گپی با خالقِ «ارشاد کن 2»
ناگهان چراغی سوسو کنان از ته چاه با زمزمه هایی ناآشنا بی هیچ توجهی از هیاهوها انگشت لرزانی را به قضاوت می گیرد که تن آدمی را که هیچ، عرش خدا را هم به لرزه در می آورد.
جناب استادِ ارشادِ کُنِ 2، چه شده؟ لرزه به تنت افتاده؟ که امر به "معروف و نهی از منکرت" (!) خریدار نداشته باشد؟ قضاوت را با نقد اشتباه گرفتی، "استاد". تو قضاوت میکنی چون عصبانی هستی، تو دعوت میکنی (خالق «عروس» را) تا عقد کنی شرافت را با بی شرافتی. قضاوت به چه قیمتی؟ شستن گناه دیگران؟!
استادِ ارشادِ کُنِ 2، تمام کلمات و نوشته هایت از ترس به خود لرزیده اند. "مرد جنگ و باروت و آتش"، شاید حال و هوای سرد این روزهای تهران مریضشان کرده همانطور که حرف های صد من یه غاز، تورا هم گناه کار... قلمت حال و هوای کلامت را خراب کرده یا شاید هم کلامت حال و هوای تورا.
استادِ ارشادِ کُنِ 2، فیلمت را ندیده ام و نخواهم دید، چون اثرت مانند قضاوتت گناه کار است. گناه بی گناهی را به قلم میکشی که کلامش و ایمانش و قلمش آنقدر شریف است که حتی تا این لحظه که تو مخاطب منی حاضر نیست کلامی از تو و عروسک خیمه شب بازی ات (حمید خان) به میان آورد.
استادِ ارشادِ کُنِ 2، امشب را راحت بخواب که "یابو سوار" شریف، فروشنده شرافتش نیست، و ایمان و آزادگی را مثل عروسک خیمه شب بازی ات به حراج نمی گذارد.
ناگهان پرژکتورها روشن شده، سایههای کج و کولهی دو قهرمان پوشالی نمایان میگردد. یکی سوار بر اسبی نزار و نحیف. دیگری نشسته بر الاغی خِپِل. با نیزه و شمشیر و زرهِ ، همگی حلبی ، زنگزده و قراضه ، آمدهاند که دونکیشوت وار سینما را نجات دهند. اما از شَرِ چه چیز؟ کدام دشمن؟ کدام تهدید؟ کدام جبهه؟ چه خواب و خیالی! هیاهوی بسیار برای هیچ. سلحشورانی که با ظلم و جهل میجنگند یا بازیگرانی که خود را مسخرهی خلق ساختهاند ؟!! آقای مُجری هم فقط نشسته و نظاره میکند ، لبخند میزند. ، گاه به چپ ، گاه به راست. گاه به سرِ این ، گاه به ریشِ آن.
آن یکی که سابقهاش روشن است ، در مُهملبافی و سفسطهگری، نامردی و نان
به نرخ روز خوردن، چنان شُهرهی آفاق است که مرور کارنامه و شرحِ سابقهاش
فقط قلم چِرک میکند. آقای اَنتلکتوئلِ “وین”دیده!! ـ از موضعی نه هُنری،
که به شدت سیاسی ـ رکیکترین الفاظ و عبارات و اهانتها را نثارِ قشرِ شریف
و هنرمندِ سینما میکند. آنوقت برای تخریبِ بُغضآلودِ فیلمهایی که پسندِ
خودش نیست، از هر کارگردانی و با هر کمیت و کیفیتی ، مثل آب خوردن اَنگِ
ابتذال میزند. تازه کارش به همینجا هم ختم نمیشود. خَبَرکِشی میکند ،
به بیرونِ سینما، به مجلس!!! مجلس که خانهی ملت است و ظاهر و باطنش شفاف ،
خدا میداند دیگر به کدام خانهها و محافل!
اما جوابِ های، هوی است ، از اینجا و آنجا فریاد اعتراض بلند میشود. حتی
پلاسکُهنهها نیز از صندوقچه بیرون میآیند، تَشتِ رسوایی از بام سرنگون
میگردد. کارنامهی چرک و سیاه استاد دوباره ورق میخورد، ورق میخورد. و
ورق میخورد ، چه عبرتآموز است درسِ تاریخ !!
اما … آقای افخمی؛ آقای کارگردان؛ آقای مُجری؛ آقای هفت … شما دیگر چرا ؟!
زُلف به زُلف چه کسی گره زدهای ؟! دست در دستِ چه کسی نهادهای؟! از این
همکار و همصنفِ مو سفید کرده نصیحت ، بشنو و تا دیر نشده خرجت را سوا کُن ،
که هرکه در این سالها با جنابِ استاد همنشین شده سر از ناکجا در آورده و
حسابش به کرامالکاتبین افتاده!
