مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

گزارش نشست نقد "سر به مهر" با حضور استاد

اشاره: طبق اطلاعیه ای که پیش از این اعلام شده بود، نشست نقد و بررسی فیلم "سر به مهر" با حضور مسعود فراستی و کارگردان اثر، هادی مقدم دوست، در تاریخ ۳ دی در محل لانه جاسوسی برگزار گردید. اینک از کاربران دعوت می شود که به گزارش کتبی  این نشست (به نقل از خبرگزاری دانشجو و  سایت خبری لیلا حاتمی) توجه فرمایند.


به گزارش خبرنگار فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، نشست نقد و بررسی فیلم سینمایی سربه‌مهر عصر امروز با حضور هادی مقدم‌دوست، کارگردان این فیلم و مسعود فراستی، منتقد سینما در محل لانۀ جاسوسی سابق برگزار شد.

در ابتدای نشست مسعود فراستی که ظاهراً از وجود میکروفون برنامۀ «هفت» روی میز ناراضی به نظر می‌رسید، قبل از شروع صحبت‌های خود برای نشان دادن اعتراضش میکروفون این برنامه را که به حالت ایستاده روی میز بود، روی میز خواباند. در پی این اقدام فراستی -که با تعجب جمع همراه بود- مجری برنامه، میکروفون هفت را به دوستان خود داد تا از سالن بیرون ببرند.

فراستی در ابتدای صحبت‌های خود با بیان این مطلب که ما در سینمای ایران اسیر موضوع هستیم و فکر می‌کنیم تا موضوع پیدا شد همه‌چیز تمام است، گفت: «سربه‌مهر نه اسمش فیلم است نه موضوعی دارد، فقط یک title است. متأسفانه موضوعی که مسأله نمی‌شود مرکز سینمای ایران شده است. سربه‌مهر نیز تنها یک طرح است که تبدیل به فیلمنامه نشده است.»

وی افزود: «کی موضوع تبدیل به محتوا می‌شود؟ زمانی که با مدیوم سینما به آن فکر کنیم. مشکل اصلی این است که با مدیوم سینما به این موضوع فکر نشده، بلکه با کلام فکر شده است. جایزه‌هایی هم که به این قبیل فیلم‌ها داده می‌شود برای شعارهایی است که به مدیوم سینما تبدیل نشده‌اند. شعارهای مورد نظر هنوز سینما نیست و به همین دلیل کاری نمی‌کند. نکتۀ بدتر هم این است که ما فکر می‌کنیم فیلم ساخته‌ایم. تردید زن در مورد این که نماز بخواند یا نخواند در فیلم درنمی‌آید. این فیلم طرحی است که به آن آب بسته شده و جایزۀ ارزشی‌ها را هم گرفته است. این دست کم گرفتن همه‌چیز است.»

این منتقد سینما با بیان این که محتوا بدون فرم ایجاد نمی‌شود، اظهار داشت: «موضوع باید با مسأله شدن به فرم برسد و فرم بتواند به موضوع رنگ محتوا بدهد. در اینجا اگر تکنیک نباشد به فرم نمی‌رسیم. ما در سربه‌مهر این آدم را نمی‌شناسیم، چون شخصیت او به‌کل روی هواست. او کنش‌های متفاوت ندارد و حتی کنش تردید او نیز درنمی‌آید. فیلمنامه به‌شدت ضعیف و فقط یک طرح است و این فیلم نه فیلمسازی است و نه فرم دارد.»

وی در ادامه خاطرنشان کرد: «اگر فیلم فرم نداشته باشد، محتوا هم در کار نیست. هر اندازه موضوع پخته شود و به فرم درآید، محتوا می‌گیرد. اندازۀ قاب، فرم دوربین و... همه محتواست. درواقع، تجربۀ ما در مواجهه با هر اثر هنری در ابتدا مواجهه با فرم است و فرم است که محتوا را می‌سازد. مثلاً محتوای فیلمفارسی همان فرم زوم‌های زمخت و نوع اغراق‌آمیز بازیگری است. این که بگوییم فرم ضعیف است اما محتوا خوب است، غلط است. محتوا پس از فرم می‌آید و چیزی که روی حس کار می‌کند محتواست.»

در ادامۀ نشست هادی مقدم‌دوست کارگردان فیلم سینمایی سربه‌مهر با اشاره به ایدۀ ساخت این فیلم گفت: «فیلمنامه‌نویس صیاد مواد و مصالحی مثل شخصیت، موقعیت نمایشی، محتوا و... برای نوشتن است. چیزی که ما پیدا کردیم موقعیت بود. موقعیت آدمی که شهامت ابراز نماز خواندن را ندارد که این موقعیت شامل ترکیبی از اضطراب و عهد و کنش‌های اوست. به نظر من این موضوع استعداد شروع یک فیلمنامه را داشت. راجع به سینمای دینی هم هیجانی برای انجام کاری دربارۀ نماز وجود داشت. این هیجان که آدم فیلمی بسازد که برابر با تعریف‌های او از سینمای دینی باشد.»

وی در ادامه بیان داشت: «من فکر می‌کنم تعریف سینمای دینی در تعریف خود سینما قرار می‌گیرد که دستور زبان و قواعدی دارد. یکی از این قواعد، باورپذیری است. دین امری فردی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است که تغییراتی را در نفس انسان به وجود می‌آورد و اینها عرصه‌های صید واقعیت هستند. وقتی شما وارد این عرصه‌های واقعی می‌شوید، نقاط برجسته‌ای را پیدا می‌کنید که می‌خواهید با زبان سینما آنها را بیان کنید.»

کارگردان سربه‌مهر اضافه کرد: «وقتی کسی از نماز خواندن می‌ترسد این مسأله یک امر واقعی است که قابلیت مطالعات روانشناسی، مذهبی و اجتماعی بر روی آن وجود دارد. نقاط واقعی یکی از راه‌های باورپذیری هستند که از ابتدای مواجهه با آنها امکان تصدیق برای تماشاچی فراهم می‌شود. فیلمی دینی که دین را امری مجرد ببیند حالت فضایی پیدا می‌کند که امکان تصدیق آن فراهم نمی‌شود و حسی که به تماشاچی منتقل می‌کند برای نیاز روزانۀ او سودمند نیست. اصل باورپذیری اصلی است که در سینمای دینی به آن کم توجه شده است.»

در ادامۀ نشست مسعود فراستی اظهار داشت: «باورپذیری مسأله کلی سینماست و محدود به سینمای دینی نمی‌شود. باورپذیری از دیدن می‌آید نه از شنیدن. شما در سینما چیزی را که می‌بینید باور می‌کنید، نه چیزی را که می‌شنوید. در سینما با دیدن طرف هستیم نه با شعارهای بیرون از دیدن و هر چیز را که خودمان به آن باور داریم باید به عرصۀ دیدن بیاوریم.»

این منتقد سینما افزود: «این که هر کس ممکن است بر سر خواندن یا نخواندن نماز تردید داشته باشد باورپذیری ندارد. اگر باشد شبیه این می‌شود که من با چیزی که تجربۀ خودم است جلو می‌روم. وقتی از برخی خانم‌ها که سریال‌های GEM را می‌بینند می‌پرسیم چرا اینها را نگاه می‌کنید، می‌گویند این سریال‌ها ما را به یاد چیزهایی می‌اندازند که در زندگی داشتیم. اینها باورپذیری نیست. این سریال‌ها از پس یک قصۀ ساده هم برنمی‌آیند، حالا ببینید ما چقدر اوضاع‌مان خراب است که از آنها هم عقب مانده‌ایم.»

فراستی بیان داشت: «وقتی با چیزی همذات‌پنداری می‌کنیم که خارج از اثر است، ربطی به آن اثر ندارد. تنها انسانی در وضعیتی خاص انعکاسی شبیه وضعیت من دارد. این در پروسۀ باورپذیری سریال نیست. سینما جایی است که ما تجربه‌های نکرده را کسب می‌کنیم و تجربه‌هایی که داریم را غنی می‌کنیم. پروسۀ باورپذیری از فرم رد می‌شود. مشکل ۳۰ سال مدیریت سینمای ما این است که اراده کرده‌اند فیلم انقلاب اسلامی و دینی بسازند که اصلاً هم نتوانسته‌اند. چون فیلم دینی با ارادۀ من به وجود نمی‌آید، با مسأله داشتن، باور و بلدی من است که قدمی برای آن برداشته می‌شود.»

وی با بیان این که فیلم دینی، موضوع دینی نیست اظهار داشت: «گاهی قصۀ پیامبری را هم برای ساخت سریال انتخاب کرده‌ایم، اما فیلم‌مان فیلمفارسی شده و دینی نیست. نگاهی که فرم گرفته می‌تواند به لحظات ما «آنِ» دینی بدهد. مثل فیلم بچه‌های آسمان که برخی لحظات دینی دارد.»

در ادامۀ نشست هادی مقدم‌دوست گفت: «کسی که واژه‌های فرم و محتوا را از زبان اصلی ترجمه کرده، محتوا را ترجمه کرده، اما فرم را نه و به همین دلیل است که ما راجع به فرمی که ترجمه نشده نمی‌توانیم به فارسی فکر کنیم. ما فقط قرار نیست موقع نماز خواندن عملی دینی انجام دهیم، بلکه وقتی کار می‌کنیم هم باید در حال امری دینی باشیم. یعنی تمام فرصت‌های ما در زندگی فرصت‌هایی برای انجام عمل صالح است. چنانچه قصد فیلم، قصدی صالح مانند صدقه دادن یا مدرسه ساختن باشد می‌تواند فیلم دینی محسوب شود، حتی اگر در آن ردی از شعائر دینی وجود نداشته باشد.»

فراستی در پاسخ به اظهارات مقدم‌دوست خاطرنشان کرد: «قصد ما برای دینی شدن فیلم کافی نیست. مثلاً فیلم گهواره‌ای برای مادر سرتاپا شعار دینی بود، اما یک ثانیه هم دینی نبود، بلکه یک فیلمفارسی مستهجن بود، در صورتی که تمام فیلم دربارۀ طلبه و دین بود. قصد فیلمسازش را نمی‌دانم، اما به قصدش شک می‌کنم. چیزی که از فیلم می‌بینم معلوم است که با کلاهبرداری طرفم و فیلم می‌خواهد برآوردش را بالا ببرد. پس اصلاً قصد مهم نیست. کسانی هستند که از من مسلمان‌تر هستند و قصد دینی هم دارند، اما فیلم‌شان فیلمفارسی است. عمل صالح در سینما پیدا کردن فرم دینی است.»

وی افزود: «در جشنواره یکی از افراد طرفدار سربه‌مهر بود. او در پاسخ من که پرسیدم چرا طرفدار فیلم هستی گفت: چون این فیلم می‌گوید نماز اجباری است و این اجبار را توضیح می‌دهد، برای همین جایزه دارد! گفتم: این متلک از این فیلم درنمی‌آید و دنبال متلک گفتن نیست، فقط خواسته حرفی را بزند که نتوانسته بزند. ما با اثر سینمایی که تردید را بیان کند مواجه نیستیم. ما این دختر را نمی شناسیم. دختری که خانوادۀ فقیری دارد از کجا سه میلیون تومان در حسابش است؟ او هم می‌نویسد و هم نوشته‌هایش را بیان می‌کند تا من خنگ بفهمم!»

این منتقد سینما در ادامه گفت: «اگر دختر بین سنت و مدرنیته در چالش بود و پز مدرن و روح سالم سنتی داشت، با این تضاد می‌شد کار کرد، چون آن وقت تردید برای دنیای مدرن و خدا برای دنیای سنت بود. فیلمنامۀ این کار رادیویی است و با ادبیات نوشته شده، نه با سینما. شعائر به من در سینما حس دینی نمی‌دهد. حس دینی یعنی آدمی که ادای دین درنمی‌آورد، اما چیزهایی که از نماز در سینما می‌آید بالای نود درصد اثر دینی ندارد. در حالی که انسان بعد از نماز خواندن باید قوی‌تر و محکم‌تر شود. حرف‌های هادی یک وسواس و وسوسه است که باید به اثری تبدیل شود که این حس دینی را به وجود بیاورد. کوشش در جهت ساختن باید به دانش و جوشش تبدیل شود.»

--------------------------------------

پرسش و پاسخ دانشجویی در نشست نقد «سربه‌مهر»

در ادامۀ نشست نقد و بررسی فیلم سربه‌مهر و در بخش پرسش و پاسخ، یکی از دانشجویان پرسید: «این فیلم کمبود اعتمادبه‌نفس را نشان می‌دهد و دختر داستان در ادامه در نماز خواندن تردید پیدا می‌کند. دقیقاً مدل ذهنی شما برای این فیلم چه بود؟ چون می‌توانستید مثلاً کسی را نشان دهید که برای ترک سیگار نیز تردید دارد. آیا چون نماز المانی در دین است این مسأله را مطرح کردید؟»

مقدم‌دوست در پاسخ گفت: «چیزی که دنبال آن بودیم این بود که یک آدمی از نقطه‌ای حرکت می‌کند و به نقطۀ دیگری می‌رسد. وقتی دختر مرحله به مرحله پیش می‌رود و به این نقطۀ مقصد می‌رسد، باید در تماشاچی احساس شعف به وجود آید و این عبور برای او شیرین باشد. قصد ما این بود که تماشاچی این عبور را بپسندد که این مسأله با نماز حاصل می‌شود. نماز واجب است و انسان باید از آن مواظبت کند. وقتی از آن مواظبت کنی حاصل این کار اعتمادبه‌نفس و... است.»

دانشجوی دیگری سؤال خود را این‌گونه مطرح کرد: «موضوع فیلم نماز است، اما من حس کردم نماز در این فیلم غریب است. ما در کشوری اسلامی هستیم، اما در این فیلم المان مشخصی از نماز مانند مسجد و... ندیدیم. چرا این اتفاق افتاده است؟»

فراستی گفت: «حس من هم همین است. باید این حس به مخاطب منتقل می‌شد که از چه زمان نماز مسألۀ او می‌شود و چگونه با آن کلنجار می‌رود و قدمی به جلو برمی‌دارد؟ مشکل این است که این مسأله، مسأله فیلمنامه‌نویسان نبوده است. اگر هم مسأله یکی از آنها بوده، از دو موضع به مسأله نگاه شده و موضوع خنثی شده است. یکی نگاه روان‌شناسانه و یکی نگاه دینی داشته که حاصل آن امری خنثی شده است. مسأله نماز خواندن مسأله این شخصیت نیست و به او تحمیل شده است. نماز برای او مانند یک خرافه است و تمام قصدش از نماز خواندن این است که شوهر و کار پیدا کند و این مسأله را سطحی کردن و دم دستی کردن است.»

وی افزود: «این تردید فضای خودش و آدم خودش را می‌خواهد و این مسأله در تبدیل به فیلم اصلاً درنیامده است. حالا اسمش را بگذاریم سربه‌مهر و نیت یکی از نویسندگان هم این باشد که تبلیغ پیروزی بر این تردید را بکند، اما این کافی نیست. فیلمنامه خالی و یک خطی است که قصه و موقعیت پیدا نکرده است. فیلم، ماقبل فیلمنامه است.»

مقدم‌دوست گفت: «در تعریفم از سینما نمی‌توانم بگویم که سینما فقط بصری است. اگر چیزی واقعیت داشته باشد، صورتی از هستی و چیزی است که هست. مثلاً حرف زدن ما تصویری از زندگی ماست. به عنوان مثال لحظه‌ای که یک دختر با مادرش دعوا می‌کند یک لحظۀ واقعی است، یا آدمی که رجز می‌خواند چون مربوط به سنت صدر اسلام است و مرتبط با واقعیت است پس واقعیت دارد.»

فراستی در ادامه اظهار داشت: «به کل مخالفم. سینما با کلام داشتن یا نداشتن تعریف نمی‌شود. انسان سنتی با کلمه و انسان مدرن با تصویر فکر می‌کند. سینما هنر مدرن و محصول مدرنیته است. ملت ما تصویری فکر نمی‌کنند. انسان ماقبل تکنولوژی با کلمه می‌اندیشد. تصویری اندیشیدن برای بعد از مدرنیته است. من معتقد نیستم سینما زبان است. ما بسیاری چیزها را با تصویر نمی‌توانیم بگوییم مگر اینکه با آن تصویر اندیشه کرده باشیم، نه اینکه ترجمه کنیم. به همین دلیل ما هنوز سینمای ملی نداریم. بحث جدی ما این است که بگردیم فرم ملی سینمای‌مان را پیدا کنیم.»

این منتقد سینما اضافه کرد: «ما باید قواعد کلی را برای رسیدن به فرم‌های معین ملی مشخص کنیم. تمام این سی سال مشغول قصد دینی و موضوع دینی بودیم که دائماً هم عقب می‌رویم. فرم دینی باید از ادبیات، موسیقی و نقاشی استخراج شود. ۴ یا ۵ فیلم بعد از انقلاب ساخته‌ایم که حس خوبی دارد، اما با آگاهی به آنها نرسیده‌ایم. اگر به چیزی اعتقاد داشته باشی، می‌شوددیده‌بان و مهاجر. اما اگر اعتقاد نداشته باشی می‌شود گزارش یک جشن که فاجعه است. ما باید سخت بگیریم، تیم تحقیقاتی برای این کار به وجود بیاوریم و سیستماتیک فیلم ببینیم.»

در ادامه، دانشجویی از مقدم‌دوست پرسید که آیا فیلم شما دربارۀ نماز بود یا تردید؟ که مقدم‌دوست در پاسخ به آن اظهار داشت: «موضوع این فیلم نماز است؛ روحیۀ این فیلم این است که مذهبی، روانشناسانه و اجتماعی باشد. آیا این که آدمی در نهایت به نماز برسد و این بردار جابجایی را طی کند چیز کمی است؟ آیا در این فیلم شوهر کردن بد است؟ آیا حاجت گرفتن بد است؟ آیا نباید ازدواج را از خدا بخواهیم؟ دختر از خدا می‌خواهد ازدواج کند و یک زندگی معمولی داشته باشد، اینها واقعیت است. اما در انتها بدون توجه به چیزی که ابتدا می‌خواسته نمازش را می‌خواند و این یک حرکت به درون است. فیلم نمی‌خواهد به سمت دلیل آوردن برود که چرا این دختر خجالتی است و مقصر این خجالتی بودن کیست.»

فراستی در ادامه گفت: «هادی می‌گوید مایل بودم فیلمی دینی، روان‌شناسانه و جامعه‌شناسانه بسازم. اما این فیلم نه دینی است، نه جامعه‌شناسانه و نه روان‌شناسانه. خود این نیت هم برای ساخت فیلم غلط است. هر قدر هم که روانشناسی فهمیدیم باید در اثر دربیاید. برگمان که بزرگ‌ترین فیلمساز روانشناس تاریخ سینماست این حرف را نمی‌زند. جان فورد می‌گوید: من نانوا هستم. بعضی وقت‌ها همه‌چیز خوب است و خمیر، نان خوبی می‌دهد، اما گاهی هم نمی‌دهد.»

دانشجوی دیگری گفت: «من کاملاً توانستم با صبا همذات‌پنداری کنم، چون ما در جامعۀ دوپاره‌ای زندگی می‌کنیم و با مسأله تردید مواجه هستیم.»

مقدم‌دوست گفت: «قائل نیستم که همه باید یک فیلم را بپسندند. از سوی دیگر، به چیزی هم که ایراد فنی داشته باشم نمی‌گویم بد است، می‌گویم ضعیف است. کلمۀ بد چیزهایی را در حوزۀ اخلاقیات به ذهن متبادر می‌کند. گروهی از مخاطبین این مسأله را می‌پذیرند که آدم‌هایی هستند که خجالت می‌کشند. اگر بگوییم چرا خجالت می‌کشند فیلم شبیه رفتار آدم‌هایی می‌شود که بیش از این که به تکلیف خود فکر کنند به علل خجالت‌شان فکر می‌کنند. رویۀ فیلم ما بر این بود که تماشاچی ببیند کسی درگیر عهدی شده و با مقاومت بر این عهد می‌تواند مسئولیتش را نشان دهد.»

 

مصاحبه مسعود فراستی با مجله همشهری جوان (دی 1392)

مقدمه (همشهری جوان): 
پشت این صورت عبوس، این ریش های بلند و بور، پشت این عینک گرد و قیافه جدی، روحیه ای بازیگوش خوابیده. کسی که اگر به او میدان بدهید و ندهید، آتش می سوزاند. 

اگر «مسعود فراستی» را یک بار از نزدیک ببینید و مشغول گپ و گفت شوید، خیلی زود پی می برید او یک جور شیطنت تمام نشدنی دارد. یک جور شر بودن که از لابلای صحبت ها و شوخی هایش بیرون می زند. از خنده های پشت هم او که سرش را می گیرد رو به آسمان و بلند بلند می خندد؛ جوری که انگار این خوشی از ته دلش می آید. 

از همان جایی که وقتی تصمیم بگیرد جدی باشد، نمی توانید حریف او شوید چون او استاد مخالفت است. صریح است و با تمام قدرت از روی شما رد می شود و توانی برای مقابله باقی نمی گذارد. حاضر جواب است و با همین صراحتش زندگی می کند. حتی اگر عصبانی و ناراحت شوید و تصویر «آقای همیشه مخالف» از کاراکتر او در ذهن شما بماند. فراستی آدمی است با همین بی تعارفی ها|، پرشور بودن ها و شیطنت ها. با او در یکی از بعدازظهرهای شلوغ پاییزی گپ زدیم. 

وقتی کلاسش تازه تمام شده بود اما هنوز با انرژی بود. وقتی هنوز بعد از شنیدن هر سوال بلند بلند و رو به آسمان می خندید ...



۱- طولانی ترین روز زندگی تان کی بود؟
- روزهای مرگ پدرم و مرگ مرتضی [آوینی].

۲- اگر آخرین بازمانده زمین باشید، چه کار می کنید؟
- اگر یک مخاطب هم داشته باشم، نقد می کنم و نقد می نویسم. اگر کسی نباشد، سعی می کنم فقط زنده بمانم و در جهت زنده ماندن کوشش کنم.


۳- اگر امروز روز آخر زندگیتان باشد، از کی عذرخواهی می کنید؟ چرا؟
- از خیلی ها. از مادرم که این اواخر کم به او سر زده ام. از پدرم که در دو سه سال آخر کم به او سر زدم. و از خودم که کم دویدم و باید بیشتر می دویدم. باید بیشتر می خواندم، می دیدم و بیشتر زندگی می کردم.

۴- هواپیمای شما دارد سقوط می کند. آخرین لحظه عمر چی از فکرتان می گذرد؟- زندگی ام را یک دور کلی دوره می کنم. لبخند می زنم و می گویم «خوب بود دیگه!» زندگی کردم و چیزهایی هم فهمیدم، خیلی خوب بود.

۵- اگر دوباره دنیا می آمدید همین مسیری را که الان طی کردید، انتخاب می کردید؟- همین مسیر با دقت، شعور و سواد بیشتر و درصد خطای کمتر.

۶- بزرگترین اشتباه زندگی شما چه بوده؟- این اواخر، در سه چهار سال اخیر کم به خودم رسیده ام. باید بیشتر به خودم می رسیدم. بیشتر می فهمیدم که کمتر وقت تلفن کنم، بیشتر بفهمم، بیشتر محبت کنم و بیشتر نقد کنم.

۷- فرض کنیم می خواهید به دوستتان پیامک بزنید «من به خسرو دروغ گفتم که پول ندارم» ولی پیامک را اشتباهی برای خسرو می فرستید. چه حسی پیدا می کنید؟
- می خندم! رفاقتم با خسرو نباید بهم بخورد چون اگر قرار است با یک اس ام اس این رفاقت بهم بخورد، همان بهتر که بهم بخورد!

۸- تجربه اولین عشقتان چطور بود؟
- اولین عشقم در دوران دبیرستان بود. قلبم تند تند می زد! ولی فقط یک شوخی بود!

۹- دوست دارید جای کدام کاراکتر داستان/ فیلم های عاشقانه باشید؟
- جای هیچ کاراکتری. در این دنیا فقط می توانم جای خودم بازی کنم.

۱۰- دوست دارید کدام فیلم را دو نفره ببینید؟- خیلی از فیلم های خوب عاشقانه را دو نفره می بینم. «سرگیجه» را اخیرا دو نفره دیدم. خیلی هم چسبید! «نامه ای از زن ناشناس»، فیلم اوفولس را هم همینطور.

۱۱- فرض کنیم نزدیکترین دوستتان تا فردا می میرد، چه کار می کنید؟
- سعی می کنم بروم ببینمش و بخندم و بگویم «سرپا باش، سرپا برو». می نشینم فیلم «ساراباند» برگمان را هم با او می بینم.

۱۲- اگر می توانستید یک نفر را در تاریخ بکشید، آن یک نفر کی بود؟
- حتما از بین هیتلر و استالین یکی را می کشم.

۱۳- به نظرتان در تاریخ به کدام شخصیت ظلم شده و کی را تحویل گرفته اند؟ چرا؟
- خیلی ها را در چند دهه اخیر زیادی تحویل گرفته اند. حتما به خیلی ها هم ظلم شده. در دوره قدیم این واقعه ظلم شدن به کسی، کمتر و برعکسش هم کمتر اتفاق افتاده. هر چه جلوتر می آییم این اتفاق بیشتر می شود. تحویل گرفتن ها خیلی قلابی تر، سطحی تر و دو روتر شده و حتما ظلم ها هم با همان درجه شدت بالاتر رفته. امروزمان عصری سطحی و کوتوله است.

۱۴- آیا خوابی می بینید که چندین بار تکرار شده باشد؟ چه خوابی؟- قدیم ها بیشتر خواب تکراری می دیدم. خوابی که همیشه از آن می ترسیدم. خواب ترس از سقوط بود چون من از ارتفاع می ترسم.

۱۵- اگر حق داشتید از خدا یک سوال بپرسید، چی می پرسید؟- خیلی مخلصیم ولی یک جاهایی خیلی صبر داری، ما نمی فهمیم!

۱۶- یک اعتراف کنید ؟
- مسیحی نیستم و اعتراف نمی کنم!

۱۷- یک بلک لیست 5 نفره بنویسید؟
- موشک سوارهایی که بمب می اندازند! یاد فیلم کوبریک افتادم. فیلم «چگونه یاد گرفتم دست از هراس بردارم و به بمب عشق بورزم» با کلاه وسترن بالای موشک نشسته و نعره می زند و دارد پرتاب می شود!

۱۸- چیزی که دکمه عشقتان را فشار می دهد چی است؟- یک چهره است، دو چشم، یک لبخند و قطعا یک صدا.

۱۹- می توانید جایی/ کسی/ چیزی را نام ببرید که زندگی تان را به دو قسمت قبل و بعد تقسیم کرده باشد؟- یکی اش که خیلی شخصی است و اگر آدرس بدهم لو می رود! دومی اش اما ماجرای خارج رفتنم است. من بچه بودم که رفتم. فقط 19 سالم بود. رفتم ایتالیا که درس بخوانم. آنجا هم خیلی سریع هر چی که پشت بود زد بیرون و سوپرسیاسی شدم!

۲۰- دوست داشتید استعداد چه کاری را داشته باشید که الان ندارید؟- استعداد موسیقی را. خوب موسیقی گوش می دهم ولی استعداد نواختنش را ندارم. با اینکه ویولن سل ساز خیلی جدی است ولی دوست داشتم پیانو زدن را بلد باشم.

۲۱- گل وصیت نامه تان چی است؟
- شاداب زندگی کنید. پشیمان نشوید. به کسی ظلم نکنید. مزاحم کسی نباشید و مهمترین اش هم این است که به خودتان خیانت نکنید.

۲۲- می خواهید روی سنگ قبرتان چی بنویسند؟- مسعود فراستی، متولد سال 1330، وفات سال ؟ به اضافه یک شعر عاشقانه از حافظ.

۲۳- دوست دارید چطوری بمیرید؟- قبل از مردن عزیزی را که دوست دارم، خاک کنم، عزاداری کنم و بعد بمیرم. بدون مزاحمت و مریضی.

۲۴- به نظر شما آخرش چی می شه؟!
- من مانده ام که اولش چی می شود! آخرش که قرار است برویم و بعد یک جور دیگر ادامه بدهیم. وگرنه خیلی بی خودی است. قطعا نیهلیستی نخواهد بود. قرار است که اینجا چیزکی بفهمیم و آن طرف ادامه اش بدهیم.

یادداشت مسعود فراستی در ماهنامه ی "داستان" (آبان – آذر 1392)

اشاره: ماهنامه ی "داستان" در شماره ی اخیر خود یادداشتی از استاد درباره ی مقایسه ی فیلم Shining (ساخته ی Stanley Kubrick) با رمان Shining (نوشته ی Stephen King) منتشر کرده است.

پیش از این نیز استاد، طی سال جاری، دو بار دیگر به مطرح ساختن همین بحث پرداخته اند. یک بار در کلاس های تحلیل فیلم خود (در تیر ماه) و بار دیگر (در مرداد ماه) در یکی از سلسله نشست های عصر اقتباس. این یادداشت به گونه ای خلاصه و جمع بندی همان مباحث پیشین به شمار می رود.

توضیح: لازم می دانم که در ابتدا به ارائه ی توضیحاتی بپردازم تا جانب اخلاق و عرف را در نقل مطلب رعایت کرده باشم.

نام Stephen در انگلیسی به صورت استیون تلفظ می شود، اما در نگاشته های فارسی به کرّات مشاهده کرده ام که این نام، به اشتباه، استیفن (یا استفن یا استفان (؟)) نوشته می شود. یادداشت زیر نیز از این مسأله مستثنی نیست. حال نمی دانم که آیا لفظ اشتباه استیفن را خودِ استاد استفاده کرده اند یا اینکه اشتباه از سوی تایپیست مجله بوده است (. . . یا هر دو)؟ به هر روی بنده در تایپ مجدد این یادداشت تمام استیفن ها را به استیون تبدیل کرده ام.

نکته ی دیگر آنکه در جای جای متن مجله تیتر هایی نوشته شده است که مشخصاً از قلم استاد صادر نشده و احتمالاً طی مراحل ویرایش و صفحه آرایی به متن استاد اضافه گردیده اند. بنده، به دلیل آنکه تمرکز بحث از بین نرود و متن خالص استاد را در اختیار کاربران این وبلاگ قرار داده باشم، در پست حاضر تیترهای مذکور را حذف کرده ام. البته به هنگام مطالعه ی مجله از این دست، دست کاری های ویرایشی در نقاط گوناگونی از متن استاد مشاهده می شود که به علت جزئی بودن، در اینجا تغییری در آنها ایجاد نکرده ام.

داستان استیون کینگ ترسناک تر است

کوبریک اشتباه می کند

فیلم درخشش اقتباسی ادبی از رمانی به همین نام است که استیون کینگ آن را نوشته. استیون کینگ در رمان "درخشش"، شخصیت ها را به دقت معرفی و مکان ها را به خوبی توصیف می کند. مثلاً جک، شخصیت اصلی داستان از صحنه ی هتل وارد داستان می شود. در این قسمت، هتل به خوبی توصیف می شود.

خواننده به تدریج متوجه می شود شخصیت اصلی داستان، یک معلم است و این شخصیت را باور می کند. اما فیلمی که کوبریک ساخته، این طور نیست. وقتی جک نیکلسون می گوید معلم است، تماشاگر آن را باور نمی کند.

در کتاب، شخصیتی داریم که معلم ادبیات انگلیسی است و اطلاعات خوبی درباره تاریخ ادبیات ارایه می کند. این وجه شخصیت در فیلم غایب است.

نویسندگی، کنار نقش معلم ادبیات، معنی پیدا می کند. در فیلم، نویسنده بودن شخصیت نشان داده نمی شود و فقط نکته ای است که بیننده آن را باور نمی کند. مخاطب فکر می کند جک دیوانه ای است که به دنبال بهانه می گردد.

برای کوبریک، تایپ کردن بازیگربیشتر از ساختن شخصیت نویسنده اهمیت دارد و از شخصیت نویسندگی جک، فقط تایپ کردن او را نشان می دهد. در فیلم، این 2 ویژگی مهم، یعنی شخصیت نویسنده و معلم ادبیات کنار هم قرار نمی گیرد و دغدغه جک در کلنجار با اثر و رسیدن به جرم، دیده نمی شود. به همین دلیل، فیلم به درستی شخصیت ها را تحلیل نمی کند.

کینگ پرگویی می کند، ولی این دغدغه را به خوبی نشان می دهد و خواننده قانع می شود که با چه شخصیتی مواجه است.

کوبریک کارگردان باهوشی است و اتفاق ها را جزیی می بیند، اما در این فیلم، بازی را به جک نیکلسون باخته است. جک نیکلسون، در نقش جک هر طور خواسته، بازی کرده و فیلم از بین رفته. نه سایکوپات یا هیستریک و نه نویسنده. لبخند ها، افسردگی و حتی مریض شدن او، غیر طبیعی است. حرکت دوربین در اولین صحنه فیلم که ۳ شخصیت اصلی، در ماشین هستند و به سمت هتل می روند، خوب و هولناک است، اما همین صحنه خوب، بی ربط است. چون وقتی دوربین داخل ماشین را نشان می دهد، این هولناکی با ۲ کات نادرست از بین می رود.

در فیلم ۲-۳ بار زن می گوید: جک، دست بچه را شکسته و با یکی از بچه ها دعوا کرده، به همین دلیل جک را از مدرسه اخراج کرده اند.

اما استیون کینگ در کتاب درباره این موضوع یک فصل نوشته و خواننده قانع می شود وقتی جک دست بچه را شکسته، دلیل داشته و دیوانه نبوده.

نویسنده وارد خانه می شود و می بیند فرزندش تمام نوشته هایش را روی زمین پخش کرده و روی آنها آشغال ریخته و کاغذ ها را پاره کرده. به قدری عصبانی می شود که ناخواسته دست بچه را می شکند. این عصبانیت و واکنش جزو شخصیت جک است و خواننده آن را می فهمد. اما در فیلم، هر بار همسر جک این اتفاق را تعریف می کند، احمقانه به نظر می رسد.

در سینما، بیننده حرف زدن درباره کسی یا چیزی را درک نمی کند. باید درباره آن موضوع، ۲ پلان ببیند. در سینما، دیدن موجب می شود که تماشاگر باور کند. شعار دادن، شنیدن، و گفت وگو هیچ یک به باور تبدیل نمی شود. باید گفت و گو ها یا مونولوگ های طولانی در بستر دیدن اتفاق بیفتد. به همین دلیل در این فیلم شخصیت پردازی کوبریک اشتباه است.

شخصیت جک خوب ساخته نشده. درباره شخصیت "وندی"، همسر جک هم چیزی گفته نمی شود.

وندی، مادر لاغر، مهربان و آرامی است. این ویژگی ها شخصیت نمی سازد. استیون کینگ در کتاب از وندی شخصیت ساخته و درباره دنیل هم همین کار را می کند. در فیلم، دنیل، پسر خانواده، یک دیوانه است و دوستی به نام تونی دارد. تونی چه طور وارد داستان می شود؟ با این پسر چه می کند؟ در فیلم، تونی را فقط در 3 صحنه خون بار می بینیم. ولی در کتاب، خواننده متوجه رابطه دنیل با این دوست خیالی می شود.

کتاب فصل بندی منظمی دارد. نویسنده اول شخصیت ها را می سازد، بعد فضاسازی می کند.

ماجرا در هتل اتفاق می افتد. چرا این آدم ها در هتل زندگی می کنند؟ قبل از ورود جک و خانوداه اش به این هتل، خانوداه ای اینجا زندگی می کردند که پدر آن خانواده هم زن و فرزندش را می کشد. چرا این اتفاق ها در هتل می افتد؟ چون دور افتاده است؟ زمستان سخت و سردی دارد؟ خیلی بزرگ است؟

کتاب به خوبی درباره این موضوع توضیح می دهد و خواننده متوجه می شود با چه مکانی طرف است و انزوای آن چه تأثیری در روحیه این آدم ها دارد. شخصیت دیگر فیلم و کتاب، یک سیاه پوست است. در فیلم، این شخصیت بهتر از دیگران نشان داده می شود. بازی او خوب است و با بیننده ارتباط برقرار می کند. او مسأله اصلی داستان، یعنی درخشش را مطرح می کند.

ترجمه Shining به تلالو، درخشش و درخشان درست نیست. نمی شود Shining را در یک کلمه ترجمه کرد.

حالت الهی یا شیطانی که در بعضی انسان ها هست و گاهی بروز می کند و می درخشد. این حالت فیزیکی نیست. بعضی از انسان ها به طور غریزی این حالت را دارند. گاهی ممکن است این حالت جنبه شر داشته باشد و گاهی خوب باشد.

کوبریک از کتابی اقتباس می کند که درباره درخشش است، اما نمی تواند این نکته را در فیلم نشان دهد.

کوبریک در این فیلم هم، مثل بیشتر کار هایش، به جزئیات و فضا سازی اهمیت زیادی می دهد. عکاسی است که عکس متحرک را می فهمد.

در معرفی هتل، حرکت دوربین خوب است و کات ها درست و به جاست، اما در مجموع فضای ترسناکی به بیننده نشان نمی دهد و نمی تواند فضای فیلم را بین قصه و شخصیت ها هماهنگ کند.

صحنه ای که دنیل با چهارچرخه اش در راهرو می چرخد، نسبت به صحنه های دیگر فیلم، کمی ترسناک است، اما وقتی این صحنه تکرار می شود و کوبریک فقط جای دوربین را تغییر می دهد، فیلم را از ریتم می اندازد.

فضای آشپزخانه ای که نویسنده در یک فصل کتاب آن را توصیف می کند و محل شروع دعوا و قتل است، در فیلم درست ساخته نشده.

کسانی که مثل کوبریک سینما را هنر فضاسازی می دانند، اشتباه می کنند. اگر بگوییم سینما، هنر فضاست، اول باید فضا سازی کنیم، بعد شخصیت پردازی، اما فضا بدون شخصیت پردازی، شکل نمی گیرد. اگر فضا متناسب با قصه و شخصیت ها ساخته شود، درست است، وگرنه متعلق به قصه و شخصیت ها نیست، حتی اگر بیننده را مرعوب کند.

درخشش به عنوان اقتباس یا فیلم مستقل یک کارگردان، فیلم خوبی نیست و در نهایت، مخاطب نمی تواند درگیری یک نویسنده با شخصیت ها و جنون آنها را درک کند.

«فرهنگ فیلم‌های جنگ و دفاع ایران» به کوشش استاد آماده انتشار شد

خبرگزاری تسنیم: «فرهنگ فیلم‌های جنگ و دفاع ایران» با هدف معرفی و نقد برخی از آثار سینمایی و مستند در حوزه دفاع مقدس به زودی توسط نشر ساقی روانه بازار کتاب می‌شود. این اثر را می‌توان دایرة‌المعارفی از آثار دفاع مقدس به شمار می‌آید.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، دایرةالمعارفی از مجموعه فیلم‌های جنگی سینمای ایران با نام «فرهنگ فیلم‌های جنگ و دفاع ایران» به زودی در نشر ساقی و با همکاری معاونت هنری بنیاد حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس منتشر می‌شود.

این کتاب در بردارنده تمامی فیلم‌های جنگی ایران از سال 1357 تا 1391 است که بیش از 200 فیلم سینمایی و 1000 فیلم کوتاه و مستند را پوشش می‌دهد. فصلی از کتاب به مجموعه روایت فتح سید مرتضی آوینی اختصاص دارد و به بررسی 100 فیلم وی می‌پردازد. کتاب به جز شناسنامه فیلم‌ها، در بردارنده بسیاری از نقدهای مطرح در مورد آثار نیز هست.

این کتاب به کوشش مسعود فراستی، نویسنده و منتقد سینما گردآوری شده است. فراستی در معرفی این کتاب بیان می‌گوید: «کتاب حاضر کوشش در جهت عرضه و دسته‌بندی فیلم‌های سینمای جنگ و دفاع مقدس است. در این کتاب فیلم‌های جنگی را از فیلم‌های دفاع تفکیک کرده‌ایم؛ چرا که بسیاری از فیلم‌های جنگی ما، جنگی‌اند اما نه دفاع مقدسی. امید داریم این اولین قدم - «فرهنگ فیلم‌های جنگ و دفاع» – زمینه‌ساز کارهای تحلیلی در زمینه سینمای جنگ و دفاع مقدس ما باشد.»

در قسمتی از مقدمه این کتاب می‌خوانیم: «سینما از ابتدای شکل‌گیری‌اش به روایت قصه‌هایی درباره جنگ‌ها پرداخته است. چرا که از ابتدای تاریخ، جنگ مهمترین رویدادی بوده که موقعیت‌های انسانی، سرنوشت تمدن‌ها و سرانجام برتری حاکمان را مشخص و تثبیت کرده است. جنگ مهمترین و کامل‌ترین وضعیت‌های نمایشی را در خود دارد: ضعف‌ها، قدرت‌ها، خشونت، ایثار و تمام ویژگی‌ها و خصلت‌های انسانی در جنگ بروز می‌کند. پس سینمای جنگ از همان اولین سال‌های ظهور سینما به وجود می‌آید. جنگ و حواشی، عواقب و عوارض آن در بسیاری از فیلم‌های تاریخ سینما حضوری پررنگ دارند، اما جنگ همیشه به دو شکل بروز یافته: جنگ تجاوزکارانه و جنگ تدافعی. ضد جنگ بودن که خود به خود یک ارزش انسانی است، اما خصلت این دو جنگ به کل متضاد را مخدوش می‌کند. ضد کدام جنگ؟ و طرفدار کدام جنگ؟ قطعاً ضد جنگ تجاوزکارانه و طرفدار جنگ تدافعی، موضع درست هر انسان آزادمنشی است.

جنگ ما که قطعاً مهمترین واقعه تاریخ بعد از انقلاب ماست، جنگ میهنی بوده و جنگ دفاعی، جنگی تحمیلی و دفاعی مقدس. پیروزی در آن، شکل کلاسیک دیگر جنگ‌ها را نداشت. شهادت‌طلبی کلید آن بوده است. شرکت‌کنندگان در جنگ تحمیلی ما، منحصر به نیروهای نظامی نشده ، کودک و جوان و پیرمرد در کنار سپاهی و ارتشی و بسیجی، دست به اسلحه برده و جنگیده و شهید شده‌اند. زنان به خصوص مادران، پشت جبهه فعال رزمندگان بوده‌اند. جنگ دفاعی ومقدس ما ،«میراث جمعی ما» است. ما به سینمای دفاع که مهمترین ژانر ملی سینمای ماست ، سخت نیاز داریم.»

کتاب «فرهنگ فرهنگ فیلم‌های جنگ و دفاع ایران» در قطع رحلی و 500 صفحه با شمارگان 2200 نسخه و بهای 50 هزار تومان از سوی نشر ساقی منتشر خواهد شد.

مسعود فراستی در نشست نقد و بررسی "سر به مهر"

به اطلاع علاقه مندان می رساند که جلسه پخش فیلم سینمایی "سر به مهر" به همراه نشست نقد و بررسی فیلم، با حضور آقایان مسعود فراستی (منتقد) و هادی مقدم دوست (کارگردان)، روز سه شنبه، ۳دی ماه، از ساعت ۱۳، برگزار خواهد شد.

آدرس: تهران، تقاطع خیابانهای طالقانی و مفتح، لانه جاسوسی سابق، سالن بصیرت، دوشنبه فیلم