مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

سینما کلاسیک 28: آشوب، آکیرا کوروساوا، 1985

اشاره: آنچه در زیر می خوانید برگردانی است نوشتاری از صحبت های استاد فراستی در برنامه ی سینما کلاسیک. شما همچنین می توانید از طریق لینک مندرج در زیر تصویر، فایل تصویری این صحبت ها را دانلود کنید.  ضمناً باید شاره شود که امتیاز هر فیلم، در برنامه سینما کلاسیک مطرح نشده است و استاد فراستی، امتیاز فیلم ها را منحصراً برای انتشار در این وبلاگ اعلام کرده اند.

 

سینما کلاسیک

برنامه بیست و هشتم: آشوب

امتیاز:

بیست و هشتم تیر ماه ۱۳۹۳

 http://www.uplooder.net/img/image/61/bdf73a00ad5ebbead320716ca6e21f29/Ran.jpg

جهت دانلود فایل تصویری صحبت های استاد فراستی، کلیک کنید!

 

به نام خالق زیبایی ها

سلام. امشب فیلم دیگری از فیلمساز شهیر ژاپنی، آکیرا کوروساوا، را با هم می بینیم: آشوب (Ran) که اقتباسی است از شاه لیر [اثر] شکسپیر [Shakespeare].

لیر شاه یکی از سخت ترین کار های شکسپیر است. حتی به نظرم می آید که از مکبث سخت تر است. و آشوب کوروساوا، قطعاً به عنوان نسخه ی سینمایی، بهترین است. حتی مالِ کوزینتسف [Kozintsev]، با اینکه بازیگر خیلی خوبی دارد، هم اساساً تئاتری است. ولی اقتباس کوروساوا (آشوب) نسخه ی سینمایی خوبی از شاه لیر شکسپیر است. چرا این طور است؟ برای اینکه کوروساوا، همانطور که در فیلم [اقتباسی] قبلی (سریر خون) دیدیم، به شکسپیر باج نمی دهد؛ سعی می کند که با او تعامل کند و قصه ی شکسپیر را از آنِ خودش کند. به همین دلیل در داستانهای کهن ژاپنی می گردد و قصه ای را پیدا می کند که به شدّت ژاپنی است و حوادثش شبیه شاه لیر شکسپیر است و آن را می سازد. یعنی لیرشاه شکسپیر را نمی سازد، لیرشاه خودش را می سازد. این از تفکر. در فرم هم همین کار را کرده است. یعنی به فرم رئالیستی [Realistic] ای که شکسپیر با آن کار کرده وفادار نیست و نوعی اکسپرسیونیزم [Expressionism] به کار می برد که ژاپنی است. این اکسپرسیونیزم کوروساوا به نظرم از تئاتر Noh می آید و فرمالیزم تئاتر Noh. از حرکت دست ها، لباس ها، رنگ ها، و از مجموعه ی فرم هایی که خودِ فرم به شدّت بیانگر است. در کنتراست [Contrast] ای که بین رنگ ها و حوادث برقرار می کند، در واقع، نوعی اکسپرسیونیزم بیانگر است که به رئالیزم ربطی ندارد و به آن تنه نمی زند. این، سومین فیلم کوروساوا است که دارد با تئاتر Noh کار می کند و از این نظر از سریر خون نیز تئاتری تر است.

صحنه های خارجی، به شدّت، پر از action، تنش، و تاخت و تاز هایی است که [در خلق آنها] در سینما، کوروساوا، قطعاً، بهترین است. هیچ کس در سینما جنگ، اسب، تاخت و تاز،  حمله ی قبل از مدرنیته [Modernism] (جنگ غیر مدرن)، و سامورایی ها را به خوبی کوروساوا نمی گیرد.

صحنه ی غارت و نابودی قلعه را یادتان بیاید! تعداد تیر هایی که قلعه و پیکر سرباز ها را سوراخ سوراخ می کند، عجیب و غریب است. دست های بریده، پیکر های سوراخ شده و . . . [فیلم] پر است از این جزئیات جنگی. سریعاً به اینها Cut می دهد، چون می ترسد که اگر این کار را نکند، قصه و شخصیت (لیر) تحت تأثیر قرار بگیرند.

صحنه را دوباره ببینیم! موفق می شود که از دل آن همه شلوغی، آرام، شخصیت (آرام، در حال اضمحلال، و از درون نابود شده ی لیر) را بیرون بیاورد و بر فضا حاکم کند. صحنه را ببینید و دقّت کنید که به جز کارگردانی، که به نظرم در اوج است، جزئیات چقدر مهم اند و چقدر ژاپنی.

این، اوّلین نکته ای است که به نظرم باید درباره ی لیرشاه کوروساوا گفت: ژاپنی است، و نه انگلیسی، و نه هیچ جای دیگری.

ما اگر قرار است از اثری اقتباس کنیم، آن اثر باید از آن ما بشود، فرم ما را پیدا کند، و قصه اش نیز به چیزی نزدیک شود که برای ما قابل فهم باشد.

از کوروساوا می پرسند که آیا در هنگام ساختن فیلم، فکر اقتباسی داشتی؟ جوابش را گوش کنید:

"خیر. من در آغاز نسبت به شخصیت موتوناری موری، فرمانروای قرن شانزدهم ژاپن، که در رأس یکی از مهمترین سرزمین های آن دوره قرار داشت، بسیار به فکر فرو رفته بودم. او که از پایتخت سیاسی خودش دور افتاده بود، نتوانست از درخشان ترین ویژگی های خود برای موفقیت استفاده کند. زمان اتحاد در ژاپن او دیگر بیش از حد پیر شده بود تا بتواند نقش برتری را ایفا کند. او اگر اندکی دیر تر به دنیا آمده بود، می توانست یکی از برجسته ترین چهره ها در وحدت ژاپن باشد . . . از خودم پرسیدم اگر پسر های موری جلوی پدرشان می ایستادند، سرنوشت این خانواده چه می شد؟ با این فرضیه بود که شروع کردم به فکر کردن پیرامون فیلمنامه و به مرور تحت تأثیر شاه لیر قرار گرفتم. فیلمنامه را زمان ساختن شبح جنگجو رها کردم و تصور می کنم که این دوره ی فراموشی برایم منفعت داشته است. گذاشتم مسائل به حال خودشان برگردند و تمام کار را به طور کامل بازنویسی کردم. پس از گذشت مدت زمانی با مسائلی عینی تر برخورد کردم و شجاعت این را پیدا کردم که چیز های غیر ضروری را حذف کنم. داستان تغییر کرد، اما جزئیات غیر لازم را کنار گذاشتم. بعضی از دیالوگ ها زمان تمرین خود به خود حذف شدند و متوجه شدم که وجودشان خیلی هم لازم نبوده است. در ضمن من در زمان فیلمبرداری بطور مداوم فیلمنامه را تصحیح می کنم. چیزی که موقع خواندن فیلمنامه ساده به نظر می رسد، گاهی سر فیلمبرداری غیر ممکن می شود."

می بینید؟ اوّل این نبوده که می خواهم لیرشاه شکسپیر را بسازم، حالا ژاپنی اش کنم. از اوّل، آن فکر خاص وجود داشته است. فرمانروایی بوده که قرار بوده اتحاد ژاپن را برقرار کند، قدرت داشته، اما زیاد پیر شده بوده . . . و دو پسرش. از این فکر، به سراغ شکسپیر می رود. یعنی راه درست پیدا کردن یک اقتباس. کوروساوا برعکس حرکت نمی کند.

به همین دلیل، آشوب او مجموعه ای از حوادث انسانی است (و جزئیاتی که در خدمت این حوادث اند) که از آسمان دیده می شود، نه از زمین. انگار که مخاطب فیلم هیچ همذات پنداری ای با این آدم ها، و حتی لیرشاه، ندارد (چون دوربین کوروساوا این اجازه را به او نمی دهد)، بلکه از آسمان نظاره گر است.

جاه طلبی و بی محبتی پسر ها (که در کار اصلی، دخترانی هستند که تکه های فرمانروایی لیر را می گیرند)، حتی پسری که پدرش را به شدّت دوست دارد، اما صراحت ندارد، را آنقدر دقیق روایت می کند که فکر می کنیم داستان، ابدی است. هر جا که سه پسر یک فرمانروا باشند، ولی قبل از دوست داشتن پدر و سرزمین، خودشان و قدرت را دوست داشته باشند، چه بلایی بر سرشان می آید؟ یعنی آن جاه طلبی ای که ما در مکبث دیدیم، اینجا هم شکل تراژیک اش را درباره ی پدر می بینیم.

صحنه ی تنهایی لیر را در اواخر فیلم به یاد بیاورید! اگر کوروساوا آن دلقک را در کنار لیر نمی گذاشت، فیلم آنقدر تلخ می شد که تحملش غیر ممکن بود. آن دلقک، هم از نظر دراماتیک، بالانس ایجاد می کند و هم از نظر انسانی، جای نفس کشیدن می گذارد، طنز اضافه می کند و در اوج درام، شوخی می آورد. این از کار های خوبی است که سنتش هم در تئاتر های ما هست و هم در تئاتر های آن ور. بنابراین، دلقک تا آخرین لحظه حضور دارد. آن زمانی که دلقک غمگین می شود، غم ما هم زیاد می شود، چون دیگر باید آن عنصر طنز را هم حذف کنیم.

در اثر شکسپیر، رابطه ای که بین دختر ها وپدر وجود دارد، کاملاً از فرهنگ انگلیسی- اسکاتلندی بیرون می آید. هم از آن فرهنگ می آید و هم کنش ها هویت فرهنگی دارد. اما رابطه ی این پسر ها با این پدر، کاملاً ژاپنی است. یعنی دیگر شکسپیری نیست. یک رویه ی قصه و یک کنش روایی شکسپیری داریم، اما با یک رویکرد ژاپنی در روابط (فرهنگ) و با یک فرم ژاپنی، یعنی تئاتر Noh. تئاتری که هم کوروساوا بر آن تسلط دارد و هم به شدّت به آن می نازد. تئاتر Noh، اگر بیرون از ژاپن نگاهش کنید، دیگر معنا ندارد. حتی اکسپرسونیزم (بازی نور و سایه) که عرض کردم هم در تئاتر Noh شکل خودش (شکل ویژه ی ژاپنی اش) را می گیرد. اغراق ها هم از همین فرهنگ بیرون می آید. اغراق در غم، محبت، و حرکات بدنی.

مثل فیلم قبلی، این فیلم نیز خیلی Close-up ندارد. بیشتر در Medium، Medium Long، و Long می گذرد. برای اینکه بتواند محیط، وضعیت منطقه، جنگل، قلعه، اسب، جنگ، و تنهایی را بگوید.

نمایی در فیلم هست که من آنرا [به طرز] عجیب و غریب [ی] دوست دارم. در اوایل فیلم یک نابینا هست (که حالا فیلم را خواهید دید). ابتدا ما در تصویر Medium او را می بینیم که با یک عصا دور خودش می چرخد. وقتی دوربین کوروساوا عقب می کشد و یک تصویر Long به ما می دهد، وحشت می کنیم، چون در Medium خطر را نمی بینیم، اما در Long می بینیم که در جایی دارد قدم می زند که اگر یک قدم دیگر بردارد، سقوط می کند. این از آن تصاویری است که سینما می تواند به ما بدهد. یعنی وضعیت او را در زمان حال به ما بدهد و بعد، در یک نمای بزرگ خطر و مرگ را به ما گوشزد کند.

تفکر کوروساوا در این فیلم هم بدبینانه است؛ هیچ امیدی در کار نیست. برعکس زیستن، افسانه جودو و خیلی از فیلم های دیگرش. [تفکر فیلم] بدبینی و تا حدودی نیستی انگارانه است، انتهای فیلم مرگ است. کل داستان لیر، قصه ی شکستی است که عبرت آموز است وپیام اخلاقی می دهد. اما به جای اینکه این پیام اخلاقی را شعار بکند و برای این شعار فیلم بسازد، درست برعکس عمل می کند. آدم می سازد، فرم می سازد و از پس فرم و شخصیت، حالا، پیام اخلاقی اش را می دهد.

حتی پسر خوب هم که در نمایی انگار دارد پدر را به بهشت می برد (پس از پایان تنهایی)، توسط تیری که از آسمان (معلوم نیست از کجا) به او اصابت می کند، می میرد. خوبیِ او به یادمان می ماند، اما غم دیر آمدن و از دست رفتنش نیز بر روی دل مان می ماند.

اوّلین چیزی که در فیلم می شنویم، یک صدای ساز ژاپنی است: Fue. چیزی شبیه فلوت است که یک تنهایی و اندوه در آن وجود دارد. این صدا در انتهای فیلم، دوباره، تکرار می شود و فیلم با این تنهایی و اندوه تمام می شود.

راجع به تئاتر Noh ژاپنی گفتم که چقدر فرم در آن مهم است. اینجا هم همان فرم رعایت می شود و حتی به شکل دایره می رسد. نوع نشستن لیر کوروساوا به همراه تمام مباشران و فرزندانش را ببینیم! خیلی دایره ای است. این دایره ای بودن، در فرهنگ ژاپنی، یک جوری، تجسم تعادل و کمال است که با جای نشستن و با جای دوربین آنرا به ما القا می کند.

با هم، آشوب کوروساوا را ببینیم و با لیرشاه شکسپیر مقایسه کنیم. دو هنرمند بزرگ، با دو اثر، نه با یک اثر.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد