دفاع از مردم و مرگ بر جنگ تحمیلی، به نظرم او اصلاً آدم نیست. او از حیوان پایینتر است.
شما خودش را نقد میکنید یا اثرش را؟
اصلاً به خودش کاری ندارم. دارم حرف را میگویم. این نظر از حیوانیت دونتر است. چرا؟ چون حیوان هم از لانه و حریماش دفاع میکند. فقط انسان نیست. کسی که دفاع اینجوری از خانه را نمیپذیرد، چه کسی است؟ با او تعارف کنم و بگویم نازی! حالا تو چرا نمیفهمی؟ با این آدم شوخی ندارم. به نظرم خبرهایی خلط شدهاند و دلیلاش لوسبازی سینمای دولتی است. سینمای دولتی غیر از اینکه آدمها را فاسد میکند، لوس هم میکند و منتقد کیفکش را هم با همان ادبیات میآورد. آدمهای لوسی که نه دفاعشان از یک موضوع واقعی است، نه معلوم نیست حملهشان چیست. اصلاً حملهای ندارند، چون دکانشان فقط به دفاع است. دفاعکنند، نان بخورند، دور هم باشند. ویژگی سینمای دولتی این است که آدمها را اخته میکند. آدمها را لوس بار میآورد و به نظر من آدمها را فاسد میکند. چرا؟ چون اگر رویام به مخاطب نباشد فاسد میشوم، هر کسی که میخواهم باشم. اگر مردم پشتام قرار نگیرند، چه کسی باید قرار بگیرد؟ بیگانه. غیر از این راهی ندارد. اگر مردم پشتام نباشند، بالاخره یکی باید مرا نگه دارد. یا مردم مرا نگه میدارند یا بیگانه. شق سومی که نداریم. اگر به مردم پشت کنم، باید به بیگانه اتکا کنم. این بحث سیاسی است.
بحث فرهنگی چیست؟ اگر به مخاطب پشت کنم، به چه کسی استناد کنم؟ چشمام باید به چه باشد؟ به میز دولتی. اصلاً دولت خوب است. من هم مدافعاش هستم، اما این آدم هنر تحویل میدهد. آدم مدیوم سینما تحویل نمیدهد. چون آدمی که اهل هنر است ـ به نظر من در سینما هنرمند نداریم. در رشتههای دیگر هم هست. بحث نمیکنم ـ وقتی به مخاطب و به نیاز او فکر نمیکنم و به او ربطی ندارم، به چه چیز ربط دارم؟
تعریفاش این است که میگوید ما برای مخاطب فیلم نمیسازیم. میگوید میخواهم حرف خودم را بزنم. مردم دیدند، دیدند، ندیدند هم مهم نیست.
خب! برو در خانهات این فیلم را برای عمهات نمایش بده. آیا این بیادبانه است؟
خب میگویندکه دوست دارد هنرش را اینجوری نمایش بدهد.
کدام هنر؟ این دریوریها را برو در خانهات بگو. غلط میکنی با پول من این کارها را میکنی. این است که میگویم حق نداری. دستات را در جیب مبارکات بکن و هر دریوری که میخواهی بگو. نمیروم ببینم. شکست میخوری و دیگر از این غلطها نمیکنی. چرا میتوانی ادامه بدهی؟ چون پولات از جای دیگری میآید. پولات از مخاطب نمیآید، از گیشه نمیآید و میشود از این دریوریها بگویی و تا ابد هم بگویی. فیلمات هم نفروشد و باز هم به تو فیلمساز بگویند. در سینمای واقعی فقط یک بار میشود اشتباه کرد. بعد ورشکست میشوی، سرت به سنگ میخورد یا به سرعت حذف میشوی یا میفهمی که از این غلطها نمیشود کرد. اینجا مدیومی هست که مردم بلافصل به آن مرتبط هستند، نه در تاریخ.
در مقابل مثالی میزنند و با سینمای هنری فرانسه مقایسه میکنند. مثلاً آن سالی که «آبی گرمترین رنگ است» در کن جایزه گرفت، قبل از آن ۲۰۰ هزار نفر علیه موضوع فیلم تظاهرات کرده بودند ولی دولت حمایت کرد. حتی این اصطلاح را هم به کار میبرند و میگویند هنرمند ظریف است. به قول شما لوس است. باید هوایاش را داشته باشیم.
اصلاً اینطور نیست. هر چه مثال از خارج میآورند، نه بلدند، نه سوادش را دارند، نه درست مثال میزنند. سینماتِک در فرانسه از درون سینمای مخاطب عام در آمده است. اول سینما با مخاطب عام به وجود آمده و مخاطب عام مخاطب خاص تولید کرده است، نه اینکه مخاطب خاص از شکم ننهاش روی زمین پرتاب شده باشد، طلبکار از من دریوری بگوید. اصلاً چنین چیزی نیست. سالها عضو سینماتِک در پاریس بوده و تمام فیلمهای تاریخ سینما را هم در آنجا دیدهام. اصلاً این ریختی نبوده است که آقایان فکر میکنند. این مساله هم که «آبی گرمترین رنگ است» شکست خورده و علیه آن تظاهرات شده ولی دولت از آن حمایت کرده است؛ اصلاً از این دریوریها نیست. در آنجا در اوایل دهه ۵۰ عدهای به اسم موج نو در میآیند و با پول توجیبی و قرض و قوله فیلم میسازند. یکی میشود «۴۰۰ ضربه» که تا همین الان فیلم ماندنی است. خیلیهایشان هم فیلمهای بدی هستند و بعد راه عوض میکنند، سپس مسیر را امتحان و یک مسیر طبیعی را طی میکنند. اینطور نیست که از اول تصمیم بگیرند تفکرات مشعشعشان را امتحان کنند و بعد هم به منِ مخاطبی که مخاطب سنیما و جعبه جادو هستم تحمیل کنند. اینگونه نیست. به نظرم هر کسی که برای مخاطب فیلم نمیسازد، دنبال کار دیگری برود.
این تعریف سینماست یا تعریف شما؟
این تعریف سینماست. اصلاً سینما با مخاطب شکل گرفته است.
اما مصاحبه برخی از کارگردانها را که میخوانیم، با افتخار میگوید فیلمام فیلمی نیست که بعد از ظهر چیپس بخری و بروی تماشا کنی.
خب مخاطب چکار کند؟ فیلم تو فیلمی است که باید با خودم سنگ ببرم و به سرم بزنم؟ یا چاقو ببرم و به بدنام فرو کنم؟ سینمای شکنجه است یا سینمایی که اول در آن نفس میکشم، با آن ارتباط برقرار میکنم و قرار است حالام کمی بهتر شود، حتی اگر فیلم تلخی باشد. به چه معنی بهتر شود؟ به این معنا که با تلخیهایی که شریف هستند همدردی کنم، نه با تلخیهای ادایی که برای فروش مملکتات است. نسبتی که ما با هر پدیدهای برقرار میکنیم، تعریف ما میشود. شما تلخی یا شیرینی را نشان بدهید، نه تلخ میشوید و نه شیرین. نسبتات با این چیست؟ در باره یکی از فیلمهایی که از آن بدم میآید مثال زدم و گفتم از فیلم «خوشههای خشم» جان فورد تلختر خیلی کم پیدا میشود. خیلی تلخ است، اما جان فورد چه نسبتی با این تلخی برقرار میکند؟ نسبت انسانی یا نسبت زیر فقر، یعنی حیوانی، مثله شده و از بین رفته. نسبت انسانی برقرار میکند. لحظهای که هیچکس غذا ندارد، طرف همان یک ذره غذا را که میخواهد بپزد، ببینید چگونه نگاهاش میکند. خجالت میکشد دو قاشق لوبیا در بشقاباش هست. میرود که در چادر بخورد. آن یک ذره غذا را مادر آن همه بچه چه کار باید بکند؟ مادر غمگین میشود و جان فورد چه نگاهی دارد؟ به آن بچهها نگاه توهینآمیز دارد؟ برعکس. این هنرمند است، نمیدانم مال ما چه هستند که نمیتوانند این نسبت را برقرار کنند.
حالا اگر این فشارها ادامه پیدا کند، شما باز هم کار خودتان را میکنید؟
حتماً! حتما! همه دنیا هم علیه من جمع شوند باز حرف خودم را میزنم، چون حرفام درست است و حرف را هم نمیزنم که طرفی از آن ببندم، نانی و آبی برسد. احتیاج به این نان و آب ندارم. نان و آب را جور دیگری در میآورم. با همین کافه کوچولو یک فنجان چای و یک دانه قهوه در میآورم. به جایی وابسته نیستم. مال هیچ جناحی نیستم. سینما برایام جدی است. مردم برایام جدیترند.
فلسفه این روند نگاه روشنفکران به شما در کجاست؟ شما در «هفت» جیرانی محبوب این جریان بودید، بعد جلوتر که رفت خنثی و الان منفور این جریان شدهاید. قضیه از چه قرار است؟ آیا شما عوض شدهاید یا آنها عوض شدهاند؟
البته من از «هفت» جیرانی منفور این دوستان بودم.
ولی اینقدر پررنگ نبود.
اینقدر پررنگ نبود ولی منفور بودم. تاریخ را نگاه کن و مجلهها را ورق بزن. در «هفت» جیرانی راجع به فیلم «جرم» کیمیایی لغتی را گفتم که همه اینها مرا خلع لباس کردند. هنوز هم فکر میکنم آن لغت درست بود. اولین بارم نیست. در «هفت» جیرانی از فیلمهایی دفاع نکردم و به فیلمهایی حمله کردم که همه دنیا از آن دفاع کرده بودند، «جدایی نادر از سیمین» یکی از آنها بود. همان جا هم برای این آقایان منفور بودم. از این منفور بودن نهتنها ناراحت نیستم که بسیار هم خوشحالام، چون نشان میدهد دارم درست میگویم اما آن طرف قضیه هم هست. آدمهای واقعی، نه مریض، نه بهنجار، نه روشنفکر. متاسفانه روشنفکرنماهای ما مریض هستند. روشنفکر نیستند. ادایاش را در میآورند. نه سوادش را دارند، نه به خاطر دانش در روشنفکری حاضرند چیزی بپردازند. وقتی بهایی برای چیزی نمیدهی، به آن نمیرسی. آقایان بدون بها معلوم است نمیشوند. نه باسواد میشوند، نه مستقل و خودرأی و نه صاحبنظر. رسیدن به صاحبنظر شدن خسارت دارد. خیلی باید بدهی، خیلی باید زمین بخوری، به خیلی چیزها باید «نه» بگویی. این دوستان ما از آن جنس آدمهایی هستند که باید به همه چیز «بله» بگویند. به متضادها هم باید «بله» بگویند، برای اینکه اصلاً آدمِ «بله» هستند، آدمِ «نه» نیستند. به ظلم «نه»، ضد هنر و وطنفروشی «نه» نمیگویند. به چه «نه» میگویند.
شاید جور دیگری برداشت میکنند. مثالاش میشود سر قضیه گلشیفته فراهانی که گفتند نه! منظورمان حمایت از برهنگی نیست ولی منظورمان ارتقای نوع نگاه مردم به زنان است.
آخر این روشنفکری نیست. این بهشدت تاریکفکری است. وقتی اصول نداری، تاریکفکری است. وقتی حداقلهای ارزشی جامعه، مردم، انقلاب و آرمانهایشان را نداری، این کجایاش روشنفکری است؟
جامعه را باید به معیارها برسانی یا معیارها را باید بر جامعه منطبق کنی؟
باید از واقعیتها حرکت کنی. از آنچه که نادرست است، از این واقعیت که باید حرکتی کنی و تغییرش بدهی، نه اینکه از آسمان حرکت کنی. این آدمها اهل تغییر نیستند. آدمهای روابط عمومیچی اهل تغییر نیستند. اهل این هستند که استخوانی جلویشان بیندازید. بسشان است. ناچیزند. صاحب نگاه و اندیشه نیستند. صاحب اینکه وقتی حرف درستی میزنند پای آن بایستند و خسارتاش را هم بپردازند، نیستند. همه چیز عامل را بدون خسارت میخواهند. نمیشود. خسارت را پرداختهام، باز هم میپردازم. روی پای حرف اصولیام هم میایستم.
خب؛ جناب فراستی؛ الان بحث کن و فیلم «فروشنده» خیلی مطرح است. آیا فیلم را دیدهاید؟
چیزهای چند دقیقهای دیدهام.
با توجه به تعریفی که ارائه کردید، فیلمی که تلخ و سیاه است و هم بخشی از آن مثل «جدایی نادر از سیمین» به مردماش کنایه میزند، پولاش را هم از خارج گرفته است. آیا مصداق همان عبارت معروف آقای جوادی آملی است؟
این دادهها برای قضاوتام کافی نیست. اینکه پولاش را از آنها گرفته است، اگر پولاش را از آنها بگیرد و سرشان کلاه بگذارد و فیلم خودش را بسازد، دماش گرم!
سرشان کلاه میرود؟
بله؛ آنها هم چیزی نیستند. هیچی نیستند. معلوم است سرشان کلاه میرود، منتهی به شرط اینکه چیزی جلویشان باشد.
اصلا چرا قطر باید برای یک فیلم پول بدهد؟
قطر که طرف و پدر طرف داعشی است. معلوم است. نیت او یک طرف است. باز هم این خیلی مسئلهام نیست، چون او نیت را دارد، بگویم، پس من باختهام. نه، اینطور نیست. ماکیاول یک جمله دارد که در ایران خیلی بد فهمیده شده است. میگوید هدف وسیله را توجیه میکند. ما این را خیلی بد فهمیدهایم. یعنی چه که هدف وسیله را توجیه میکند؟ یعنی آیا میشود هدف خوب داشت و وسیله بد؟ وسیله رنگاش را به هدف میزند. وسیله نامقدس هدفات را نامقدس میکند. بحث ماکیاول همین است. اگر میخواهی شهریاری کنی، این مسیر توست، وگرنه خودش طرفدار شهریاری کردن نیست. گفتارهایاش را بخوان، حتی در کتاب «شهریار»ش. خیلی متفکر علوم سیاسی فلسفهشناسی درجه یکی است. حرفاش بد فهمیده شده است. بله، هدف مقدس وسیله مقدس میخواهد. هدف نامقدس هم وسیله نامقدس میخواهد. با وسیله نامقدس نمیشود به هدف مقدس رسید. این تفسیر درستی از آن جمله است، نه تفاسیر فرصتطلبانه دیگر. اینکه تو پول از آنها گرفتی و با پول آنها فیلم خودت را ساختهای، دمات گرم. اینکه پول از آنها گرفتی، اما روی اصولات سازش کردی، وای به حالات.
