مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

فراستی هم گاه «فراست»ی دارد

امیر پوریا در روزنامه ی اعتماد درباره ی یادداشت استاد فراستی چنین نوشته است:

در مسیر تلاش برای جلوگیری از تخریب عمومی تصویر منتقدان در ذهن و نظر مردم، بی تعارف بسیاری از من و همکارانم در تریبون های همگانی یا محافل خصوصی به چالش یا تقابل با برخی آرای دوست قدیمی مان مسعود فراستی به عنوان نماینده شخصیت «کوجا» (صاحب دیالوگ تکرارشونده «من مخالفم» در انیمیشن «بنِر») در جامعه فرهنگی پرداخته ایم. بعضی هایمان مثل نگارنده، حتی پای هفت ساعت مناظره با او در دو نوبت و دو روز نشسته ایم. اما برای اغلب جوانان تازه کار و تازه وارد که فقط او را به عنوان شخصیتی رسانه یی می شناسند و چیزی از نوشته هایش نخوانده اند و پس زمینه یی هم وجود ندارد، این توضیح ضروری است که فراستی با شناخت مناسبات تولیدی و مدیریتی و فکری نادرست سینمای ما، در نگرش کلی و تقسیم بندی های مبنایی، گهگاه تعابیری دارد که بسیار کلیدی و گویا هستند.

یکی از آنها که اتفاقا او در نخستین یادداشت جشنواره یی اش در همین صفحه همین روزنامه، به درستی به احتمال ظهور و بروز و همه گیری آن در فیلم های تولیدی امسال اشاره کرد یا در واقع زنگ خطرش را پیشاپیش به صدا در آورد، آن عبارت قدیمی و ابداعی اش «فیلم-انتلکت» است. طبیعی و بدیهی است که دامنه فیلم هایی که از دید هر کدام از ما شامل حال این توصیف می شوند، با دیگری فرق هایی دارد. اما بحث اصلی به نظرم بر سر این نیست -و نباید باشد- که چه فیلمی در این دایره قرار می گیرد و چه فیلمی نه. مهم تر این است که بدانیم چنین عارضه یی در این سینما همچنان وجود دارد و فقدان قصه درست و نبود توانایی بسط دادن ایده اولیه تا ابعاد یک فیلمنامه درست و درمان، ضعف تکنیکی و نشناختن ابزار و شیوه های اجرایی، بلاتکلیفی در پایان بندی و روی آوردن به بلای جانی موسوم به «پایان معلق» که به جای تناسب با داستان و ساختار روایت، به نوعی بازی سلیقه یی بدل شده و می خواهد بی پایانی و ناتوانی در پایان بندی را لاپوشانی کند، همه و همه از نشانه های بارز و آزارنده یی اند که سازندگان این نوع فیلم ها می خواهند به واسطه داعیه هایی همچون «فیلم متفاوت» یا هر مترادف دیگر آن، پشت پلاکاردهای فریبنده یی پنهان شوند.

نکته جالب این است که نخستین و بدیهی ترین ویژگی سینمای تجربه گرا و نامتعارف و علاقه مند به بدعت های ساختاری و لحنی یعنی «شیطنت» و طراوت در نوع شخصیت پردازی، نوع گسترش ایده و نوع قصه گویی، اتفاقا در فیلم هایی که دارند داستانی را گیرم نه به روش رایج و معمول، روایت می کنند، بیش از آن فیلم های بی قصه و بی بازیگوشی که مدعی تفاوت و تمایز هستند، به چشم و به گوش می خورد. فیلم های تورج اصلانی، رضا درمیشیان و جمشید محمودی، بی آنکه ادعای بیهوده «زیر و رو کردن سینما» و بنیان های روایت داشته باشند، با طراوت و شیطنت ساختاری و تدوینی و تصویرسازی، داستان شان را بازگو می کنند اما مهم این است که می توانند از پس پیش بردن همین داستان بربیایند و به ورطه داعیه صرف و دست خالی گذاشتن مخاطب بعد از گرفتن داستان از او نمی افتند.

با تشخیص رگه به واقع سخیف «فیلم- انتلکت» در محصولات این دوره و این سال بازمی شود اقرار کرد که فراستی هم گهگاه برای خودش فراست هایی دارد.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد