انتشار مجله «فرم و نقد» دور تازهای از مجموعه فعالیتهای مکتوب مسعود فراستی است. در شرایطی که مجلات سینمایی از اعتبار افتادهاند، «فرم و نقد» در یک شرایط غیرمتعارف منتشر شده است. این مجله نخستین جریدهای است که مطالبش تاریخ مصرف ندارد. انتشار «فرم و نقد» بهانه خوبی برای گفتگوی خبرگزاری تسنیم با مسعود فراستی است، او که همچنان در نقد فیلم «باج نمیدهد».
* مجله نقد سینما پس از مدتها در سال 1392 آغاز بهکار کرد اما تفاوت چندانی با مجله فیلم نداشت. اشخاصی هم که آن مجله را هماکنون بهصورت سایت اداره میکنند، با یک رویکرد فرمالیستی سبک ماهنامه فیلم منتشر میکنند. چرا مجله «نقد سینما»، دیگر «نقد سینما» نشد. بهعنوان فردی که بیرون گود جریانهای سیاسی هستید، چرا جریان نقد فیلم میان دوستان هیچگاه مهم نبود که برایش سرمایهگذاری کنند؟
چرا مهم باشد؟ نیروهای ارزشی عزیز ما غالباً خواستار حفظ وضع موجودند و خواستارِ هیچ تغییری در وضع موجود نیستند و محتوازدهاند. این تفکر، نقد سینمایی نمیطلبد.
از طرفی چون در سؤالت به فرمالیسم حمله کردی، بگذار با قاطعیت بیشتری پاسخ بدهم. فرم یکشبه حادث نشده، من سالها و دههها روی این خط بودم و در آرزوی داشتنِ یک مجله مستقل. تا زمانی که سیدمرتضی [شهید آوینی] در مجله سوره بود، من هم بودم و بخش سینما دست من بود. پس این نیاز آنجا برطرف میشد، اما وقتی مرتضی رفت، دو سال طول کشید تا "نقد سینما" را راه انداختم که خیلی شبیه مجله «فرم و نقد» است، یک مجله ظاهراً عبوس که فقط نقد دارد.
فیلم ایرانی در شأن ملت ایران نیست
* چرا عبارت «نقد» هم در نام مجله نقد سینما وجود داشت و هم مجله «فرم و نقد» با این پسوند نامگذاری شده؟
شخصاً پروژهام نقد است، فکر میکنم فقط با نقد میشود در فرهنگ تغییری، هرچند کوچک، ایجاد کرد، چون تغییرات لازم در فرهنگ، اصلاً تغییراتِ یکشبه و انفجاری نیست. باید دادههای کوچک نقد روی هم سوار شوند و فرهنگ بسازند. این کارِ خیلی طولانی است، کاری مثل احیای یک زمین بایر که اول شما آن را بیل میزنید و تمام خس و خاشاک و علفهای هرز آن را از بین میبرید. این اولین قدم نقد است برای اینکه، زمین نفس بکشد و بشود نهال تازه در این زمین کاشت. پس اولین کارِ نقد درواقع پاکسازی است، تمیزسازی است، برای نفس کشیدنِ محیط؛ و بعد نقد، نقد همچون اندیشیدن میماند، ذاتش با شهامت توأم است، ذاتش با بههمزدن اوضاع همراه است، نقد، محافظهکار نیست، نقد رعایت نمیکند، نقد، نقد است، نسیه نیست. نسیه است که باید مدام دو خط بنویسد، یک خط پس بگیرد، بالاخره هم مشخص نمیشود چه میگوید! به هیچ کس نباید بربخورد. وقتی به هیچ کس برنخورد، چیزی تغییر نمیکند! اگر امروز داد عدهای درآمده که فیلم ایرانی در شأن ملت ایران نیست و من هم چیزهایی گفتم، این حرف از کجا آمده؟ ما سالها این وضعیتِ اسفناکِ سینمای ایران را داشتیم، الآن دوستان به این نتیجه رسیدند.حداقل بعد از دو دهه، شاید حتی بیشتر، چیزی که ما در جشنوارۀ سال گذشته دیدیم، اصلاً جدا از جریان دو دهۀ اخیر و حتی دو دهه و نیم اخیر نیست. این سیرِ طبیعیِ یک سینمای مسموم، یک سینمای بیهویت، یک سینمای عصایی، سوبسیدی است که صاحبانشان، نگاهشان به مردم نیست، برای مخاطب فیلم نمیسازند و برای مخاطب اثری را تأیید نمیکنند، برای خودشان تولید میکنند. مسئولان هم دنبال اثری خنثی هستند و بیخطر؛ بهخصوص از نظر سیاسی و اجتماعی و نه فرهنگی، چون اساساً دغدغۀ فرهنگ وجود ندارد.
این نگاهِ منجر به سینمایی میشود رام، بیاثر و خنثی، که قصدش تعامل با مخاطب نیست. تعامل که عرض میکنم، یعنی رفت و برگشت؛ یعنی شما از مخاطب بگیرید به مخاطب پس بدهید و دوباره این سیر جلو برود و تصحیح شود.
بفروشید و تصحیح بشوید و بدانید کجاست مسائل مخاطب، این چیزی نیست که الآن روی پرده سینماست. از مسائل سطحیِ مخاطب تا مسائلِ جدیتر زندگیاش تا مسائلِ جدیترِ فرهنگیاش. وقتی سینماگر یا گالریدار یا نویسندۀ یک کتاب، اساساً برای مخاطب خلق نمیکند، وضعیت همین میشود که داریم میبینیم و در سینما این داستان از همه جا بدتر است.
فیلمسازان برای چهکسی فیلم میسازند؟ چشم و روی سخنشان با کیست؟ کسی که به او پول میدهد، که دولت است، برای دولت میسازند. بهمحض اینکه شما این زاویه نگاه را تغییر بدهید و از مخاطبِ عام و از خواستههایش سخن بگویید سینما شروع میشود.
همهچیز در سینمای ما دولتی است
سینما بدون مخاطب اصلاً معنا ندارد، اصلاً به فعل تبدیل نمیشود، اصلاً سینما با مردم شکل میگیرد، بهعکس نقاشی، ادبیات و حتی موسیقی. این ارتباط بلافصل است، ارتباطِ بین مدیوم با مخاطبش؛ و نمیتواند منتظر هم شود تا زمان، فلان تابلو را کشف کند، صدها سال بگذرد تا بفهمد این کارِ رامبراند یا ونگوگ، چقدر ارزش دارد، اثر هنری باید درجا بفروشد، این ارتباط بلافصل است.
وقتی پروسه، این شکلی است یعنی ما دارای سینمایی بهمعنی صنعت و هنر نیستیم که مسائل مردم را منعکس کند، مسائل مردم را بازتاب بدهد، مسائل مردم را چکش بزند و به آنها بازگرداند و یک قدم جلو برود. همه چیز در سینمای ما فقط دولتی است، هر دولتی، چه این دولت و چه دولتهای قبلتر و بعدتر.
* طبق گفته شما بهدلیل ارتباط مستقیم دولت با سینما منافع دولت اولویت پیدا میکند و ما تصویر اراده دولت را روی پرده سینما میبینیم. ولی میبینیم فیلمی با بودجۀ دولتی عملاً ضد منافع جمهوری اسلامی ساخته میشود، حتی منافع دولت مستقر، در آن اثر سفارشی لحاظ نمیشود.
کاملاً درست میگویید. این ظاهرش خیلی پارادوکسیکال است اما واقعی است، یعنی اینکه اثرِ ضدملی ساخته میشود، صرفاً برای اینکه برود جایزۀ فرهنگی بگیرد. من نمیفهمم نامۀ صد نفر از وکلای مجلس را در دفاع از فیلمی که اُسکار گرفته!
تبریک میگویند و اسکار را روی سرشان میگذارند! این موضوع واقعاً درست نیست! فیلمی که مطلقاً هویتِ ملی ندارد، اگر نگویم دارد توهین میکند؛ حالا دقت کن طبق گزارشی که یک رسانه منتشر کرده است، 90 درصد از نمایندگان محترم نه فیلم میبینند و نه کتاب میخوانند، پس این احتمال وجود دارد که اکثر امضاء کنندگان حامی اسکار، فیلم اسکاری را هم ندیده باشند.
اتفاقی هم نمیافتد، فیلم سر کاری است. صرفاً بهدلیل یک خط سوژۀ ملتهب، از یک کشور بهاصطلاح جهان سومی، نه جهان اولی و دومی گل میکند، بهشدت اشتیاق دیدن با خودش میآورد.
*در یک کشور جهاناولی هم یک فیلمی بهنام «اِل» ساخته میشود که آن هم تقریباً همین مضمون را داراست. در مورد تطبیق این دو فضا حتماً نظرات خاصی دارید.
فیلم «اِل» (Elle) در آنجا ساخته میشود که خیلی هم بهنظرم فیلم بدی است و فقط تفکرش هم بد نیست، که فرمش را هم میگویم، فیلم بسیار محقری از نظر فرم است. از نظر تفکر هم بهشدت از نظر من مشکلدار و توهینآمیز است.
اینکه اینجا ما نتوانیم بهصراحت صحبت کنیم، ولی میدانیم چنین موضوعی، گل میکند، نمیخواهم نقد آن سوژه ملتهب ــ تجاوز ــ را دوباره بگویم، مفصل نوشتم، مسئلهام این است که؛ در چه شرایطی ما زیست میکنیم؟ این افتخار دارد که وزیر فرهنگ سابق به آن افتخار کند؟ این افتخار دارد که وکلای مجلس نامه بنویسند و تبریک بگویند؟!
بهتر است ما را با خودمان بشناسند نه فیلمهایی که جایزه بگیرند. فیلمسازان ما با پول دولت فیلم میسازند. دولت هم فقط نگاه میکند.
وقتی یک فیلم چهرهای از ما ارائه میدهد که ما حاضریم هر چیزی را بفروشیم، برای اینکه بتوانیم جایزه بگیریم، این واقعاً جای افتخار ندارد، در بوق و کرنا کردن ندارد.سینمای جشنوارهای عمدتاً تصاویر اگزوتیکی ــ چه سنتی چه مدرن ــ از ما ارائه میدهد، تصاویری که فیلمهای دهه 70 و 80، مخملباف، قبادی یا پناهی ارائه دادند. این تصاویر از ما، در آنسوی مرزها چهچیزی را بنیان میگذارند؟ میگویند اینها چه ملتی هستند؟
* البته خود شما در مظان این اتهام هستید که با افقی که در لانگشات به ما از «جان فورد» نشان میدهید میخواهید فیلمسازِ حکومتی ایدئولوژیک بسازید، مدل جان فورد که او تصویرگر رؤیای آمریکایی است و شما اینجا دارید فریاد میزنید که ما در سینمایمان جان فورد میخواهیم تا رؤیای ایرانی محقق شود. میگویند بخشی از این نقدِ مسلط طی 30 سال اخیر از جانب شما برای ساختنِ فیلمساز حکومتی است و چون فراستی قصد ساختن فیلمساز حکومتی را دارد نباید به حرفهای او گوش کرد.
اولاً جان فورد را دوستان نمیشناسند، چون جان فورد مطلقاً فیلمسازِ حکومتی نیست؛ چه آن زمان که میرود راجع به جنگ فیلم میسازد، چه آن زمانی که راجع به سرخپوستها میسازد. بحث جان فورد بحث طولانیای است؛ جان فورد یک هنرمندِ بیبدیل در سینماست و حکومتی هم نیست.
شما «درۀ من چه سرسبز است» را ببینید، کجای این فیلم حکومتی است؟ «چهکسی لیبرتی والانس را کشت؟» را ببینید، مسئلهاش سنت و مدرنیته است و چگونگی آمدن مدرنیته و حفظ چهچیزهایی از سنت است. اگر عقل این دوستان شبهمستقل جشنوارهای رسید چنین مسئلهای را تبیین کنند، من اصلاً حرفهایم را پس میگیرم.
جان فورد یک فیلمسازِ باهویتِ ایرلندی است که میرود آمریکا و آنجا فیلم میسازد و تبدیل میشود به جان فوردی که الآن آن را میشناسند، تاریخ میسازد، جان فورد فیلمسازی است که آدم خلق میکند، آدمش حس دارد، آدم است، آن چیزی که من میگویم آدم است یعنی خانواده را میفهمد، یعنی درد را میفهمد، یعنی محبت را میفهمد، یک صحنۀ خوشههای خشم، زمانی که شخصیت اصلی از زندان میآید خانه، همان لحظه در فیلم کافیست. اگر ما تا 50 سال دیگر چنین صحنهای را بسازیم از نظر من کافیست که ببینید چگونه به فقر کُرنش نمیکند، یا در همان فیلم خوشهها، صحنهای که یادآوری میکنم که کامیونِ فکسنی از بین رفته، به یک جایی میرسد که مستقر میشود، بچههای گرسنه میآیند، دوربین جان فورد نسبت به این بچهها چیست؟ اگر روشنفکران و دوستان حزباللهی فهمیدند، ما خیلی مخلصشان هستیم. در همان فیلم مادر یک مقدار غذا دارد (خوراک لوبیاست) برای 10، 12 نفر اعضای خانواده، 30 تا بچه گرسنه میریزند بالای سر آنها؛ دوبین جان فورد از بالا به اینها نگاه نمیکند، به عزت این بچهها توهین نمیکند، مادر هم این کار را نمیکند، میگوید "بروید داخل چادر، پنهانی غذایتان را بخورید"، اما چیزی که در قابلمهاش مانده بین این بچههای گرسنه تقسیم میکند. بچهها هم هیچ کدام ذلیل نشان داده نمیشوند، با اینکه گرسنه هستند. شما این صحنۀ کوتاهِ جان فورد را ببینید، اگر ما توانستیم این صحنه را بسازیم بعد به ما بگویید، هرچه دلتان میخواهد بگویید.
*الزاماً این صحنه نه، ولی با این محتوا فیلم داشتیم، فیلم نیاز آقای داوودنژاد، تا حدی.
ما یک و نصفی فیلم داریم با خیلی تسامح که نگاهِ اینگونه دارد، یکی نیاز است که تو گفتی، بعد فیلمساز دیگر چنین مسیری را ادامه نمیدهد، یکی هم بچههای آسمان است که ادامهاش واقعاً به جایی رسید که بهتر است صحبتش را نکنیم. ولی این نگاه و بلدی سینما؛ این میزان بلدیِ سینما و اینکه شما وقتی بعد از اینهمه سال فیلم را میبینید هنوز با شما کار میکند. جان فورد و هیچکاک منحصر به فردند، دو ندارند، این دو بهنظر من از بزرگترین فیلمسازان تاریخند، هر کدام با یک دنیا با یک نوع کار.
* پس نتیجه میگیریم فیلم ایرانی، هنوز هویت نساخته و مجالی هم برای نقد هویتسازی باقی نگذاشتند.
دقیقاً، در اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70، فیلمهایی دارد که قابل دفاعاند، از دیدهبان و مهاجر حاتمیکیا گرفته تا نیاز و بچههای آسمان و باید خیلی فکر کنم فیلمی دیگر پیدا کنم. این فیلمهای متعلق به دهه شصت و اوایل دهه هفتاد است. ما در 25 سال اخیر یعنی دو دهه و نیم نهتنها از ایندست فیلمها نساختیم بلکه بهطور خیلی جدی از این فضا دور شدیم، از این آدمها، از آدمهایی که اگر فیلمساز با آنها مُماس شود، میتواند فیلم ملی بسازد، که مماس نمیشود.
نوع زندگیاش اجازه نمیدهد و نوعِ سینمای دولتی این اجازه را نمیدهد. هرچه ما از جنگ دورتر شدیم، این سینما هم نحیفتر و لاغرتر و بیرنگتر شد.
دلیلش جنگ است، کاش اینقدر دور نمیشدیم چون منبع عالیای بود برای فیلم و کتاب و ... . آمریکاییها که چنین جنگی نهتنها نداشتند، بلکه از هر جنگی طَرْفی بستند که دنیا را تسخیر کنند؛ از جنگ ویتنام که بهشدت ناحق بود و از جنگهایی که همهجا آمریکایی، بهغیر از جنگ جهانی دوم، که مجبورند در جبههای علیه فاشیسم بایستند، یک دانه گلوله هم به آنها نخورد، در همه جنگهایشان ناحقند، جنگهایشان تجاوزکارانه است، ولی فیلمهایی که راجع به آنها ساختند، قهرمان آمریکا را ساختند، فیلم جوخه بهکارگردانی اولیور استون، فیلمی است که بهشدت به ویتنامیها توهین میکند.
*چطور این را سالها دوستان استراتژیست و رفقای ما به اسم فیلم ضدآمریکایی به ما ارائه دادند؟
برای اینکه نمیفهمند، چون اوجش دیگر «غلاف تمامفلزی» کوبریک است که زمانی که راجع به آمریکا صحبت میکنند، مترقی است تا حدی، دارد میلیتاریسم را در آمریکا میگوید و افشا میکند و موضع خوبی است، بهمحض اینکه از این فضا خارج میشود، با دخترِ ویتنامیِ اسلحه به دست مواجه میشود.
*و حتی بهشت و زمین اولیور استون امتداد همین نگاه ارتجاعی است.
«غلاف تمامفلزی» در این زمین مهمترین فیلم است که اغلب دوستان طرفدارش هستند، از روشنفکران تا نیروهایی که فکر میکنند ارزشی هستند.
* نگاه تحقیرآمیز و ارتجاعی فیلم را بشکافید. عذرخواهی میکنم، اینها بحثهای نایاب و تکرارنشدنی است.
اولاً، دختر ویتنامی را بهشدت زشت نشان میدهد، ثانیاً، زاویۀ دوربینش این طرف است، با سربازهاست و سوم وقتی دختر را میگیرند، باز دوباره از بالا به او نگاه میکنند و مانند یک اسبی که آخرین نفسش را میکشد و حق با کسانی است که او را با تیر زدهاند، جای دوربینش چنین حسی به ناخودآگاه مخاطب منتقل میکند. آنچه من و دوستانم در مجله فرم و نقد، پیگیری میکنیم این است که فرم چه منتقل میکند به ناخودآگاه مخاطب.
* دوستان ادعا دارند این صحنه میخواهد بگوید این جوخه نظامی چقدر حقیر است که از پس یک دختر ویتنامی برنمیآید.
ابداً این نیست، اگر فرم را بهخوبی نشناسیم به همین جعل در برداشت و استنباط دمدستی خودآگاه اکتفا میکنیم، یعنی فرم را نفهمیدهایم. فرم به ما میگوید، همین آدمهایی که ما به آنها انتقاد داشتیم، این نظامیهای آمریکایی، چقدر در صحنه مورد اشاره بحق هستند. شما جای دوربین را در این صحنه ببینید چگونه میگیرد، تمام گلولههایی که دختر میزند، از زمین و آسمان است و دوربین طرفش نیست، سربازان هستند که مظلومند و از یک جایی مورد آسیب قرار میگیرند، دوربین طرف آنهاست. میدانم سؤالات فراوانی در ادامه این بحث وجود دارد، در این بخش اجازه بدهید اشاره کنم، «فرم و نقد» قرار است به این ابهامات پاسخ دهد.
* در صحبتهای شما بود، هرچه از زمان جنگ دور شدیم، فیلمهای ما کمتر هویت ایرانی دارد یا اصلاً ندارند، چرا؟
هرچقدر سینمای دولتی ادامه و رشد میکند و مسئلۀ پول و سرمایه در این جامعه حاکم میشود، سینما هم بیهویتتر میشود. دیگر هیچ کانونِ فرهنگی و زندگی که بشود آن را تجربه کرد ، وجود ندارد. تجربۀ فیلمسازان ما که از تجربۀ قبلی جدا شدند، تجربۀ جدیدی همراهِ با مردم، تجربۀ زیستی، نیست. خانههایشان از پامنار و جنوب شهر جدا میشود و میروند شمال شهر. رفتنِ از این طرف به آن طرف، به تحلیل نمیرسد، به آنالیزِ آنجایی که الآن رفتند، منجر نمیشود. باز دوباره دارند به این طرف (یعنی پایین شهر) نگاه میکنند، چون میدانند فقط از چنین محیطی میشود کمی صحبت کرد و فیلم ساخت و همیشه پُزش را دارد. سمت بالاها که خبری نیست. شمال شهر را که نمیشناسند، اینها که ویسکونتی نیستند که بروند شمال و بورژوازی را آنالیز کنند. بروند شمال شهر بتوانند آسیبشناسیِ طبقۀ آریستوکرات و بورژوازی را در آثارشان ارائه کنند، چنین کاری را نمیتوانند بکنند.
*«پیر بوردیو» جامعهشناس بزرگ فرانسوی، نویسنده کتاب «تمایز»، اشاره میکند دغدغۀ دستهایی که مورد اشاره شما یعنی کوچکنندگان از جنوب به شمال دغدغهشان این است که بهمحض ورود توسط آریستوکراتها جذب و وارد مناسبات بورژوازی شوند، تمام سعی و تلاش آنها این است که بهخوبی جذب این طبقه شوند و در مرحله بعد تحویلشان بگیرند.
منتها قادر نیستند که با این مسئله راست برخورد کنند، یعنی این تغییرِ طبقاتی صورت پذیرفته، راست باشید از این تغییر طبقاتی حرف بزنید. بگویید؛ الآن در چه شرایطی هستید؟ الآن اطراف شما چهکسانی هستند و جهان پیرامون شما چیست؟ از جهانی که دیروز داشتید نمیتوانید صحبت کنید، چون اگر میتوانستید که از آن جدا نمیشدید، به جایی هم نرسیدید.
* تناقض بامزه در مورد این قشر از این فیلمسازان این است که اصرار دارند بگویند ما از ابتدا به این طبقه تعلق داشتیم.
دارند گذشته را پس میگیرند، خب، پس بگیرید، جای آن چهچیزی دارید؟ پورشه را بهجای پیکان دارید، پورشه نفتیِ مسمومی که برای ما هم نیست و چهخبر است؟! این تغییر پیکان به ماشین آخرین سیستم که نمیشود مردم را با آن دید، برای کوه و کمر است، این تغییر چیست؟ شما در این تغییر به چه دادههای زندگی هنری میرسید؟ پشتوانهای که داشتید از شما دور است، الآن هم که به جایی نمیرسید. این روند زیستی که ادامه پیدا میکند، مدام از مسائل اصلی دورتر میشود، چون اطراف میشود قشرِ مرفۀ تازه به دوران رسیدۀ حاصل از پول نفتِ سرازیرشدۀ بشکهای 140 دلار، اینها را با خودش میبرد، اینها نه جرئتی برای ایستادن دارند نه دلیلی برای ایستادن، چون چیزی دیگر از گذشته برای آنها باقی نمانده، اعتقادی هم ندارند، نتیجه میشود این سینمایِ مریضِ بیهویت، که ابداً مسئلۀ مردم را ندارد و چشمش به دست دولتیهاست.
*فرمودید بندناف سینما به دولت وصل است؛ منافع دولت اولویت پیدا میکند و ما تصویر اراده دولت را روی پرده سینما طی اینسالها میبینیم. ولی میبینیم فیلمی با بودجۀ دولتی عملاً ضد منافع جمهوری اسلامی ساخته میشود، حتی منافع دولت مستقر، در آن اثر سفارشی لحاظ نمیشود.
کاملاً درست میگویید. این ظاهرش خیلی پارادوکسیکال است اما واقعی است، یعنی اینکه اثرِ ضدملی ساخته میشود، صرفاً برای اینکه برود جایزۀ فرهنگی بگیرد. تبریک میگویند و اسکار را روی سرشان میگذارند! این موضوع واقعاً شرمآور است! فیلمی که مطلقاً هویتِ ملی ندارد، اگر نگویم دارد توهین میکند؛ حالا دقت کن طبق گزارشی که تو دیدهای (روزنامه جوان)، 90 درصد از نمایندگان محترم نه فیلم میبییند و نه کتاب میخوانند، پس این احتمال وجود دارد که اکثر امضاء کنندگان مجلسی، حامی اسکار، فیلم اسکاری را هم ندیده باشند.
*چقدر این تصویر از نمایندگان مجلس به آن تصویر سلفی گرفتن باخانم «فدریکا موگرینی» نزدیک است. فروشنده فاقد گفتمان ایرانی است و این قصه هر جای دیگری هم میتوانست اتفاق بیفتد.
اتفاقی هم نمیافتد، فیلم سرکاری است. صرفاً به دلیل یک خط سوژۀ ملتهب، از یک کشور به اصطلاح جهان سومی، نه جهان اولی و دومی گل میکند، به شدت اشتیاق دیدن با خودش میآورد.
* در یک کشور جهان اولی هم یک فیلمی به نام «اِل» ساخته میشود که آن هم تقریباً همین مضمون را داراست. در مورد تطبیق این دو فضا حتما نظرات خاصی دارید که من تشنه شنیدنش هستم.
فیلم «اِل» (Elle) در آنجا ساخته میشود که خیلی هم به نظرم فیلم بدی است و فقط تفکرش هم بد نیست، که فرُمش را هم میگویم، فیلم بسیار بسیار محقری از نظر فرم است. از نظر تفکر هم به شدت از نظر من مشکلدار و توهینآمیز است. اینکه اینجا ما نتوانیم به صراحت صحبت کنیم، ولی میدانیم چنین موضوعی، گل میکند، نمیخواهم نقد آن سوژه ملتهب – تجاوز - را دوباره بگویم، مفصل نوشتم، مسالهام این است که در چه شرایطی ما زیست میکنیم؟ این افتخار دارد که وزیر فرهنگ سابق به آن افتخار کند؟ این افتخار دارد که وکلای مجلس نامه بنویسند و تبریک بگویند؟!
* و بالاترین مقام وزارت ارشاد میگوید ما را با فیلمهای اسکاریمان میشناسند!
وای... وای...! بهتر است ما را با خودمان بشناسند نه فیلمهایی که جایزه اسکار بگیرند. فیلمسازان ما با پول دولت فیلم میسازند. دولت هم فقط نگاه میکند، میبیند به ارکانِ دولت - نه نظام- (دولتی که سرکار است)به سطحیترین و ظاهریترین وجهش، به این آسیبی نرسیده والسلام و بسازنند.
*شما بعد از نقد سینما چرا این رویه را متوقف کردید که امروز این جریان مبتذل است؟
چی را متوقف کردم؟
* نقد مکتوبی که امروز بماند و ده سال دیگر راجع به آن صحبت کنیم؟
من تا زمانی که مرتضی بود مینوشتم وقتی مرتضی رفت ... .
* افسرده شدید؟
ابدا، من اصلاً هیچ وقت افسرده نمیشوم. بعد از مرتضی، نقد سینما را در 4 شماره منتشر کردم، شماره پنجم دیگر رئیس وقت حوزه هنری آقای زم طاقت نیاورد (نکشید). گفت تو داری همه چیز را بهم میریزی؛ وقتی مرتضی نیست فراستی بگوید؟
* در مستند انحصار ورثه، آقای زم میگفت اتفاقاً مرتضی میآمد، گِلههایش را به من میگفت و شما آمدی از آن مستند بد، دفاع کردی، گفتی خوب است.
نگفتم خوب است، گفتم اصلا کار بدی نیست. «انحصار ورثه» بخشی از تصویری است که به مرتضی توهین نمیکند، کامل مرتضی را ترسیم نمیکند.
* ولی زم را قهرمان میکند!
به نظرم اینطوری نیست. وارد این بحث بشویم، بحث خودمان از بین میرود. بعد از نقد سینما، من دیگر جایی برای نوشتن نداشتم.
*چرا کسی نقد مکتوب ارائه شده توسط شما را تحویل نگرفت. حتی این مجله «فرم و نقد» را همچنان بخش خصوصی حمایت میکند. اصلا این مدل نقد جدی را چرا دوستانی که خودشان را دغدغهمند معرفی میکنند تحویل نگرفتند؟
نه مسالۀ تحویل گرفتن نیست، مساله این بود که دوتا آدم ( منظور شهید آوینی و مسعود فراستی در مجله سوره ) بودند که یک حرفی آنجا میگفتند که دیگران نمیگفتند و تند هم میگفتند. نقدهای سوره موجود هست. حالا فراستی باید کجا برود بنویسد؟ از 73 ، 74 که نقد سینما را درآوردم، چندین سال طول کشید که «نقد سینمایی»ها به من رجوع کردند و گفتند چاپ کن، باز آنجا هم 4 الی 5 شماره بیشتر نشد (سال 1381)، در این فاصله من کتابهایم را چاپ کردم. مخصوصا کتاب لذت نقد، دیالکتیک نقد و .... . در واقع مجله «فرم و نقد» مبانی و اهداف مرا در پروژه نقد تکمیل خواهد کرد.
* دولتیها هم نمیخواستند این رویه نقد مستقل در آن مقطع ادامه پیدا کند؟
معلوم است که نمیخواستند، موضوع همه دولتهای پیشین و مدیرانش بالایی و میانی شبیه یکدیگر است. مدیران فرهنگی همه ادوار، مثل الان، حامی سینمایِ جشنوارهای - اسکاری بودند! فراستی هم با این سینما آبش به یک جوی نمیرفت و نمیرود و نقدش را هم طبیعتا نمیتوانستند تحمل کنند.
*ادبیات و محتوای نقد مجلات محافظهکار و میانهروی ماهنامههای محترمی که در دهه شصت منتشر میشد روی نسل بعدی منتقدان سینما هم تاثیر گذاشت و متولدان پسا دهه هفتاد، این برداشت را از منتقدان سینما داشتند که منتقد مهم کسی است که با فلان فیلمساز رابطه دارد.
من نمیگویم تاثیر نگذاشت، ولی من میگویم مسئله مهمتری وجود دارد اینکه متاسفانه منتقدان خیلی منتقدان سینما از اساس محافظه کار بودندیا شدند. نقدهای خیلی کمی را پیدا میکنید که جرات اظهارنظرِ شخصی، برخلافِ جریان آب را داشته باشند. الان تیمی که من یادم است با آنها نقد سینما را چاپ میکردم، چند نفر از آنها هستند که همان نظرات را دارند؟
*این سئوال را به این دلیل پرسیدم چون با همه انتقادات، طیف وسیعی از علاقهمندان سینما به منتقدی همکار و نزدیک به شما در دوره نقد سینما، سمپات هستند، چرا ایشان و همکاران شما در نقد سینما، دست از مواضع صریح گذشته کشیدند؟
زندگی بعضی از این دوستان منتقد تغییر کرد و هنوز هم شخصیتشان شکل گرفته نبود که با تغییر زندگی و نیمه مرفه یا مرفه شدن، هنوز همان اندیشهها را تعقیب کنند. اندیشههایی که وقتی «نه» میگویید، خطر میکنید. کسی حاضر نیست با این «نه» گفتن شما کنار بیاید، برای اینکه منافع فردی تحت تاثیر «نه» گفتن، به خطر میافتد. نقد تند و تیز مستقل را، در تمام 30سال اخیر جستجو کنید. یک دورۀ مجلۀ فیلم، یک دوره گزارش فیلم و مجله مرحوم علی معلم را بررسی کنید، چند تا نقد جدی در آنها پیدا میکنید؟ همانطور که جلوتر میآییم، مدام این موضع مستقل آب میشود و از بین میرود. یکی از دوستان قدیمی من که خیلی هم تیپِ من مینوشت، او هم تغییر میکند، حالا اینکه من چرا تغییر نکردم، خدا به من رحم کرده است. یک عدۀ دیگری هم از نقد نا امید شدند، رها کردند رفتند دنبال کاسبیشان.
* فضای نقد در فضای مجازی توسط برخی وب سایتها را چگونه تحلیل میکنید؟
مدیوم برای آنها مجالی برای کاسبی است. نقد کاسبی نیست، نقد فلفل است، نه شکر، نه نمک. همه جای دنیا بخصوص در کشورهایی که هنرشان ساختار و فرم ندارد، وضعیتشان چه میشود؟ به آن مسئله قبلی اشاره کردی، خواهیم رسید که گفتی چرا در سینمای ایران هویت ایرانی متجلی نیست. مسئله من در فرم و نقد این است که «فرم و ساختار» هویتدار ملی را معرفی کنم و برای رسیدن به فرم ملی باید نقد به بلوغ برسد.
ما به سادگی به نقد نمیرسیم، نقد از دموکراسی عبور میکند، جامعهای که صنعتی نشده، جامعهای که دورۀ رشد صنعت والا را طی نکرده، به سرمایهداری نرسیده و از آن به این پرتاب شده، دموکراسی نهادینه پیدا نمیکند.
*در دو دهه 70 و 80، تا قبل از برنامه هفت ، شما اتکای شخصی برای راهاندازی یک رسانه، یک نشریۀ مستقل را ندارید، ولی خیلی پیشنهادات دولتی برای همکاری دارید، برای اینکه یک رسانهای با هم داشته باشید ازجمله ...
بعد از سوره تمام پیشنهادات خنثی بود، پیشنهاد نقد نبود که بروم یک مجله نقد چاپ کنم. من یادم است وقتی آقای کلهر آمده بود در مقام مشاور آقای احمدینژاد بود به من زنگ زد و من را صدا زد و من رفتم پیش او، گفت با نقد شما خیلی موافقم، بیا یک مجله دربیار. گفتم من مدتهاست میخواهم این کار را بکنم و از خدا میخواهم. شما پایهاش را بریز، ولی من از کسی خط نمیگیرم من رعایت کردن بلد نیستم، من همان آدم قبل هستم و بدتر هم شدم هرچقدر هم بگذرد بدتر میشوم، بدتر شدنم هم این نبود که سینمای ایران داشت بدتر میشد. من بیشتر داشتم از روشنفکری جدا میشدم، نه فقط روشنفکریِ سینمای ایران که ناچیز بوده و ناچیز هست بلکه از روشنفکری جهانی هم؛ در حال حاضر هر روز که میگذرد، تندتر از قبل هستم.
* علیه روشنفکری؟!
بله. بحثم فقط روشنفکری ایرانی نیست، روشنفکری مریض آن طرف هم است.
*دلیلش؟
آدم روشنفکر باشد که من بودم، خیلی طول میکشد تا از رسوباتِ به شدت رسوبکردهاش خلاص شود، از دو جا هم خلاص میشوی، از 5 جا هم خلاص میشوی، اما میبینید 10 جای دیگر مانده. الان بچه حزباللهی باسواد من میشناسم که وقتی مینشیند جلوی فلان فیلمساز، آب از لب و لوچهاش راه میافتد و من الان آن فیلم را تحمل نمیکنم، من الان فیلم ملکالموت (لوئیس بونوئل) را نمیتوانم تحمل کنم. فکر میکنم خیلی فیلم بدی است. ولی آدمی را میشناسم که همۀ شما او را قبول دارید و من هم او را دوست دارم، وقتی جلوی فیلم بونوئل مینشیند، آب از لب و لوچهاش راه میافتد، یعنی در او هم روشنفکری وجود دارد. سرمقالهای که من در شماره اول «فرم و نقد» نوشتم، درواقع این مشکل را میگوید. ما وقتی هنر را دنبالچۀ سیاست یا دنبالچۀ بدتر از سیاست، اندیشه بگیریم، هنر برای ما مفهومی میشود، نه فرم. و بعد هر مفهومی انتقادی به مدرنیزم یا به غرب باشد، آن را می پرستیم، اینجا خیلی از روشنفکران غربی با شما همراه میشوند.
*دنبالههای وطنی هم دارند...
بله، دنبال روهای ظاهرا چپ طرفدار ژیژک، بدیو و .... . میخواهم بگویم شما وقتی در هنر تحت تاثیر اندیشه ای، فلسفه ای، اینکه آن فلسفه را چقدر فهمیدید بماند، اما هنر را دنبالچۀ آن میدانید، به راحتی فریب روشنفکری میخورید و همه نوع فریب دیگری هم میخورید.
*فریب ایدئولوژیک چی؟
حتماً میخورید، چه مذهبی باشید چه نباشید. آن دوست عزیز حزباللهی را که میگویم، وقتی مقابل ملک الموت قرار میگیرد همچنان زانو میزند، یا در مقابل یک فیلم مفهومزدۀ کوروساوا قرار میگیرد غش میکند. به نظرم راشومون،کوروساوا خیلی فیلم بدی است، این همه هم جایزه گرفته، شما این را به روشنفکران بگویید از دست شما فرار میکنند. ما باید با مغز خودمان بیندیشیم و با دل خودمان باید حس کنیم. این خیلی زمان میبرد ولی اِسانس و جوهرش این است که ما فرم را بفهمیم. «فرم و نقد» میخواهد به همهعلاقهمندان هنر بگوید، محتوا بعد از فرم است و فرم آن را میسازد، نه اینکه شما یک مفهوم دارید که نام آن مفهوم را گذاشتید محتوا، آن مفهوم محتوا نیست.
یک مفهوم داریم، یک مضمون داریم، حالا دیگر فراستی 20 سال نعره زده فرم، حالا میخواهید آن را فرمی کنید. در این نقطه به تدریج دوستان دارند جلوتر میآیند، و بامزه است که فصل مشترک دوستان، چه روشنفکران، چه بچه مسلمانها، یکی است، تفاوتشان خیلی بامزه است، او میخواهد داخلش روشنفکری باشد این میخواهد داخلش، ایدئولوژی باشد. میخواهم بگویم تا زمانی که ما این را نمیفهمیم، فرم را نمیفهمیم، فریبِ مفهوم را میخوریم، مفهوم زده میشویم، حالا در مفاهیم با هم اختلاف داریم، او میگوید زنده باشد نهیلیسم، ما میگوییم زنده باد اسلام.
در اینجا اختلاف وجود دارد، برای اینکه فیلمهایِی که محل مناقشه هستند، توانسته از پسِ فرم دربیاید؟ تا وقتی فرم را نفهمیم به انواع و اقسام دامهای مختلف مفهومی میافتیم. در واقع کسانی که اهل تفکرند به دام مفاهیم میافتند، به دام فلسفه می افتند و با همان دستگاهی هنر را میسنجند که با آن چیز دیگری را میفهمند و میبینند. یعنی یک کتاب فلسفی همانطور برای آنها ارزش دارد (که خدا کند داشته باشد)، که یک فیلم هنری تا یک قطعه موسیقی. آنها همگی معنا زده و نمادگرا هستند. ادراک حسی و هنر را نمیفهمند در نتیجه این نفهمیدن دلیل نا آشنایی با فرم است. نمیفهمند که معنا، خارج از فرم وجود ندارد، با فرم بوجود میآید.
وقتی پشتوانه شما موسیقیِ واقعی نیست، نقاشی نیست، ادبیات نیست، چه چیزی هست؟ یکسری لفاظی هست، 4 جمله از هایدگر حفظ کردید، دو تا جمله نیچه حفظ کردید با همان میخواهیم بیاییم سراغ نقد. جواب مشخص است، مجبورید از فروشنده دفاع کنید، مجبورید از آشغالهای دیگری که همه جاهست دفاع کنید. غیر از این راهی ندارید، الان تمام روشنفکران امروزی غرب همه مفهومزده هستند، پشت آنها هم فلسفه است. با مفهومزدگی از شرّ روشنفکران خلاص نمیشویم با فرم است که می شود تا از شرّ نظراتشان خلاص شد. دعوا سرِ فرم است. ته این فرم باید برسد به تولیدِ معنایی که برساخته شده از فرم است، نه به معنایی که من دوست دارم یا ندارم.
معضل معنازدگی هم مخصوص روشنفکران است و هم غالب حزباللهیها. ویژگی دیگر روشنفکران هم این است که فکر میکنند، هر چیزی را که مردم عادی خوششان نمیآید، خوب است. هر چه هم مردم عادی خوششان بیاید، بد است. در همۀ اینها من با آنها اختلاف دارم.
* با این تفسیر مدل ارتجاع و اندیشه ارتجاعی خیلی متفاوت شده، یعنی اگر یک زمانی ارتجاع مدل پاراجانف و تارکوفسکی را ترویج، تشویق و تبلیغ میکنند با نقد، الان نقد ارتجاعی دارد نولان را دارد ترویج میکند.
به نظرم نولان یک پدیده است، در این شماره ما دو مطلب مفصل راجع به او و تفکرش داریم که به شدت تفکرِ محافظهکارِ ارتجاعی است و تصویر امروز آمریکا را کاملاً توجیح میکند.
*رسالت مجله «فرم و نقد» تمییز دادن مفهوم و فرم است؟
«فرم و نقد»، میگوید محتوا از درون فرم درمیآید. فرم میتواند محتواهای متضاد و مکمل بدهد و بعد نکته بسیار مهم این است که، محتوا در قلمروی عقل نیست.
*دوستان میگویند محتوا در قلمروی عقل است؟
محتوا در هنر در قلمروی حس است، حس از فرم است. فرم میانجی حس است، محتوایی هم که میدهد، باز حسی است، بحث سختی است. دوستان بحث محتوا را هم نمیفهمند، اگر محتوای حسی را بفهمند، اگر بحث ادراکاتِ حسی علامه طباطبایی عزیز را بفهمند، اگر یک مقدار کانت را بیشتر از اینکه سرسری بخوانند، بفهمند و پدیدار شناسی هگل بفهمند، میتوانند بحث زیباشنایی و فرم را تا حدی دریابند. دستگاه تفکری هنر، درک حسی است نه درک عقلی. وقتی شما موضع درک حسی را نمیفهمید ، مطلقاً هنر را نمیفهمید، فهمیدنِ محتوای حسی، فهمیدن فرم است و فهمیدن هنر است. استباط حسی ما از فرم، محتواست!
* چه تضمینی است که این نوع فهمیدن فرم راهِ به نوعی فرمالیسمِ منحط مانند پوزیتیویستهای فرمالیست نبرد؟
در مجله فرم و نقد، از شماره 1. داریم توضیح میدهیم آن چیزهایی که به فرمالیسم منحط که با شما موافقم، ختم میشود، فرم نیست، آنها حداکثر تکنیک است، تفاوت بین تکنیک و فرم هم را باید بفهمیم، در این شماره ما این را شروع کردیم. هم در سرمقالۀ من هست و هم در بخش ادبیات هست، تفاوت این دو را داریم توضیح میدهیم که تکنیک را میشود یاد گرفت، فرم را نمیشود.
فرم زیستنی است، آموختنی نیست، با زیست به دست میآید، از تکنیک هم گذر میکند، شما یک پلان سادۀ فیلم مرد عوضیِ هیچکاک و سوپر ایمپوز (برھم نمایی مضاعف) معروف فیلم را در نظر بگیر، سوپر ایمپوزی که ابتدا تکنیک است، چگونه شده اینجا فرم و محتوا داده؟ شخصیت دعا میکند، دعای صبرو استقامت، و مستجاب میشود، متهم اصلی از ته بکگراند جلو میآید، این ظاهراً تکنیک است، اما فرم است و محتوایش این است که عرض کردم و این فرم به ما محتوا داده است. حالا باید این را چکش بزنیم. از مثالهای خوب من در این شماره«مجله فرم و نقد»، نقد ارتش سایههاست که بنده آنرا نوشتم. چرا مدافع فیلم هستم؟ هر شماره یک فیلم کلاسیک را خواهم نوشت و در بخشهای مختلف داریم «فرم و نقد» را جا میاندازیم.
*نقد ارائه شده در مجله «فرم و نقد» چگونه نقدی است؟!
نقد باید از پسِ فرم بربیاید، یعنی رویکردی ما که در مقدمه نوشتیم، رویکرد نقد از پَسِ فرم است، نه دائم نقد محتوایی، میخوانید میبینید راجع باصطلاح محتوایی که محتوا نیست، نقد مضمونی است، نقد مفهومزده است، نقد باید از پسِ این فیلم شما بربیاید.
*متوجه شدم در مجله «فرم و نقد»، سینمای ایران جایی ندارد؟
سینمای ایران هنوز به آن حد نرسیده، چون سینما هنوز مدیومِ اصلی بیانی ما نیست، مدیوم اصلیِ بیانی ما همچنان ادبیات است، بعد هم متاسفانه ادبیات داستانی نیست، شعر است، شعرِ قُلدرِ کلاسیک قدیم ما که من مخلصش هستم و شعر نیمهشُل و وِل امروز که گاهی هم چیزی از آن درمیآید،گاهی. این مدیوم ماست، ما با سینما اندیشه نمیکنیم، یعنی با تصویر فکر نمیکنیم، با کلام فکر میکنیم.
* این سلیقه هم با نقد وارد نشده است؟ مثل نوشتههای سطحی پرویز دوایی که نوعی مدیحهسرایی بود؟
آخر با مدیحه سرایی که نمیشود فرهنگ تولید کرد!
*اعتقاد ندارید که این روند باعث شده ما نقدمان نقدِ مدیحهسرا شود، مثل مدیحه سرایی های استاد گلمکانی، مدیحه سرایی مثبت، مدیحه سرایی میانه و یه جور حال دادنهای مرسوم ماهنامه فیلم ....
شمیم بهار را هم داریم که کاملاً نقد فرمی ارائه میدهد. کیومرث وجدانی قدیم را داریم، نه امروز را، امروز فاجعه است. امروز مانند بقیه است، با آن سن و سال، ولی مانند یک جوان 20 ساله، متاسفانه اینترنتی است. من فکر میکنم واقعاً در بحث هنر باید روی نقد بایستیم و بفهمیم نقد، سازش نیست. نقد میآید، بهم میریزد، اصلاً اندیشه برای بهم ریختن است، برای اندیشیدن شجاعت میخواهد، حتی برای اندیشیدن احتیاج به شجاعت داریم، این را کانت میگوید و درست هم میگوید که اِسانس اندیشیدن جوهر شجاعت است، شجاعت برای اندیشیدن، اندیشهای که بهم میریزد.
*بارها فرمودهاید که تکنیک مطلقا فرم نیست، چرا؟
فرم برخلاف تکنیک، حس انسانی تولید میکند، تکنیک هیجان و احساس مشترک عام تولید میکند، احساس مشترک، حاصل تکنیک است. حس معین انسانی، ازفرم استکه تولید میشود.
*سورپرایزی که در «مجله فرم و نقد» ارائه میدهید، چیست؟
سینمای صامت را در مجله داریم و میگوییم اگر پشتِ کسی سینمای صامت نباشد به جایی نمیرسد و دوم نقد فیلمهای کلاسیک را میگذاریم و سوم به فیلمهای موثر امروز هم میپردازیم که بفروش، جدی، فضاگیر، چه فیلمهای احیاناً متوسط، چون فیلم خوب نداریم.
* تصور نمیکنید که این روند در «مجله فرم و نقد» به سمت خیلی فرهیختهگرایی برود.
«فرم و نقد» از آن مسیرهایی نیست که شما بتوانید در آن سازش کنید، یعنی بگویید اینجا یک مقدار کوتاه بیاییم، با بقیه هم کمی همسان شویم، نمیشود، شما یا متر دارید یا ندارید، یا متر شما مترِ روز است که من نمیدانم مترِ روز چیست، فقط میدانم فرم نیست. کار ما طولانی است،سریع شاید جواب ندهد.
*فرم در ادبیات مسئله شماست؟!
ما در ادبیات هم داریم، سعی میکنیم که آثار ادبی که از فرم عبور کردند و ماندند، را در «فرم و نقد» داشته باشیم، اگر راجع به داستایوفسکی داریم حرفمیزنیم راجع به «ویرجیناولف» هم صحبت میکنیم، راجع به امروزیها هم مثل موراکامی که آثارش مانند نقل و نبات منتشر شده هم صحبت میکنیم. آرام آرام این متر را جا بیندازیم، بعد برسیم به اینکه حالا چقدر میشود، در این اوضاع فاصله گرفت و فاصله نگرفت، فاصله گرفت از اینکه ما خودمان متر داریم و باید فاصله بگیریم، نمیتوانیم به اثری که جایزه نوبل گرفته یا خیلی در جهان پرفروش است راحت آره بگوییم.
* مثلاً نظرتان راجع به رمان باشگاه مشت زنی چیست؟
هم رمان، هم فیلم مفهوم زدهاند و فیلم بد است.
*شما فرمودیدنقد سازش نیست. وقتی همه خوابیم بیضایی منتشر یک منتقد سینما که خیلی محبوب است، به نام امیر پوریا، در جلسه نقد و بررسی فیلم جرات کرد بگوید فیلم شما چقدر دِمدِه است، بعد مجبور میشود یک هفته بعد، یک متنی بنویسد و سه چهارمش در وصف استاد باشد و بگوید من سرسپردۀ آستانم، یک چهارم انتهایی از او دفاع کند! چرا این فضا شکل گرفته است؟! چه چیزی این منتقد اصیل را وادار کرده بعد از یک هفته دوباره بیاید خودش را اثبات کند؟
برای اینکه در اقلیت بودن خیلی سخت است، دوستان شما جواب سلام شما را نمیدهند، طرف همنظر من است، با هم فیلم را دیدیم میگوید این فیلم بد است ،اما پایش را از سالن بیرون میگذارد، مانند بقیه صحبت میکند. چون با آنها دارد زندگی میکند.
*قضیه خط گرفتن را چگونه تحلیل میکنید؟
منتقدی که نه میگوید دیگر خط نمیگیرد، از خودش خط میگیرد، نه از دولت خط میگیرد، نه از فضا خط میگیرد، نه از روشنفکران، نه از کسی دیگر. به یک اثرِ ظاهراً مذهبی ضعیف نه، به یک اثر روشنفکری بد را هم میگوید نه، چنین نقدی دیگر نمیتواند از کسی خط بگیرد.
*خفقان موجود در نقد را قبول دارید؟
خفقانی نیست، بیشتر مستحیل شدن نقد نسبت به وضعیت موجود است، نقد مستحیل شده.
* یعنی اقلیت شدن به آن فشاری وارد نمیکند؟
وارد هم میکند.
*در تمام این سالها اقلیت بودن چه مسائلی برای شما داشته است؟
من هنوز برای انتشار مجله، احتیاج به پول داشتم که خوشبختانه آدمی که مرا میشناخت و پول داشت، پیشقدم شد.
* غیر از کامیار محسنین، بقیه همکاران شما در فرم و نقد، شناخته شده هستند؟!
ما آدمهای صاحب نامی که همه بشناسند در این شماره کم داریم. اما همه کسانی که در این شماره نوشتند، ،حرف حسابی زدهاند و من از همۀ مطالب آنها دفاع میکنم. فکر میکنم حرف جدی برای گفتن دارند و میتوانند بگویند.
* هر کسی بگوید من هستم...
در فرم و نقد این متر را نداریم که کسی همفکر ما باشد یا نباشد. مطلب خوب، با متر فرم، از هر کسی را چاپ میکنیم. وقتی اختلاف نظر داریم، در مجله دعوای فرهنگی راه میاندازیم. مطلب بد و ضعیف مال هر کسی باشد، چاپ نمیکنیم، حتی از فراستی!
پایان
گفتگو از حسین جودوی
شماره دوم «فرم و نقد» دی ماه 1396 منتشر میشود. در این شماره پرونده «فاوست» (گوته) در بخش ادبیات و سینما میآید.
کتابهای زیر در این شماره نقد میشوند:
بررسی کتاب «داروغه اصفهان» اثر میرزاکاظمخان مستعان بعنوان رمانِ ژانر
و
«وقت سکوت» اثر لوئیس مارتین سانتوس
«مردی به نام اوه» اثر فردریک بکمن
«عقاید یک دلقک» اثر هاینریش بل
«تانگوی شیطان» اثر لسلو کراسناهورکایی
«جز از کل» اثر استیو تولتز
«ماه پنهان است» اثر جان اشتاین بک
«انبارسوزی» اثر ویلیام فاکنر
بررسی دو اثر از کازئو ایشیگورو