آقای افخمی … بیپرده میگویم ، بی پرده که همه بدانند. “هل من مبارز”
طلبیدهای ، گفته ای که اگر حرفمان را پس نگیریم چه و چه!!! به پشتوانه این
تهدید، آقای منتقد هم “یابو” برش داشته و شیر شده ، غریده که جواب پرستویی
و فرخ نژاد و همه را در برنامه هفت خواهد داد ، عجبا !! نمیدانم ، شاید
مثلا بخواهد و بخواهی ریشهِ مان را بزنی !! آبِ پاکی را روی دستت بریزم …
ما مثل بعضیها ریشهِمان در ریشمان نیست که با یک تیغِ دوسوسمار به باد
رود. ریشهی ما در آب و خاکِ محکمتری است. از اینها گذشته، یکی بیرون از
برنامه حرفی زده و دیگری هم بیرون از برنامه پاسخش را داده. یکی گفته و یکی
شنیده. چرا پای برنامه را وسط میکشی؟ چرا آبروی تلویزیون و برنامه ی هفت و
خودت را پای یک منتقد بی آبرو خرج میکنی؟!
این را بدان که من غُصهی فیلمِ خودم را نمیخورم. بچهی تَهِ خط و زیر
پونز از این غائلهها باک ش نیست. من جنگ دیدهام. به بوی آتش و باروت خو
گرفته ام ، به نبردِ تن به تن عادت دارم ، هیچ وقت هم اهلِ آجانکِشی و
شکایت نبوده ام. چون لای پَرِ قو بزرگ نشده و خانگی نبوده ام. همیشه
مشکلاتم را خودم حل کرده ام . رو در رو. مثل مرد. اگر قرار باشد از فیلمم
دفاع کنم، میآیم توی برنامهات مینشینم و همانجا سنگهایم را وا
میکَنَم. با تو ، خالقِ عروس و شوکران ، نه با هر نامردی که انگ می زند و
خبر دروغ به آجان میبرد ، اما اینروزها بحثِ فیلمِ من نیست. بحثِ حیثیتِ یک
صنف است. بحثِ حفظِ شالودهی یک خانواده است. خودت بهتر میدانی که اعضای
این خانواده روی فردشان و جمعشان تعصب دارند. اگر اجازه دهیم هر مرد و
نامردی ، با منظور و بی منظور، به راحتی به ما ضربه بزند و مشکلات صنفیمان
را تبدیل به مشکلات عمومی و اجتماعی کند فردا دیگر سینمایی نخواهیم داشت.
بدان که … جشنوارهها و برنامهها تمام میشوند. مُجریها و منتقدین
میآیند و میروند. حتی ممکن است فیلم ها بسوزند و نابود شوند. اما نام و
یاد و رفتار و کردارِ خانوادهی سینما میماند. پس تا دیر نشده جبههات را
مشخص کُن. برای سینما کار می کنی یا علیه سینما؟ میخواهی در ذهن ها خالق
عروس و شوکران بمانی یا مجری برنامه هفت و رفیق آدم فروش ؟!! رفیق حیف …
حیف از رفیق . پروژکتورها خاموش می شوند ، سایه های کج و وکوله می روند ،
قهرمانهای پوشالی محو می شوند، آنچه در ذهن ها می ماند قهرمانهای واقعیند،
دوستدارت :سعید سهیلی
«باشگاه خبرنگاران جوان» نوشت:
پولاد کیمیایی بازیگر فیلم سینمایی «گشت ۲» در خصوص اتفاقی که جدیدا برای این اثر افتاده و با واکنش کمیسیون فرهنگی مجلس روبرو شده است، گفت: «اخیرا برای فیلم «گشت ۲» که از ابتدای تولد در وزارت ارشاد پروانه گرفت، ساخته و به دست هیئت انتخاب جشنواره رسید و بعد در جشنواره اکران شد، مشکلاتی پیش آمده. تا جایی که کمیسیون فرهنگی مجلس وارد میدان شده و قرار است تصمیماتی اتخاذ کند. این اتفاق منصفانهای نیست که شخصی به نام فراستی با حضور و اظهار نظرش به فیلم لطمه میزند.»
او افزود: «این فیلم به کمیسیون فرهنگی میرود، بر میگردد و نمایش داده میشود اما این سوال پیش میآید، چرا من نوعی نباید اندازه منتقد بودن خود را بدانم و با نگاهی شخصی و سلیقهای فیلمها را بکوبم؟»
کیمیایی ادامه داد: «نباید شکاف فرهنگی بین طبقات اجتماعی به وجود بیاوریم. آن هم در زمانی که شاهد رشد سینما، سالن سازی، ازدیاد مخاطب و … هستیم.»
او ادامه داد: «این اتفاقات بد نه فقط «گشت ۲»، بلکه همه فیلمها را شامل میشود و میتواند زنگ خطری برای چرخه سینما باشد.»
(پدارم ابراهیمی)
پدرام ابراهیمی_ما یه منتقد سینمایی داریم که خیلی محبوب و منصفه و حالا نام نمیبریم ولی راهنمایی میکنیم که خوشدهن و مودب و محترم و ایناس. امروز ما میخواهیم نه تنها دیروز و امروز ایشون رو به صورت اجمالی بررسی کنیم، آینده ایشون رو هم برای کسانی که بیصبر هستن رونمایی میکنیم که متوجه بشید اگه آدم از هواپیما بپره بیرون ولی یادش رفته باشه چتر نجات برداره، چی میشه.
۱۳۹۱: پنج دقیقه ابتدایی یک فیلم رو میبینه، دکمه پاز ریموت رو زده و شروع میکنه: «یه مشت مقوا رو ریخته تو تصویر. بدبختی اینه که همه میخوان اصغر بشن. اصغر چی داره؟ هیچی نداره. دوتاتون هم خب جمال شورجه بشید ببینید چی داااااااااااااااره!»/ ۱۳۹۳: تیتراژ ابتدایی فیلم رو میبینه و دستگاه رو خاموش میکنه: «افتضاح. مقوا. مزخرف. بیشعور. پدرسگ! در نیومده. خب آقا جون اگه نمیتونی در بیاری چرا میسازی؟ خب بده محمدرضا ورزی و حاتمیکیا در بیارن!»/۱۳۹۴: کاور یک فیلم رو میبینه و اون رو پرت میکنه به کناری: «این فیلم نیست که، مظهر […] فرهنگیه. (خداییش کلمههه رو نمیشه نوشت حتی بدون ممیزی) اکبر (عبدی) گوارشش از من بهتر کار میکنه. زنگ بزنم بیاد یه حال اساسی به این کارگردانا بدیم»./۱۳۹۵: به جلسه کمیسیون فرهنگی مجلس رفته و به بهانه بررسی جشنواره فجر، چغلی سینماگران را کرده و یک زیرآبزنی مبسوطی برگزار میکنه./۱۳۹۷: «الو؟ پلیس ۱۱۰؟ آقا این روبهرو دو نفر رفتن توی یه خونه. یکیشون زیر لب شجریان زمزمه میکرد یکیشون هم فیلم فروشنده دستش بود. راپلی بیاید از بالا»./ ۱۴۰۰: در هواپیما یواشکی به خانم مهماندار: «این بغل دستی من به بغل دستیش گفت این مهمانداره همه چیش عملیه. من جای شما بودم میگرفتم از هواپیما پرتش میکردم بیرون»./۱۴۰۵: یکی از دوستان تلاش میکنه ایشون رو ببره سینما و ایشون پاشنههای پا رو به زمین میکشه و ممانعت میکنه. این دوست هی اصرار میکنه و میگه: «بابا خب آخه یه بار بیا ببین سالن سینما چه شکلیه!» با گریه: «نمیام! تاریکه میترسم!». وی سپس به نیروهای پلیس ویژه زنگ میزند و دوستش را به جرم منتقدربایی به آنها تحویل میدهد./۱۴۱۰: آسایشگاه سالمندان: «الو؟ حراست فرودگاه؟ اممممم… پلیس دیپلماتیک؟ آهان! الو شهرداری؟ اینا با من هماتاق نمیشن. بیاید گازانبری همهشونو بکوبید پاساژ پلازا درست کنید»./ در آخر، روی صحبت ما با شما والدین عزیزه. فراموش نکنید بیتوجهی و محبت نکردن شما ممکنه زندگی فرزند شما و اطرافیانش رو نابود کنه. (خب ما بریم. از معاونت مطبوعات تماس گرفتند گفتند شاکی دارید)
یاشار نورایی منتقد سینما در یادداشتی که در صفحه فیس بوکش منتشر کرده است نسبت به اتفاقات اخیر و اظهارات مسعود فراستی واکنش نشان داد.
دیشب خواب فراستی را دیدم. دندان درد داشتم و برای معالجه به مطب
دندانپزشکی او رفتم. نمی دانم چرا اما در خواب احساس کردم به غیر از او
دندانپزشک دیگری در دنیای خوابم نیست. مطبش قدیمی بود و با خوشرویی که برای
من عجیب بود مرا ویزیت کرد. رفت تا وسایل دندانپزشکی اش را بیاورد که من
یادم آمد دفعه قبل دندانپزشکی او گوشه ی خرابه ای قرار داشت با کلی وسایل
کهنه و وحشت اینکه او با آن وسایل دندان مرا بکشد و ابزارش آلوده باشند مرا
لرزاند. او با ابزار نو برگشت و من ناگهان در خواب و چند لحظه ای تا
بیداری به یاد آوردم که خیلی وقت پیش هم خواب او را به عنوان جراحی دیدم که
میخواهد شکم مرا موقع هوشیاری پاره کند…
خواب های ما همه ی آنچه احساس می کنیم اما به زبان نمی آوریم هستند؛ هراس
از تیغ در دست زنگی و مست، پاره پاره شدن (نقد ؟) و احساس دریده شدن جسم و
روح و صداقت و ناآرامی بی پایان. خواب هایمان نشان می دهند که بعضی ها شاید
از شرم اشتباهاتشان همیشه خوفناک می مانند و ماندگار در کابوس های ما. مهم
فرد نیست، جامعه و دورانی است که این افراد فرصت جبران ندارند و در چرخه
ای اهریمنی، بی قراری شان را با بدی التیام می بخشند.