مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

برنامه‌ی این هفته‌ی "سینما تحلیل"

https://images-na.ssl-images-amazon.com/images/M/MV5BMTk0MjMzMzk5OF5BMl5BanBnXkFtZTcwMTMyMzQ5Mw@@._V1_UY317_CR15,0,214,317_AL_.jpghttps://images-na.ssl-images-amazon.com/images/I/510BQJHH9ZL.jpg

داستان کاراگاهی - ویلیام وایلر - 1951
(نشست دوم)

زمان: جمعه 26 آذر 95 - ساعت 14:00

مکان
: کرج، مهرشهر، بلوار شهرداری، خ 341، کافه راندوو

جهت دانلود زیرنویس فارسی این فیلم، "اینجا" را کلیک کنید.

نظرات 221 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 30 آذر 1395 ساعت 16:52

گذری کوتاه بر تاریخ موسیقی کلاسیک حسین زندباف نشر روزنه
راهنمای جامع موسیقی کلاسیک، جان باروز انتشارت فرهنگ معاصر
آثار کلیدی موسیقی، ژان زاک سولی و گی للون نشر دنیای نو

محمد حسن سه‌شنبه 30 آذر 1395 ساعت 13:38

در پاسخ به دوست عزیز محمد

کنابی که در کافه اقای فراستی دید، کناب درک و دریافت موسیقی نوشته راجر کیمی ین منتشر شده توسط نشر چشمه هست. کتاب بابک احمدی هم که توسط نشر مرکز منتشر شده کتاب بسیار خوبیست، منتها کتاب کیمی ین کناب فوق العاده ایست در حوزه موزیکولوژی که به همه دوستانی که به طور جدی کلاسیک گوش میکنند پیشنهاد میکنم.

no one سه‌شنبه 30 آذر 1395 ساعت 12:43

با سلام
1- بنده حدودا 1 ماه پیش کامنتی برای شما ارسال کردم که تایید نشد می خواستم بدونم مشکل در ارسال بوده یا کامنت رو مناسب انتشار ندونستید(صرفا از روی کجکاوی پرسیدم و گرنه اگر تایید نکردید شما کاملا حق دارید که هر کامنتی رو که مایل هستید منتشر کنید)
2-با توجه به پاسخی که به یکی از کابران در رابطه سرگرمی در سینما دادید تقریبا چیزی از سینما باقی نگذاشتید.در این که سرگرمی (که در نظر شما همان پرت کردن حواس و رفع خستگی است)خود چیزی ارزشمند برای زندگی هست شکی نیست اما سرگرمی عام وجود ندارد،سرگرمی در سینما با سرگرمی در هنگام بازی های ویدیو ای فرق میکند پس سرگرم شدن با فیلم(از این نوعی که شما فرمودید) غالبا به ماهیت خود سینما ربط نداره و صرفا با سو استفاده از عناصر جذاب مانند سکس،خشونت و در بهترین حالت درام، سرگرمی ایجاد می کند و وجه هنری و حتی با کمی سخت گیری وجه رسانه ای سینما نیازی به سرگرم کردن نداره و این گزاره که هنر از پس سرگرمی میاد آنچنان منحط می باشد که گذاره فلسفه از پس چیستان می آید هست.
پس در پاسخ به دوست عزیز حامد:اساسا رسالت سینما چیزی جز پرت کردن 2 ساعتی حواس ما و رفع خستگی کارگری است(حداقل پس از عصر سینماهای نیکل ادئونی که مربوط به حداقل 100 سال پیش میشه) و شما اگر به میزان تلاش ،هزینه و از همه مهمتر اندیشه و بینشی که در طول قرن گذاشته برای سینما صرف شده دفت کنید میبینید که این کار صرفا برای رفع خستگی چقدر کار احمقانه ای است چون با چیزهایی به مراتب ساده تر و ارزان تر میشد حواس پرتی بیشتری فراهم آورد.
در آخر چند پیشنهاد در این رابطه دارم براتون:
منچ،مارپله،پاسور،کانتر،وبگردی و فعالیت در شبکه های مجازی،سریال های ترکیه ای و مجموعه فیلم های مارول
پی نوشت:کل این کامنت به خاطر برده شدن نام استاد بزرگ سینما برگمن بود و اینکه دوستان در فیلمهای برگمن دنبال سرگرمی و رفع خستگی هستند.تاسف.....

سید جواد:
قاعدتاً در پاسخ گویی، به دلیل تعصب بر نام برگمان، کمی داغ کرده اید.
سینما یک مدیوم دراماتیک است که شاید در مواقعی بتواند هنر هم باشد. مسلمّاً به دلیل همان تعصب و داغ کردن لحظه ای بوده است که سرگرمی دراماتیک را با سرگرمی حاصل از مار و پله و غیره مقایسه کرده و با این کار هم کلام و استدلال خود و هم سینما را مبتذل ساخته اید.
البته هرچیز که قدمت داشته باشد، لزوماً عظیم و پیچیده و "هنری" نیست. قدمت همان مارو پله یا پاسور چقدر است؟ آیا آنها هم چون بش از صد سال قدمت دارند، اگر برای سرگرمی استفاده شوند، احمقانه هستند؟ شوخی نمی کنیم با این نوع استدلال کردن و مقایسه؟
نظر شما درباره هنر- که به سرگرمی وقعی نمی نهید- بسیار دیکتاتور مآبانه است. هیچ مخاطبی مجبور نیست که هنری ترین آثار یک فیلمساز هنرمند را به تماشا بنشیند. چه کسی او را مجبور می کند؟ هنرمند دیکتاتور ما؟ چنین فردی نه هنرمند است و نه توانایی این اجبار را دارد.
اینکه از مخاطب انتظار داشته باشیم با اثر ما سرگرم نشود، حوصله اش سر برود، اما تا پایان سخنان "هنری" را تحمل کند، یک انتظار غیر انسانی و نامحترم است. مخاطب هنر، انسانها هستند. پس نمی شود کار هنری کرد، اما انتظار غیر انسانی داشت.
تمام بزرگان و هنرمندان سینما؛ همچون هیچکاک، فورد و خصوصاً برگمان به اهمیت سرگرمی اذعان داشته اند و هنر را در غیاب سرگرمی چیزی بی ارزش دانسته اند. اگر این نظر که "هنر از پس سرگرمی می آید" به زعم شما منحط است، پس باید برگمانِ مورد علاقه تان را منحط بدانید و علاقه تان نسبت به او را نیز مصداق انحطاط تلقی کنید.

. سه‌شنبه 30 آذر 1395 ساعت 10:32

با توجه به پاسخ شما به اقا حامد ایا با فیلمای برگمان هم میشه سرگرم شد. فیلمایی مثل فریاد ها و نجواها و ساراباند نه تنها مخاطب عام رو سرگرم نمیکنه بلکه خیلی از مخاطبین خاص هم وسط فیلم خوابشون میبره.

سید جواد:
سرگرمی البته سطوح مختلفی دارد و تربیت های مختلفی می طلبد، اما درباره برخی از فیلمهای برگمان بنده نیز با شما هم عقیده ام.

آرشیا صحافی دوشنبه 29 آذر 1395 ساعت 23:16 http://rshiya.blogfa.com

سلام .
خیلی ممنون از تعاریف شما جناب "مخاطب این وبلاگ"
بله, یادش بخیر .دوران خوبی بود. فقط باید عرض کنم بلاگفا در آن زمان بیش از یک ماه از دسترس خارج شد و خیلی ها همچون_ سید جواد _ اسباب کشی کردن از بلاگفا.چون اطلاعاتمان مخدوش شد.
علت پاک شدن کامنت ها همین بود.مرسی که دیالوگ برقرار میکنید. از دوستانی نظیر "سید جواد" و اقای "پارسایی" و " علی _ر" و سایرین استفاده کنید عزیز . کم حرفی من و کم نظر دادنم را در وبلاگ میبخشین.
rshiya.blogfa.com

محمد دوشنبه 29 آذر 1395 ساعت 19:34

محبت کنید یک کتاب درباره موسیقی معرفی کنید. ضمنا آن کتاب سبز رنگ که در کافه استاد است و به صورت بزرگ رویش نوشته شده موسیقی، مال چه کسی است و اسم کاملش چیست؟

سید جواد:
اطلاعاتی کتابی که در کافه است را نمی دانم.
در زمینه موسیقی نیز ان شاء الله دوستان کمک تان خواهند کرد.

حامد دوشنبه 29 آذر 1395 ساعت 18:26

سلام.ممنون از جواب مفصلتون.زحمت کشیدین.
یه سوال دیگه هم داشتم.استاد همیشه میگن سینما اول سرگرمیه دوم سرگرمیه تا دهم سرگرمیه.این حرف کاملا درسته.سرگرمی برای سینما شرط لازمه اما به نظر شما شرط کافی هم هست.یعنی سینما سرگرمی هدفشه.این که باید سرگرم کنه کاملا درسته .اما اگه فیلمی فقط سرگرم کنه هم قابل قبوله؟یعنی اگه ما اینو قبول داشته باشیم که همه یک جامعه باید در راستای آرمان شکل بگیره در این صورت وظیفه سینما فقط این خواهد بود؟

سید جواد:
سلام.
سینما این توانایی را دارد که بعد از سرگرم کردن بتواند فراتر نیز برود و مسائلی را هم مطرح کند، اما فیلمی که فقط سرگرم می کند و بس، اصلاً فیلم بدی نیست. چنین فیلمی هم محترم است و هم به مخاطبش احترام می گذارد. یک مخاطب عام برای کنار گذاشتن خستگی ها و دغدغه های زندگی اش به سینما می رود تا سالن تاریک سینما با پرده ای عظیم و صداهایی مهیب او را از خستگی های روزمره جدا کند و یکی دو ساعتی سرگرمش کند؛ خستگی اش را در کند؛ او را سرحال آورد تا باز با انرژی وارد زندگی شود. این، اصلاً خدمت کمی نیست. حال اگر فیلمی توانست علاوه بر سرگرمی، چیز دیگری هم ارائه دهد، دستش درد نکند، اما اگر فقط سرگرمی ارائه داد- ولو اینکه فیلم کوچکی باشد که زود هم از یاد برود- قابل قبول خواهد بود.

علی-ر دوشنبه 29 آذر 1395 ساعت 17:59

سلام
جناب احمد کریمی:
بسلامتی حسین آقای پارسایی
الهم صل علی محمد و آل محمد
سید جواد عزیز و بزگوار:
درباره پیشنهادهای سریالی که گفتم کم فکر کن.شاید با یکی دو اپیزود اولیه شون بتونی متقاعد بشی.و یک انتقاد بزرگ از خودت:
دیگه سعی کن باعث کدورت بچه های وبلاگ و دوستان خوبت نشی.گرچه میدونم که دلت اندازه اقیانوس زلال و بزرگه و پاکی قلبت هم به اندازه ماه تو آسمون روشنه ولی سعی کن بیشتر زیر سایه خورشید و روشن و گرمابخش باشی تا دل همه بچه ها همچنان گرمتر و روشنتر باشه.
ممنون هم بابت زیرنویس و زحماتی که میکشی.واقعا درک میکنم همه زحمات زیادی رو که میکشی.خدا به قلم و دستهات قوت بده و وجودت رو همیشه سلامت و تندرست نگه داره.
اجرکم عندا..و جزائکم ال...الخیر و من ا..التوفیق
به سلامتی سید جواد و سایر دوستان صلوات
الهم صل علی محمد و آل محمد

سید جواد:
سلام.
بی نهایت سپاسگزارم.
امیدوارم خداوند آنچه در دعایتان بود را دو چندان کند و به خودتان عطا فرماید.

علی-ر دوشنبه 29 آذر 1395 ساعت 14:04

جناب خورشیدی عزیز سلام:
یا از جناب فراستی و عقایدشون کمتر آشنایی دارید و یا تعصب و عقاید اطرافیانتون باعث این دغدغه شماست!
به اعتقاد بنده،هیچکاک به معنای و مفهوم روشفکر سینماگران دیگر نیست و از این دسته کاملا مستثنی ست!هیچکاک بیشتر و قبل از اونچه که به فکر بیاندازه و ،سرگرممون مکنه و طراوت رو بجای تفکر چاشنی اثرش میکنه.مانند یک نقاشی و یا موسیقی که دروجود و قلبتون طنین انداز میشه!
شما میفرمایید:چرا خشمگینند؟چرا حمله میکنند؟...دقیقا این "چرای"شما،مثال "چرای"همین تفکرات مدرن امروزی هست.چرا نباید بپرسید که بعد از خمشگین شدن پرندگان چه اتفاقی افتاد؟بعداز حمله پرندگان چه<<دقیقا "چه">> اتفاقی افتاد و یا چه شد؟!...قبل ترها هم جناب فراستی در سمینارها و جلساتشون از همین"چه"تفسیرهایی داشتند و مورد ارزیابی قرار دادند.
دقیقا مثال "چرا"ی شما و "چه"بنده،به مثابه تفکرات جناب اصغر فرهادی(امیدوارم باعث تعبیر سوءنیتی از طرف هواداراشون نشه)هست که میفرمایند:جوابها که مشخص هستند...ولی من در جستجوی سوالات قبل از جواب هستم و سوالات برایم مهم است که چرا باید اینچنین شود و چرا باید آنچنان شود؟!
به اعتقاد بنده،ضمیر ناخود آگاهی که فرمودید دقیقا بعد از همون"چه"هست که حادث میشه(فروید در یکی از آزمایشات روی بیمارش بود که با طرفندهای دیدنی و شنیدنی نتونست توجه بیمار رو جلب کنه و بعد از فرو کردن سوزن به بدن بیمار ،عکس العمل بیمار رو دید و ضمیر ناخودآگاه رو تعریف کرد)و "چرا"هم به تفسیر بنده همون تئوری قبل از ضمیر ناخودآگاه هست و "چه"همون اتفاق و واکنش بعداز ضمیر ناخودآگاه هست.
طرز فکر جناب فرهادی بنظرم کنش بعداز واکنش هست!چرا که اعتقاد دارند که واکنش ها و جواب ها رو همه قبلا شنیده اند و ایشون در حال جستجوی کنش ها هستند ولی به اعتقاد بنده:کدوم واکنش و یا جواب؟!اگر جناب فرهادی سولاتی حتی من باب قبل واکنش و جواب باشند باید فرمی جدید و دست اول از نوع سیاست هنر رو مطرح کنند.به مثابه اینکه بنده الان دارم به سوالیکه از جناب خورشیدی مطرح میشه پاسخ میدم و دوستی از راه برسه و بگه که علی-ر جان،چرا تو اول جواب رو مطرح نکردی تا جناب خورشیدی محترم سوال رو مطرح کنه؟!!!
و اگر منظور بنده رو از جمله آخری متوجه تر نشدید باید در جستجوی همون دوست از راه رسیده باشید.سینمای کلاسیک یعنی کنش و سپس واکنش.فقط و فقط همین دو کافی هستند و اگر غیر از چیزی از سینما باشید باید حرف خاص و فرم خاصی داشته باشید!
موسیقی در جهان از اجزاء هفت نت تکیل شده و هزاران و میلیونها و میلیاردها اثر و قطعه زیبا و تاثیر برانگیز ساخته میشه ولی ما با بیست و هشت و یا بیست وشش کلمه هم نمیتونیم اثری متفاوت از تفکیک بنیان این دو عنصر بهره کافی و لازم و ببریم(جناب فرهادی رو مثال وطنی آوردم که طرح سوالات شما از قوائد تفکرات جوانان امروزی و متفکرمون مستثنی نیست)امیدوارم با مواردی که عرض کردم،دیدگاه حال حاضرتون،کمی متفاوت تر از گذشته باشه و در غیر اینصورت امیدوارم که درباره نقدها و تالیفات و جلسات جناب فراستی و حتی منتقدان خوب،بیشتر تحقیق کنید تا شاید خیلی از گفته های بنده رو بیاموزید و درک کنید.اما توصیه بنده به شما این هست مه بیشتر از "چرا"در باره"چه"تحقیق و برسی کنید.

مخاطب این وبلاگ دوشنبه 29 آذر 1395 ساعت 13:49

سلام آقا سید
ببخشید،من همیشه دستورات استاد رو گوش میدم و همیشه آدم حرف گوش کنی هستم .اما چون یکم وزنم زیاده مجبورم ورزش کنم.ابتدا در هنگام دویدن "باخ"میزاشتم! بعد "بتهوون ". بعد هم سایر کلاسیک ها..... ولی اینها در ورزش هیچ هیجانی ایجاد نمیکنه!استاد فرمودند ما باید روزه بگیریم و گوشمون رو از فاسد شدن دور کنیم. آهنگ های عربی موقع ورزش میچسبه،نه اینکه از آهنگ های کلاسیک لذت نبرم ولی فقط موقعی که توی ماشینم هستم و ورزش میکنم پاپ گوش میدم و عربی . بعد هم میخندم و میگم:این هم موسیقی شد؟ولی موقع ورزش حداقل چاره ندارم.
میخواستم بدونم آیا همینقدر کم گوش دادن به آهنگ های پاپ گوشمان رو فاسد میکنه؟همینقدر هم ضرر داره؟شما حتی برای تفریح هم که شده پاپ گوش نمیدید؟خود استاد اگر در شرایطی قرار بگیرند که احتیاج به هیجان داشته باشند،دوباره کلاسیک گوش میدن؟ممنون اگر پاسخ بدین سید جان.

سید جواد:
سلام.
قطعاً هر موسیقی جایی و هر سبک مکانی دارد. انسان گاهی هم نیاز دارد و باید موسیقی سبُک گوش بدهد، اما این سبُک به معنی مبتذل نیست. پاپ و عربی غیر مبتذل هم می شود پیدا کرد (البته من خیلی دنبالش نبوده ام که بخواهم در این زمینه راهنمایی تان کنم). در هر حال، اگر موسیقی مبتذل باشد، یک دقیقه گوش دادن به آن نیز گوش را فاسد می کند. اما نکته بعدی آن است که در هنگام ورزش اضطرار وجود دارد، ولی در زمان رانندگی اضطراری نیست. پشت فرمان خیلی جای مناسبی است برای کلاسیک گوش دادن. بنابراین قضیه چنین نیست که همه چیز گوش کنیم، کلاسیک هم گوش کنیم. این، روزه گرفتن نیست. شما باید اساساً کلاسیک گوش کنید و فقط در مواقعی خاص و اضطراری چیزهای دیگر نیز گوش کنید که همان چیزها نیز تا حد امکان باید مبتذل نباشند. این تجویز، مربوط به ابتدای مسیر تربیت گوش است. قطعاً در ادامه باید رویه هایی متفاوت را اتخاذ کرد.

رضا دوشنبه 29 آذر 1395 ساعت 13:41

سلام سید جان خسته نباشی
ممنون بابت قرار دادن زیرنویس.

در پاسخ به آقای احمد کریمی

کتاب مهندسی سینما-حامد پوراسفندیانی-انتشارات روزنه کار- چاپ اول 1394

کتاب را نگاه کنید و ورق بزنید ببینید منظورتان چنین کتابی است؟

با تشکر

حامد یکشنبه 28 آذر 1395 ساعت 22:36

سلام خدمت شما و دوستان محترم وبلاگ.
یه سوال درمورد نقد داشتم.ممنون میشم اگه خودتون یا کسایی که جوابشو میدونن بگن.سوالم اینه که آیا در نقد ایده آل و درست باید نکات مثبت اثر(هر نوع اثر) هم گفته بشه.اگه آره یا نه به چه دلیل؟اصلا خود استاد فک میکنن باید به نقاط قوت یک اثر هم در نقد پرداخت یا نه؟یعنی تعریف نقد از نظر ایشون چیه؟اکثر جاها گفته میشه بیان نکات مثبت و منفی در کنار یکدیگر.
ممنون از شما.

سید جواد:
سلام.
خیر. بررسی نکات مثبت کار نقد نیست؛ کار تجزیه و تحلیل است. نقد، در لغت به معنای «جدا کردن سره و ناسره» است، یعنی جدا کردن خالصی و ناخالصی در یک مخلوط. قدیم ها این واژه برای سنجیدن عیار سکه ها استفاده می شد. یعنی وقتی شخص نقّاد سکه ای را بررسی می کرد و اعلام می کرد که چند درصد خالص است، می گفتند که آن سکه، نقد شده است. خب، معلوم است که شخص نقّاد برای نقد کردن سکه، به بخش خالص آن کاری ندارد، بلکه یک راست و منحصراً به سراغ ناخالصی ها می رود و آنها را از سکه جدا می کند. پس نقد کردن مثل کندن علف هرز در یک زمین کشاورزی است یا مثل جراحی کردن یک غده سرطانی است. جراح وقتی با غدّه طرف است، یک راست به سراغ غدّه می رود و طی فرایندی که درد و سوزش و خونریزی دارد، غده را از بدن خارج می کند. این جراح هیچ گاه به هنگام جراحی، قسمتی از زمان خود را به تعریف و تمجید از اعضای دیگر بدن بیمار که سالم هستند و خوب کار می کنند، اختصاص نمی دهد، زیرا هر یک ثانیه ای که توجه خود را از غدّه گرفته و به خوبی های بدن بیمار بدهد، به میزان همان یک ثانیه به غدّه اجازه ی پیش روی داده و به کلیت بدن خیانت کرده است و غافل از این مهم شده است که اگر به موقع به سراغ غده نرود، این غده همان عضو های سالم را نیز به تدریج خراب خواهد کرد. وظیفه منتقد نیز همین است. منتقد نیمه ی خالی لیوان را می بیند. نقد، پیدا کردن بدی ها و ناخالصی های اثر و زدودن آنها از اثر است.
فرض کنید شما از شخصی طلب یک ظرف برنج خام کرده اید. او یک سینی برنج به شما می دهد. چند حالت ممکن است وجود داشته باشد:
الف) سینی متشکل از حدود 90% برنج و 10% آشغال است: در این حالت، با اینکه بخش های مثبت و به درد بخور بیشتر هستند، اما وقتی می خواهید سینی برنج را پاک کنید، برنج ها را جدا نمی کنید، بلکه فقط به دنبال آشغال ها می گردید. این سینی قالبیت پاک کردن (نقد شدن) دارد.
ب) سینی متشکل از حدود 10% برنج و 90% آشغال است: مشخص است که در این حالت، سینی را پس می دهید و اصلاً وارد فرایند پاک کردن نمی شوید. این سینی، اصلاً ارزش پاک کردن(نقد شدن) ندارد.
ج) سینی متشکل از حدود 50% برنج و 50% آشغال است: در این حالت خیلی فرقی ندارد که شما دانه های برنج را جدا کنید یا ذرات آشغال را چون تقریباً هر دو مساوی هستند. با این حال، باز هم ما به سراغ آشغال می رویم و آن را از برنج جدا می کنیم. این سینی، این قابلیت را دارد که با اکراه برای پاک شدن (نقد شدن) پذیرفته شود و در این مخلوط جدا کردن سره از ناسره یا جدا ساختن ناسره از سره خیلی تفاوتی ندارد.
پس وقتی منتقد با اثری روبرو می شود، سه رویکرد می تواند اتخاذ کند (با توجه به قسمت بندی بالا):
الف) تخطئه: زمانی که بدی های اثر آنچنان بر خوبی هایش غالب باشد که اثر قابل نقد شدن نباشد و اصطلاحاً «ماقبل» نقد باشد. در این حالت، منتقد بدی ها را نمایان می کند تا میزان غلبه آنها را بر خوبی ها نشان دهد.
ب) نقد: زمانی که اثر قابل اعتنا است. در این حالت، منتقد به سراغ بدی ها می رود تا همچون علف هرز آنها را بکند.
ج) تجزیه و تحلیل: توضیح خوبی ها و بدی ها در کنار هم از طریق پیدا کردن بدی ها و جدا کردن آنها از اثر (مثل کاری که همان پزشک جرّاح، سر کلاس تشریح- و نه عمل جرّاحی- انجام می دهد)
بنابراین می بینیم که در هر حالت، کار منتقد و وظیفه او پرداختن به بدی هاست، اما نه کشاورزی که علف های هرز را می کند، نه نقّادی که ناخالصی را از سکه منتزع می کند، نه جرّاحی که غدّه را با درد و خونریزی بیرون می کشد، و نه منتقدی که بخش های منفی اثر را صراحتاً و تند و تیز بیان می کند، هیچ کدام با پدیده ی روبروی خود نه تنها دشمن نیستند، بلکه اگر تخریبی می کنند، آن تخریب مقدمه ای می شود برای ساخت. پس منتقد، شخصی منفی نگر، بدبین و یا عیب جو نیست. نپرداختن به نقاط مثبت اثر نیز از سر ناعدالتی یا بی انصافی او نیست. خدمت منتقد در شناخت، معرفی و زدودن نکات منفی آثار است و با توجه به مثال جرّاح مشخص است که اتفاقاً پرداختن به نقاط مثبت، خیانت منتقد در حق اثر و صاحب اثر است. از همین روست که نقد (دیدن نیمه خالی لیوان) نه تنها از سر خصومت نیست، بلکه اگر خیرخواهی و علاقه ای وجود نداشته باشد است که نقدی شکل نمی گیرد.

محسن یکشنبه 28 آذر 1395 ساعت 20:48

می شه از استاد بپرسید نظرشون راجع به نیکوس کازانتزاکیس چیه؟آیا می شه گفت مدل کوچکی از داستایفسکی هست؟

رضا یکشنبه 28 آذر 1395 ساعت 10:26

سلام
اتفاقا بنده هم دنبال زیرنویس داستان کارآگاهی هستم. اگر کسی میدونه از کجا باید دانلود بشه راهنمایی کنه بی زحمت.
مرسی

سید جواد:
سلام.
به دلیل درخواست تعداد زیادی از دوستان، زیرنویس این فیلم در پست معرفی فیلم هفته قرار داده شد.

مخاطب این وبلاگ یکشنبه 28 آذر 1395 ساعت 02:35

سلام
به به آقای صحافی!
از این ورا؟! حالتون خوبه؟
منم همون ام که درباره ی فیلم ملکه نظر گذاشتم توی وبلاگتان و بحث خوبی شد و نگاه سینمایی شما رو قبول دارم.البته اون نظر بعد از مدتها حذف شد. نقد تون به فیلمهای" Red river" و "بادیگارد" و "ابد یک روز " رو در پرده سینما خوندم.محشر بود.
آقا سید این وبلاگ محشره و روابط عمومی شما عالی ه.همه بچه های با صفا جمعشون جمعه. من نمیدونستم آقای صحافی هم با شما رفیق هستند. خیلی خوشحالم. مرسی سید جواد عزیز،اصلا بهم سایق دادی تا بیشتر بیا وبلاگ.مخلص همگی.

سید جواد:
سلام.
ما هم مخلص شما و آقای صحافی و سایر دوستان هستیم، دربست.

علی-ر یکشنبه 28 آذر 1395 ساعت 02:29

سید جوادعزیز سلام:
چند سال پیش فصل 1سریالhomelandرو تا نیمه های فصل دیدم ولی متاسفانه بخاطر حذف یا گم شدنش تو آرشیوم،به بهونه های مختلف موکولش میکردم به روزهای آینده که کلا از حال و هواش پرت شدم و فراموشش کردم.ممنون میشم اگه راهنماییم کنی و نظرت رو درباره کلیت این سریال بگی و راهنماییم کنی که ارزش ادامه دادن رو داره؟ودر ضمن نظرت رو درباره سریالهای سوپرانوز و سیم و مدمن که اسم برده بودم رو نگفتی؟

سید جواد:
سلام.
بنده متأسفانه هیچ کدام از سریال هایی که نام بردید را ندیده ام.

خورشیدی یکشنبه 28 آذر 1395 ساعت 01:59

سلام علی -ر عزیز
دوباره ارادتمندم. کاملا منظورم رو درست فهمیدن! اتفاقا میخوام همین ها رو بگم!پرندگان چرا خشمگینن؟چرا حمله میکنن؟ به خاطر دختر یا مرغ عشق یا هر دو ؟چرا؟ این پرسش مخاطب عام است.
باز هم درود بهتون علی آقا. این آیا بهانه ای نمیشه که مشتی روابط عمومی چی سینما یا به قول خودتون شبه روشنفکر شروع کنن به تاویل و تفسیر آثار هیچکاک.از لاکان و فروید استدلال کنند برای فیلمهای هیچکاک یا این فیلم های نازل مدرن؟ این به نظرتون بهشون کمک نمیکنه؟به نطر من اسباب سو استفاده رو از اصطلاح "ناخودآگاه" استاد فراهم میکنه. من در شهرستان نیستم . ولی استاد به شهر ما هم یا نمیان و کم میان. بنابر این من از سید عزیز تقاضا دارم این رو به گوش استاد برسونن و خواهش عاجزانه من رو بیان کنند. و خواهش میکنن خودشون هم برای ما نظر بدن. صحبت های علی عزیز کمک بزرگی است و لازم،ولی کافی نیست و باز هم تحلیل جامع و کامل نیست.کتاب پرندگان هم که اصلا با فیلمش قابل مقایسه نیست علی آقا. حالا شما بفرمایید و من گوش میدم علی آقا.
ضمن اینکه سید جان،ایمیل من بسته شده کلا.یاهو چش شد؟ اگر شما یا دوستان دیگه خبر دارید من رو بی اطلاع نذارید. ببخشید زیادی حرافی کردم. چاکرم.

احمد کریمی شنبه 27 آذر 1395 ساعت 23:29

صلوات بفرستین حسین آقا پارسایی برگشتن.
زیرنویس رو به ما هم برسونین.
سیدجان کتابی هست که سینما رو از جهات اقتصادی و مدیریتی و حسابداری بحث کرده باشه؟

سید جواد:
اگر هم باشد، بنده نمی شناسم.

علی-ر شنبه 27 آذر 1395 ساعت 20:04

دوست عزیزم جناب خورشیدی:
سلام.مخلصم
با توجه به توضیحاتی که دادید فکر کنم که بهانه شما،یا دغدغه اصلیتون،همون چگونگی ورود یا دخالت پرندگان و یا بهانه چگونه وارد شدن پرندگان به نقطه قلب داستان هست و چه چیزی باعث عصبانیت اونها شده که این چنین وحشیانه حمله میکنند!فکر کنم اگه وارد بحث همین دوستان و منتقدان شبه روشنفکر بشید،از دوساعت فیلم پرندکان،حدود دویست و پنجاه هزار صفحه تحلیل و قوائد و بهانه هایی از این قبیل در بیارند و در آخر سر هم خوتون و خودشون هم متوجه اصل مطلب نشند و سعی کنند تحلیل رو به زمان موکول کنند!
در اصل این زمان هست که ثابت کننده موفقیت و تائیر اثر هست.قطعا همونطور که فرمودید:برای شما و یا مخاطب عام،مسئله اصلی فقط پرنده ها نیستند.مخاطبان عام،اثر رو میبیننه و براشون مهم کیفیت و سرگرمی هست.اما سوالتون کمی من رو به شک انداخت که فقط شیطنت،متاثر از تفکرات بعضی از دوستان علاقمند سینما میشه که با کنجکاوی ،یکسری نماد از فیلمها ،در میارند و با ولع کنکاش،سعی میکنند که در پازلی که حتی اثار امثال هیچکاک نمیگنجه،خط و ربط تفکراتشون رو مورد پردازش قرار بدند.البته به نظر من هم اصلا و ابدا چیز بدی نیست ولی معتقدم که سینمای هیچکاک خیلی متفاوت تر از سینمای گدار و یا فلینی و یا تارکوفسکی هست و باتوجه به نزدیکی سنخیتی که از حتی آثار هیچکاک با آثار جنایی و نوآر بیلی وایلدر و یا فریتز لانگ و....داره،اما طرز تفکرات و نگرششون بسیار تفکیک پذیر هست!
اصلا سینمای کلاسیک هنوز به اندازه سینمای مدرن هم قابل تفسیر نیست،بخاطر اینکه هنوز مسوله نگرش و جهان بینی در آثار کلاسیک بسیار شفاف تر از سینمای امروزی هست و سینمای کلاسیک،حسن خوبی که داره این هست که کمترین توقع رو در قبال بیشترین حرفی که در اثرش میزنه میگنجونه ولی به اعتقاد بنده شما سوالات و قوائد مدرنیته رو در قالب و چهار چوب کلاسیک میخواهید بیان کنید که با توجه به گفته هام و سوابق اینها،واقعا اختلاف زیادی داره!شاید سید جواد و یا حتی جناب فراستی عزیز بتونند بهتر از من جواب قانع کننده شما رو بدند،هر چند که هنوز هم امید ندارم که اونچه که شما میخواهید رو رسونده باشم.

مخاطب وبلاگ شنبه 27 آذر 1395 ساعت 19:30

سلام سیدجان خسته نباشید
سپاس از اینکه توی وبلاگ زحمت میکشید...

میتونم نظر شما رو در مورد غلامحسین ساعدی بدونم؟
اگه مختصر جواب میدید لطفا مفید هم باشه
(منظورم اینه اگه میگید نظرتون مثبته، علتش هم بگید)

بازم سپاس

سید جواد:
مخلصم، رفیق.
جدیداً آن قدری ساعدی نخوانده ام که بخواهم نظر بدهم.

محسنی شنبه 27 آذر 1395 ساعت 16:09

میبخشید،فکر کردم بچه های این وبلاگ انقلابی ناب اند!اصلا بخیل مهم نیست!

سید جواد:
با اینکه بنده هنوز هم حرف شما را متوجه نشده ام، ولی خب، باشه. اگر مهم نیست که هیچی.

محمدرضا احمدی شنبه 27 آذر 1395 ساعت 13:15

سلام چرا آقای فراستی الان 2 قسمت از هفت نیستن؟
اتفاقی افتاده برای حضور ایشون ؟
بیزحمت جواب بدید ممنون میشم

سید جواد:
سلام.
خیر. هیچ اتفاقی نیافتاده. فیلمی برای نقد مهیا نشده فعلاً.

آرشیا صحافی شنبه 27 آذر 1395 ساعت 11:42 http://rshiya.blogfa.com

سلام جواد جان
خدایا شکرت!
بالاخره نظرم رسید. کم کم داشت فشار روانی بهم دست میداد. نه! قبل از اون پیام, چند پیام دیگه هم گذاشتم. فدای سرت .اینترنته دیگه. دشمنت شرمنده رفیق.مخلصم. همین که میدونم خوبی و ایمیلم بهت رسید کافیه. هر وقت فرصت داشتی بنویس .فعلا عجله ای نیست.ارادتمندم.
rshiya.blogfa.com

سید جواد:
سلام.
مرسی، با صفا . . .
چاکریم.

حسین پارسایی شنبه 27 آذر 1395 ساعت 01:37

سلام.
کسی از کاربران محترم هست که در جلسه تحلیل فیلم "داستان کارآگاهی" شرکت کرده باشه؟
دنبال زیرنویس این فیلمم؛

خورشیدی جمعه 26 آذر 1395 ساعت 21:59

سلام.سلام بر علی -ر عزیز
ارادت
من منظورم سوالاتی بود که مخاطب عام در مورد پرندگان داشت.مطمئنا با این تفسیر های که فرمودین من مخاطب عام قانع نمیشم.چون میدونم اون پرندگان به خاطر اون دختر و اون مرغ های عشق اومدن. اما علت هجوم در این تفاسیر نمیگنجه.حتی نوشته های استاد هم تفسیر است و دلیل منطقی ای پشتش نیست چون خودشان فرمودن که "فقط سواد ماست که منطق را نمیپذیرد" فکر میکنم حق دارم طلب تحلیل بکنم از استاد و شما. مخصوصا آن بخش ناخودآگاه که استاد میفرمایند برای مخاطب عام غیر قابل درک یا فهم عمیق است. واقعیتش اینه که میترسم این تک تفسیر استاد؛ دستاویزی برای سایر منتقدین بی سواد بشه تا همه ی فیلمها رو با این متر بسنجند و بعد از سخن استاد سو استفاده کنند. من دنبال تحلیلم.تحلیلی که همین جا از آقا سید قولش رو میگیرم.

آرشیا صحافی جمعه 26 آذر 1395 ساعت 20:16 http://rshiya.blogfa.com

سلام سید جواد
نظری که چند دقیقه قبل ارسال کردم رسید؟
rshiya.blogfa.com

سید جواد:
سلام، رفیق.
یک نظر در روز پنج‌شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۵ در ساعت ۱۵:۴۸ رسیده. منظورتان همان است؟

[ بدون نام ] جمعه 26 آذر 1395 ساعت 13:39

"جناب روزبه داداچ داری اشتباه میزنی. تئاتر تئاتره و سینما سینما."

برادر عزیز ما داریم در مورد ادبیات دراماتیک حرف میزنیم. نه در مورد تئاتر. ادبیات دراماتیک یعنی خلق درام. سینما هم روی پایه همین ادبیات شکل میگیره. بحث تئاتر نیست. بحث ریشه ای تر از این حرفاست منتهی تا زمانی که دوستان مطالعه ندارند نمیشه دیالوگ برقرار کرد.

حمید جمعه 26 آذر 1395 ساعت 01:29

سلام سید عزیز.
می‌خواشتم بدونم که آیا شما سریال west world رو دیدید و اگه آره نظرتون در موردش چیه؟
با تشکر.

سید جواد:
سلام.
خیر، ندیده ام. اما در شرف دیدن هستم.

مرتضی پنج‌شنبه 25 آذر 1395 ساعت 23:24

جناب روزبه داداچ داری اشتباه میزنی. تئاتر تئاتره و سینما سینما.

محمد پنج‌شنبه 25 آذر 1395 ساعت 21:54

در جواب علی - ر عزیز

در کل باهاتون موافقم. هر چند با دوست عزیز روزبه در مورد نمایش کمی اختلاف نظر دارم. فکر میکنم همچنان نمایشنامه های ساعدی چیز دیگریست، نه تنها نمایشنامه بلکه حتی فیلمنامه و داستان کوتاه. اگر زنده میموند شاید میتوانست در سینما هم به عنوان کارگردان خودی نشان بدهد. افسوس زود رفت....
اما در مورد بیضایی هر چند افول وحشتناکی داشته تو سینما ( ارجاعتان میدهم به فیلمنامه وقتی همه خوابیم) که تحمل خواندنش از وسط فیلمنامه دیگر برایم میسر نبود. منتها جناب یوسف بیگ میفرمایند دغدغه ای در این باره نداشته در سینما. مشکل بنده اینست که دغدغه رو از اثار باید دربیاریم نه صرفا به خاطر روشنفکر بودن فیلمساز. تا یه جایی کارنامه بیضایی نشون میده داشته به نظرم این دغدغه رو تا باشو غریبه کوجک اساسا به نظرم. اینکه چرا نتونست مثل میزوگوچی یا اوزو به به فرم سیک یافته خودش برسه این به نظرم بحث اصلیست نه اینکه دغدغه ای نداشته.

با تشکر

مسعود فراستی:
وقتی کسی نمی تواند حرفی را بزند، اصلاً آن حرف را ندارد.

علی-ر پنج‌شنبه 25 آذر 1395 ساعت 19:53

جناب خورشیدی و "......."محترم عزیز سلام
مطالبتان را درباره پرندگان هیچکاک خواندم و فکر کنم دغدغه جناب خورشیدی،پرندگان و دغدغه جناب"....."تعلیق است.
هیچکاک میتونه با یک لانگ از جنگل و یا باغ وحش دسته جمعی و فرار و کوچ پرنده ها کار رو شروع کنه...ولی باید ملانی مهربون و عاشق مرغ عشق باشه که عشقش و شخصیتش،در ابتدای شروع،بر افکار بیننده تاثیر بگذاره یا نه؟!!و دقت کنیم که اول ملانی هستش که وارد شهر میشه و با ورودش،پرندگان در حال پرواز رو تو آسمون میبینیم!...در واقع همون شعار استاد که از پرنده شخصیت در نمیاد بلکه اول از آدمه شخصیت درست میشه و پخته میشه و به اوج میرسه و تاثیر میگذاره!
و اما دوست عزیزم جناب خورشیدی گل:
مثالی میزنم:فرض کنید که دوستی شما رو به یک برنامه سیرک دعوت میکند.شما از دوستتان برنامه های سیرک رو میپرسید و او میگوید که یک برنامه شعبده بازی در جریان است.شما هم مثل من میخندید و میگویید که خب از همین الان ندید، معلومه که تردستی و سرکاریه!
وقتیکه وارد سالن میشویم،تردست مذکور رو میبینیم که با چند خنده و حرکات موضون،ما رو به پیش نمایش برنامه خاص خودش دعوت میکنه.در وهله بعد با سه توپ ،به بالا و پایین انداختن، برنامه اش رو شروع میکنه و به مرور متوجه میشیم که چرخش توپ ها بیشتر و بعد،تعدادشون رو میبنیم و در حال شمردن میشیم و وقتیکه توقف میکنه،پنج توپ رو در دستانش میبینیم و متعجب میشیم!
از خود میپرسیم که این توپ ها از کجا اومده؟...در همین فاصله،تردست محترم دستش رو میچرخونه و توپ ها غیب میشند و یواش یواش پرنده ای رو از آستینش بیرون میاره!
با شگفتی و خنده میگوییم:آهان!پس دو توپ و پرنده،رو توی آستین کتش قایم کرده بوده؟!!...و زمانیکه از ابتدا با سه توپ چرخش رو شروع میکنه و توجه و تمرکز ما رو به سه توپ معطوف میکنه،دو توپ دیگر رو از آستینش(بدون اینکه ما متوجه بشیم)در میاره و تبدیل به پنج توپ میکنه و زمانیکه ما به فکر پنج توپ هستیم،محو میکنه و پرنده رو از تو آستینش درمیاره و ما رو شگفت زده میکنه!جدا که حرکت محشری بود!!!....
فکر کنم که در اون لحظه هیچ چیزی برای سرپوش گذاشتن بر لذت و شعف ما،نمیتونه ما رو حتی به این فکر بیاندازه که پرنده از کجا اومد و چطور پرید وسط برنامه و روی سن!!...پنج دقیقه زمان لازم بود که تردست عزیز ما بتونه ما رو سرگرم کنه.مهم نیست که پرنده چطور تونسته تو آستین تردست نفس بکشه!...مهم این هست که تردست و یا شعبده باز تونسته رضایت و تحسین ما رو بتابونه!!!
مثال فیلم پرندگان و همه آثار هیچکاک هم مثل همین مثال تردست هستش....مهم اینه که هیچکاک تونسته ما رو تا دوساعت مثل یک تردست پنج دقیقه ای سرگرم کنه و اگر در جستجوی پرنده هیچکاک هستید باید سراغ پرنده تردست رو هم از خود تردست بگیرید و اگر جوابی قانع کننده از تردست گرفته باشید که تردست ما دستش رو میشود و تردست نمیشود و برنامه ای و مخاطبی هم نخواهد داشت و اصلا پرنده ای هم وجود نخواهد داشت و نه تعلیقی که بتواند ما را ه وجد بیاورد!
واقعا خودم شخصا هر زمان کلاغی رو در خیابان و یا کوچه میبینم،یاد پرندگان و هیچکاک می افتم (و یاد قدم زدنهای ملانی) با ترس از مقابلشون رد مبشم!...این یعنی تاثیر هیچکاک و پرندگان و جادوی هیچکاکی در روح و قلب من.

روزبه پنج‌شنبه 25 آذر 1395 ساعت 13:47

" خیر، نرسیده. مشکل هم این است که دغدغه ای در این باره نداشته است."

آخه شما در جایگاهی هستی که بتونی در مورد استاد بهرام بیضایی صحبت کنی؟ دیوان نمایش بیضایی رو خوندی؟ نمایش در ایران رو خوندی؟ کتاب ریشه یابی درخت کهن رو خوندی؟ نمایش در چین رو خوندی؟ گزارش ارداویراف رو خوندی؟ بندار بیدخش خوندی؟ طومار شیخ شرزین خوندی؟ سنت میرسه که حتی یه نمایش از بیضایی رو روی صحنه دیده باشی؟ شرط میبندم بندار بیدخش رو بیاریم کنار هم تا ببینی از رو هم نمیتونی بخونیش! نهایتا دوتا فیلم از بیضایی دیدی و میگی ایشون دغدغه نداشته! نخوندی برادر من..نخوندی..و نمیدونی بهرام بیضایی یکی از کسانی هست که نمایش ایرانی رو زنده کرد. فرم نمایش ایرانی رو زنده کرد. و متون دراماتیکی ( نمایشنامه ها) رو نوشته که نماد نمایش دراماتیک ایرانی اند. شما بهرام بیضایی، اندیشه، فرم و نگاهش رو از هنر ایران حذف کنید، چه چیز قابل ارائه ای در زمینه ادبیات دراماتیک دارید؟ آخوندزاده و یا اکبر رادی و محمد رحمانیان؟
نه شما بهرام بیضایی خوندید و نه استادتون مسعود فراستی. که اگر یک خط از بیضایی خوانده بود مطمئنا الان خیلی باسوادتر از این میشد که نقد آکادمیک رو تبدیل کنه به این عنوان که من نقد میکنم و شما خایه نداری جلو من وایسی!
متاسفم..

علی-ر پنج‌شنبه 25 آذر 1395 ساعت 12:55

دوست عزیز محمد سلام
فکر کنم اتفاقا یکی از نمونه های نبوغ سینمای کشورمون جناب بیضایی بود که متاسفانه نتونست به فرم مورد نظر و حتی فرم ایده آل حتی خودش برسه.چرا که فکر کنم در بستر زمانه ،نتونست آثار خودش رو با آثار دهه هفتادی همسو و یک جهت کنه و متاسفانه در دهه هفتاد هم همون ظهورجریانات روشنفکری ولو کمرنگ(آن دوران)بستر موانعی شد و آثار بیضایی در همان مقطع در مرداب اتفاقات در حال رو به رشد همون جریانات روشنفکری و جهت متقابلش همون گیشه فرو رفت و سینمای بیضایی با المانهای خاص خودش نتونست از دو راهی ایدئولوژیک سینمای خودش و محاصره جریانات دیگری از سمت سینمای ما ،راه فراری پیدا کنه.دقیقا مانند واروژکریم مسیحی(شاگرد خود ایشان)بعد از فیلم پرده آخر نتونست راه دیگیری در سینما پیدا کنه و به موجب ترس از گرداب امثال استاد،ادامه نداد و کوچ کرد و بعد 18سال برگشت و فیلم تردید رو ساخت و باز هم همون زمان (بعد از چند سال)متوجه عدم نرسیدن به فرم مورد نظرش ، با این سینمای خنثی شد و فکر نکنم که واروژ عزی بیشتر از استادش مایل به دست و پا زدن در این سینما باشه.اتفاقا واروژ هم نمونه خوبی از نبوغ یک فیلمساز ایوونی میتونست باشه!سینمای مرحوم خاچیکیان فقط تونست نسبتا موفق باشه و اون هم همون المانهای سینما کلاسیک بود در آثارش.
سید جان سلام ببخشی بصضا در سوالات دوستان دخالت میکنم و پاسخ میدم.من هم تا اونجاییکه آگاهی و اطلاعاتم یاری میکنه سعی میکنم کمی کمک کنم.

سید جواد:
ممنونم از مشارکت تان

محسنی پنج‌شنبه 25 آذر 1395 ساعت 11:53

سلام سید جواد
متاسفانه عکس هایی نادرست و غیر اخلاقی در یک مجلس خصوصی از یکی از دوستان نا محترم این وبلاگ منتشر شده.خواهش میکنم دوستی تان را با اینها قطع کنید آقا سید.این دوست عزیز برخلاف آنچه مینماید انقلابی نیستن.این دوستی برای شما سم و خطرناک است . از من گفتن بود.

سید جواد:
سلام.
من که کلاً نفهمیدم چه فرمودید. عکس غیر اخلاقی از کی در کجا پخش شده؟ من با کی دوست هستم؟ کی ادعای انقلابی کرده . . . ؟

ناشناس پنج‌شنبه 25 آذر 1395 ساعت 11:40

سلام
شما از غذاهای کافه راندو اطلاع دارید؟برای ناهار و شام چی سرو میشه؟فست فود هست؟

سید جواد:
سلام.
در حد اسنک هست.

محمد چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 19:08

جناب یوسف بیگ عزیز

اگر امکانش میشه بیشتر بگید چطور بیضایی نتونسته برسه؟چون باشو غریبه کوچک جز فیلمای مورد علاقه اقای فراستی بوده. میخوام بدونم به نظر شما یا اقای فراستی حتی تو تئانر هم نتوسته به فرم مورد نظر برسه؟ چون کتابهای منتشر شده ازش در ظاهر میگه که داره دغدغه شو.

با تشکر

سید جواد:
ممکن است یک فیلمساز در یکی دو فیلم به سمت فرم ملی حرکت کرده باشد که نمونه هایش نیز موجود است، اما چون با یک بحث فرموله شده طرف نیستیم، غالباً این گونه آثار در کارنامه کارگردانان حکم آثاری تصادفی را دارند که بنا بر حال و هوای آن زمان فیلمساز به طور تصادفی رنگی ملی به خود گرفته اند. جناب بیضایی نیز از این قاعده مستثنی نیستند. اما اول آن کس که ادعا می کند ایشان به فرم ملی رسیده اند، باید بتواند با اجزای فرمی ادعای خویش را ثابت کند تا بعد شخصی مثل جناب فراستی ورود پیدا کنند و دلایل ارائه شده را بررسی کنند. به هر روی، در قدم نخستِ هر ادعا و نظریه ای، این خودِ صاحب مدعی و نظریه پرداز است که باید بتواند کلام خویش را اثبات کند و عدم توانایی در اثبات یعنی چیزی اثبات نشده است. چگونه می توان برای یک ادعای اثبات نشده، دلیل رد آورد؟

محمد چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 14:23

با سلام .

این بحثی که اقای فراستی درباب فرم ملی مطرح میکنن که باید بیایم از ادبیات و ... ایرانی ،فرم ملی رو برای سینما ملی استخراج کنیم، الان مثلا کسی مثل بهرام بیضایی که هم تو تئاتر مدرن ایران پیشرو بوده هم کارگردان برجسته ای هم هست و پژوهشگر حوزه ادبیات و اسطوره های ایرانی هم هست تونسته به فرم ملی برسه یا نه؟ اگرم نرسیده مشکل از کجاست پس؟

سید جواد:
سلام.
خیر، نرسیده. مشکل هم این است که دغدغه ای در این باره نداشته است.

ناشناس چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 13:38

اون بخش وبلاگ که در پایین آمده و گفته شده "مشخصات مرا به خاطر بسپار" چیست و چه کاربردی داره؟ممنون

سید جواد:
گمان می کنم برای این است که ایمیل و نام سایت تان در صورت ورود حفظ شود.

خورشیدی چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 01:01

سلام
سلام دوست عزیز، جناب "........" .مرسی که به سوالات دقت دارید.
اما عرض بنده و سید جواد هم همین بوده که این سوالاتی که مطرح شده درباره ی پرندگان به درستی مطرح میشه.یعنی من مخاطب عام حق دارم بپرسم این پرنده ها از کجا اومدن و سایر سوالات. استاد تحلیل کلی ارائه دادند ولی به صورت جزئی درباره ی اون سوال مشخص بنده،تفسیر کردن.در کتاب "همیشه استاد" هم همین تفسیر موجوده ،ولی من به دنبال اینم که این سوالات نمیتوان ضعفی برای فیلم خوانده بشه؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 23 آذر 1395 ساعت 23:45

نظر استاد در مورد طبل حلبی ولکر اشلوندورف چیست؟
و در آخر اینکه نشستها و کلاسها و نقدها و صحبتهای استاد بایگانی میشود یا نه؟برای آیندگان میماند یا نه؟
درود بر شما

سید جواد:
1) نظر ایشان را درباره اثر مذکور نمی دانم.
2) تا حد امکان سعی می شود که چنین اتفاقی بیافتد.

...... سه‌شنبه 23 آذر 1395 ساعت 15:58

صحبتهای استاد در مورد پرندگان در برنامه سینما کلاسیک:با فیلم کاملاً بی نظیر هیچکاک، پرندگان، امشب را سپری می کنیم. این فیلم، به نظر من، یکی از منحصر به فرد ترین فیلم های تاریخ سینما است. یعنی هیچ فیلمسازی چنین چیزی را بر روی پرده خلق نکرده است. یعنی با هیچ مدیوم هنری دیگری نمی شود پرندگان ساخت؛ نه با ادبیات، نه با موسیقی، نه با هیچ مدیوم دیگری. با سینما می شود پرندگان ساخت. با سینما می شود از پرندگان ترسید. با سینما می شود پرندگان را تصور کرد؛ تجسم کرد. با سینما می شود هجوم پرندگان را لمس کرد؛ حس کرد . . . و فکر کرد. پرندگان فقط برای سینما ساخته شده است، نه برای هیچ مدیوم دیگری. [اگر] بار ها و بار ها [نیز] پرندگان را دیده باشید، به شما قول می دهم که امشب [باز هم] بی نظیر خواهد بود. با هم پرندگان را ببینیم (انگار که بار اول مان است)، و با هم بر روی نکاتی از پرندگان که، به نظرم من، اصلی هستند، می ایستیم و لذت بیشتری می بریم.

خوب است که پوستر پرندگان را با هم ببینیم. آرم تبلیغاتی هیچکاک این است:

“The Birds is coming”

[یعنی] "پرندگان دارد می آید". جمع نیست؛ فعل مفرد است. در واقع هیچکاک دارد می آید . . . آماده باشید!

پرندگان، قصه ی Melanie Daniels (ملنی دنیلز) است که وارد یک شهر کوچک آمریکایی می شود. سر و وضع اش، لباس پوشیدنش، و آرایش اش جوری است که توجه این شهر را جلب می کند. [این شهر] یک شهر آرامِ به شدت کلاسیک آمریکایی است، نه یک شهر بزرگ. در واقع ملنی با آمدنش در شهر همه چیز را بر هم می ریزد. این ورود ملنی است: به محض اینکه وارد می شود، یک سری پرنده در آسمان پرواز می کنند، صدای سوت عده ای می آید، و ملنی وارد می شود. پرنده ها، آرام آرام، با ملنی وارد می شوند. [ملنی] می آید داخل یک مغازه ی پرنده فروشی، [و ما] آنجا هیچکاک را می بینیم. از جایی که هیچکاک را می بینیم یعنی فیلم شروع شده است. [ملنی] یک مرغ عشق می خرد (صحنه ی مرغ عشق خریدنش هم با Rod Taylor (راد تیلور) خیلی خیلی خاص و جالب است) و وارد شهر می شود. انگار که نه فقط با دو مرغ عشق، بلکه با پرنده ها وارد می شود. ورود ملنی با پرنده هاست. این، قصه ی کوچولو و سر راست پرندگان است، که حالا ببینیم بر روی پرده چه می کند.

هیچکاک طبق معمول با یک Master Shot، با یک نمای عمومی از شهر، شهر را سریعاً به ما معرفی می کند. یک شهر بیش و کم دور افتاده ی آمریکایی با مردمانی که دارند روزمرگی می کنند و هیچ کدام حوصله و توان خیال ورزی ندارند؛ همه اهل زندگی روزمره اند. هیچکاک به این مسأله، یعنی بودن در زندگی روزمره، همیشه اعتراض دارد. [او] می گوید: "من از عادیات متنفرم و اگر عادیات زندگی ما را کرخت نکرده باشد، قطعاً ملال آور کرده است." و قهرمان هیچکاک از این ملال زندگی روزمره گریزان است و همیشه فرار می کند. ملنی، در واقع، عنصر این فرار است. ملنی اصلاً آدم روزمره و آدمی که زندگی عادی و متوسطی را طی کند نیست. [او] آمده است که بِهَم بریزد. آمده است که شهر را، بدون آنکه قصد کرده باشد، بِهَم بریزد. [او] عنصر خیال در زندگی عادی، روزمره و کرخت مردم آن شهر است. به محض ورود او، پرنده هایی در Long Shot دیده می شوند. جلوتر می آید، دو مرغ عشق می خرد، و قصد می کند که این دو مرغ را به خانه ی راد تیلور ببرد. از لحظه ای که سوار قایق می شود، اولین ضربه ی پرنده به او اصابت می کند. به کجا اصابت می کند؟ به پیشانی ملنی. انگار که آن پرنده، تجسم هجوم افکار است. هجوم افکاری که شکل عادی اش می شود پرندگان. یا هجوم گناه است. انگار که ملنی آمده است تا این شهر بی گناه را گناهکار بکند و آنرا بهم بریزد تا شهر دیگری ساخته شود. شهری که دیگر امن نیست، دیگر آرام نیست، و Chaos (= آشوب، هرج و مرج) در آن رخ داده است. آشوب با آمدن ملنی رخ داده است.

معرفی هیچکاک، بعد از شهر، به سرعت بر شخصیت هایش متمرکز می شود. یعنی ملنی، راد تیلور و خواهر کوچکش، مادرش، و نامزد سابقش که معلم مدرسه است . . . و اعضای شهر (آدم های شهر از راننده گرفته تا تمام آدم هایی که در جاهای مختلف کار می کنند). شهر به سرعت برای ما معرفی و تجسم می شود، و همینطور آدم ها و کارشان و رودخانه ای که وسط شهر قرار گرفته است (بین ملنیِ وارد شده به شهر و خانه ی راد تیلور.)

من، به نظرم، هجوم پرندگان که دیگر به زمین و زمان رحم نمی کنند، یک جور هجوم خیال است. خیالی که اینجا به کابوس تبدیل شده است. اصولاً هیچکاک، به نظر من، تِم مورد علاقه اش "واقعیت- خیال" است. خیالی که آدم های خسته از دنیای واقعی به آن پناه می برند. علتِ این پناه بردن، خستگی از این زندگی ملال آورِ به اصطلاح مدرنِ آرام است. ملنی این گونه آدمی است، اما آدم های شهر این طور نیستند. ملنی از یک طرف عشق را با خود به شهر می آورد، و از طرف دیگر گناه را و عنصری است که با آمدنش شهر را بهم می ریزد و پرنده ها را با خودش می آورد.

هیچکاک هیچ وقت نمی گوید که این پرندگان چرا به شهر آمدند؟ چرا شهر را در نوردیدند؟ چرا به زمین و زمان رحم نکردند؟ حتی به بچه های مدرسه هم رحم نکردند و پیر و جوان را از دم تیغ گذراندند.

این صحنه ها را ببینید:

مثلاً صحنه ای را که ملنی نشسته و منتظر خواهر راد تیلور است که دارد درس می خواند. موسیقی آرام آرام می آید. افکت آمدن پرندگان و نشستن شان می آید، و ما آرام آرام وحشت را تجربه می کنیم. ما داریم می بینیم که پست سر ملنی چه اتفاقی دارد می افتد: پرنده ها دارند می نشینند. یکی. دو تا. ده تا. و ده ها پرنده، پشت سر ملنی آماده ی حمله هستند. ملنی [اما] نمی بیند و دیر تر از ما متوجه می شود. و [در نهایت] ملنی حرکت می کند و پرنده ها حمله می کنند. بچه ها بیرون می آیند و پرنده ها از زاویه ی بالا به آنها حمله می کنند.

زاویه ای در فیلم موجود است؛ یک نما با زاویه ای بسیار بالا که انگار از نگاه یک پرنده است از بالای آسمان. یا یک تقدیر شوم است برای این مردم.

Story Board های پرندگان یکی از عجیب ترین Story Board های تاریخ سینما است. عین چیز هایی که هیچکاک کشیده، فیلم برداری شده است.

در آخر، پرنده ها، موقتاً، آتش بس می دهند. به چه دلیل؟ به دلیل دو مرغ عشق و دختر بچه ی داخل خانه. ساکنین امکان پیدا می کنند که درب را باز کنند. پرنده ها نشسته اند و همه جا را اشغال کرده اند. [کاراکتر ها] از درب بیرون آمده، سوار ماشین می شوند و موقتاً از سلطه و حکومت پرندگان خارج می شوند.

فیلم هیچ توضیح نمادینی نمی دهد. چقدر خوب! فیلم نمادین نیست. به باور من، سینما نمادین نیست. سینما هنر Objectivite (اُبژکتیویته) است و از طریق عینیت است که به ذهنیت تبدیل می شود؛ به ذهنیت گذار می کند. و هیچکاک این را خوب می فهمد. به همین دلیل هیچ چیزی را، حتی پرنده ها را، نماد نمی کند. رادیو نمی گوید که این پرندا ها چرا آمده اند؟ از کجا آمده اند؟ آیا این پرنده ها واقعی اند؟ یا اینکه تجسم خیال اند؟ هیچ کدام از اینها را ما نمی دانیم؛ فقط می دانیم که پرنده ها حمله می کنند. خیلی هم جدی حمله می کنند.

تجربه ی دیگر پرندگان، بعد از دیدنش، این است که هر بار ما کلاغ یا پرنده ای شبیه کلاغ را می بینیم، آن پرنده ما را می ترساند. هیچکاک با پرنده هایش همیشه ما را می ترساند. همیشه وحشتی را بر ما مستولی می کند.

ما، در پرندگان، حمله ی پرندگان را به قهرمان فیلم و به آدم های فیلم تجربه می کنیم [و علاوه بر آن] حمله ی پرندگان را به خودمان نیز تجربه می کنیم. هر لحظه ای که دست راد تیلور از پنجره ای یا از لای چوبی بیرون می رود و نوکی می خورد، انگار به ما نوک خورده است. هیچکاک جوری فیلم را کارگردانی کرده که پرنده ها دارند به ما حمله می کنند. پرندگانی که به دلیلِ . . . خوشبختانه هیچکاک دلیلی برایش نمی تراشد. هیچکاک اهل توضیح آثارش، اهل نماد بازی، و اهل نماد سازی نیست. می گوید با پرنده ها بترسید؛ آماده شوید که بترسید. این ترس شما را از دنیای ظاهراً آرام مدرن خلاص می کند. شما را آدم دیگری می کند و از مدرنیته و آرامشش و نظمش بیرون می کشد، چون شما در دنیای آرام مدرن کرخت شده اید. پرنده ها ما را از این کرختی در می آورند. و پرندگان هیچکاک به ما می گویند که شاید فقط با عشق می توان از حکومت، از تعرض، و از حمله ی وحشیانه ی پرنده ها در امان ماند. این چیزی است که هیچکاک دارد با سینما می گوید. ما با سینما حسش می کنیم و لذت می بریم و به خودمان می آییم.

به سکانس پایانی فیلم توجه کنید! یک بار دیگر با هم ببینیمش. به نظر می رسد که حمله ی پرندگان دیگر آرام شده است؛ دیگر حمله ای در کار نیست. سکوت است و خطر رفع شده است. راد تیلور، آرام، درب را باز می کند، و می بینیم که پرندگان همه جا را اشغال کرده اند: زمین، بالا، پایین، نرده ها، و سقف خانه را گرفته اند . . . ولی نشسته اند. [شخصیت] با ترس و لرز قدم بر می دارد، دستش را بر نرده می گذارد. یک پرنده به او حمله می کند. انگار به ما حمله می کند. این، آرامشِ قبل از طوفانِ دوباره است. در همین فاصله ی آرامش است که [شخصیت ها] می توانند با همدیگر، چهار نفری، با ماشین از اینجا آرام رد شوند. فعلاً آتش بس پرندگان است. تا کِی؟ نمی دانیم. هیچکاک به ما نمی گوید.

پرندگان، از اولین لحظه ی فیلم، ورود ملنی، خرید مرغ عشق (که همان دقایق اولیه ی فیلم است) تا ثانیه ی آخر تعلیق را نگه می دارد. تعلیق، ترس نیست. تعلیق، در واقع، حکومت بی ثباتی است. تعلیق غافلگیری نیست. تعلیق را بعداً در فیلم های دیگر هیچکاک دقیق تر و جدی تر بحث خواهیم کرد. فقط بگویم که تعلیق هیچکاکی در پرندگان یکی از جاهایی است که در اوج است.

محمد شنبه 20 آذر 1395 ساعت 17:18

با سلام
شما از نظر اقای فراستی درباره اثار ادبی سارتر و کامو خبر دارید؟ بخصوص تهوع و بیگانه.

سید جواد:
سلام.
به طور کلی با آثار ادبی آنها مخالف هستند. خصوصاً درباره تهوع و بیگانه نظرشان به شدت منفی است.

رضا شنبه 13 آذر 1395 ساعت 12:49

سلام سید جان
واقعا استاد دارن ضعیف عمل میکنند که طبیعی هم هست وقتی دوست و یاورشون بهروز افخمی باشه بیشتر از این هم انتظاری نیست.
بعید میدونم دیگه آقای فاضلی تو هفت شرکت کنند با برخورد کشتی کج وارانه استاد با ایشان.
نه سعید قطبی زاده ، نه امیر پوریا ، نه غلامعباس فاضلی و ... دیگه هیچکس به هفت نمیاد و ما باید نقدهای جشنواره امسال را با منتقدهایی مواجب بگیر همچون محمد تقی فهیم تماشا کنیم.
یک ذره آینده نگری هم بد نیست به خدا.

یاشار شنبه 13 آذر 1395 ساعت 01:34

سلام
پوزش که این سوال رو اینجا مطرح می‌کنم.
امشب در برنامه هفت، میز نقد سیانور مسعود خان یه چیزی رو مطرح کرد که شخصا دچار تناقض شدم. ایشون فرمود که فیلم سیانور باید اجزاش منطبق بر واقعیت ساخته میشد. مثلا ساواک رو مثال زد و گفت چرا خشن‌تر نشون داده نشد یا برخورد این سازمان با مردم تو فیلم حضور نداره.
این در حالی هست که خودشون در رابطه با فیلم دهلیز سکانس ورود پسر بچه به زندان رو یه جور دیگه تحلیل کردند. اونجا گفتن که چون یک پسر بچه قراره وارد زندان بشه پس زندان در فیلم باید تر و تمیز و سفید باشه. فیلم باید دنیای خودش رو مستقل از واقعیت بسازه ولی مرتبط با واقعیت. این تناقض رو چطور میشه تفسیر کرد؟
اگر خودتون هم پاسخی دارید ممنون میشم توضیح بدید، تا حد امکان کامل :)
ممنونم

سید جواد:
سلام.
ایشان در حال نگاشتن مطلبی هستند که در آن ان شاء الله به این سؤال شما پاسخ داده خواهد شد.

حامد جمعه 12 آذر 1395 ساعت 12:18

سلام.میخواستم بدونم نظر استاد راجع به فیلم دردسر هری چیه؟یعنی اشکالات این فیلمو چی میدونن؟
و سوال دومم اینکه استاد همه جا میگن که در سینما اولویت با سرگرمیه.در حالیکه به نظر من چند تا از فیلم هایی که ایشون در لیستشون دارن و اونها رو خیلی میپسندن جنبه سرگرمی بالایی ندارن.مثل فریاد ها و نجواها یا ارتش سایه ها.خود استاد هم درمورد سرگیجه گفته بودن از همه فیلم های هیچکاک سرگرم کنندگیش کمتره ولی هنرش بیشتره.با این وجود هنر فیلم سرگیجه برای من که میخوام از فیلم لذت ببرم چه فایده ای داره وقتی سرگرمی زیادی در کار نیست.
همینطور درمورد سینمای برگمان هم من این سوالو دارم.
ممنون از شما.

سید جواد:
سلام.
به «دردسر هری» که 4 امتیاز داده اند (از 4).
سؤال دیگرتان را نیز ان شاء الله در مصاحبه ی پیش رو از ایشان می پرسم.

saeed یکشنبه 7 آذر 1395 ساعت 06:17

نظر استاد و شما راجع به فیلم stand by me چیه؟

سید جواد:
نظر ایشان را نمی دانم، اما به نظر بنده فیلم خوبی نیست.

وجدان جمعه 5 آذر 1395 ساعت 22:40

سلام
پس اگر ترجمه نشده ما چکار کنیم سید جواد؟

سید جواد:
سلام.
خب، درسته همه داستانهاش ترجمه نشده ولی خیلی از آثارش ترجمه شده. کم هم نیستند. آثار مهمش ترجه شده اند و قابل تهیه و مطالعه هستند.

وجدان چهارشنبه 3 آذر 1395 ساعت 18:54

آیا تمام کتاب ها و آثار کلاسیک ترجمه شده اند؟ مثلا تمام آثار گوگول و داستایوفسکی ترجمه شدن؟

سید جواد:
خیر.

رضا سه‌شنبه 2 آذر 1395 ساعت 23:41

سلام دوباره
سید جان جسارتا من کامل متوجه نشدم. جدا از اینکه فرق حس و احساس را متوجه نمیشم و فقط میدانم که هست (با توجه به نقد شما به شیار 143 در وبلاگ قبلیتان) میخواهید بگویید استاد منظورشان زیست است؟زندگی و فرم در گذشته با ثبات تر بوده؟استاد تاریخی و فرمی بحث دارند؟ شرمنده که وقتتون رو میگیرم.

سید جواد:
سلام.
خیر. بحث، تاریخی نیست. آثار کلاسیک فرم صحیح تری دارند و بهتر بر حس (ناخودآگاه) ما اثر می گذارند. به عبارت ساده تر، آثار کلاسیک از آثار امروزی بهتر هستند. برای تربیت هم مشخص است که باید آثار خوب ببینیم. از نظر ایشان تعداد آثار خوب در کلاسیک ها بیشتر هستند.
(ضمناً نقد بنده به «شیار 143» در وبلاگ کنونی ام نیز قرار دارد.)

رضا سه‌شنبه 2 آذر 1395 ساعت 20:04

سلام و خسته نباشید
سید جان ببخشید میشه بگید علت اینکه استاد میفرمایند تربیت حس باید با مطالعه از آثار کلاسیک بیآید چیست؟خیلی تشکر و شاکریم.

سید جواد:
سلام و ممنون.
چون فرم و حس سالم و مبتنی بر فطرت اساساً در آثار کلاسیک بیشتر وجود دارند.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد