مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

ضدیادداشت‌های جشنواره‌ای: آخر خط

روزنامه وطن امروز در شماره 1534 (21 بهمن 93) منتشر کرد:

آخر خط

http://cinemapress.ir/download?f=2013/10/08/3/104395.jpg

جای تعجبی نیست. هیچ تعجبی. کاریش نمی‌شود کرد. سینمای دولتی همین است دیگر. همه با هم به «اندازه» سهم می‌برند و «غنایم» را تقسیم می‌کنند. نه به اندازه  هنرشان و موثر بودنشان در جلو رفتن خود و جامعه، بلکه به اندازه  بی‌اثر بودن و رام بودنشان و حفظ وضع موجود.
قبل از جشنواره تنها ترس و واهمه مسؤولان فرهنگی و سینمایی این است نکند فیلمی از دستشان در برود – با سوژه‌ای ملتهب یا ملتهب‌نما – و جنجالی به پا شود و آقایان مجبور به دفاع – و اغلب جاخالی – شوند و احیانا موقعیتشان کمی به خطر افتد. پس هر فیلمی که کمی بوی غیرعادی بدهد – مستقل از فیلم خوب یا بد بودن – فعلا از جشنواره حذف شود تا بعدا که آب‌ها از آسیاب افتاد، فکری برایش بکنند. تصمیمی که هم به ژست آزادیخواه بودن‌شان لطمه نزند و هم به ژست «اصولی» بودن.
امسال مثل همیشه بود و کمی «جلوتر». جلوتر از چی؟ جلوتر از پرت و پلا بودن فیلم‌ها در سال‌های قبل. جلوتر از بی‌ربطی به مسائل و معضلات کشور و مردم و نیازهایشان.
امسال اما فیلم‌ها بی‌تعارف‌تر شده بودند -و پرروتر-  بی‌هنر‌تر و پرت‌تر. دیوانه‌بازی، خشونت، بزهکاری، اعتیاد، خیانت، صریح‌تر شده بود اما با چهره‌ای دیگر؛ به جای خیانت، گفتند: عشق و دوران عاشقی. به جای بزهکاری و اعتیاد و خشونت، گفتند: اجتماعی‌گرا.
من شخصا با موضوع مشکل ندارم اما با خواب کردن مخاطب تحت لوای دروغین انتقاد اجتماعی، چرا. با قصه خیانت مشکل ندارم اما آن را تحت لوای عشق جا  زدن، چرا. می‌شود و باید از خیانت، بویژه در اقشار مرفه نفتی و نیمه‌مرفه حرف زد. می‌شود از اعتیاد و انواع بزه‌های اجتماعی حرف زد. اما چگونه؟ موضوع نیست که اثر را مطلوب می‌کند یا نامطلوب. چگونگی پرداختن به موضوع اصل بحث است. خیانت و اعتیاد را می‌شود سمپاتیک نشان داد، یا آنتی‌پاتیک و آسیب‌شناسانه و به دور از شعار. در یک قصه درست.
فیلم، اول باید فیلم باشد. فیلم باید مساله داشته باشد و سر و شکل درست، تا مخاطب باورش کند و بعد  اجتماعی باشد، عاشقانه باشد، «ارزشی» باشد یا انتلکت.
تم یا موضوع، ماهیت فیلم را تعیین نمی‌کند؛ محتوا، چرا. محتوایی که از دل فرم درست – و بهینه – درمی‌آید.
خب، فیلم‌های امسال چه داشتند و به چه دردی می‌خوردند؟ واقعا به دردی می‌خورند؟ بعید می‌دانم.
سینمای بی‌برنامه، بی‌استراتژی، باری به هر جهت، خنثی و پرهیاهو، و بی‌ربط با مخاطب، به چه دردی می‌خورد؟
بهتر نیست کمی مکث کنیم؛ بایستیم. یک‌سال به کسی پول ندهیم. جشنواره بر پا نکنیم. پولش را بدهیم به مراکز سینمایی شهرستان‌ها و تهران. آدم پرورش دهیم -فیلمساز-. و در اکران از فیلم‌های خوب و موثر حمایت کنیم. وضع از اینکه هست، بدتر نمی‌شود؛ بهتر می‌شود. نمی‌شود؟ نترسید.
براستی چرا در فیلم‌های ما خبری از «کار» نیست؟ کار مولد و سازنده. چرا فیلمسازان ما مدام از بیکاره‌ها و شکم‌سیر‌ها حرف می‌زنند؟ چرا فیلمسازان و فیلمنامه‌نویسان ما مسیرشان را تغییر نمی‌دهند و نمی‌روند دنبال قصه‌های آدم‌هایی که در کارند – کار یدی و کار فکری-  و جامعه را جلو می‌برند؛ کار علمی ، کار تولیدی و صنعتی. آنها، قصه ندارند؟ خوب هم دارند.
به نظرم راه‌حل سینمای ما، انقطاع با این سینمای بی‌درد، بی‌مساله، گران و پرمدعاست. سینمای گران، بیگ پروداکشن، پرستاره  هم مساله سینمای ما نیست. سینمای ارزان، کوچک، بامساله و بامخاطب؛ و قطعا غیردولتی اولین قدم است.
وضع، اسفناک است دوستان. آخر خطیم. این‌طور ادامه ندهیم. کمی بیندیشیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد