درجستوجوی میو
کنار
دستی من بعد از پایان فیلم، پس از خمیازهای طولانی به سمت من برگشت و با
لبخندی گفت نیکی کریمی با آن تب خالش در شمارش «روزهای انتظار» – سه روز –
اشتباه کرده، دو روز و نیم بیشتر نبوده. نیم روز طلبمان!
براستی اگر 3 روز میشد 10 روز یا اگر برف و لیف و تسبیح و شناسنامه
ومهناز و... زودتر میآمدند، چه میشد و چه میکردیم؟ به نظرم فیلم جا داشت
تا 15-10 روز دیگر ادامه یابد تا شاهد سریالی «جهانشمول» میشدیم، درجه
یک. شاید در آن سریال پر از «موقعیت» و «فضا»، بالاخره میو پیدا میشد.
من که در سراسر فیلم از یک طرف مسحور فیلمبرداری کلاری بودم و از طرف دیگر
ـ و بیشترـ نگران و در جستوجوی «میو». از اول فیلم این گربه ملوس گم شد و
تا آخر نفهمیدیم کجا بوده و کجا رفته این «میو». مراسم خاکسپاریاش اما،
چه میزانسنی داشت!
شوخی به
کنار؛ فیلمساز عزیز اخیرا فیلمنامهنویس شده ما در مرگ ماهی – چرا ماهی، و
نه گربه (میو) – چه کرده؟ واقعا باور دارد فیلمنامه نوشته یا فیلم ساخته و
فضا آفریده؟ شوخی نمیکند؟ اگر شوخی نمیکند، پیشنهاد میکنم 2 فیلم
قبلیاش را دوباره خودش بنویسد و بسازد بویژه که حالا «مساله»اش «فرم»
شده؛ تا بیشتر محظوظ شویم!
همینجا از دوستان عزیز فیلمساز فیلمندیده خواهش میکنم همچنان فیلم
نبینند تا هیچکاک و کوبریک و کیشلوفسکی و تارکوفسکی و برگمان را قاطی نکنند
که «فضای فیلم متاثر از اینها» بشود و «ماهی یا گربه» تحویل ندهند با
«فضای بینظیر در سینمای ایران»! دوستان لطفا فیلم نبینید تا توهم نزنید.
فیلم، بیشتر شبیه راشهای اوتی یا تست فیلمبرداری در فضاهای داخلی و بویژه
خارجی است. کلاری بزرگ هر چه دلش خواسته کرده و این بار با دوربین ثابت
کلی عکس عالی و خوش آب و رنگ و کارتپستالی گرفته. عکس یادگاری با درخت، با
صندلی، با در کج در گوشه کادر و... و کلی نور زرد پاشیده و سبزهای
خوشرنگ، زیتونی، گل ماشی و قهوهای تحویلمان داده. به این میگویند
فیلمبرداری دراماتیک؟ یا تمرین عکاسی با دوربین فیلمبرداری با بهترین
فیلمبردار در فضای باز.
منو (menu)- نه میو (mio)- ی کاملی برای پز دادن و خود حال کردن. دغدغه «فرم» برای فیلمساز همین است؟ این حتی تکنیک هم نیست.
راجع به شخصیتپردازی و بازیها چیزی نگویم. شخصیتی که در کار نیست اما
بازیها جملگی شاهکارند – منهای مصفا – و بسیار مناسب یک نمایشنامه رادیویی
پر از حرفهای تکراری یک حبه قندی.
همینجا از یک پلان «ماندگار» فیلم یاد کنم: دست مرده در دست دختر بزرگ در نمای درشت با لی لی لی لی حوضک... واقعا که!
باز فیلمساز با ما شوخی میکند. مثلا: «به دنبال داستانی میروم که جهانشمول باشد.»
و اما «پیام» اصلی فیلم: «از لب زدن ماهی هنگام مردن...» (تاویل: اینقدر
مردهپرست نباشیم. در زمان زنده بودن به هم برسیم). خوب این پیام بزرگ – به
قول فیلمساز «ایده بکر» – نمیارزید میلیاردی هزینه شود؟ چرا که نه؟
ببخشید اینقدر شوخی کردم. چرا همه – فیلمساز و مسؤول و... – حق دارند با
ما شوخی کنند، ما نه؟ راستی فکر نمیکنید کلا برای فیلمهای «فاخر» و گران
در این وضعیت ناجور اقتصادی باید فکری کرد؟ مثلا از آنجا که جنس چینی
ارزانتر است... دلم نمیآید شوخیای که چند روز پیش شنیدم را اینجا
نیاورم. قضیه یک مناقصه است. یکی از پروژهبگیران حرفهای، پروژهای کوچک
را به مناقصه – یا مزایده، فرقی نمیکند – میگذارد. از یک شرکت چینی
برآورد میخواهد. آنها مثلا 3 میلیارد برآورد میکنند به این قرار: یک و
نیم میلیارد هزینه مصالح، نیم میلیارد کارگر و نیم میلیارد برای مجری طرح،
نیم میلیارد هم پورسانت پروژهبگیر. مسؤول پروژه برای محکمکاری از 2 شرکت
آمریکایی و ایرانی هم برآورد میخواهد. آمریکایی 6 میلیارد برآورد میکند
(بیانصافها همه ارقام را دوبرابر میکنند). و اما دلال عزیز ایرانی 9
میلیارد برآورد میدهد. مسؤول مربوطه عصبانی میپرسد یعنی چه؟ بعد از توضیح
دلال محترم قانع میشود و پروژه را به او میدهد. توضیح این است: 3
میلیارد مال تو، 3 میلیارد مال من، و 3 میلیارد دیگر را میدهیم چینیها
بسازند.
خوب بهتر نیست فیلمهای گران را بدون واسطه بدهیم به چینیها؟
اجازه بدهید این یادداشت مطایبهآمیز را بس کنم. دارد بدجوری بیخ پیدا
میکند. همهاش برای این بود که دیدم فضای جشنواره زیادی جدی است؛ فیلمها
هم. گفتم کمی شوخی کنم خستگیمان کم شود. ببخشید !
تقدیم به علی حاتمی، رسول ملاقلیپور مرحوم، و شهرام شکیبا
با تشکر از: روحالله حجازی، محمود کلاری و بانک پاسارگاد