اشاره: در پی تذکر دوست و همکار گرامی، جناب آقای ظاهری، مبنی بر غیاب یک مناظره نسبتاً قدیمی بین مسعود فراستی و مانی حقیقی در وبلاگ، هم اینک متن این مناظره که در شمارهی ۶ (پپاپی ۳۲) مجله ۲۴ منتشر شده بود ،جهت دانلود به خدمت دوستان تقدیم می گردد.
حسین معززینیا : با هر سلیقه و مذاقی، اقرار خواهید کرد که این یک گفتوگوی استثنایی است؛ بله، شما هنوز متن را نخواندهاید و من دارم برایش تیزر پخش میکنم! چون در همهی این سالها کمتر پیش آمده که چنین موقعیتی ببینم. ویژگی متن حاضر این است که دو تا آدم بیملاحظه و بیش از حد قاطع که ظاهراً تناسبی با هم ندارند، نشستهاند دو طرف یک میز، با صراحت کامل هرچه خواستهاند توی روی هم گفتهاند، اما سعهی صدر بهخرج دادهاند که بحثشان پیش برود تا افقهای جدیدی هم برای خودشان باز شود و هم برای مخاطب این بحث. یعنی همان کاری را کردهاند که اسمش را گذاشتهایم «گفتوگو»، ولی در عمل تبدیلش کردهایم به یک چیز دیگر. گفتوگوهای ما معمولاً یا نان به هم قرضدادن است و الکی قربانصدقهی هم رفتن، یا یقهگیری و فحاشی و حرمتشکنی. یا توی رودربایستی گیر میکنیم و زود از موضعمان عقب مینشینیم، یا حاضر نیستیم حرف طرف مقابل را بشنویم و عربده میکشیم. متنی که میخوانید از این جهت مایهی افتخار است که ثابت میکند در این روزگار وانفسا، وسط اینهمه عصبیت و التهاب و سوءتفاهم، هنوز آدمهایی باقی ماندهاند که بلدند با هم حرف بزنند، چون «آداب گفتوگو» را میدانند. از اینجهت، این متن یک دستاورد ملی است!
همهچیز
از آنجا شروع شد که وقتی به مانی حقیقی گفتم در میزگرد فیلمسازان
دربارهی نقد فیلم شرکت کند، گفت فقط در صورتی حاضر است شرکت کند که مسعود
فراستی هم در میزگرد باشد! گفتم اگر قرار نبود این میزگرد مختص فیلمسازان
باشد، اشکالی نداشت که فراستی هم به ترکیب اضافه شود، ولی خب میدانیم که
فراستی فیلمساز نیست! مانی حقیقی با اینکه آدمی منطقی بهنظر میرسد
کوچکترین اهمیتی برای این استدلال قایل نشد و مثل یک بچهی لجباز دوباره
تأکید کرد فراستی باید باشد! تمام! در شرایطی که بهنظر میرسید چارهای
ندارم جز اینکه بگویم خب پس ما میزگرد را بدون حضور شما تشکیل میدهیم،
ناگهان به این فکر افتادم که وقتی یکنفر اینقدر انگیزه دارد با فراستی
کلکل کند، چرا بگویم نه؟ و چرا نگویم اصلاً فقط خودتان باشید بدون حضور
اغیار؟! پیشنهاد دادم گفتوگوی دونفرهای بینشان برگزار شود. حقیقی پذیرفت.
فراستی هم قبول کرد. اما با توجه به مسافرتهای پیاپی این یکی و
گرفتاریهای آن یکی، بهنظر میرسید وقتشان به این راحتی با هم تنظیم
نمیشود و احتمالاً کل ماجرا در حد همان ایدهی اولیه باقی خواهد ماند. هردفعه
هم که وقتشان بههم نمیخورد، یکیشان زیرش میزد و میگفت خب نشد دیگر،
کلاً بیخیالش شو! خلاصه مرارت زیادی کشیده شد تا این گفتوگو انجامپذیر
شود و بعد هم مرارت بیشتری کشیده شد تا حاصل یکگفتوگوی تقریباً سهساعته
که بسیاری از جذابیتهایش به لحن دو طرف، تکیهکلامها و حرکاتشان در حین
مصاحبه وابسته بود بهنحوی تنظیم شود که برای خواننده هم جذاب و شیرین باشد.
پروندهی نقد فیلم ما به قسمت دوم و نهاییاش رسید و یک چیزی کم داشت اگر یک منتقد و یک فیلمساز رودرروی هم نمینشستند تا هرچه دلشان میخواهد نثار هم کنند! این صحنهی نبردی تاریخی است و بهقول احسان لطفی: "جنگ فراست و حقیقت!"