معیارش چیست؟
معیار اثر توست. اثرت تعیین میکند پولی که گرفتی به نفع حرف توست یا به نفع حرف آنها.
مثلا کارگردان «دونده زمین» میگوید باورم این است که مردم ما بیسواد و پایین هستند و باید یک نفر پیشرفته بیاید و به آنها یاد بدهد. میگوید باورم این است.
باورش این است که آن پیشرفته، آن ژاپنی است؟
بله.
چقدر هم ژاپنیاش منگل است.
خب منگل آنها از باشعورتر ما باشعورتر است لابد!
این نگاه خیلی وطنفروشانه است. با نظرش کار دارم. من که نمیگویم بروید شلاقاش بزنید. آنها میگویند باید مرا شلاق زد.
پس قبول دارید که در یک جریان سینمایی، این نظر رایج است.
بله، ولی جریان سرافکندهای است. سربلند نیست.
اما خوب جایزه میگیرد.
احسنت. خب وقتی میگویم این است، چرا به هم میریزید؟ مگر چیزی غیر از این گفتهام؟ گفتهام آنچه که تو داری میگویی مصداق دیاثت است. دیاثت فرهنگی ـ هنری. چرا به هم میریزید؟ مگر حرفام غلط است؟
میگوید من آسیبشناسی کردهام.
آسیبشناسی چه چیزی را کردهای؟ در این آسیبشناسی طرف چه کسی هستی؟ تو که میگویی منجی داری. اینکه آسیبشناسی نیست. آسیبشناسیات کجاست؟ آدمهایی را که ثابت کردی و دارند برفک نگاه میکنند، این آسیبشناسی است؟ اینکه آسیبشناسی نیست. تو برداشتی و بحث را کاریکاتوریزه کردهای. عرضه این را هم نداری که بگویی کسانی که سیبزمینی گرفتند و رأی دادند، فلان هستند. آنوقت جلوی تو میایستم و میگویم تو مردم را نمیفهمی. آن کسی که سیبزمینی را گرفته نیاز داشته که گرفته است. سیبزمینی گرفتناش را ابداً محکوم نمیکنم. رأی او را هم قبول نداشته باشم، میگویم در آن شرایط مجبور است اینجوری رأی بدهد، اما در تاریخ این کار را نمیکند. نگاه کنیم. به نظر من درک این دوستان از مردم مثل درکشان از روشنفکری است. همه چیز را کاریکاتوریزه میکنند. آنها به قول شما با یک گونی سیبزمینی رأی میدهند. شما با چه رأی میدهید؟ بگویم؟ آنوقت بد میشود. شما یک گونیتان میشود هزار گونی. پول دو فیلم یا یک فیلم. شما که طرف مردم نیستید که به شما برخورده است. متأسفانه چیز دیگری هستید. خودتان هم اعلام میکنید. میگویید مردم منگول و عقبافتاده هستند و منجی میخواهند. حالا منجیشان ژاپنی، امریکایی یا هر کس دیگری است. اینکه طرف مردم بودن نیست. پس شما به آنها رأی میدهید. آنها یک ویزا به شما میدهند و کارتان تمام میشود. رأی مردم با یک ویزا عوض نمیشود، عدهای از مردمی که احتیاج دارند با یک گونی سیبزمینی رأیشان عوض میشود. مال تو که خیلی بدتر است. رأی تو با یک ویزا عوض میشود. همهتان ویزا و پاسپورت دو کشوره دارید. تابعیتی هستید. این افتخار دارد؟ به خدا سرافکندگی دارد. به خارج بروید، درس بخوانید، عالم و باسواد شوید، برگردید و در مملکتتان خدمت کنید. من هم میگویم خیلی مخلصم. به جشنوارهها بروید و جایزه بگیرید، مخلصم. به شرط اینکه به مواضع مردمتان توهین و به استقلال کشورتان خیانت نکنید. بروید، هر کاری میخواهید بکنید، جایزه بگیرید، آنجا زندگی کنید. مسئلهام این نیست. مسئلهام این است که آدم بودن هویت دارد. بدون هویت معنی آدم را نمیفهم. آدمِ کلی بیهویت را نمیفهمم. آدمِ جهانی را هم نمیفهمم. آدمِ ملی، ایرانی، فرانسوی، امریکایی را میفهمم. شما چه میگویید؟ میگویید هیچکدام از اینها نیستید؟ کی هستید؟ باید به من توضیح بدهید. من که توضیحم روشن است.
میگوید گفتمان انسانی.
گفتمان انسانی؟ کجای گفتمان شما انسانی است؟ یک ژاپنی بیاید به من خنده یاد بدهد که من برفک نبینم. این انسانی است؟ آیا در این شرایط هستم؟ در شرایط این هستم که ۲۰ سال اخیر را نگاه کنید و ببینید چند تا از بچههای فقیر شهرستانی ما برنده المپیادهای فیزیک و ریاضی هستند. بروید نگاه کنید. شما چطور؟ چقدر سواد دارید؟ حداکثر یک دیپلم دارید. بعضیهایتان که همان را هم ندارید. نه سواد دانشگاهی دارید، نه نبضتان با مردم میتپد، نه تخصصی دارید. چه میگویید؟
پس چرا دوربین دستشان هست؟
از بد حادثه.
کم هم نیستند.
نه، تعدادشان کم هم نیست، ولی چه اثری در جهان دارند؟ چه اثری در مملکتشان دارند؟ یک کار خوب میکنند، همه میگوییم بارکالله، کار خوب شانسی در آمده است. کار بدش را هم میگوییم نه، کجای کارم اشکال دارد؟
فرهادی گفت فیلمهایم شاد نیستند و این را با افتخار هم اعلام کرد.
اشکال ندارد. تا اینجا مشکل ندارم.
مشکلش از کجا شروع میشود؟
تو با تلخی چه طرفی میبندی و چه نسبتی برقراری میکنی؟
مثلاً راجع به «جدایی نادر از سیمین» صحبت کنیم که دیدیم.
دعوایی که با «جدایی نادر از سیمین» دارم این است که حرف اصلی فیلم چیست؟ خانم در دادگاه حاضر میشود و میگوید میخواهم طلاق بگیرم. صحنه اول فیلم. تا آخر هم همین است. آخرش هم دو باره ادامه همین است. چرا میخواهی طلاق بگیری؟ میخواهم دخترم را نجات بدهم. از کجا و چه چیزی نجات بدهی؟ اینجا همه دروغ میگویند. میخواهم او را نجات بدهم. همه مردم ایران دروغگو هستند و تو میخواهی او را برداری و به ناکجاآباد ببری که دروغ نمیگویند؟ این چه تصوری از مملکت است؟ این نقد اجتماعی است؟
Case study است. یک مورد از این موضوع در ایران وجود دارد یا نه؟
قطعاً یک مورد هست ولی case study موقعی است که تو داری یک مورد معین را تعقیب و آسیبشناسی میکنی و حتی راهحل ارائه میدهی، اما این مورد نیست. میگوید مردم این مملکت دروغ میگویند و میخواهم بچهام را از این فضا در بیاورم که دروغ نشنود. جمله اول فیلم کاملاً روشن است. این دیگر یک مورد و یک مورد مطالعاتی نیست. با این حرف دعوا دارم. فکر میکنم این حرف ضد ملی است. بعد هم چه کسی میگوید مردم ایران دروغگو و همه جهان راستگو هستند؟ یعنی چه؟ در ایران دروغگو داریم، در امریکا هم همینطور. در ایران دزد سر گردنه داریم، در امریکا هم همینطور. در امریکا دانشمند داریم، در امریکا هم داریم؟ نداریم؟ همه اینهایی که گفتم عین واقعیت است. حرف تو چیست؟
خب، نقد دروغ چگونه باید باشد که ضد ملی نباشد؟
آن دیگر کار منتقد نیست، کار کسی است که این ادعا را میکند. شما نسبتی که با قضیه برقرار میکنی غلط است. نسبتت اشکال دارد.
جایزهاش هم؟
به نظر من جایزهاش هم خیلی طبیعی است. همان موقع هم گفتم این جایزه اساساً سیاسی است. وقتی فیلم میگوید همه مردم ایران دروغگو هستند و میخواهم از اینجا مهاجرت کنم، خارجی میگوید زنده باد! داری تبلیغ رفتن و مهاجرت را میکنی. در فیلم «گذشته» این کار را نمیکنی. در «گذشته» این حرف را پس میگیری، ولی در «جدایی نادر از سیمین» این کار را میکنی. در «گذشته» پس میگیری، اما آدمت منفعل است. معلوم نیست در این چهار سال چه بوده است. بگذریم.
شما همیشه درباره حضور در جشنوارهها یک نگاه بینابینی داشتید. میگفتید نه تحریم، نه سراسیمگی؛ یک رویکرد مدیریتشده. این تفکر در طیفی هست که اساساً این جایزهها سیاسی هستند و اگر فیلمی در تأیید ملت ایران باشد، جایزه نمیگیرد. این باور را قبول دارید؟
این کاملاً موضع من است. اولین کسی هستم که در ایران از فیلم «بچههای آسمان» دفاع کرد و گفت فیلم خوبی است و با فیلمسازش یک کتاب درآورد. این فیلم به خارج رفت و جایزه کانادا را درو کرد. به جشنواره مونترال رفت. من هم گفتم زنده باد! به اسکار هم رفت و اولین فیلمی بود که کاندیدای اسکار شد. گفتم بارکالله، ولی میبازد. به چه میبازد؟ به فیلم مزخرف روبرتو بنینی، «زندگی زیباست». چرا؟ چون انتهای فیلم بنینی یک تانک امریکایی منجی بود. معلوم بود جایزه را به او میدهند و به «بچههای آسمان» نمیدهند. این سیاسی هست یا نیست؟ قطعاً سیاسی است. این را که جشنوارهها سیاسی هستند و انگیزههای سیاسی دارند، باید بدانیم. ما هم در جوایزمان این را لحاظ میکنیم.
جالب است که خودشان هم داد میزنند. مثلا وقتی میشله اوباما از کاخ سفید میآید و جایزه میدهد.
اینهایی که میگویی همه اثبات حرفهای من است.
پس چه دلیلی دارند که مخالفت میکنند و میگویند اینجوری نیست؟
این را باید از آنها بپرسید. برایام روشن است. من که قبل از اینکه میشل اوباما از کاخ سفید بیاید و به آرگو جایزه بدهد این را گفته بودم. بعد دیگر مثالم شد. آنها باید بیایند و بگویند نه. من که حرفم روشن است. تاریخ نشان میدهد. جشنوارههای سینمایی جهان از بعد از جنگ جهانی دوم تغییراتی میکنند. از اواخر دهه ۴۰ میلادی در اروپا به وجود میآیند. اسکار کمی قدیمیتر است. اینها در مقابل سینمای امریکا به وجود میآیند و گرایش زیباییشناسی جدیدی هم میخواهند بیاورند که «موج نو» در فرانسه است. نئورئالیسم در ایتالیاست. اینها میآیند و در مقابل سینمای امریکا جشنوارههایی را میگذارند که از این نگاه اروپایی دفاع کند. نگاه هنری است و به فیلمهای خوب و فیلمسازهای معتبری جایزه میدهند. این حرکت اسکار، یعنی Academy Award با این نوع ساخت فرق دارد. اسکار اصولاً یک جشن سینمایی صنعتی است و جایزهاش هم اعتبار فروش است. به فروششان کمک میکند. جشنوارههای اروپایی در طی سه دهه آرامآرام تغییر شکل مییابند. چگونه؟ مسئولانش که بسیاری از منتقدان صاحبنام هستند، کنار میروند و طیف جدیدی خلق میشوند به اسم مدیران جشنوارهای که اینها کارگزار جشنوارهها هستند. دیگر منتقد نیستند، بلکه یکجور تاجر هستند. اینها جای منتقدها را میگیرند. حرکت هم از سینمای اروپا و سینمای هنری به سمت Americanization میرود. در مراسم افتتاحیه جشنواره معتبر کن، نمیدانید اینجا امریکاست یا فرانسه؟ از نوع سفینهای که از آن پیاده میشود. جک نیکلسونی که از داخل آب میآید و غیره؛ کاملاً امریکایی است. یعنی با نوع تهاجمی که امریکا به اینها میکند، اینها دستهایشان را بالا میبرند.
این جشنوارهها استحاله پیدا میکنند. داورهایشان را هم نگاه کنید. میلر است. میلر کیست؟ Mad Max، فیلم دیوانه سوپر امریکایی که هیچ جایی غیر از امریکا نمیشود آن را ساخت. این رئیس هیئت داوران است. دوره قبل را بگویم تارانتینوی دیوانه است و خیلیهای دیگر. هم داورها تغییر میکنند، هم مسیر تغییر میکند و عقده حقارت راجع به امریکا بیشتر میشود. این جشنوارهها با این انگیزهها به دنبال چه میگردند؟ قبلاً اگر از جهان سوم از فیلمهای ما، چینیها، تایلندیها، هنگکنگیها و آسیاییها دفاع میکردند، برای این بود که در برابر تهاجم امریکا سپری داشته باشند. آنچه که عرض میکنم مربوط به دهههای ۶۰، ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ میلادی است. اینها برایشان یک سپر بودند. الان اصلاً اینطور نیست. الان exotic دیگر برای آنها سپر در مقابل تعرض است. عنانگسیخته سینمای امریکا نیست. الان دنبال چیزهای دیگری میگردند. الان هم exoticشان مدرن شده است، هم دارند چیزهایی را که کشف میکنند، آسیبی به این استحاله نمیرساند. آن گوشه ادامه دارد و پز روشنفکریشان سر جای خودش هست.
ولی جریان اصلی نیست.
بله، تعیینکننده هم نیست.
پس هر فیلم ایرانی هر جایزه بینالمللی را که بگیرد، انگیزهای پشت آن است؟
نه، دارم پدیده را تحلیل میکنم. اگر یک فیلم خوب ملی ما جایزه بگیرد، ما بازی را بردهایم.
ممکن است بگیرد؟
بله، «بچههای آسمان» ممکن بود بگیرد. تا آنجا هم رفت و اگر فیلم بنینی جزو رقبا نبود که آخرش خیلی امریکایی است، امکان داشت. اروپا را که گرفت. به نظرم در فیلم خارجی میتوانی تعرضت را بکنی و صدایت را به آنها برسانی. در ترکیبی ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار بیفتند و یک جایزه هم ناخواسته به ما بدهند. از نظر من هیچ عیبی هم ندارد. فقط شرطش این است که تو داری برای ما حرف میزنی و حرف ما را هم میزنی. دنیا هم اگر استقبال کرد و توازن نیرو به نفع ما شد، چه بهتر. الان ما برجام را گذراندهایم. هر چند که آنها دارند جرزنی میکنند و ما داریم اصولی رفتار میکنیم، در این جرزنی اگر توازن نیرو در لحظهای به نفع ما تمام شد که در لحظاتی شد، چرا باید بگوییم نه؟
پس جایزه اصالت ندارد، اینکه چه فیلمی جایزه بگیرد اصالت دارد.
