اشاره: آنچه در زیر می خوانید برگردانی است نوشتاری از صحبت های استاد فراستی در برنامه ی سینما کلاسیک که با همّت و همیاری دوست خوبم، مهدی، انجام گرفته است. شما همچنین می توانید از طریق لینک مندرج در زیر تصویر، فایل تصویری این صحبت ها را دانلود کنید.ضمناً باید شاره شود که امتیاز هر فیلم، در برنامه سینما کلاسیک مطرح نشده است و استاد فراستی، امتیاز فیلم ها را منحصراً برای انتشار در این وبلاگ اعلام کرده اند.
سینما کلاسیک
برنامه بیست و یکم: سوگاتا سانشیرو (افسانه جودو)
امتیاز:
بیست و یکم تیر ماه ۱۳۹۳
جهت دانلود فایل تصویری صحبت های استاد فراستی، کلیک کنید!
به نام خالق زیبایی ها
سلام. امشب اوّلین فیلم را از یکی دیگر از استادان سینما، آکیرا کوروساوای ژاپنی می بینید. کوروساوا فیلمساز معتبر ژاپنی است که تم [Theme] های واحدی را دنبال می کند. استاد صحنه های جنگی است و استاد زندگی سامورایی ها.
سوگاتا سانشیرو (یا افسانه ی جودو) اوّلین فیلمش است. اوّلین فیلم یک کارگردان. به جرأت می توانم بگویم که اوّلین فیلم هیچ کارگردانی به خوبی اوّلین فیلم کوروساوا نیست. فیلم بسیار بسیار مشکلی است. وقتی فیلم را می بینیم باور نمی کنیم که این فیلمساز اوّلین بار است که پشت دوربین قرار گرفته است. کاملاً می داند که دارد چه کار می کند. کاملاً فرمی را دنبال می کند که بعداً در همه ی آثارش پی می گیرد. فرم دایره ای شکلی که [در آن] مرتّباً دایره پر می شود و دوباره دایره آغاز می شود. این، با جهان بینی کوروساوا هم سازگار است.
افسانه ی جودو داستان یک پسر جوان است که آمده یاد بگیرد. چه یاد بگیرد؟ جودو. نمی دانیم چرا. یعنی از گذشته اش چیزی به ما نمی گوید. سکانس اوّل فیلم، در زیرِ عنوان بندی، تصویری از یک خیابان تیپیک [Typical] دوران مِیجی را دارد. دوران میجی از اواخر قرن 19 تا اوایل قرن 20 است. دورانِ به اصطلاح غربی شدن ژاپن است. یعنی از آن ژاپن سنتی به یک ژاپن مدرن غربی حرکت می کنیم.
قهرمان در خیابان حرکت می کند. سر یک کوچه می پیچد. چند دختر آنجا دارند بازی می کنند. به بچه ها می گوید: "این راه به کجا می رود؟ می دانید؟" جواب می دهند: "به معبد خدایان آسمانی." "من هم می توانم ازش رد شوم؟" خودشان جواب می دهند: "اگر حق نداری، نه." سوگاتا می گوید: "ولی من حق دارم." بچه ها می گویند: "برای دعا کردن؟" می گوید "نه. من دنبال معلم جوجیتسو میگردم." بچه ها می گویند: "رفتنش آسان است، برگشتنش سخت." در همین سکانس اوّل تکلیف فیلم روشن می شود. یعنی مضمون فیلم به آرامی گفته می شود: آموزش جودو. آموزش جودو و مهمتر از آموزش جودو، یافتن خود (خودشناسی). خودشناسی ای که به شدّت دردسر دارد. به شدّت مسیر طولانی ای باید طی شود، تا به خود برسد. و شاید آنجاست که جودو را می فهمد. جودو چیست؟ تا آن را یاد نگیری نمی فهمی چیست. یک جور مراقبه. برای رسیدن به خود و پیدا کردن خود.
سوگاتا اوّل به یک دار و دسته ی اراذل و اوباش برخورد می کند که مثلاً همه شان جودو کارند. اما از جودو دارند استفاده ی شیّادانه و کلاهبردارانه می کنند. به نظر می رسد که این تصویر، یعنی جودو این است. کوروساوا به سرعت این را نقض می کند. انتهای این صحنه با آغاز صحنه ی بعد، که ما واقعاً یک استاد جودو می بینیم که اینها را به مبارزه طلبیده، می فهمیم جودو چیست. یعنی آنجا شروع فهم ماست. فهم ما و سوگاتا.
مبارزه در شب رخ می دهد. روی یک اسکله ی متروک که پشت آن هم دریا و آب است. کل مبارزه بدون هیچ کلامی است. در مبارزه فقط افکت هست. افکت آب و صدای صحنه. استاد، یکی یکی این مدعیان جودو کار را با آرامش تمام و خاموش و مقتدر، از پشت به آب می اندازد. اما هر کدامشان را با تکنیک متفاوتی به آب می اندازد. این، یک توضیح است. به همین دلیل عرض کردم که اوّلین فیلم این فیلمساز اینقدر، هم بخش مهمی از دنیایش را توضیح می دهد و هم سبک کار و مِتُدش را.
تقریبا همه ی مبارزه های فیلم های کوروساوا شبیه همین صحنه است. در سکون و سکوت آغاز می شود و بعد فوران و انفجار حرکت. در واقع مبارزه ی واقعی از نگاه کوروساوا و قطعاً فرهنگ ژاپن، قبل از درگیری است. قبل از این است که اصلاً شمشیر ها به هم بخورد یا دست به یقه بشوند. قبل از [همه ی اینها است] که همدیگر را در آرامش نگاه می کنند [و] می ایستند. [در] سکوت کامل. و آن سکوت و ایستادن و نگاه کردن است که اصل مبارزه است. همه ی جنگ ها و مبارزه های کوروساوا این ویژگی ها را دارند. هم ویژگی های فرمی و هم فرهنگی را که پشت این مبارزات است و بسیار ژاپنی است.
جالب است. این سکانس ده دقیقه ای پرده ی اوّل فیلم است که در ده دقیقه همه چیز را به ما می گوید. حالا دیگر ما می خواهیم ببینیم که چگونه این سیر باید طی شود. هم از نظر فرم، هم از نظر محتوا. فرم تمام این ده دقیقه که فرم تدوینی فیلم است، استفاده از وایپ [Wipe] است. نه کات[Cut] ، نه فید [Fade]، نه دیزالو[Dissolve] . وایپ در واقع به ما می گوید که این صحنه تمام شد، صحنه ی دیگر در آمد. صحنه را کنار بزنید، صحنه ی دیگر را ببینید! اهمیت صحنه ی قبل را هم با وایپ به ما توضیح می دهد.
به صحنه ی استاد را سوار ریکشاو کردن دقّت کنید! صندل چوبی بلند سوگاتا مانع است. از نظر روحی هم سوگاتا باید وِل کند خودش را. پس صندل را رها می کند. پای برهنه استاد را می برد. با ریکشاو.
کوروساوا سرنوشت این صندل را ادامه می دهد: دو صندل در آب می افتند، حرکت می کنند، انگار که مسیری را طی می کنند و در آخر، جایی ثابت قرار می گیرند (از آب بیرون می آیند). این را می شود خیلی تفسیر های نمادین کرد که من به شدّت اهلش نیستم. اما معلوم است که کوروساوا ایستاده و با این صندل ها دارد کار می کند. خوشبختانه این جور نماد سازی کوروساوا خیلی آسیب به فیلم نمی رساند. بلکه اهمیت صندل را هم برای ما می گوید.
صحنه ی فوق العاده ای در فیلم موجود است که عرض کردم برای فیلم اوّل یک فیلمساز خیلی زیاد است و به نظرم محور فیلم است. صحنه ای است که سوگاتا بعد از اینکه عده ی زیادی از مردم را در یک جشن روستایی، لت و پار کرده است، پیش استاد می آید [و] چهار زانو می نشیند. شرمنده [است و] آستین پیراهنش هم پاره شده. استاد از او تعریف می کند و بعد به اش می گوید که این، جودو نیست. تفاوت نگاه من به جودو با تو خیلی زیاد است. سرزنشش می کند. سوگاتا می گوید: "من آماده ام برای مردن." استاد هم می گوید: "برو بمیر." و سوگاتا درب را باز می کند و خودش را پرتاب می کند در یک نهر جلوی معبد (مکانی که آنها در آن هستند، یک معبد است). و کوروساوا تصاویر فوق العاده درستی از این آب، سوگاتا و یک تکه چوب (یک تیرک) می گیرد. انگار که عکس است و هیچ حرکتی ندارد. و یک زمان طولانی، شب تا صبح، بر این مرد جوان می گذرد. ماه در آسمان است و نیلوفرهای آبی [را داریم] و گلی که باز می شود. و او سیری را طی میکند تا به اینجا می رسد که صبح، با عجله خودش را از آب بیرون می آورد و به نظر می رسد آماده است. این سیر، سیری است که در تمام زندگی اش به دردش می خورد و یادش می افتد. آخر فیلم در مبارزه ای که در حال باختن است، یاد نیلوفر آبی، آن آب و آن تیرک می افتد. و می بیند آن تیرک چطور نجاتش داد. قدرت می گیرد و بر حریف پیروز می شود. صحنه فوق العاده است. تدوین فوق العاده ای دارد. از نظر محتوایی با یک فرم بسیار درست و ساده، همه ی فیلم روی این سوار می شود. به نظر می رسد این شب زنده داری در این نهر، یک سلوک است. سلوکی که همه ی فیلم رویش استوار است. مبارزه ی آخر را ببینیم. حرکت و صدای باد را، آسمان را، حریف ساکت و خاموش را و قوی تر بودن حریف بر سوگاتا را. و درست در آن لحظه ای که باید شکست بخورد با کمک این برکه پیروز می شود.
در فیلم لحظه های عاشقانه هم هست. عشقِ به شدّت مهذب و در شأن انسانی که اهل سلوک است. رابطه اش با دختر، از اوّل، رابطه ای خیلی درست [و] انسانی است و ما را یاد صندل اوّل هم می اندازد. صندل دختر آسیب دیده است و او با یک تکه پارچه آن را ترمیم می کند. نگاه ها . . . و بعد از اینکه متوجه می شود این دختر، دختر مردی است که باید با او مبارزه کند، این رابطه ادامه پیدا می کند.
الان دیگر آنقدر سوگاتا آدم شده است (به معنای جدّی) که حاضر نیست به هر قیمتی بر این مرد پیروز شود. او را در مبارزه دوبار به زمین می اندازد، اما هر بار می بینیم که اصلاً آن سوگاتایی که در مبارزه ی اوّل بود، نیست. انگار که باید رسم این مبارزه را انجام می داده است. و بعد عیادت می کند مرد را. مرد با آن چهره ی انسانی فوق العاده اش که بیشتر چهره ی یک استاد است، پدر همسر آینده اش خواهد بود. و این رابطه ادامه پیدا می کند و بعد بالاخره به دختر می رسد. از این خودسازی برای فهم جودو، به خود شناسی و فهم زندگی رسیده است و به آرامش. همه تضادهایش در این مسیر به سمت حل شدن و پیدا کردن خودش بوده است.
افسانه ی جودو ظاهراً درباره ی جودو است، اما درباره ی انسانی است که در جستجوی خودش است و فیلم بسیار خوبی است.
با هم فیلم را می بینیم.