مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

سینما کلاسیک 38: ال دورادو، هاوارد هاکس، 1966

اشاره: آنچه در زیر می خوانید برگردانی است نوشتاری از صحبت های استاد فراستی در برنامه ی سینما کلاسیک. شما همچنین می توانید از طریق لینک مندرج در زیر تصویر، فایل تصویری این صحبت ها را دانلود کنید.  ضمناً باید شاره شود که امتیاز هر فیلم، در برنامه سینما کلاسیک مطرح نشده است و استاد فراستی، امتیاز فیلم ها را منحصراً برای انتشار در این وبلاگ اعلام کرده اند.

 

سینما کلاسیک

برنامه سی و هشتم: ال دورادو

امتیاز:

هفتم مرداد ماه ۱۳۹۳

http://www.uplooder.net/img/image/79/88a5463cc552b9e9cd85565bb4a0ba8e/El_Dorado.jpg

جهت دانلود فایل تصویری صحبت های استاد فراستی، کلیک کنید! 

 

به نام خالق زیبایی ها

سلام. وسترن خوب دیگری را امشب با هم می بینیم. یک وسترن از یکی از اساتید وسترن سینمای آمریکا، هاوارد هاکس: ال دورادو.

ال دورادو، به نظر می رسد که ادامه ی ریو براوو، یا حتی بازسازی دوباره ریو براوو است. بیش و کم با همان آدم ها و همان قصه. خیلی شباهت های زیادی بین، هم شخصیت ها [و] هم قصه موجود است. چرا هاکس خودش را تکرار می کند؟ به نظر می رسد که یک هنرمند، اگر خودش را تکرار کند، در واقع، فرو می رود یا می پوسد. این قاعده کلی در مورد هاکس صدق نمی کند. هاکس یک فیلم را دوبار، سه بار می سازد (با تغییرات کم) اما همچنان فیلم، مستقل، شاداب و سرزنده باقی می ماند. خودش می گوید که آدم وقتی چیز خوبی درست کرد، می خواهد که نقص هایش را جبران کند و خوبی هایش را نگه دارد. به خصوص اگر مردم استقبال کرده باشند.

علت به وجود آمدن ریو براوو هم شاید همین است. ما در ریو براوو دیدیم که آدم مشروب خوار که منجر به ضعفش شده، محور فیلم است و گفتم که به قول هاکس " فیلم، فیلم دین مارتین است." اینجا مشروب خوار تغییر کرده و تبدیل به کلانتر شده. رابرت میچام [Robert Mitchum] نقش کلانتر را بازی می کند. کلانتری که دائم الخمر است و این درواقع تمام قرارداد های یک کلانتر  قویِ هفت تیر کش و لغزش ناپذیر را می شکند. قرار دادی که قرار داد ژانر وسترن است. قراردادی که در ریو براوو هم با آن مواجه بودیم. اینجا کلانترمان، خود، دائم الخمر است. این، خود در نوع وسترن خیلی ساختارشکنانه است. در مقابل، دوستش (که همیشه دوست در قصه و وسترن ضعیف تر است) قوی تر است. او جان وین  [John Wayne]است. جان وین ای که دیگر نمی خواهد کلانتر باشد و می خواهد که زندگی خودش را بکند. یک قرارداد کلانی با یک آدم گله دار بسته که می خواهد سر آن قرارداد بیاید که اصلاً ربطی هم به کارهای همیشگی اش که کلانتری بوده ندارد.

فیلم با رابرت میچام، که کاملاً سرپاست و در شهر حرکت می کند، شروع می شود. شهر، همان شهر همیشگی وسترن است.  وسترن هاکسی. یعنی یک خیابان، دو سمتش مغازه ها، چوبی، زندان (طبق قرارداد وسترن)، [و] یک مهمانخانه. رابرت میچام وارد مهمانخانه می شود. خبر شنیده که جان وین آمده. سریعاً، اسلحه به دست، وارد اتاقی می شود که جان وین دارد اصلاح می کند و حوله روی صروتش است. اسلحه را به طرف جان وین نگه می دارد و بعد که جان وین متوجه می شود، می فهمیم که این دو با هم رفیق بوده اند، اما خود اسلحه کشیدن را نمی فهمیم، دوتا رفیق چرا اینجور روی هم اسلحه کشیده اند؟ (یعنی الان رابرت میچام است که دارد با اسلحه از رفیقش استقبال می کند). در تمام طول فیلم هم  علت را خیلی به ما توضیح نمی دهد، اما به نظر می رسد که هردو به هم احترام می گذارند. هردو هفت تیر کش های خیلی قهاری اند هرچند که الان پا به سن گذاشته اند.

این اسلحه کشیدن کلانتر روی جان وین معنی اش چیست؟ ظاهراً می خواهد زودتر از شرش خلاص شود. از طرف دیگر ما در ادامه اثر می بینیم که خیلی به کمک احتیاج دارد و چه کسی بهتر از جان وین ای که قبلاً با او کار کرده و دوستش بوده است؟

هاکس از همان ابتدای فیلم ، [به صورت] زیرپوستی، رقابتی [را] بین این دو پایه گذاری می کند. در دیالوگ های اول متوجه می شویم که هر دو قلدر ها و اسلحه کش های جدی اند و به سرعت هم می فهمیم که سر یک زن هم گویا با هم رقابت داشته اند که الان به محض اینکه زن وارد می شود، تمایل اش به جان وین است نه رابرت میچام. شاید یکی از دلایلی که باز در فیلم خیلی صریح نمی گوید، علت دائم الخمر شدن کلانتر، همین زن باشد. پس این رقابت، نرم و زیرپوستی، در فیلم هست. و رفاقت و رقابت، هردو باهم.

دوباره یک زن وسترنی داریم؛ منتها دیگر مثل ریو براوو نیست و او هم پا به سن گذاشته است و خانه و خانواده می خواهد، اما جان وین، برعکس جان وین ده سال پیش در ریو براوو، خیلی مثل اینکه اهل خانه نیست. یک جایی تلویحی می گوید که می خواهم این کار را هم تمام کنم و سامان بگیرم اما غیر از این جمله دیگر ردپایی از این نگاه در اثر نیست.

در طول فیلم ، باز دوباره جان وین [که] آن دفعه داوطلبانه سعی می کرد از دین مارتین دفاع کند و دربرابر تحقیر شدگی اش بایستد و به او کمک کند ، اینجا به نظر می رسد ناچار است به رابرت میچام کمک کند که روی پای خودش بایستد ، برای اینکه یک کلانتر دائم الخمر ، خیلی تحقیر پذیر است .

خوب، برای اینکه شخصیت رابرت میچام و جان وین و اساساً رابطه شان ، بیشتر ترسیم بشود ، خوب است که صحنه ی زندان را با هم ببینیم. رابرت میچام خودش را زندانی کرده و به خاطر دائم الخمری دیگر نابود و افتاده است و از او توسط آدمی که در زندان است (این دفعه والتر برنان نیست ، یکی دیگر است) پرستاری می شود . جان وین بالای سر او آمده و وضعیت او را می بیند و یک سطل آب روی سر او می ریزد ، او بلند می شود و بعد یک درگیری جدی بین این دو رخ می دهد. یک بزن بزن جدی. و این بزن بزن را که می بینیم، به نظرمان نمی آید که این دو با هم رفیق بوده اند و انگار خصومتی با هم داشته اند . خشونت صحنه زیاد است و طنز صحنه هم در آخرین لحظه است که رابرت میچام قرار است بیافتد.

صحنه ی بعد ، رابرت میچام را می بینیم که قرار است بیاید و دفاع کند ، اما وقتی بلند می شود ، لباسش خیس [است] و ششلول اش را هم نمی تواند ببندد (اسلحه از دستش می افتد). یعنی رابرت میچام کلانتری است که دائم الخمر است (علتش را هم برعکس ریو براوو چندان نمی فهمیم) و مشکلش اساساً انگار جسمی است و روحی نیست ، در صورتی که مشکل دین مارتین اساساً روحی-روانی بود که وقتی بر خود ، مغز و روحش پیروز می شود ، آن مشکل حل می شود . اینجا هاکس اساساً روی جسم دارد کار می کند. سن بر این ها گذشته و جسم است که حالا درد می کشد (یا دائم الخمر است و درد می کشد) و مرتب شکمش را می گیرد ، یا جان وین  قلدرِ قوی  از طرف یک دختر گلوله ای خورده. دختری که به اصطلاح دارد از خانواده اش دفاع می کند . این گلوله سرتاسر فیلم کار می کند و هرجا که جان وین و قدرتهایش را می بینیم ، یک درد پنهانی هم در صورتش نشسته و پهلویش را می گیرد . پس در درد ، این دو با هم تا یک حدی مشترک اند ، اما دردی که جان وین می کشد ، درواقع تمام اَبَر قدرتی اش را به شدت زیر سوال می برد . درد ، درد جسمانی است باز . در درد کشیدن مشترک اند . این اشتراک در درد کشیدن، اما، آنها را به هم نزدیک نمی کند و هاکس اینجا روی نزدیک شدن کار نکرده .

درد و مرگ . اولین مرگی که در فیلم می بینیم (که یک ذره هم به لحن فیلم نمی خورد ولی بسیار صحنه ی مهمی است) مرگ آن پسر بچه ای است که قرار بوده جان وین را از بالای کوه ، بپّاید . خوابش می برد و وقتی جان وین می رسد ، به او حمله می کند ، جان وین جواب می دهد و او زخمی می شود . درد عجیبی می کشد . دوربین آرام جلو می آید و این پسر جوان را می بینیم که درد می کشد و می خواهد از دنیا برود چون پدرش نمی تواند یک بچه ضعیف را تحمل کند ، خودش هم این درد را نمی تواند تحمل کند.  خودکشی می کند . مرگش این شکلی است . دردش را عرض کردم و دردی که در آدمهای دیگری از فیلم هم ما می بینیم . هاکس به خصوص در این دو آدم اصلی (جان وین و رابرت میچام) از درد به فرتوت بودن جسم می رسد و از این، به نظر من، به تِمِ پیری می رسد. ال دورادو فیلمی درباره پیری دو قهرمان است . کسی که حتی در درگیری های اصلی هم دستش فلج شده و در نهایت فرتوتی مجبور است مبارزه کند و در آخر هم که گلوله را در می آورند ، او تمام طول فیلم را با این گلوله و درد تحمل کرده است .

نگاه هاکس به پیری خیلی نگاه  اتوبیوگرافیک (خود زندگینامه ای) است ، انگار که هاکس هفتاد ساله احساس می کند که دیگر پیر شده. قبلاً چیزی بوده، شاداب بوده و ریو براوو می ساخته. الان دم پیری، در هفتاد سالگی، باید یک ال دورادو بسازد که همچنان فیلم وسترن خوبی است. گرمای فیلم قبل را یک حد زیادی دارد ، اما شخصیت ها به قوت قبل نیستند و رویداد ها هم طبعاً نه چندان .

چیزی که فیلم را سرپا نگه می دارد ، تم پیری ، ضعف ، ناتوانی جسمی و مبارزه است . اینجا دوباره کلانتر ، مانند همه ی قهرمان های وسترن هاکسی ، از کمک سر باز می زند ، اما جان وین به زور خودش را به او تحمیل می کند و کمکش می کند و جیمز کان [James Caan] که هفت تیر کش نیست و کارد می کشد و دشمن را می کشد . [جان وین] به او اسلحه یاد می دهد و حالا با همان اسلحه به کمک این ها می آید.

خشونت فیلم بیش از قبل است . در لحظه ای که جان وین با چند تا از Badman ها مواجه است ، خیلی خشونت صحنه بالاست . حمله ی با تفنگ به صورت که در [فیلم های] هاکس خیلی کم است در اینجا دیده می شود . به نظر می رسد که این خشونت ، سرپوشی روی پیری است . روی انحطاط جسم .

نمای آخر فیلم بامزه و جالب است و کاملاً تم فیلم را بیان و عیان می کند. [این] دوتا ، بعد از اینکه در ماجرا هایی که بسیار هم طولانی است و از یک درگیری بسیار پرکشش برخوردار است ، پیروز می شوند ، هر دو با چوب زیربغل ، در خیابان وسترن ، ششلول بند ، راه می روند. این نما خیلی منحصر به فرد است . کلانتر و یارش با ششلول دارند امنیت برقرار می کنند [درحالی که چوب زیر بغل شان است]. [این] یک خداحافظی است. این یک وسترن خاص هاکس است که دیگر پیر شده ، اما همچنان سرپاست . همچنان به فردیت اهمیت می دهد ، همچنان مسئله ی رفاقت و روابط آدم ها برایش مهم است، [و] همچنان اکشن ها را درست درمی آورد.

یک نما در فیلم است که من در هیچ فیلم هاکس ندیده ام . نمایی که دوربین از زیر به بالا (با زاویه به بالا) می گیرد و تیر اندازی از بالای کلیسا به دوستان ما و افتادن جسد ها و ناقوس کلیسا (هر گلوله ای این ناقوس را به صدا در می آورد) ، نما، نمای خیلی عجیبی است . تا حالا یک چنین نمایی از هاکس ندیده ایم .

در سه فیلم ریو براوو، ال دورادو، و بعد ریو لوبو، هم قهرمان ها و هم بخش مهمی از ماجراها شبیه هم است، اما این شباهت مانع از سرپایی فیلم نمی شود . راجع به تفاوت ریو براوو و ال دورادو [هم که] گفتم.

در هنرمندان بزرگ هم شما شباهت هایی را می بینید . هم در تم و هم گاهی در اجرا . در نقاشی، شما سزان [Cesanne] را نگاه کنید! بعضی از طبیعت بی جان هایش خیلی خیلی شبیه هم اند ، انگار که دارد تکرار می کند ، اما از یک زاویه دیگر ، با یک نور دیگر دارد نگاه می کند . هاکس هم همینطور. در موسیقی در موتزارت [Mozart] هم این را می بینید که یک قطعه را گاهی خیلی تکرار کرده ولی باز هم کار کرده است . من به نظرم این تکرار هاکس ، ابداً درجا زدن نیست ، بلکه تم جدید مطرح کردن با بعضی از سطح قصه هایِ همسان است. همچنان شخصیت ها جان دارند و به نظر من ال دورادو یک وسترن خوب است. نه خیلی خوب، به قوت ریو براوو، اما یک وسترن سرپا.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد