پیامبر دروغین
(میثم امیری)
درباره فیلمِ آخرِ مجیدی- جدای از حواشی کاذب و به شدّت قابل نقد- اساساً در دو بخش می توان سخن گفت: کلیّات و جزئیّات.
بخشِ یک؛ کلیّات
خداوند به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: «بگو که من بشری چون شمایم.[1]» مرحوم علامه طباطبایی در توضیح این آیه مطلبی میفرماید که روشنگر است و به نظرِ نگارنده، کلِّ فیلمِ مجیدی را نفی میکند و چیزی از این بیگ پروداکشنِ میانتهی باقی نمیگذارد:
«کلمه (إنّما)ى اولى، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) را منحصر در بشریت و ]به سایر بشرها مانند[ مىسازد، به طورى که هیچ چیزى زائد بر آنچه آنان دارند، ندارد و هیچ زیادتى براى خود ادعا نمىکند. و این در حقیقت رد پندار مردم است که خیال مى کنند که ]آنکه[ ادعاى نبوت کرد، ادعاى الوهیت و قدرت غیبى کرده است و بر اساس همین پندار است که از انبیاء توقعهایى دارند که جز خدا، کسى علم و قدرت بر آنها را ندارد. در انحصار اول ]پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) [ به امر خدا همه اینها را از خود نفى مىکند، و براى خود اثبات نمىکند، مگر تنها و تنها مساله وحى را[2].»
فیلمِ مجیدی در برابر این آیه است و از پیش از تولّد محمد تا ثانیه آخر میخواهد یک «ابرمرد» شبههالیوودی بسازد که از پیش از تولّد به دنبال خرقِ عادت و بهرخ کشیدن قدرت غیبی است. یک "قلمبه" نور که به شکلی کلیشهای و مانند مجسّمهها، دستهایش را تکان میدهد، خرما تعارف میکند و مثلِ رباتها حرف میزند. یک ماکتِ انساننشده لوکس که بیحس و لوس است و تا بخواهید نورانی. آن قدر که از خانهاش نور به آسمان میطراود و به بیرون پاشیده میشود. این تصویر هر چه باشد و از هر جا آمده باشد؛ قرآنی نیست؛ که اتّفاقا ضدّش است.
پیامبرِ مجیدی ویترینی است؛ مانکن است و رفاهزده. الکی خوش است و انگار زیرِ کولرِ گازی نشسته و گاهی بدش نمیآید بیماری هم شفا دهد و چشمهای را به جوش بیاورد و پیالهای آب برساند. مانکنی که از روزِ تولّد ابرانسان است و ابربشر؛ نه مسألهای دارد، نه مشکلی، نه دردی، نه سختی، نه رنجی. دشواریهایش هم شبیه مشکلات مایهدارهای نُنر است؛ نه مایهدارهای زحمتکشیده. اشکالی دارد؟ اگر این پیامبرِ مجیدی باشد، اشکالی ندارد. سینمایش را نقد میکنیم و فیلمش را مردود میشماریم. ولی اگر قرار است این پیامبر، پیامبرِ قرآن (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد و ادّعای کارگردان هم همین باشد، باید او را جدّا به کتابِ خدا دعوت کرد.
در قرآن آمده است: «آیا او تو را یتیم نیافت؟ و پناه داد. تو را گمشده یافت و هدایت کرد.[3]» هر دوی اینها در فیلم مغفول است. فیلم نمیتواند یتیمی و بیکسی حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) را نشان دهد و بیش از آن تصویری مرفّه و فقط «خوشگل» از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نشان میدهد. در فیلم حتّی لحظهای نیست که در آن حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) گمشده یا گمگشته باشد. برخی مفسّرین گمشده یا «ضال» بودن را به ماجرایی مرتبط میدانند که در فیلم نیامده. عجیب است مگر چند واقعه مستدل و مستند با اشاره قرآنی درباره کودکی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وجود دارد که کارگردان یکیاش را رها کرده است؟ این داستان حتّی وجوهِ دراماتیک دارد. علامه طباطبایی مینویسد:
«بعضی دیگر گفتهاند: این آیه به گم شدن رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) در راه هوازن و مکه اشاره دارد، آن زمان که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) در دامن حلیمه سعدیه دختر ابى ذویب بود، و حلیمه به طورى که در روایت آمده مىخواست وى را به جدش عبد المطّلب برساند، در بین راه متوجه شد که محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلم) نیست.[4]»
امّا تفسیرهای دیگری درباره آیه 9 مطرح شده است. مرحومِ علامّه طباطبایی در المیزان نوشته است:
«مراد از (ضلال) در اینجا گمراهى نیست، بلکه مراد عدم هدایت است، و منظور از هدایت نداشتن رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم)، حال خود آن جناب است، و یا صرف نظر از هدایت الهى مىخواهد بفرماید اگر هدایت خدا نباشد، تو و هیچ انسانى دیگر از پیش خود هدایت ندارید، مگر به وسیله خداى سبحان.[5]»
در دورانِ کودکی و نوجوانیِ فیلمِ مجیدی، خدایی وجود ندارد که بخواهد هدایتش کند و مجیدی این آیه را به کل ندیده و کودکی پیامبرش، منهای این آیه ساخته میشود. وقتی فیلمساز مسألهای ندارد، چرا باید خودش را خسته کند و بخواهد گمگشتگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را با هر تفسیری که ممکن است دربیاورد؟
مرتضی مطهّری دربارة معجزه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نوشته است: «قرآن کریم معجزة جاویدان خاتم پیامبران است. پیامبران پیشین از قبیل ابراهیم و موسی و عیسی که هم کتاب آسمانی داشتهاند و هم معجزه، زمینة اعجازشان چیزی غیر از کتاب آسمانیشان بوده است از قبیل تبدیل شدن آتش سوزان به «برد و سلام» یا اژدها شدن چوب خشک و یا زنده شدن مردگان. بدیهی است که هر کدام از این معجزات امری موقّت و زودگذر بوده است. ولی زمینة معجزة خاتم پیامبران (صلی الله علیه و آله و سلم)، خود کتاب اوست. کتاب او در آن واحد، هم کتاب است و هم برهان رسالتش. و به همین دلیل، معجزة ختمیّه بر خلاف سایر معجزات، جاویدان و باقی است، نه موقّت و زودگذر.[6]» ولی از این معجزه، در فیلم خبری نیست. و بیشتر تأکید فیلم بر رفتارهایی کرامتگونه است؛ نه معجزه خاتمِ انبیا. کراماتِ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را شاگردِ شاگردانِ ایشان هم داشتهاند. کراماتی پیچیدهتر از این فیلم را کسانی داشتهاند که خود را کوچکترین شاگردِ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میدانند و کراماتشان را تنها گوشة چشمی از جانبِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) میپندارند. کاش فیلم از این کرامتوارههای ساده و پیشپا افتاده -که حتّی در درست نشان دادنِ آن هم ناتوان است- عبور میکرد و از قرآن اندکی و فقط اندکی میگفت؛ ولی درست و انسانی و بهجا... حیف.
روایات از کرامتهای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در دوران کودکی و نوجوانی خبر میدهد. تمام این کرامتها به بدترین شکلِ ممکن، گویی در حالِ شبههآفرینی برای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است، در فیلم نقل میشود. زمینههای تاریخی و داستانی هیچ یک رعایت نمیشود. منتقدی در نقدِ خود به «نماهنگ»ی بودن خرده داستانها اشاره کرده است. این نکته را نیز باید اضافه کرد که این نماهنگها هم در کلیّت نامأنوس و از همگسیخته است و هم در جزئیّات شبههآفرین و فاجعه است.
رابطهها در فیلم بسیار گنگ است و از هم بازشناخته نمیشود. هیچکس شخصیّت نیست. حتّی در تیپ بودنش هم نمیتوان با قطعیّت سخن گفت. آدمها را نمیتوان از هم تشخیص داد. یکی از المانهایی که قرار است شخصیّتپردازی کند نور زرد است؛ این کار کلیشهای، دور از سینما و گلدرشت است.
مجیدی در مصاحبهای میگوید: «در این اثر تلاش شده که چهرهای رئوف و مهربان از اسلام به دنیا معرفی کنیم.» فیلم برای مخاطبِ جهانی است. یعنی با این دید که کاملا خالیالذّهن هستیم و پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را نمیشناسیم باید فیلم را ببینیم. و میخواهیم با این فیلم با شخصیّتی به نام «محمد» آشنا شویم. متأسفانه کارگردان چنین قراری با خودش نگذاشته است. چون مجیدی در مصاحبهای دیگر میگوید: «ما با وجود مقدسی روبهرو هستیم که خیلی احتیاجی به شخصیت پردازی جدید و ویژه و خاص نداشت؛ نه اینکه اصلاً نیاز به شخصیتپردازی نداشته باشد که این کار سینماست و قطعاً نیاز به پرداخت شخصیت وجود دارد. اما ما از ابتدا میدانیم که شخصیت اصلی ما وجود مقدس پیامبر است، پیامبر بزرگی که سالها دربارهاش شنیدیم و حرف زدهایم و خواندهایم.» میبینید تناقض را؟ خانه از پایبست ویران است! از یک طرف میگوید که میخواهد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به جهانیان معرّفی کند، از سویی دیگر میگوید که همه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را میشناسند؛ نیاز به چنین کاری نیست. فیلم توانِ آن را ندارد که «شخصیّتی» به نام محمّد بسازد (چون طبق گفته مجیدی چنین قصدی خیلی هم مطرح نبوده است)، و بدتر از آن، اشارههای فیلم ربطی به محمّدی که قرآن معرّفی میکند ندارد.
بخشِ دوّم؛ جزئیّات و مصادیق (با ترتیبِ صحنههای فیلم)
فیلم با شعب ابیطالب آغاز میشود. اوّلین بار که شعب را نشان میدهد، خانه پیامبر را میبینیم که از همه خانههای شعب بالاتر است. این خلافِ روایتهای فراوانی است که از ایشان نقل شده است؛ این که شأنی بالاتر از باقی مردم برای خود قائل نبود. در یکی از این روایتها آمده است:
«در مجلس جای مخصوص برای خود قرار نمی داد، و ایشان چون داخل مجلس می شد: در آخر مجلس که خالی بود مینشست و مردم را بدین کار امر میفرمود. با هرکه مینشست تا او اراده برخاستن نمیکرد، برنمیخاست.[7]»
تصویرِ بعدی در شعب، خانه نورانی ایشان است که با نکته در بخش کلیّات در تناقض است. باید پرسید کارگردان چرا خانه را نورانی نشان داده است؟ چه کسانی این را نورانی میدیدند؟ مردمِ آن زمان؟ که قطعا صحیح نیست. در جایی نیامده که همواره از خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در هر شرایط و همیشه شبانهروز نور ساطع میشد. حتّی این که صورتِ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم همیشه نورانی باشد، از روایات برنمیآید. باید پرسید پس این نور از نگاه چه کسانی است و چرا؟ تکنگاری ابوطالب در این فضای ضدِّ هنری آغاز میشود.
بعد از تصویر شعب، علی بن ابی طالب را میبینیم که در حال تقسیمِ گندم بین شعبنشینان است. از فرمایشات شخص امیرالمؤمنین- علیه السلام- است که جاهل همواره یا در افراط است یا در تفریط[8]. در این بخش از فیلم نیز دوربین فیلمساز - فیلمبردار در یک اقدامِ تفریطی، علی بن ابیطالب را در تاریکی نشان میدهد. ای کاش تصویری معقولتر از علی شاهد بودیم. علی و پیامبرِ فیلم در برخوردهای ساده اجتماعی عقبماندهاند. (فیالمثل در این صحنه بد نبود علی به پدرش سلام میکرد.)
در صحنه بعدی دارالندوه را میبینم که مشتی آکسسوارِ لال (مثلا سرانِ قبایل) دور نشستهاند و ابوسفیان در حال مقالهخوانی است. البته کمی بهتر و واقعگراتر(!) از ابوطالب. از «تحریم» سخن میگوید. تحریم، در تِرمِ سیاسیِ امروز مدلولهای بسیاری دارد. تا تحریم را میشنویم، ناخودآگاه یادِ وضعیّت خودمان میافتیم و طبعا میخواهیم آن را با زمانِ شعب مقایسه کنیم. امّا سخنان ابوسفیان و گفتوگوی تیپیکال و شعاری بین ابوطالب و ابوسفیان بسیار دورتر از آن است که به مسأله ما برسد. چرا که کارگردان نتوانسته فقر و تحریم را در شعب دربیاورد. از زیستِ آدمهای شعب، جز ماکتی گذرا چیزی نمایش داده نمیشود. تحریمی در فیلم ساخته نمیشود. و اگر مفهومی به طورِ خاص در فیلم ساخته نشود و به شکلِ عام لقلقه زبان شود، چه خاصیّتی دارد و ربطش به هنر چیست؟ فیلم توحید که ندارد، شرکِ فیلم هم مقالهای، شعاری، و عام است. نه خدایی فیلم به تشخّص میرسد، نه بتی.
ابوطالب از گفتوگوی بیحاصلش با ابوسفیان باز میگردد. پیامبر نماز میخواند؛ تجویدِ دست و پا شکستهای دارد! چرا صدای پیامبر اکو دارد و در کوه میپیچد؟ صدا، سوبجکتیوِ ابوطالب است یا صدای حقیقی پیامبر؟ به چه دلیل لهجه صداپیشه فارسی است؟ چرا نماز به جماعت خوانده نمیشود؟ نماز مانند تحریم و توحید و شرک و شعبِ فیلم، عام است. ای کاش این فیلم، دستِ کم یک نماز خاص و هنری میداشت. نماز خاصِّ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که حالِ ایشان را انتقال دهد ساخته نمیشود. یک نمازِ لوکس و ویترینی، این بار به سطحیترین شکلِ ممکن اجرا میشود. سوره فیل، ابوطالب را که در صعود به خانهی پیامبر نفسی چاق میکند به فکر فرو میبرد.
از عامالفیل، ابتد اندکی فیل (به جای سپاه ابرهه) میبینیم و بعد بازار مکّه نشان داده میشود که بهم ریخته است و مردم گیج و گول سرِ هم آوار شدهاند. دوربین هم در صحنهآهسته، روایت را ادامه میدهد که انتخابی است نادرست و معلوم نیست این حرکتِ آهسته از نگاهِ کیست. مردم درمیروند، اما در سکانس بعد میبینیم که سپاه ابرهه هنوز بیرون شهر است. پس مردم از چه و به کجا میگریزند؟ روایت از میانه آغاز شده و مقاله ابوطالب هم مشکلی را حل نمیکند. لهجه شبهافغانی مترجمِ عبدالمطّلب در مذاکره با ابرهه، حسِّ صحنه را میگیرد. نزدیک بود پرواز پرندهها به دور کعبه و جلوههای ویژه اندکی اثرگذار باشد که کلوزآپِ چهرة کارتونی پرنده، ضعفِ جلوههای ویژه را نشان میدهد. (جلوههای ویژه وطنی از پس این دست صحنهها برمیآمد.) از دیگر المانهایی که به کل حسِّ بصری را از ما میگیرد پرگویی ابوطالب است که توضیحِ واضحات است. (فیلها در ورودی مکّه از حرکت امتناع میکنند و ما به وضوح این را میبینیم، امّا ابوطالب هم همین را تکرار میکند!)
بعد از یک صحنه ضعیفِ هالیوودی، نوبت به میلادِ پیامبر میرسد. ماه (در شبِ هفدهم) بیش از حد بزرگ است (در هیچ روایتی چند برابر شدنِ ماه نیامده)؛ نور در حیاطِ خانة آمنه بیش از حد توی ذوق است، حرکتِ اجرامِ سماوی (و آن سفیدچاله!) معجزهگون است. آنچه از امام صادق در امالی آمده نوری است که در آسمان حجاز پیدا شده تا به مشرق میرسد. خواندنِ نجوم و اندک دقّت به این جزئیّات در یک پروژه بزرگ ضروری است. تنابنده لهجه عبری را مکانیکی و رباتگونه صحبت میکند و زیرنویسها علایم ویرایشی ندارد؛ «می»ها چسبان است، «آنکس» سرِ هم نوشته میشود؛ نگارش جملهها استاندارد نیست. باقی صحنهها هم در این شب، لوکس است و ربطی به بادیه ندارد؛ حلیمه نیمه شب هیزم جمع میکند! عبدالمطّلب بالای کعبه معلوم نیست مشغولِ چه کاری است -همه چیز اداست- و تنها فریمِ واقعی، تصویرِ ساموئل است که خوابیده.
دوربین از بالا یهودیها را میگیرد که جمع شدهاند و در حالِ بررسی شرایط هستند و این بررسی تا انتهای فیلم ادامه پیدا میکند. ولی تا پایانِ فیلم یهودیها در کشتن یا اسیر کردنِ پیامبر چندان جدّی نیستند. با این که ادعای فیلم این است که این توطئهگران بسیار جدّیاند.
لحظة نامگذاری پیامبر، صحنة بعدی است که حس ندارد. مخصوصا وقتی ابوطالب بیمزه معنی نامِ محمّد را میگوید. مردم به نامِ محمد اعتراض میکنند، ولی این اعتراض هم پیگیری نمیشود و مسکوت میماند؛ مانند شکسته شدنِ بتهای خانه کعبه که آن هم مسکوت گذاشته شد. در شبِ میلادِ پیامبر، بتها داخلِ خانه خدا شکسته میشود. ولی هیچ کس این موضوع را بررسی نمیکند. عجیب است مردم از این که خدایگانشان شکسته شدهاند، خیلی ناراحت نبودند و واکنش نشان ندادند.
کنیز ابولهب (ثبیده) به پیامبر شیر میدهد. جمیله از این کار ناراضی است و آمنه، ثبیده را پس میفرستد. کنیزهای خانه آمنه به دنبال دایه در بازارند. حلیمه هم به بازار مکه میآید تا دایه طفلی شود. همسرِ حلیمه برای گذرانِ زندگی مجبور است شتر را به قصّاب بفروشد. شتر از قصّابی فرار میکند و همه پی او میدوند. شتر (که خیلی خوب بازی میکند و کنشهایش بهجا و دقیق است) به خانه پیامبر وارد میشود. حلیمه از میانة راه، شتر را میبیند و پیاش به راه میافتد. (همسرِ حلیمه هم پیِ شتر است که گویی از جایی به بعد دنبال شتر نمیدود! یا ردِّ شتر را گم میکند. فیلم در این باره ساکت است.) حلیمه میبیند که شتر به خانه پیامبر آمده و از همینجا او دایه پیامبر میشود.
محمد چند روزی است که شیر نخورده و گرسنه است، ولی مادر در بازی و حرکاتش نسبت به این موضوع چندان حساسیّت ندارد! وقتی پیامبر در آغوشِ حلیمه شروع به شیر خوردن میکند، حلیمه شروع میکند به گریه کردن. آمنه میگوید: چرا گریه میکنی؟ حلیمه پاسخ میدهد که سینهاش خشکیده بود و تا محمد را به سینهاش چسباند، سینهاش همه شیر شد. روشن نیست چطور او که سینهاش خشکیده بود، به طفل خود شیر میداد و از همه جالبتر او چطور میخواست با سینه خشکیده، دایه کودکِ دیگری هم بشود؟! (این فیلمنامه چند صد میلیونی، از این حفرهها کم ندارد.)
محمد همراه حلیمه به بادیه میرود. آمنه از عبدالمطّلب میخواهد همراهِ محمد برود، ولی عبدالمطّلب قبول نمیکند و دلیلش را هم توضیح نمیدهد.
یهودیها جلسه میگیرند و زنان را به مکّه گسیل میدارند تا کودکی را که نشانههایش را دیدهاند بیابند. یهودیها در این کار چندان پیگیر نیستند. آنها بعد از چند سال تازه نامِ کودک را میفهمند و در ربودنش بیش از حد سستی نشان میدهند.
دو-سه سالی از عمرِ محمد میگذرد که او دوباره همراه حلیمه به مکّه برمیگردد. تصویرِ فوقِ فانتزی که از پیاُویِ محمد نشان داده میشود، بینهایت "جذّاب" است. محمد سوارِ گاری است و از لای چشمانش کعبه را میبیند. این تصویرِ سیسمونیگونه از کعبه، همراهِ موسیقیِ لایتِ «همهچیآرومه»وار، توضیحی است از نگاه توریستی فیلمساز به کلِّ مسأله فیلم. (اینجای فیلم آن تکّه عبدالمطّلب را که میگفت خانه خدای ما از سنگ است و لابد ساده، نابود میشود.) مهم آن «خوشگلی» است؛ یک تصویر سوپر لوکس که ربطی به قصّه ندارد.
ساموئل در مکّه در حال گشتوگذار است. عبدالمطّلب به او مشکوک میشود و دوباره محمّد به بادیه فرستاده میشود.
صحنهای نشان داده میشود که محمّد از چشمه آب میگیرد. صدای بچّهها به گوشِ ما میرسد؛ «محمّد... محمّد». گویا شخصیّت فیلم چندان علاقهای ندارد که وقتی صدایش میکنند، یک «بله» خشک و خالی بگوید.
در صحنهی بعد، محمّد، در بُهت و منگلی بقیّه، به تیپیکالترین وجهِ ممکن حلیمه را که در بستر افتاده شفا میدهد. واکنشهای کاریکاتوری رمّالان در این صحنه دیدنی است و چشمهای گردشدهشان در خاطر خواهد ماند.
یهودیها که استاد نقشه کشیدن هستند و هزارن بلا بر سرِ پیامبران خود آوردهاند، در برخورد با محمّد و ربودنش بسیار ناتوان و آماتور و تازهکارند. آنها حمله میکنند به خانهی حلیمه. شب است و تنها دو مرد در خانه هستند. آنها که مسلّح حمله میکنند، یکی از این دو مرد را هم زخمی میکنند؛ با شمشیر بازی بد و بسیار آماتور و نیمهکمیک. در شرایطی که همه چیز مهیّا است تا این 4-5 سوار به پیامبر یورش ببرند و او را بربایند، ناگهان میگریزند و دوربین فرارشان را نشان میدهد. (باید شرمنده جنگها و نبردهای مختارنامه و رستاخیز بود که نبردهای مثلا هالیوودیِ مجیدی در برابرشان، مشقِ شمشیرِ کودکان است!)
یکی از نماهنگهای بیمعنا و کارتپستالی فیلم وقتی است که پیامبر برای نخستین بار به غارِ حرا میرود. لباسِ پیامبر به بوتة قاصدک گیر میکند. لباس نخکش میشود و قاصدک در فضا پراکنده میشود. همهچیز "زیبا"ست و به همان اندازه بیمعنی و بیمعنیتر از آن اسلوموشن است. این صحنه، نه ربطی به قصه دارد، نه ربطی به فیلم دارد، نه ربطی به رفتنِ پیامبر به غارِ حرا دارد؛ فقط به قولِ مفهومزدهها، شعر است، نقّاشی است و باید گفت بیاندازه مهمل است. این کلیپ، کلیدِ خوبی است برای فهمیدنِ فیلم؛ از حرکت دوربین تا طراحی صحنه و لباس و نور و رنگ و موسیقی همه چکیدهای از این فیلم است.
بعد از این کلیپ، پیامبر وارد غار میشود. پدربزرگش صدایش میزند: «محمّد... محمّد»، ولی محمّد جواب نمیدهد. متأسفانه کودکِ برگزیده و نورانی و ابرانسانِ فیلمِ مجیدی این قدر آداب نمیداند که وقتی بزرگترِ آدم -آن هم پدربزرگی چون عبدالمطّلب- صدا میزند و میخواندش، باید جواب داد و یک «بله» گفت.
در غار برای نخستین بار از صدای محمّد رونمایی میشود؛ صدا در کانتکست نورانی، لوس، ابرانسان، نازنازیِ مجیدی درست است: «نیمهمؤنّث». از عبدالمطّلب میپرسد: کجا میرویم؟ این سؤال، سؤالِ ما هم هست. عبدالمطّلب میگوید به سفری به یثرب میرویم برای دیدنِ "اقوام". بعدتر ابوطالب هم در انشایش، به همین مسأله با همین کلمهها اشاره میکند. و ما هم همراهِ کاروان میشویم تا بخشی از بدترین قسمتهای فیلم را در یثرب ببینیم.
در راه "کراماتی" از پیامبر میبینیم؛ مانند چشمهای که دوباره جوشیدن میگیرد، یا آبرسانی به یک نفر. ولی همه چیز باسمه و اداست. چون زمینهای برای این آدمها چیده نشده. شکنجه و تشنگیِ آدمها، کوچکترین زمینهای در داستان ندارد و هیچکدام پرورده نشدهاند.
معلوم نیست این اقوام چه کسانی هستند. محمّد هم از پدربزرگش نپرسیده بود، ابوطالب هم به ما تقلّب نرساند. احتمالا اینها (طبقِ روایات) از داییهای پدری محمّد هستند. ورودی یثرب، پیرمردی جلو میآید و با آمنه گرم میگیرد. پیرمرد ایستاده و به صورت محمّد خیره شده است. در روایات بسیار شنیدهایم که پیامبر در سلام کردن (حتّی به کودکان) پیشی میگرفت. ولی در این صحنه که به طور طبیعی محمدِ 6 ساله باید سلام میکرد، –و مکثِ دوربین هم همین انتظار را ایجاد میکند- مانند گنگ خوابدیده برخورد میکند و ماتزده به پیرمرد نگاه میکند.
امّا برسیم به پیکنیکِ یثرب. ملغمهای در هم جوش و پر از غلط و ادا و نمایش و کلیپ و نماهنگ. همه چیز منهای زندگی حاضر است. به قدری گُلِ محمّدی در یثرب جمع شده که بعید است این مقدار در قمصرِ امروز هم یافت شود! فیلمنامة چند صد میلیونی به کنار، در هیچ روستا و بادیهای، سیب و پرتقال را با هم نمیریزند در جوی آب. این کار باعث میشود میوه لهیده شود و بپوسد. درست است کارگردان، پول دستش است و میتواند میوهها را حرام کند و بریزد توی جوی تا تصویرِ مثلا زیبای کارت پستالیِ توخالی بگیرد، ولی باید حواسش باشد که میوه را باید آرام از درخت چید و توی جعبه یا صندوق گذاشت. چون هر میوهای که ضربه بخورد، بهویژه پرتقال، به سرعت میپوسد.
محمد و آمنه پس از گشتوگذار در یثرب میخواهند برگردنند. آمنه مریض است. (چون شفا یافتنِ حلیمه، بیمقدّمه و یکهویی بود، بد نیست مخاطب از خودش بپرسد، چرا در اینجا محمّد به شفای مادرش دست نمیزند؟) فیلم در نشان دادن "کرامات" به شدت شبههزاست. ابوطالب در مکّه خوابنما میشود. از خواب برمیخیزد، از پدر خداحافظی میکند و میپرد پشتِ اسب و به سمتِ یثرب میتازد؛ دقیقا به همین سرعت و به همین شتابزدگی.
آمنه میمیرد. محمّد خود تبدار است. در راهِ برگشت، ابوطالب مختصر درگیری با مهاجمان که اجیر شدگان یهودند پیدا میکنند. اینها چندان جدّی نیستند و فقط دارند وقت مخاطب را میگیرند. مهاجمان درمیروند و هنوز هم شمشیربازی نیاموختند. زودتر صحنه را خالی میکنند تا ما به ادامه فیلم برسیم.
محمّد و عبدالمطّلب طواف میکنند. میانه طواف (با دوربینی که به غلط بدش نمیآید آنها را عمودی از بالا بگیرد)، عبدالمطّلب میافتد. (کودکی از مادرش در سینما میپرسد که اگر این آدمِ خوبی است، پس چرا کلیددار بتخانه است؟!) عبدالمطّلب در بستر میافتد. ابولهب را که خاضعانه آمده تا دستش را ببوسد، پس میزند و... عبدالمطّلب میمیرد.
صحنهای که بینهایت ادایی است، چوپانی پیامبر است. کارگردان مطلقا از چوپانی بیاطلّاع است. حتّی یک صحنه هم از لحظههای چوپانی نمیگیرد. حیوانات آرام گوشهای نشستهاند. آن هم حیوانی مثل بز که در چوپانی، نفس میبُراند. برّهای چند روزه هم در آغوشِ محمّد است؛ این برّهها را خانه نگه میدارند و به صحرا نمیبرند. صدایی میآید. محمّد برمیخیزد و میدود به سمتِ منبعِ صدا. گله را رها میکند؛ یک کار غیرِ حرفهای. در لحظهی دیای ای دیگر، فردِ عنود و جاهلی را میبینیم که میخواهد دخترش را زنده به گور کند. و در ضمن، فیلم، جهلِ آدمی را به شکلِ فوقِ تیپیکالِ ضدِّ هنری نشان میدهد. این که کسی لباس ژنده و پاره بپوشد، جا به جای سرش تراشیده باشد و از او غول بیابانی نشان داده شود، شخصیّت جاهل نمیدهد. شخصیّتِ جاهل باید ساخته شود؛ جاهلِ خاصِّ این لحظه فیلم باید پرورده شود. مطلقا این طور نیست و با یک تصویرِ ضدِ انسانی، پیامبر به یک ماکتِ جهل توصیه اخلاقی و صحنه را ترک میکند. معلوم هم نیست گله چطور به اینجا آمده. اگر پیامبر چوپان بوده، باید چوپانیاش در جزئیّات دربیاید. و نیز معلوم نیست که چه ساعتی از روز است که گلّه باید به خانه برگردد. هیچ زمانمندی در کار نیست. این گله تیپیکال با چوپانِ لوکسش به مکه باز میگردد.
و باز هم سفر. سفر به کجاست و چرا؟ معلوم نیست. در روایات آمده ابوطالب مالالتّجاره به شام میبرد. صحنه کات میخورد به کلیسا. آنقدر فیلم درهم و نامربوط است که روشن نیست چرا عدّهای در کلیسا کتک میخورند. جذامیها چه کسانی هستند و از کجا آمدهاند؟ کسی از طرف بحیرا میآید و ابوطالب و کاروانیان را به ناهار دعوت میکند. صحنه مواجهه محمّد با بحیرا همین جاست که مانند انشاهای ترمِ یک دانشگاه و تحقیقِ شبِ امتحانِ درسِ تاریخ تحلیلی صدرِ اسلام است. گفتوگوهای ضعیف؛ آدمها همه مجسمههای سنگی با جملههای شعاری و مقالهای و خالی از حس. بدترین صحنه از این مجموعه مقالهخوانی، آنجایی است که محمّد دستِ راستش را نمایشی بالا میآورد و از آن بدتر با صدایی بیحس دیالوگی میگوید.
وقتی کاروان از کلیسا بیرون میآیند و دل به جادّه میسپارند، یهودیها دست به کار میشوند با محوریت ساموئل. کاروانیان کجا میروند؟ روشن نیست. ساموئل بعد از بیش از یک دهه نقشه بیفرجام کشیدن در ربودنِ محمّد، نقشهای دیگر میکشد. نقشهای خندهدار که پرحفره است. ساموئل، عربهایی را اجیر میکند. این عربها، سرِ ساموئل کلاه میگذارند. ساموئل در مسیر ربودنِ محمّد، سادهلوحانه خام میشود و گول میخورد و تیر به پشتش فرو میرود و گوشهای میافتد. بد نبود کسانی که سرش کلاه گذاشتند و به او تیر زدند، او را تعقیب میکردند و تیر خلاصی بهش میزدند تا یک وقت نخواهد انتقام بگیرد. ولی به دلیلی نامعلوم ساموئل را تیرخورده رها میکنند تا محمّد به او بر بخورد و در سنگینترین کنشِ انسانی فیلم، به او یک پیاله آب بدهد.
قسمتِ کلیپِ دریا فرا میرسد. این دریا کجاست؟ از کجا معلوم؟ دریایی هست دیگر. آمده بودیم تا کلیپی ببینیم، باقیاش مهم نیست. ابوطالب تنها چیزی میگوید که انگار این دریای خروشان نزدیکِ غدیر است. (کارگردان جغرافیا هم نمیداند.) محمّد، تیپیکال خرما تعارف میکند؛ کلیشهای باز هم. محمّد کسانی را دوباره شفا میدهد. دریا طوفانی میشود. طوفانِ دریا بتِ ساحلنشیان سودازده را خراب میکند و موجِ عظیمی، هزاران ماهی را به قومِ گرسنه کنار دریا هدیه میدهد. از ماهیکُشی -که- رسمِ تازهآموخته کارگردان است بگذریم، کلیپِ دریا تنها رهاوردش "ایمان" آوردن ساموئل است. وگرنه مهم نیست که قصه چیست و پیامبر اینجا چه میکند و قرار است از اینجا به کجا برود و... حتّی خدا هم نیست. دوربین یک شبهقهرمانِ هالیوودی نشان داده که اندک مایة دیوید کاپرفیلدی در آن است. ای کاش کارگردان میفهمید که باید انسان نشان دهد؛ نه شبهمعجزه با رنگ و لعابِ سِحر. (دوربین در این کلیپ فقط میخواهد خوشرنگ و هالیوودی بگیرد، وگرنه برایش مهم نیست که حرکتش چیست و نمایش از طرف کیست، و قرار است چه کند.)
در کلیپِ دریا، پیامبر با یک حرکت، دریانشینان را از فقر درمیآورد. وقتی زمینه "کرامت" دیده نمیشود و جزئیّاتِ داستانیاش پرورده نمیشود، باید منتظر این پرسش هم بود که چرا پیامبر با یک حرکت، مردمِ شعب را از فقر نجات نداد؟ فیلم به این پرسش نمیتواند پاسخ دهد. متأسفانه فیلم با ناتوانبودنش در نشان دادن "کرامت"، بیشتر شبهه ایجاد میکند تا گرهای را باز کرده باشد.
بعد از این تصویر سوپر هالیوودی در کنارِ دریا، به شعبِ ابیطالب باز میگردیم. پس از سخنرانیهای ابوطالب و ابوسفیان (که هر دو عام و خستهکننده است) نوبت به قراردادنامهای میرسد که ابوطالب میگوید موریانهها آن را خوردهاند. قرادادنامه آورده میشود. عجیب است که موریانهها آن را کامل نخوردهاند؛ هنوز کلمههایی پابرجایند. از همه بدتر، این است که کارگردان حتّی نمیداند اگر قرار باشد موریانه پوستِ حیوانی را بخورد، چگونه این کار را انجام میدهد. این صحنه که میتوانست اندک تأثیری داشته باشد، با این بیاطلاعی بیاثر میماند. (در نماهای مربوط به ابوسفیان، دوربین به نفع ابوسفیان است و همنظر با او. چرا که نه؟)
مردم به سمتِ شعب میروند. شمعبهدست؛ متأسفانه به یاد یک بیگپروداکشنِ هالیوودیِ موفّقِ دیگری میافتیم. (در صحنه نامگذاری کودک نیز از این جنس اینهمانی دیده میشود.) پیامبر با لهجه فارسی و تجویدِ ابتدایی برایشان به صورت انتخابی از آیههای قرآن میخواند. کلّ هیکل پیامبر نور است و سوپر نورانی. این نور از نگاهِ کیست؟ باز هم معلوم نیست.
مردم بیعت میکنند و پیامبر در تصویرِ بدرِ کاملِ ماه در آب (که بسیار مورد علاقه کارگردان است و در بیشتر صحنههای شب حضور دارد!) دست میاندازد و تیتراژ بالا میآید. این آخری هم خوشلعاب است و معنایش؟ چه اهمیّتی دارد، مهم این است که به قولِ مجیدی شبیه نقّاشی است! یکی باید به آقای مجیدی توضیح دهد که نقّاشی هم خود به ما هو نقّاشی خوب نیست؛ نقّاشی بد هم داریم. و باید از آقای کارگردان پرسید، مگر سینما ذیلِ نقّاشی است؟
فیلم در حرکتِ دوربین، نورپردازی، موسیقی، و طراحی صحنه و لباس غربی است؛ نه عربی و بادیهای. درباره دوربین، مثالی بزنم: در بین صحنهها گاهی دوربین بالا میرود، گاهی دور میچرخد. از آنجایی که زوایه نگاهِ کارگردان معلوم نیست، نمیتوان درباره معنای این دست فرمبازیهای بچّگانه سخن گفت. فیالمثل اگر دوربین عمودی از بالا دارد عبدالمطّلب را نشان میدهد؛ قصدش این است که او را در صحنه حقیر و ناچیز نشان دهد یا این که قصدِ دیگری دارد. به نظرم قصدِ دیگری دارد؛ آن هم تکنیکبازی است؛ ولی بنده خدا مرعوب است و نمیداند که معنای کارش چیست. و دوست دارد عمودی از بالا تصویر صریح و شارپ بگیرد و ناآگاه شخصیّت مقدّسش را بِچِزاند.
کلِّ فیلم، تکنگاری ابوطالب است درباره زندگی پیامبر از روزهای تولد تا روزهای شعب. نخِ تسبیحِ روایی فیلم همین تکنگاری است. یک تکنگاری ضعیف که از انشاهای دبیرستانی هم سستتر و کلیشهایتر و شعاریتر است و یاریرسان است به مجیدی در ساختنِ پیامبرش؛ نه «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم»ی که میشناسیم.
[1] قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن کَانَ یَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا. (سوره کهف، آیه 110).
[2] المیزان فی تفسیر القران، ترجمه محمد باقر موسوی همدانی، جلد 13.
[3] سوره ضحی، آیههای 7 و 8.
[4] تفسیر المیزان، جلد 20.
[5] تفسیر المیزان، جلد 20.
[6] مجموعه آثار شهید مطهری، جلد 2.
[7] منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، جلد 1.
[8] نهجالبلاغه، حکمتِ 70.
نقد های برگزیده کاربران: پیامبر دروغین (محمد رسول الله - مجید مجیدی)
اقای سید جواد چرا حواست نیست ؟ در تیتر بالا پیامبر دروغین کنار محمد رسول الله قرار گرفته . همجوار ی این دو به طور نا خود آگاه چه چیزی را القا می کند . در تبلیغات به این کار می گویند القای پنهان . البته در اینجا از ندانم کاری کنار هم قرار گرفته . لطفا تصحیح شود .
سید جواد:
"محمد رسول الله" در اینجا نام یک شخص نیست. نامی دروغین و جعلی فیلمی کلاه بردارانه است که به درستی در کنار عنوان "پیامبر دروغین" کارکرد دارد. خوشبختانه مخاطبین این وبلاگ آنقدر فهیم و با شعور هستند که توضیح ساده فوق را متوجه شوند. جای نگرانی نیست. شما هم بیش از توجه افراطی و ندانم کارانه به عناوین، لطفاً به فیلم مورد بحث توجه بفرمایید که فیلمی موهن به حضرت پیامبر اسلام- صلّی الله علیه و آله- است و اگر خطری و توهینی در میان باشد از دل فیلم بیرون می آید، نه نقد حاضر و عنوان صحیحش.
آقای سید جواد ، لطفا عنوان نقد را عوض کنید .پیامبر دروغین .این عنوان بیشتر از آنکه به فیلم برگردد احساس می کنم به طور پنهان به پیامبر (ص) اشاره می کند . چنین عنوانی صحیح نیست .
سید جواد:
اولاً این مطلب نوشته بنده نیست که در آن دست ببرم و عنوانی که نویسنده اش (آقای امیری) برای آن برگزیده است را تغییر دهم.
ثانیاً بنده به شدت با این عنوان موافقم و معتقدم که هیچ ارتباطی با پیامبر اسلام- صلّی الله علیه و آله- ندارد، چراکه درباره فیلمی است که آن فیلم هم کوچکترین ارتباطی با این شخصیت عظیم و محترم ندارد. آقای امیری هم به دقت و تفصیل فراوان همین عدم ارتباط را در متن نقدشان توضیح داده اند و به همین علت به درستی معتقد هستند که پیامبر فیلم مجیدی به واقع پیامبر نیست و دروغین است.
نقد شفاف و زیرکانه ای بود. متشکر.
استاد هر نقدی را مطالعه میکنن؟
ایا خارجی و ایرانی بودن فیلم برایشان مهم است؟
قدیمی یا جدید بودن آن فیلم چطور؟
تشکر از شما
سید جواد:
هیچ یک از مواردی که ذکر کردید مهم نیست. نقد های ارسالی می تواند بر فیلم های ایرانی، خارجی، قدیمی، یا جدید باشد.