کلاس جدید مسعود فراستی
عنوان دوره: مبانی سینما
مدت دوره: ۱۰ جلسه
هزینه ثبت نام: ۳۰۰۰۰۰ تومان
زمان تشکیل: چهارشنبه ها، ساعت ۱۳:۳۰ الی ۱۶:۰۰
مکان تشکیل: مهرشهر کرج، بلوار شهرداری، خیابان ۳۴۱، کافه راندوو
تاریخ شروع: 21 آبان 1393
جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر با شماره تلفن ۰۲۶۳۳۴۰۵۰۱۴ تماس حاصل فرمایید.
اشاره: آنچه در زیر مطالعه می فرمایید پیاده سازی کتبی از پاسخ های شفاهی استاد فراستی به سؤالات شما دوستان است. لذا اگرچه برخی جملات و واژه ها عیناً کلام ایشان نیست، اما دقیقاً همان پاسخی است که ارائه فرموده اند. ضمناً جهت یک دست شدن متن، بدون دست خوردن به فحوای سؤالات، بعضاً، تغییراتی در متن پرسش ها نیز از سوی بنده اعمال شده است و یا گاهی سؤالات مشابه را در قالب یک سؤال واحد درج کرده ام. البته شایان ذکر است که آنچه از استاد فراستی پرسیده ام متن دست نخورده ی سؤالات بوده است و تغییرات مذکور پس از مصاحبه و در مرحله ی تدوین صورت گرفته است.
جهت مشاهده و مطالعه ی مصاحبه، به "ادامه مطلب" مراجعه فرمایید.
ادامه مطلب ...سینما یعنی سینمای کلاسیک
مسعود فراستی با اشاره به نقد و تحلیل صد فیلم برتر تاریخ سینما در برنامه «سینما کلاسیک» عنوان کرد که سینما اساسا یعنی سینمای کلاسیک و اگر کسی میخواهد سینما را یاد بگیرد و یا حتی به شکلی مردن فیلم بسازد باید به این سینما نگاه کند.
مسعود فراستی در گفتگو با خبرنگار مهر درباره برنامه «سینما کلاسیک» که هر شب ساعت یک بامداد با کارشناسی و اجرای وی از شبکه نمایش روی آنتن میرود، گفت: همانطور که از نام برنامه برمیآید این برنامه قرار است فیلمهای کلاسیک را درست معرفی کند و به نظر من سینما یعنی سینمای کلاسیک.
وی ادامه داد: همچنین شعر یعنی شعر کلاسیک و یا موسیقی هم اصل آن موسیقی کلاسیک است و این مساله در سینما بیشتر صدق میکند. شما از طریق این سینما هم سبک فیلمسازان بزرگ را بدست میآورید هم جهان آنها را و در واقع از شخصیت پردازی گرفته تا استفاده از دوربین و بازیها همه به نوعی آموزش هستند.
این منتقد با بیان اینکه در «سینما کلاسیک» ما به تدریج یاد میدهیم که آدمهای بزرگ در فیلمها و قصههای خود چه میکنند، بیان کرد: مخاطب با بررسی این فیلمها یاد میگیرد که اگر قصه اساس یک فیلم است رابطه آن با شخصیتها چگونه است، فیلمساز با فرم چگونه کار میکند و یا با فرم چگونه میتوان محتوا ساخت. این رویکرد به ما کمک میکند که وقتی فیلمی را نقد میکنیم بدانیم از موضع این فیلمسازان است. البته من همیشه این را گفتهام که فیلمسازان بزرگ هم فیلم های بد داشتهاند؛ حتی فیلمسازانی چون کوروساوا، هیچکاک و ... که اولین فیلمهای آنها را در این برنامه نقد کردیم و من درباره فیلمهای بد آنها هم صحبت کردم.
فیلمساز متر و معیار خوب و بد بودن اثر نیست
فراستی درباره متر و معیار خود برای نقد فیلم های فیلمسازان بزرگ عنوان کرد: برای نقد یک اثر باید از خوبی و بدی گذشت باید به این رسید که اصل چیست. وقتی اصل روشن شد دیگر آدمها متر نیستند و تنها مصداق هستند. هرجا که با این متر هماهنگ شدند یکی مثل هیچکاک خوب بوده است چون با این متر منطبق شده و هرجا که بد بوده اند یعنی از متر و معیار ما خارج شده اند. به طور مثال شاید فیلمساز پیر شده و خلاقیتش را از دست داده و یا قصهپردازی خوب نبوده است.
نویسنده کتابهای «افسانه چاپلین» و «کوروساوا سامورایی سینما» اضافه کرد: من در نقدهایم از هیچ آدمی ستایش نمیکنم و فکر میکنم هرکسی را باید با آن متر نگاه کرد در اینصورت افراد کارهای غیر حرفهای هم دارند همچنان که معتقدم بعضی از شعرهای مولانا شعرهای خوبی نیستند. با وجود اینکه مولانا در قله شعر جهان قرار دارد اما شعرهای بد و مفهوم زده هم دارد.
مفهومزدگی معضل سینماست
این منتقد سینما مفهوم زدگی را یکی از معضلات فیلمها دانست و بیان کرد: باید بتوان میان حرکت به سوی فرم و مفهوم تفکیک قایل شد، به طور مثال وقتی مفهوم زده می شوید و در فرم حرکت نمیکنید شعر شما بد میشود در سینما هم همینطور است و اگر نتوانید پیام خود را در سینما با فرم بیان کنید یعنی شعار دادهاید و یا کار شما دچار مفهوم زدگی شده است و این باعث میشود که فیلم به خوبی در نیاید.
فراستی در تعریف مفهوم زدگی عنوان کرد: مفهوم باید به فرم و قصه تبدیل شود در غیر اینصورت مفهومی در کار نیست چه برسد به محتوا و اصلا محتوا مباحث سختتری دارد که من سعی میکنم در «سینما کلاسیک» به آنها بپردازم اما درباره مفهومزدگی باید گفت به طور مثال شما یک دکمه خریدهاید و میخواهید بر مبنای آن پالتو بدوزید درواقع شما آنقدر غرق آن مفهوم میشود که دیگر فرم درنمیآید چون تمام هدف این است که مفهوم را دربیاورید. باید این مفهوم در دل قصه از طریق فرم و از طریق شخصیتها، دوربین و مکثها دربیاید. اگر صد فیلم برتر تاریخ سینما از نگاه منتقدان را نگاه کنید بیش از نیمی از آنها دچار این مفهوم زدگی هستند.
با مفهوم نمیتوان به فرم رسید
این تحلیلگر سینما در واکنش به اینکه بعضی برای مفهوم جایگاهی چون فرم قایل هستند، عنوان کرد: با مفهوم نمیتوان به فرم رسید و اصلا هیچ گاه نباید با مفهوم شروع کنیم تا به فرم برسیم بلکه باید با قصه شروع کرد و بعد مفهوم مورد نظر را در قصه گنجاند. در این صورت است که قصهها درست از آب در میآیند و آدمها باورپذیر میشوند حالا مفاهیم جدی میتواند به ما منتقل شود که این انتقال مفاهیم هم از طریق شعار نیست بلکه از طریق فرم است یعنی باید در بازی بازیگر، دیالوگ های درست، محل درست دوربین و حتی مکث های به موقع بوجود آید. گاهی یک مکث اضافه یا تدوین غلط میتواند مفهوم فیلم را بهم بریزد. باید همه اینها را به کار گرفت تا سینما را از طریق فرم بیان کرد چون هنر اساسا از طریق فرم نمایش داده میشود. هنر یعنی فرم و بدون فرم محتوا انکارپذیر نیست.
وی درباره اینکه تکنیک چقدر میتواند فرم مورد نظر را بدست آورد؟ تصریح کرد: تکنیک مقدمه فرم و بدون آن نمیتوان به فرم رسید در عین حال فرم امری زیستنی است نه یادگرفتنی. بنابراین باید با آن زندگی کرد تا به فرم برسید.
الفبای سینما با سینمای کلاسیک ساخته شده است
فراستی در ادامه با تاکید بر سینمای کلاسیک و اهمیت آن برای آموزش و شناخت فیلم عنوان کرد: الفبای سینما با سینمای کلاسیک ساخته شده است یعنی با روابط علی و معلولی و با قصه سر راستی که مخاطب بتواند آن را پی بگیرد. در سینمای کلاسیک باید بتوانید از پس زمان بربیایید و فیلمهای کلاسیک توانستهاند این مساله را رعایت کنند. همچنین این سینما در شخصیت پردازی و در قصه خود توانسته آدمهایی را بسازد که کاملا قابل باور هستند.
این مدرس دانشگاه اضافه کرد: بعد از سینمای کلاسیک میتوان به سینمای مدرن رسید اما قبل از کلاسیک به مدرن رسیدن درواقع سینما را نفهمیدن است. شعر هم همینطور است و اگر شاعر مدرن از پشتوانه شعر کلاسیک استفاده نکرده باشد اثرش مدرن نمیشود فقط ادای مدرن بودن را درآورده است. امروز ما باید در هنر خود از این پشتوانه کلاسیک استفاده کنیم. سینمای کلاسیک تا امروز زنده بوده است و اینگونه نیست که در دورهای پدید آمده و بعد تمام شده باشد و حالا ما به سراغش برویم. همچنان بسیاری از فیلمهای خوب بر اساس سبک فیلمهای کلاسیک ساخته میشوند و بیش از یک دهه است که بازگشت به سبک فیلمهای کلاسیک در اروپا و امریکا اغاز شده است.
از اسکورسیزی گرفته تا اسپیلبرگ سینمای کلاسیک را همچنان میبینند
نویسنده کتابهای «هیچکاک همیشه استاد» و «اسطوره جان فورد» با بیان اینکه مدرنیزم در سینما اگر درونی نباشد فقط ادای مدرنیته است، خاطرنشان کرد: بعضی از فیلمسازان به طور مثال فکر میکنند که فیلمشان پلات نداشته باشد یا در فیلم خطی حرف نزنند بلکه حسی اثر خود را بیان کنند که اینها فقط اداست در صورتیکه فیلم کلاسیک به نوعی حرف خود را بیان میکند که هم مخاطب عام داشته باشد و هم مخاطب خاص و چنین فیلمهایی هنوز هم برای هر فیلمسازی منبع تغذیه است. فیلمسازان امروزی از اسکورسیزی گرفته تا اسپیلبرگ و همه فیلمسازان صاحبنام میگویند که سالی یک بار «جویندگان» جان فورد را میبینند. چرا میبینند؟ برای اینکه سینما را یاد بگیرند. مثل این است که شاعر شعر نو در سال گاهی به سراغ شعر حافظ میرود.
سینمای ما به سینمای کلاسیک نگاه نکرده است
این نویسنده و روزنامه نگار درباره اینکه فیلمسازان ایران تا چه حد به سینمای کلاسیک نگاه کرده اند، گفت: سینمای ما اصلا به سینمای کلاسیک نگاه نکرده است و اصلا پشتوانه سینمای کلاسیک را ندارد. این فاجعه است و به همین دلیل ما هنوز سینما نداریم، شما میتوانید فیلم خوب پیدا کنید اما سینما پیدا نمیکنید.
وی در پایان با اشاره به نقد و تحلیل خود از صد فیلم برتر تاریخ سینمای کلاسیک که در برنامه «سینما کلاسیک» مورد ارزیابی قرار میگیرد، خاطر نشان کرد: سینما اساسا یعنی سینمای کلاسیک و هرکسی که بخواهد سینما را یاد بگیرد و فیلم بسازد باید از سینمای کلاسیک شروع کند. این سینما باید منبع آنها قرار بگیرد. به نظرم این اولین بار بعد از انقلاب است که تلویزیون به سمت این سینما رفته است و از این طریق مخاطب خود را تربیت میکند.
اشاره:
۱. مسعود فراستی با این رویکرد که برخی فیلمها ارزش نمره دهی ندارند و برخی دیگر با آنکه فیلمهای بدی هستند، می توان این اعتنا را به آنها داشت که وارد رِنج نمره دهی شوند - و البته نمره ی صفر بگیرند - اقدام به ستاره گذاری و نمره دهی به فیلم ها می کنند.
بنابراین، به عقیده ی ایشان، باید بین فیلمهای بی ارزش و فیلمهای با نمره ی صفر تفاوت گذاشت چراکه نمره ی صفر، خود، ارزش وجودی دارد و نشان دهنده ی این است که یک فیلم "بد" اما قابل اعتنا (و نقد) است. با این تعریف، فیلم بی ارزش یعنی یک فیلم "ماقبلِ بد" و فاقد هرگونه ارزش جهت اعتنا کردن به آن.
۲. جدول زیر اختصاصاً توسط این وبلاگ تهیه، تنظیم، و منتشر گردیده است. لذا هرگونه استفاده از آن با ذکر نام این وبلاگ (استاد مسعود فراستی) به عنوان منبع بلامانع است.
۳. ترتیب فیلم های جدول زیر بر اساس حروف الفبا (انگلیسی) است.
۴. بازه ی نمره دهی، طبق استاندارد جهانی منتقدین، از صفر (۰) تا چهار (۴) می باشد.
۵. امتیازات فیلم های ایرانی، از نظر مسعود فراستی، با امتیازات فیلم های خارجی قابل مقایسه نیستند، اما اگر کسی اصرار بر مقایسه دارد، پیشنهاد ایشان این است که ۲ امتیاز از فیلم های ایرانی کم کند تا مقداری با فیلم های خارجی قابل مقایسه شود.
۶. علامت "*" در ستون امتیاز ها برابر عبارت "باید دوباره ببینم" است.
۷. مستقیماً از قول جناب فراستی:
فیلم ها (در امتیاز دهی) اول با خودشان مقایسه می شوند. یعنی اینکه اگر فیلمی دارد حرف کوچکی می زند و چیز کوچکی می گوید و درآمده است، نمره می گیرد، اما یک فیلمی که ادعای خیلی بزرگی دارد و در نیامده است، نمره ی کمتری نسبت به فیلم اول می گیرد. به همین دلیل مثلاً شما می بینید که به "راشامون" صفر می دهم با اینکه معلوم است که فیلم صفر نیست به معنی متداول، اما وقتی کاری را که می خواهد بکند نمی تواند انجام دهد، صفر است. یعنی نسبت به مجموعه ی سینما صفر نیست و ممکن است از خیلی فیلم های صفرِ دیگر خیلی بالاتر باشد، اما دارد یک حرف بزرگ می زند، یک کار فرمی بزرگ می کند، و به شدت در این کار ناتوان است. این، متر ستاره دهی هاست که برخی دوستان از آنها تعجب می کنند. "همشهری کین" صفر می گیرد. "راشمون" صفر می گیرد. چون دارند حرف بزرگی می زنند و ادعای فرمی بزرگی می کنند و در هر دو زمینه ناموفق اند و به همین دلیل است که صفر می گیرند. اما یک فیلم کوچک تر که ادعای خیلی کمتری دارد و کار فرمی کوچک تری هم انجام می دهد، نیم ستاره، یک ستاره می گیرد. این یعنی چنین فیلمی از آن فیلم های به اصطلاح بزرگ هم بالاتر است؟ به این معنی که گفتم، بله.
فیلم های سینمایی خارجی (۸۵ فیلم)
نام فارسی فیلم |
امتیاز |
سال ساخت |
نام کارگردان |
نام اصلی فیلم |
هدیه سال نو |
* |
2009 |
Robert Zemeckis |
A Christmas Carol |
مردی برای تمام فصول |
۱ |
1966 |
Fred Zinnemann |
A Man for All Seasons |
زمان عشق و زمان مرگ |
صفر |
1958 |
Douglas Sirk |
A Time to Love and a Time to Die |
زن زن است |
صفر |
1961 |
J.L. Godard |
A Woman Is a Woman |
هر چه خدا بخواهد |
۰/۵ |
1955 |
Douglas Sirk |
All That Heaven Allows |
عشق |
صفر |
2012 |
Michael Haneke |
Amour |
آناتومی یک قتل |
۱/۵ |
1959 |
Otto Preminger |
Anatomy of a Murder |
ضد مسیح |
صفر |
2009 |
Lars von Trier |
Antichrist |
اینک آخرالزمان |
۰/۵ |
1979 |
F. F. Coppola |
Apocalypse Now |
آپوکالیپتو |
صفر |
2006 |
Mel Gibson |
Apocalypto |
آواتار |
۱ |
2009 |
James Cameron |
Avatar |
بری لیندون |
۰/۵ |
1975 |
Stanley Kubrick |
Barry Lyndon |
آگراندیسمان |
صفر |
1966 |
M. Antonioni |
Blow-Up |
آبی گرم ترین رنگ است |
صفر |
2013 |
A. Kechiche |
Blue Is the Warmest Color |
بانی و کلاید |
صفر |
1967 |
Arthur Penn |
Bonnie and Clyde |
شجاع دل |
صفر |
1995 |
Mel Gibson |
Braveheart |
کازینو |
صفر |
1995 |
Martin Scorsese |
Casino |
فرار مرغی |
صفر |
2000 |
P. Lord- N. Park |
Chicken Run |
برخورد نزدیک از نوع سوم |
۰/۵ |
1977 |
Steven Spielberg |
Close Encounters of the 3rd Kind |
رمز مجهول |
صفر |
2000 |
Michael Haneke |
Code Unknown |
بیا و ببین |
صفر |
1985 |
Elem Klimov |
Come and See |
روز خشم |
۱ |
2005 |
Adrian Rudomin |
Day of Wrath |
انجمن شاعران مرده |
صفر |
1989 |
Peter Weir |
Dead Poets Society |
داستان کارآگاه |
۳/۵ |
1951 |
William Wyler |
Detective Story |
م را نشانه مرگ بگیر |
۱ |
1954 |
Alfred Hitchcock |
Dial M for Murder |
دکتر استرنج لاو |
۲/۵ |
1964 |
Stanley Kubrick |
Dr. Strangelove |
ای. تی. |
۱/۵ |
1982 |
Steven Spielberg |
E.T. |
دشمن |
صفر |
2013 |
Denis Villeneuve |
Enemy |
آنچه باید درباره سکس بدانید |
صفر |
1972 |
Woody Allen |
Everything You Always Wanted to Know About Sex * But Were Afraid to Ask |
جذابیت کشنده |
صفر |
1987 |
Adrian Lyne |
Fatal Attraction |
فیلم سوسیالیسم |
صفر |
2010 |
J.L. Godard |
Film Socialisme |
پنهان |
صفر |
2005 |
Michael Haneke |
Hidden |
صلاة ظهر |
صفر |
1952 |
Fred Zinnemann |
High Noon |
اعتراف می کنم |
۳ |
1953 |
Alfred Hitchcock |
I Confess |
فریاد |
صفر |
1957 |
M. Antonioni |
Il Grido |
تقلید زندگی |
۱ |
1959 |
Douglas Sirk |
Imitation of Life |
به موقع |
* |
2011 |
Andrew Niccol |
In Time |
پیشنهاد بی شرمانه |
صفر |
1993 |
Adrian Lyne |
Indecent Proposal |
نردبان جیکوب |
* |
1990 |
Adrian Lyne |
Jacob’s Ladder |
جولز و جیم |
۱ |
1962 |
François Truffaut |
Jules and Jim |
کسوف |
۰/۵ |
1962 |
M. Antonioni |
L ‘Eclisse |
تحقیر |
صفر |
1963 |
J.L. Godard |
Le mépris |
لینکلن |
صفر |
2012 |
Steven Spielberg |
Lincoln |
لولیتا |
۰/۵ |
1997 |
Adrian Lyne |
Lolita |
وسوسه با شکوه |
صفر |
1954 |
Douglas Sirk |
Magnificent Obsession |
خانم مینیور |
۲ |
1942 |
William Wyler |
Mrs. Miniver |
نام من دیوید است |
صفر |
2014 |
C. G. Wong |
My Name Is David |
شبکه |
صفر |
1976 |
Sidney Lumet |
Network |
نه هفته و نیم |
صفر |
1986 |
Adrian Lyne |
Nine ½ Weeks |
روزی روزگاری در آناتولیا |
صفر |
2011 |
N. B. Ceylan |
Once Upon a Time in Anatolia |
پاریس، تگزاس |
۰/۵ |
1984 |
Wim Wenders |
Paris, Texas |
پیرو خله |
۱ |
1965 |
J.L. Godard |
Pierrot le Fou |
صحرای سرخ |
صفر |
1964 |
M. Antonioni |
Red Desert |
سگ های انباری |
صفر |
1992 |
Q. Tarantino |
Reservoir Dogs |
سالو |
۰/۵ |
1975 |
P. P. Pasolini |
Salo |
شرم |
۰/۵ |
2011 |
Steve McQueen |
Shame |
شرم |
۱/۵ |
1968 |
Ingmar Bergman |
Shame |
بعضی ها داغش را دوست دارند |
۲/۵ |
1959 |
Billy Wilder |
Some Like It Hot |
اسپیریت |
۱ |
2002 |
K.Asbury- L.Cook |
Spirit: Stallion of the Cimarron |
بلوار سانست |
۰/۵ |
1950 |
Billy Wilder |
Sunset Blvd. |
ماجرا |
صفر |
1960 |
M. Antonioni |
The Adventure |
عروج |
صفر |
1977 |
Larisa Shepitco |
The Ascent |
نبرد الجزایر |
صفر |
1966 |
Gillo Pntecorvo |
The Battle Of Algiers |
پسران خیابان پال |
صفر |
1969 |
Zoltán Fábri |
The Boys of Paul Street |
مکالمه |
۰/۵ |
1974 |
F. F. Coppola |
The Conversation |
نفرین خرگوش نما |
صفر |
2005 |
S. Box- N. Park |
The Curse of the Were-Rabbit |
رفتگان |
۱ |
2006 |
Martin Scorsese |
The Departed |
زندگی دوگانه ورونیک |
صفر |
1991 |
K. Kieslowski |
The Double Life of Veronique |
فرار بزرگ |
۰/۵ |
1963 |
John Sturges |
The Great Escape |
محفظه رنج |
۱ |
2008 |
Kathryn Bigelow |
The Hurt Locker |
مردی که زیاد می دانست |
۲ |
1956 |
Alfred Hitchcock |
The Man Who Knew Too Much |
شب |
صفر |
1961 |
M. Antonioni |
The Night |
مسافر |
صفر |
1975 |
M. Antonioni |
The Passenger |
ژان دارک |
صفر |
1928 |
C. T. Dreyer |
The Passion of Joan of Arc |
پیانیست |
صفر |
2002 |
Roman Polanski |
The Pianist |
معلم پیانو |
صفر |
2001 |
Michael Haneke |
The Piano Teacher |
خواننده |
۱ |
2008 |
Stephen Daldry |
The Reader |
فرشتگان آلوده |
* |
1957 |
Douglas Sirk |
The Tarnished Angels |
ترمینال |
صفر |
2004 |
Steven Spielberg |
The Terminal |
نمایش ترومن |
۰/۵ |
1998 |
Peter Weir |
The Truman Show |
همیشه فردایی هست |
* |
1956 |
Douglas Sirk |
There's Always Tomorrow |
همه چیز روبراهه |
۱ |
1972 |
J.L. Godard |
Tout va bien |
بی وفا |
صفر |
2002 |
Adrian Lyne |
Unfaithful |
گذران زندگی |
۰/۵ |
1962 |
J.L. Godard |
Vivre Sa Vie |
نوشته بر باد |
۱ |
1956 |
Douglas Sirk |
Written on The Wind |
سریال های خارجی (۴ سریال)
امتیاز |
نام سریال |
بی ارزش |
Dexter |
بی ارزش |
Friends |
بی ارزش |
Fringe |
بی ارزش |
True Detective |
فیلم های سینمایی ایرانی (۳۴ فیلم)
نام فیلم |
کارگردان |
امتیاز |
آتشکار |
محسن امیر یوسفی |
صفر |
آذر، شهدخت، پرویز و دیگران |
بهروز افخمی |
بی ارزش |
اسب حیوان نجیبی است |
عبدالرضا کاهانی |
بی ارزش |
اشباح |
داریوش مهرجویی |
صفر |
آشغال های دوست داشتنی |
محسن امیر یوسفی |
صفر |
امروز |
رضا میرکریمی |
صفر |
اینجا شهر دیگری است |
احمدرضا گرشاسبی |
صفر |
با دیگران |
ناصر ضمیری |
صفر |
برف |
مهدی رحمانی |
بی ارزش |
بی خود و بی جهت |
عبدالرضا کاهانی |
بی ارزش |
بیست |
عبدالرضا کاهانی |
بی ارزش |
پرتقال خونی |
سیروس الوند |
بی ارزش |
پنج ستاره |
مهشید افشار زاده |
بی ارزش |
پنجاه قدم آخر |
کیومرث پوراحمد |
بی ارزش |
تجریش ناتمام |
پوریا آذربایجانی |
بی ارزش |
چ |
ابراهیم حاتمی کیا |
۱ |
خط ویژه |
مصطفی کیایی |
بی ارزش |
خواب تلخ |
محسن امیر یوسفی |
صفر |
دربند |
پرویز شهبازی |
صفر |
دو ساعت بعد مهرآباد |
علیرضا فرید |
بی ارزش |
رد کارپت |
رضا عطاران |
بی ارزش |
رهاتر از دریا |
حمید طالقانی |
بی ارزش |
زندگی جای دیگری است |
منوچهر هادی |
صفر |
زندگی مشترک آقای محمودی و بانو |
سید روح الله حجازی |
۲ |
شرایط |
مریم کشاورز |
صفر |
طبقه حساس |
کمال تبریزی |
بی ارزش |
فرشته ها با هم می آیند |
حامد محمدی |
صفر |
کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد |
بهمن قبادی |
۰/۵ |
کلاشینکف |
سعید سهیلی |
بی ارزش |
متروپل |
مسعود کیمیایی |
صفر |
مسافر جنوب |
پرویز شهبازی |
صفر |
معراجی ها |
مسعود ده نمکی |
بی ارزش |
نجوا |
پرویز شهبازی |
صفر |
هیچ |
عبدالرضا کاهانی |
بی ارزش |
اشاره: برادر کوچک شما بزرگواران، سید جواد، پس از چند ماه، بار دیگر به سراغ سؤالات تان از استاد فراستی رفته، آنها را با ایشان مطرح ساخت. تعداد سؤالات زیاد بود. علت هم انباشته شدن سؤالات به دلیل مشغله ی جناب فراستی به واسطه ی حضور در برنامه ی "سینما کلاسیک" بود. پس از جدا شدن ایشان از برنامه ی مذکور، اگرچه همچنان پر مشغله اند (و خبر های مربوط به این مشغله ها تا چندی بعد به دوستان اعلام خواهد شد)، با اجازه ی ایشان به تدوین مصاحبه ای جدید پرداختم.
اولاً یک سؤال کلی در ذهن اغلب افراد وجود داشت که چرا ایشان از برنامه "سینما کلاسیک" جدا شده اند. قول داده بودم که توضیح مفصل را از زبان خود ایشان منتشر کنم، لذا این سؤال را به عنوان نخستین پرسش از ایشان پرسیدم. اما پس از آن، وقتی به سراغ اولین سؤال مشخص کاربران رفتم، پاسخ جناب فراستی به درازا کشید. در پاسخ به این سؤال، چنانچه ملاحظه خواهید نمود، جناب فراستی مسائل مهم بسیاری را مطرح کردند که پاسخگوی بسیاری از سؤالات جدید و قدیم طیف گسترده ای از مردم بود. بنابراین تصمیم گرفتم که به همین مطالب پر و بال بدهم و سؤالات بیشتری را در این رابطه از ایشان بپرسم. همان سؤالاتی که بیش و کم در کوچه و خیابان و محافل گوناگون (و البته در همین وبلاگ) از بنده و ایشان پرسیده می شود.
خلاصه ی کلام اینکه اگرچه جناب فراستی طی چند نشست (با حوصله ای مثال زدنی) به تمام سؤالاتی که جمع شده بود پاسخ دادند، با مشورت با خود ایشان ترجیح دادم تا آماده شدن کامل باقی پاسخ ها، دو پرسش مذکور و پاسخ هاشان را در قالب مصاحبه ای مستقل منتشر نمایم.
آنچه در زیر مطالعه می فرمایید پیاده سازی کتبی از پاسخ های شفاهی استاد فراستی است. لذا اگرچه برخی جملات و واژه ها عیناً کلام ایشان نیست، اما دقیقاً همان پاسخی است که ارائه فرموده اند. ضمناً جهت یک دست شدن متن، بدون دست خوردن به فحوای سؤالات، بعضاً، تغییراتی در متن پرسش ها نیز از سوی بنده اعمال شده است و یا گاهی سؤالات مشابه را در قالب یک سؤال واحد درج کرده ام. البته شایان ذکر است که آنچه از استاد فراستی پرسیده ام متن دست نخورده ی سؤالات بوده است و تغییرات مذکور پس از مصاحبه و در مرحله ی تدوین صورت گرفته است.
سید جواد: چرا از برنامه "سینما کلاسیک" جدا شدید؟
مسعود فراستی: برنامه "سینما کلاسیک" در اصل برنامه ای بود که من سال ها پیش خودم پیشنهادش را داده بودم، ولی خُب الآن راه افتاد. تهیه کننده ای پیدا شد که خودش به دنبال کار ها رفت و بعد هم از من دعوت کرد و من هم رفتم به برنامه. وسط های برنامه (فکر کنم بعد از ۲۰- ۲۵ برنامه که رفتیم) آدم هایی که همیشه به دنبال نِق نِق کردن می گردند و نه سوادی دارند و نه سلامتی (که در این شورا های مملکت عزیز مان هم لانه کرده اند) گفتند که آها! فراستی که این همه سینمای ایران را می زند، الگویش فقط سینمای (کلاسیک) آمریکا است و [در این حوزه] حتی یک نقد هم از او نمی بینیم. من هم لبخند زدم و گفتم حالا صبر کنید. به موقع، به فیلم هایی هم می رسیم که برق تان بپرد که بفهمید اصلاً از این خبر ها نیست!
رسید به "همشهری کین" و من در همان وقتِ یک ربع- بیست دقیقه گفتم که چرا اینقدر این فیلم بد است. نقد پخش نشد. چه شد؟ این فیلم که فیلم تاپ و اصلی نقد دنیا بوده (تا قبل از این لیست آخری که "سرگیجه" بهترین شد)! ما هم که گفتیم این فیلم آمریکایی پر سر و صدا فیلم بدی است! شما که می گفتید فراستی چرا فیلم های آمریکایی را نقد نمی کنه! پس چرا وقتی کرد، آن را پخش نکردید؟! این، یعنی یک بام و چند هوا. بنابراین نتوانستیم با هم کنار بیاییم.
یا مثلاً سرِ برسون هم همینطور بود. به نظر من "جیب بر" فیلم بدی است و "پول" فیلم بد تری است. این فیلم را هم در برنامه نقد کردم که اینها هم پخش نشد. می گفتند که اینها فیلم های دینی و مذهبی است، ولی فراستی آنها را می زند. به نظر من این فلیم ها اصلاً مذهبی نیستند، فیلم های خوبی هم نیستند. این همه هم برسون در سینمای روشنفکری جهان اسم دارد. خیلی اسم دارد، ولی این فیلم ها فیلم های بدی اند. دلایلش را هم که گفته ام. حالا ان شاء الله بشود کپی آن حرف ها را پیدا کرد و به دوستان ارائه داد.
واقعیت این است که متأسفانه دوستانی که در تلویزیون ما فیلم پخش می کنند خیلی این کاره نیستند و متر و معیار هاشون هم عجیب و غریب است. یعنی اصلاً نمی شود با آنها کنار آمد. از فیلمی مثل Dark Passage شصت و چهار دقیقه پخش می کنند در صورتی که زمان این فیلم صد و خورده ای دقیقه است و شاید تنها یک دقیقه از آن با ممیزی ما قابل پخش نباشد، ولی صد دقیقه اش قابل پخش است که بعداً همین دوستان دوباره فیلم را با تقریباً همان صد دقیقه (نود و چند دقیقه) پخش کردند. این، یعنی اصلاً مسأله شان نیست. آخر به این آثار آسیب نرسانید! به مخاطب احترام بگذارید! از این نظر، متأسفم. من نمی توانم با این وضعیت کنار بیایم.
نکته ی بعدی این است که نظم ندارند، آمادگی ندارند، و نمی شود با آنها یک کار خیلی جدی را به سامان رساند. قدر نمی شناسند. فرق نظر داشتن [صاحب نظر بودن] و قرقره کردن نظرات دیگران را نمی فهمند و . . . مشکلات زیادی از این دست. من حدوداً ۶۰ شب دوام آوردم، ولی دیگر نمی شد دوام آورد . . . آمدم بیرون.
یک ساعت از فیلم هاکس را زده بودند که این، مرا دیوانه کرد. از "هاتاری" که دو ساعت و خورده ای است یک ساعت و خورده ای اش را پخش کردند که واقعاً با متر و معیار های تلویزیون ما هم بیش تر از ۵- ۶ دقیقه قابل حذف ندارد. نتیجته این بود که آن فیلمی که من آن طوری نقدش کردم، ملت وقتی دیدند عصابی شدفحش دادند و گفتند این فیلمی بود که تو خوشت آمده بود؟ چی بود بابا این فیلم؟! حق هم با بیننده ها بود، برای اینکه دوستان یک ساعت از فیلم را درو کرده بودند و سلاخی کرده بودند.
دیگر چه باید بگویم؟ علت ادامه ندادنم اینها بود. به علاوه، تهیه کننده برنامه هم، که بچه ی خوبی است، نتوانست جلوی آنها بایستد و تسلیم خواسته ها شان شد و من هم که خُب، تسلیم نمی شوم. ببخشید. شاید وقتی دیگر.
دوست وبلاگی مان:
سلام و با تشکر از زحمات شما
بهتر نیست به جای ماهی دادن، ماهی گیری به افراد یاد دهید؟ منظورم این است که به جای اینکه لیست های طویلی از فیلم ها به شما بدهند که درباره شان نظر بدهید بهتر نیست نظرتان را، هر چند کوتاه، در مورد مفاهیم اساسی فیلم مانند فرم و محتوا و راوی و شخصیت پردازی و ... ارائه دهید؟ به نظر من اگر نظر شما، به طور مثال، در مورد شخصیت پردازی پرسیده شود و شما نیز با توضیح کوتاه به همراه چند فیلم خوب و بد در این مورد نظرتان را بیان کنید مفیدتر خواهد بود.
به هر حال هرچه بار آموزشی مطالب بیشتر باشد تاثیر آن بیشتر و پایدارتر است.
مسعود فراستی: خُب، نظرت خوبه، ولی ما هم باید در وبلاگ تا حدی به مردم جواب بدهیم. یک مقدار از این نظر دادن درباره فیلم ها و ستاره دادن ها به دلیل این است که من کاری را در ذهن دارم که شخصاً می خواهم آن کار انجام شود. کاری که شاید از خودم شروع بشود و بعد به دیگران برسد. این البته ربطی به ماهی و ماهی گیری ندارد، با اینکه این حرف، حرف خوبی بود. کاری که گفتم اول مربوط به خودم می شود این است:
من دهه ها مرعوب جوّ روشنفکری سینمایی جهان بودم. مثلِ، تحقیقاً، همه. وقتی می گویم تحقیقاً همه، مقصودم فقط ایرانی ها نیست؛ فرنگی ها هم همین طور اند. یعنی [مثلاً] ناگهان دهه ۶۰ آنتونیونی مُد می شود. بعد همه می روند سینه می زنند، ستاره می دهند، نقد می نویسند، و "مفاهیم عمیق" [!] در می آورند. خُب، در جهان کوچک خودِ ما این جوّ سنگین تر بود. [دلیلش] روشن است. چون صاحب آن سینما نبودیم و بیشتر مصرف کننده اش بودیم تا اینکه نقشی در آن داشته باشیم. برای همین، جوّ مذکور دو برابر بر روی ما سنگینی می کرد.
اثرات آن جوّ کاذب و، به نظر من، مرعوب کننده و روشنفکری هنوز هم وجود دارد. شما لیست های اخیر برترین فیلم های عمر منتقدین را مطالعه کنید و با سالها و دهه های پیش مقایسه کنید. همچنان آن ارعاب موجود است. چطور می شود از شرّ این ارعاب خلاص شد؟ من مدتی (دو- سه سالی) است که دارم خلاص می شوم. و متأسفانه فکر می کنم که در این خلاصی تنها هستم. یعنی منتقد دیگری را نمی شناسم. از دوستان و شاگردانم می شناسم کسانی را که وقتی من می گویم "همشهری کین" فیلم بدی است و [امتیازش] صفر است، می فهمند و هم نظرم هستند، اما اینکه این صدا، صدای [حتی] اقلیتی هم بشود، چنین چیزی وجود ندارد و این حرکت، در واقع، یک حرکت تک نفره است.
شروع اش هم از آنجا بود که من شروع کردم به اینکه دوباره فیلم های مهم، کلاسیک، و مدرن را از اوّل ببینم، انگار که قبلاً ندیده ام و یا حالا می خواهم ببینم که نظرم چیست. فرصت شد و به صورت سیستماتیک نشستم و دیدم. نظرات جدیدی پیدا کردم که برای عاشقان سینما خوش آیند نیست. چه آنهایی که غیر جدی هستند و چه جدی ها. متأسفانه جدی ها هم عمدتاً مرعوب اند.
داریم از سؤال دور می شویم، اما به نظرم صحبت دارد به جایی کشیده می شود که بحث مهمی است. ادامه بدهم؟
سید جواد: حتماً.
مسعود فراستی: یادم است وقتی فیلم "ملک الموت" بونوئل را سر کلاس برای بچه ها گذاشتم که بگویم بونوئل کیست و چیست، دیدم که اِ! چقدر فیلم بدی است! چقدر نمی تواند حرفش را بزند! پس نان چه چیزی را می خورد؟! نان یک سورئالیزمِ Primitive [= ابتدایی] و بی منطق، بدون فضا سازی و بدون شخصیت پردازی. این همه هم اسم دارد و در لیست برترین های خیلی از منتقدین هم بوده. در لیست بنده هم بوده (لیست برترین های عمرم)، ولی فیلم بدی است. خوشبختانه این جرئت را دارم که بگویم "بد است. نه، نیستم." این یک مثال بود. "همشهری کین" هم همینطور بود. کلاس به من کمک کرد. کمک کرد که بایستم و دوباره ببینم. کنارش هم کار کردم و به این نتیجه رسیدم که خیلی از فیلم های روشنفکری و فیلم های عمر منتقدین جهان، و از جمله ایران، فیلم های خوبی نیستند. اساساً دارند نان مفهوم یا سوژه شان را می خورند؛ اغلب مفهوم زده اند. نه فرم درستی دارند و نه محتوا می سازند و باید جلوی آنها ایستاد. باید گفت که "همشهری کین" خیلی فیلم بدی است. "نشانی از شر" خیلی بد است. دلایلش هم . . . "همشهری کین" را که نوشتم. "نشانی از شر" را هم در برنامه "سینما کلاسیک" گفتم که چرا اینقدر بد است، ولی پخش نشد.
به هر حال، الآن من در وضعیتی قرار دارم که در این دو- سه سال اخیر (که همچنان هم این داستان ادامه دارد) دارم هم کلاسیک ها و هم مدرن ها را دوباره می بینم. پست مدرن ها را کمتر می بینم، چون خیلی مرا جذب نمی کنند. آخرین چیزی که از مدرن ها دیدم و خیلی بدم آمد فیلمی است که بچه های "کایه دو سینما"، که منتقد های خوبی اند، دیگر برایش حنجره پاره کردند: "سال گذشته در مارین باد" (آلن رنه). خیلی فیلم بدی است. و این همه ادای روشنفکری در این همه سال هنوز تمام نشده و فکر نمی کنم هنوز هم در دنیا کسی پیدا شده باشد که بگوید آقا، "سال گذشته در مارین باد" فیلم بدی است. با اینکه، به نطرم، "شب و مه" آلن رنه فیلم خوبی است.
خُب، کار سخت است. این، نمی دانم چقدر به ماهی و ماهی گیری ربط دارد، ولی من دارم چیزی که در من اتفاق افتاده است را ارائه می کنم. این ارائه، حداقل برای کسانی که با من زندگی کرده اند و کلاس داشته اند و با هم بوده ایم، مفید بوده و قانع کننده. امیدوارم برای آدم های جدی هم اثری داشته باشد که به فکر بیافتند و بروند دوباره کار ها را به طور جدی و مستقل از همه ی نقد ها و همه ی تعریف های این همه سال ببینند.
من، حالا در این مسیر، دارم فیلم های کوچک را هم پیدا می کنم. من Detective Story اِ ویلیام وایلر را دهه ها پیش دیده بودم ولی از یادم رفته بودم. خُب، هیچ جایی هم نقد مثبت به معنای جدی از این فیلم نمی بینید که مانده باشد. توجه کنید! این، جنبه ی بد نقد است! من در مقاله ی "نقد، منتقد، عامل اخلال" نوشته ام که هیچ اثری بدون نقد وارد تاریخ و ماندگار نمی شود، ولی فیلم خوب می تواند از دست منتقد در برود و در تاریخ مهجور بماند. مثل Detective Story که خیلی فیلم خوبی است و انگار که من تازه آنرا دیدم و تازه کشف اش کردم. یا یک فیلم عالی از لوبیچ: "مغازه گوشه خیابان". آنقدر این فیلم درست است، آنقدر سینما است، آنقدر انسانی است، آنقدر زمان را می گذراند و تا به امروز هم می ماند که حالا وقتی می گویی و بچه ها می روند و می بینند، می فهمند که آره! درست است! پس این طور نیست که من یک گارد خشن مقابل فیلم های مهم دارم. ابداً چنین نیست. بلکه از یک جای دیگر شروع کردم و به اینجا رسیدم.
خُب، وقتی بعضی ها ناگهان با امتیاز "صفر" در لیست های ارزش گذاری وبلاگ برخورد می کنند ممکن است این امتیاز آنها را بهم بریزد. ولن این توضیحاتی که الآن خدمت تان عرض کردم و در برنامه "سینما کلاسیک" هم کمی فرصت شد و مقداری توضیح دادم، به نظرم می تواند زمینه ای را باز کند: نوع دوباره اندیشه کردن و با مغز خود فکر کردن. از ارعاب اسامی بزرگ، از رابین وودِ درست و حسابی یا سانتاگ یا ساریس یا خیلی از منتقدین خوب خلاص بشیم. مثلاً نقد (ستایش) ساریس بر "مهر هفتم" برگمان موجود است. من هم که از طرفداران برگمان بوده و هستم. اما می گویم که "مهر هفتم" فیلم بدی است. لااقل با اغماض می توان گفت که فیلم خوبی نیست.
این چیز ها برای بچه های علاقه مند به سینما مهم است: دوباره رجوع کردن به کلاسیک های تاریخ سینما و فیلم های مهم مدرن، دوباره ارزیابی کردن، و دوباره از موضع فرم به آنها نگریستن. من خودم دارم این کار را می کنم.
این توضیح، یک ذرّه اش، مال این رفیق مان است که آن سؤال را کرده بود، دو ذرّه اش هم برای کسانی است که مدام اذیّت می شوند با این ستاره هایی که جواد هم در این مسأله خیلی مقصر است (مدام لیست به دست است و ناگهان ۵۰ تا فیلم می گذارد جلوی من و می گوید ستاره بده! من هم همینطور بی رحمانه می گویم صفر!). به نظرم این توضیح حداقل کمک می کند به اینکه بفهمیم فراستی چه می گوید و حرف حسابش در این ماجرا چیست.
نکته ی دیگر اینکه زمان می گذرد و تا جایی که من به یاد می آورم در این گذشت زمان نقد ها اینقدر که در سینما کار کرده اند در در زمینه ی ادبیات، نقاشی و حتی موسیقی کار نکرده اند. خیلی زمان ها بوده که ما از نقد های خوب خورده ایم، لذت برده ایم، دانش اضافه کرده ایم؛ خیلی وقت ها هم از نقد های مرعوب کننده ی روشنفکری به فیلم های بد آسیب دیده ایم. این آسیب ها را باید جبران کرد و این وظیفه ی من است. حتماً یکی از آدم هایی که در این بحث وطیفه دارد من هستم. همچنان در عرصه ی هنر و سینما جوّ روشنفکری جهانی مرعوب و مفهوم زده است. یعنی مفهوم زدگی فقط در ایران ما و در طیفی از بچه های به اصطلاح ارزشی و ایدئولوژیک نیست. ارعاب روشنفکر ها در برابر مفهوم زدگی شدید تر است. و من وظیفه ی خودم می دانم که این مریضی این دو طیف را به دقت، مصداقی و تحلیلی توضیح دهم.
فکر می کنم این صحبت به خیلی از سؤالات بچه هایی که مسأله دارند و سؤال می کنند جواب داده باشد.
سید جواد: شاید یکی از دلایل اینکه فیلمی مثل "همشهری کین" سال ها در صدر لیست های منتقدین می ماند، ترس منتقد باشد. ترس از اینکه تمام مطالب و یا نقد هایی که همزمان با نخستین دفاعش از، مثلاً، "همشهری کین" ارائه داده است بی ارزش جلوه کند و زیر سؤال برود. شاید برخی از منتقدین الآن که دوباره "همشهری کین" را می بینند می فهمند که دیگر فیلم خوبی است، اما آن ترس (که ترسی منطقی هم هست) اجازه ی بروز دادن این نظر جدید را به آنها نمی دهد. آیا شما، با رویه ای که فرمودید در پیش گرفته اید، چنین نگرانی یا ترسی را ندارید؟
مسعود فراستی: قطعاً این ترسی که می گویی وجود دارد. یک ترس دیگر هم هست که بد تر است. به نظرم ترسی که تو گفتی ترس دوم است. ترس اول که بدتر از ترس دوم است ترس از دوباره اندیشیدن است. پنجاه سال گفته اند که فلان فیلم خوب است. خُب دوباره فکر کن! شاید الآن بگویی نه! فیلم خوبی نیست! این ترس ابتدا باید، مردانه، در خودم حل شود. این ترس خیلی سخت تر از آن ترس دوم است. غلبه بر این ترس زمان می خواهد و . . . شاید یک ذرّه هم شخصیت در آن دخیل باشد. یعنی منتقد نباید تیپ باشد، باید شخصیت باشد. چون تیپ می ترسد. اما اگر شخصیت باشد، می تواند روی خودش کار کند که نترسد و باید این رشد را در خودش بدهد که با مغز خودش بیاندیشد و با دل خودش هم حس کند.
حالا، به نظرم، زمان هم کمک هایی به ما کرده است. زمان به ما می گوید که الآن از آن آثار دور شده ایم. باید دوباره نزدیک شویم تا دقیق تر ببینیم. نمی دانم زمان دارد این حرف را به ما می گوید یا نه. خدا کند بگوید. به من که می گوید. می گوید: آقا، بس است! حرفِ امروز بزن! امروز دفاع کن! چه از کلاسیک هایی که به نظرت هنوز مهم اند و در رأس (رأس هنر. یعنی سینما، نقاشی و به خصوص موسیقی)، و چه باقی آثار. یعنی اینکه . . . ببین جواد! ما قرار است بتوانیم امروز هم با اینها زندگی کنیم! قرار نیست حرف های قبلی خودمان را قرقره کنیم و حرف تازه نزنیم. باید امروز هم این قدرت را داشته باشیم که بگوییم فلان اثر زنده است.
به نظرم زمان بعضی از آثار را پیر می کند. ممکن است یک زمان عمق میدان از آندره بازن را بیاندازد- که انداخت- تا دیگران را. اما زمان می گذرد و حالا عمق میدان ها و Long Take های بهتری را می بینیم. پس دیگر مرعوب این نکته ی حتی فرمیک یا اغلب، به نظر من، تکنیکی (که خیلی اوقات فرمی نیست) نشویم، بلکه فرمی را جستجو کنیم که کُل بسازد. چون به نظر من، همه ی کسانی که از "همشهری کین" حرف زده اند، و فرمی حرف زده اند، ظاهراً فرمی حرف زده اند؛ فرمی حرف نزده اند، بلکه تکنیکی حرف زده اند و پارسیل. یعنی قِسمی حرف زده اند، نه کلی. الآن باید بشود این فرم را پارسیل ندید؛ مجموع دید. باید جزء را ببینیم و کل را. رابین وود یک جمله دارد که: سینما یعنی جزئیات. خیلی جمله ی خوبی است، اما خیلی ناقص و نصفه است. کدام جزئیات؟ جزئیاتی که کل می سازند، نه جزئیاتی که جزئیات هستند. اگر فقط کل را ببینیم و جزء را نبینیم که فرم نمی فهمیم یا لااقل جزئیات فرم را نمی فهمیم. اگر فقط جزئیات ببینیم و پیوند اینها را و تشکیل دهنده ی یک پیکر واحد را نفهمیم، به نظرم خیلی گیر بزرگی داریم.
از تنها شدن هم نباید ترسید. اینکه نظر من تنها باشد و دیگران بگویند حالا که نظرت را درباره ی فلان فیلم عوض کرده ای، پس نظرات دیگرت هم زیر سؤال است و . . . خُب بگویند. اول مهم این است که من خودم باور داشته باشم. من فکر می کنم نقد هایم هنوز [سرپا هستند]. به جز آنهایی که پس گرفته ام، که از ایرانی ها به جز یکی ("خانه دوست کجاست؟") هیچ کدام را پس نگرفته ام. ولی خیلی از فرنگی ها، خیلی از آنهایی را که نمره داده ام و جزء لیست عمرم بوده اند را پس گرفته ام و هر روز هم دارم پس می گیرم. هیچ هم نمی ترسم. چون سرم بلند است و الآن از چیزی که می گویم می توانم دفاع کنم. قبلاً، به نظرم، دفاعم خیلی تئوریک نبوده، جوّ زده بوده، مفهوم زده بوده، ولی الآن دارد سعی می کند که تئوریک تر باشد، تحلیلی تر باشد، جوّ زده نباشد، و از خلاف جریان بودن هم نترسد.
سید جواد: این فرمایش شما به این معنی است که ما باید در آینده هم انتظار تغییر نظر دوباره درباره ی نظرات و نقد های امروز تان را داشته باشیم؟
مسعود فراستی: حتماً باید این انتظار را داشته باشید، اما یک چیز را مسلّم بدان: چیز هایی که به بدی اش رسیده، دیگر بر نمی گردد و خوب نمی شود. برعکس اش هنوز ممکن است. امکان دارد خوب ها رنگ ببازند، اما بد ها سر جا شان هستند. وقتی الآن "همشهری کین" جواب نمی دهد، واضح است که سال بعد بیشتر جواب نمی دهد. اما یک فیلم که الآن "خیلی خوب" است ممکن است سال بعد "خوب" باشد. زمان باید بگذرد. هم بر پدیده- که پدیده (خود فیلم) زنده است- و هم بر من- که من هم موجود زنده ام. ممکن است که الآن من بگویم Detective Story "خیلی خوب" است، ولی پنج سال دیگر بگویم "خوب" است. نوع تغییرات، به نظرم، این طور است که عرض کردم.