مصاحبه خبرگزاری فارس با استاد در مورد کیمیایی - رسوایی - فرم و محتوا - ژانر مورد علاقه - مهرجویی و چه خوبه که برگشتی - کلاس هنرپیشگی
کیوان امجدیان: مسعود فراستی از جمله منتقدانی است که نمی توان او را نادیده گرفت. تسلط و سوادش در سینما حتی برای کسانیکه لحنش را نمی پسندند نیز قابل احترام است اگرچه به خاطر همین لحن تند و تیزش که البته جذابیت های خاص خودش را هم دارد به او انتقادات زیادی می شود.
از سوی دیگر فراستی خود را از دوستداران شهید آوینی می داند و به گفته خودش به او عشق میورزد، منتقد شکل حضور ما در جشنواره های خارجی است، روشنفکرها را بقول خودش می زند و... اما چندی است نسبت به او انتقاداتی از جنس دیگر هم مطرح می شود.
استفاده از واژه هایی علیه ارزشی ها و گاهی حمله به مخالفان برخی فیلم های روی پرده جنس دیگری از انتقادات را برای فراستی رقم زد که البته خود او در بوجود آمدن این شرایط دخیل بود و شبهه هایی را نیز درباره نوع تفکر و نگاهش به مسایل را بوجود آورد.
مدتی است که گویا تیغ نقدتان نسبت به برنامههایی که قبلا بررسی میکردید کندتر شده است...
تیغ نقدم کندتر نشده، حتی یک جایی تندتر هم شده. شاید لحن در جایی کمی آرام شده است.به نظرم الان بین سینمای روشنفکری یا به قول خودم «فیلم انتلکت» که بیش از 25 سال است دارم آنالیز و با آن برخورد میکنم و نیز «فیلمفارسی» که به هر بهانهای آنرا میزنم، چیزی آمده که اتفاقا در آنجا تندتر هستم و آن «ارزشی نمایی» است که اخیر مد شده است.
الان با توجه به این بحثهایی که شده قائل به نقد فرمالیستی هستید یا نقد محتوایی؟
من مسلما مخالف نقد محتوایی هستم. 20 سال است که مکتوب و نزدیک 3 سال است شفاهی میگویم اگر فرم وجود نداشته باشد، محتوا وجود ندارد. یعنی آن ایدهای که در مغز تو است محتوا نیست. آن قبل از اثر است قبل از اینکه اثر راه بیفتد .عقلی است که به خیال و به حس تبدیل میشود و بعد با فرم به من منتقل میشود.
بخاطر همین کل سینمای حاتمی را تخطئه می کنید، به دلیل نگرش محتواییاش قبل از فرم؟
بدون عقل حاکم بر خیال و بعد حس، اثر هنری در نمیآید. یعنی قبل از اینکه بحث فرم و محتوا پیش بیاید بحث فردی است که باید بالای سر قضیه باشد. سیری است که باید صاحب اثر داشته باشد تا این عقل را تبدل به خیال و بعد،حس کند و حس هم از طریق فرم است که نمود مییابد و غیر از فرم نیست یعنی فقط با فرم است که حس در میآید.
این عقل محتوا نیست، عقل است و اگر قرار باشد این عقل را به یک اثر ترجمه کنیم نگاهی که حاکم بر اثر است یعنی نگاه سازنده اثر، باید شکل بگیرد. وقتی این نگاه شکل بگیرد تبدیل به فرم میشود با خودش محتوا میآورد. در سینما یا هنر، مفاهیم نیستند که تبدلیشان میکنیم به اثر، بلکه قصه، لحظهها و حسهای انسانی است که اثر میسازند و در این اثر است که از دل قصه و مناسبات آدمها و فضا، مفهومی ساخته می شود و نه برعکس. این نیست که من از قبل فکر کنم الان موضوعم ایثار است یا شهادت و ... . بربنای این تمها و مفاهیم نیست که هنرمندی اثر هنری میسازد یا فیلمسازی فیلم میسازد. مفهوم را از قبل ندارد که بخواهد این مفهوم را دراماتیزه کند. با این تعبیر شخصی میتواند فیلم دینی بسازد که خودش مقید و دیندار باشد و مدیومش سینما باشد. یک عده میگویند فراستی نقد فرمالیستی میکند. ما هم که اهل محتواییم، پس زنده باد محتوا، مرگ بر فرم. متوجه نیستند که در واقع دارند میگویند مرگ بر هنر. من گفتم که مخالف نقد محتواییام برای اینکه محتوا وجود ندارد، ایده وجود دارد، در زمان باستان ایده همان فرم بوده. یعنی اگر بخواهیم از زمان افلاطون جلو بیاییم، ما ترجمه ایده کردیم ولی ایده همان شکل است این در ادامهاش تبدیل به این فرم و محتوایی شده که ما از آن نام میبریم و ایده، همان فرم است.
ایده به عنوان یک پدیده ذهنی اگر بخواهد بر یک اثر هنری تبدیل شود از فرم گذار می کند. ایده وقتی ایده است که شکل گرفته، نظم گرفته، یعنی سر و شکل گرفته، یعنی آغاز و پایان گرفته. وقتی ایده شکل میگیرد. مفهوم سازی خارج از این روند نیست. هر دو طیف روشنفکر و ارزشی مفهوم سازی را مقدم بر سینما فرض میکنید. هر دو یک جوری به سینما بیاعتنایی میکنند و برای مفهوم میگردند یک خط قصه پیدا میکنند.حالا مثلا فرض کن قصه یک خطی تو این است که میخواهی یک کیسه پرپول پخش کنی یا قصه یک خطی دیگری این که یک خانومی متزلزل است و خجالت می کشد نماز بخواند و آخر ناگهان متحول میشود. با این ادعا که من دارم در مورد تزلزل و خجالتی بودن در نماز حرف میزنم. این که سینما نیست. اصلا حتی شروع حرکت سینما هم نیست. این فقط شروع یک مقاله کوتاه برای سخنرانی است. همه چیز باید تبدیل به قصه شود. از اینجا سینما شروع میشود. از اینجاست که من میگویم «فرم».اولین گام شکل گرفتن فرم همین تبدیل به قصه شدن ایدههای ماست. ایده تبدیل به قصه میشود .از آغاز قصه هم فرم شروع میشود، شخصیت پردازی اصل اساسی قصه است، فضا سازی بخش دیگر فرم است افکت، موسیقی، دیالوگ اینها همه فرم است، ته فرم هم خیلی چیزهای دیگری داریم، دوربین، میزانسن، دکوپاژ و... و بالاخره سبک.
پس این محتوا نیست که قبل از فرم وجود دارد، بلکه مضمون است. شما یک مفهوم قرآنی را داری یا حتی یک قصه قرآنی. این شروع بحث است. اما قصه قرآنی در دستان یکی ممکن است یک اثر غیر قرآنی بشود و در دستان کسی دیگر میشود یک اثر ضد قرآنی. در دستان یکی دیگر میشود یک اثر نزدیک به قرآنی و ...
پس همه این «شدهها» و «میشودها» چیست؟ اینها فرم است. محتوای قرآنی یا محتوای دینی از درون فرم دینی در میآید . «حال دینی» از درون فرم در میآید، «حال» برای فرم است، سینما را با «حال» دریافت میکنم نه با شعار. شما میتوانید همه شعارهای ارزشی را که همه قبول دارند بدهید اما چیزی به من منتقل نشود چون کار هنر شعار نیست. شعار با حس و دل سروکار ندارد با عقل سروکار دارد. حس از طریق فرم ساخته می شود. آن حال از طریق فرم است که منتقل می شود. این از طریق دل است که باور می شود. در سینما، در هنر، همه شعارهای زیبا و انقلابی تو اگر به فرم تبدیل نشود، ابدا در هنر کاربردی نمیشود. تنها در مقاله به کار میآید.
اما اشتیاق به محتوا در کل منطقه خاورمیانه، ریشه دینی،تاریخی دارد. حتی اگر گل درشت شبه فیلمفارسی و یا بالیوودی باشد، حتی اگر از فرم بیرون بزند. چون در این منطقه 124000 پیامبر آمده، 5 پیامبر اولوالعزم که 5 کتاب دارند و 75 درصد همه این کتب شامل محتوایی قصه گوست...
به نظر من قرآن به شدت فرم دارد. حتی نوع قصه گوییاش، اصلا شیوه روایت در قرآن به شدت فرممند است. اصلا این نیست که قرآن فرم ندارد و تمامش محتواست. نوع روایت در قرآن به شدت فرم دارد و فرمش به نظرم خیلی هم تودرتو است؛ قصه در قصه، اصلا فرم خطی نیست.
لحن قرآن غریزی است یا فطری؟
قطعا فطری است.
اما همان لحن در سینما نمیگنجد، برای همین است که شما با فیلم ملک سلیمان مخالفت میکنید. چون لحن فیلم ملک سلیمان کاملا فطری است و سازندگانش سعی کرده اند از لحن غریزی سینما فاصله بگیرند و به زعم من این نوعی بدعت است...
اصلا این جهان، جهان فرم است. جهان جسم است. هیچ چیزی در جهان کثرت که جهان وحدت نیست. بیرون از جسم نیست همه چیز از جسم رد میشود. بیفرمی برای جهان وحدت است که دیگر فرمی در کار نیست. چون جسمی در کار نیست. همه چیز دیگر بدون جسم است. پس در این جهان هر چیزی باید از جسم رد بشود. از صورت باید رد بشود. صورتی که معنا میسازد. جسم که روح را در بر میگیرد. اما اینجا فیلم درباره پیامبران ساخته میشود و با آن وضعیت...
اما تعداد زیادی مشاور امور مذهبی ماهیت اثر را تایید کرده اند.
آنها متن و قصه قبل از فیلم را تصویب کرده اند و صاحب نظر هم هستند در آن تصویب. اما از اینجا به بعد من صاحب نظرم. از اینجا دیگر سینما شروع میشود. اینها هنوز ما قبل سینماست. از آنجایی که سینما شروع میشود این نظر درست است که هر چیزی دارید، هر قصهای،هر مفهومی باید شکل بگیرد. این باید به حس تبدیل شود. از طریق بازی بازیگر، از طریق میزانسن، از طریق دوربین، دیالوگ، موسیقی، حس به جریان میافتد.
هر جایی هم که این حس کات شود، حتما خللی در فرم است. زاویه دوربین فیلمساز غلط بوده، یا بازی با دوربین غلط بوده، یا اینکه شعار میدهد. شما میتوانی به شدت شعارهای انقلابی در فیلمت بدهی، به شرطی که شعارها در بافت قصه سینمایی تو حل شده باشد.
یک مثال میزنم جان فورد یک فیلم دارد به اسم خوشههای خشم. جان اشتین بک نوشته، جان فورد ساخته. اصلا پر از شعار سیاسی است.اما هیچ کدام از شعارهای سیاسی از فرم اثر بیرون نمیزند .درست در دل من تاثیر میگذارد.چون درست است. نه اینکه صرفا شعار درستی باشد .بلکه شعار در دهن این شخصیت درست نشسته است.به این شخصیت میخورد که این حرف را بزند. در لحظه معین کنش شخصیت به او ربط دارد زندگیش را میبینم،ستمی را که به او شده ،خانهای که از او خراب شده را میبینم.حالا شعاری که میدهد شعار یک آدم انقلابی رو هوا نیست. شعار یک آدم معین است که از بُعد شخصیتپردازی این شعار اندازه دهانش است. یعنی این شعار، شعار فیلمساز و نویسنده نیست. شعار آن آدم خاص است.
پس باید همه شعارهایمان را از بستر قصه رد کنیم. از شخصیتهای قصه و فضای قصه رد کنیم. مفهوم سازی، خارج از این چیزی که عرض کردم به سینما تبدیل نمیشود.
اما شما همیشه هم فرمالیستی نگاه نمی کنید و جایی که بخواهید بحث محتوایی می کنید. شما دائما در برنامه هفت سینمای کیمیایی را چالش می کنید اما گشت ارشاد فیلم برگزیده شماست. گشت ارشاد فیلمی با ردپای سینمای کیمیایی و با چاشنی هجو و طنز است.فیلمی که ضد قهرمانش به مثابه آثار کیمیایی دست به عملگرایی مفرط می زند تا درام و جهان فیلم را به تعادل برساند هنوز متوجه نمی شوم چرا گشت ارشاد خوب است اما سینمای کیمیایی خوب نیست؟
اینکه خیلی از آدمهای این فیلم متوسط میتوانند تحت تأثیر کیمیایی، یا هر کس دیگری باشند، اصلاً مهم نیست. من نه معتقدم کیمیایی فیلمساز بدی است، نه معتقدم تحت تأثیر بودنش خوب است یا بد. کیمیایی دو فیلم خوب در کارنامه دارد؛ قیصر و گوزنها و یک فیلم متوسط بعد از انقلاب به نام دندان مار. بقیه کارهایش از نظر من پله به پله عقب رفت و دور شدن و خودارضایی ذهنی و همه آن حرفهایی که راجع به او گفتم. به نظرم این کمدی(گشت ارشاد)از فرخنژاد تا دو تا بازیگر دیگرش هر سه در آمده اند. من به این آدمها نزدیک میشوم لحن کمدی فیلم درست است. مسئلهای که دارد مورد دقت و آسیب شناسی قرار میدهد هم مسئله اجتماعی مهمی است.اینکه خیلی جاها شعاری میشود اینکه خیلی جاها از فرم کمیک بیرون میزند وجود دارد. اما فیلم کمدی شجاعی است که اتفاقاً به نظر من بعد از انقلاب تنها فیلمی است که نیمچه قهرمان بعد از انقلابی دارد. ما قیصر را اگر کمدیش کنیم، لحنش را و بعد از انقلابیاش کنیم، در گشت ارشاد پیداش میکنیم. این اولین فیلمی است که دارد دو ضد قهرمان میسازد که با معرفت هستند و دارند از یک چیزهایی دفاع میکنند. از مسئله گشت به یک مسئله جدیتر میرسد که آن مسئله عدالت است. عدالت اجتماعی.
این که میشود فیلم انتلکت فارسی؛ همان سرمایهدار مرفه ی که معمولا صاحب کافه و کاباره است و طبقه فرودست رنجور از نمادهای قدرت و ثروت. توده فرودست هم دلمشغول انتقام از این نماد قدرت و ثروت. یک نگاه چپگرایانه کاملا سوسیالیستی از همان جنس داستانهایی که زمانی طولانی دستمایه اغلب آثار سینمای روشنفکری قبل از انقلاب بود.
فیلمفارسی فقط نگرش و مفهوم و قصه نیست. فیلمفارسی نگاه و «زیباییشناسی» است. نگاه فیلمفارسی دختر فقیر و پسر غنی یا کابارهدار یا فلان نیست. فیلمفارسی نوعی نگاه و نوعی پرداخت است. مهم است که چه طور به مسئله نگاه میکنیم. به هر موضوعی میشود روشنفکرانه نگاه کرد، دینی نگاه کرد، فیلم فارسی نگاه کرد، فیلم فارسی دینی نگاه کرد که داریم. بسیاری از فیلمفارسی های قبل از انقلاب لایه ظاهراً دینی و اخلاقی دارند که بعضی از امروزم هم جلوترند. عدالت خواهی هم از موضع چپ و سوسیالیستی است و هو از موضع دینی. بستگی به سازنده و نگاهش دارد.
سینمای کیمیایی به جز آن دو فیلمی که شما گفتید بقیهاش فرم همان است، ایده همان است قصه هم تقریباً همان.چه اتفاقی میافتد که آثارش تا این حد نزول می کنند؟
من خیلی کوتاه راجع به کیمیایی بگویم، چون خود این یک بحث طولانی است. نه فرم نه قصه نه آدمها همون نیستند، گام به گام کیمیایی فرسوده میشود در آثارش به جای اینکه گام به گام سرحالتر، سرزندهتر و جوونتر شود. آدمهایش دیگه مماس با زمانی که حرف میزند نیستند پوسیده و کهنه شده اند.
وقتی آدمها مماس با خودشان و زمانه نیستند، هر چقدر شما فضای دیروز را بازسازی کنی این فضا متعلق به این آدمها نیست. بهترین مثالش جرم است، فضای جرم مال این آدمها نیست.
ولی مثلا ردپای گرگ این نگاه کاملا با زمانه ما پیش می آید و به قول شما مماس با تحولات اجتماعی روز است.
من با دنیای کیمیایی؛ با دنیایی که داشت و الان ندارد مشکل ندارم. با دوستی، انتقام فردی با هیچکدام از اینها مشکل ندارم، مال کی بوده این دنیا؟ چون از نظر من دوستی بیست سال پیش، دوستی چهل پیش با دوستی امروز فرق میکند. کیمیایی مماس با تحولات اجتماعی امروز نیست.
پس آن نگره اجتماعی رابین وودی را در نقد خود لحاظ می کنید
هیچ پدیدهای را در سینما بیرون از تعین زمان و مکان نمیفهمم ،دوستی بیزمان و مکان نمیفهمم، دشمنی بیزمان و مکان، انتقام بیزمان و مکان نمیفهمم، انتقام امروز انتقام دیروز نیست، عشق و دوستی امروز ویژگیهای معین خودش را دارد زمانمند و مکانمند است.
رابین وود میگوید کار منتقد این است که نگرههای اجتماعی، سیاسی و مناسبات جامعه سیاسی خودش را درک کند و آن را در جهان فیلمهای مختلف کشف کند و در اختیار کاربر سینما می گذارد. شما چندین شب در برنامه ققنوس بدون در نظر گرفتن این مهم یک تنه رسوایی را نقد کردید بدون در نظر گرفتن نگره های رایج در جامعه و در نسبت با سینما. نگرهای روحانیت زدایی چندین سال است که توسط جریانی دنبال می شود و میگویند روحانیت نباشد. در این وانفسا آدمی مثل ده نمکی جسارت به خرج میدهد و در مورد اهمیت روحانیت در بافت اجتماعی فیلم می سازد. خیلی هم گل درشت حرفش را میزند که همه جور سبک و سلیقهای این مفهوم را بفهمد. بنظرم الان مخاطب این را نیاز دارد و شما حالا این نگرهها را نادیده میگیرید و میگویید من منتقد با چوب نقد همیشه میزنم و میگویم فیلمفارسی است...
من فکر میکنم رسوایی قبل از فیلم فارسی است یعنی یک قدم به فیلمفارسی بدهکار است. بدبختانه تو هم فیلمفارسی ندیدی، تو برو رقاصه شاپور غریب را ببین، آن وقت نمیتونی از رسوایی دفاع کنی، اشکال در رسوایی زیاد است. پرداخت ماقبل فیلم فارسی است پرداخت کاریکاتور گونه عقب افتادهای که هیچکس درفیلم شخصیت نمیشود. حتی روحانی هم تیپکال است. این تیپ بدنام. این تیپ روحانی، مردم هم که تیپ بی شکل اند. گله هستند، مردم مهمترین اشکال فیلم است که در فیلم فارسی هم است. همین است. مردم آلت دستاند و ابزارند. همین مردمی که پشت سر روحانی نماز جماعت برگزار میکنند، همه شان قبلاً چشم چرانند مردمی که همه به دختر نظر دارند همه ظاهراً با روحانی هستند ولی علیه روحانیاند با یک سخنرانی دختر این وری میشوند. این واقعاً فاجعه است.
این فیلم را دربرج میلاد دیدید؟
نه جای دیگر دیدم.
اگر این ایرادها به آن وارد است چگونه است مخاطب مطبوعاتی از فیلم استقبال میکند؟ ضمن اینکه دست کم گرفتن مردم نیست. روایتگری فیلم مماس با ذائقه توده هاست مگر ده نمکی در سهگانهاش این کار را نکرد؟ در اخراجیها روایت عام فیلم سبب استقبال مخاطب شد و البته همان نگاه عام چاشنی روایت استعاری می شود. تلفیق استعاره و روایت عام در اخراجیها، مردم را با مقوله دفاع مقدس پیوند داد و اینجا با روحانیت. شاید گل درشت باشد ولی این اتفاق افتاده.
میلاد هیچ ربطی به مردم ندارد، بچههای رسانهاند. من در سینمای تهیهکنندگان این فیلم را دیدم مردمیتر از میلاد بود. در سینمای تهیهکنندگان فیلم که تمام شد 15 الی10 نفر دست زدند. اکثریت وسط سینما همه ناراضی بودند. افرادی که هم نزدیک ما بودند سه چهار ردیف برمیگشتند نظر من را بدانند، همه عصبانی بودند.
حالا اگر فروش این فیلم زیاد شد و مردم هم استقبال کردند، باز هم روی دیدگاهتان پافشاری می کنید؟
باز هم حرف من درست است یعنی چی؟ الان توضیح میدم.
اینکه تودهها گاهی از مسیر راست منحرف می شوند و این بازگشت به مسیر حق از جانب روحانیت اتفاق می افتد حقانیت رسوایی را به اثبات می رساند .این پیام آنچنان هم شعاری نیست نیست؟
خیلی شعاریست. ما توده را ندیدیم، مردمی دیدیم که انقلاب را پشت سر گذاشتند.فیلم زمان ندارد. مشخص نیست این روحانی به زمان شاه برمی گردد یا بعد از انقلاب اسلامی.
یکی از پیام های فیلم این است که همین روحانی با این سلوک عرفانی اش دست به کاری یدی میزند.
این که قلابی است. دست به آجر هم بزند قلابی است. این روحانی یک الگوی سطحی، مقوایی زمان شاهی است.
چطور؟
روحانی نیست که امروز بعد از انقلاب زندگی میکند روحانی که امروز دارد زندگی میکند، نسبت به نهادهایی که بعد از انقلاب تشکیل شده اعتقاد، اتحاد دارد، خودش به سبک قیصر رفتار نمیکند مگر بقیه کجا هستند، ما نیروی انتظامی بعد از انقلابی میبینیم اما هیچ چیز دیگر بعد از انقلاب نیست. ما بسیاری از روحانیون را میشناسیم که حتی اگر مسولیت سیاسی هم نداشته باشد میدانند که بعد از انقلاب زندگی میکند و رفتار در یک حکومت بعد از انقلابی با رفتار یک روحانی قبل از انقلابی تفاوت جدی دارد .اما اینجا و در این فیلم ،روحانی جای حکومت نشسته و خودش تنها تصمیم میگیرد و خودش تنهایی عمل میکند عمل به تصمیمش هم به شدت کاریکاتوریزه ،شعاری ،سطحی و کلیشهای است یعنی چی؟ ایشان کار یدی هم میکنند.خیلی باسمه ای از دور روحانی نشان داده می شود در لانگ شات که چیزی را حمل میکند. اما چه کار دارد می کندکه پول در میآورد؟ بعد، جایی از صاحب کارش مبلغ پولی را مطالبه می کند .او هم میگوید این مقدار نمیشود و... بعد در کجا کار می کند که او را نمی شناسد. در یک شهر دیگر؟
فکر می کنم این یکی از شاخصه های مسعود فراستی است که هر سال از سبد جشنواره فیلمی را برای زدن انتخاب می کند و از فیلمی خاص حمایت می کند. این ویژگی شاخص شما در جشنواره است. یعنی برند سازی از مدل نقد به شیوه خودتان.
من این حرفها را نمیفهمم. من فکر برند و این حرفها نیستم. حس اولیه خودم را نسبت به هر فیلمی شاداب نگه میدارم. وقتی که همه میگفتند اخراجیهای1 خوب نیست، من گفتم خوب است. فکر میکنم تنها کسی بودم که گفتم خوب است. همچنان از اخراجیهای1 دفاع میکنم، از اخراجی ها ی 2 کمتر، اما ضد اخراجیهای 3 هستم.
این شیوه نوعی موج سواری به شیوه فراستی نیست؟
اسمش را هر چه میخواهید بگذارید. ده نمکی از یک فیلم خوب شروع میکند و با لکنت اخراجیهای 1 را می سازد. از پلان معروف «بشین و پا شو» که همه حرف فیلم بود دفاع کردم. از دیالوگ نویسی کمدی همینطور. کلی هم غلطهای سینمایی را گذاشتم کنار .اما در اخراجیهای 3 عرض کردم که فیلم خیلی ضعیفی است. مردم اخراجیهای3 مردمی نیستند که در یک بودند.شعار اولی این است که این کشور مال همه است. مال ما تنها نیست. یعنی به مردم این طور احترام میگذارد.
من میگویم فیلم یه موضوع ملتهب دارد و این التهاب را درست بیان می کند.
موضوع ملتهب شاید. فیلمفارسی هم دارد. نگاه چیست؟
در میان این همه فیلم بیمسئله، شما کماکان با فیلم درگیر هستید و این به مفهوم این است که چیزهایی دارد که موجبات بحث های مختلفی را فراهم می کند. پس رسوایی حتما چیزی دارد که بحث ما را بسیار طولانی کرده...
حتما دارد...
وگرنه پنجاه فیلم در جشنواره بود شما راجع به هیچکدام با این صراحت و تندی حرف نزدید
چرا زدم. رسوایی بدترین فیلم جشنواره نیست جزو سه تا از بدترینها است. بدترین فیلم جشنواره فیلم آقای مهرجویی است که بخورید و بیاشامید و غیره... و اسراف هم بکنید و بغلش هم یه بشقاب پرنده مقوایی بفرستید هوا، مسخره بازی تلویزیونی در بیارید. فیلم ماقبل مسئله و فیلمسازی است .آنهم از فیلمسازی که پشتوانه اش کلی فیلم است که بسیاری قابل بحث و نقد اند. چه خوبه برگشتی بدترین فیلم جشنواره است و ماقبل نقد. کلاس هنرپیشگی هم از رسوایی بدتر.
معمولا شما دو فیلم را از سبد جشنواره برای زدن انتخاب می کنید. فیلمی که منتصب به جریان جبهه فکری انقلاب باشد و فیلمی از دست پخت روشنفکران. این شیوه شماست یا حداقل بگوییم شیوه شما شده است.
چه خوب. با این همه نظر قطعی من این است که فیلم مهرجویی فیلمفارسی محض است. یکی از طرفداران مهرجویی را پیدا کن که بگوید این فیلم روشن فکری است، اصلا در این قواره نیست .کلاس هنرپیشگی ، نیمی روشنفکرانه نیمی فیلمفارسی است.
نظری کلی شما در مورد برآیند جریان روشنفکری در جشنواره چیست؟
سینمای روشنفکری تو این جشنواره به شدت اخته است. و ماقبل سینماست. سینمای مثلا ارزشی به مراتب بدتر است. در جشنواره همه خنثی هستند. همه رام هستند. همه محافظهکارند. همه ماقبل مسئلهاند. آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه. درون این آثار همه تله فیلماند، اصلا من سینما ندیدم که پرده عریض سینما را پر می کند .جشنواره آخر بنبستی کامل برای سینمای ماست و بهترین فیلمش هم استرداد، فیلم بسیار بدی است، هم در قصه هم در حرفی که میخواهد از پس قصه بگوید. مسئله طلاهای ایران موضوع مضحکی است. نه تفکر درستی پشت فیلم است نه شخصیتی در آن درآمده، فقط کمی سر و شکل سینمایی دارد. فیلم دولتی بدی است.
یک بحثی بود راجع دفاع شما از قلادههای طلا . شما این سیاست را دارید که جدا از متن در فرا متن یکی به نعل میزنید یکی به میخ. آن یادداشت دفاع شما از شاملو برای خیلیها اینطور نمود داشت که بعد از دفاع از قلادهها با یادداشت شاملو فضا را برای خودتان تعدیل کردید.
ابدا.
یعنی شاملو از نظر شما یک آدم انقلابی است؟
دلایل دیگری دارم مثل موجی که سالها قبل از انقلاب علیه حکومت پهلوی براه افتاد و شاملو نقش داشت. منظور من شاملوی قبل از انقلاب بوده است. در ضمن او شاعر بزرگی است و مقالات خوب و موثری دارد.
یک شایعه قوی وجود دارد که شما بابت نقد نرم و یا ملاحظه کردن در نقد از تهیه کنندگان سینما پول و سکه می گیرید...
حرف مفت و کمی خنده دار است. چگونه می شود فیلم را زد و پول گرفت؟ از یکی دو فیلم دفاع کردن یعنی این؟ می دانم که این حرفها از کجا آمده. کسانی که چنین شایع پراکنی می کنند، قیاس به نفس می کنند. فکر می کنند حتما اگر جای فراتسی بودند، چنین می کردند. بد به حالشان. چون خودشان تیپ هستند و شخصیت نیستند و به نقد هم اعتقاد ندارند. هیچ تیپی با زدن هیچ شخصیتی، به یک شخصیت تبدیل نمیشود و تیپ باقی میماند. دور هم بنشینیم با هم دست بدهیم، اینها شوخی است، نقد نیست. کسی که میگوید نقد نرم میخواهم و جواب میشنود که من اهلش نیستم ، عقده حقارتش را با این مزخرفات می پوشاند و دیگرانی از این قماش. بی سوادی و بی شخصیتی بد دردی است برای ایرانیان.
بگذریم. عده ای که شما را می شناسند و علاقه ای هم به شما دارند بابت ملاحظه کاری تان در برخورد با برخی افراد دلخورند...
مثلا کی؟
مانی حقیقی یا حسین فرح بخش...
اینکه عدهای از بچهها از دست من دلخور هستند سر پذیرایی ساده، فرحبخش و من مادر هستم به نظرم این دلخوریشان جدی نیست. من از «من مادر هستم» دفاع کردم همچنان که طلا و مس و... دفاع کردم و در این جشنواره از فیلم حجازی که مورد ظلم واقع شد.
ولی با فرح بخش در برنامه هفت کاملا مماشات کردید
به شدت از آن برنامه دفاع میکنم. در آن برنامه بحثی مطرح شد؛ بحث سینمای دولتی و سینمای مثلا ارزشی دولتی. مجری برنامه می خواست من با فرحبخش مقابله کنم اما من فاصلهام را حفظ کردم و فیلمفارسی را هم زدم. حرف خودم را زدم و اتفاقا بحث را روی حرف خودم کشاندم. من در آن جلسه توضیح دادم که وضعیت سینمای دولتی چیست. روشنفکر نفتی و ارزشیون نفتی را توضیح دادم. معتقدم که من و فرح بخش توی زدن این موضع این تفکر غلط مشترک بودیم. چه اشکالی دارد؟
و البته مقابل حوزه هم موضع سرسختی گرفتید...
من میگویم زنده باد قانون. دارم میگویم که با عَلَم دروغین ارزشی نمایی شلوغ نکنید، لو میروید. این سینما نیست، رانت خواری است.
ولی کار حوزه هنری برای عدم اکران برخی فیلم ها غیرقانونی نیست
اصلا قانونی نیست. در مملکت که دارای نهادهای انقلاب است یک جایی هست بنام وزارت ارشاد که مجوز میدهد و همه پذیرفته اند. چه من از مواضعش خوشم بیاید چه نیاید.هم فرح بخش باید فیلمش اکران میشد هم گشت ارشاد هم مانی حقیقی و... . حتی معتقدم «خانواده محترم» هم باید اکران می شد.
اگر مشکل شما قانون است بر اساس همان قانونی که شما می گویید حوزه هم میتواند فیلمهایش را برای سینمای خودش انتخاب کند...
سینما که ملک طلق پدری نیست. اینکه شما تعیین کنید کدام فیلم را پائین بکشید کدام فیلم را بالا ببرید، این ضد قانون است و ضد یک نظام قانونمندی است که اسمش جمهوری اسلامی است.
یک نکته دیگر واژه هایی مثل ارزشی نما است که شما جدیدا مرتب از آن استفاده می کنید. فکر میکنم قصد دارید به کسانی که به ارزشها معتقدند توهین کنید...
دو تا بحث باقی مانده؛ یکی بحث سینمای دولتی، یکی بحث سینمای به اصطلاح ارزشی که عدهای از دست من عصبانی هستند که چرا میگویی منگولیزم ارزشی نما. اصلا ارزشی واژه مقدسی نیست. سینمای ارزشی بی معنا است. سینمای دینی معنا دارد و فرم در آن اساسی است، نه قصه. این ارزشی نمایی سپر بعضی ها است که ضعف شان را پشت آن پنهان کنند.
این کلمات و واژهها برای شما تکلیف می آورد. شما وقتی یک چیز را نفی میکنید وظیفه منتقدین است که در مقابل پدیده بد مسیر خوب نشان دهند شما فقط نقد کردید مسیر را نشان نمی دهید
اول نقد، دوم احیانا مسیر. مسیر، یاد گرفتن سینما است. فیلم، اول باید فیلم باشد و بعد مثلا ارزشی... . «دینی» واژه صحیح تر و شفاف تری است. مخالف سینمای ایدئولوژی زده دولتی هستم و طرفدار سینمای ملی و بعد دینی.
اصلا ساختار سینمای دولتی این است چون اعتقادی به مخاطب ندارد. مردم را مبتذل پسند می داند. مردم را بی ارزش و طرفدار ابتذال می دانند. پس قیم میخواهند، قیمشان هم نهادهای دولتی سینمایی است. این اساس مشکل است.
شما بارها به روزنامهنگاران، سینمایینویسان، خبرنگاران، توصیه کردید برای فیلمسازان کیف کشی نکنند اما شما برای فیلم روحالله حجازی این کار را کردید در صورتیکه اثر هنوز مورد قضاوت جمعی قرار نگرفته است.
از فیلمی حمایت کردن که مردم آن را ندیده اند اشکالی ندارد همچنانکه به فیلمی که مردم ندیده اند حمله کردن. مثل یک خانواده محترم.
ولی چیزی گفتید که اصلاً خوب نبود.
چی گفتم؟
گفتید اگر فیلم حجازی را نمایش ندهند جشنواره را روی سرشان خراب می کنم.
این را کجا گفتم؟
میگفتند که گفتید.
همچین چیزی صحت ندارد. تلاش کردیم فیلم در جشنواره نمایش داده شود و چنین مورد ظلم قرار نگیرد. مقامات از فیلم خوششان نمی آید.
دو تا فیلم قبل از جشنواره رفتم دیدم .یکی فیلم خانم درخشنده بود که گفته بودند باید 20 دقیقه آخر فیلمش را در بیاورد. فیمساز نظر مرا خواست، من هم گفتم به نظر من مشکل حذفی ندارد.
فیلم علیه اجتماع نیست که اتفاقاً هشدار است. 20 دقیقهای که قرار بود در بیاورند تبدیل شد به یک دیالوگ و فیلم اکران شد و یکی از مهمترین فیلمهای مردمی شد. سر فیلم حجازی هم همینطور بود. فیلم مشکل ممیزی ندارد اما مسئولان سینمایی از ریسمان سیاه و سفید می ترسند. به نظر من این فیلم بهترین فیلم جشنواره بود.
به آخرین سوال ما هم پاسخ دهید. شما به چه فیلمها و ژانرهایی علاقه دارید؟
دیدهبان، مهاجر، سفر به چزابه، نیاز، بچههای آسمان، شبهای روشن و... .ژانر دفاع مقدس در سینما، به نظر من مهمترین ژانر ماست نه فیلم جنگی.فیلم دفاع باید فیلم خوبی باشد نه سطحی و شعاری. معتقدم اگر کسی حرفی را به فرم تبدیل نکند با کمال معذرت آن حرف را ندارد و به آن حرف هم لطمه زده است. فیلمی که راجع به یک شهید ساخته میشود اگر بد باشد، نباید به آن رحم کرد. اما اگر همان فیلم راجع به یک آدم دیگر باشد ممکن است کمی رحم کنم.
بهرحال من میگویم دولت موظف است به جای اینکه 8 میلیارد بدهد استرداد بسازد ؛عقاب صحرا بسازد این پول را بدهد برای آموزش فیلمسازان جوان شهرستانی و یک بخش پژوهشی راه بیاندازند و استودیو بسازد. به جای این همه هزینهای که برای فیلمهای فاخر بیمعنا، بیمخاطب می کنیم، زیرساختها را درست کنیم. به نظرم گام اول این است. در سیاستی درازمدت سینما را همگانی کنیم یعنی دوربین را به مدارس ببریم. بچه ها را آموزش سینما بدهیم. بچههای دبیرستانی یاد بگیرند که دوربین چیست؟ در شهرستانها بیشتر. این راهی که ما داریم می رویم به بیراهه می رود. جو نقد نداریم و هر چه بیشتر سعی کنیم نقد جدی را تخریب کنیم و جو تعارف و از هم تعریف کردن و باج دادن و باج گرفتن را بشکنیم.
تهش این است که از سینما همچنان می ترسند. حداکثرش فیلم خنثی می خواهند. سینما را برای ویترین میخواهند. ما فیلم شجاع میخواهیم. فیلم ملی میخواهیم، فیلم اخلاقی میخواهیم، فیلمی میخواهیم مماس با مردم و مسائل مردم، نه فیلم خنثی، نه فیلم ترسو. نقد شجاع میخواهیم و من در این راستا حرکت میکنم. هر وقت هم از این عدول کردم مرا بزنید.
اشاره: علیرضا حائری که مدیریت اجرایی سری اول برنامهی سینمایی «هفت» را عهدهدار بود، دربارهی رفتن مسعود فراستی از این برنامه اظهار نظر کرد .
فراستی در «هفت» نقش قهرمان منفی را بازی میکرد که تقابل را به اوج میرساند نه اینکه با او چنین قرار گذاشته باشند و ملزم به این نقش باشد ولی عملا چنین درآمد و اینگونه انتخاب شد.
همچنین به این خصوصیت مسعود فراستی می توان اشاره کرد که اگر باسوادترین هم نباشد، جزو با سوادترین منتقدان کشور است؛ گرچه گاهی بداخلاق. قطعا «هفت» دوم اشتباه کرد.
با اشاره به اینکه در این برنامه دوست داشت بیننده جذب شود و از لابهلای این مناظرهی بیتعارف چیزی فرا گیرد و همچنین سینما دغدغهاش شود، گفت: همان موقع فیلمسازان به ما ایراد میگرفتند که فراستی خشن و وحشیانه نقد میکند و من در پاسخ میگفتم، آیا فیلم دادگاهی ساختهاید یا دیدهاید که متهم در یک طرف دفاع میکند و یک دادستان بیرحم در اثبات اتهام دلیل و مدرک میآورد؟
با همین تقابل فیلمساز میتواند در یک سالن 40 متری [دادگاه] فیلم جذاب خود را شروع کند و پایان دهد. حال شما به ما میگویید که دادستان را حذف کنید به دلیل اینکه بی رحم و صریح است و در واقع اساسا فیلم را تهی میکنید. این فرمول برنامه ما بود و هویت آن با یک منتقد سختگیر گره خورده بود و «هفت دوم» فعلا از این حداقل هم بیبهره ماند. میماند بحثها و درگیریهای صنفی که فقط برای 5000 نفر اهالی سینما و عده قلیلی از مردم میتواند جذاب باشد که به نظرم نشریات سینمایی به خوبی این امر را پوشش میدهند و چه نیازی به اشغال یک برنامه تلویزیونی پرهزینه است.
در پاسخ به این پرسش که فراستی از زمانی که «هفت» شروع شد، همکار این برنامه بود و دربارهی علت اینکه چرا از این برنامه رفت، گفت: هر برنامهای اگر جایگاهی بین مردم پیدا کند، به دلیل رعایت تعدادی اصول رسانه بوده است. مدتی است که به این فکر رسیدهام که اگر فیلمهای سینمایی 12 اصل و رمز موفقیت و برنامههای تلویزیونی نیز اگر هشت اصل را رعایت کنند، جزو بهترینها خواهند بود. یکی از این اصول تقابل است.
فراستی در «هفت» نقش بَدمَن یا قهرمان منفی را بازی میکرد که تقابل را به اوج میرساند نه اینکه با او چنین قرار گذاشته باشند و ملزم به این نقش باشد ولی عملا چنین درآمد و اینگونه انتخاب شد.
متاسفانه زمانی که یک برنامه میگیرد، بعضی به این فکر میافتند که چرا این موفقیت باید از آن اینها باشد و چرا مال دیگری نباشد، آنها فراموش میکنند که این موفقیت با همان آدمها وجود دارد و ماندگار است، نه اشخاص دیگر.
زمانی که مدیر اجرایی این برنامه بودم بسیاری از کارگردانان قبل از اینکه در جلسه نقد فیلمشان در «هفت» حاضر شوند، نگران بودند که چه خواهد شد، اما من سعی کردم به آنها کمک کنم و البته بعضی نیز به کمک نیاز نداشتند و پیروز میدان بودند.
این برنامه در تلاش بوده است تا تقابلی جدی و جانانه داشته باشد، خاطرنشان کرد: به برخی کارگردانان توصیه میکردم که اگر فراستی چنین گفت چگونه پاسخ دهند و در کجاها یک کلمه را قبول و از آن عبور کنند. هر دو طرف مباحثه باید قدرتمند ظاهر شوند. مردم از تعارفات خستهاند. باید نقد نکتهسنج، صریح و قوی انجام شود و پاسخ نیز مستدل و محکم باشد تا لذت و دریافت بیننده از یک برنامه «تاک شو»ی چالشی به اوج برسد.
اینکه بگوییم انواع نظرها، نقدها و سلایقِ نقد باید در «هفت» باشد، حرف علمی در اصول برنامهسازی نیست. «هفت» باید تنوع را در شیوههای دفاع جستجو کند. یک عنصر کاریزماتیک باید ثابت نگه داشته شود تا بیننده تکلیف خود را بداند. حدود 10 الی 12 برنامه سینماییِ، تلویزیونی و رادیویی در صداوسیما وجود دارد. کاش برنامهسازان و منتقدانِ دیگر که قابلیتهای خوبی هم دارند، میرفتند و آنها را آباد میکردند.
یکی خصوصیات مسعود فراستی این است که اگر باسوادترین نباشد، حداقل اکثراً میپذیرند که جزو با سوادترین منتقدان کشور است؛ گرچه گاهی بداخلاقی میکند که آن هم شیرین و جذاب است.
ماهنامه 24 در شماره 11 خود نظرات مسعود فراستی را درباره جشنواره امسال منتشر کرد:
فیلم برتر جشنواره : زندگی مشترک آقای محمودی و بانو -- دهلیز
ناامید کننده ترین فیلم جشنواره : دربند -- قاعده تصادف -- کلاس هنرپیشگی
بازیگری که شگفت زده ام کرد : محمدرضا شیرخانلو (دهلیز)
بازیگری که پایین تر از حد انتظارم بود : رضا عطاران (دهلیز)
فیلمسازی که مشتاق تماشاس فیلم بعدی اش هستم : روح الله حجازی - بهروز شعیبی
فیلمسازی که اشتیاقی به دنبال کردن کارهایش ندارم : داریوش مهرجویی - مسعود ده نمکی
بهترین اسم فیلم : رسوایی
جذاب ترین شخصیت داستانی که دیدم : هنگامه قاضیانی در زندگی مشترک آقای محمودی و بانو
ایده ای که تلف شد : آسمان زرد کم عمق
فیلمی که از دیدنش پشیمان شدم : ده ها فیلم
چهره ی جذاب جشنواره : ابراهیم حاتمی کیا
شگفتی کل جشنواره : کودک فیلم دهلیز
خبرگزاری فارس: فراستی با بیان اینکه جوایز گلدنگلوب و اسکار سیاسی است، گفت: بعد از نقد «آرگو» وقت آن است که ما هم تسخیر لانه جاسوسی آمریکا را با یک قصه دقیق و جذاب با فیلمسازی که فیلمسازی بلد است بسازیم و جواب بدهیم.
آرگو خوب شروع میکند اما در ادامه به تحریف میافتد
سازنده آرگو وقتی که سراغ شخصیتپردازی میآید، قادر نیست شخصیت ایرانیها را بسازد و شروع میکند به تحریف و نشان نمیدهد که مردم به صورت خودجوش لانه جاسوسی را گرفتند و سعی میکند که همه مسئله را حکومتی نشان دهد و آن جنبش خود بخودی مردم که لانه اشغال شد و بعد نظام اعلام موضع کرد در فیلم کاملا تحریف میشود.
این داستان شش گروگان آمریکایی هم کاملا جعلی است چون این افراد توسط مردم آزاد میشوند و مردم بودند که زنها را رها کرده و کمک میکنند که بروند اما فیلمساز این را به یک تریلر سیاسی و خیلی سطحی تبدیل کرده است که بتواند از آن استفاده کند.
قصه نجات دادن قصهای کاملا جعلی است، البته انتهای این فیلم بیان میکند که برخی وقایع و موارد را برای دراماتیزه کردن و نمایشی کردن به فیلم اضافه کردهایم که این یعنی اصل فیلم و گروگانگیری و آزادسازی این افراد که در واقع جعلی است.
* چهره «آرگو» از بچههای بسیج و مأموران ایرانی، کوبایی است نه ایرانی
همچنین چهرهای که «آرگو» از بچههای بسیج و مأموران ما نشان میدهد چهره ایرانی نیست؛ خشونت آنها و چهره و رفتارشان و آن وحشیگری که نشان میدهد چهرهای کوبایی است تا ایرانی و این نیز از شعور آمریکاییها سخن میگوید!.
آن زنی هم که به فرار این افراد کمک میکند و به فارسی را با لهجه صحبت میکند، خیلی احمقانه است و معلوم نیست چیست.
* «آرگو» از مأمور جاسوسی آمریکا چهرهای معصوم ارائه میدهد
یک کاری که آرگو میکند این است که چهرهای وطن پرستانه از آمریکاییها نشان میدهد؛ از یک مأمور جاسوسی آمریکا یک چهره بدون خشونت چهرهای معصوم و خاصی ارائه میدهد که تاکنون آمریکاییها چنین چهرهای از مأموران جاسوسی و ضدجاسوسیشان نشان نداده بودند.
نقطه دیگر در این فیلم نیز این است که یک زندگی به شدت قلابی و سطحی از اختلاف او با خانوادهاش و با همسرش و رابطه دوباره آنها نشان میدهد و تلاش میکند که یک تریلر غیر اکشن سیاسی را به یک ملودرام هم تبدیل کند تا مخاطب به دست آورد اما در آن نیز موفق نیست البته ممکن است برای جذب مخاطب عام آمریکایی موفق باشد اما در مجموعه آرگو یک فیلم دسته دوم دهه هفتادی است با اینکه خیلی خوب شروع کرده است.
* جایزه «آرگو» صد در صد سیاسی است
استاد در بخش دیگری از این گفتگو درباره چرایی اعطای جایزه گلدن گلوب به این فیلم ضعیف گفت: اینکه چرا جایزه گلدن گلوب میدهند جالب است و این برمیگردد به تحلیل من که سال پیش درباره اسکار کردم و دوستان نپذیرفتند و اینکه چقدر گلدن گلوب و اسکار چقدر سیاسی است و جایزه به آرگو صد روی صد سیاسی است مثل جایزه به «جدایی نادر از سیمین».
جایزه به آرگو صد درصد سیاسی است، این برای آن است که آمریکاییها با تمام ایرانی ستیزیشان تلاش کردند زخمی که از این گروگانگیری گرفتند را جبران کند و مرهمی بر آن بگذارد و این جایزه نیز به دنبال آن است که این مرهم را بیشتر کند در حالی که فیلم ابدا در سطح جایزه گلدن گلوب و کاندیدای اسکار و جایزه منتقدان نیست و این درست حرفی است که پارسال زدم و آن اینکه آمریکاییها چقدر سیاسی عمل میکنند حتی در سینما.
فیلم آرگو فیلم سطحی است که مخاطب عام آن را تحمل میکند، 20 دقیقه آخر فیلم به شدت عقب افتاده و هالیوودی است؛ دقیقه آخر هواپیما میرود و زنگ تلفن زده میشود و از این مباحثی که خیلی عقب افتاده است و مربوط به 50- 40 سال پیش است و روشن نمیکند هواپیمایی که دارد میرود چرا نمیتوانند برگردانند و این خیلی مخاطب را دست کم گرفته است.
در مجموع فیلم یک سطح سرگرمی و تریلر اکشن دارد و در سطح زیرین هم سیاسی است و البته برخلاف همیشه که فکت سیاسی را از اول آشکار میکنند مثل آن فیلم مزخرف «300» اینجا نرم رفتار کردند و به دنبال مخاطب عام بودند.
* جواب «آرگو» تنها با نقد نیست بلکه با فیلم باید پاسخ داد
چرا به فیلم «لینکلن» که آن هم سیاسی است جایزه داده نشد، گفت: احتمالا لینکلن در اسکار جایزه بگیرد اما با کاندیداتوری آرگو در 7 رشته این فیلم در اسکار هم میتواند جایزهای داشته باشد.
به نظر من بعد از اینکه «آرگو» را نقد کردیم وقت آن است که ما هم همین واقعه یعنی تسخیر لانه جاسوسی آمریکا را با یک قصه دقیق و جذاب با یک فیلمسازی که فیلمسازی بلد است نه اینکه ادعا بکند بسازیم و جواب بدهیم.
جواب آرگو با نقد نیست بلکه با فیلم است، مهم این است که فیلمنامه خوب و قصه درست، جذاب و بیان واقعی و تاریخی روی خط ما نوشته شود و بدون شعار دادن و با یک قصه درست بتوانیم حرفمان را بزنیم.
مصاحبه زیر را سمیه علیپور از طرف روزنامه اعتماد انجام داده است.
اعتمادم به مجری جدید «هفت» ساده لوحی بود
چه
شد که به برنامه «هفت» به عنوان منتقد ثابت رفتید و چه شد که جیرانی از آن
برنامه بیرون آمد و شما همچنان در برنامه ماندگار شدید و چه اتفاقی افتاد
که الان تصمیم گرفتید با برنامه «هفت» خداحافظی کنید؟
شروعش
به عید سه سال پیش بازمی گردد. برنامه یی به شبکه چهار دادم به اسم «دست
به نقد»، شب عید هم بود و گفتند سریع برسان و من هم این کار را کردم. فضای
برنامه فقط نقد بود. به برآورد رسیدیم و آنان مبلغ پیشنهادی را نصف کردند
که بعد از مواجهه با این شرایط خداحافظی کردم و بیرون آمدم. فریدون سریع
فهمید و تماس گرفت و گفت بیا «هفت». به او گفتم این چند برنامه یی که دیدم
به درد من نمی خورد. پیشنهاد داد همدیگر را ببینیم. در کافه یی نشستیم و
صحبت کردیم. گفتم برنامه تو پر از خبر و گزارش است و من اصلااین تیپ آدم
نیستم. او گفت باکس نقد به تو تعلق می گیرد و تو آدم ثابت نقد هستی. آن طرف
یا فیلمساز می نشیند یا منتقد. شرط هایم را از من پرسید و گفتم اینکه کسی
به من نگوید چه کار بکن و ملاحظه یی داشته باش. او موافقت کرد. بحث مالی هم
کردیم که خیلی ناچیز بود و به توافق رسیدیم. از نقد «طلاو مس» شروع کردیم.
نه فریدون فکر می کرد نه من که این طور، به سرعت، برنامه بگیرد: هم در
مخاطب عام و هم در تلویزیون سر و صدا کند. سه چهار ماه بیشتر طول نکشید تا
اینکه مشخص شد برنامه متفاوت است و صریح. با فریدون جلو آمدیم و همیشه با
هم تفاوت هایی در سلیقه مان داشتیم: مثلامن معتقد بودم نقد را باید در
ابتدای برنامه بگذاریم نه اینکه بگویی چون نقد مشتری دارد آن را ته می
گذاریم و همه آت و آشغال ها و خبرها را می ریزیم تا به واسطه نقد که در آخر
برنامه است مخاطب را نگه داریم. بحث دوم این بود که اصلافیلمساز نیاوریم،
چون فیلمساز نشان داده که تحمل نقد را ندارد.
یعنی بدون حضور کارگردان شما نقد را انجام دهید؟
بله،
دو منتقد موافق و مخالف بنشینند و نقد کنند و فیلمساز هم بیاید و گفت
وگویش را انجام دهد. مثل کاری که فریدون درباره «یه حبه قند» انجام داد.
زندگی به ما گفت اکثر فیلمسازان تحمل نقد را ندارند. با فریدون جلو آمدیم و
آرام آرام اتاق فکری تشکیل شد که برنامه باید آنجا تصویب می شد، از تم
برنامه تا آدم ها تا سایر موضوعات. من هیچ وقت به اتاق فکر نرفتم و همه
مشکلات برعهده فریدون بود که به اتاق فکر می رفت. آدمی در این اتاق فکر بود
که لازم است از او اسم ببرم: ابوالقاسم طالبی. مردانه از فریدون و من تا
آخر دفاع کرد. این از آن چیزهایی است که باید یک جا ثبت شود. نه فریدون
طرفدار و هم نظر او بود و نه من. هر کدام از ما آدم های مستقلی بودیم که
نظرات خودمان را داشتیم. او از نقد و فریدون و من دفاع کرد. چیزهایی در
برنامه پیش آمد: از بعضی کارهایی که اتاق فکر دوست نداشت و فریدون انجام
داد.
مثل چی؟
خیلی برایم شفاف نیست
و نمی توانم به مصداق های دقیقی اشاره کنم. یادم می آید سر «پایان نامه»
فریدون به شدت در شرایط بدی بود. اصلاحال شاداب همیشه را نداشت و به من گفت
این سخت ترین برنا مه ما است. گفتم این شوخی است و اصلاسخت نیست. رفتیم و
برنامه به خیر و خوشی گذشت و پرسیدم برنامه چطور بود، او گفت عالی ترین
برنامه. آن طرف (فیلمساز) خیلی سعی کرد از مواضع سیاسی وارد بحث شود، اما
من تلاش کردم موضوع کاملاسینمایی دنبال شود. آخرش فیلمساز از من پرسید یک
پلان خوب در کار بود. به نظر من «اخراجی ها3» و بیشتر از آن «قلاده های
طلا» برنامه های سختی بودند. درباره «قلاده های طلا» وضعیت سخت بود به این
دلیل که من فکر می کردم و الان هم به همین معتقدم که «قلاده های طلا» فیلم
بدی نیست: یک- وحدت طلبانه است و همین طور آدم ها را نمی زند. دو- خارجی
های فیلم خوب هستند و کارگردانی دارد و نکته سوم اینکه جراتی در وزارت
اطلاعات به خرج می دهد که تاکنون نداشتیم. با توجه به مجموع این دلایل فکر
می کردم باید از این فیلم دفاع کرد، اما دو چیز روی سرم بود: یکی طیف
روشنفکران که به هر قیمتی می خواستند این فیلم را بزنند و به راحتی به آدم
ببندند که تو دولتی شدی. نکته دوم اینکه من برای خودم تشخیص می دهم در این
فیلم که برخی راه ها را باز می کند پس می توانم از برخی نکات آن بگذرم و
دلیل آن هم این است که تشخیص می دهم این فیلم به نفع سینمای ایران است.
آن رفاقتی که در اتاق فکر با آقای طالبی داشتید در این نظرات تاثیر نداشت؟
نه
من که در اتاق فکر نبودم و فقط می دانستم او از ما دفاع می کند. یادم می
آید یک بار بعد از اینکه بارها طالبی گفت سرصحنه «قلاده های طلا» رفتم.
پلانی را در وزارت اطلاعات می گرفت که دوربین روی دست بود. آن پلان را گرفت
و پرسید چطور بود، گفتم خیلی بود. دلیل را پرسید و من گفتم دوربین روی دست
اینجا چه کار می کند؟ او گفت قرار است التهاب را به این واسطه منتقل کند
که به او گفتم این حرف ها قلابی است. هنوز که هنوز است می گوید، برای تغییر
آن صحنه مدیون تو هستم. فیلم آمد و می دانستم غیر از روشنفکران عده یی از
خود دولت نمی خواهند فیلم باشد چون انتقاد تندی به آدم هایی در وزارت
اطلاعات می کند که تحملش سخت بود. در جلسه یی خصوصی فیلم را نشان دادند و
کار را دیدیم. من طبق عادتی که دارم از فیلمی که به هر شکل مظلوم باشد دفاع
می کنم و می گویم که چرا این دفاع را انجام می دهم.
فیلم خوب که مظلوم باشد...
بله،
فیلم متوسط به بالای قابل دفاع. این فیلم را رد کردیم و به «اخراجی ها3»
رسیدیم. با آدمی طرف بودیم که وقتی از او تعریف می کنی تو بهترین آدم
دنیایی و وقتی می گویی بالای چشمت ابرو است، اصلاتحمل ندارد. سر «اخراجی
ها3» روبه روی هم نشستیم و من هم عیب ها را گفتم. احساس می کنم کمی در لحنم
ملاحظه بود به خاطر «اخراجی ها1». بعد از دو سه هفته به جمع بندی فصل
رسیدیم که در آنجا تندتر حرف زدم و روی خط آمد و دعوایمان شد. این دعوا هم
برای من خوب بود، هم برای او. این نشان داد که من عقد اخوتی با کسی نبسته
ام، اگر از یک فیلم دفاع می کند و از یک فیلم بد می گوید.
همان طور که در یک دوره شما از مجید مجیدی دفاع می کردید و بعد از «رنگ خدا» دیگر این کار را نکردید.
بله
من تا «رنگ خدا» آمدم و بعد از آن را گفتم نیستم. این کمی در تلویزیون هم
جا افتاد که این آدم به همین ترتیب عمل می کند. حالاالبته اینها را هم به
من می بستند که او دولتی یا روشنفکر است. تحلیل ها با یک برنامه به هم می
ریخت. جلو آمدیم تا جایی که آن تضادها در آن زیر که من خیلی خبر نداشتم حاد
شد. یک مساله درباره بحث سینمای دولتی بود که من مرتب توضیح می دادم مخالف
سینمای دولتی هستم.
سینمایی غیر از سینمای دولتی که نداریم.
ساختار
سینمای دولتی بد است. فریدون هم بیش و کم در همین خط آمد. منتها در برنامه
یی که من نبودم یک بیانیه خواند: بیانیه یی که اشاره شده بود سینمای دولتی
با این اشکالاتی که دارد «نه». این به خیلی ها برخورد. دو اتفاق دیگر هم
رخ داد، یکی «نارنجی پوش» داریوش مهرجویی بود. من قرار بودم جمعه بیایم و
فیلم را نقد کنم. در این مورد هم گفتیم اگر آقای مهرجویی باشد چه بهتر و
اگر نباشد هم یک منتقد سینه چاک طرفدار بگذارید. روز قبلش فریدون زنگ زد و
گفت مسعود نیا. گفت پیر شده و گفته اگر فراستی بیاید من نمی توانم تحمل
کنم. پذیرفتم. او گفت من مصاحبه یی می کنم و نقد هم نمی گذارم. اتاق فکر
همین طوری قانع شده بودند. همان موقع فهمیده بودم که هم سر جیرانی کلاه
رفته و هم سر اتاق فکر. فریدون پای یک مصاحبه طولانی رفت: مصاحبه یی یک
ساعته در خانه مهرجویی که در آنجا رییس (مهرجویی) لیدر تفکر و سینمای
روشنفکری شد. در استودیو هم دو منتقد موافق سینه چاک یکی هامونی و یکی
لیلایی رفتند به دفاع و یک ساعت هم اینها حرف زدند. من خیلی اذیت شدم و به
فریدون زنگ زدم و گفتم این است دیگه نه؟؟ فریدون هم در آن جلسه گفت آقای
مهرجویی آنقدر در جایگاه بزرگی هستند که ورای نقد هستند و نقد بی نقد. در
همان برنامه یک گفت وگو هم با ده نمکی بود که در جریان آن فریدون به مساله
یی درباره «سیب و سلما» اشاره کرد. او گفت مومنین کجایند که این فیلم را
ببینند که 70 هزار تومان نفروشد. حرف اشتباهی نبود، اما شاید نوع بیان خیلی
حساسیت برانگیز بود. از این طرف بحث مهرجویی بود و حالااتاق فکری ها احساس
کرده بودند کلاه سرشان رفته: چون دو سال و خرده یی گفته بودند این نوع
سینما در نقد «نه»، اما یک شبه شد «آری». این از آن اشتباهات اساسی فریدون
بود که برنامه را انداخت و از بین برد. خودش هم مدت ها بود که می گفت می
خواهم بروم سر سریال و برگردم و از من می خواست برنامه را اجرا کنم که جواب
من منفی بود و صحبت ما در نهایت به اینجا رسید که اگر فقط یک هفته باشد.
جیرانی
هم مجبور بود این کار را انجام دهد، او می خواست طیف روشنفکر را به این
برنامه بیاورد و همچنین مجبور بود باج هایی هم به آنان بدهد.
می
فهمم. قطعا فریدون محدودیت ها و معذوریت هایی داشت که من در نقد نداشتم.
در تمام این سه سال کسی به من نگفت بالای چشمت ابروست، البته غیر از این
پدیده اخیر. حتی درباره کیمیایی که از نظر آنان من آن لغت عجیب و غریب را
گفتم کسی از مسوولان تلویزیون به من نگفت بالای چشمت ابروست. فقط یک بار به
من زنگ زدند درباره «ملک سلیمان». به من گفتند نظرت را درباره این فیلم می
دانیم، ولی خواهش مان این است که لحنت را کنترل کن. احساس کردم این خواهش
معقولی است که یک بار به آدم بگویند نظرت را تغییر نده اما فقط لحنت کنترل
شده باشد. من گفتم حالم خوب نیست و این هفته نمی توانم بیایم که گفتند نه و
باید بیایی. این کار را کردم و اصلاهم پشیمان نیستم، چون هرآنچه می خواستم
بگویم، گفته بودم.
خب چرا این اتفاق درباره سایر
فیلم ها نمی افتاد؟ شما حرف تان را می زنید، اما مساله لحن است که این لحن
ملایم را درباره سایر فیلم ها رعایت نمی کردید؟
با فاصله
یی که به قضیه نگاه می کنیم، فکر می کنم لحنم را خیلی جاها خود به خود
کنترل می کردم، نه محاسبه سیاسی، بلکه محاسبه آدم، آدمی که روبه رویم
نشسته. اگر آدمی بود که اهل نقد بود با حد نگه داشتن در لحن پیش می رفتم.
اما اگر آدمی مانند تهمینه میلانی باشد که از نگاه کردن من هم ایراد می
گیرد شیوه من هم متفاوت خواهد بود. رویه او موجب شد لحن من هم تغییر کند.
او لحن معتدل فراستی را به لحنی تند رساند. من متناسب با مخاطب مقابلم در
لحنم تغییر می دادم: اینکه او نقدپذیر است یا نه.
من بحث نقد را می گویم نه نقد را.
10
تا 20 درصد لحن من وابسته به میزانسن بود و کمی هم فریدون: به این معنی که
وقتی او خیلی به من کات می داد خود به خود این روی لحن تاثیر داشت به این
ترتیب که احساس می کردم وقتم کم است و با لحنم آن را جبران می کردم.
پس
لحن شما این بود مگر اینکه به شما کات دهند یا کسی مقابل شما بنشیند که
احساس کنید باید با لحن دیگری با او صحبت کنید. خودتان به این اعتقاد
نداشتید که می شد: لحنی انتخاب کرد که هم انتقاد انجام شود و هم فیلم نقد
شود و هم صحبتی روی لحن شما صورت نگیرید؟
قطعا فکر نمی کنم لحن باید از نقد بیرون بزند یا لحن طوری باشد که نقد شنیده نشود.
اگر
بخواهیم مصداقی در این قضیه بحث کنیم، به ماجرای نقد فیلم کیمیایی می
رسیم: دایره واژگان شما کم نیست و قطعا اگر می خواستید می توانستید واژه
دیگری به کار ببرید. سوال من مشخصا این است که شما لحن تان را به چه ترتیب
انتخاب می کنید؟
من لحنم را برای نقد انتخاب نمی کنم، بلکه لحن خودم است... محاوره ام...
یعنی هیچ فاصله گذاری نمی کنید بین صحبت های عادی و نقد فیلم جلوی دوربین؟
آن
طوری که من می نویسم، بیش و کم همان طوری است که حرف می زنم و فکر می کنم.
من همان ادبیات را دارم. شاید یکی دو جا باشد که لحنم کمی افراطی شده
باشد. اما این لحن خودم است و با آن درس می دهم و زندگی می کنم. من این لحن
را انتخاب نمی کنم. اما همین لحن خودم را که در نوشته و زندگی ام همان
است، متوجه هستم جلوی دوربین زنده برای مخاطب عام حرف می زنم و در نتیجه
سعی می کنم خیلی از واژه های تخصصی یا فرنگی را ساده تر بیان کنم و لحن را
تا جایی که مرز شخصیتی ام است رعایت می کنم. من مخاطب عام را با مخاطب خاص
به اشتباه نمی گیرم.