دقیقا. جوایز اصلاً اصالت ندارند.
پس فیلم «فروشنده»ای را که ندیدهایم و جایزه گرفته است، تا وقتی ندانیم چیست، خوشحالی کردن ندارد.
تبریک ندارد، آب از لب و لوچه راه افتادن هم ندارد.
ولی رئیس سازمان سینمایی به آن افتخار کرده است.
افتخار کند، وزیر ارشاد تبریک بگوید و اینها هول شوند، به نظر من مهم نیست. این فیلم چیست و آیا یک فیلم خوب ایرانی ما به آنجا رفته و جایزه گرفته است یا نه؟ این سئوال است. چه جایزهای گرفته است؟ اینکه آنها به ما جایزه بدهند و مسیر سینمای ما را آنها تعیین کنند، من جلوی این میایستم، چون آنها با جوایزی که به ما دادهاند ـ ما ۱۵۰۰ جایزه بینالمللی گرفتهایم ـ برای ما مسیر تعیین کردهاند. در ۳۰ سال اخیر. از دهه ۶۰ به بعد. ما جزو رکورددارها هستیم. این جوایز چه مسیری را برای سینمای ایران هموار کرده است؟
یک بازیگر بینالمللی هم مثل گلشیفته فراهانی داریم! (با خنده)
بله؛ کلاهمان را بالا بگذاریم! مسیر را آنها دارند تعیین میکنند. از زمانی که این داستان جشنوارهای شروع شد، تنها جریان سینمایی جمهوری اسلامی سینمای جشنوارهای و بهشدت هم سرافکنده است. رفته آن طرف جایزه گرفته است، اما در مملکت خودش مخاطب ندارد. خیلیهایشان هم وطنفروش هستند، اما جایزه گرفتهاند.
پس فیلمی که از خارج پول میگیرد، اگر خوب باشد، هر حاشیهای هم که داشته باشد فیلم خوبی است. اگر فیلم بدی باشد هم با جایزه خوب نمیشود.
نمیشود. با جایزه فرنگی اصلاً خوب نمیشود. با جایزه جشنواره فجر هم خوب نمیشود. هیچ فیلمی با جایزه خوب نمیشود.
این نگاه سیاسی در جشنواره فجر ما هم هست؟
بهشدت.
همه دورهها؟
کم و بیش همه.
یعنی همین طیفی که مدعی ضد سیاسی کاری بودن است، خودش سیاسیکاری میکند.
دقیقاً. در جشنواره فجر هم هست.
آیا میشود قضیه فیلم «بادیگارد» در جشنواره امسال را هم اینطوری دانست؟
البته بستگی به داورهایت دارد. یک وقت چهار پنج داور قلدر را میگذارند و یا ترکیب قلدر است و کاریاش نمیشود کرد. دوستان هم احتیاط میکنند و نمیگذارند ترکیب قلدر بیاید.
شما فیلم بادیگارد را دوست نداشتید.
نه، از فیلم بدم میآید. به نظرم فیلم بدی است، اما قطعاً و قطعاً از اکثر فیلمهایی که آقایان جایزه دادند بهتر است.
این فیلم سعید روستایی، «ابد و یک روز» که شما از آن هم خوشتان نمیآید، گمانم در جشنواره برلین گفته بودند آخرش را حذف کن تا پذیرفته شود. چند سند دیگر باید رو شود تا اثبات شود این جشنوارهها سیاس هستند؟
به نظر من نصف سند هم کافی است، ولی برای این دوستان نه. جای اینها بودم آخرش را حذف میکردم و میفرستادم. بعد هم به ریششان میخندیدم و میگفتم با حذف آن صحنه فیلم بهتر یا بدتر نمیشود. فیلم با امید تمام نمیشود، چون دروغ است که امید برمیگردد.
میگویند شما فیلمهایی را که مردم دوست دارند، دوست ندارید و انتقاد میکنید.
این قاعده نیست. قاعده این است که از فیلمهایی دفاع میکنم که علیالقاعده مردم هم دفاع میکنند. اگر فیلمی سرگرمی خوبی باشد، حرف جدی هم نخواهد بزند، اما به مخاطب عام توهین نکند ـ چون خوشبختانه همچنان اول مخاطب عام هستم، بعد منتقد ـ شرط اول فیلم کوچولوی ناچیز الکن است و حرف دهاناش را میفهمید و با زبان کمدی حرف میزد، از آن دفاع کردم. همه گفتند در مقابل «جدایی نادر از سیمین» طرفدار این هستی؟ گفتم بله، چون به حرف نیست که نمره میدهم، به چگونگی نمره میدهم. این دارد با لکنت چگونگیای را بیان میکند که از پسش برمیآید. او دارد حرف بزرگی را میزند و در چگونگیاش میماند و نمیتواند آن حرف را درست بزند و مجبور است با مصاحبه اضافه کند.
کلاً مسعود فراستی چه فیلمهایی را دوست دارد؟
فیلمهایی که حرف دهانشان را میفهمند و اندازه دهانشان حرف میزنند، هر چقدر هم کوچک باشند. فکر میکنم بزرگی و کوچکی به حرفی که میزنند نیست، به چگونگی است. یعنی میتوانی یک حرف بسیار کوچک را آنقدر درست بزنی که حال کنند. یک حرف بزرگ را هم آنقدر بد بزنی که بد شود. حرف خوب را باید خوب زد، هر قدر هم کوچک باشد. خوب زدن مهمتر از حرف است.
آقای فراستی؛ شما تمام فاکتورهای جریان شبه روشنفکری را که گفتید آنها ادا در میآورند، دارید. زبان فرانسه، کافه، اندیشه سیاسی چپ.
قبول ندارم اینهایی که گفتید، نماد آنهاست. نماد آن جریان اینهاست:
۱ـ با مغز خودت نیندیش و با مغز آنها بیندیش. من با مغز خودم میاندیشم و خیلی از آن طرفیها را هم قبول ندارم. هیچ منتقدی را در دنیا به اندازه خودم قبول ندارم، حتی در دنیا همهشان را هم میشناسم. راجع به سینمای ایران از همه باسوادترم و از همه اینجاییتر.
۲ـ راجع به سینمای خارج در بعضی از زمینهها ادعا دارم و فکر میکنم هیچکاک و برگمان را از آنهایی که الان زنده هستند، بهتر میشناسم. به این معنی روشنفکر نیستم، چون دستم جلوی آنها بالا نیس. از آنها هم اگر چیز درست و حسابی گفته باشند ـ که گفتهاند ـ یاد میگیرم. پس این ویژگی اصلی روشنفکری را ندارم. با دل خودم حس میکنم و با مغز خودم هم میاندیشم. این به معنی ایرانیاش روشنفکر نیست. اینکه کافه دارم، فرانسه درس خواندهام، لغتهای فرانسه به کار میبرم، روشنفکری نیست.
ولی آن جریان اینها را به عنوان باسوادیاش جعل میکند.
به عنوان باسوادی که سوادش را ندارند. نه هیچکدامشان یک زبان درست و حسابی بلدند، نه واقعاً به معنی جدی کلمه کتاب خواندهاند. یعنی به آنها بگویم آقاجان! یکی از آدمهای آن طرفی را که برایش سینه میزنید میشناسید؟ چه کسی را دوست داری؟ نولان؟ بنشینیم راجع به نولان حرف بزنیم. غیر از چیزهایی که خوانده و ترجمه کردهاید یا برایتان ترجمه کردهاند. چیزی را بلد نیستید. روشنفکری خالی قلابی تهی از تفکر، تهی از رأی. بهترین روشنفکری ما مجله «ارغنون» است. مجله خیلی خوبی است. تمام شمارههایش را خریده و خواندهام و دارم. این جدیترین ارگان روشنفکری در ۳۰ سال اخیر است. باسوادترینهایش هم آنجا هستند. دو خط از خودتان حرف بزنید. از ترجمههایتان هم استفاده کردهام. بعضیهایش بد هستند، خیلیهایشان هم خوبند. دو خط از خودتان بگویید. مگر قطب روشنفکری ایران نیستید؟ نمیتوانید حرف بزنید. در اینجا روشنفکر کسی است که در کنار مردمش حداکثر نیم قدم جلوتر از مردمش مسئله جامعه خودش را حل میکند و احیاناً سپس مسئله جهان را.
پس این را که میگویند روشنفکران ایرانی، در حقیقت مترجم هستند و نه روشنفکر، در سینما هم هست.
دقیقاً. ارغنونیها بهترینهایشان میگویند نهضت ترجمه. میگویند ما بهجای نهضت تألیف، نهضت ترجمه راه انداختهایم. من هم میگویم دمتان گرم! کلی هم ترجمههای خوب دارید. اولاً ترجمههایتان یک خط ندارد که معلوم شود از کجا به کجا میخواهید بروید. ثانیاً چرا راجع به این جامعه تألیف ندارید؟ چرا وقتی میخواهید در باره دانشگاه تهران حرف بزنید، میگویید ـ به این حرف گوش بده. جدید است ـ همانطور که ژیژک میگوید بروید یاد بگیرید. مگر اسلاوی ژیژک چه کسی است که او باید به من بگوید بروید یاد بگیرید؟ جمله به این سادگی در دین ما هست تا ادب و سعدی ما. چرا از اینجا مثال نمیآورید؟
بیکلاسی است.
ای خاک بر سر آن کلاس! ای خاک بر سر آن کلاس! اگر میخواهید از آنجا نقل قول بیاورید، نقل قولهایی را بیاورید که مال آنجاست و عمیق هم هست که خیلی هم هست. چه ربطی به من دارد؟ باید قطعاً نیچه، کانت، هگل و… را بخوانی و بفهمی. همه اینها را میخوانی و میفهمی که چه؟ که پز بدهی؟ خیر، همه اینها را میخوانی که بفهمی و هضم کنی و برای اینجا نظری داشته باشی. باید تاریخ و ادب خودت و آن طرف را بخوانی، بفهمی و بشناسی. اصلاً غربستیز اینجوری نیستم. باید بخوانی، بعد بیایی و بگویی فرهنگ ما این معضلات را دارد. الان بزرگترین معضل فرهنگی ما این است که پست مدرنیسم را نمیفهمیم
ولی تا دلتان بخواهد ترجمه کتابها و مقالات میشل فوکو به عنوان چهره اصلی پست مدرنیسم در بازار هست.
حالا از این ترجمهها چه طرفی میبندی؟ مثلاً وقتی دو میلیون نفر میآیند و برای پاشایی عزاداری میکنند، شما که از فوکو و آدرنو استفاده میکنید که علیه مردم حرف میزنید. مهمترین روشنفکر جامعهشناس ما میگوید توطئه مشترک مردم و حکومت! همین آقای اباذری. چرا؟ چون خونی ریخته نشده است. تفکر فاشیستی است. اگر خونی ریخته شود تو راضی هستی؟ آخر چه میگویید؟ برایم واقعاً عجیب است.
یعنی حکومت میخواهد مردم را مشغول حواشی کند و اصطلاحا «سیاستزدایی» کند.
پس مردم چه؟ چرا داری به مردم فحش میدهی؟
اصلاً خاصیت روشنفکری است که ما از مردم بالاتریم.
هیچ روشنفکر درست و حسابی به مردم فحش نمیدهد جز در ایران. میتواند اشکالات حرکت مردمی را بگیرد، ولی به مردم توهین نمیکند.
پس پوپولیسم چیست؟
پوپولیسم عقبافتادهترین جناح سیاسی روشنفکری است که بهنوعی از مردم دفاع میکند. به آنها توهین نمیکند، دنبالشان راه میافتد. یعنی در واقع از مردم سوء استفاده میکند. پوپولیستها این نیستند که به مردم اعتقاد دارند. اینها طرفدار مردم نیستند. اینها تودهگرایی مبتذل دارند.
چرا هر پدیدهای را که مردم به آن گرایش پیدا میکنند، با انگ پوپولیست میرانند؟ هر فیلمی را که مردم میبینند و دوست دارند، میگویند این فیلم پوپولیستی است.
این را نمیفهمم. بین Mass و people فرق است. توده و مردم. هیچ روشنفکر درست و حسابی که اول ملی باشد و بعدش احیاناً مسئله بیشتر داشته باشد، ضد مردم نیست. میتواند ضد Mass باشد، چون Mass در واقع بیشکلی دارد. یک توده بیشکل است، اما مردم نه… حرکت تاریخی مردم، حتی در جایی که اشتباه هم میکنند، این اشتباه را رد میکنند و دو باره به یک حرکت درست میرسند. دشمن این تفکر هستم که مردم از چیزی خوششان بیاید و من بدم بیاید. میگویم آنچه که مردم خوششان آمده است، بروم ببینم. اگر خوشم آمد که چه خوب، اگر خوشم نیامده است بگردم ببینم آیا اشکال از من است؟ اگر از من نیست، حالا اشتباه مردم چیست؟ چرا دفاع کردند؟ هر دفاعی را که مخاطب عام یا مردم میکنند، الزاماً معنیاش نه دفاع است نه درست بودن. اگر مردم در ایام عید رفتهاند و یک فیلم آشغال ۱۲ میلیارد و ۱۵ میلیارد فروخته، یعنی سطح مردم این است؟ نه، به نظرم باید آن را تحلیل کرد.
آقای فراستی؛ جریان روشنفکری میگوید مردم ما به خنده و شادی نیاز دارند و فیلمساز محبوبشان میگوید فیلمهایم شاد نیستند. بالاخره چه کار باید بکنیم؟
راستش را بخواهی، اصلاً اینها یکجوری با آنچه که از آن انتقاد میکنند همسنخ هستند. به جمهوری اسلامی انتقاد میکنند و میگویند اصلاً شادی را نمیفهمد، پر از غم است و آنوقت خودشان تبلیغ غم میکنند. تلخی، غم و…
اساس غم را ارزش میدانند.
غم را ارزش میدانند. اگر جمهوری اسلامی و افرادش این کار را میکنند، آن ارزش نمیدانند. البته که عزای امام حسین(ع) با غم دنیوی کاملا متفاوت است. راستش را بخواهی به نظر من در آنچه که تبلیغش را میکنند، نه خط دارند، نه مصرّند و نه ممتد. یعنی نگاهشان به جهان نگاه خطدار و غلط هم نیست. یعنی نمیشود گفت آقا! نگاه شما به این پدیده و این سیر غلط است. سیری در کار نیست. سیری در کار نیست. انقطاع است. به نظرم تعطیلی است. برش برش است. واقعاً عمده روشنفکریهای ما به اندازه روشنفکرهای زمان شاه هم روشنفکر نیستند.
شما روشنفکرید؟
نیستم.
تعریف روشنفکری چیست؟ چه کسی را به عنوان روشنفکر قبول دارید؟ اصلاً در ایران روشنفکر داریم؟ چون میگویند روشنفکری در ایران پدر ندارد.
واقعاً ندارد. روشنفکری در ایران از نهال درستی زاده نشده و فکر نکرده است.
جلال روشنفکر نیست؟
جلال روشنفکر نیست و به نظر من نویسنده بسیار عقبافتادهای است.
چه میشود که مسعود فراستی در این موضع، به روشنفکرها نزدیک میشود؟
آنها که همهشان از جلال دفاع میکنند.
نه، آنها کاملاً ضد جلال هستند. مثلاً روزنامه اعتماد ملی در سال ۱۳۸۶ علیه جلال پرونده میرفت.
به نظرم اتفاقاً جای اساسی جلال را نمیفهمند که غربزدگی اصلا علیه غرب نیست. درک ابتدایی جلال از غربزدگی اتفاقاً اشکال اوست. کاش علیه غربزدگی بود، در حالی که رو به عقب و علیه ماشین، تکنولوژی و هر چیز مدرنی است. عقب است. بهجای اینکه مماس با زمان و حریف زمان باشد، به عقب برمیگردد.
شما طرفدار مدرنیته هستید؟
طرفدار سنت رو به جلویی هستم که مدرن هم بشود. بدون ریشه به سنت نباشد.
مثلاً فوکو انقلاب اسلامی را پست مدرن میداند. این موضوع را قبول دارید؟
نه، به هیچوجه.
آقای فراستی؛ میگویند شما آدم حکومت هستید.
این را نمیفهمم. یعنی آنها آدم ضد حکومتند؟
خودشان اینجوری میگویند. البته معمولاً هم از حکومت پول میگیرند.
اگر حکومتی بودن به معنی دفاع ملی است، بله من حکومتی هستم. اگر حکومتی بودن به معنی دفاع از مصالح و منافع ارضی و ملی است، بله من حکومتی هستم. اگر حکومتی بودن یعنی جیرهخوار دولتی بودن و انتقاد نکردن است، آنها حکومتی هستند و من نیستم. من که به هر دولتی انتقاد دارم. به تمام دولتهای بعد از انقلاب سر مسئله سینما انتقاد میکنم و کارهایشان را قبول ندارم. شما که با این نگاه دولتی سازگارید. نانتان در آن است. کدام بیشتر حکومتی هستیم؟ هر دو. شما بیشترید.
میگویند کار سینما، نقد حکومت و نقد وضعیت موجود است؛ نه تعریف از آن.
شما کجا نقد کردهاید؟ مصاحبه من با آقای ظریف که همهاش نقد میکند. آخرین سئوالی که از وزیر امور خارجه پرسیدم این بود که احتمالاً در عرصه دولتها مطرح هستید. در عرصه ملتها چطور؟ چرا در این زمینه هیچ کاری نمیکنید؟ این تندترین قسمت بحث بود. نمیدانم چه مقدارش پخش شد. یک تکهاش پخش شد ولی همان یک تکهای که پخش شد، رئیس نفهمید. چه کار کنیم؟ در باره ملتها ما چه کار میکنیم؟ تبلیغ عام انقلاب اسلامی یعنی چه؟ چرا فرهنگ را تبلیغ نمیکنید؟
شما طرفدار انقلاب اسلامی هستید؟
بله، طرفدار انقلاب اسلامی هستم.
بعد از انقلاب مشکلی برایتان پیش نیامد؟
بعضی اوقات زندان بودم.
شنیدهام حکم سنگین هم به شما دادند.
اعدام.
چرا؟
برای اینکه جزو یکی از گروههای چپ بودم. چپ به قول آن موقع خودمان غیر وابسته. فکر میکردیم. تفکری همچنان وابسته است. چپ غیر تودهای، چون تودهایها غیر از اینکه وابستگی جبههای داشتند، وابستگی جیبی هم داشتند. به ایران آمدیم و از انقلاب دفاع کردیم. در جایی هم نکشیدیم. من هم شل شدم. نه فقط من، عدهای از بچهها اینطوری شدند. در ما انشعاب شد، عدهای مسلحانه علیه حکومت شدند. طیف من منفعل شدند. گفتند این راه غلط است، ولی منفعل شدند. راهی هم جز این نداشتیم، چون مردم آن طرف بودند. ما هم علیه مردم نبودیم. نمیدانستیم چکار کنیم. در یک سال و خردهای آخر کاملاً به بنبست رسیدیم و همه را در یک شب گرفتند.
چه سالی؟
آخر سال ۱۳۶۰. به اوین رفتیم. یک بازجو داشتم که از زیر چشمبند او را میدیدم. لبه کتش پاره بود. دانشجوی فوقلیسانس علوم سیاسی بود. ماه بود. این باید مرا تعزیر میکرد. همان موقع که حکم تعزیر مرا داشت، اشک هم از گوشه چشمش افتاد. این را دیدم. اینها را به یک آدم امروزی بگویی نمیفهمد. با این دعوا دارم؟ مرا تغییر داد، بلکه نشستم و مثل خر خواندم. ۴۰۰ جلد کتاب خواندم.
در زندان؟
بله. یعنی هر چه کتاب مسلمانی نخوانده بودم، آنجا خواندم.
مذهبی بودید؟
نه، چپ بودم. چپ مائوئیست بودم. شروع به خواندن کردم. از فلسفه هم شروع کردم. بعد تاریخ و سپس همه چیز. هر آنچه را که جدی بود خواندم. المیزان خواندم. چهار جلد اساسی علامه طباطبایی را به دقت میخواندم و خط میکشیدم. از نظر فکری هم در بیرون تیر خلاص را خورده بودم، یعنی انفعال داشتم. مذهبی که نبودم، همچنان هم چپ میزدم. آرامآرام به چیزهایی رسیدم. پیش حاکم شرع که رفتم، پرسید: «تو جمهوری اسلامی را قبول داری؟» جواب دادم: «نه.» سئوال کرد: «اسلام را قبول داری؟» پاسخ دادم: «نه.» گفت: «برو.» سه سال و نیم زیر حکم اعدام بودم. بازجو مرا میشناخت. یعنی در این مدت آنقدر با من سر و کله زده بود، مرا میشناخت. یک شب به سلولم آمد. پشتم را به دیوار کردم و نشست. گفت: «الاغ! خواستهام دو باره از اول محاکمه شوی. خودت را لوس نکن. میدانم دیگر مارکسیست نیستی. این را هم میدانم که طرفدار انقلاب اسلامی هستی. مسلمان هستی یا نیستی، به من مربوط نیست. از تو سئوال میکنم مثل آدم جواب بده. خودت را لوس نکن. قبول است؟» گفتم: «قبول است.» گفت: «به من مدیونی.» بچه خیلی خوبی بود.
الان چه شده است؟ چپها سوسول شدهاند؟ الان از چپ فقط سبیل استالینی و این چیزهایش مانده است.
کاش چیزی با آنها مانده بود. دیالوگ میکردیم و میگفتیم حرف حسابتان چیست؟ من که چپ را صد برابری بلدم. من مارکس و لنین را حفظ بودم، یعنی جزو معدود آدمهای اروپا بودم که کسی نمیتوانست نفس بکشد. بیایید حرف بزنید ببینیم چه کارهاید.
به سینما برگردیم. «هفت» جیرانی و «هفت» افخمی با هم فرق میکنند؟
بله، فکر میکنم «هفت» افخمی بهتر است. مستقل از اینکه خیلی چیزهایش را دوست ندارم، اضافه دارد، مصاحبهها و بقیه چیزها اضافه دارد. موضع افخمی درستتر است. موضع وسط دو صندلی نیست. موضع جیرانی وسط دو صندلی بود. مرا میخواست که شلوغ کند، موضع خودش آن طرف بود و سعی کرد هر جا که این تضاد هست، علیه من تمام شود. رسماً خیلی جاها نمیگذاشت حرف بزنم، ولی میدانست برنامهاش با نقد من گرفت. فراستی نباشد نمیگیرد، ولی بهروز بازی در نمیآورد. خودش است. خلبازیها، غلطها، ضد نقدهای و همه چیزهایش خودش است و میارزد به این طیف آدمها.
این تغییر فاز افخمی مبنا دارد یا باری به هر جهت است؟ ناگهان از نماینده مجلس ششم نطق تند علیه حکومت میآید و برای حکومت فیلم میسازد و ضد حکومتها علیهاش حرف میزنند. اصلاً این خطبندیها درست است؟
نه، ولی بهروز واقعاً سیاسی نیست.
پس چرا نماینده مجلس بود؟
به نظرم به خاطر شیطنتش. شیطنت آن دورهاش که الان هم بهشدت آن دوران خودش را مسخره میکند.
پس چرا از یک جناح سیاسی پول گرفت و امام خمینیای را ساخت که داد همه در بیاید؟
واقعاً این قضیه را از او نپرسیدم. فیلم خیلی بدی هم ساخت ولی این از فیلمساز نبودنش است؛ از مزدور بودن نیست.
یعنی روباه را اعتقاد داشت و ساخت.
بله، به او گفتم: «این فیلم مزخرف چیست که ساختی؟» گفت: «راستش را بخواهی پولم را از وزارت اطلاعات گرفتهام. بلند هم میگویم و هیچ ابایی ندارم، ولی یکصدم این روشنفکرها هم نگرفتهام، چون فیلم دخل و خرج دارد.» گفتم: «نمیگویم چرا گرفتی؟ حرفم این است که چرا بد ساختی؟ میخواستی علیه اطلاعات بسازی؟» گفت: «نه.» گفتم: «خب فیلمت علیه اطلاعات است.» گفت: «برای چه میگویی؟» گفتم: «روشنفکرها که شعور ندارند و میگویند فیلمت اطلاعاتی است، ولی یک آدم باهوش ببیند میفهمد فیلمت علیه اطلاعات است.»
شما گفتید فهمیدم آن «چپ» چیزی نداشت و برگشتم. آقای افخمی از «راست (لیبرال)»ها چه دیده بود؟
دیده است و خیلی حالش از اینها به هم میخورد. اصلاً آنها را دست میاندازد. میگوید نه باوری دارند، نه سوادی و هیچی نیستند. میگویند آن طرف ممکن است خیلی عیب داشته باشند، ولی باور هست. بهشدت ضد اصلاحاتی است.
بعضیها میگویند برای اینکه متهم به حکومتی بودن نشوید، بعضی وقتها مواضع آن طرفی هم میگیرید.
هیچوقت اینطور نبود.
فیلم محمد(ص) را مثال میزنند.
برای اولین بار به شما میگویم که نقدم را آقای خامنهای خوانده و گفته است «دقت کنید؛ این نقد جدی است.» نقدم میلیمتر به میلیمترش درست است. بهشدت هم مسعود فراستیای است. هم دفاع ملیاش، هم سواد سینماییاش، هم حرمتی که برای موضوع قایل است. همه در این نقد هست. یک آدم تیپ تو نقد را به دقت بخواند، همه رگههای فراستی را در آن پیدا میکند. این را زدهاند که بگویند غیر حکومتی است؟ ضد حکومتیها که جرئت نکردند بزنند. فقط نزدند. من هم عنوان نقدم «مرگ بر داعش، مرگ بر شارلی ابدو» است. در نقد هم همین است. هم داعش را میزند، هم شارلی ابدو را. هم میگوید مرگ بر دیاثت فرهنگی هنری. چرا باید (Vittorio Storaro) را به عنوان عوامل فنی بیاوری؟ همه نورهایش مسیحی است. تو داری فیلم مسلمانی میسازی با نورهای مسیحی؟ اگر الان میخواستم راجع به دیاثت فرهنگی هنری بنویسم در آن حرف میزدم. وقتی آقای جوادی آملی میگوید شناخت غیر، میگفتم چرا این شناخت در این فیلم نیست. چرا به غیر باج دادی؟ این همه پول هم دادی؟ که چه در بیاید؟ مگر از آن طرف چیزی غیر از تکنیک در میآید؟ این میزان تکنیک را که ما بلد بودیم.
خب میگوید برای مخاطب او ساختم. فیلم داخلی نیست، برای اکران جهانی است.
تو که به زبان او نمیتوانی بسازی. هر چقدر هم المانهایت از آن طرف باشند. یک چیز آشفتهای میشود که نه مال ما میشود، نه مال آنها. آنها که دستت انداختند و هیچ جا هم نگرفت. ما هم که نقد فراستی هست. محمدش کجاست؟ تمام دعوا این است. اصلاً برای هر کسی که ساختی. باید محمد میساختی. حالا برای من نه، برای آنها. عیبی ندارد. محمد کجاست؟ این بچه سوسول سشوارزده محمد است؟ این دختربچه محمد است؟ کارهایی که میکند مسیح است یا محمد؟ چه از خودت در آوردی؟ مسیح هم نیست. کاریکاتور مسیحیت است.
به فیلمنامهاش برمیگردد یا کارگردانی؟
هر دو.
حرفی نمانده است که نپرسیده باشم؟
نقد واقعاً باید راست باشد، چون لو میرود. یک ذره ناراستی در نقد، منتقد را لو میدهد. نقد باید با راستی و باسواد باشد. راستی و سواد دو اصل مهماند. راستی است که نیاز به سواد را میآورد. سواد راستی نمیآورد. راستی باید چراغ سواد باشد. یک جمله روی دیوار اینجا زده بودیم، برداشتیم که باید دو باره بزنیم. سقراط میگوید دانش پاک در دلهای ناپاک نمیگنجد. متر این است.
با حرف ماکیاولی هم میشود تفسیر کرد.
دقیقا؛ دانش پاک در دلهای ناپاک نمینشیند.
آقای فراستی؛ روزنامه منتشر نمیکنید؟
پول ندارم.
اگر داشتید میزدید؟
بله.
در روزنامه دیگران ستون نمیگیرید؟
خب نوشته ی آدم رنگ آن روزنامه میشود. معلوم نمیشود چه کارهای.
حرف خودتان را میتوانید در ستون یک روزنامه دیگر بزنید.
میدانم. من همیشه حرف خودم را میزنم.