اشاره: آنچه میخوانید گزیدهای از واکنشهای اشخاص و سایتها است به برنامهی "هفت" در هفتههای اخیر و مسعود فراستی
پیشاپیش از اغتشاش در اندازهی فونت نوشتهها عذرخواهی میکنم.
پایگاه خبری "انتخاب" (مصطفی مصلحی) – 1 آبان 95
تیریبون را از این شبه احمدینژاد بگیرید!
سالهاست برنامه «هفت» برای نقد فیلم های سینمای ایران از شبکه سه پخش می شود. فردی به نام مسعود فراستی که کارشناس و منتقد دائم الحضور و بی پایان این برنامه تلویزیونی است، با سوابق مبهم فرهنگی - سیاسی که داعیه ی فهمش از حوزه های مختلف سیاست و فرهنگ، گوش فلک را کر می کند، هر آنچه می خواهد نثار مخاطب و میهمانانش می کند! فیلمساز را - ولو سخیف ترین فیلم های تاریخ سینمای ایران را - آنچنان می نوازد، و چنان از فحاشی های اختصاصی و شرم آور در برنامه زنده تلویزیونی و در برابر دیگان میلیون ها ایرانی استفاده می کند، که جز حیرت و شگفتی و تنفر مخاطب چیزی برجای نمی گذارد! اینجا اما محتوا و نقد فیلم، اصلا دیده نمی شود، آنچه مشاهده و برجسته می شود، نفرت پراکنی و بوی تعن جملات و کلمات این فرد است که سوگمندانه، عرصه ی فرهنگ را نیز، چونان عرصه سیاست و مناظره های سال ۸۸ ، به مرداب تعفن و تهوع کشیده است!
فراستی یک شبه احمدی نژاد است که تنها دوست دارد به جایگاهی شبیه احمدی نژاد دست یابد، اما نه توانش و استعدادش به لنگه کفش احمدی نژاد می رسد و نه عرصه فرهنگ، توانایی تحمل لحن و بیان و کرداز شومش را دارد! او نه تنها به شنیع ترین شیوه ممکن، میهمانانش را با زشت ترین القاب و طعن و لعن های مهوع و نفرت پراکنی مثال زدنی می آلاید، بلکه درصدد است اثبات کند، نقد حقیقی و واقعی، همین جملات تکراری و بس خطرناک اوست که بی پرده، نثار این و آن می کند و البته آثار جبران ناپذیرش بر پیکر جامعه نقش خواهد بست! با رکیک گویی های منحصر به فرد خود چون توهین به مسعود کیمیایی که آثارش را «استمنای روحی کارگردان» خواند!
این به اصطلاح منتقد شب گذشته نیز در برنامه زنده هفت، آنقدر صریح و شفاف، کارگردان یک فیلم احتمالا بد را به باد فحاشی و ناسزا گرفت که همان فیلمساز آرام را نیز برافروخت! اما فراستی نقد قحاشانه، لقلقه کلامش است و به این سادگی عقب نمی نشیند! «لرزیدن دست» و صدای میهمان برنامه را به تمسخر گرفت و چونان بگم بگم های معروف احمدی نژاد، تماس های مکرر همان میهمان را یادآوری کرد که از شنیدن نقدهای مشعشعش به عرش رفته و گفته به به!
«بگم بگم» اما تنها روش احمدی نژادی او نیست! فراستی بازیگر خوبی هم هست! چندان که دیدیم ، در هفته های گذشته و در ماجرای نقد فیلم سینمایی فروشنده، بی جهت بحث را به جاهایی کشاند که بسیاری را مجبور به سکوت کرد! آنجا که بچگانه و کودکانه گفت که «مملکتش را نمی فروشد» ، به خیالش، جز با فحاشی و توهین و بی ادبی، مملکتش را فروخته است! گرچه هم نگارنده می داند، هم مخاطب و هم خودش، که این جمله، «نقطه سرخطی» بود برای خفقان منتقدش در همان برنامه!
او سال هاست که در برنامه هفت ، نان شهید گرانقدر مرتضی آوینی می خورد و نامش را نیز مکرر بر زبان می راند تا همه به واسطه ی دوستی ادعایی با چنان گوهری، باور کنند که فراستی مملکتش را نمی فروشد! اما جز تلاش برای بدنامی دلداده و دردکشیده ای چون «مرتضی» ، چه کرده است؟!
اما مگر می شود، در سیمایی که مجریانش، کوچکترین واژگان توهین آمیز را به زبان می رانند و ممنوع التصویر می شوند، فردی چون فراستی، سالهاست هر هفته با سبد فحش و ناسازهای جدید و قدیمش، به تلویزیون بیاید و کسی نتواند پایش را از حضور در چنین برنامه ای در رسانه ملی قطع کند؟!
یک جستجوی ساده در اینترنت نشان می دهد، او چه تعداد فحش و فضیحت نثار اهالی سینما کرده و تا کجا پیش رفته که سینماگران اخلاقمداری چون پرویز پرستویی - که کسی یادش نمی آید نسبت به کسی تندی کرده باشد - پاسخی شدیداللحن خطاب به او منتشر کرد و گفت «اتفاقی که در جماعتی مثل فراستی افتاده است این است که دارند با منفور شدن معروف میشوند و حتی از این منفور شدن لذت میبرند چون به این وسیله دیده میشوند» این بازیگر با گلایه از مدیران تلویزیونی که فرصت حضور چنین منتقدی را در رسانه ملی ایجاد کردهاند ،میگوید: «مقصر اصلی مدیران تلویزیون هستند که نمیدانم چرا نمیبینند یا اگر میبینند حتماً تعمدی دارند و قرار است تیشه به ریشه سینما زده شود...تنها تریبونی که فراستی میتواند از آن لذت ببرد رسانه ملی است. او حتی پیش همکاران خودش هم وجههای ندارد. خراب کردن من توسط آقای فراستی برایم خندهدار شده است»
در این میان اما چند صباحیست که بهروز افخمی نیز پا به پای او پیش می رود و با تمام وجود، از فحاشی هایش حمایت می کند! طنز ماجرا اینجاست که افخمی ۷ رسما تلویزیون و برنامه «هفت» را به تریبون «شخصی» یا صفحه ی اینستاگرام خود تقلیل داده است! کارگردان علاقمندی که تا پیش از این، بزرگترین تریبونش، صفحه اینستاگرام همسرش بود، حالا در برنامه ای تلویزیونی، شخصی ترین حملات خود را نثار همکارانش می کند و کم مانده که پیام های شخصی اش به عمه و خاله را نیز، از همان تریبون ارسال کند!
روزگاری باد چپ می وزید! پس دم خور همان اهالی بود، تا جایی که عضو بلندپایه و ارشد لیست جبهه مشارکت در انتخابات مجلس شد! در همان مجلس نیز، از دسته تندترین نمایندگان مجلس بود که صدای بسیاری را در آورده بود! هنوز سخنان شاذ و خنده آور او، نقل محافل سیاسیست که گویی تریبون مجلس را با تریبون «هفت»!! اشتباه گرفته بود! روزگار اما چرخید و باد راست وزید! و چنان شد که شد! یکباره به مجری صداوسیمایی بدل شد که شاید روزی تخیل طول و درازش هم، نویدش را نمی داد! او اما مدتهاست به دلیل اخلاق نیک و خصلت انسانی اش!! با نقد جدی اهالی سینما و رسانه مواجه است و جالب تر آنکه، صبری اندک دارد و منتقدینش را چنان فراستی، با تندترین القاب و زشت ترین ادبیات ممکن، یاد می کند.
اما مدیران صداوسیما بدانند، بالاخص مدیریت جدید سازمان، که مردم تاب و تحمل شنیدن صدای این دو و نظرات شاذ و عبارات آزاردهنده ی آنان را ندارند! نه فقط این دو، که تحمل هیچ احمدی نژادی را ندارند! بیایید به اخلاق بازگردیم که عمریست، فاصله ای به سال نوری از آن گرفته ایم!
فردین آریش - 1 آبان 95
علیه سقراط!
به مسعود فراستی؛ که ناجوانمردانه کمر به حذفش بستهاند...
«اگر میاندیشید که با کشتن من میتوانید کسی را از نکوهش زندگی زیانآورتان بازدارید، سخت در اشتباهید. این راه فرار، راهی نیست که ممکن یا آبرومندانه باشد. آسانترین و شریفترین راه، از پای درآوردن دیگران نیست؛ بلکه بهتر ساختن خویشتن است.» فصل یازدهم: سقراط، در تاریخ فلسفه غرب، جلد اول: فلسفه قدیم. برتراند راسل، ترجمه نجف دریابندری.
چه سخت است خود بودن و باج ندادن و ایستادن، در این روزگار وارونه، که در آن هر روز ماهیت غیرواقعی و نمایشی چیزها، توخالی بودن طبلها و پوشالی بودن ادعاهای نابلدان، بیش از پیش عیان میشود؛ آنها که داعیه دفاع از گفتوگو و دیالوگ را دارند حکم به تازیانه و حذف میدهند، دم از شنیدن حرف مخالف میزنند اما با شنیدن کمترین نقدی داد و هوار میکنند و زمین و آسمان را به هم میدوزند. مدعیان روشنفکری و آزادی بیان، خود را نگران و پاسبان اخلاق جلوه میدهند اما با شنیدن کوچکترین تشری از کوره درمیروند. چه انسانهای حقیری! دردمندان واقعی برای تحقق باورهایشان مردانه مبارزه میکنند. به جای تهدید و ارعاب و هوچیگیری از خودشان دفاع میکنند و قضاوت نهایی را به مردم واگذار میکنند؛ این داوران همیشه، که خوب بلدند راست و دروغ را کشف و سره را از ناسره جدا کنند.
آقایان! خانمها! از ازل و تا همیشه، تنها ترسوها و بیخودها هستند که خودشان را پشت دفاع از اخلاق و آزادی پنهان میکنند، و اینگونه بر دانش و مسأله نداشتهشان سرپوش میگذارند. حقیقت به آقا بالاسر و قیّم نیاز ندارد و میتواند گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. شما دل تان شور خودتان را می زند، وگرنه کیست که نداند این شلوغکاریها برای چیست؟ تصاحب مطلق میز و صندلی مخالفان! و بعد تکگویی و پروپاگاندا و تظاهر و فریب.
چه غمانگیزند این روشنفکرنمایانِ هزاررنگ که دست از این هجوم یکسره برنمیدارند. و چه قلابی و دروغین است اخلاقی که از آن دم میزنند؛ ما میتوانیم اثر بد و بیخود و بیجهت و ناموازی! –و صدالبته ضداخلاق- بسازیم، و کسی حق ندارد به ما بگوید بالای چشمتان ابروست! به راستی و در این صورت چه کسی بیاخلاق است؟ آنکه بدی را خلق میکند و میپراکند یا آنکه برملایش میکند و فاش!
سافوی شاعر خطاب به سقراط گفته بود: «استبداد فقط تو رو از حرف زدن منع کرد، در حالی که دموکراسی تو رو کشت.» و حالا در این گردش و تکرار دوباره تاریخ، سوفیستها – این مدعیان دروغین آگاهی- علیه سقراط -دوستدار حقیقی دانایی- برانگیختهاند و شوکران در دست کمر به حذف او بستهاند. آنها میخواهند حقیقت را به پای منافع خویش ذبح کنند و همین هم هست که سقراط را برنمیتابند و از نقد و نصیحت گریزانند.
بگذار تا میتوانند در بوق و کرنا کنند که سقراط جوانان را گمراه میکند! بگذار این خشم و هیاهوی بیامان فروکش کند و گرد و غبارها فرو بنشیند. دور نیست که پرده برافتد، نقابها کنار بروند و حقایق بر همگان آشکار شود. چه باک! وقتی سقراطها برندگان هماره تاریخاند.
سرویس فرهنگ و هنر مشرق (محمدرضا پارسا) – 2 آبان 95
مسعود فراستی؛ غول نقدِ سینما
جمعه شب برای چندمین بار یک درگیری لفظی میان مسعود فراستی و کارگردان "سایه های موازی" پیش آمد و بازتاب زیادی پیدا کرد. در این جدال، آقای کارگردان نقد بیرحمانه فراستی را تاب نیاورد و مدعی شد:
فیلم فارسی شرف دارد به اینکه مثل تو بنشینم جلوی تلویزیون از یک رانت و موقعیت مسمومی استفاده کنم و بدانیم هیچ کسی هم نمیتواند جواب ما را بدهد.
تو مسیری که میروی مسیر غم انگیزی است و آدم غم انگیزی شدهای! من دلم برایت میسوزد. از اینکه تو لذت میبری من را و فیلم مرا سخیف کنی، من ناراحت میشوم. اگر مشکلت پول است من دستمزد حضورت در برنامه «هفت» را میدهم تا برای معیشتت، همه را خراب نکنی! فقط برای معیشت صحبت نکن. کار تو نفرت پراکنی است!
فراستی در پاسخ به جنجالهای نعیمی گفت: پشت این جملهها مخفی نشو. عرضه یعنی توان! توان این را نداشته است. تو با ادبیات خودت برداشت کن. بجای آنکه ناراحت شوی و استرس بگیری، به نقد فیلمت پاسخ بده.
حالا هفت و نود رقیبند
مدتها بود که در صداوسیما این بحث مطرح بود که آیا سینما هم به اندازه فوتبال آنقدری ظرفیت دارد که بشود یک نود سینمایی از آن درآورد. نودی که پر از بحث و حاشیه باشد. برنامه سینمایی چموشی که ذره بین روی سینما و همه اطراف و اکنافش بیندازد و خوب و بدش را بریزد روی دایره...
بعد از دو دوره تقریبا همه به این اجماع رسیده بودند که نمیشود. چرایی آن هم چند مورد بود. اینکه سینما در حال احتضار است و لاجان. اینکه روابط عجیب و غریبی در سینما حاکم است و یک نخ را که بکشی یکباره کل کت و شلوار تلنگش در میرود و اینکه اصلا اهالی سینما تا یک جایی نقد و بحث و حاشیه را تحمل میکنند و از آنجا که بخواهی بیشتر بروی همه علیهات دست به کار میشوند تا ناکارت کنند.
با این وجود در سری سوم هفت بهروز افخمی لباس دن کیشوت پوشید و مدعی شد که میخواهد به جنگ آسیابهای بادی برود و رفت.
افخمی با هوش و توانی که شاید حاصل سالها کار او در حوزه کارگردانی بود توانست حاشیهها را طوری مدیریت کند که هفت آرام آرام پرمخاطب شود و به جد تنه به تنه نود بزند... تا اینجا درست. اما از آنطرف هم پیشبینیها درست بود.
سینما تحمل نود سینمایی را ندارد؟
سینما تا یک جایی افخمی و نود سینمایی اش را تحمل کرد. اما از آنجا به بعدیکباره همه دست به دست هم دادند تا او و تیمش را زمین بزنند. از همه ابزارها هم استفاده کردند. خبر سازی چندباره در مورد تعویض کادر سازنده هفت و بایکوت کردن برنامه و نیامدن اهالی سینما و مجاب کردن اهالی سینما به صدور بیانیه و حتی انتشار پیامکهای شخصی فلان کارگردان و ...
اما افخمی زرنگتر از آن بود که بخواهد در مواجهه با این حواشی همان افخمی کارگردان کوچک جنگلی باشد... او هیچوقت لباس دن کیشوت را از تن در نیاورد و دن کیشوت ( و نه افخمی) چنان اهالی سینما را دوباره یکی یکی به هفت آورد که همه حربهها ناکارآمد شد.
اینبار فقط یک شانس مانده بود. منتقد یک دنده و کله شق اما باسواد و محکمی به نام مسعود فراستی که تن به هیچ آداب و ترتیبی نمیداد و باید منتظر میماندند تا از دهانش کلمهای و جملهای بیرون بیاید و آن را نوک چوبی بزنند و از آن پرچمی بسازند که همان پرچم پرونده هفت را برای همیشه بپیچد.
پرچمی که قرار بود هفت را ناکار کند
همان هم که متصور بودند تا جایی رخ داد. فراستی نه حالا و نه هیچ وقتی تن به هیچ قاعدهای نداده و نمیدهد. او نه یک بار که چند بار، چیزهایی گفت که بشود پرچمش کرد.. پرچمی برای دریدن هفت و ناکار کردنش. اما آن پرچم نه تنها هفت را نابود نکرد که تن پوشی شد برای محکم تر و قوی تر شدن نقد سینما.
پرچمی که ساخته بودند باعث شد تا سینمای لوس و افادهای قدرتی با نام نقد و منتقد را باور کند. نقدی که شاید تا پیش از فراستی هم بود و حتی شاید خیلی هم قویتر. اما چیزی بود بی کاربرد و تزیینی که فقط آکسسوار بود و به درد پز دادن میخورد.
منتقد هم کسی بود که فقط باید در بعض جلسات حاضر میبود و چیز بی اثر و پرتعارفی میگفت و پولی میگرفت ناچیز. حقش هم لابد همان مقدار ناچیز بود. چون اصلا اثری نداشت. نه روی دیدهشدن یا نشدن فیلم. نه روی فیلم بعدی کارگردان و نه بر جشنوارهها و انتخابهایشان.
حالا اما فراستی و هفت کاری کردهاند که نقد جدی گرفته میشود. خیلی جدی. اصلا حالا دیگر نقد برای سینماگر و تهیه کننده فقط مثل حکم سس را ندارد و ارزشش به قدر تخمه شکستن نیست. نقد ، زمانی که افخمی عروس را ساخته بود آنقدر بی ارزش بود که به گمانم حتی خود افخمی(شک دارم او بود یا کارگردانی دیگر) وقتی نقدی منفی راجع به فیلمش را خوانده بود مدعی شده بود که من اصلا نقد فیلم نمیخوانم و برایم اصلا مهم نیست. چون نقد هیچ کارکردی ندارد و منشا هیچ اثری نمیشود.پس صرفا روده درازی یک آدم است که میخواهد سوادش را به رخ بکشد.
اما حالا نقد آنقدر مهم شده است که وقتی یک کارگردان نقد فراستی را میشنود حتی حاضر میشود تن به جدال لفظی بدهد تا شاید از این مهلکه بگریزد و فیلمش ناک اوت نشود.
اصلا حالا دیگر نیامدن به هفت سخت تر از آمدن است. تا پیش از این کارگردانها نمی آمدند و خلاص. اصلا چه اهمیتی داشت. به قول اهالی سینما کی دم صبح هفت میبیند؟
ولی حالا اینکه به هفت نیایی و اجازه دهی غول نقد و یا به عبارتی مجسمه نقد ایران به جان فیلمت بیفتد و ناکارش کندبی رحمی زیادی میخواهد. هیچ کارگردانی(که حکم پدر فیلمش را دارد) حاضر نمیشود فیلم را در ورطهای رها کند که بیرحمانه و قدرتمند قرار است مورد نقد قرار گیرد و اگر درست از خود دفاع نکند دریده خواهد شد.
بعضی میگویند اینکه نقد، غول شده است خوب نیست. این که بیرحمانه فیلمهای بد را میدرد درست نیست. اما من اعتقاد دارم هست. غول خیلی بهتر از یک موجود بی خاصیت است. موجود بی خاصیتی که لوست کند. آنقدر نباشد که سینما لوس شود و رفته رفته خیال کند بزرگ شده است و قدرتمند .اما یکباره وقتی به خودش نگاه کند ببیند دارد میمیرد. سینمای در حال احتضاری که تا دو سه سال قبل شاهدش بودیم حاصل نبودن نقد بود. حاصل نبودن یک نقد بیرحم. نبودن غولی به نام نقد که حالا فیلمسازها از ترس او هم که شده مجبورند فیلمهایشان را دست کم کمی بهتر بسازند.
حالا اگر فیلمسازی و سینما جان گرفته یک دلیلش هم به رو آمدن نقد جدی و بیرحم و با دانشی است که درست مثل یک غول، کمین گرفته تا فیلمهای بد را تکه و پاره کند. حرفش هم یکی است. فیلم خوب بساز تو تو را ندرم. برایش هم حاشیه مهم نیست. فحشش هم بدهند مهم نیست. اهمیتی ندارد که کمال تبریزی بگوید از ماشین گرانقیمتش او را ترک موتور دیده یا دیگری به او بگوید تو نفرت پراکنی و آن دیگری مدعی شود که باید شلاقش بزنند.
حالا این غول نقد هرچقدر حمله ببیند قویتر میشود. سینما و اهالی سینما حالا باید به جای حمله کردن به غول نقد و بیرحم تر کردن او فقط باید فیلم خوب بسازند. آنقدر فیلم خوب بسازند تا این غول آرام شود و بیشتر و بیشتر با سینما کنار بیاید. غول نقدی که مجسمه اش فراستی است و کمک بزرگی است که صداوسیما به سینما کرد تا آن سینمای در حال مرگ دیروز به سینمای زنده و پویای امروز بدل شود.
خبرگزاری فارس (جواد حسینی) – 3 آبان 95
از هفت موجود تا هفت مطلوب
ژورنالیسم حرفه ای هیچگاه حکم صادر نمیکند، قضاوت نمیدهد و قضاوت نمیکند، بلکه دادهها و مفروضاتی خاص را ترکیب می کند تا در مورد یک موضوع خاص مردم قضاوت کنند. وضعیت مغشوش فرهنگی برخی رسانه ها موجب شده هر خبربیاری بشود، خبرنگار، هر خبرنگاری منتقد، هر منتقدی کارشناس و هر کارشناسی تحلیلگر. این وضعیت آشفته اتهامزنی و حکم صادر کردن، آفت رسانههای مکتوب و مجازی شده است. اخیر با همین دست فرمان و بازار مکاره تحلیل، برنامه هفت از جهات مختلفی مورد هجمه قرار می گیرد.
پس از اینکه افخمی سکانداری برنامه هفت را بر عهده گرفت، کسی تصور نمیکرد که این برنامه جانی دوباره بگیرد و البته همین اتفاق افتاد. برنامه هفت با محوریت افخمی به مقصود نخواهید رسید، چون عیار نقدپذیری جناب افخمی نسبت به گذشته بسیار کاهش یافته است. منتها برنامه هفت فعلی بالهایی دارد که به لطف این بالها همچنان جذابیت مردمی خود را حفظ کرده است اما افخمی با اعتماد به نفس فوق العادهای این توفیقات را به حساب خود مینویسد.
یکی از این بالهای مهم برنامه هفت، گزارشهای تولیدی – تحلیلی این برنامه است. مثلا گفتگوی افخمی با حبیب احمدزاده واجد هیچ جذابیت خاصی نبود اما گزارش تحلیلی پخش شده در میانه گفتگوی افخمی-احمدزاده، فوقالعاده و بیبدیل بود.
این گزارش، ضریب زاویهدار زیبایی به هفت می بخشید و مشخص کرد، عوامل نویسنده متنهای گزارشی برنامه چند پله از مجری مترقیتر می اندیشند. اینکه افخمی اغلب گفتوگوهایش را با همان پیش فرضهای کلیشهای اداره میکند، اشکال هفت نیست، بلکه اشکال افخمی است.
نکته جالب این است که عوامل پشت صحنهای که گزارشهای تحلیلی هفت را تهیه میکنند حرفهای تازهتری برای گفتن دارند. افخمی کافیست دیدگاههای تحلیلی خود را کنار بگذارد و نگاهی ژورنالیستیتری به محیط و پیرامون سینما داشته باشد، ضمن اینکه به اتاق فکر هفت بیشتر گوش کند. چون مشخص است طراح و نویسنده متون گزارشی کسی است که اشرافش به سینما، بیشتر از تحلیل های ژورنالیسی رایج است.
اگر فراستی همه آن چیزی باشد که در قالب اتهام به او نسبت می دهند، خدمت بزرگی را دارد به سینما و فرهنگ عامه این کشور ارائه می کند. از یک مفر کاملا هنری سالیان است که نقد و فرهنگ نقد را بسط گسترش می دهد، انگارهای که جامعه کنونی ایران بشدت بدان نیاز دارد.
فراستی حتی به فیلم هایی که در تراز بالایی قرار دارند و به صورت افراطی شامل تمجید و ستایش گروهی میشوند، میتازد. ابایی ندارد که فیلم محمد (ص) ساخته زیبای مجید مجیدی را نقد کند، ابایی ندارد فیلم ممتاز شیار 143 را سلاخی کند و اتفاقا «ایستاده در غبار» را با کوشش بیشتری نسبت به فیلم فروشنده نقد میکند. چرا هواداران محمد(ص)، شیار 143، و ایستاده در غبار وقتی در شکل ظالمانهتری فیلمهای محبوب خود را زیر تیغ نقد فراستی می بینند، اعتراض نمیکنند؟ چرا با نقد صریح فروشنده و سایههای موازی دل جامعه رسانهای جهتدار به درد می آید؟! مدتهاست که عده ای گمنام و نوقلم، به بهانه حذف و جایگزینی در برنامه هفت، فراستی را نشانه رفتهاند!
ادبیات فراستی در مقابل سینمای ضعیف شبه فیلمفارسی اصغر نعیمی که فیلم خصوصی را نعل به نعل از روی فیلم (Fatal Attraction) جذابیت مرگبار ( محصول 1987 ) کپی و پیست کرده است، ادبیات سخفیف و مبتذلی بود؟! بد بود؟! فاجعه بود؟! دغدغههای چیپ، فیلمفارسی، "حرکت دوربین درست نداری" و...، عبارات مستهجنی هستند؟!
از این عبارات بدتر در ماهنامههای تخصصی و سینمایی وزین و مورد پسند جناب نعیمی، هزاران بار بکار گرفته میشوند کسی هم معترض نوشتار منتقدان، با آن ادبیات خاص نمیشود.
بد و فاجعه که مثل نقل و نبات در فرهنگ رسانهای ما بکار گرفته میشوند، اما معترضهای ثبت و مندرج نمیشود. اتفاقا فراستی در این برنامه خیلی مراقب بود که نقدی بدون حاشیه را ارائه کند. طرح مرجع مورد اقتباس برای دستمایه نقد قرار گرفتن از سوی فراستی، موید این مهم بود که منتقد ثابت برنامه هفت، واقعا علاقهمند است که در ابعادی محترمانهتر فیلم ها را نقد کند،.عدم پاسخگویی و گذر به جاده خاکی مهمان برنامه موجب میشود که فراستی از کلمات بد، فاجعه و دغدغه های چیپ استفاده کند. فراستی قدیس نیست، اما با پایمردی برای اعتلای سینما، با ابزار نقد، به یک منتقدی که نمی توان نادیدهاش گرفت تبدیل شده است.
برخلاف نقل قول آقای نعیمی، فراستی اصلا موجود غم انگیزی نیست بلکه این فیلمهای غم انگیز سینمای ایران و نمونه هایی مثل سایه های موازی هستند که فضای اجتماعی ایران را غم انگیزتر میکنند. و غم انگیزتر این است که جناب نعیمی در مورد بخش نظرات مردمی می فرمایند " اینها مردم عادی اند" یعنی عامیاند. یکی از انگارههایی که فراستی را به خروش می آورد این است که هر گاه احساس کند فیلمی علیه خلق قهرمان ساخته می شورد کوتاه نمی آید. اتفاقا عادی و عامی تصور کردن مردم توهین آمیزتر از عبارات مسعود فراستی است.
عبارت «مردم عادی» جناب نعیمی از یک تفکر واپسگرایانه نشات میگیرد! کدام فعالیت و کدام برتری بارز اندیشهای سبب تفاوت اصغر نعیمی با مردم میشود که بیان میدارند اینها مردم عادیند. اتفاقا حسن فراستی این است که انگاره متعالی نقد را در سطوحی عالی، با زبان مردم ادا می کند. این مهم سبب تفاوت فراستی با یک عده منتقد کیفکش و خودنما می شود.
جناب نعیمی نمی داند که همین مردم عادی که در حال حاضر سینما میروند از ایشان خیلی بیشتر کتاب می خوانند، بیشتر داستایوفسکی می دانند و نسبت به ایشان، فیلمهای بیشتری میبینند. به قول فراستی "مردم" خیلی جلوترند. مسعود فراستی با همه غم انگیز بودنش، سبب شادمانی و دلخوشی ماست که صرفا دنبال کننده برنامه هفت هستیم. به هیچ وجه از این برنامه طلبی نداریم و دنبال حذف عوامل آن نیستیم. برای مخاطبان هفت فراستی مثل گلادیاتوری میماند که با وجود شاهان وارستهای در مقابل هنری که پشتوانه فکری و اندیشه ای ندارد؛ تهی و خالی است، ایستادگی می کند.
تا جایی که نگارنده در خاطر دارد فراستی از همان ابتدا همین بود، نه چیزی بیشتر نه چیزی کمتر. غم نان هم نداشت اگر غم نان داشت به جای کافهداری، کرسی عالیترین دانشگاههای سیاسی و هنری کشور را از آن خود می کرد.
اما این نکته را نمی توان از نظر به دور کرد که فراستی نیز به جد باید نسبت به تغییر و تجدید نظر در ادبیاتش بیاندیشد. تغییر و تحول در ادبیات و لحنش نه در نگاه و رویکردش. فراستی میبایست همچنان با قوت و جدیت تمام به وسواس و سختگیریاش نسبت به سینمای رو به رشد کشور ادامه دهد. این هم به نفع فراستی است و هم سینمای ایران به شرط تغییر لحن وادبیاتش.
اما حضور مناسب و ایده آل مسعود فراستی برای جذاب شدن بخش نقد برنامه هفت کافی نیست. مثلا در مورد نقد فیلم فروشنده آقای فرهادی برنامه هفت باید سنگ تمامتر می گذاشت. مجید اسلامی، نیما حسنینسب و امیر قادری و شاهپور شهبازی که نقدهای جدی و فنی در مورد فیلم فروشنده دارند. جا داشت چنین چهره هایی در برنامه هفت بیشتر دیده شوند. تک صدایی به یقین، با یک نقد فنی و حرفه ای فاصله دارد.
برای فراستی که هل من مزید می طلبد شایسته است کسانی در مقابلش قرار بگیرند که توان مقابله و هماوردی با او را داشته باشند. حضور منتقدین حرفه ای و کار گشته عیار نقد فراستی و منتقدین مقابلش را به خوبی عیان خواهد کرد .این به نفع همه است .
امید می رود پس از حضور هوشنگ گلمکانی در حوزه جدی نقد، نخبگان بیشتری به برنامه هفت دعوت شوند و دعوای پاپاراتزیوار افخمی با برخی از این نخبگان به پایان برسد. از سوی دیگر گفتگوهای خستهکننده افخمی کوتاهتر و آیتمهای گزارشی تحلیلی برنامه بیشتر شود.
آقای افخمی به این پیشنهادهای ما بیشتر فکر کنید.
مصطفی آل احمد – 10 آبان 95
یادداشتی بر ناگفته های برنامه هفت
وقتی به من گفتند می خواهیم فیلم «نویسنده بودن» که مستندی است درباره جلال آل احمد را در برنامه هفت نقد کنیم ، به عنوان تهیه کننده و کارگردان به عللی که همه می دانیم تردید داشتم در این برنامه حاضر شوم ، اما فکر کردم برای اولین بار در این برنامه نقد فیلم مستند صورت می گیرد و این خود یک گام به جلو است، گام دوم هم این که فیلم یادآوری جلال است که سال هاست نقش آن در رسانه کمرنگ شده. فکر کردم فیلم مستند آرام آرام اهمیت خود را به رخ کشیده است، اما یک نگرانی دیگر هم داشتم و می دانستم تصویر واقعی جلال و نفرتی که از حزب توده و آن جریان ها داشت برای اصحابی که هنوز به آن اردوگاه سیمپات هستند خوشایند نیست و ممکن است با استفاده ابزاری از جریان های رایج، باردیگر بخواهند جلال واقعی را از دم تیغ بگذرانند. با این همه و با اینکه می دانستم روال نقد در این برنامه یک سویه است و نقد کارشناسانه کمتر دیده شده، اما فرصتی بود برای طرح دوباره جلال و اهمیت فیلم مستند و می خواستم تاکید کنم بر نقش مستند انتقادی در تلویزیون که تاکید هم کردم.
اما در ۸ آبان در برنامه هفت چه گذشت و چگونه و چرا بر خلاف رسم معمول منتقد دومى را که همسو با منتقد اول و مخالف سرسخت فیلم بود را وارد برنامه کردند؟
از طرف دیگر به چه حقی در کانال روابط عمومی برنامه هفت حرف های من را که سند آن خود برنامه است و فایل تصویری و ضبط شده آن موجود است تحریف می کنند؟!
عینا نقل قول من بر اساس فایل ضبط شده :«ببینید آقای افخمی ، در جامعه ما هیچ کس نقد نمی پذیره ، پزشک نقد نمی پذیره ، خلبان نقد نمی پذیره ، وکیل مجلس نقد نمی پذیره ، وزیر نقد نمی پذیره ، هیچ دولت مردی تا به حال نشده بیاد و بگه من اشتباه کردم و مثل اینست که همه در یک پرده و هاله مقدسی قرار دارند که گویی هیچ کس هیچ اشکالی نداره.»
این ها را من مو به مو از روی فایل ضبط شده برنامه نوشتم و عین کلمات من است. اما روابط عمومی برنامه در کانال مجازی خود در تلگرام و در فرستادن خبر به سایت ها ، حرف های مرا اینطور نشر داده است:
«در جامعه ما متاسفانه هیچ کسی نقدی نمی پذیرد ، از دکتر و مهندس تا وزیر و رئیس جمهور . »
در کلمات من واژه رئیس جمهور نیست، اما روابط عمومی برنامه هفت واژه رئیس جمهور را به جای وکیل مجلس آورده ، البته در این شکی نیست که همگان خوبست نقد پذیر باشند اما اینکه روابط عمومی برنامه هفت، جمله دولتمردان را خلاصه در وزیر و رئیس جمهور کرده ، تحریف آشکار حرف های من است. و همینجا از همه خبرگزاری ها ، سایت ها و روزنامه ها که خبر روابط عمومی برنامه هفت را نشر دادند می خواهم تا این یادداشت را هم به رسم امانت داری و بنابر قانون مطبوعات منتشر کنند تا تاکیدی باشد بر امانت داری و حقوق انسانی .
در قسمت های دیگر هم، روابط عمومی برنامه هفت، حرف های من را تحریف کرده، از آن جمله آن جا که با تنها سوال آقای قزلی که چرا نامه جلال به امام در این فیلم حذف شده ، فقط ذکر شده که من گفتم نامه مهم نبوده ، باز بنابر فایل تصویری برنامه توضیح دادم که مهمتر از نامه ملاقات بوده که آقای شمس آل احمد به تفسیر در فیلم شرح ملاقات با امام را آورده است. چطور از نظر آقایان، آن نامه که روشنگر موضوع خاصی نیست ، مهمه ولی ملاقات با امام که در فیلم آمده مهم نیست ؟ تا آن جا که اصلا آقای فراستی حضور شمس آل احمد را که اتفاقا تنها کسی است که به ملاقات با امام اشاره می کند بی ثمر می داند. و این به روشنی بیان گر آنست که موضوع نامه به امام مورد استفاده ابزاری است. کم اهمیت دادن شمس که برادر نویسنده و ناشر اغلب کارهای او بوده و ملاقات با امام را هم او شرح می دهد حکایت از پارادوکس معنایی دارد که آقای فراستی و همکارشان را در این تناقض آشکار قرار می دهد. بقیه حرف های ایشان هم از آن جمله : «ماقبل نقد و ماقبل فرم و غیره » چنان ماقبل کلیشه بود که جای بحث نمی گذارد و پیداست منتقد برنامه با فیلم مستند آشنا نیست زیرا که از همان حرف های که برای فیلم داستانی استفاده می کند در این خصوص هم مدد می گیرد و حرف تازه ای ندارد جز کلی گویی که:«فیلم ملات ندارد و ...» اما راه نقد، نقد روشنگرانه و مسئول و حق طلبانه همواره باز است و همینجا از کسانی که می خواهند راه نقد را با تخریب آن مسدود کنند، دعوت به صداقت در گفتار و اندیشه می کنم.
البته در برنامه هفت جمعه ۸ آبان اتفاقات بدیع دیگری هم افتاد که مخاطبین را شگفت زده و من هم از آن بی خبر بودم و ظاهرا دست اندرکاران برنامه می خواستند شگفت زدگی ایجاد کنند، برنامه هفت تنها به نقد فیلم بلند در حال اکران می پردازد، آن هم با منتقد همیشگی برنامه. اما ناگهان بدون این که من از این بدعت خبرداشته باشم، فیلم کوتاهی که نه اکران شده و نه نویسنده و کارگردان آن حضور دارد به نقد گذاشته می شود.که البته با نقد فیلم کوتاه موافقم و امیدوارم این نیز تداوم پیدا کند و اگرنه مصداقی می شود بر استفاده ابزاری از فیلم کوتاه در برنامه هفت که سابقه نداشته است.
آقاى مهدى قزلى ابتدا به عنوان فیلمساز آن فیلم کوتاه که اکران هم نشده و کسی آن را ندیده مطرح شدند ولى بعد معلوم شد ایشان فیلمساز نیستند و گفته شد نگارش فیلم از آن ایشان بوده و بعد معلوم شد نویسنده فیلم هم نیستند و بعد گفتند به هر حال به این فیلم کمک کردند و نسبت دارند که آن نسبت هم معلوم نشد که نشد. در همان جملات اول معلوم شد ایشان به کمک آقاى فراستى آمده است تا فیلم «نویسنده بودن» که من کارگردانش هستم را نقد کند. و البته این امر تا آن جا عجیب بود که مجرى برنامه ، آقاى بهروز افخمى هم متعجب و پرسشگر خواهان توضیح از آقای فراستی شدند و این تذکر نشان از این داشت که این طرح آقاى فراستى بوده که ایشان به عنوان منتقد دوم و بر خلاف رسم برنامه وارد شوند. اگرچه آقای فراستی به این پرسش معترضانه آقای افخمی پاسخ نداد و بار دیگر هم آقای افخمی به این عدم پاسخ گویی معترض شد. بعد در میان برنامه از اتاق فرمان آمدند و به آقای افخمی یادداشتی دادند که نام نویسنده و کارگردان فیلم کوتاه را ذکر کند و شفاف توضیح دهد که آقای قزلی فیلمساز آن فیلم نیست و قرار شد تصویر کتابی که ایشان درباره جلال نوشته است را نشان بدهند و بگویند ایشان نویسنده کتاب است ، احتمالا تهیه کنندگان آن فیلم با تماس هایی شکایت خود را به برنامه رفته اند و حالا بماند تا بعد ها و سرنوشت این کتاب که چه بوده و که بوده ... این همه طراحى براى حضور آقاى قزلى برای من جالب بود و خنده ام گرفته بود که این همه واهمه از فیلم «نویسنده بودن» است یا از من؟ و راستش فکر نمی کردم آقای مسعود فراستی این همه برای نقد فیلمی نگران بشود. البته به نظر من سواد آقای فراستی و تجربشون بیشتر از این بود که از آقای قزلی کمک فکری بخواهند، شاید بیشتر کمک صوری بود و ظاهرا جملاتى رو که منتقد برنامه نمى خواست از زبان خودش بگوید ایشون مى گفتند.(نامه به امام و از این دست) به هر حال بر خلاف رسم معمول برنامه «هفت» دو منتقد همسو و مخالف به نقد فیلمی که ساخته بودم نشستند. به این ترتیب زمان قانونی من را به یک سوم تقلیل دادند که البته از در اختیار گذاشتن همان زمان کم هم واهمه داشتند. آقای قزلی چندبار هم از من خواستند تا به پرسش ایشان به عنوان سوال مردم ایران پاسخ دهم که این هم از عجایب این روزگار است که افرادی خود را نماینده مردم ایران می دانند آن هم بی هیچ مدرک و دلیلی . با این همه حضور ایشان را به فال نیک مى گیرم ، زیرا اینگونه ، خیلى از مسائل روشن تر شد.
«نویسنده بودن» تنها فیلم مستند بلند درباره زندگی خصوصی ، سیاسی و ادبی جلال آل احمد است که جایزه بهترین فیلم بیوگرافی سینما حقیقت را هم دریافت کرده و در همینک در سینمای هنر و تجربه اکران شده است. فکر می کنم فیلم نویسنده بودن و تفکر حق طلبانه جلال آل احمد ، بار دیگر از پس سالیان رعشه بر تفکر ارتجاعی می اندازد که گروهی را از تصویر واقعی او نگران می کند، تصویری که از او دیو یا فرشته نمی سازد، تصویری که به او حق می دهد تا برای یافتن حقیقت در کوچه های خیال و آرمان سرگردان شود. تصویری که دیگر سنگی بر گوری نیست.
تابناک – 11 آبان 95
رسوایی در "هفت"
پس از آنکه در برنامه «هفت» به نقد و بررسی مستند «نویسنده بودن» با حضور چند چهره پرداخته شد و در این میان یک چهره به عنوان سازنده مستند «جلال در اسالم» نیز معرفی شد، اکنون مشخص گشته، چهره مدعو به این برنامه، هیچ نقشی به عنوان کارگردان یا نویسنده در تولید این مستند نداشته تا یک رسوایی در این برنامه رقم بخورد.
به گزارش «تابناک»؛ برنامه سینمایی
«هفت» در جمعه پیشین (هفت آبان) میزبان عوامل فیلم «یتیمخانه ایران» بود؛ اما به واسطه دوستی عمیق ابوالقاسم طالبی و
بهروز افخمی، این فیلم نقد نشد. در عوض در اقدامی بیسابقه در برنامه «هفت» به نقد
یک مستند درباره جلال آل احمد با عنوان «نویسنده بودن» به کارگردانی مصطفی آلاحمد پرداخته شد تا بخش مسعود فراستی
حذف شود؛ فراستی اما در این بخش نقد تنها نبود و شخصی به نام مهدی قزلی در این برنامه
بود.
قزلی ابتدا به
عنوان مستندساز و سازنده مستندی دیگر درباره جلال با نام «جلال در اسالم» معرفی
ولی در نهایت به عنوان نویسنده این مستند خوانده شد و در کنار فراستی به نقد مستند
مصطفی آل احمد درباره جلال آل احمد پرداخت. در واقع در روزی که فیلم سینمایی مورد
توجه قرار گرفته در این برنامه، از نقد مصون ماند، یک مستند با حضور دو مخالف و
بدون حضور یک منتقد موافق به چالش کشیده شد.
فراستی برای اینکه نقد جدیتر به فیلم «نویسنده بودن» کند، تأکید نمود، قزلی مستند «جلال در اسالم» را ساخته و این مستند بهتر از مستند «نویسنده بودن» است و اندازه حرفی که میزند، است. بدین ترتیب قزلی در مقام مستندساز معرفی شد؛ اما در ادامه این شخص به عنوان «نویسنده» این مستند معرفی شد.
اکنون با گذشت چند روز از این برنامه،
مشخص شده که چهره مدعو از طرف فراستی و افخمی، نویسنده این مستند نیز نبوده و در
تیتراژ پایانی مستند «جلال در اسالم» از مهدی قزلی مدیرعامل جدید بنیاد شعر و
ادبیات داستانی به عنوان تامین کننده سرمایه این مستند صرفاً تشکر شده است. حسن
حبیب زاده کارگردان مستند «جلال در اسالم» که قزلی دربارهاش حرف زد، سکوت کرده،
ولی مصطفی آل احمد درباره اتفاق رخ داده، یادداشتی منتشر کرده است.
در بخشی از
یادداشتی آل احمد آمده است: «...آقاى مهدى قزلى ابتدا به عنوان فیلمساز آن فیلم
کوتاه که اکران هم نشده و کسی آن را ندیده مطرح شدند، ولى بعد معلوم شد ایشان
فیلمساز نیستند و گفته شد نگارش فیلم از آن ایشان بوده و بعد معلوم شد، نویسنده
فیلم هم نیستند و بعد گفتند به هر حال به این فیلم کمک کردند و نسبت دارند که آن
نسبت هم معلوم نشد که نشد».
آل احمد افزود: «در همان جملات اول معلوم شد ایشان به کمک آقاى فراستى آمده است تا فیلم «نویسنده بودن» را که من کارگردانش هستم، نقد کند و البته این امر تا آن جا عجیب بود که مجرى برنامه، آقاى بهروز افخمى هم متعجب و پرسشگر خواهان توضیح از آقای فراستی شدند و این تذکر نشان از این داشت که این طرح آقاى فراستى بوده که ایشان به عنوان منتقد دوم و بر خلاف رسم برنامه وارد شوند. اگرچه آقای فراستی به این پرسش معترضانه آقای افخمی پاسخ نداد و بار دیگر هم آقای افخمی به این عدم پاسخ گویی معترض شد.»
این مستندساز ادامه داده است: «بعد در میان برنامه از اتاق فرمان آمدند و به آقای افخمی یادداشتی دادند که نام نویسنده و کارگردان فیلم کوتاه را ذکر کند و شفاف توضیح دهد که آقای قزلی فیلمساز آن فیلم نیست و قرار شد تصویر کتابی که ایشان درباره جلال نوشته است را نشان بدهند و بگویند ایشان نویسنده کتاب است، احتمالا تهیه کنندگان آن فیلم با تماس هایی شکایت خود را به برنامه رفته اند و حالا بماند تا بعد ها و سرنوشت این کتاب که چه بوده و که بوده... این همه طراحى براى حضور آقاى قزلى برای من جالب بود و خنده ام گرفته بود که این همه واهمه از فیلم «نویسنده بودن» است یا از من؟»
در دورانی که با برخی چهرهها برای جایگزینی افخمی گفتوگو شده و برخی از آنها این مذاکرات را رسانهای کردهاند، انتخاب برخی مهمانان در نوع خود قابل تأمل است و معانی دیگری را متبادر میسازد. بعید به نظر میرسد، این رسوایی تأثیر جدی در تغییر ساختار این برنامه داشته باشد، چرا که اتفاقات عجیبتر از این در ماههای اخیر رخ داده اما مشی تولیدکنندگان «هفت» ذرهای دستخوش اصلاح نشده است.
توضیح مهمان برنامه هفت درباره کیفیت حضورش
پس از انتشار این خبر، مهدی قزلی، توضیحاتی برای «تابناک» ارسال کرد. مدیرعامل بنیاد ادبیات داستانی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در توضیحات خود تاکید کرده است: «من که از قضا مهدی قزلی هستم توسط عوامل برنامه هفت برای گفتگو درباره فیلم مستند "نویسنده بودن" دعوت شدم. هر چند دلیل دعوت کردن بنده را از ایشان باید بپرسید ولی گمانم سبب کتاب "جای پای جلال" بود که نوشته بودم از جلال و سفرها و تک نگاریهایش.
با سفارش و تهیه کنندگی بنده و مبتنی بر بخشی از این کتاب، دوست خوبم حسن حبیب زاده مستندی از زی و زندگی جلال در اسالم ساخت. عوامل برنامه هفت که از وجود چنین فیلمی مطلع شدند خواستار دیدنش شدند و ادامه ماجرا.
من نه احتیاجی به معرفی خودم به عنوان کارگردان این فیلم داشتم و نه موقعیت نسبتا شناخته شده ام این امکان را ایجاد میکرد. افخمی بود و اشتباهی که هم او تصحیح کرد و هم من توضیح دادم و عجب و عجیب از کسی که مطلب شما را نوشت، خدا هیچ، مردم هیچ، ویدیوی برنامه که هست.
نکته دیگر اینکه من جناب فراستی را از قاب تلویزیون میشناختم و گاهی قلمش و اساسا برای اولین بار ایشان را میدیدم. توهم نقشه و توطئه افخمی و فراستی و من برای نقد مستند ضعیف نویسنده بودن، از کم ظرفیتی سر هم کننده آن برامده که به جای استقبال و احترام به سوالات و مباحثات جلسه، طریق قیل و قال را انتخاب کردند و در برنامه، پشت صحنه و حالا رسانه شما ان را ادامه دادند.
با توجه به همان شناخت کوتاهی که در برنامه از ایشان پیدا کرده بودم، انتظاری از ایشان نداشته و ندارم اما از تابناک بعید بود این چشم بسته کاری. لااقل یک بار نامم را در اینترنت جستجو میکردید و برنامه پخش شده هفت را. در مطلبتان خلاف واقع بیشتر است که گمانم اگر هفتی ها لازم بدانند پاسخ خواهند داد.»
میثم امیری – 12 آبان 95
مینیژوبِ تابناک را ببین
تابناک تیتر زده بود «رسوایی در هفت». من هم به حساب نویسنده بودن و دوست داشتن جلال آلاحمد، «هفت» آن شب را دیدم. تیتر تابناک را که دیدم، ماندم که این رسوایی چه وقتی رخ داده است؟ نکند بین وُلهها و میانبرنامهها اتفاقی افتاده است که ما بیخبریم. نکند پای افخمی یا استاد فراستی لغزیده باشد یا شاید هم پای مهدی قزلی! آن کارگردانِ «نویسنده بودن» هم که بیدستوپاتر از این حرفها بود.
بعد که صفحه تابناک را باز کردم، دیدم اساسا رسوایی در کار نبوده است و نویسنده تلاش بیهودهای کرده و درباره چیزی نوشته که اتفاق نیافتده است و کسی که برنامه را دیده باشد یا ببیند متوجه خواهد شد که کل نوشته روی هواست و دروغ است. راستی معنای رسوایی چه بود؟ نویسنده برای تیتر زدن از واژهیاب استفاده نمیکند؟ سایت کارراهاندازی است.
میتوان درباره این بحث کرد که چرا دروغگویی این قدر در رسانهها رو شده است و رسانهها بیتحقیق و جستوجو و در این مورد حتی بیآنکه فیلم برنامه را ببینند یا حتی بخواهد فیلم را ببیند، درباره چیزی حرف میزند که نیست. آن چیزی که دربارهاش حرف میزنم در عالم مُثل افلاطونی جا خوش نکرده است، همین بغلدست ماست در آرشیو تلویزیون که هم بهروز است و هم قابلیت جستوجو دارد. داشتم به این فکر میکردم که چرا این سایت که ادعای امنیتی بودن و انتشار خبرهای محرمانهاش، ادعای خدشه بر ارض و سماء میکند، تا این حد دمِ دستی شده است. جریان چیست؟
در همین فکر بودم که یکی از بچهها زنگ زد و اشاره کرد به یک سایت شبهپاپاراتزیِ زرد در سینما که به بهانه سرویسی تازهنام، شبهعریانی را بررسی میکند. از من خواست آن را ببینم. گفتم علاقهای ندارم. گفت: «ببین، برای تو که نویسندهای و دوستدار جلال، باید جالب باشد.» به سینما علاقه داشتم، و دارم، ولی به بیکینی بازیگرها و ستارهها نه! نام جلال هنوز کار میکند؛ سایت را دیدم.
بعدش سایت بیکینیجو یا مینیژوببین برایم مهم نبود؛ به تابناک فکر میکردم که از چنین لکاتهای دارد تحلیل میگیرد. کارش به کجا رسیده است که از مبلغان بیکینی (با فرانسیس بیکن اشتباه نشود!) تحلیل دروغ میگیرد و دنبالچهشان میشود.
و امّا درباره تیتر:
تیتر از ترانهای لسآنجلسی گرفته شده که در یکی از همین شبکههای بیدروپیکر مجازی همانند همین سایت زرد سینمایی آمده است؛ گویا از این به بعد تابناک هم استعداد این را دارد که این جور جکوجفنگیات را از مبلغان مینیژوب پیگیری کند. اما نکته بد مینیژوب این است که هر لحظه ممکن است با یک باد هوا برود و اصل رسوایی همین است و چیزی نماند از آن تحلیلهای سیاسی مثلا محرمانه، ولی در راستای یک جهتگیری بیکینی -برای این که دعوا نشود- یا مینیژوبی در رسانه. رفیقمان داشت از این سایت پاپاراتزی میگفت و آن مستند کذایی که در هفت پنبهاش زده شد و من این به فکر میکردم که چیز بزرگتری دارد به باد میرود؛ ورنه آن سایت زرد که مدتهاست میزانالحرارهاش در پایینتنه است و آن مستند «نویسنده بودن» مصطفی آلاحمد هم که همارز بد بودن است. دیدنش برای نقد شدن کافی است و زحمت دیگری نمیطلبد.
تابناک – 14 آبان 95
متن و حواشی "هفت"
. . . در انتهای این برنامه، آثار مرحوم علی حاتمی با حضور مسعود فراستی و جواد طوسی نقد و بررسی شد. با توجه به حساسیتهای به وجود آمده بابت کیفیت نقدهای مطرح شده درباره فیلمهای در حال اکران توسط فراستی، به نظر میرسد فراستی و دوستانش از نقد فیلمهایی که تازه اکران شده، منع شدهاند. نکته قابل تامل اینکه فراستی در نشریه سوره نقدهای شدیدی علیه آثار علی حاتمی در زمان زنده بودن این سینماگر برجسته کشورمان به نگارش درآورد که از انصاف به دور بود.
جواد طوسی در ابتدای این مجادله تاکید کرد: علی حاتمی اولین فیلمسازی بود که جلوتر از عنوان «سینمای ملی» خود به این ارزش های خانواده، ملیت و... وفادار بود و به سراغشان رفت. جامعه ای که مدرنیسم را به شکل غلط می خواست تجربه کند بدش نمی آمد که سنت را معنای متفاوتی ببخشید، اما در کلیت آثار علی حاتمی سنتی را می بینیم که متفاوت از این است. سینمای علی حاتمی متمایل به ادبیات منظوم و شیوه دیالوگ نویسی او خاص بود. حاتمی تعلق خاطر به تئاتر نیز داشته است. حاتمی در مقایسه با بیژن مفید فیلمسازیست که دغدغه امروزی بودن را ندارد و ویژگی اقلیمی بودن در کارهای او بارز است.
مسعود فراستی نیز گفت: مصداق سینمای ملی اساسا علی حاتمی است. منتها این بحث تقلیل گرایانه ای برای این مصداق است. آیا وقتی از سینمای ملی حرف می زنیم یعنی اینکه اگر فیلمی سینمای ملی نباشد، ابدا سینما نیست؟ اصلا اینطور نیست. ایرانی بودن فیلمساز و فیلم را در دوره معینی ساختن کافیست که بگوییم سینمای ملی است؟ اگر این چنین باشد تمام فیلم هایی تولید شده در این مرز و بوم ملی است. آیا این ملی بودن از ادبیات و سنن نمایشی تنها در می آید؟ آیا یک پوسته ظاهری است؟ یعنی از سفره، زورخانه و ... می آید؟ چیزی که در فیلم های علی حاتمی ست. این چیزهایی که در فیلم حاتمی ست پوسته ظاهری ست که باید باشد اما به تنهایی ابدا سینمای ملی نمی دهد. من به نظرم اگر فرم نداشته باشیم نه سینمای دینی داریم و نه سینمای ملی. فرم، تجیمع اشیاء یا تکنیک نیست. من به نظرم در فیلم «طوقی» تا حدودی در فضا و لوکیشن به فرم اینجایی می رسیم.
افخمی درباره «طوقی» گفت: «طوقی» انقدر فیلم خوبی ست که به نظرم یک نفر باید دوباره آن را بسازد. البته من که جرات ندارم این کار را بکنم. حیا و نجابت ایرانی در این فیلم بسیار خوب است. اصلا هیچ کس مثل علی حاتمی، حیا را به خوبی درنیاورده است. «دلشدگان» در موسیقی و آهنگ به خوبی این حیا را ایجاد می کند.
فراستی که ترجیح داده بود به علی حاتمی به عنوان یک چهره محبوب نزد عموم مردم به شدت نتازد، از مقطعی به بعد، کنترلش را از دست داد و در بخشی از نقد این برنامه گفت: «سوته دلان» هم از فیلم های منتخب من از حاتمی بود اما دوباره الان که آن را دیدم این اداهای فیلم من را اذیت کرد. مخصوصا بهروز وثوقی.
طوسی در عین حال با بیان اینکه دو دوره اصلی در فیلمسازی علی حاتمی وجود دارد، گفت: در دوره اول قصه بسیار محوریت دارد و در دوره دوم همه چیز بیشتر اپیزودیک است. ضمن اینکه مضامینی که علی حاتمی انتخاب می کرد که در دوره دیگری از وضعیت کشور به خطوط قرمز تبدیل می شد. فیلم هایی مثل «خواستگار» و ... اصلا امروز قابل نمایش نیست.
فراستی نیز تاکید کرد: «خواستگار» را من دوباره دیدم، به شدت فیلم بدی است. به شدت «فیلم فارسی» است. جای دوربین، قاب ها، کات ها، زوم ها، کاراکترها و... به شدت فیلم فارسی است. چیزی که در «خواستگار» نیست علی حاتمی «طوقی» است. نمی توان با المان های فیلم فارسی به مبارزه با فیلم فارسی رفت! وجه عارفانه را در آثار حاتمی اصلا نمی فهمم. از چه زمانی شروع می شود و چگونه ادامه می یابد. من تنها در «طوقی» علی حاتمی فرم را با ادم های متناسب و درست با روح و حس و حال بجا می بینم با یک سنفونی واحد و متحد، اما آثار دیگر به شدت تکنیکال هستند.
افخمی در واکنش به این ادعای فراستی، گفت: اگر این چنین است پس چطور ما نمی توانیم فیلم های دیگر او را فراموش کنیم؟ اگر فرم ندارند حس و روح آنها را چگونه دریافت کرده ایم؟
فراستی که همواره خود را فرمگرا معرفی میکند، وقتی به علی حاتمی رسید، محتوا را مورد نقد قرار داد و با آثار سینمایی حاتمی به مثابه مستند برخورد کرد و گفت: وقتی شما با تاریخ به مثابه تاریخ معین کار می کنی و بخش هایی از آن را تکه تکه می گیری و حرف خود را می زنی، غلط است. این جعل و نگاه ارتجاعی به تاریخ است. این برخورد تاریخی من است. می گویم در تاریخ ما در شهریور 20 تا سقوط رضاخان، بر ما چه گذشته است؟ این به عنوان پس زمینه اثر «هزار دستان» است و به اشتباه آمده است. تو می توانی از تاریخ الهام بگیری، اما وقتی تاریخ را به مثابه مستند می نگری، باید بدان پایبند باشی.
طوسی نیز گفت: کلا علی حاتمی مبتنی بر حس و غریزه خود نه عقلانی یک نگاه کلاژگونه دارد. این نگاه کلاژگونه ممکن ست تو را اذیت کند من را خشنود کند.
فراستی حتی به «مادر» علی حاتمی نیز رحم نکرد و گفت: علاقه علی حاتمی نوستالژی است و بدترین نوستالژی علی حاتمی «مادر» است.
او در نهایت علی حاتمی را به «فتیشیسم اشیاء» (یادگارپرستی وضعیتی روانشناختی است که در آن یک شی (fetish) یا بخشی از یک انسان سبب برانگیختگی جنسی و حتی در مواردِ خاص، ارضای جنسی میشود) متهم کرد که به نوعی اختلال روانی جنسی محسوب میشود.
کافه سینما – 17 آبان 95
هر چیزی به جای خودش
آن چه این روزها درباره صحبتهای این هفته مسعود فراستی، منتقد برنامه سینمایی شبکه سوم سیما، هفت، بیان میشود درست نیست. این که استفاده از عبارت "فتیشیسم اشیا" را "توهین جنسی" به علی حاتمی فقید، قلمداد کردهاند.(از جمله در تابناک) این عبارتی قابل بحث و مورد استفاده در نقد هنری است و در تاریخ نقد، زندگی هنرمندان از وجوه گوناگون مورد بحث قرار گرفته، و چنین اشارههایی به آنها و زندگی و آثارشان، "توهین جنسی" قلمداد نمیشود. مگر در مملکتی با تاریخ طبقاتی و تمایل به مقدسسازی انسانها و گروهها مختلف. که موافقیم به نفع روشنبینی، مورد حمله قرار گیرد.
این توضیح کافه سینما، درباره این مورد خاص البته، ناقض بحثهای قبلی نیست که متاسفانه مسعود فراستی با وجود همه تلاشهایش، به آدم یک جریان سیاسی تبدیل شده است، این که منتقدی با آبشخور اقتصاد مرکزی است که معمولا در همین نهادها و ارگانها چرخیده، اما فیلمسازها را به دولتی و سوبسیدی بودن متهم کرده است! این که برای تیتر شدن، گاهی تن به هر حرکت رقتانگیزی میدهد. این که گاهی با معیارهای چهل سال قبل و با سواد کمونیستهای پاریسی دهه 1350 شمسی، پدیدههای روز را نقد میکند. این که مدام در حال اثبات وفاداریاش به یک جناح دولتی، و اثبات استقلالاش به جناح مقابل است؛ همان بازی آشنای روشنفکر جهان سومی. این که وقتی امتیازاتاش به عنوان منتقد انحصاری صدا و سیمای دولتی را از او میگیرند، به هیچ تبدیل میشود. اتفاقی که بین دو سری برنامه هفت، برایش افتاد. و این که در موارد زیادی، متاسفانه عصبانی میشود و هتاکی و بددهنای میکند. و این که گاهی حمایت جریانهای نفتی را که از او بهره میبرند، به شکل قدرت شخصی تلقی میکند، و باز بعد از مدتی به خودش میآید و با حقیقت رو به رو میشود. خلاصه این که خودش، به مشخصترین نمونه از شکل افتاده، از جریان هنری تبدیل شده، که سعی میکند نقدش کند.
همه اینها درست. اما باز یادآور میشویم که این هفته و در به کار بردن این عبارت درباره علی حاتمی، او مرتکب توهین نشده است. هر چیزی جای خودش.
سید محسن باقری – 17 آبان 95
جوابیهای به دفاع کافه سینما از مسعود فراستی
در دفاعشان هم سیاست زدگی بیداد میکند. چه در دفاع و چه در حمله، بر روی هیچ اصول قابل استنادی تکیه نمی کنند. در دفاع حتی از حمله ها پلیدتر جلوه میکنند. نیت این دفاع تنها یک مظلوم نمایی مضحک برای اثبات حملات قبلی و بعدی است. یک روش مرسوم ژورنالیستی
مخاطب به یکباره در مقابل هجمه های وسیع رسانه های بی سواد دفاع این رسانه همیشه معارض با هفت و فراستی را می بیند وبا پوسته ی مدافع فراستی فریب می خورد و در آخر دستش را هیچ چیزی نمی گیرد جز اینکه این رسانه در مواقعی که حقیقتی پایمال شود در صحنه حاضر شده و به دفاع می پردازد. این بازی های بچه گانه ژورنالیست های نوپا و تازه به دوران رسیده خیلی زود خود را لو میدهند.
به طور مثال برای دفاع از منتقدی که مورد حمله بی سوادان قرار میگیرد منطقا باید شاهد یک دفاعیه بر روی آنجه همه میگویند توهین است باشیم نه آنکه همه می گویند توهین کرده است. آنچه و آنکه همیشه و در همه جا نیت آدم ها را فاش میکند. به جای استدلالی که توهین نبودن واژه "فتیشیسم" در جملات و نقد مسعود فراستی باشد واین واژه را از لحاظ علمی وتخصصی به بی سوادان توضیح دهد، صرفا با یک استدلال کودکانه که چون این واژه توسظ منتقدان جهان بارها در نقد استفاده شده، موضوع را ماست مالی و فیصله میدهد. این تنها هدف دفاع را لو می دهد.حتی همان منش کثیف و خودخواهانه حمله ها را یادآوری میکند.
ملاک ارزش هر چیز درون خود اوست. ملاک ارزش نقد، خود نقد است نه منتقد - ملاک ارزش منتقد، مجموعه نقدهای اوست نه رسانه ای که در به نقد مشغول است. ملاک ارزیابی رسانه در فرم و محتوای برنامه ها اوست نه منابع مالی اش. ملاک ارزیابی نقد فیلم خود فیلم است نه فیلمساز. ملاک ارزیابی فروشنده خود اثر است نه مالک فطری اش. ملاک سینما، سینماست نه سیاست و الی آخر ... خلاصه مطلب این است که ملاک دفاع از منتقد در قبال هجمه های نادرست، بررسی نقد اوست و توضیحش به مخالفان نه مظلوم نمایی برای موجه سازی حملات قبلی و آماده کردن فضای حملات بعدی ...
- امیدوارم این رسانه روزی به اصل خویش بازجوید و مانند روزهای اول، بی ادعا و بی غل و غش - به دفاع از اصول واقعی خود بپردازد. متاسفانه اصولی که این روزها از آن دم می زنند، به شدت غیرواقعی و دروغین و نخ نماست.
آسانترین و شریفترین راه، از پای درآوردن دیگران نیست؛ بلکه بهتر ساختن خویشتن است.
عالی بود عالی.
اگه این نقدهای فراستی همین اثر رو داشته باشه که فیلم سازها خودشون جمع کنن و سعی کنن باسوادتر بشن و فیلم بهتری بسازن کافیه و نقد به هدف خودش می رسه.
وجدان بیدار مردم هم پشت این همه هجمه و سر و صدا تشخیص می ده سره رو از ناسره.
ممنونم از جمع آوری مطالب
خیلی زحمت کشیدید.
ممنون کلی خندیدیم . خوشحالم همه دارند آتیش میگیرند از حضور مقتدرانه استاد فراستی
فراستی حکیم سلحشور سینماست زنده باد
جالبه ، سایت انتخاب از نوچه های جریان کارگزاران و حامی سرسخت دولت فعلی ه . اتفاقا آقای فراستی ام به همین دولت رای دادن و یادداشتی هم در دفاع از توافقنامه ژنو دارن !! (البته بنده در این مورد خیلی باشون هم نظر نیستم چون دیدیم که طرف غربی به هیچکدوم از تعهداتش عمل نکرد و معتقدم ایشون اصلا توافق نامه ژنو و برجام و نخوندن و بر اساس شنیده ها ازش دفاع کردن ) زمانی که رای به اینا بدن و از توافق شون دفاع کنن میشن خوب تا دو تا فیلم باب میل این جریان و نقد می کنن میشن بد !! نگاه فاشیستی و قبیله ای این ها واقعا خنده داره !! و اینا انقدر بی سواد ان که نمی فهمن منظور ایشون از فتیشیسم اشیا چی بود یا خودشونو ب نفهمی زدن !! آن کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابد الدهر بماند !
سید جواد:
داخل پرانتز عرض کنم که دفاع جناب فراستی از متن توافقنامه نبود؛ از چگونگی (فرم) عملکرد مذاکره کنندگان داخلی بود.
سلام و مرسی سید عزیز:
عالی بود این پست و چقدر زحمت کشیدیقبلا هم گفته ام که سوالی از استاد ندارم و هرچه را که زبان استاد بشنوم و قلمش را بخوانم،جوابهای قبل از سوالم رو از استاد میگیرم.
عرضه یعنی توان...خیلی زیبا ولذت بخش بود این جمله استاد!
وبیشتر از اون چیزی که از این پست لذت بردم،این بود:
حالا این غول نقد هرچقدر حمله ببیند قویتر میشود. سینما و اهالی سینما حالا باید به جای حمله کردن به غول نقد و بیرحم تر کردن او فقط باید فیلم خوب بسازند. آنقدر فیلم خوب بسازند تا این غول آرام شود و بیشتر و بیشتر با سینما کنار بیاید.
ممنون از زحمات خودت و سید محسن و میثم و سایر دوستان.
خدا قوتتون بده.
سید جواد:
سلام.
بنده هم به سهم خودم از حضور گرم شما تشکر میکنم.
خسته نباشی سیدجان
سید جواد:
سلامت باشی، رفیق.