نقد
"بهنام شریفی" به استاد و بهروز افخمی (فیلمساز) که حدودا 3 هفته پیش در
برنامه هفت حاضر شدند و موضوع میزانسن را رسیدگی کردند . این نقد با عنوان
"نگاه جزمی آقایان بهروز افخمی و مسعود فراستی در مورد سینمای روز جهان غم
انگیز است" در سایت "سینمای ما" قرار گرفت . از اینجا به سایت بروید و
کامنتها این مطلب را بخوانید .
در
برنامهٔ اخیر هفت صحبتهایی میان مسعود فراستی و بهروز افخمی رد و بدل شد
که حائز اهمیت است. اینکه برنامهٔ هفت دارای یک بخش آموزشی شود و در مورد
مفاهیم سینما بحث کند مایهٔ خوشحالی است. این مهم باعث میشود که مخاطبان
پیگیر و علاقمندان این برنامه با نگاهی جدیتر به سینما نگاه کنند. اما
وقتی پای مفاهیم بنیادین سینما به میان میآید دیگر نگاه شخصی نمیتواند
محلی از اعراب داشته باشد.
نظرهای
مختلف افخمی و فراستی در مورد میزانسن بیشتر باعث سر در گم شدن مخاطبان شد
و در نهایت یک تعریف ثابت و استاندارد از آن بیرون نیامد. نکتهٔ مهمتر
اشارات خاص افخمی به پردهٔ بزرگ سینما و شیوهٔ فیلم دیدن بر میگشت. تفاخری
که در صحبتهای او مشاهده میشد و از نگاهی بالا به پایین به نسلهای بعد
از خود توهین مستقیم میکرد، قابل چشم پوشی نیست. دیدن فیلم در سینما و
مشارکت در این آیین جمعی بدون شک مهم و زیباست. نفس تجربههای مشترک زیسی
یک سری آدم مشخص در ساعتی مشخص واجد نکات مهمی است. حتی بزرگترین نظریه
پردازان این تاریکی و تجربهٔ مشترک را تفسیر و تبیین کردهاند و آن را از
نتایج مهم سینما دانستهاند. اما این صحبتها که کسی نمیتواند عمق تصاویر و
میزانسنهای فورد و هاکس و ولز و بقیه بزرگان سینما را دریابد، محلی از
اعراب نخواهد داشت.
همهٔ
فیلمهای تاریخ سینما را که نمیتوان در سینما دید. پس این همه
نظریهپرداز در سینمای غرب که پس از دههها در مورد فیلمهایی خاص صحبت
کردهاند، یکسره پرتند؟ منتقدان و نویسندگان کنونی در ایران به غیر از دی
وی دی چطور میتوانند تجربیات جناب افخمی را تجربه کنند؟
تجربهٔ
تماشای فیلمها چه در مانیتور چهارده چه در پردهٔ سینما تفاوت بنیادنی
ندارند. مخاطب آگاه میزانسنها و فرم فیلمها را در خواهد یافت. البته چه
بهتر که منتقد بتواند فیلمها را به خاطر همان آیین جمعی و همنفس با
بقیهٔ تماشاگران ببیند، اما این تجربههای شخصی در خانه و پشت مانیتور فیلم
دیدنها هم باعث پرورش نسل جوان سینمایی نویس شده است. فارغ از
ارشگذاریهای آلوده به حب و بغض با نگاهی به نشریات و سایتها و وبلاگهای
سینمایی میبینیم که نسل جوان چه جایگاهی در نقد فیلم پیدا کردهاند.
نکتهٔ
غم انگیزتر نگاه جزمی آقایان افخمی و فراستی در مورد سینمای روز است.
اینکه با یک جمله تکلیف سینماگری مثل لارس فون تریه را مشخص کنیم و اثر آخر
مالیک درخت زندگی را کلا پرت بنامیم، نتیجهای جز پرت
شدن مخاطبان از مسیر سینما نخواهد داشت. فارغ از دوست داشتن و دوست نداشتن
فون تریهها و مالیکها باید به این گونه سینماگران که متفاوت میاندیشند و
پی راههای بیانی تازهای در سینما هستند، توجه کرد. اهمیت نقد در اینجا
خود را نشان میدهد. نه اینکه با جملاتی کلی و صادر کردن حکمهای تک خطی
سرنوشت عالم و آدم را به خیال خود تعیین کنیم. همین مشکلات و یک جانبه
نگریهاست که حتی خود را در نقد هم نشان داده است. در این بین منتقدانی هم
پیدا میشوند که اصلا نه سراغ آثار سینماگران خاص میروند و یا اگر هم
میروند چون با معیارهای تخت و بیانعطافشان سازگار نیست همه را به یک چوب
میرانند. در این میان تکلیف مخاطبان را هم با حکمهایشان تعیین میکنند.
مخاطبان هم اگر از خود استقلال رای نداشته باشد بدون تفکر این حرفها را
میپذیرد. هنوز بسیاری از مخاطبان وجود دارند که معیار خوب بودن و خوب
نبودن فیلمها را خوابیدن در وسط فیلم میدانند!
این یک امر بدیهی
است که در مواجهه با چیزهای عمیق باید صبر و تحمل داشت. تفکر هزینه دارد و
تمام آثار بزرگ آسان فهمیده نمیشوند. باید تامل کرد و با فکر واندیشه نظر
داد. نه اینکه از هر دو طرف از دوسوی بام بیفتیم و در دام تاییدها و
تکذیبهای بیپشتوانه بیفتیم. باید فیلمهایی مثل درخت زندگی نقد شوند و با
شکافتن اثر به نتیجهای مشخص برسیم. این شیوهٔ دسته بندی کردن فیلمها بر
اساس معیارهای پوسیده باعث شده که در مواجهه با هر فیلم تقریبا متوسطی
فریادهای تحسینمان بلند شود. در نهایت باید گفت جزمی نگریستن در هر
مقولهای آغاز در جا زدن و راکد شدن است.