مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

سینما کلاسیک 30: واکسی، ویتوریو دسیکا، 1946

اشاره: آنچه در زیر می خوانید برگردانی است نوشتاری از صحبت های استاد فراستی در برنامه ی سینما کلاسیک. شما همچنین می توانید از طریق لینک مندرج در زیر تصویر، فایل تصویری این صحبت ها را دانلود کنید.  ضمناً باید شاره شود که امتیاز هر فیلم، در برنامه سینما کلاسیک مطرح نشده است و استاد فراستی، امتیاز فیلم ها را منحصراً برای انتشار در این وبلاگ اعلام کرده اند.

 

سینما کلاسیک

برنامه سی ام: واکسی

امتیاز:

سی ام تیر ماه ۱۳۹۳

http://www.uplooder.net/img/image/36/c2cf7f7198145e7fa324edaad22cd74b/Shoeshine.jpg

جهت دانلود فایل تصویری صحبت های استاد فراستی، کلیک کنید! 

 

به نام خالق زیبایی ها

سلام. قرار است که چهار فیلم از ویتوریو دسیکا، کارگردان معروف ایتالیایی، ببینیم. اوّلی اش واکسی است، و بعد فیلم بسیار معروف، دزد دوچرخه، [و . . .] اوبرتو دی.

معروف است که دسیکا نئورئالیست [Neorealist] است. معروف ترین فیلم نئورئالیست را هم او ساخته است: دزد دوچرخه.

واکسی در این سری، اوّلی است و آن المان های فرمی نئورئالیزم (استفاده از نابازیگر، نور طبیعی، و دوربین داخل خیابان) را ندارد. اساساً در زندان می گذرد و با بچه ها کار می کند. نگاهی هم که بر فیلم حاکم است، به نظرم، هنوز به نئورئالیزم نرسیده و با آن فاصله دارد. نئورئالیزم قرار است که نوعی رئالیزم اجتماعی گرا باشد. رئالیزمی که باید در اجتماع به دنبال آدم های آن گشت و سرنوشت شان را دنبال کرد.

دسیکا، خصوصاً در دهه های 50 و 60 میلادی، این پز را پیدا کرده است که انقلابی است و دارد جامعه را می کاود و اجتماع را آسیب شاسی می کند و آدم ها در جامعه پیدا می کند و ریشه ی فقر، تبعیض، و بدبختی آدم ها را در جامعه جستجو می کند. خطر قربانی گرفتن آدم ها در جامعه و از بین رفتن فردیت آدم ها، بالای سرش است. دزد دوچرخه در این باره بحث خاصی را دارد که به آن خواهیم رسید، اما برسیم به واکسی.

دو پسربچه که یکی از آنها هیچ کس را ندارد (پدر و مادرش مرده اند) و دیگری کسانی را دارد، فقیر هستند و در ابتدا گدایی می کنند، اما در ادامه واکس می زنند و واکسی می شوند. به سرعت (در آن زمان، یعنی بعد از جنگ جهانی دوم) گویا زندگی واکسی ها نمی چرخد و از عوامل قاچاق کالا نیز می شوند. یعنی از فروش اجناس آمریکایی، که همچنان آن زمان هست، گرفته تا یک جور هایی واسطه شدن. بچه ها به این دام می افتند. قهرمان های ما در واقع می روند به سمت اینکه غیر از اینکه واکس بزنند، جنس های قاچاق، از پتو گرفته تا چیز های دیگر، را بفروشند و کسانی که جنس ها را به آنها می دهند، سودش را ببرند.

به نظرم، دسیکا موفق نمی شود که این مشکل را در جامعه بکاود. سطح قضیه را می گیرد و ما با یک شخصیت پردازی و فضا سازی جدّی طرف نیستیم. به جای آدم هایی که محصول اجتماع، کاویدن اجتماع، و ریشه یابی در مشکلات و معضلات اجتماع باشند، با ملودرامی طرف هستیم که [به موجب آن] باید مدام دل مان برای این بچه هایی که دائم در زندان هستند بسوزد. بچه هایی که اکثراً تیپ هستند و تبدیل به شخصیت نمی شوند. در واکسی، یکی از بچه ها نیمه شخصیت می شود، اما در مجموع، بچه ها، توده ی عظیمی از بچه های فریب خورده، رها شده، و فقیری هستند که بعضی ها شان به صورت Typical شریف هستند و برخی دیگر به صورت Typical، خبیث و بد هستند.

آن نگاه دسیکا که معرف است به دوست داشتن همه، اینجا به نظرم خیلی شفاف نیست (که بعداً شفاف می شود و در معجزه در میلان بیشتر با آن مواجه هستیم).

رئیس زندان دقیقا به گونه ای Typic یک رئیس زندان مقرراتی و بوروکرات است که نمی فهمیم چرا وقتی دارد از بچه ها سان می بیند از آنها جدول ضرب می پرسد. دلیلش این است که دسیکا معتقد است که جدول ضرب خیلی کار سختی است برای بچه ها. خوب، این اعتقاد، که حتما از زندگی خودش در می آید، در فیلم جا نمی افتد و در نمی آید و برای ما کاملاً بی ربط جلوه می کند که چرا باید در سان دیدن از بچه ها اعداد را تمرین کند: دو دو تا، هشت هشت تا و غیره.

این مشکل تنها مشکل فیلم نیست. بلکه این نگاه (نگاه از بیرون به درون) بسیاری از المان های فیلم را از استقلال در می آورد و وابسته به مؤلف و جامعه می کند و باید مفروض گرفته شوند. واکسی از همین ضربه می خورد. از هین نگاهی که در فیلم به جای یک نئورئالیزم تند و به اصطلاح انقلابی به یک ملودرام با یک پایان خیلی تلخ و به نظر من تحمیلی مواجه می شویم.

اینکه دوربین دسیکا در زندان چگونه عمل می کند و دعوای بچه ها را چگونه در می آورد و اینکه آیا در دادگاه از نیش هایی که به مسئولین زندان و مسئولین قوه قضاییه می زند چه طرفی می بندد، به نظر من طرف چندان نمی بندند و به شدّت سطحی با آنها بر خورد می کند و نقدشان می کند.

واکسی، اما، در بین فیلمهایی که از دسیکا بر شمردم موفق به گرفتن جایزه اسکار می شود. جایزه ی  بهترین فیلم خارجی زبان اسکار را می گیرد. اساساً نه به دلیل مکتب نئورئالیستی اش (که به شدّت ضعیف است)، بلکه به خاطر نگاه و پرداخت ملودرام و ترحمی که به بچه ها روا می دارد. دسیکا اهل ترحم به کاراکترهایش نیست اما اینجا به شدّت ترحم حاکم است و ما این ترحم را از طریق این نگاه پس میزنیم. به جای اینکه همدرد بشویم و دل بسوزانیم و به جای اینکه در این همدردی کردن با آدمهایی که تحت فشار و قربانی مسائل و معضلات جامعه هستند آدم های بهتری بشویم.

نوع پرداخت او به بچه ها هم متاسفانه به جای این که از بچه ها کاراکتر در بیاورد و یا جامعه را آسیب شناسی کند و بگوید که این ها چرا این نقش هایشان محصول این جامعه است، اساساً به نظر من توده وسیعی از بچه هاست. به نظر می رسد بچه ها به نوعی ابزار تبدیل می شوند و شخصیت مستقل و کامل نمی گیرند. ما نمی فهمیم چرا این دو قهرمان ما، پسر کوچکتر و  پسر بزرگتر، کسانی را که به آنها پتو داده اند لو نمی دهند و بابت آن، اینجوری، به دو سال و یک سال زندان محکوم می شوند. انگیزه و دلایل روشن نیست. اگر فقط فرض را بر ترس صرف از آنها [قاچاقچی ها] بگذاریم هم باز جواب قضیه را نمی گیریم.

دادگاهی که نشان می دهد، دادگاهی خیلی سطحی و فرمال [Formal] است. یعنی ما با یک دادگاه جدّی که این ها قربانیان آن باشند مواجه نیستیم. دادگاه از نگاه به اصطلاح نئورئالیستی کاویدن جامعه، خوب برگزار نمی شود. وکلا، چه وکیل مدافع پسر کوچک و چه وکیل پسر بزرگتر، دست انداخته می شوند. پوشیدن لباس وکیل را طول می دهد و بعد هم به جای این که دفاع کند می گوید که تخفیف بدهید. این دادگاه هم دادگاه جدّی ای نیست. به همین دلیل فکر می کنم که واکسی نه در ساختن فضا [و] نه در ساختن شخصیت و مسئله، فیلم محکم و پر توانی نیست، اما می تواند اشک انگیز باشد. ملودرام اشک انگیزی باشد در دفاع و ترحم نسبت به بچه هایی که قربانی هستند.

و پایانی که عرض کردم پایانی تصادفی و تحمیلی است و آنچه که بعداً در دزد دوچرخه معروف می شود به "احتمال دراماتیک" اتفاق نمی افتد. "احتمال دراماتیک" نیست، بلکه تصادف ناشی از ناچاری است.

واکسی، هم از نظر ریتم و هم از نظر ضرباهنگ درونی، به سختی جلو می رود. خیلی راحت می توان آن را کوتاه تر کرد و می توان در تدوین هم فیلم را جمع و جور تر کرد و از این نظر هم کمی وِل است. اما ردپای یک آدم نئورئالیست را دارد که بعداً متولد می شود. دسیکای نئورئالیستی که بعدا فیلم مهمش، دزد دوچرخه، را به عنوان مهم ترین فیلم نئورئالیزم می سازد. عرض کردم "مهم ترین" و نگفتم "بهترین". این موضوع را در جای خودش بحث خواهیم کرد.

عرض کردم که اساس نئورئالیزم در ارتباط و نسبت آن با واقعیت است. واقعیتی که بیرون از ما جریان دارد و فیلمساز می خواهد آن را به خوبی ببیند. نه اینکه آنرا شکار کند، بلکه با آن نسبت برقرار کند. واکسی چنین نسبتی با واقعیت واقع در بیرون پیدا نمی کند. اساساً با چیدمانی از واقعیت، به خصوص در زندان، مواجه هستیم. به همین دلیل این بکر بودن و احتمال های واقعیت در اینجا یک بعدی و مصنوع می شود و به همین دلیل به ورطه ی ملودرام سقوط می کند. از اینجاست که به نظر من واکسی نه یک فیلم نئورئالیستی به اصطلاح انقلابی (که می گویند جز چهار فیلم این گونه ی دسیکاست) بلکه یک فیلم ملودرام با بچه ها است و ما می دانیم که دسیکا با بچه ها خوب کار می کند. اما اثری که می گذارد، همدردی ما را بر نمی انگیزد و به خصوص پایان آن ما را جلو نمی برد.

امشب با هم واکسی را ببینیم. شروع یک فیلمساز است که بعداً در مکتب خودش جدّی می شود: دسیکا.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد