مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

سینما کلاسیک 18: 3 پدرخوانده، جان فورد، 1948

اشاره: آنچه در زیر می خوانید برگردانی است نوشتاری از صحبت های استاد فراستی در برنامه ی سینما کلاسیک. شما همچنین می توانید از طریق لینک مندرج در زیر تصویر، فایل تصویری این صحبت ها را دانلود کنید.ضمناً باید شاره شود که امتیاز هر فیلم، در برنامه سینما کلاسیک مطرح نشده است و استاد فراستی، امتیاز فیلم ها را منحصراً برای انتشار در این وبلاگ اعلام کرده اند.

 

سینما کلاسیک

برنامه هجدهم: ۳ پدرخوانده

امتیاز:

هجدهم تیر ماه ۱۳۹۳

 http://www.uplooder.net/img/image/90/7c41d350775d0ce0473c11767214981e/3_Godfathers.jpg

جهت دانلود فایل تصویری صحبت های استاد فراستی، کلیک کنید!

 

به نام خالق زیبایی ها

سلام. امشب فیلم دیگری از جان فورد می بینم به اسم ۳ پدرخوانده با بازی جان وین [John Wayne]، یعنی بازیگر اصلی جان فورد، و دو نفر دیگر: یک مکزیکی و یک جوان دیگر که از او در [فیلم های] جان فورد دیده ایم.

سه نفری، در یک بیابان جلو می آیند. این، شروع فیلم ۳ پدرخوانده است. به یک جایی می رسند و از اسب پیاده می شوند. برکه ای آب جلوی آنها است و این، موضوع فیلم است: این سه نفر هستند و مسأله ی آب. پس از پیاده شدن، دوباره نگاهی از جان وین داریم مثل جویندگان. به سبک نگاه های جان فورد، به دوردست نگاه می کند و ما نمی بینیم که به کجا دارد نگاه می کند. این سه نفر سارق اند و آمده اند در این شهر کوچک سرقت کنند و بروند. این نگاه، شاید دارد همین را به ما می گوید، این نگرانی و این رفتن را.

در همین صحنه ی اوّل آدم ها به ما معرفی می شوند. جان وین، که مشخص است مرکز این باند است، و دو نفر از دستیاران و همکارانش. دانه دانه ی آنها را، در زمان خیلی کم، کمی به ما معرفی می کند. مرد مکزیکی، شخصی است سرپا، با کمی طنز در لحن، و کمی کودک (رفتار کودکانه). آن یکی هم که اصلاً دیگر کودک است. یک مرد بسیار جوان و معصوم. جان وین نیز جان وین وسترنرِ (Westerner) همیشگی جان فورد است.

این سه نفر وارد یک شهر وسترنی می شوند، اما نه یک شهر وسترنی بی درخت (چون معمولاً در شهر های فیلم های وسترن، چند کافه است و یک زندان و یک مهمانخانه و والسلام. در واقع اطراف شهر بیابان است.) اینجا، درخت می بینیم (نیم بالای کادر را درخت اشغال کرده است) و این یعنی داریم یک شهر بیش و کم آباد می بینیم.

اوّلین چیزی که می بینند یک خانه است که نام B. Sweet روی آن نوشته شده است. با B می شود بازی کرد، دیگر. [می توان آنرا به صورت] Be Sweet (شیرین باشید) [خواند]. این، نام صاحب خانه است. اسم را که می بینند، هر سه می خندند (شوخ طبعی خاص فورد دارد با ما کار می کند). بعد، خودِ صاحب خانه را می بینیم. صاحب خانه ای که سرحال و خندان است و یک گیاه در دست دارد. اینها هم می گویند که ما داریم از اینجا رد می شویم. آنها هم با مهربانی تمام دعوت شان می کنند به یک فنجان قهوه. همسر صاحب خانه را هم می بینم که او نیز مهربان است و کمی مسن تر از خود او به نظر می رسد. او می رود که قهوه بیاورد، و این سه نفر کلاه از سر بر می دارند.

آنچه که تا اینجای کار دیده ایم، به هیچ وجه به ما نمی گوید که این سه نفر آمده اند در این شهر سرسبز (که خانه ی این دوست مان نیز پر از گل است) سرقت کنند. صحنه، اصلاً، این را به ما نمی گوید.

پسر جوان را در یک کادر سه نفره با زن و مرد می بینیم، انگار که عضو یک خانواده اند (انگار که او پسر آنهاست). این دو میزانسن (جان وین و دوستش و صحنه ی خندان مذکور) اصلاً گواه بر این نیست که اینها برای سرقت به این شهر آمده اند و اتفاقاً برعکس است.

به سرعت متوجه می شویم که این مرد بشاش و مهربان کلانتر شهر است. اسلحه می بندد و نشان کلانتری اش نیز بر روی جلیقه اش دیده می شود. حالا تصویر بر می گردد به سمت یک Two Shot از جان وین و دوستش که به شدّت ترسیده اند و فهمیده اند که با کلانتر طرف هستند. این، سکانس اوّل فیلم ۳ پدرخوانده است. دیدیم که جان فورد چه طور این را برگزار کرد. هر فیلمساز دیگری بود، طور دیگری این سه نفر را می ساخت و کلانتر و زنش را هم طور دیگری برگزار می کرد.

شخصیت پردازی این سکانس طوری است که نه تنها این سه نفر را برای ما سمپاتیک (Sympathetic) جلوه می دهد، کلانتر و زنش هم همینطور هستند. یعنی تا اینجای کار Badman ای در کار نیست. نه سارقین و نه کلانتر و زنش.

در همین سکانس، صحبت از خواهرزاده ی زن به میان می آید و اینکه او دارد با یک دلیجان به آنجا می آید. آنها از این سه نفر می پرسند که آیا او را ندیده اند و آنها پاسخ منفی می دهند چون اصلاً از آن مسیر نیامده اند. خواهر، باردار است و اینجا مسأله ی بچه مطرح می شود. [پس ما با] خانواده ی B. Sweet، خواهرزاده، بچه، و سه نفر سارق بانک [طرف هستیم.] از اوّلین نما تا اوّلین سکانس فیلم همه ی موضوع به روشنی به ما گفته می شود می شود و حالا دیگر ما می رویم به سراغ اینکه چگونه این کار انجام می شود.

صحنه ی بعد، جان وین و دوستانش را می بینیم که بانکی را سرقت می کنند، چند تیر هوایی شلیک می کنند، و می روند. کلانتر و همه ی آدم های ممکن نیز در تعقیبشان راه می افتند. همه ی فیلم، تا آخر، این تعقیب است. تعقیب و گریزی که ظاهراً به سرانجام نمی رسد. یعنی سارقین، به رهبری جان وین، ظاهراً دستگیر نمی شوند و در تعقیب به دام نمی افتند. پس همه ی فیلم بیابان است، این سه نفر اند، پول سرقت شده است، و در تَهِ ذهن ما هم هست که بچه ای حتماً متولد می شود.

بچه متولد می شود و زن به هنگام به دنیا آمدن بچه از بین می رود و می میرد. جان وین و دو دوستش ناگهان با یک بچه ی کوچک نوزاد طرف می شوند و یک بیابان. من فکر می کنم هیچ فیلمسازی نمی توانست یک فیلم چنین سطحی و ملودراماتیک (Melodramatic) را [به] یک فیلم بسیار با طراوت، شیرین و دوست داشتنی [تبدیل] کند. آن شیرین که در نام B. Sweet در ابتدای فیلم بود، [در] همه ی فیلم [جاری] است. از جان وین بگیرید تا کلانتر و زنش و تا همه ی مردم شهر.

گفتم که هیچ فیلمسازی نمی توانست این فیلمنامه ی به نظرم حتی سبک را تبدیل به فیلم گرمی کند که آدم تا انتها پایش بنشیند. چرا؟ چون این بچه دوستیِ این سه نفر بسیار شعاری است. خصوصاً اینکه اینها وسترنر های بانک زن هستند که حالا با یک بچه روی دستشان در یک بیابان هستند. تبدیل این، به اینکه این سه نفر پدرخوانده ی این بچه بشوند و از جان مایه بگذارند که او را سالم به شهر برسانند، خیلی از شخصیت آنها دور است و خیلی مایه ی شعاری دارد و اگر جان فورد نباشد، مایه ی مذهبی سطحی نیز پیدا می کند. ولی ما در این فیلم باور می کنیم که جان وین و دوستانش (این سه فرد خشن) موظف اند که با محبت تمام از این بچه نگه داری کنند، تر و خشکش کنند، او را به شهر برسانند، و خودشان، هر سه، پدرخوانده ی او شوند. چه هر سه، و چه آنهایی که در راه نیستند. اما پدرخوانده بودن برایشان مهم است. اسم هر سه شان باید بر روی بچه باشد. این، شوخی، جدّی، و روح عمیق انسانی جان فورد است که یک فیلم غیر عمیق از او را تبدیل به یک فیلم دیدنی می کند.

چیز دیگری که در فیلم خیلی مهم است، مسأله ی آب است. اینها آب ندارند (آب شان تمام می شود) و در تمام طول سفر در جستجوی آب هستند. اما کلانتر و دوستانش آب را بر اینها می بندند و اینها باید بدون آب این مسیر را طی کنند. بچه، در میان کاکتوس های بیابان، به آب احتیاج دارد. دوربین نیز با یک حالت نامرئی و غیر ناظر، حالت اینها را می گیرد. بی آبی شان را، سختی شان را، و تعهد شان را نسبت به زنی که به او قول داده اند که پدرخوانده ی این بچه باشند و سر قول شان نیز می ایستند.

به یکی دو صحنه از فیلم رجوع تان می دهم. یکی صحنه ی غذا خوردن جان وین در خانه کلانتر. اصلاً به نطر نمی رسد که او سارق است و باید محاکمه شود و آن دیگری نیز کلانتری است که او را دستگیر کرده است. [در اینجا با] یک سفره ی ساده ی بسیار صمیمی و خانوادگی [طرف هستیم]. باز هم از آن میز های غذای جان فوردی.

برسیم به صحنه ی دادگاه که [به طرز] عجیب و غریب [ی] خوب است. دادگاهی است که در کافه برگزار می شود و در آن همه با هم دوست هستند. از قاضی گرفته تا مدعوینی که علی القاعده باید علیه مجرم باشند. همه با جان وین دوست هستند. [این دادگاه،] یک دادگاه خاص است، مخصوص به همین فیلم کوچک و خاص.

در دادگاه، مهمترین مسأله ای که مطرح است آن چیزی است که دلیل این سفر است: حضانت بچه. جان وین مجرم، که باید به زندان برود، حاضر نیست که حضانت بچه را به مارشال (یا هر کس دیگری) بدهد. خوب، این شخصیت است و من فکر می کنم که این فیلم بر محور همین شخصیت جان وین، باورپذیر می شود. ما باور می کنیم که او دارای پیچیدگی های ساده ی انسانی است و حالا پس از دستگیری (که دستگیر شدنش هم به خاطر قولی است که به زن داده است؛ بچه را تحویل می دهد و در دام می افتد) چقدر آن رویه ی شخصیتی اش، رویه ی پدرانه اش، مسأله ی اصلی شده است.

صحنه ی بدرقه ی جان وین را هم یادآوری می کنم که مردم شهر انگار به استقبال قهرمانشان آمده اند یا دارند قهرمانشان را برای رفتن به یک سفر مشایعت می کنند، اما [در واقع] آمده اند که یک مجرم را ببینند که قرار است به زندان برود. این شوخ طبعی جان فورد، حتی در برخورد و میزانسن جدّی هم دیده می شود.

فیلم ۳ پدرخوانده را با هم ببینیم. فیلمی که به دیدنش خیلی می ارزد.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد