مصاحبه زیر را سمیه علیپور از طرف روزنامه اعتماد انجام داده است.
اعتمادم به مجری جدید «هفت» ساده لوحی بود
چه
شد که به برنامه «هفت» به عنوان منتقد ثابت رفتید و چه شد که جیرانی از آن
برنامه بیرون آمد و شما همچنان در برنامه ماندگار شدید و چه اتفاقی افتاد
که الان تصمیم گرفتید با برنامه «هفت» خداحافظی کنید؟
شروعش
به عید سه سال پیش بازمی گردد. برنامه یی به شبکه چهار دادم به اسم «دست
به نقد»، شب عید هم بود و گفتند سریع برسان و من هم این کار را کردم. فضای
برنامه فقط نقد بود. به برآورد رسیدیم و آنان مبلغ پیشنهادی را نصف کردند
که بعد از مواجهه با این شرایط خداحافظی کردم و بیرون آمدم. فریدون سریع
فهمید و تماس گرفت و گفت بیا «هفت». به او گفتم این چند برنامه یی که دیدم
به درد من نمی خورد. پیشنهاد داد همدیگر را ببینیم. در کافه یی نشستیم و
صحبت کردیم. گفتم برنامه تو پر از خبر و گزارش است و من اصلااین تیپ آدم
نیستم. او گفت باکس نقد به تو تعلق می گیرد و تو آدم ثابت نقد هستی. آن طرف
یا فیلمساز می نشیند یا منتقد. شرط هایم را از من پرسید و گفتم اینکه کسی
به من نگوید چه کار بکن و ملاحظه یی داشته باش. او موافقت کرد. بحث مالی هم
کردیم که خیلی ناچیز بود و به توافق رسیدیم. از نقد «طلاو مس» شروع کردیم.
نه فریدون فکر می کرد نه من که این طور، به سرعت، برنامه بگیرد: هم در
مخاطب عام و هم در تلویزیون سر و صدا کند. سه چهار ماه بیشتر طول نکشید تا
اینکه مشخص شد برنامه متفاوت است و صریح. با فریدون جلو آمدیم و همیشه با
هم تفاوت هایی در سلیقه مان داشتیم: مثلامن معتقد بودم نقد را باید در
ابتدای برنامه بگذاریم نه اینکه بگویی چون نقد مشتری دارد آن را ته می
گذاریم و همه آت و آشغال ها و خبرها را می ریزیم تا به واسطه نقد که در آخر
برنامه است مخاطب را نگه داریم. بحث دوم این بود که اصلافیلمساز نیاوریم،
چون فیلمساز نشان داده که تحمل نقد را ندارد.
یعنی بدون حضور کارگردان شما نقد را انجام دهید؟
بله،
دو منتقد موافق و مخالف بنشینند و نقد کنند و فیلمساز هم بیاید و گفت
وگویش را انجام دهد. مثل کاری که فریدون درباره «یه حبه قند» انجام داد.
زندگی به ما گفت اکثر فیلمسازان تحمل نقد را ندارند. با فریدون جلو آمدیم و
آرام آرام اتاق فکری تشکیل شد که برنامه باید آنجا تصویب می شد، از تم
برنامه تا آدم ها تا سایر موضوعات. من هیچ وقت به اتاق فکر نرفتم و همه
مشکلات برعهده فریدون بود که به اتاق فکر می رفت. آدمی در این اتاق فکر بود
که لازم است از او اسم ببرم: ابوالقاسم طالبی. مردانه از فریدون و من تا
آخر دفاع کرد. این از آن چیزهایی است که باید یک جا ثبت شود. نه فریدون
طرفدار و هم نظر او بود و نه من. هر کدام از ما آدم های مستقلی بودیم که
نظرات خودمان را داشتیم. او از نقد و فریدون و من دفاع کرد. چیزهایی در
برنامه پیش آمد: از بعضی کارهایی که اتاق فکر دوست نداشت و فریدون انجام
داد.
مثل چی؟
خیلی برایم شفاف نیست
و نمی توانم به مصداق های دقیقی اشاره کنم. یادم می آید سر «پایان نامه»
فریدون به شدت در شرایط بدی بود. اصلاحال شاداب همیشه را نداشت و به من گفت
این سخت ترین برنا مه ما است. گفتم این شوخی است و اصلاسخت نیست. رفتیم و
برنامه به خیر و خوشی گذشت و پرسیدم برنامه چطور بود، او گفت عالی ترین
برنامه. آن طرف (فیلمساز) خیلی سعی کرد از مواضع سیاسی وارد بحث شود، اما
من تلاش کردم موضوع کاملاسینمایی دنبال شود. آخرش فیلمساز از من پرسید یک
پلان خوب در کار بود. به نظر من «اخراجی ها3» و بیشتر از آن «قلاده های
طلا» برنامه های سختی بودند. درباره «قلاده های طلا» وضعیت سخت بود به این
دلیل که من فکر می کردم و الان هم به همین معتقدم که «قلاده های طلا» فیلم
بدی نیست: یک- وحدت طلبانه است و همین طور آدم ها را نمی زند. دو- خارجی
های فیلم خوب هستند و کارگردانی دارد و نکته سوم اینکه جراتی در وزارت
اطلاعات به خرج می دهد که تاکنون نداشتیم. با توجه به مجموع این دلایل فکر
می کردم باید از این فیلم دفاع کرد، اما دو چیز روی سرم بود: یکی طیف
روشنفکران که به هر قیمتی می خواستند این فیلم را بزنند و به راحتی به آدم
ببندند که تو دولتی شدی. نکته دوم اینکه من برای خودم تشخیص می دهم در این
فیلم که برخی راه ها را باز می کند پس می توانم از برخی نکات آن بگذرم و
دلیل آن هم این است که تشخیص می دهم این فیلم به نفع سینمای ایران است.
آن رفاقتی که در اتاق فکر با آقای طالبی داشتید در این نظرات تاثیر نداشت؟
نه
من که در اتاق فکر نبودم و فقط می دانستم او از ما دفاع می کند. یادم می
آید یک بار بعد از اینکه بارها طالبی گفت سرصحنه «قلاده های طلا» رفتم.
پلانی را در وزارت اطلاعات می گرفت که دوربین روی دست بود. آن پلان را گرفت
و پرسید چطور بود، گفتم خیلی بود. دلیل را پرسید و من گفتم دوربین روی دست
اینجا چه کار می کند؟ او گفت قرار است التهاب را به این واسطه منتقل کند
که به او گفتم این حرف ها قلابی است. هنوز که هنوز است می گوید، برای تغییر
آن صحنه مدیون تو هستم. فیلم آمد و می دانستم غیر از روشنفکران عده یی از
خود دولت نمی خواهند فیلم باشد چون انتقاد تندی به آدم هایی در وزارت
اطلاعات می کند که تحملش سخت بود. در جلسه یی خصوصی فیلم را نشان دادند و
کار را دیدیم. من طبق عادتی که دارم از فیلمی که به هر شکل مظلوم باشد دفاع
می کنم و می گویم که چرا این دفاع را انجام می دهم.
فیلم خوب که مظلوم باشد...
بله،
فیلم متوسط به بالای قابل دفاع. این فیلم را رد کردیم و به «اخراجی ها3»
رسیدیم. با آدمی طرف بودیم که وقتی از او تعریف می کنی تو بهترین آدم
دنیایی و وقتی می گویی بالای چشمت ابرو است، اصلاتحمل ندارد. سر «اخراجی
ها3» روبه روی هم نشستیم و من هم عیب ها را گفتم. احساس می کنم کمی در لحنم
ملاحظه بود به خاطر «اخراجی ها1». بعد از دو سه هفته به جمع بندی فصل
رسیدیم که در آنجا تندتر حرف زدم و روی خط آمد و دعوایمان شد. این دعوا هم
برای من خوب بود، هم برای او. این نشان داد که من عقد اخوتی با کسی نبسته
ام، اگر از یک فیلم دفاع می کند و از یک فیلم بد می گوید.
همان طور که در یک دوره شما از مجید مجیدی دفاع می کردید و بعد از «رنگ خدا» دیگر این کار را نکردید.
بله
من تا «رنگ خدا» آمدم و بعد از آن را گفتم نیستم. این کمی در تلویزیون هم
جا افتاد که این آدم به همین ترتیب عمل می کند. حالاالبته اینها را هم به
من می بستند که او دولتی یا روشنفکر است. تحلیل ها با یک برنامه به هم می
ریخت. جلو آمدیم تا جایی که آن تضادها در آن زیر که من خیلی خبر نداشتم حاد
شد. یک مساله درباره بحث سینمای دولتی بود که من مرتب توضیح می دادم مخالف
سینمای دولتی هستم.
سینمایی غیر از سینمای دولتی که نداریم.
ساختار
سینمای دولتی بد است. فریدون هم بیش و کم در همین خط آمد. منتها در برنامه
یی که من نبودم یک بیانیه خواند: بیانیه یی که اشاره شده بود سینمای دولتی
با این اشکالاتی که دارد «نه». این به خیلی ها برخورد. دو اتفاق دیگر هم
رخ داد، یکی «نارنجی پوش» داریوش مهرجویی بود. من قرار بودم جمعه بیایم و
فیلم را نقد کنم. در این مورد هم گفتیم اگر آقای مهرجویی باشد چه بهتر و
اگر نباشد هم یک منتقد سینه چاک طرفدار بگذارید. روز قبلش فریدون زنگ زد و
گفت مسعود نیا. گفت پیر شده و گفته اگر فراستی بیاید من نمی توانم تحمل
کنم. پذیرفتم. او گفت من مصاحبه یی می کنم و نقد هم نمی گذارم. اتاق فکر
همین طوری قانع شده بودند. همان موقع فهمیده بودم که هم سر جیرانی کلاه
رفته و هم سر اتاق فکر. فریدون پای یک مصاحبه طولانی رفت: مصاحبه یی یک
ساعته در خانه مهرجویی که در آنجا رییس (مهرجویی) لیدر تفکر و سینمای
روشنفکری شد. در استودیو هم دو منتقد موافق سینه چاک یکی هامونی و یکی
لیلایی رفتند به دفاع و یک ساعت هم اینها حرف زدند. من خیلی اذیت شدم و به
فریدون زنگ زدم و گفتم این است دیگه نه؟؟ فریدون هم در آن جلسه گفت آقای
مهرجویی آنقدر در جایگاه بزرگی هستند که ورای نقد هستند و نقد بی نقد. در
همان برنامه یک گفت وگو هم با ده نمکی بود که در جریان آن فریدون به مساله
یی درباره «سیب و سلما» اشاره کرد. او گفت مومنین کجایند که این فیلم را
ببینند که 70 هزار تومان نفروشد. حرف اشتباهی نبود، اما شاید نوع بیان خیلی
حساسیت برانگیز بود. از این طرف بحث مهرجویی بود و حالااتاق فکری ها احساس
کرده بودند کلاه سرشان رفته: چون دو سال و خرده یی گفته بودند این نوع
سینما در نقد «نه»، اما یک شبه شد «آری». این از آن اشتباهات اساسی فریدون
بود که برنامه را انداخت و از بین برد. خودش هم مدت ها بود که می گفت می
خواهم بروم سر سریال و برگردم و از من می خواست برنامه را اجرا کنم که جواب
من منفی بود و صحبت ما در نهایت به اینجا رسید که اگر فقط یک هفته باشد.
جیرانی
هم مجبور بود این کار را انجام دهد، او می خواست طیف روشنفکر را به این
برنامه بیاورد و همچنین مجبور بود باج هایی هم به آنان بدهد.
می
فهمم. قطعا فریدون محدودیت ها و معذوریت هایی داشت که من در نقد نداشتم.
در تمام این سه سال کسی به من نگفت بالای چشمت ابروست، البته غیر از این
پدیده اخیر. حتی درباره کیمیایی که از نظر آنان من آن لغت عجیب و غریب را
گفتم کسی از مسوولان تلویزیون به من نگفت بالای چشمت ابروست. فقط یک بار به
من زنگ زدند درباره «ملک سلیمان». به من گفتند نظرت را درباره این فیلم می
دانیم، ولی خواهش مان این است که لحنت را کنترل کن. احساس کردم این خواهش
معقولی است که یک بار به آدم بگویند نظرت را تغییر نده اما فقط لحنت کنترل
شده باشد. من گفتم حالم خوب نیست و این هفته نمی توانم بیایم که گفتند نه و
باید بیایی. این کار را کردم و اصلاهم پشیمان نیستم، چون هرآنچه می خواستم
بگویم، گفته بودم.
خب چرا این اتفاق درباره سایر
فیلم ها نمی افتاد؟ شما حرف تان را می زنید، اما مساله لحن است که این لحن
ملایم را درباره سایر فیلم ها رعایت نمی کردید؟
با فاصله
یی که به قضیه نگاه می کنیم، فکر می کنم لحنم را خیلی جاها خود به خود
کنترل می کردم، نه محاسبه سیاسی، بلکه محاسبه آدم، آدمی که روبه رویم
نشسته. اگر آدمی بود که اهل نقد بود با حد نگه داشتن در لحن پیش می رفتم.
اما اگر آدمی مانند تهمینه میلانی باشد که از نگاه کردن من هم ایراد می
گیرد شیوه من هم متفاوت خواهد بود. رویه او موجب شد لحن من هم تغییر کند.
او لحن معتدل فراستی را به لحنی تند رساند. من متناسب با مخاطب مقابلم در
لحنم تغییر می دادم: اینکه او نقدپذیر است یا نه.
من بحث نقد را می گویم نه نقد را.
10
تا 20 درصد لحن من وابسته به میزانسن بود و کمی هم فریدون: به این معنی که
وقتی او خیلی به من کات می داد خود به خود این روی لحن تاثیر داشت به این
ترتیب که احساس می کردم وقتم کم است و با لحنم آن را جبران می کردم.
پس
لحن شما این بود مگر اینکه به شما کات دهند یا کسی مقابل شما بنشیند که
احساس کنید باید با لحن دیگری با او صحبت کنید. خودتان به این اعتقاد
نداشتید که می شد: لحنی انتخاب کرد که هم انتقاد انجام شود و هم فیلم نقد
شود و هم صحبتی روی لحن شما صورت نگیرید؟
قطعا فکر نمی کنم لحن باید از نقد بیرون بزند یا لحن طوری باشد که نقد شنیده نشود.
اگر
بخواهیم مصداقی در این قضیه بحث کنیم، به ماجرای نقد فیلم کیمیایی می
رسیم: دایره واژگان شما کم نیست و قطعا اگر می خواستید می توانستید واژه
دیگری به کار ببرید. سوال من مشخصا این است که شما لحن تان را به چه ترتیب
انتخاب می کنید؟
من لحنم را برای نقد انتخاب نمی کنم، بلکه لحن خودم است... محاوره ام...
یعنی هیچ فاصله گذاری نمی کنید بین صحبت های عادی و نقد فیلم جلوی دوربین؟
آن
طوری که من می نویسم، بیش و کم همان طوری است که حرف می زنم و فکر می کنم.
من همان ادبیات را دارم. شاید یکی دو جا باشد که لحنم کمی افراطی شده
باشد. اما این لحن خودم است و با آن درس می دهم و زندگی می کنم. من این لحن
را انتخاب نمی کنم. اما همین لحن خودم را که در نوشته و زندگی ام همان
است، متوجه هستم جلوی دوربین زنده برای مخاطب عام حرف می زنم و در نتیجه
سعی می کنم خیلی از واژه های تخصصی یا فرنگی را ساده تر بیان کنم و لحن را
تا جایی که مرز شخصیتی ام است رعایت می کنم. من مخاطب عام را با مخاطب خاص
به اشتباه نمی گیرم.