مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مصاحبه خبر گذاری فارس با مسعود فراستی

مصاحبه خبرگزاری فارس با استاد در مورد کیمیایی - رسوایی - فرم و محتوا - ژانر مورد علاقه - مهرجویی و چه خوبه که برگشتی - کلاس هنرپیشگی 

کیوان امجدیان: مسعود فراستی از جمله منتقدانی است که نمی توان او را نادیده گرفت. تسلط و سوادش در سینما حتی برای کسانیکه لحنش را نمی پسندند نیز قابل احترام است اگرچه به خاطر همین لحن تند و تیزش که البته جذابیت های خاص خودش را هم دارد به او انتقادات زیادی می شود.

از سوی دیگر فراستی خود را از دوستداران شهید آوینی می داند و به گفته خودش به او عشق میورزد، منتقد شکل حضور ما در جشنواره های خارجی است، روشنفکرها را بقول خودش می زند و... اما چندی است نسبت به او انتقاداتی از جنس دیگر هم مطرح می شود.

استفاده از واژه هایی علیه ارزشی ها و گاهی حمله به مخالفان برخی فیلم های روی پرده جنس دیگری از انتقادات را برای فراستی رقم زد که البته خود او در بوجود آمدن این شرایط دخیل بود و شبهه هایی را نیز درباره نوع تفکر و نگاهش به مسایل را بوجود آورد.


مدتی است که گویا تیغ نقدتان نسبت به برنامه‌هایی که قبلا بررسی می‌کردید کندتر شده است...

تیغ نقدم کندتر نشده، حتی یک جایی تندتر هم شده. شاید لحن در جایی کمی آرام شده است.به نظرم الان بین سینمای روشنفکری یا به قول خودم «فیلم انتلکت» که بیش از 25 سال است دارم آنالیز و با آن برخورد می‌کنم و نیز «فیلمفارسی» که به هر بهانه‌ای آن‌را می‌زنم، چیزی آمده که اتفاقا در آنجا تندتر هستم و آن «ارزشی نمایی» است که اخیر مد شده است.

الان با توجه به این بحث‌هایی که شده قائل به نقد فرمالیستی هستید یا نقد محتوایی؟

من مسلما مخالف نقد محتوایی هستم. 20 سال است که مکتوب و نزدیک 3 سال است شفاهی می‌گویم اگر فرم وجود نداشته باشد، محتوا وجود ندارد. یعنی آن ایده‌ای که در مغز تو است محتوا نیست. آن قبل از اثر است قبل از اینکه اثر راه بیفتد .عقلی است که به خیال و به حس تبدیل می‌شود و بعد با فرم به من منتقل می‌شود.

بخاطر همین کل سینمای حاتمی را تخطئه می کنید، به دلیل نگرش محتوایی‌اش قبل از فرم؟ 

بدون عقل حاکم بر خیال و بعد حس، اثر هنری در نمی‌آید. یعنی قبل از اینکه بحث فرم و محتوا پیش بیاید بحث فردی است که باید بالای سر قضیه باشد. سیری است که باید صاحب اثر داشته باشد تا این عقل را تبدل به خیال و بعد،حس کند و حس هم از طریق فرم است که نمود می‌یابد و غیر از فرم نیست یعنی فقط با فرم است که حس در می‌آید.

این عقل محتوا نیست، عقل است و اگر قرار باشد این عقل را به یک اثر ترجمه کنیم نگاهی که حاکم بر اثر است یعنی نگاه سازنده اثر، باید شکل بگیرد. وقتی این نگاه شکل بگیرد تبدیل به فرم می‌شود با خودش محتوا می‌آورد. در سینما یا هنر، مفاهیم نیستند که تبدلیشان می‌کنیم به اثر، بلکه قصه، لحظه‌ها و حس‌های انسانی است که اثر می‌سازند و در این اثر است که از دل قصه و مناسبات آدمها و فضا، مفهومی ساخته می شود و نه برعکس. این نیست که من از قبل فکر کنم الان موضوعم ایثار است یا شهادت و ... . بربنای این تم‌ها و مفاهیم نیست که هنرمندی اثر هنری می‌سازد یا فیلمسازی فیلم می‌سازد. مفهوم را از قبل ندارد که بخواهد این مفهوم را دراماتیزه کند. با این تعبیر شخصی می‌تواند فیلم دینی بسازد که خودش مقید و دیندار باشد و مدیومش سینما باشد. یک عده می‌گویند فراستی نقد فرمالیستی می‌کند. ما هم که اهل محتواییم، پس زنده باد محتوا، مرگ بر فرم. متوجه نیستند که در واقع دارند می‌گویند مرگ بر هنر. من گفتم که مخالف نقد محتوایی‌ام برای اینکه محتوا وجود ندارد، ایده وجود دارد، در زمان باستان ایده همان فرم بوده. یعنی اگر بخواهیم از زمان افلاطون جلو بیاییم، ما ترجمه ایده کردیم ولی ایده همان شکل است این در ادامه‌اش تبدیل به این فرم و محتوایی شده که ما از آن نام می‌بریم و ایده، همان فرم است.

ایده به عنوان یک پدیده ذهنی اگر بخواهد بر یک اثر هنری تبدیل شود از فرم گذار می کند. ایده وقتی ایده است که شکل گرفته، نظم گرفته، یعنی سر و شکل گرفته، یعنی آغاز و پایان گرفته. وقتی ایده شکل می‌گیرد. مفهوم سازی خارج از این روند نیست. هر دو طیف روشنفکر و ارزشی مفهوم سازی را مقدم بر سینما فرض می‌کنید. هر دو یک جوری به سینما بی‌اعتنایی می‌کنند و برای مفهوم می‌گردند یک خط قصه پیدا می‌کنند.حالا مثلا فرض کن قصه یک خطی تو این است که می‌خواهی یک کیسه پرپول پخش کنی یا قصه یک خطی دیگری این که یک خانومی متزلزل است و خجالت می کشد نماز بخواند و آخر ناگهان متحول می‌شود. با این ادعا که من دارم در مورد تزلزل و خجالتی بودن در نماز حرف می‌زنم. این که سینما نیست. اصلا حتی شروع حرکت سینما هم نیست. این فقط شروع یک مقاله کوتاه برای سخنرانی است. همه چیز باید تبدیل به قصه شود. از اینجا سینما شروع می‌شود. از اینجاست که من می‌گویم «فرم».اولین گام شکل گرفتن فرم همین تبدیل به قصه شدن ایده‌های ماست. ایده تبدیل به قصه می‌شود .از آغاز قصه هم فرم شروع می‌شود، شخصیت پردازی اصل اساسی قصه است، فضا سازی بخش دیگر فرم است افکت، موسیقی، دیالوگ اینها همه فرم است، ته فرم هم خیلی چیزهای دیگری داریم، دوربین، میزانسن، دکوپاژ و... و بالاخره سبک.

پس این محتوا نیست که قبل از فرم وجود دارد، بلکه مضمون است. شما یک مفهوم قرآنی را داری یا حتی یک قصه قرآنی. این شروع بحث است. اما قصه قرآنی در دستان یکی ممکن است یک اثر غیر قرآنی بشود و در دستان کسی دیگر می‌شود یک اثر ضد قرآنی. در دستان یکی دیگر می‌شود یک اثر نزدیک به قرآنی و ...

پس همه این «شده‌ها» و «می‌شود‌ها» چیست؟ اینها فرم است. محتوای قرآنی یا محتوای دینی از درون فرم دینی در می‌آید . «حال دینی» از درون فرم در می‌آید، «حال» برای فرم است، سینما را با «حال» دریافت می‌کنم نه با شعار. شما می‌توانید همه شعارهای ارزشی را که همه قبول دارند بدهید اما چیزی به من منتقل نشود چون کار هنر شعار نیست. شعار با حس و دل سروکار ندارد با عقل سروکار دارد. حس از طریق فرم ساخته می شود. آن حال از طریق فرم است که منتقل می شود. این از طریق دل است که باور می شود. در سینما، در هنر، همه شعارهای زیبا و انقلابی تو اگر به فرم تبدیل نشود، ابدا در هنر کاربردی نمی‌‌شود. تنها در مقاله به کار می‌آید.

اما اشتیاق به محتوا در کل منطقه خاورمیانه، ریشه دینی،تاریخی دارد. حتی اگر گل درشت شبه فیلم‌فارسی و یا بالیوودی باشد، حتی اگر از فرم بیرون بزند. چون در این منطقه 124000 پیامبر آمده، 5 پیامبر اولوالعزم که 5 کتاب دارند و 75 درصد همه این کتب شامل محتوایی قصه گوست...

به نظر من قرآن به شدت فرم دارد. حتی نوع قصه گویی‌اش، اصلا شیوه روایت در قرآن به شدت فرم‌مند است. اصلا این نیست که قرآن فرم ندارد و تمامش محتواست. نوع روایت در قرآن به شدت فرم دارد و فرمش به نظرم خیلی هم تودرتو است؛ قصه در قصه، اصلا فرم خطی نیست.

لحن قرآن غریزی است یا فطری؟

قطعا فطری است.

اما همان لحن در سینما نمی‌گنجد، برای همین است که شما با فیلم ملک سلیمان مخالفت می‌کنید. چون لحن فیلم ملک سلیمان کاملا فطری است و سازندگانش سعی کرده اند از لحن غریزی سینما فاصله بگیرند و به زعم من این نوعی بدعت است...

اصلا این جهان، جهان فرم است. جهان جسم است. هیچ چیزی در جهان کثرت که جهان وحدت نیست. بیرون از جسم نیست همه چیز از جسم رد می‌شود. بی‌فرمی برای جهان وحدت است که دیگر فرمی در کار نیست. چون جسمی در کار نیست. همه چیز دیگر بدون جسم است. پس در این جهان هر چیزی باید از جسم رد بشود. از صورت باید رد بشود. صورتی که معنا می‌سازد. جسم که روح را در بر می‌گیرد. اما اینجا فیلم درباره پیامبران ساخته می‌شود و با آن وضعیت...

اما تعداد زیادی مشاور امور مذهبی ماهیت اثر را تایید کرده اند.

آنها متن و قصه قبل از فیلم را تصویب کرده اند و صاحب نظر هم هستند در آن تصویب. اما از اینجا به بعد من صاحب نظرم. از اینجا دیگر سینما شروع می‌شود. اینها هنوز ما قبل سینماست. از آنجایی که سینما شروع می‌شود این نظر درست است که هر چیزی دارید، هر قصه‌ای،هر مفهومی باید شکل بگیرد. این باید به حس تبدیل شود. از طریق بازی بازیگر، از طریق میزانسن، از طریق دوربین، دیالوگ، موسیقی، حس به جریان می‌افتد.

هر جایی هم که این حس کات شود، حتما خللی در فرم است. زاویه دوربین فیلم‌ساز غلط بوده، یا بازی با دوربین غلط بوده، یا اینکه شعار می‌دهد. شما می‌توانی به شدت شعارهای انقلابی در فیلمت بدهی، به شرطی که شعارها در بافت قصه سینمایی تو حل شده باشد.

یک مثال می‌زنم جان فورد یک فیلم دارد به اسم خوشه‌‌های خشم. جان اشتین بک نوشته، جان فورد ساخته. اصلا پر از شعار سیاسی است.اما هیچ کدام از شعارهای سیاسی از فرم اثر بیرون نمی‌زند .درست در دل من تاثیر می‌گذارد.چون درست است. نه اینکه صرفا شعار درستی باشد .بلکه شعار در دهن این شخصیت درست نشسته است.به این شخصیت می‌خورد که این حرف را بزند. در لحظه معین کنش شخصیت به او ربط دارد زندگیش را می‌بینم،ستمی را که به او شده ،خانه‌ای که از او خراب شده را می‌بینم.حالا شعاری که می‌دهد شعار یک آدم انقلابی رو هوا نیست. شعار یک آدم معین است که از بُعد شخصیت‌پردازی این شعار اندازه دهانش است. یعنی این شعار، شعار فیلم‌ساز و نویسنده نیست. شعار آن آدم خاص است.

پس باید همه شعارهایمان را از بستر قصه رد کنیم. از شخصیتهای قصه و فضای قصه رد کنیم. مفهوم سازی، خارج از این چیزی که عرض کردم به سینما تبدیل نمی‌شود.

اما شما همیشه هم فرمالیستی نگاه نمی کنید و جایی که بخواهید بحث محتوایی می کنید. شما دائما در برنامه هفت سینمای کیمیایی را چالش می کنید اما گشت ارشاد فیلم برگزیده شماست. گشت ارشاد فیلمی با ردپای سینمای کیمیایی و با چاشنی هجو و طنز است.فیلمی که ضد قهرمانش به مثابه آثار کیمیایی دست به عملگرایی مفرط می زند تا درام و جهان فیلم را به تعادل برساند هنوز متوجه نمی شوم  چرا گشت ارشاد خوب است اما سینمای کیمیایی خوب نیست؟

اینکه خیلی از آدمهای این فیلم متوسط می‌توانند تحت تأثیر کیمیایی، یا هر کس دیگری باشند، اصلاً مهم نیست. من نه معتقدم کیمیایی فیلمساز بدی است، نه معتقدم تحت تأثیر بودنش خوب است یا بد. کیمیایی دو فیلم خوب در کارنامه دارد؛ قیصر و گوزن‌ها و یک فیلم متوسط بعد از انقلاب به نام دندان مار. بقیه کارهایش از نظر من پله به پله عقب رفت و دور شدن و خودارضایی ذهنی  و همه آن حرفهایی که راجع به او گفتم. به نظرم این کمدی(گشت ارشاد)از فرخ‌نژاد تا دو تا بازیگر دیگرش هر سه در آمده اند. من به این آدمها نزدیک می‌شوم لحن کمدی فیلم درست است. مسئله‌ای که دارد مورد دقت و آسیب شناسی قرار می‌دهد هم مسئله اجتماعی مهمی است.اینکه خیلی جاها شعاری می‌شود اینکه خیلی جاها از فرم کمیک بیرون می‌زند وجود دارد. اما فیلم کمدی شجاعی است که اتفاقاً به نظر من بعد از انقلاب تنها فیلمی است که نیمچه قهرمان بعد از انقلابی دارد. ما قیصر را اگر کمدیش کنیم، لحنش را و بعد از انقلابی‌اش کنیم، در گشت ارشاد پیداش می‌کنیم. این اولین فیلمی است که دارد دو ضد قهرمان می‌سازد که با معرفت هستند و دارند از یک چیزهایی دفاع می‌کنند. از مسئله گشت به یک مسئله جدی‌تر می‌رسد که آن مسئله عدالت است. عدالت اجتماعی.

این که می‌شود فیلم‌ انتلکت فارسی؛ همان سرمایه‌دار مرفه ی که معمولا صاحب کافه و کاباره است و طبقه فرودست رنجور از نمادهای قدرت و ثروت. توده فرودست هم دلمشغول انتقام از این نماد قدرت و ثروت. یک نگاه چپ‌گرایانه کاملا سوسیالیستی از همان جنس داستانهایی که زمانی طولانی دستمایه اغلب آثار سینمای روشنفکری قبل از انقلاب بود.

فیلمفارسی فقط نگرش و مفهوم و قصه نیست. فیلمفارسی نگاه و «زیبایی‌شناسی» است. نگاه فیلمفارسی دختر فقیر و پسر غنی یا کاباره‌دار یا فلان نیست. فیلمفارسی نوعی نگاه و نوعی پرداخت است. مهم است که چه طور به مسئله نگاه می‌کنیم. به هر موضوعی می‌شود روشن‌فکرانه نگاه کرد، دینی نگاه کرد، فیلم فارسی نگاه کرد، فیلم فارسی دینی نگاه کرد که داریم. بسیاری از فیلمفارسی های قبل از انقلاب لایه‌ ظاهراً دینی و اخلاقی دارند که بعضی از امروزم هم جلوترند. عدالت خواهی هم از موضع چپ و سوسیالیستی است و هو از موضع دینی. بستگی به سازنده و نگاهش دارد.

سینمای کیمیایی به جز آن دو فیلمی که شما گفتید بقیه‌اش فرم همان است، ایده همان است قصه هم تقریباً همان.چه اتفاقی می‌افتد که آثارش تا این حد نزول می کنند؟

من خیلی کوتاه راجع به کیمیایی بگویم، چون خود این یک بحث طولانی است. نه فرم نه قصه نه آدمها همون نیستند، گام به گام کیمیایی فرسوده می‌شود در آثارش به جای اینکه گام به گام سرحال‌تر، سرزنده‌تر و جوون‌تر شود. آدمهایش دیگه مماس با زمانی که حرف می‌زند نیستند پوسیده و کهنه شده اند.

وقتی آدمها مماس با خودشان و زمانه نیستند، هر چقدر شما فضای دیروز را بازسازی کنی این فضا متعلق به این آدمها نیست. بهترین مثالش جرم است، فضای جرم مال این آدمها نیست.

ولی مثلا ردپای گرگ این نگاه کاملا با زمانه ما پیش می آید و به قول شما مماس با تحولات اجتماعی روز است.

من با دنیای کیمیایی؛ با دنیایی که داشت و الان ندارد مشکل ندارم. با دوستی، انتقام فردی با هیچکدام از اینها مشکل ندارم، مال کی بوده این دنیا؟ چون از نظر من دوستی بیست سال پیش، دوستی چهل پیش با دوستی امروز فرق می‌کند. کیمیایی مماس با تحولات اجتماعی امروز نیست.

پس آن نگره اجتماعی رابین وودی را در نقد خود لحاظ می کنید

هیچ پدیده‌ای را در سینما بیرون از تعین زمان و مکان نمی‌فهمم ،دوستی بی‌زمان و مکان نمی‌فهمم، دشمنی بی‌زمان و مکان، انتقام بی‌زمان و مکان نمی‌فهمم، انتقام امروز انتقام دیروز نیست، عشق و دوستی امروز ویژگی‌های معین خودش را دارد زمان‌مند و مکان‌مند است.

رابین وود می‌گوید کار منتقد این است که نگره‌های اجتماعی، سیاسی و مناسبات جامعه سیاسی خودش را درک کند و آن را در جهان فیلمهای مختلف کشف کند و در اختیار کاربر سینما می گذارد. شما چندین شب در برنامه ققنوس بدون در نظر گرفتن این مهم یک تنه رسوایی را نقد کردید بدون در نظر گرفتن نگره های رایج در جامعه و در نسبت با سینما. نگره‌ای روحانیت زدایی چندین سال است که توسط جریانی دنبال می شود و می‌گویند روحانیت نباشد. در این وانفسا آدمی مثل ده نمکی جسارت به خرج می‌دهد و در مورد اهمیت روحانیت در بافت اجتماعی فیلم می سازد. خیلی هم گل درشت حرفش را می‌زند که همه جور سبک و سلیقه‌ای این مفهوم را بفهمد. بنظرم الان مخاطب این را نیاز دارد و شما حالا این نگره‌ها را نادیده می‌گیرید و می‌گویید من منتقد با چوب نقد همیشه می‌زنم و می‌گویم فیلمفارسی است...

من فکر می‌کنم رسوایی قبل از فیلم فارسی است یعنی یک قدم به فیلمفارسی بدهکار است. بدبختانه تو هم فیلمفارسی ندیدی، تو برو رقاصه شاپور غریب را ببین، آن وقت نمی‌تونی از رسوایی دفاع کنی، اشکال در رسوایی زیاد است. پرداخت ماقبل فیلم فارسی است پرداخت کاریکاتور گونه عقب افتاده‌ای که هیچ‌کس درفیلم شخصیت نمی‌شود. حتی روحانی هم تیپکال است. این تیپ بدنام. این تیپ روحانی، مردم هم که تیپ بی شکل اند. گله هستند، مردم مهمترین اشکال فیلم است که در فیلم فارسی هم است. همین است. مردم آلت دست‌اند و ابزارند. همین مردمی که پشت سر روحانی نماز جماعت برگزار می‌کنند، همه شان قبلاً چشم چرانند مردمی که همه به دختر نظر دارند همه ظاهراً با روحانی هستند ولی علیه روحانی‌اند با یک سخنرانی دختر این وری می‌شوند. این واقعاً فاجعه است.

این فیلم را دربرج میلاد دیدید؟

نه جای دیگر دیدم.

اگر این ایرادها به آن وارد است چگونه است مخاطب مطبوعاتی از فیلم استقبال می‌کند؟ ضمن اینکه دست کم گرفتن  مردم نیست. روایتگری فیلم مماس با ذائقه توده هاست مگر ده نمکی در سه‌گانه‌اش این کار را نکرد؟ در اخراجیها روایت عام فیلم سبب استقبال مخاطب شد و البته همان نگاه عام چاشنی روایت استعاری می شود. تلفیق استعاره و روایت عام در اخراجیها، مردم را با مقوله دفاع مقدس پیوند داد و اینجا با روحانیت. شاید گل درشت باشد ولی این اتفاق افتاده.

میلاد هیچ ربطی به مردم ندارد، بچه‌های رسانه‌اند. من در سینمای تهیه‌کنندگان این فیلم را دیدم مردمی‌تر از میلاد بود. در سینمای تهیه‌کنندگان فیلم که تمام شد 15 الی10 نفر دست زدند. اکثریت وسط سینما همه ناراضی بودند. افرادی که هم نزدیک ما بودند سه چهار ردیف برمی‌گشتند نظر من را بدانند، همه عصبانی بودند.

حالا اگر فروش این فیلم زیاد شد و مردم هم استقبال کردند، باز هم روی دیدگاهتان پافشاری می کنید؟

باز هم حرف من درست است یعنی چی؟ الان توضیح می‌دم.

اینکه توده‌ها گاهی از مسیر راست منحرف می شوند و این بازگشت به مسیر حق از جانب روحانیت اتفاق می افتد حقانیت رسوایی را به اثبات می رساند .این پیام آنچنان هم شعاری نیست نیست؟

خیلی شعاریست. ما توده را ندیدیم، مردمی دیدیم که انقلاب را پشت سر گذاشتند.فیلم زمان ندارد. مشخص نیست این روحانی به زمان شاه برمی گردد یا بعد از انقلاب اسلامی.

یکی از پیام های فیلم این است که همین روحانی با این سلوک عرفانی اش دست به کاری یدی می‌زند.

این که قلابی است. دست به آجر هم بزند قلابی است. این روحانی یک الگوی سطحی، مقوایی زمان شاهی است.

چطور؟

روحانی نیست که امروز بعد از انقلاب زندگی می‌کند روحانی که امروز دارد زندگی می‌کند، نسبت به نهادهایی که بعد از انقلاب تشکیل شده اعتقاد، اتحاد دارد، خودش به سبک قیصر رفتار نمی‌کند مگر بقیه کجا هستند، ما نیروی انتظامی بعد از انقلابی می‌بینیم اما هیچ چیز دیگر بعد از انقلاب نیست. ما بسیاری از روحانیون را می‌شناسیم که حتی اگر مسولیت سیاسی هم نداشته باشد می‌دانند که بعد از انقلاب زندگی می‌کند و رفتار در یک حکومت بعد از انقلابی با رفتار یک روحانی قبل از انقلابی تفاوت جدی دارد .اما اینجا و در این فیلم ،روحانی جای حکومت نشسته و خودش تنها تصمیم می‌گیرد و خودش تنهایی عمل می‌کند عمل به تصمیمش هم به شدت کاریکاتوریزه ،شعاری ،سطحی و کلیشه‌ای است یعنی چی؟ ایشان کار یدی هم می‌کنند.خیلی باسمه ای از دور روحانی نشان داده می شود در لانگ شات که چیزی را حمل می‌کند. اما چه کار دارد می کندکه پول در می‌آورد؟ بعد، جایی از صاحب کارش مبلغ پولی را مطالبه می کند .او هم می‌گوید این مقدار نمی‌شود و... بعد در کجا کار می کند که او را نمی شناسد. در یک شهر دیگر؟

فکر می کنم این یکی از شاخصه های مسعود فراستی است که هر سال از سبد جشنواره فیلمی را برای زدن انتخاب می کند و از فیلمی خاص حمایت می کند. این ویژگی شاخص شما در جشنواره است. یعنی برند سازی از مدل نقد به شیوه خودتان.

من این حرف‌ها را نمی‌فهمم. من فکر برند و این حرف‌ها نیستم. حس اولیه خودم را نسبت به هر فیلمی شاداب نگه می‌دارم. وقتی که همه می‌گفتند اخراجی‌های1 خوب نیست، من گفتم خوب است. فکر می‌کنم تنها کسی بودم که گفتم خوب است. همچنان از اخراجی‌های1 دفاع می‌کنم، از اخراجی ها ی 2 کمتر، اما  ضد اخراجی‌های 3 هستم.

این شیوه نوعی موج سواری به شیوه فراستی نیست؟

اسمش را هر چه میخواهید بگذارید. ده نمکی از  یک فیلم خوب شروع می‌کند و با لکنت اخراجی‌های 1 را می سازد. از پلان معروف «بشین و پا شو» که همه حرف فیلم بود دفاع کردم. از دیالوگ نویسی کمدی همینطور. کلی هم غلط‌های سینمایی‌ را گذاشتم کنار .اما در اخراجیهای 3 عرض کردم که فیلم خیلی ضعیفی است. مردم اخراجیهای3 مردمی نیستند که در یک بودند.شعار اولی این است که این کشور مال همه است. مال ما تنها نیست. یعنی به مردم این طور احترام می‌گذارد.

من می‌گویم فیلم یه موضوع ملتهب دارد و این التهاب را  درست بیان می کند.

موضوع ملتهب شاید. فیلمفارسی هم دارد. نگاه چیست؟

در میان این همه فیلم بی‌مسئله، شما کماکان با فیلم درگیر هستید و این به مفهوم این است که چیزهایی دارد که موجبات بحث های مختلفی را فراهم می کند. پس رسوایی حتما چیزی دارد که بحث ما را بسیار طولانی کرده...

حتما دارد...

وگرنه پنجاه فیلم در جشنواره بود شما راجع به هیچکدام با این صراحت و تندی حرف نزدید

چرا زدم. رسوایی بدترین فیلم جشنواره نیست جزو سه تا از بدترین‌ها است. بدترین فیلم جشنواره فیلم آقای مهرجویی است که بخورید و بیاشامید و غیره... و اسراف هم بکنید و بغلش هم یه بشقاب پرنده مقوایی بفرستید هوا، مسخره بازی تلویزیونی در بیارید. فیلم ماقبل مسئله و  فیلمسازی است .آنهم از فیلمسازی که پشتوانه اش کلی فیلم است که بسیاری قابل بحث و نقد اند. چه خوبه برگشتی بدترین فیلم جشنواره است و ماقبل نقد. کلاس هنرپیشگی هم از رسوایی بدتر.

معمولا شما دو فیلم را از سبد جشنواره برای زدن انتخاب می کنید. فیلمی که منتصب به جریان جبهه فکری انقلاب باشد و فیلمی از دست پخت روشنفکران. این شیوه شماست یا حداقل بگوییم شیوه شما شده است.

چه خوب. با این همه نظر قطعی من این است که  فیلم مهرجویی فیلمفارسی محض است. یکی از طرفداران مهرجویی را پیدا کن که بگوید این فیلم روشن فکری است، اصلا در این قواره نیست .کلاس هنرپیشگی ، نیمی روشنفکرانه نیمی فیلمفارسی است.

نظری کلی شما در مورد برآیند جریان روشنفکری در جشنواره  چیست؟

سینمای روشنفکری تو این جشنواره به شدت اخته است. و ماقبل سینماست. سینمای مثلا ارزشی به مراتب بدتر است.  در جشنواره همه خنثی هستند. همه رام هستند. همه محافظه‌کارند. همه ماقبل مسئله‌اند. آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه. درون این آثار همه تله فیلم‌اند، اصلا من سینما ندیدم که پرده عریض سینما را پر می کند .جشنواره آخر بن‌بستی کامل برای سینمای ماست و بهترین فیلمش هم استرداد، فیلم بسیار بدی است، هم در قصه هم در حرفی که می‌خواهد از پس قصه بگوید. مسئله طلاهای ایران موضوع مضحکی است. نه تفکر درستی پشت فیلم است نه شخصیتی در آن درآمده، فقط کمی سر و شکل سینمایی دارد. فیلم دولتی بدی است.

یک بحثی بود راجع دفاع شما از قلاده‌های طلا . شما این سیاست را دارید که  جدا از متن در فرا متن یکی به نعل میزنید یکی به میخ. آن یادداشت دفاع شما از شاملو برای خیلی‌ها اینطور نمود داشت که بعد از دفاع از قلاده‌ها با یادداشت شاملو فضا را برای خودتان تعدیل کردید.

ابدا.

یعنی شاملو از نظر شما یک آدم انقلابی است؟

دلایل دیگری دارم مثل موجی که سالها قبل از انقلاب علیه حکومت پهلوی براه افتاد و شاملو نقش داشت. منظور من شاملوی قبل از انقلاب بوده است. در ضمن او شاعر بزرگی است و مقالات خوب و موثری دارد.

یک شایعه قوی وجود دارد که شما بابت نقد نرم و یا ملاحظه کردن در نقد از تهیه کنندگان سینما پول و سکه می گیرید...

حرف مفت و کمی خنده دار است. چگونه می شود فیلم را زد و پول گرفت؟ از یکی دو فیلم دفاع کردن یعنی این؟ می دانم که این حرفها از کجا آمده. کسانی که چنین شایع پراکنی می کنند، قیاس به نفس می کنند. فکر می کنند حتما اگر جای فراتسی بودند، چنین می کردند. بد به حالشان. چون خودشان تیپ هستند و شخصیت نیستند و به نقد هم اعتقاد ندارند. هیچ تیپی با زدن هیچ شخصیتی، به یک شخصیت تبدیل نمی‌شود و تیپ باقی می‌ماند. دور هم بنشینیم با هم دست بدهیم، اینها شوخی است، نقد نیست. کسی که می‌گوید نقد نرم می‌خواهم و جواب می‌شنود که من اهلش نیستم ، عقده حقارتش را با این مزخرفات می پوشاند و دیگرانی از این قماش. بی سوادی و بی شخصیتی بد دردی است برای ایرانیان.

بگذریم. عده ای که شما را می شناسند و علاقه ای هم به شما دارند بابت ملاحظه کاری تان در برخورد با برخی افراد دلخورند...

مثلا کی؟

مانی حقیقی یا حسین فرح بخش...

اینکه عده‌ای از بچه‌ها از دست من دلخور هستند سر پذیرایی ساده، فرح‌بخش و من مادر هستم به نظرم این دلخوریشان جدی نیست. من از «من مادر هستم» دفاع کردم همچنان که طلا و مس و... دفاع کردم و در این جشنواره از فیلم حجازی که مورد ظلم واقع شد.

ولی با فرح بخش در برنامه هفت کاملا مماشات کردید

 به شدت از آن برنامه دفاع می‌کنم. در آن برنامه بحثی مطرح شد؛ بحث سینمای دولتی و سینمای مثلا ارزشی دولتی. مجری برنامه می خواست من با فرح‌بخش مقابله کنم اما من فاصله‌ام را حفظ کردم و فیلمفارسی را هم زدم. حرف خودم را زدم و اتفاقا بحث را روی حرف خودم کشاندم. من در آن جلسه توضیح دادم که وضعیت سینمای دولتی چیست. روشنفکر نفتی و ارزشیون نفتی را توضیح دادم. معتقدم که من و فرح بخش توی زدن این  موضع این تفکر غلط مشترک بودیم. چه اشکالی دارد؟

و البته مقابل حوزه هم موضع سرسختی گرفتید...

من می‌گویم زنده باد قانون. دارم می‌گویم که با عَلَم دروغین ارزشی نمایی شلوغ نکنید، لو می‌روید. این سینما نیست، رانت خواری است.

ولی کار حوزه هنری برای عدم اکران برخی فیلم ها غیرقانونی نیست

اصلا قانونی نیست. در مملکت که دارای نهادهای انقلاب است یک جایی هست بنام وزارت ارشاد که مجوز می‌دهد و همه پذیرفته اند. چه من از مواضعش خوشم بیاید چه نیاید.هم فرح بخش باید فیلمش اکران می‌شد هم گشت ارشاد هم مانی حقیقی و... . حتی معتقدم «خانواده محترم» هم باید اکران می شد.

اگر مشکل شما قانون است بر اساس همان قانونی که شما می گویید حوزه هم می‌تواند فیلم‌هایش را برای سینمای خودش انتخاب کند...

سینما که ملک طلق پدری نیست. اینکه شما تعیین کنید کدام فیلم را پائین بکشید کدام فیلم را بالا ببرید، این ضد قانون است و ضد یک نظام قانونمندی است که اسمش جمهوری اسلامی است.

یک نکته دیگر واژه هایی مثل ارزشی نما است که شما جدیدا مرتب از آن استفاده می کنید. فکر میکنم قصد دارید به کسانی که به ارزشها معتقدند توهین کنید...

 دو تا بحث باقی مانده؛ یکی بحث سینمای دولتی، یکی بحث سینمای به اصطلاح ارزشی که عده‌ای از دست من عصبانی هستند که چرا می‌گویی منگولیزم ارزشی نما. اصلا ارزشی واژه مقدسی نیست. سینمای ارزشی بی معنا است. سینمای دینی معنا دارد و فرم در آن اساسی است، نه قصه. این ارزشی نمایی سپر بعضی ها است که ضعف شان را پشت آن پنهان کنند.

این کلمات و واژه‌ها برای شما تکلیف می آورد. شما وقتی یک چیز را نفی می‌کنید وظیفه منتقدین است که در مقابل پدیده بد مسیر خوب نشان دهند شما فقط نقد کردید مسیر را نشان نمی دهید

اول نقد، دوم احیانا مسیر. مسیر، یاد گرفتن سینما است. فیلم، اول باید فیلم باشد و بعد مثلا ارزشی... . «دینی» واژه صحیح تر و شفاف تری است. مخالف سینمای ایدئولوژی زده دولتی هستم و طرفدار سینمای ملی و بعد دینی.

اصلا ساختار سینمای دولتی این است چون اعتقادی به مخاطب ندارد. مردم را مبتذل پسند می داند. مردم را بی ارزش و طرفدار ابتذال می دانند. پس قیم می‌خواهند، قیمشان هم نهادهای دولتی سینمایی است. این اساس مشکل است.

شما بارها به روزنامه‌نگاران، سینمایی‌نویسان، خبرنگاران، توصیه کردید برای فیلمسازان کیف کشی نکنند اما شما برای فیلم روح‌الله حجازی این کار را کردید در صورتیکه اثر هنوز مورد قضاوت جمعی قرار نگرفته است.

از فیلمی حمایت کردن که مردم آن را ندیده اند اشکالی ندارد همچنانکه به فیلمی که مردم ندیده اند حمله کردن. مثل یک خانواده محترم.

ولی چیزی گفتید که اصلاً خوب نبود.

چی گفتم؟

گفتید اگر فیلم حجازی را نمایش ندهند جشنواره را روی سرشان خراب می کنم.

 این را کجا گفتم؟

می‌گفتند که گفتید.

همچین چیزی صحت ندارد. تلاش کردیم فیلم در جشنواره نمایش داده شود و چنین مورد ظلم قرار نگیرد. مقامات از فیلم خوششان نمی آید.

دو  تا فیلم قبل از جشنواره رفتم دیدم .یکی فیلم خانم درخشنده بود که گفته بودند باید 20 دقیقه آخر فیلمش را در بیاورد. فیمساز نظر مرا خواست، من هم گفتم به نظر من مشکل حذفی ندارد.

فیلم علیه اجتماع نیست که اتفاقاً هشدار است. 20 دقیقه‌ای که قرار بود در بیاورند تبدیل شد به یک دیالوگ و فیلم اکران شد و یکی از مهم‌ترین فیلمهای مردمی شد. سر فیلم حجازی هم همینطور بود. فیلم مشکل ممیزی ندارد اما مسئولان سینمایی از ریسمان سیاه و سفید می ترسند. به نظر من این فیلم بهترین فیلم جشنواره بود.

 

به آخرین سوال ما هم پاسخ دهید. شما به چه فیلمها و ژانرهایی علاقه دارید؟

دیده‌بان، مهاجر، سفر به چزابه، نیاز، بچه‌های آسمان، شبهای روشن و... .ژانر دفاع مقدس در سینما، به نظر من مهمترین ژانر ماست نه فیلم جنگی.فیلم دفاع باید فیلم خوبی باشد نه سطحی و شعاری.  معتقدم اگر کسی حرفی را به فرم تبدیل نکند با کمال معذرت آن حرف را ندارد و به آن حرف هم لطمه زده است. فیلمی که راجع به یک شهید ساخته می‌شود اگر بد باشد، نباید به آن رحم کرد. اما اگر همان فیلم راجع به یک آدم دیگر باشد ممکن است کمی رحم کنم.

بهرحال من می‌گویم دولت موظف است به جای اینکه 8 میلیارد بدهد استرداد بسازد ؛عقاب صحرا بسازد این پول را بدهد برای آموزش فیلمسازان جوان شهرستانی و یک بخش پژوهشی راه بیاندازند و استودیو بسازد. به جای این همه هزینه‌ای که برای فیلمهای فاخر بی‌معنا، بی‌مخاطب می کنیم، زیرساخت‌ها را درست کنیم. به نظرم گام اول این است. در سیاستی درازمدت سینما را همگانی کنیم یعنی دوربین را به مدارس ببریم. بچه ها را آموزش سینما بدهیم. بچه‌های دبیرستانی یاد بگیرند که دوربین چیست؟ در شهرستانها بیشتر. این راهی که ما داریم می رویم به بیراهه می رود. جو نقد نداریم و هر چه بیشتر سعی کنیم نقد جدی را تخریب کنیم و جو تعارف و از هم تعریف کردن و باج دادن و باج گرفتن را بشکنیم.

تهش این است که از سینما همچنان می ‌ترسند. حداکثرش فیلم خنثی می خواهند. سینما را برای ویترین می‌خواهند. ما فیلم شجاع می‌خواهیم. فیلم ملی می‌خواهیم، فیلم اخلاقی می‌خواهیم، فیلمی می‌خواهیم مماس با مردم و مسائل مردم، نه فیلم خنثی، نه فیلم ترسو. نقد شجاع می‌خواهیم و من در این راستا حرکت می‌کنم. هر وقت هم از این عدول کردم مرا بزنید.

مصاحبه علیرضا حائری در مورد برنامه هفت و مسعود فراستی

اشاره: علیرضا حائری که مدیریت اجرایی سری اول برنامه‌ی سینمایی «هفت» را عهده‌دار بود، درباره‌ی رفتن مسعود فراستی از این برنامه اظهار نظر کرد . 


 فراستی در «هفت» نقش قهرمان منفی را بازی می‌کرد که تقابل را به اوج می‌رساند نه اینکه با او چنین قرار گذاشته باشند و ملزم به این نقش باشد ولی عملا چنین درآمد و اینگونه انتخاب شد.

همچنین به این خصوصیت مسعود فراستی می توان اشاره کرد که اگر باسوادترین هم نباشد، جزو با سوادترین منتقدان کشور است؛ گرچه گاهی بداخلاق. قطعا «هفت» دوم اشتباه کرد.

با اشاره به اینکه در این برنامه دوست داشت بیننده جذب شود و از لابه‌لای این مناظره‌ی بی‌تعارف چیزی فرا گیرد و همچنین سینما دغدغه‌اش شود، گفت: همان موقع فیلمسازان به ما ایراد می‌گرفتند که فراستی خشن و وحشیانه نقد می‌کند و من در پاسخ می‌گفتم، آیا فیلم دادگاهی ساخته‌اید یا دیده‌اید که متهم در یک طرف دفاع می‌کند و یک دادستان بی‌رحم در اثبات اتهام دلیل و مدرک می‌آورد؟

با همین تقابل فیلمساز می‌تواند در یک سالن 40 متری [دادگاه] فیلم جذاب خود را شروع کند و پایان دهد. حال شما به ما می‌گویید که دادستان را حذف کنید به دلیل اینکه بی رحم و صریح است و در واقع اساسا فیلم را تهی می‌کنید. این فرمول برنامه ما بود و هویت آن با یک منتقد سخت‌گیر گره خورده بود و «هفت دوم» فعلا از این حداقل هم بی‌بهره ماند. می‌ماند بحث‌ها و درگیری‌های صنفی که فقط برای 5000 نفر اهالی سینما و عده قلیلی از مردم می‌تواند جذاب باشد که به نظرم نشریات سینمایی به خوبی این امر را پوشش می‌دهند و چه نیازی به اشغال یک برنامه تلویزیونی پرهزینه است.

در پاسخ به این پرسش که فراستی از زمانی که «هفت» شروع شد، همکار این برنامه بود و درباره‌ی علت اینکه چرا از این برنامه رفت، گفت: هر برنامه‌ای اگر جایگاهی بین مردم پیدا کند، به دلیل رعایت تعدادی اصول رسانه بوده است. مدتی است که به این فکر رسیده‌ام که اگر فیلم‌های سینمایی 12 اصل و رمز موفقیت و برنامه‌های تلویزیونی نیز اگر هشت اصل را رعایت کنند، جزو بهترین‌ها خواهند بود. یکی از این اصول تقابل است.

فراستی در «هفت» نقش بَدمَن یا قهرمان منفی را بازی می‌کرد که تقابل را به اوج می‌رساند نه اینکه با او چنین قرار گذاشته باشند و ملزم به این نقش باشد ولی عملا چنین درآمد و اینگونه انتخاب شد.

متاسفانه زمانی که یک برنامه می‌گیرد، بعضی به این فکر می‌افتند که چرا این موفقیت باید از آن اینها باشد و چرا مال دیگری نباشد، آنها فراموش می‌کنند که این موفقیت با همان آدم‌ها وجود دارد و ماندگار است، نه اشخاص دیگر.

زمانی که مدیر اجرایی این برنامه بودم بسیاری از کارگردانان قبل از اینکه در جلسه نقد فیلمشان در «هفت» حاضر شوند، نگران بودند که چه خواهد شد، اما من سعی کردم به آنها کمک کنم و البته بعضی نیز به کمک نیاز نداشتند و پیروز میدان بودند.

این برنامه در تلاش بوده است تا تقابلی جدی و جانانه داشته باشد، خاطرنشان کرد: به برخی کارگردانان توصیه می‌کردم که اگر فراستی چنین گفت چگونه پاسخ دهند و در کجاها یک کلمه را قبول و از آن عبور کنند. هر دو طرف مباحثه باید قدرتمند ظاهر شوند. مردم از تعارفات خسته‌اند. باید نقد نکته‌سنج، صریح و قوی انجام شود و پاسخ نیز مستدل و محکم باشد تا لذت و دریافت بیننده از یک برنامه «تاک شو»ی چالشی به اوج برسد.

اینکه بگوییم انواع نظرها، نقدها و سلایقِ نقد باید در «هفت» باشد، حرف علمی در اصول برنامه‌سازی نیست. «هفت» باید تنوع را در شیوه‌های دفاع جستجو کند. یک عنصر کاریزماتیک باید ثابت نگه داشته شود تا بیننده تکلیف خود را بداند. حدود 10 الی 12 برنامه سینماییِ، تلویزیونی و رادیویی در صداوسیما وجود دارد. کاش برنامه‌سازان و منتقدانِ دیگر که قابلیت‌های خوبی هم دارند، می‌رفتند و آنها را آباد می‌کردند.

یکی خصوصیات مسعود فراستی این است که اگر باسوادترین نباشد، حداقل اکثراً می‌پذیرند که جزو با سوادترین منتقدان کشور است؛ گرچه گاهی بداخلاقی می‌کند که آن هم شیرین و جذاب است.

نظرخواهی مجله 24 از مسعود فراستی

ماهنامه 24 در شماره 11 خود نظرات مسعود فراستی را درباره جشنواره امسال منتشر کرد: 


فیلم برتر جشنواره : زندگی مشترک آقای محمودی و بانو -- دهلیز

ناامید کننده ترین فیلم جشنواره : دربند -- قاعده تصادف -- کلاس هنرپیشگی

بازیگری که شگفت زده ام کرد : محمدرضا شیرخانلو (دهلیز) 

بازیگری که پایین تر از حد انتظارم بود : رضا عطاران (دهلیز)

فیلمسازی که مشتاق تماشاس فیلم بعدی اش هستم : روح الله حجازی - بهروز شعیبی

فیلمسازی که اشتیاقی به دنبال کردن کارهایش ندارم : داریوش مهرجویی - مسعود ده نمکی 

بهترین اسم فیلم : رسوایی

جذاب ترین شخصیت داستانی که دیدم : هنگامه قاضیانی در زندگی مشترک آقای محمودی و بانو

ایده ای که تلف شد : آسمان زرد کم عمق

فیلمی که از دیدنش پشیمان شدم : ده ها فیلم 

چهره ی جذاب جشنواره : ابراهیم حاتمی کیا

شگفتی کل جشنواره : کودک فیلم دهلیز

صحبت های مسعود فراستی در مورد فیلم آرگو

تاریخ : چهارشنبه نهم اسفند ۱۳۹۱ | 8:22 | نویسنده : محسن
صحبت های استاد در مورد فیلم ضد ایرانی "آرگو" قبل مراسم اسکار در خبرگزاری فارس 
باید جواب «آرگو» را با یک فیلم خوب بدهیم

خبرگزاری فارس: فراستی با بیان اینکه جوایز گلدن‌گلوب و اسکار سیاسی است، گفت: بعد از نقد «آرگو» وقت آن است که ما هم تسخیر لانه جاسوسی آمریکا را با یک قصه دقیق و جذاب با فیلمسازی که فیلمسازی بلد است بسازیم و جواب بدهیم.

 آرگو خوب شروع می‌کند اما در ادامه به تحریف می‌افتد

 سازنده آرگو وقتی که سراغ شخصیت‌پردازی می‌آید، قادر نیست شخصیت ایرانی‌ها را بسازد و شروع می‌کند به تحریف و نشان نمی‌دهد که مردم به صورت خودجوش لانه جاسوسی را گرفتند و سعی می‌کند که همه مسئله را حکومتی نشان دهد و آن جنبش خود بخودی مردم که لانه اشغال شد و بعد نظام اعلام موضع کرد در فیلم کاملا تحریف می‌شود.

این داستان شش گروگان آمریکایی هم کاملا جعلی است چون این افراد توسط مردم آزاد می‌شوند و مردم بودند که زنها را رها کرده و کمک می‌کنند که بروند اما فیلمساز این را به یک تریلر سیاسی و خیلی سطحی تبدیل کرده است که بتواند از آن استفاده کند.

 قصه نجات دادن قصه‌ای کاملا جعلی است، البته انتهای این فیلم بیان می‌کند که برخی وقایع و موارد را برای دراماتیزه کردن و نمایشی کردن به فیلم اضافه کرده‌ایم که این یعنی اصل فیلم و گروگانگیری و آزادسازی این افراد که در واقع جعلی است.

* چهره «آرگو» از بچه‌های بسیج و مأموران ایرانی، کوبایی است نه ایرانی

همچنین چهره‌ای که «آرگو» از بچه‌های بسیج و مأموران ما نشان می‌دهد چهره ایرانی نیست؛ خشونت آنها و چهره و رفتارشان و آن وحشی‌گری‌ که نشان می‌دهد چهره‌ای کوبایی است تا ایرانی و این نیز از شعور آمریکایی‌ها سخن می‌‌گوید!.

 آن زنی هم که به فرار این افراد کمک می‌کند و به فارسی را با لهجه صحبت می‌کند، خیلی احمقانه است و معلوم نیست چیست.

* «آرگو» از مأمور جاسوسی آمریکا چهره‌ای معصوم ارائه می‌دهد

یک کاری که آرگو می‌کند این است که چهره‌ای وطن پرستانه از آمریکایی‌ها نشان می‌دهد؛ از یک مأمور جاسوسی آمریکا یک چهره بدون خشونت چهره‌ای معصوم و خاصی ارائه می‌دهد که تاکنون آمریکایی‌ها چنین چهره‌ای از مأموران جاسوسی و ضدجاسوسی‌شان نشان نداده بودند.

نقطه دیگر در این فیلم نیز این است که یک زندگی به شدت قلابی و سطحی از اختلاف او با خانواده‌اش و با همسرش و رابطه دوباره آنها نشان می‌دهد و تلاش می‌کند که یک تریلر غیر اکشن سیاسی را به یک ملودرام هم تبدیل کند تا مخاطب به دست آورد اما در آن نیز موفق نیست البته ممکن است برای جذب مخاطب عام آمریکایی موفق باشد اما در مجموعه آرگو یک فیلم دسته دوم دهه هفتادی است با اینکه خیلی خوب شروع کرده است.

* جایزه «آرگو» صد در صد سیاسی است

استاد در بخش دیگری از این گفت‌گو درباره چرایی اعطای جایزه گلدن گلوب به این فیلم ضعیف گفت:‌ اینکه چرا جایزه گلدن گلوب می‌دهند جالب است و این برمی‌گردد به تحلیل من که سال پیش درباره اسکار کردم و دوستان نپذیرفتند و اینکه چقدر گلدن گلوب و اسکار چقدر سیاسی است و جایزه به آرگو صد روی صد سیاسی است مثل جایزه به «جدایی نادر از سیمین».

جایزه به آرگو صد درصد سیاسی است، این برای آن است که آمریکایی‌ها با تمام ایرانی ستیزی‌شان تلاش کردند زخمی که از این گروگانگیری گرفتند را جبران کند و مرهمی بر آن بگذارد و این جایزه نیز به دنبال آن است که این مرهم را بیشتر کند در حالی که فیلم ابدا در سطح جایزه گلدن گلوب و کاندیدای اسکار و جایزه منتقدان نیست و این درست حرفی است که پارسال زدم و آن اینکه آمریکایی‌ها چقدر سیاسی عمل می‌کنند حتی در سینما.

 فیلم آرگو فیلم سطحی است که مخاطب عام آن را تحمل می‌کند، 20 دقیقه آخر فیلم به شدت عقب افتاده و هالیوودی است؛ دقیقه آخر هواپیما می‌رود و زنگ تلفن زده می‌شود و از این مباحثی که خیلی عقب افتاده است و مربوط به 50- 40 سال پیش است و روشن نمی‌کند هواپیمایی که دارد می‌رود چرا نمی‌توانند برگردانند و این خیلی مخاطب را دست کم گرفته است.

در مجموع فیلم یک سطح سرگرمی و تریلر اکشن دارد و در سطح زیرین هم سیاسی است و البته برخلاف همیشه که فکت سیاسی را از اول آشکار می‌کنند مثل آن فیلم مزخرف «300» اینجا نرم رفتار کردند و به دنبال مخاطب عام بودند.

 * جواب «آرگو» تنها با نقد نیست بلکه با فیلم باید پاسخ داد

چرا به فیلم «لینکلن» که آن هم سیاسی است جایزه داده نشد، گفت:‌ احتمالا لینکلن در اسکار جایزه بگیرد اما با کاندیداتوری آرگو در 7 رشته این فیلم در اسکار هم می‌تواند جایزه‌ای داشته باشد.

به نظر من بعد از اینکه «آرگو» را نقد کردیم وقت آن است که ما هم همین واقعه یعنی تسخیر لانه جاسوسی آمریکا را با یک قصه دقیق و جذاب با یک فیلمسازی که فیلمسازی بلد است نه اینکه ادعا بکند بسازیم و جواب بدهیم.

 جواب آرگو با نقد نیست بلکه با فیلم است، مهم این است که فیلمنامه خوب و قصه درست، جذاب و بیان واقعی و تاریخی روی خط ما نوشته شود و بدون شعار دادن و با یک قصه درست بتوانیم حرفمان را بزنیم.

مصاحبه مسعود فراستی در مورد خداحافظی اش از برنامه هفت

مصاحبه زیر را سمیه علیپور از طرف روزنامه اعتماد انجام داده است.

اعتمادم به مجری جدید «هفت» ساده لوحی بود


روایت مسعود فراستی از متن و حاشیه های یک برنامه سینمایی

چه شد که به برنامه «هفت» به عنوان منتقد ثابت رفتید و چه شد که جیرانی از آن برنامه بیرون آمد و شما همچنان در برنامه ماندگار شدید و چه اتفاقی افتاد که الان تصمیم گرفتید با برنامه «هفت» خداحافظی کنید؟
    شروعش به عید سه سال پیش بازمی گردد. برنامه یی به شبکه چهار دادم به اسم «دست به نقد»، شب عید هم بود و گفتند سریع برسان و من هم این کار را کردم. فضای برنامه فقط نقد بود. به برآورد رسیدیم و آنان مبلغ پیشنهادی را نصف کردند که بعد از مواجهه با این شرایط خداحافظی کردم و بیرون آمدم. فریدون سریع فهمید و تماس گرفت و گفت بیا «هفت». به او گفتم این چند برنامه یی که دیدم به درد من نمی خورد. پیشنهاد داد همدیگر را ببینیم. در کافه یی نشستیم و صحبت کردیم. گفتم برنامه تو پر از خبر و گزارش است و من اصلااین تیپ آدم نیستم. او گفت باکس نقد به تو تعلق می گیرد و تو آدم ثابت نقد هستی. آن طرف یا فیلمساز می نشیند یا منتقد. شرط هایم را از من پرسید و گفتم اینکه کسی به من نگوید چه کار بکن و ملاحظه یی داشته باش. او موافقت کرد. بحث مالی هم کردیم که خیلی ناچیز بود و به توافق رسیدیم. از نقد «طلاو مس» شروع کردیم. نه فریدون فکر می کرد نه من که این طور، به سرعت، برنامه بگیرد: هم در مخاطب عام و هم در تلویزیون سر و صدا کند. سه چهار ماه بیشتر طول نکشید تا اینکه مشخص شد برنامه متفاوت است و صریح. با فریدون جلو آمدیم و همیشه با هم تفاوت هایی در سلیقه مان داشتیم: مثلامن معتقد بودم نقد را باید در ابتدای برنامه بگذاریم نه اینکه بگویی چون نقد مشتری دارد آن را ته می گذاریم و همه آت و آشغال ها و خبرها را می ریزیم تا به واسطه نقد که در آخر برنامه است مخاطب را نگه داریم. بحث دوم این بود که اصلافیلمساز نیاوریم، چون فیلمساز نشان داده که تحمل نقد را ندارد.
    
    یعنی بدون حضور کارگردان شما نقد را انجام دهید؟
    بله، دو منتقد موافق و مخالف بنشینند و نقد کنند و فیلمساز هم بیاید و گفت وگویش را انجام دهد. مثل کاری که فریدون درباره «یه حبه قند» انجام داد. زندگی به ما گفت اکثر فیلمسازان تحمل نقد را ندارند. با فریدون جلو آمدیم و آرام آرام اتاق فکری تشکیل شد که برنامه باید آنجا تصویب می شد، از تم برنامه تا آدم ها تا سایر موضوعات. من هیچ وقت به اتاق فکر نرفتم و همه مشکلات برعهده فریدون بود که به اتاق فکر می رفت. آدمی در این اتاق فکر بود که لازم است از او اسم ببرم: ابوالقاسم طالبی. مردانه از فریدون و من تا آخر دفاع کرد. این از آن چیزهایی است که باید یک جا ثبت شود. نه فریدون طرفدار و هم نظر او بود و نه من. هر کدام از ما آدم های مستقلی بودیم که نظرات خودمان را داشتیم. او از نقد و فریدون و من دفاع کرد. چیزهایی در برنامه پیش آمد: از بعضی کارهایی که اتاق فکر دوست نداشت و فریدون انجام داد.
    
    مثل چی؟
    خیلی برایم شفاف نیست و نمی توانم به مصداق های دقیقی اشاره کنم. یادم می آید سر «پایان نامه» فریدون به شدت در شرایط بدی بود. اصلاحال شاداب همیشه را نداشت و به من گفت این سخت ترین برنا مه ما است. گفتم این شوخی است و اصلاسخت نیست. رفتیم و برنامه به خیر و خوشی گذشت و پرسیدم برنامه چطور بود، او گفت عالی ترین برنامه. آن طرف (فیلمساز) خیلی سعی کرد از مواضع سیاسی وارد بحث شود، اما من تلاش کردم موضوع کاملاسینمایی دنبال شود. آخرش فیلمساز از من پرسید یک پلان خوب در کار بود. به نظر من «اخراجی ها3» و بیشتر از آن «قلاده های طلا» برنامه های سختی بودند. درباره «قلاده های طلا» وضعیت سخت بود به این دلیل که من فکر می کردم و الان هم به همین معتقدم که «قلاده های طلا» فیلم بدی نیست: یک- وحدت طلبانه است و همین طور آدم ها را نمی زند. دو- خارجی های فیلم خوب هستند و کارگردانی دارد و نکته سوم اینکه جراتی در وزارت اطلاعات به خرج می دهد که تاکنون نداشتیم. با توجه به مجموع این دلایل فکر می کردم باید از این فیلم دفاع کرد، اما دو چیز روی سرم بود: یکی طیف روشنفکران که به هر قیمتی می خواستند این فیلم را بزنند و به راحتی به آدم ببندند که تو دولتی شدی. نکته دوم اینکه من برای خودم تشخیص می دهم در این فیلم که برخی راه ها را باز می کند پس می توانم از برخی نکات آن بگذرم و دلیل آن هم این است که تشخیص می دهم این فیلم به نفع سینمای ایران است.
    
    آن رفاقتی که در اتاق فکر با آقای طالبی داشتید در این نظرات تاثیر نداشت؟
    نه من که در اتاق فکر نبودم و فقط می دانستم او از ما دفاع می کند. یادم می آید یک بار بعد از اینکه بارها طالبی گفت سرصحنه «قلاده های طلا» رفتم. پلانی را در وزارت اطلاعات می گرفت که دوربین روی دست بود. آن پلان را گرفت و پرسید چطور بود، گفتم خیلی بود. دلیل را پرسید و من گفتم دوربین روی دست اینجا چه کار می کند؟ او گفت قرار است التهاب را به این واسطه منتقل کند که به او گفتم این حرف ها قلابی است. هنوز که هنوز است می گوید، برای تغییر آن صحنه مدیون تو هستم. فیلم آمد و می دانستم غیر از روشنفکران عده یی از خود دولت نمی خواهند فیلم باشد چون انتقاد تندی به آدم هایی در وزارت اطلاعات می کند که تحملش سخت بود. در جلسه یی خصوصی فیلم را نشان دادند و کار را دیدیم. من طبق عادتی که دارم از فیلمی که به هر شکل مظلوم باشد دفاع می کنم و می گویم که چرا این دفاع را انجام می دهم.
    
    فیلم خوب که مظلوم باشد...
    بله، فیلم متوسط به بالای قابل دفاع. این فیلم را رد کردیم و به «اخراجی ها3» رسیدیم. با آدمی طرف بودیم که وقتی از او تعریف می کنی تو بهترین آدم دنیایی و وقتی می گویی بالای چشمت ابرو است، اصلاتحمل ندارد. سر «اخراجی ها3» روبه روی هم نشستیم و من هم عیب ها را گفتم. احساس می کنم کمی در لحنم ملاحظه بود به خاطر «اخراجی ها1». بعد از دو سه هفته به جمع بندی فصل رسیدیم که در آنجا تندتر حرف زدم و روی خط آمد و دعوایمان شد. این دعوا هم برای من خوب بود، هم برای او. این نشان داد که من عقد اخوتی با کسی نبسته ام، اگر از یک فیلم دفاع می کند و از یک فیلم بد می گوید.
    
    همان طور که در یک دوره شما از مجید مجیدی دفاع می کردید و بعد از «رنگ خدا» دیگر این کار را نکردید.
    بله من تا «رنگ خدا» آمدم و بعد از آن را گفتم نیستم. این کمی در تلویزیون هم جا افتاد که این آدم به همین ترتیب عمل می کند. حالاالبته اینها را هم به من می بستند که او دولتی یا روشنفکر است. تحلیل ها با یک برنامه به هم می ریخت. جلو آمدیم تا جایی که آن تضادها در آن زیر که من خیلی خبر نداشتم حاد شد. یک مساله درباره بحث سینمای دولتی بود که من مرتب توضیح می دادم مخالف سینمای دولتی هستم.
    
    سینمایی غیر از سینمای دولتی که نداریم.
    ساختار سینمای دولتی بد است. فریدون هم بیش و کم در همین خط آمد. منتها در برنامه یی که من نبودم یک بیانیه خواند: بیانیه یی که اشاره شده بود سینمای دولتی با این اشکالاتی که دارد «نه». این به خیلی ها برخورد. دو اتفاق دیگر هم رخ داد، یکی «نارنجی پوش» داریوش مهرجویی بود. من قرار بودم جمعه بیایم و فیلم را نقد کنم. در این مورد هم گفتیم اگر آقای مهرجویی باشد چه بهتر و اگر نباشد هم یک منتقد سینه چاک طرفدار بگذارید. روز قبلش فریدون زنگ زد و گفت مسعود نیا. گفت پیر شده و گفته اگر فراستی بیاید من نمی توانم تحمل کنم. پذیرفتم. او گفت من مصاحبه یی می کنم و نقد هم نمی گذارم. اتاق فکر همین طوری قانع شده بودند. همان موقع فهمیده بودم که هم سر جیرانی کلاه رفته و هم سر اتاق فکر. فریدون پای یک مصاحبه طولانی رفت: مصاحبه یی یک ساعته در خانه مهرجویی که در آنجا رییس (مهرجویی) لیدر تفکر و سینمای روشنفکری شد. در استودیو هم دو منتقد موافق سینه چاک یکی هامونی و یکی لیلایی رفتند به دفاع و یک ساعت هم اینها حرف زدند. من خیلی اذیت شدم و به فریدون زنگ زدم و گفتم این است دیگه نه؟؟ فریدون هم در آن جلسه گفت آقای مهرجویی آنقدر در جایگاه بزرگی هستند که ورای نقد هستند و نقد بی نقد. در همان برنامه یک گفت وگو هم با ده نمکی بود که در جریان آن فریدون به مساله یی درباره «سیب و سلما» اشاره کرد. او گفت مومنین کجایند که این فیلم را ببینند که 70 هزار تومان نفروشد. حرف اشتباهی نبود، اما شاید نوع بیان خیلی حساسیت برانگیز بود. از این طرف بحث مهرجویی بود و حالااتاق فکری ها احساس کرده بودند کلاه سرشان رفته: چون دو سال و خرده یی گفته بودند این نوع سینما در نقد «نه»، اما یک شبه شد «آری». این از آن اشتباهات اساسی فریدون بود که برنامه را انداخت و از بین برد. خودش هم مدت ها بود که می گفت می خواهم بروم سر سریال و برگردم و از من می خواست برنامه را اجرا کنم که جواب من منفی بود و صحبت ما در نهایت به اینجا رسید که اگر فقط یک هفته باشد.
    
    جیرانی هم مجبور بود این کار را انجام دهد، او می خواست طیف روشنفکر را به این برنامه بیاورد و همچنین مجبور بود باج هایی هم به آنان بدهد.
    می فهمم. قطعا فریدون محدودیت ها و معذوریت هایی داشت که من در نقد نداشتم. در تمام این سه سال کسی به من نگفت بالای چشمت ابروست، البته غیر از این پدیده اخیر. حتی درباره کیمیایی که از نظر آنان من آن لغت عجیب و غریب را گفتم کسی از مسوولان تلویزیون به من نگفت بالای چشمت ابروست. فقط یک بار به من زنگ زدند درباره «ملک سلیمان». به من گفتند نظرت را درباره این فیلم می دانیم، ولی خواهش مان این است که لحنت را کنترل کن. احساس کردم این خواهش معقولی است که یک بار به آدم بگویند نظرت را تغییر نده اما فقط لحنت کنترل شده باشد. من گفتم حالم خوب نیست و این هفته نمی توانم بیایم که گفتند نه و باید بیایی. این کار را کردم و اصلاهم پشیمان نیستم، چون هرآنچه می خواستم بگویم، گفته بودم.
    
    خب چرا این اتفاق درباره سایر فیلم ها نمی افتاد؟ شما حرف تان را می زنید، اما مساله لحن است که این لحن ملایم را درباره سایر فیلم ها رعایت نمی کردید؟
    با فاصله یی که به قضیه نگاه می کنیم، فکر می کنم لحنم را خیلی جاها خود به خود کنترل می کردم، نه محاسبه سیاسی، بلکه محاسبه آدم، آدمی که روبه رویم نشسته. اگر آدمی بود که اهل نقد بود با حد نگه داشتن در لحن پیش می رفتم. اما اگر آدمی مانند تهمینه میلانی باشد که از نگاه کردن من هم ایراد می گیرد شیوه من هم متفاوت خواهد بود. رویه او موجب شد لحن من هم تغییر کند. او لحن معتدل فراستی را به لحنی تند رساند. من متناسب با مخاطب مقابلم در لحنم تغییر می دادم: اینکه او نقدپذیر است یا نه.
    
    من بحث نقد را می گویم نه نقد را.
    10 تا 20 درصد لحن من وابسته به میزانسن بود و کمی هم فریدون: به این معنی که وقتی او خیلی به من کات می داد خود به خود این روی لحن تاثیر داشت به این ترتیب که احساس می کردم وقتم کم است و با لحنم آن را جبران می کردم.
    
    پس لحن شما این بود مگر اینکه به شما کات دهند یا کسی مقابل شما بنشیند که احساس کنید باید با لحن دیگری با او صحبت کنید. خودتان به این اعتقاد نداشتید که می شد: لحنی انتخاب کرد که هم انتقاد انجام شود و هم فیلم نقد شود و هم صحبتی روی لحن شما صورت نگیرید؟
    قطعا فکر نمی کنم لحن باید از نقد بیرون بزند یا لحن طوری باشد که نقد شنیده نشود.
    
    اگر بخواهیم مصداقی در این قضیه بحث کنیم، به ماجرای نقد فیلم کیمیایی می رسیم: دایره واژگان شما کم نیست و قطعا اگر می خواستید می توانستید واژه دیگری به کار ببرید. سوال من مشخصا این است که شما لحن تان را به چه ترتیب انتخاب می کنید؟
    من لحنم را برای نقد انتخاب نمی کنم، بلکه لحن خودم است... محاوره ام...
    
    یعنی هیچ فاصله گذاری نمی کنید بین صحبت های عادی و نقد فیلم جلوی دوربین؟
    آن طوری که من می نویسم، بیش و کم همان طوری است که حرف می زنم و فکر می کنم. من همان ادبیات را دارم. شاید یکی دو جا باشد که لحنم کمی افراطی شده باشد. اما این لحن خودم است و با آن درس می دهم و زندگی می کنم. من این لحن را انتخاب نمی کنم. اما همین لحن خودم را که در نوشته و زندگی ام همان است، متوجه هستم جلوی دوربین زنده برای مخاطب عام حرف می زنم و در نتیجه سعی می کنم خیلی از واژه های تخصصی یا فرنگی را ساده تر بیان کنم و لحن را تا جایی که مرز شخصیتی ام است رعایت می کنم. من مخاطب عام را با مخاطب خاص به اشتباه نمی گیرم.

    
اصلااین طور به نظر می رسد که شما دوست دارید با این ادبیات صحبت کنید و بیشتر جلب توجه می کند و همین طور برای مخاطب عامی که به تماشای برنامه نشسته اند این نوع صحبت کردن جذاب تر است.
    من هیچ وقت این کار را نکردم. ممکن است در 80 درصد برنامه یک یا دو جا گفته باشم مزخرف است و درباره آن هم توضیح دادم. پرت و پلابا مزخرف فرق می کند: این معنای مشخصی دارد، یعنی آشفته، گسسته.
    
    چرا نمی گویید این فیلم آشفته، گسسته است و می گویید پرت و پلاست؟
    خب این لحن من است.
    
    پس چرا می گویید برای فلان کارگردان می توانید این را رعایت کنید، اما درباره همه این رعایت را ندارید؟
    فقط یک مورد این طور بوده که اگر نگاه کنیم، می بینیم خیلی هم رعایت نکرده بودم. ما در آن برنامه قرار بود درباره فیلمی صحبت کنیم که با بودجه زیادی ساخته شده و قرار بود طوری فیلم نقد شود که به خیلی ها برنخورد. آنجا مجبوری رعایت کنی و چون فقط یک مورد بود به من فشار نیامد. یک نقد مفصل در «هفت» داریم درباره «یه حبه قند». من از این فیلم متنفرم و معتقدم فیلم کلاهبرداری است: اما شما آن نقد یک ساعت و نیمه من و شهرام جعفری نژاد را فقط به لحاظ لحن ببینید. دو نفر با هم صحبت می کنند که نظر هم را قبول ندارند، اما می دانند که چه می گویند. فکر می کنم بالای 80 درصد لحنم در آنجا چیزی بود که به شما گفتم.
    
    خط قرمزها در اتاق فکر چه بود؟
    نمی دانم. چون باید به من منتقل می شد که نشد.
    
    مثلامدتی منتقدی می آمد و بعد نیامد. به عنوان مثال امیر قادری مدتی در برنامه بود و بعد نه. اینها را اتاق فکر تعیین می کرد؟
    مساله امیر بیشتر درباره سرو وضعش بود. دو بار خود من به او تذکر دادم، این پالتو و موبایل بازی را.
    
    پس ربطی به نقدی که می کرد نداشت؟
    نه تا جایی که من می دانم.
    
    زمزمه رفتن جیرانی از کی شنیده شد؟
    خیلی دیر، از سر همان برنامه یی که اشاره کرد. جلسه بعد از آن برنامه مهرجویی و ده نمکی بود که من آمدم و از برنامه قبل انتقاد کردم، اما آن برنامه دیگر کار خودش را کرده بود. علاوه بر اینها احتمال می دهم بعضی از رعایت نکردن های فریدون مثلاسر مدت زمان مصاحبه با فلان بازیگر و مسائلی از این دست تاثیر داشت.
    
    پس خط قرمزهای اینچنینی هم داشتید؟
    فکر می کنم، آره.
    
    معیارها چه بود درباره صحبت با بازیگران؟
    نمی دانم، چون هیچ وقت مساله ام نبود در جریان نبودم، اما می توانم حدس بزنم، مسائلی مانند آرایش و حجاب تاثیر داشت و درباره بازیگران مرد اینکه فریدون بخواهد کسی را بیاورد و نشد فقط یک مورد وحید جلیلی بود. من با او تماس گرفتم سر بحث بیاید که نزدیک برنامه شد و گفتند گویا فعلانباید مقابل دوربین بیاد و حرف های زیادی علیه تلویزیون زده است. فریدون از یک سو می خواست برنامه، مجله باشد و این جذابیت ها در آن باشد و همچنین نقد هم در برنامه موجود باشد. گاهی اوقات دیدگاه من در نقد یک فیلم با فریدون متفاوت بود. مثلااو از «یه حبه قند» خوشش آمده بود و من به شدت بدم آمده بود. فریدون می دانست که مجری است، اما خودش اظهارنظر هم می کرد.
    
 انتقادات زیادی به حضور شما در برنامه «هفت» می شد، اما در تمام این مدت جیرانی از شما دفاع می کرد. او از برنامه درآمد، اما حضور شما ادامه پیدا کرد. چطور به این تصمیم رسیدید؟

    وقتی روشن شد که دیگر تمام است، جلسه یی گذاشتیم و با فریدون حرف زدیم. به او گفتم من هم بیرون می آیم. او گفت تو ادامه بده. او گفت. اگر تو بیرون بیایی برنامه از بین می رود.

    

    بعد از اینکه او از برنامه خارج شده بود، مگر اهمیتی داشت که برنامه از بین برود؟

    بله، اهمیت داشت، اگر نداشت به من نمی گفت. برای من هم اهمیت داشت.

    

    اگر اهمیت داشت چرا ناراحت شد از اینکه لوگو برنامه هفت در سری جدید مورد استفاده قرار بگیرد؟

    اینها نظرات فریدون نبود. من چیزی از فریدون دیدم که خودم هم باور نمی کردم. او را با سعه صدر دیدم. وقتی برنامه تمام شد فریدون آخ نمی گفت.

    

    اما حال شان بد بود.

    آره می فهمم. مثل این می ماند که تو بچه یی را بزرگ کنی و بعد دو دستی او را تقدیم کنی. به نظر من برخوردش خیلی خوب بود.

    

    یعنی شما چون جیرانی گفته بود بمانید، ماندید؟

    نه. اگر فریدون می گفت نمان، فکر می کنم نمی رفتم. اما به چند چیز فکر کردم. اگر او پیشنهاد نماندن می داد، سعی می کردم او را قانع کنم که من باشم بهتر است. چون ما دو سال و خرده یی زحمت کشیده ایم و مخاطبان در کوچه و خیابان یقه من را می گیرند و می گویند حالاما می فهمیم که از فرم باید به محتوا برسیم. ما می فهمیم که هر شعاری اصلی نیست. برای این زحمت کشیده شد، تعداد آدم هایی که این را می گفتند زیاد بود و هست. نه به این دلیل که زحمت کشیده بودم بخواهم بایستم، بلکه می خواستم بمانم تا این روند ادامه داشته باشد. نکته دیگر اینکه به من می گفتند خیلی از فیلمسازان در خلوت خودشان می گویند فیلم را طوری بسازیم که وقتی جلوی فراستی می نشینیم بتوانیم از آن دفاع کنیم. این خوب بود. نه اینکه جلوی فلانی کم بیاورد یا نه، بلکه این مهم بود که فیلم بهتر ساخته شود.

    

    جیرانی در گفت وگویی اعلام کرد من نگفتم نرو ولی اگر می گفتم هم او می رفت.

    من سعی می کردم خیلی مردانه او را قانع کنم به خاطر زحمتی که کشیدیم بهتر است بمانم. قطعا برنامه مال تو است و من به هیچ وجه حاضر نیستم برنامه یی که مال کسی دیگر است را با کودتا به دست بیاورم. بحث اجرای من را خود فریدون پیشنهاد کرد نپذیرفتم، بعد از رفتن او هم پیشنهاد شد باز هم نپذیرفتم.

    

    در انتخاب گبرلو شما چقدر نقش داشتید؟

    هیچ نقشی نداشتم.

    

    برایتان مهم بود که کسی مانند گبرلو برنامه را اجرا کند یا نه؟ شما می خواستید همان رویه قبلی خود را ادامه دهید.

    من اسم چند نفر را گفتم، پیشنهادهای من آقای شهیدی فر، کامیار محسنین و اسماعیل میرفخرایی و چند نفر دیگر بودند. خیلی فکر کردم و گشتم و پیشنهادهایم را مطرح کردم.

    

    حضور آدمی مانند گبرلو که اطلاعات بسیار کمی از سینما دارد، شما را اذیت نمی کرد؟ مثلاشما با مانی حقیقی صحبت می کنید و در میان حرف تان او موضوعی را مطرح می کند که اصلابحث را بر هم می ریزد.

    خیلی این وضعیت من را اذیت می کرد. اما راستش را بخواهید غیرتم را نسبت به برنامه بعد از فریدون از دست داده بودم، غیرتم فقط مانده بود سر بخش نقد. یک جلسه با مجری جدید گذاشتم، همانند جلسه یی که با فریدون قبل از آن داشتیم. من اصلابلد نیستم زیر بازی کنم و شاید جاهایی هم این روش به ضررم است. با او ساده لوحانه رفتار کردم. یکی از بچه ها هم مقصر است. رفیقم خسرو دهقان. او درباره مجری جدید برنامه گفت که آدم خیلی ساده و خوبی است. من خوشبین بودم که او با من خیلی راحت حرف زد و من هم راحت حرف زدم و به این نتیجه رسیدیم که می توانیم با هم کار کنیم. او در صحبتی که قبل از برنامه داشتیم به من گفته بود مایل است بخش نقد برنامه تغییر کند و منتقدان مختلفی حضور داشته باشند.

    

    که این کار را هم کرد.

    من گفتم اگر من منتقد ثابت برنامه هستم، اهمیتی ندارد که چند نفر روبه رویم بنشینند. حتی پیشنهاد کردم منتقد در نقد نیاید، چون در آن دو، سه سال نشان داد فیلمساز گنجایش نقد را ندارد و مثالش هم فیلمساز «یه حبه قند» بود. با هم در استودیو بودیم و مقابل من برای نقد فیلم ننشست. بعد از اینکه صحبت های من تمام شد مصاحبه کرد که همه حرف ها را شنیده باشد و بتواند بگوید چی نه و چی آره و از خودش دفاع کند. این سبک خیلی بدی بود. مجری جدید برنامه سعی می کرد آن وجه مجله یی و زرد برنامه را بیشتر کند. خبرها و شایعه ها را افزایش دهد و حالایک تایمی هم به نقد اختصاص پیدا کند. اعتقاد او بر این بود که ما از طریق اینکه تنها برنامه سینمایی ایران در تلویزیون هستیم موظف هستیم که این طور به سینما کمک کنیم. او اعتقادی به نقد نداشت و هنوز هم ندارد و این خیانتی به او نیست و در همین جهت هم گام برداشت. من سر جایم ایستاده بودم و گاهی که نقد بود حضور پیدا می کردم و در مقابل صحبت با مقامات و گفت وگو با این و آن در برنامه بیشتر می شد. هر چه می گذشت من نسبت به برنامه شل تر می شدم تا رسیدیم به این اواخر. سر مانی حقیقی یک نقد بسیار اندازه از نظر سینمایی و از نظر انسانی و بسیار معتدل و محترمی انجام شد و او کامل حرفش را زد و من هم کامل نقدم را انجام دادم. بعد از برنامه مجری گفت این بهترین برنامه «هفت» بود طبق آماری که از مسوولان تلویزیون و مخاطبان جمع شده بود. او سعی می کرد بحث نقد را به سمتی ببرد که من آدم مقابل را بزنم. او این سعی را سر فرحبخش هم کرد. او سعی می کرد حمله یی که ما سر موضوع ارزشیون می کردیم و مشکلی که برای سینما تولید کرده بودند، منحرف کند و بگوید حالافیلمفارسی و فرحبخش را بزن. من فاصله ام را حفظ کردم و بحث را ادامه دادم. صحبت من ادامه بحث فرحبخش نبود، او ساز خودش را می زد و من ساز خودم را و گاه این ساز ها روی هم می افتاد. به جشنواره فیلم فجر رسیدیم. قبل از جشنواره قرار شد بحث کنیم و ببینیم به چه ترتیب می خواهیم نقد را سامان دهیم. من عادت به تلفن زدن به کسی ندارم. رسیدیم به اینجا که شب باید برنامه روی آنتن می رفت. هیچ خبری به من داده نشد. متوجه شدم آن تئوری و نظری که می خواست نقد را به این حالت دربیاورد حالابه مرحله عمل رسیده بود. علاوه بر آن اسم من از تیتراژ پایانی حذف شد. برنامه اول را بدون من رفتند. روز بعدش به من زنگ زد و من در میهمانی داوران بین المللی بودم که گفت بیا امشب برنامه داریم. پرسیدم امشب چه خبر است و گفت بحث حضور بین المللی سینمای ایران است و خوراک تو است. پرسیدم با کی و گفت دوست جدیدی که به جای آقای اسفندیاری آمده است. گفتم من نیستم و دلیل را پرسید و من گفتم یا من منتقد ثابت نقد هستم و گاهی هم می آیم نظر عمومی می دهم یا نیستم. اگر منتقد ثابت نیستم، من نیستم. گبرلو گفت اجازه بده در این مورد صحبت کنیم که من گفتم حرفم را زدم. تا یکی، دو روز قبل که اعلام کرد فراستی دیگر منتقد ثابت برنامه نیست. روز جمعه با من از طرف شبکه تماس گرفتند که امشب «هفت» است و من هم گفتم کرمان هستم و علاوه بر آن دیگر برنامه «هفت» نمی آیم. دلیل را به آقای شریعت چنین گفتم که آخرین صحبت مجری جدید برنامه با من این بود که ما نقد نرم می خواهیم و من هم اهل نقد نرم نیستم و اهل نقدم. این غیر از حرف های بد پشت سری بود که مطرح کرده بود: از صحبت هایش در جلسات رسمی تا اس ام اس هایی که این طرف و آن طرف زده بود که مشکل برنامه «ققنوس» این است که فراستی را آوردید.

    

    گبرلو چهره ناشناخته یی نیست. پیشینه و جبهه فکری او روشن است. وقتی شما در برنامه کسی همانند فریدون جیرانی می نشینید، با کسی دور یک میز نشسته اید که دانش و پیشینه نسبتا مشابهی در سینما دارید. اما وقتی کنار گبرلو می نشینید، اعتباری را به او و برنامه اش می بخشید. این خرج کردن از خودتان باید به واسطه دریافت امتیازی بیشتر از دوره همکاری تان با جیرانی باشد که عملاچنین نبود. این نوع تصمیم گیری از شما بعید است. چرا این حساب کتاب ها را نکردید؟

    چه باید بگویم. بگویم انتقادات وارد است. من اصولاآدمی نیستم که خیلی حساب کتاب کنم و این انتقاد همیشه به من وارد است. اصلاکاری به اینکه مجری جدید برنامه نظری همانند نظر من ندارد برایم مهم نیست، چون او اصلانظری درباره نقد ندارد. اینکه این چقدر ربط به نقد دارد، دیدیم که نداشت و در قسمت های نقد، او نظری نمی داد. ورود من به دور دوم برنامه ساده لوحی بود. از آنجا که وقتی وارد جریانی می شوم، آن را سعی می کنم به درستی ادامه دهم در این مورد همچنین کردم. نقدهای خودم را قبول دارم و معتقدم نقد و منتقد سوژه هستند. نقد را با کیف کشی و بده بستان قاطی نمی کنم. برخی چنین می کنند و نتیجه آن را هم دیده ایم. اما انتقادی که شما به من می گویید وارد است.

نشست نقد و بررسی فیلم میگرن

استاد در جلسه نقد و بررسی فیلم "میگرن" گفت: در این سینما از بیضایی گرفته تا برخی همین کارگردان‌های فیلم‌اولی این سال‌ها لوس بارآمده‌اند و طاقت یک محدودیت و اعمال ممیزی ساده را هم ندارند...

گزیده جملات استاد در این نشست را بخوانید:

(خطاب به این شجاعی فر، کارگردان «میگرن» ) شکر خدا شما جزو فیلمسازان لوس نیستید!‌ در این سینما از بیضایی گرفته تا برخی همین فیلمسازان فیلم‌اولی این سال‌ها لوس بار آمده‌اند و طاقت یک محدودیت و اعمال ممیزی ساده را هم ندارد، فکر می‌کنند باید همه چیز برای فیلمسازی مهیا باشد.

به فیلمساز بزرگی مانند جان فورد هم هشدار می‌دهند که حواست باشد 15 صفحه از قرارداد عقب هستی! در سینمای ایران متأسفانه غالب کارگردانان لوس بارآمده‌اند.

ممیزی بسیار منگل است و به راحتی می‌توانید سرش کلاه بگذارید. تو یک کارگردان ایرانی هستی و با فیلمت نشان داده‌ای بابت این ایرانی بودن هم پشیمان نیستی، پس قوی باش و در همین شرایط فیلم خودت را بساز.

فراموش نکنیم اگر من بخواهم فیلمی درباره دیوانه‌ها بسازم قرار نیست مخاطبان را هم دیوانه کنم! قرار نیست بر مینای تم فیلم مخاطب را شکنجه کنیم. سینما جای شکنجه نیست. مراقب باشید به این دام نیافتید.

سینما یعنی تجربه کردن خستگی، شادگی، غم، هراس و هر حس دیگر برای یک انسان معین. در سینما هیچ حس عامی نداریم و فهم این موضوع یعنی تمام سینما.

گرایش دیگری که در برخی فیلم‌ها وجود دارد تصویر کردن روزمرگی است که معتقدم فقط یک نفر در سینمای ایران این کار را بلد بود؛ سهراب شهید ثالث. من فیلم طبیعت بی‌جان را دوست ندارم اما کارگردانش کارش را بلد بود و تا همین امروز هم تنها او را می‌شناسم که پرداختن سینمایی به این روزمرگی را بلد بود.

فیلم خانم شجاعی‌فرد از این منظر قطعاً از فیلمی مانند "به همین سادگی" خیلی بهتر است اما به تصویر درآوردن خستگی ناشی از روزمرگی آنقدر کار سختی است و آندر بلد بودن می‌خواهد که گاهی کارگردانی مانند برگمان هم ازپس آن برنیامده است.

راه نجات سینمای ما قصه‌گویی است. تا می‌توانید قصه‌ها را در معرض واقعیت‌ها قرار دهید. تخیل در این زمینه می‌تواند مثل اسید نابودکننده باشد اما زندگی واقعی اینگونه نیست.

وقتی شما می‌خواهید قصه‌ای درباره دفاع مقدس روایت کنید نیاز نیست بنشینید و تخیل کنید باید درباره آن مطالعه کنید و مستند ببینید. 99 درصد موضوعات قابل طرح در سینما چنین وضعی دارند و اصلاً تخیل نمی‌خواهند.

ارباب تخیل مغز است اما برخی از ما هپروت را جایگزین تخیل می‌کنیم. حضرت خیال را باید حضرت عقل رهبری کند. باید یاد بگیریم به‌جای تخیل درباره واقعیت، واقعیات را خوب نگاه کنیم.

(در پاسخ به یکی از حاضران که "میگرن" را "چرک" و "سیاه" توصیف کرد و پیام آن را قابل نقد دانست) این نوع نگاه به یک فیلم، بیماری مشترکی است که هم روشنفکران به آن مبتلا هستند و هم بچه مسلمان‌های رادیکال. هر دو اثر سینمایی را یک جور تحلیل می‌کنند و در آن به دنبال پیام هستند.

نقد پیام یک فیلم از اساس دری‌وری است!‌ این مرض را حسن عباسی به جان نقد انداخته است. سینما، ادبیات و هر مدیوم هنری دیگری اصلاً قصد انتقال پیام ندارد. چه کسی گفته یک فیلم سینمایی باید پیام داشته باشد!؟  این یک بیماری است که حاصلش همین فیلم‌های شعاری و بی‌خاصیتی است که بعضا در سینما و تلویزیون می‌بینیم. اگر به دنبال پیام هستید بروید در تظاهرات خیابانی و به شعارها گوش دهید!

هر اثر هنری تنها برش و لمحه‌ای از نگاه یک آدم در قبال زندگی است. این نگاه می‌تواند در مواردی حتی سیاسی هم باشد اما به دنبال پیام نیست. گشتن به‌دنبال پیام در فیلم رفتن دنبال نخود سیاه است!

سینما رسانه است اما رسانه خودش پیام است و طبیعتاً سینما هم خود پیام است، نه اینکه بخواهد درصدد انتقال پیام باشد.

سینما باید آدم‌سازی کند. آدم هم اینقدر شعار نمی‌دهد، ادعای اصلاح هم ندارد. اگر دنبال پیام بروید کلاه سرتان رفته‌است.

مصاحبه در مورد فیلم سفر سنگ

ماه های گذشته تلویزیون درباره سفر سنگ جلسه ای گذاشت و منتقد ثابت برنامه هفت، مسعود فراستی، در میزگرد مربوط به این فیلم نبود. فراستی در گفتگویی با سایت کافه سینما نظرات‌اش درباره برنامه‌ی آن شب را با علاقه‌مندان سینما در میان گذاشت. او گفت:

برنامه دیروز یک جوری ادامه برنامه مهرجویی آقای جیرانی بود که ایشان را ماورای نقد قرار داده بود. چهار نفر در دفاع، تقدیر، ستایش و دفاع از یک فیلم و فیلمساز  صحبت کردند و به شدت ضد نقد بود. یعنی دوستان فیلمی که یکی از ضعیف ترین،  سطحی ترین و بی ربط ترین فیلم های فیلمساز به خودش هست را تا مرحله رهبری فرهنگی-هنری انقلاب بالا بردند که  خیلی کار ناحقی است.اولین نکته اینکه  این فیلم پیش بینی انقلاب ما نیست و  فقط نان مضمونش را می خورد و مضمون هم مال آقای کیمیایی نیست. و به هیچ وجه این فیلم مبارزات مردم علیه دشمنان نیست. بلکه مبارزه سطحی و شعاری سه-چهارتا آدم است که چندان ریشه ای هم ندارند. به خصوص آدم اصلی فیلم. مبارزه علیه یک مفنگی فئودال چلاق را به عنوان نشانه‌ای از انقلاب ایران گرفتن فاجعه است. بامزوه اینکه دیشب دوستان می گفتند این فیلم قهرمان فردی و جمعی دارد. کدام جمع؟


یعنی به نظرتان یک نگاه منتقدانه نسبت به سفر سنگ هم باید در آن بحث می بود؟


قبل از بحث نگاه منتقدانه سوال این است که آنچه گذشت چه بود؟ آنچه گذشت چیزی است که من عرض کردم و جالب است که فیلمساز و طرفدارانش مدعی مردمی بودن فیلم اند اما مردم در مقابل آن سه چهار نفری اند که می خواهند سنگ آسیاب را ببرند به ده. این دیگر خیلی با مزه است. مردم چماق دارند و در کنار یک نوچه فئودالها روبروی اینها ایستادند. مسایل مذهبی فیلم هم شعارهایی بیش نیست که ابدا در آثار دیگر فیلمساز تکرار و دیده نمی شود.این نشان می دهد سفرسنگ فیلمی است بی ربط به مسعود کیمیایی. دیشب اقای کیمیایی فرمودند که سفرسنگ همه قلب منه. من یک ذره آدم شکاکی ام چون نقد برایم مهم است. اگر همه قلب ایشان سفر سنگ است چرا قبل و بعد از این فیلم اصلا ما نمونه و ردپایی از آن نمی بینیم و چرا ایشان به رئیس و جرم می رسند؟ رئیس و جرم چه ربطی به سفر سنگ دارند؟ فیلم هایی پرت و پلا، هزیانی، مالیخولیایی و خودارضا کننده. لغتی که من برای فیلم جرم به کار بردم به نظرم به شدت درست بوده و همچنان هم درست است.


این لغت شامل سفر سنگ هم می شود؟


آقای کیمیایی دو فیلم خوب دارد. قیصر و گوزن ها. که نمایش یک قیام فردی اند نه اجتماعی. یکی اش ناموسی است و دومی بی خودی سیاسی شده و یک فیلم رفیق بازانه است. ایشان اصلا آدم سیاسی نیست. اصلا من کاری به زندگی ایشان ندارم اما در آثارشان نه سیاست هست نه مذهب. کم و بیش لایه هایی بوی اجتماعی می دهدکه آن هم به شدت سطحی است. آن چیزهایی هم که دوستان دیشب به ایشان بستند و فکر می کردند دارند می بندند خود آقای کیمیایی در دهان آنها می گذاشت. و این بحث و صحبت ها فقط برای گرفتن مجوز فیلمی است که مجوز ندارد. اینکه گفته می شود ایشان نرفته از ایران، خیلی لطف کردند که نرفتند!  هیچ کس نرفت. از فیلمسازها امیر نادری رفت که آنجا خراب کرد و شهید ثالث رفت که رفتنش ربطی به مسئله انقلاب نداشت و در خارج چخوف می سازد و دغدغه های دیگری دارد. به نظرم اقای کیمیایی یکی دوبار سعی کرد که خارج ایران فیلم بسازد و ناموفق بود.  هم در اروپا هم در آمریکا و مجبور بود همین جا ادامه بدهد و بماند و کار کند. این حرف ها را هم به خودش نبندد که کسی فریب نمی خورد. فقط دوستان دیشب ما فریب می خورند.


آقای طالب زاده گفتند اقای کیمیایی برادری شان را به نظام ثابت کردند شما مخالفید با این حرف؟


من نمی دانم چی نشان داده که برادری اش را ثابت کرده. نقد یا باج دادن؟ یا اقای عباسی باید این را تعیین کند؟ چون آقای عباسی گویا یک ملاقات چندین ساعته با ایشان سر مجوز فیلمشان داشته و آنجا به این نتیجه رسیدند که باید سفرسنگ را توی بوق بکنند و باج بدهند و این شد برادری ثابت کردن. اگر این دوستان برادری را تعیین می کنند که بحثی نیست. اگر نقد و مردم  تعیین می کنند که این حرف درست نیست. جالب است که دیشب بین منتقدی که طرفدار اقای کیمیایی است و بحث ارزشی می کرد (که برای من بامزه بود) و دوست عزیزمان نادر طالب زاده که آدم ایدئولوژیکی است، هم موضعگی عجیب و غریبی دیده می شد و همه با هم علیه نقد. و همه با هم در تبلیغ یک چیز به شدت سطحی و فریبکار. متاسفم.


به نظرتان این حذف منتقد چرا در مورد اقای مهرجویی و کیمیایی در برنامه هفت اتفاق افتاد؟


در مورد آقای مهرجویی حذف منتقد به این دلیل اتفاق می افتد که آقای جیرانی عزیز و یکی از دوستان، فریب پیری آقای مهرجویی را می خورند و ایشان می گوید که من پیرم و فراستی نیاید که من حالم بدتر بشود. و آقای جیرانی، آقای مهرجویی را کرد ماورای نقد. دیشب این اتفاق به شکل بدتر افتاد. به نظرم رهبری این داستان دست اقای عباسی بود و متاسفم برای این تفکرات. این می شود که آقای کیمیایی می شود لیدر انقلاب. دیشب کم مانده بود ایشان بگوید اصلا انقلاب را ایشان رهبری کرده! لاقل در مورد سفر سنگ این ادعا را داشت و دوستان به سادگی در دامشان افتادند. و استدلال نادر عزیز این بود که این فیلم را خیلی در جبهه ها نشان دادند و رزمندگان را تهییج می کرده، همچنان که فیلم بروس لی هم نشان می دادند و فیلم های بسیار بد دیگری که مرتب توی آنها الله اکبر گفته شده و می دانیم که فیلم های بدی اند. تنها فیلم تبلیغی درست و حسابی کار روایت فتح سید مرتضی آوینی است و نه هیچ کار دیگری.


با این دیدگاه، شما با نظر دکتر شریعتی مبنی بر اینکه قیصر یک فیلم انقلابی است هم مخالفید؟


قیصر یک فیلم انقلابی؟ دکتر شریعتی منتقد نیست. بعضی نظراتش جالب است. اما آنهایی که مربوط به سینما می شود برای من جالب نیست. قیصر یک فیلم انقلابی نیست. یک فیلم شورشی است که مسئله اش ناموس است و فیلم خوبی هم هست. اگر در حد خودش بهش نگاه کنیم فیلم خوب و موثری است. اما به نظر من نه قیصر انقلابی است نه گوزن ها ، نه فیلمساز اهل این حرف هاست و نه ایشان سیاسی است. تنها فیلم سیاسی ایشان هم سفر سنگ است که گفتم چقدر سطحی است. چون اثری از مذهب و چیزهایی که در این فیلم است در هیچ فیلم دیگرشان نیست. ظاهرا اقای عباسی هم گفتند این فیلم مصداق آیه قرآن است. به نظرم این حرفها شوخی است. هم ضد نقد است، هم باج دادن و هم فریب خوردن. متاسفم برای همه این دوستانی که به این دام افتادند.


این صحبت های شما به این معنی است که دیگر به برنامه هفت نمی روید؟


این صحبت ها نظر من درباره این فیلم و برنامه دیشب است و معنی اش این نیست که دیگر به هفت نمی روم.


و مثل دفعه قبلی احساس می کنید هفت نیاز به تغییرات دارد؟

به شدت.

نشست فیلم بوسیدن روی ماه

نشست نقد و بررسی فیلم بوسیدن روی ماه با حضور همایون اسعدیان( کارگردان)، مسعود فراستی و امیر قادری  توسط کانون فیلم 13 آبان برگزار شد.


همایون اسعدیان: یک نکته درباره نقد های آقای فراستی بر فیلم بگویم. گزاره ایی که نه قابل اثبات نه رد است می شود حرف متافیزیکی . حرف علمی تعریفش جداست. اما درومده در نیومده حرف متافیزیکی است. علم یعنی شناخت قانونمدارانه جهان.
مسعود فراستی: من حرف متافیزیکی نمی فهمم چیه.  این اصلا معنی ندارد. در اومده در نیومده حرف به شدت علمیی هست. وقتی ما می گوییم شخصیت ایکس برایمان با جزییات روشن شده و آن آدم را می فهمیم چی هست، ترجمه فارسی اش می شود دراومده ، این متافیزیکیه؟ چون منفیه متافیزیکه؟  اگر مثبت بود متافیزیکی نبود؟  تا جایی که مثبت می گوییم نقد خیلی خوبه، متافیزیکی نیست، علمیه . به محض اینکه بالای چشم ابرو قرار بگیرد می گوییم آقا این نقد نیست. متافیزیکیه و.. دوست عزیز یک ذره سعه صدر نقد پیدا کنید و بدانید اظهار نظر فراستی یعنی نقد. اظهار نظر قادری یعنی نقد. نقد آن نیست که شما خوشتان بیاید. همه شما عادت دارید هر جا گفتیم فیلمتان خوبه بگویید عجب منتقد و نقدی و هر جا بگوییم در نیومده می گوییم اینها یعنی متافیزیک و نقد و تحلیل نیست. مثل همان جوان جویای نام در برنامه هفت که می گفت فراستی در اقلیت است و حرف هایش نقد نیست.

ضمن اینکه به نظرم گیر فیلم این هست که آدم هایش نماینده چیزی هستند. من این را در سینما نمی فهمم. من نماد و نماینده نمی فهمم. آدمه باید آدم باشد. آدم باید خاص باشد نه عام. تمام آدم های فیلم منهای آن دو پیرزن آدم های عام بی خاصیتی اند. "اینها نماینده دورانی هستند" این حرف ها مال فیلمسازهای فیلم اولیه نه مال همایون اسعدیان و مال امیر قادری هم نیست این حرف ها . اینها ربطی به شخصیت پردازی ندارد. این حرف‌ها متافیزیکیه؟

همایون اسعدیان: اینکه بگوییم فیلمسازهای ما از تعریف خوششان می آید و از نقد بدشان می آید سبک کردن بحثه. وقتی اقای فراستی از طلا و مس من تعریف می کردند در همان برنامه هفت من به شیوه نقد ایشان اعتراض کردم. من کارم در سینما میزانسن هست و در سینما با میزانسن سر و کار دارم. من از نشستن آدم ها می توانم بفهمم چه حسی را به آدم ها منتقل می کنند. من کارم در سینما این هست که با میزانسن بگویم آین آدم مغرور و متکبر است یا فروتن است. ( اسعدیان در حالی که نوع نشستن فراستی را تقلید می کند) میزانسن استاد شاگردی که القا می کنند از همه اینها برمی آید و دارد تبدیل می شود به سبک کردن و حقیر کردن بحث. من ده ها بار گفتم که جذاب ترین چیزی که راجع به طلا و مس شنیدم دختر جوانی بود که گفت این فیلم حالم را بهم می زند. این قشنگ ترین چیزیه که راجع به فیلمم شنیدم. قشنگ ترین حرفی که یک دوست کارگردان به من زد احمد امینی بود که گفت اصلا فیلمت را دوست ندارم. چرا بحث را سبک می کنیم؟ مگر بچه ایم؟ مگر تازه دیروز فیلمساز شدیم . شما به جای اینکه بحث را حقیر کنی اول شخصیت و شخصیت پردازی را برای ما تعریف کنید. شما شناسنامه را با شخصیت قاطی می کنید. اصلا قرار نیست همه آدم های فیلم من شخصیت باشند کی این را گفته؟ چیزی که آقای فراستی از شخصیت پردازی می گوید شناسنامه است. شخصیت در مقابل موقعیت تازه شکل می گیرد. کی گفته همه آدم هایی که ما نشان می دهیم باید در مقابل موقعیت قرار بگیرند که تبدیل به شخصیت بشوند یا نشوند. به هر کسی در حد ضرورت فیلم پرداخته می شود.

 

همایون اسعدیان: همینطوری مثال زدم. شما در تهران که راه می روید نمی دانید در کجا راه می روید. اگر بیایم راجع بی هویت شدن تهران حرف بزنیم به معنی افسوس نیست. چون تهران بیست سال پیش و چهل سال پیش هم چیزی نبوده. ما این گسست تاریخی را همیشه داشتیم. و این به معنی بازگشت به مناسبات و ساختارهای قدیم نیست. من هم می فهمم خانه حیاط دار و حوض دار و آن زندگی در تهران دیگر شدنی نیست. اما می توانم حسرت بخورم که چرا وقتی آن خانه های تبدیل شد به آپارتمان مناسباتش به آسانی ویران شد و از بین رفت. قبول دارم که آپارتمان و آشپزخانه OPEN مناسبات خودش را دارد. اما نه به معنی اینکه ما یکهو ویرانش می کنیم . ما حرکتمان خیلی وقت ها از مدرنیته سریع تره.

 

مسعود فراستی: اینکه ما بگوییم من چون فیلمسازیم پس کارمان میزانسنه و بلدیم اصلا اینطور نیست. ابر و باد و مه و خورشید و فلک به کار می افتند تا یک لحظه یک چیزی در می آید. متاسفانه وضعیت این هست. هر چیز خوبی اتفاقیه در ایران و قاعده نیست. برای اینکه دوستان میزانسن بلد نیستند و هر چیز بدی قاعده است. اگر یک فیلم خوب از دستشان در می رود فکر می کنند دیگر تمام شد در حالی که تازه اول بازیه. تا 80 سالگی باید سینما یاد گرفت. کوراساوا تا هشتاد و خرده ایی سالگی می گوید من هنوز نمی دانم سینما چیه. حالا چی شده یک فیلم خوب ساختیم میزانسن بلدیم و تمامه؟ من فیلمساز؟ من هنرمند؟! کی گفته هنرمند؟ این واژه را به کار نبرید. یک ذره بگذارید زمان بگذرد.

این سینما چون هنوز سینما نیست و هنوز قواعدسینما، پشتوانه سینما، تکنیک سینما و فرم ندارد. هنوز پیکره ایی که بهش بگوییم ملی- ایرانی نیست، فیلم های خوبش اتفاقیه و اصلا قاعده نیست. اگر قاعده باشد نباید مهاجر تبدیل بشود به گزارش یک جشن. یعنی بیست و اندی سال برویم جلو بعد بفهمیم که میزانسن مهاجر که هنوز دومین فیلمه -مستقل از تفکرش- خیلی جلوتر از گزارش یک جشنه. یعنی چی؟ یعنی ما عقب می رویم مرتب؟ یعنی هر چیز خوبی اتفاق می افتد مال فیلمساز نیست؟ به نظرم اینطور هست و فیلمساز هم زیاد سینه اش را جلو ندهد. چیزی هم که نچشیدیم ادای چشیدنش را در نیاوریم. چون در سینما لو می رود. معلوم می شود که ما اعتقادی به چیزی که می گوییم نداریم. این حرف متافیزیکی نیست چون مثل می زنم.

اینکه فیلمی با دو شخصیت خوب باشد کاملا به فیلم بستگی دارد. همه آدم های بوسیدن روی ماه را بریزید بیرون چیزی بهش اضافه و کم نمی شود. همه آدم های این فیلم آدم نیستند و تیپ نیستند چی برسد به اینکه نماینده طبقه ای باشند. منهای آن دو خانم. خانم اول یعنی فروغ هم شخصیت پردازی اش کامل نیست یک شناسنامه ناچیز ازش داریم. اینکه همسایه دیوار به دیوار اینهاست و... که نشد شخصیت پردازی. از احترام هم چیزی نمی دانیم. از احترام این را می دانیم که بچه اش شهید شده و شنبه ها می رود ستاد شهدا. اما شخصیت پردازی این خانم برای پرهیز از ملودرام نابود می شود. وقتی می رود بالاسر تابوت پسرش. چون می خواهد گریه کند و ما می گوییم چون گریه دیدیم دیگر گریه نبینیم این شد شخصیت پردازی؟ این باید سر این تابوت خیلی حرف های خاص بزند مگر اینکه حرفی نداشته باشیم اقای اسعدیان. نمی روی تو برای اینکه لو می روی. یک ایثار روی هوا. این اتفاقی است که متافیزیکیه. اینه که خاص نمی شود. ایثار هر آدمی باید خاص باشد و الا من ایثار و گنده ترش را نمی فهمم. مگر اینکه شما خاص اش کنید و لحظاتش را در بیاورید. من عام نمی فهمم و همه چیز را خاص می فهمم. این ایثار در پرداخت تبدیل به ایثار می شود وقتی می روی داخل اتاق در لنگ شات بالا سر بچه یعنی هیچی نداری بگویی. دردت مشترک نیست با آن شخصیت و فیلمساز در می رود از زیرش و به جای اینکه تحمل و تاب این ایثار را داشته باشد خیلی راحت شخصیت را می کشد. بگذارید من تحملش را ببینیم. این را هم نمی بینیم. چی می بینم؟ هیچی نمی بینم. ما هیچ لحظه ای از این آدم، از کلنجارهایش، از دلتنگی هایش، از گریه روی تابوت نمی بینیم. این شخصیت پردازیه؟ این انتقال ایثاره؟ این عظمته آقای اسعدیان؟ عظمت در لحظات انسانی و نشان دادنش در میزانسن درست و موقعیت خاص معنی می دهد.

 

همایون اسعدیان: همه این حرف ها متافیزیکیه. صحبت های اول آقای فراستی خیلی محترمانه تر بود. با حرف های من زیادی عصبی شدند تبدیل شد به اینکه فیلمساز چیزی تو کله اش ندارد. نمی داند. خالی بوده. طلا و مس شد اتفاقی و به طبع من بیچاره حاتمی کیا هم فیلمش شد اتفاقی. من می ترسم اگر دوباره حرف بزنم دستم را در زندگی شخصی ام هم رو بکنند. این میزان عصبیت عجیب غریب را درک نمی کنم. من کی گفتم هنرمندم؟ من فیلمسازم. فیلمسازی اجباریه . اما من هیچ وقت نگفتم من هنرمندم. اینکه همان حرف های قبلی را غلیظ تر و شدید تر بگوییم همینه که من مصرم که این حرف ها متافیزیکی است و هر چقدر هیجانش را بالا ببریم اثباتش نکردیم. غلیظش کردیم. این شیوه ممکنه یکی را منکوب کند اما من قطعا از این شیوه جا نمی زنم. از کجا فهمیدید که من تو سالن نمی دانستم چی کار کنم؟ این را از کجا کشف کردید؟ چه کشف بزرگی! که من چیزی تو کله ام نبوده. خالی بودم. اتفاقی بوده. اینها حرف های عصبیته و از چنین منتقدی بعیده.

 

مسعود فراستی: وقتی من می گویم چیزی نیست اتهام به شخصی نمی زنم. من از روی میزانسن که رئیس بلده می گویم چیزی نداری بگویی. من در فیلم زندگی و دیگر هیچ که دوربین از لانگ شات دارد نگاه می کند و یک عده عزارداری می کنند می گویم مردش هستی دوربینت را ببری جلوتر. چی می خواهی ببینی از این؟ چون دوربین را ببری جلو لو می روی. تازه در آن سکانس بوسیدن روی ماه گریه ایی که به بهانه اش این گریه را ندیدم هم مالی نبود. یعنی گریه خاصی نبود. چرا نشانش نمی دهیم؟ برای اینکه این خاص را نمی شناسیم. این می شود که سینما نا خودآگاه آدم ها را نشان می دهد این عصبیته؟ اشکال ندارد..

 

مسعود فراستی: اگر گرایش سیاسی داشته باشم قطعا لحاظ می شود. حالا اگر شما هم دوست دارید مثل یکی از فیلمسازها تفتیش عقاید کنید و گرایش سیاسی ام را بفهمید ایراد ندارد. از روی نقد ها باید بفهمیم که این آدم چه گرایشی دارد. قطعا من گرایشم نه راست است نه چپ. همچنان که از اخراجیهای 1 دفاع می کنم اخراجی های 3 را می زنم. جوری می زنم که نتواند بلند بشود. برای اینکه فیلم خیلی بدیه. پایان نامه را جوری زدم ته اش فیلمساز گفت این فیلم یک پلان خوب نداشت؟ گفتم نه نداشت. و فریدون جیرانی داشت می لرزید. می گفت امشب بدترین شب برنامه هفته چون این فیلم فیلم حکومتی هست و وای به حالمون . گفتم بی خیال بشین. آنجا هم سعی کردند به من بگویند این فیلم درباره فتنه است . رهبری این را گفتند و.. همه اینها درست اما این بحث ها به شما چه مربوطه. به فیلم شما چه مربوطه. فیلم بدی ساختی. فیلم اکشن عقب افتاده ایی که اتفاقا سیاسی نیست. دفاعم از قلاده های طلا و اخراجی های 1 به شدت توضیح داده شده بود. هیچ روشنفکری در جهان سوم زندگی نمی کند که گرایش سیاسی نداشته باشد که اگر نداشته باشد خیلی روشنفکر نیست. در فرهنگ نقد باید جا بیفتدجدا از اینکه کی این حرف را می زند باید درست یا غلط بودن حرف تحلیل بشود. فعلا به روایت توجه و اعتماد کنید بعدا برسید به راوی.

 

همایون اسعدیان: اقای فراستی من می روم پشت در اتاق احترام سادات و واردش نمی شوم یعنی حرفی ندارم بزنم؟ وقتی حریم احترام سادات و پسرش را نمی خواهم به هم بزنم به معنی این هست؟ آیا در طلا و مس هم که می روم پشت اتاق زهرا سادات می ایستم و داخل اتاق نمی روم که وارد حریم خانواده اش نشوم یعنی من حرفی ندارم. به زعم من نهایت کج سلیقگی بود که احترام سادات را می بردم سر تابوت بچه اش . این استدلال ها را برای همه فیلم ها باید بتوانیم بگوییم. اینکه اقای کیارستمی از لانگ شات نرفته جلو برای اینکه دستش رو می شود؟ پس هر فیلمسازی از لانگ شات نرود جلو چنین معنایی دارد؟ که فیلمساز ترسیده که دستش رو بشود؟ این شد استدلال؟ اینمه احترام السادات پشت در ایستاده، مردد، فقط فکر می کند صورتم مرتبه یا نه برای من کافیه. دیگر نمی خواهم جلوتر بروم. و دوست داشتم این حس را بدهم که رفت تو یا نرفت. طاقت اورد یا نیاورد. حالا از اینکه من نمی روم تو اینطور استدلال می کنی؟ اینها استدلال های کم مایه ایی هست.

مسعود فراستی: حرف همایون اسعدیان درسته. که اگر بخواهیم تعمیم بدهیم یعنی همه کسانی که از لانگ شات جلو نمی روند یعنی حرفی برای زدن ندارند و من طرفدار یک فیلمساز استاد لانگ شاتم یعنی جان فورد. در طلا و مس فیلمساز کار درستی می کند که وارد آن خلوت نمی شود. و آنجا داده اطلاعاتی بیشتری لازم ندارد. اینجا رفتن به اتاق احترام سادات. ادای طلا و مس درآوردنه.

همایون اسعدیان: اقا شما فرض کنید اصلا طلا و مس را ندیدید. قرار شد فیلم را با خودش قیاس کنید نه فیلم دیگری.

فراستی: باشد. بسیاری از حذف های سینما حذف های درستی اند. یعنی لازم نیست فیلمساز من را ببرد اصطلاحا شیر فهم کند. اما نه حذف های نا بلد. حذف نابلد یعنی من جلوی جایی ایستادم دارم له له می زنم بروم از بچه ایی که بیست ساله ندیدمش اجازه بگیرم. چی دارم با آن بچه بگویم؟ اگر مادر آن بچه باشم خیلی چیزها دارم بگویم. اگر مادرش نباشم و مادرش را هم نشناسم و فقط فیلمساز باشم حرفی ندارم و ادای گفتن را در می آورم. یکدفعه رئیس گفت از ملودرام خوشم نمی اید. کسی که از ملودرام خوشش نیاید از سینما خوشش نمی اید. امیر هم با من موافقه. عزیز دلم حرفی نداری بزنی.

همایون اسعدیان: من و اقای فراستی دو نوع ادبیات داریم. اقای فراستی می گوید همچین زدمش که بلند نشد. آقای فراستی می گوید چیزی نداشتی بگویی. اصلا نوع ادبیات را ببینید. اینکه چیزی داشتم بگویم یا نه از یک جایی راجع به این فیلم برای من ثابت شده است. فیلمی که دو گروه مختلف خوششان آمده و بدشان آمده حتما چیزی برای گفتن داشته که واکنش ایجاد کرده. اگر فیلم خنثی ایی بود و من حرف برای زدن نداشتم که کسی دفاع و رد نمی کرد. آقای فراستی تو رو خدا این را بگویید که یک بازیگر مثل احترام السادات بدون حضور کارگردان می توانست آن بازی را بکند یا نه؟

مسعود فراستی: ماه هاست این سوال را داری و می گویم. بازی احترام سادات قطعا خوبه و قطعا فیلمساز ازش بازی گرفته.

همایون اسعدیان: دربرنامه هفت گفتی ربطی ندارد.

مسعود فراستی: بازی احترام سادات خوبه و قطعا فیلمساز ازش بازی گرفته اما اینکه بازی خوبه زود فیلمساز نگوید میزانسن من. اینکه چقدرش مال فیلمسازه یا خودش بماند.

همایون اسعدیان: همین که اقای فراستی یک گام عقب نشست همه مهمان من اند!

مسعود فراستی: یاد سازنده پایان نامه افتادم که گفت یک پلان خوب توی فیلم بگو و بهش ندادم.

جدال بین افخمی و طالبی نژاد

جدال بین طالبی 
نژاد منتقد و افخمی فیلمساز در نگاه اول به این وبلاگ مربوط نیست ولی در مناظره های این دو از مسعود فراستی یاد می شود برای همین در این وبلاگ قرار گرفته میشود .

در روزهایی که اغلب اخبار و گزارش‌ها و نوشته‌های رسانه‌ای در حوزه سینمای ایران به پوشش اتفاق‌ها و مسایل ریز و درشت و متن و حاشیه سی‌ویکمین جشنواره فیلم فجر اختصاص پیدا کرده، جدال قلمی تند و تیز و پر از نیش و کنایه و افشاگری یک منتقد و یک سینماگر مطرح ایرانی حسابی خبر ساز شد. 
ابتدا احمدطالبی‌نژاد منتقد سینما و روزنامه‌نگار با نوشتن یادداشتی در روزنامه "بهار" به انتقاد تند و تیز از بهروز افخمی پرداخت و افخمی هم در نوشته‌ای با لحنی مشابه پاسخ داد. 

یادداشت احمد طالبی نژاد 

بهروز افخمی، برخلاف تصور برخی‌ها که وی را فیلمسازی با صراحت لهجه و شجاع می‌دانند، اتفاقا بسیار پیچیده و سیاست‌باز است. آن هم از نوع بد سیاست‌بازی که سپهری در سروده معروفش آن را به «قطار خالی» تشبیه کرده است.

افخمی هرگاه احساس می‌کند دارد فراموش می‌شود، معرکه‌ای به راه می‌اندازد و جنجالی برپا می‌کند تا عده‌ای، از جمله من، یادشان بیفتد که او روزگاری فیلمساز بود و از قضا فیلمساز خوبی هم بود اما به جای متمرکز شدن روی حرفه‌ای که هم درسش را خوانده و هم بلد است، رفت سراغ عرصه‌هایی که قواعدش را هم بلد نیست.
مثلا سیاست و نمایندگی مجلس که لباسی بود بر قامت وی بسیار گشاد اما با پررویی پوشید و چهار سال از وقت ما و خودش را به هدر داد و بود و نبودش در مجلس فرقی نمی‌کرد. جز یک سخنرانی جنجالی، هیچ گامی در جهت حراست از اهالی سینما، هنر و فرهنگ برنداشت. در واقع او جای کسی یا کسانی را گرفت که شاید می‌توانستند برای این جماعت کاری کنند.

مجلس ششم را عرض می‌کنم البته. به هر حال، بعد‌ها شد مشاور یکی از کاندیداهای ریاست‌جمهوری و گفته می‌شد به‌زودی یک شبکه تلویزیونی هم با مدیریت وی به راه خواهد افتاد که بعد‌ها معلوم شد دروغ بوده است و به قول خودش در یک گفت‌وگوی خصوصی با نگارنده، می‌خواستند آمادگی جامعه را برای پذیرش یک شبکه خصوصی تلویزیونی محک بزنند و از این‌جور به اصطلاح عوام خالی‌بندی‌ها که هیچ‌یک جدی نبود.
از جمله با‌زسازی فیلم قیصر که دروغ محض بود که این‌ها همه نشان از تذبذب فکری وی دارد. بی‌سبب نیست که دوستان نزدیکش او را «بهروز چاخان» می‌نامند. امیدوارم از این صراحت بیان من نرنجد که البته اگر هم برنجد مهم نیست.

او دایم با گفتن دروغ‌های شاخدار، روی اعصاب ما‌ها راه می‌رود. یک‌بار هم ما این کار را با او بکنیم. به هر روی افخمی در آخرین شماره هفته‌نامه نگاه پنجشنبه که فعلا انتشارش متوقف شده، در گفت‌وگویی مفصل و در پاسخ پرسش‌های خوب مصاحبه‌کننده (سید جواد موسوی) چیز‌هایی به هم بافته که مملو از تناقض است. این تناقضات از جمله ویژگی‌های شخصیتی او است.

بگذارید برای این‌که سابقه‌ای از ویژگی اخلاقی‌اش را به دست بدهم، خاطره‌ای را نقل کنم. چند سال پیش، او را به نشستی درباره کارهای سینمایی‌اش با حضور انبوهی هنرجوی سینما در یک آموزشگاه دعوت کردم که لطف کرد و آمد. حرف‌های خوبی هم زد؛ این‌که سینما را سر کلاس نمی‌توان آموخت و بهتر است از همین امروز قید کلاس و آموزشگاه و این مسخره‌بازی‌ها را بزنید و بروید در کنج خانه با یک دستگاه ویدیو فیلم ببینید.
آن‌قدر در تقبیح آموزش آکادمیک سینما زیاده‌روی کرد که مدیر آموزشگاه، بنده را بابت حماقتی که مرتکب شده بودم، بازخواست کرد. اما با کمال شگفتی یک سال بعد خودش آموزشگاهی سینمایی دایر کرد و هنوز هم اداره‌اش می‌کند؛ البته از راه دور. در همین گفت‌وگوی هفته‌نامه نگاه، برخی تناقضات حیرت‌انگیز در باب زیبایی‌شناسی سینما از وی ساطع شده است که دود از کله آدمیزاد بلند می‌کند.

این را بگویم که من در‌ 30 سال گذشته حداقل سه بار با وی مصاحبه کرده‌ام و روحیات و تناقض‌گویی‌هایش را می‌شناسم. اصلا نخستین مصاحبه جدی‌اش در عرصه فیلمسازی را به بهانه نمایش سریال خوب "کوچک جنگلی"، من در مجله فیلم با او انجام دادم. همین‌طور نخستین مصاحبه درباره فیلم "عروس" و... . او حراف خوبی است. سواد سینمایی‌اش هم خوب است اما به قول خودش «سینما فقط سینمای آمریکا». سینمای اروپا را اصلا قبول ندارد.
البته در حرف. چون فیلم "تختی" وی که میراث گران‌قدر زنده‌یاد علی حاتمی بود که به وی رسید، هیچ شباهتی به سینمای کلاسیک آمریکا ندارد و اثری است ساختارشکن و متناقض‌نما که از ویژگی‌های سینمای روشنفکرانه اروپاست. او در همین مصاحبه برای دفاع از مسعود ده‌نمکی و مجموعه "اخراجی‌ها" آسمان و زمین را به هم می‌دوزد تا ثابت کند ده‌نمکی نابغه است و استدلالش هم این است که "اخراجی‌های دو"، فیلم گرمی است و گرمایش هم از شلوغی صحنه‌های فیلم ناشی می‌شود و در پاسخ مصاحبه‌کننده که می‌گوید بهترین و گرم‌ترین صحنه‌های فیلم "گوزن‌ها"ی کیمیایی، صحنه‌های دو‌نفره است، درمی‌ماند و تازه یادش هم می‌رود که نخستین فیلم بلندش "عروس" که فیلم گرم و جذابی هم بود هم برای تماشاگران عادی و هم برای نخبگان، بهترین صحنه‌هایش دونفره است.

این بیانیه‌های الکی و من‌درآوردی که صحنه‌های شلوغ گرم‌تر از صحنه‌های خلوت‌اند، از آن حکم‌های کیلویی است که فقط کسی مثل بهروز... می‌تواند صادر کند. از سوی دیگر در پاسخ یکی از پرسش‌ها درباره اوضاع روزگار و افسردگی و این حرف‌ها، یک جا از مرگ سینمای ایران حرف می‌زند و چند سطر پایین‌تر می‌فرماید: «الان هم وسایل فنی، هم امکانات تولید و هم امکانات لازم برای نمایش درست فیلم وجود دارد... به شرطی که در این اوضاع افسرده‌ای که هستیم نباشیم. تازه این افسردگی هم دلیلی ندارد. فقط دوست داریم ادای افسردگی دربیاوریم. به قول معروف خودمان را لوس کرده‌ایم.» به به چه رمانتیک؛ می‌فرماید: «گل در بر و می در کف و معشوقه به کام است/ سلطان جهانم به چنین روز غلام است». هرکس دیگری هم جای جناب افخمی باشد که به جای گرفتاری‌‌های...، در اوج رفاه و خوشی باشد، احتمالا دارای چنین نگاهی به جامعه می‌شود؛ «برق را در خرمن مردم تماشا کرده است/ آن‌که می‌پندارد که حال مردم دنیا خوش است».

ایشان حق دارد افسرده نباشد و دیگران را هم متهم کند که دارند خودشان را لوس می‌کنند. یک داستانک جعلی هست که می‌گوید شاعری یزدی شعری می‌گوید و برای حافظ می‌فرستد تا نظر بدهد. حافظ هم کلی ایراد بنی‌اسراییلی بر شعر وارد می‌کند و برایش می‌فرستد. شاعر یزدی که به رگ غیرتش برمی‌خورد، در پاسخ حافظ می‌سراید: «چون که در شیراز باشد نان مفت/ می‌توانی شعر‌های خوب گفت/گربه یزد آیی و شعربافی کنی/اردک از... بپرد جفت جفت.» بله، آقای افخمی ما هم اگر به جای کنج... زندگی دوگانه در ایران و کانادا داشتیم و دوستانی در نهاد‌ها داشتیم که پول بدهند فیلم‌های نصفه و نیمه بسازیم و خوش باشیم، به جای افسردگی، راه می‌رفتیم و بشکن می‌زدیم و همچنین از آقای «ف» به عنوان بهترین و شجاع‌ترین منتقد سینما ستایش می‌کردیم و او را مستقل‌ترین منتقد سینما می‌دانستیم و در پاسخ مصاحبه‌کننده که آن منتقد را دولتی می‌داند، مدعی نمی‌شدیم که اگر این جور فرض کنیم «همه ما به نوعی به دولت وابسته‌ایم. حداقلش این است که مثلا همه ما داریم روی کاغذ دولتی می‌نویسیم». تو را به خدا استدلال را ببینید. چون همه نویسندگان دارند روی کاغذ می‌نویسند و این کاغذ را هم دولت وارد می‌کند، پس همه وابسته‌اند. اولا که آقای افخمی هم می‌داند که دولت چند سالی است کاغذ را آزاد کرده است و جز برای برخی سازمان‌های دولتی یا نشریات وابسته، کاغذ به کسی نمی‌دهد.

درثانی منظور مصاحبه‌کننده از دولتی بودن آن آقای منتقد چیز دیگری است که یا شما می‌دانید و سفسطه می‌کنید یا نمی‌دانید که این بسیار بد است و بعید می‌دانم که ندانید. همین مصاحبه‌کننده‌ای که با شما کل‌کل کرده، از دوستان سابق آن منتقد است و بیش از من و ما او را می‌شناسد. به هر روی خواندن این مصاحبه را به همه کسانی که هنوز هم در شناخت پدیده‌ای به نام بهروز افخمی دچار توهم‌اند توصیه می‌کنم

بهروز افخمی:
جناب مستطاب احمد طالبی‌نژاد خودت را لوس نکن!

نوشته برافروخته و بسیار عصبانی شما را در روزنامه بهار درباره بهروز افخمی (که خودم باشم) خواندم و اگرچه برای شما مهم نیست اما زیاد ناراحت نشدم. یک چند تا دروغ (به قول خودتان دروغ شاخدار) نوشته بودید که همین‌جا شرح می‌دهم و تکذیب می‌کنم و یک‌ چند تا فحش و متلک پرتاب کرده‌ بودید که شایسته شما نبود، اما از من برنمی‌آید که جواب بدهم یا در چنین گودی با شما هماوردی کنم.

فقط همین‌قدر گوشزد می‌کنم برادر من! یادت باشد سن‌ و سالی از من و شما گذشته و این جور فحاشی و بددهنی را وقتی از جوان‌ها در‌آید شاید بشود بخشید، اما اگر از پیران صادر شود موجب خنده و تفریح کوچک و بزرگ خواهد بود. اصلاً خود عصبانیت هم همین‌طور است. یعنی با جوان عصبانی شاید همدلی کنیم و بر او سخت نگیریم اما پیرمرد عصبانی‌مزاج که به وقت حرف‌زدن به طور جدی از کوره در برود و جیغ‌جیغ‌کنان فحش و بدو بیراه بگوید، اگر شنوندگان را عصبانی نکند، حداقل موجب خنده و استهزا می‌شود. حالا دیگر خودتان می‌دانید.

من از شما کم‌ سن و سال‌تر هستم و خوب نیست بیش از این شما را موعظه کنم. برویم سراغ دروغ‌هایی که نوشته‌اید: اول این‌که من زندگی دوگانه در ایران و کانادا ندارم. من فقط دوبار به کانادا رفتم تا فیلمی بسازم که ساختم و احتمالا همان فیلم دولت کانادا را آنقدر ناراحت کرد که پارسال برای مسافرت سوم (به قصد تبدیل صدای فیلم به دالبی دیجیتال) به من ویزا ندادند و علت ندادن ویزا را هم فعالیت‌هایی ذکر کردند که در سفر قبلی داشته‌ام. من خیال ندارم برای شما شرح دهم چه‌طور در کشورهای مثلاً آزاد و خیلی متمدن، بعضی از فیلمسازان ایرانی تحت حمایت قرار می‌گیرند و بعضی دیگر که نخواسته‌اند کاری غیر از فیلمسازی بکنند برای تکمیل فیلمی که اصلا هم سیاسی نبوده ممنوع‌الورود می‌شوند.
این داستان مفصلی دارد که نه شما دوست دارید باور کنید و نه علاقه دارم برای امثال شما تعریف کنم. فعلا مقصودم فقط این است که به اطلاع برسانم زندگی دوگانه در ایران و کانادا نداشته و ندارم و حضرتعالی (نمی‌دانم با کدام انگیزه) دروغ گفته‌اید. 

دروغ دیگر این‌که نوشته‌اید من آموزشگاه سینمایی دایر کرده‌ام و هنوز هم اداره‌اش می‌کنم «البته از راه دور». این دروغ برخلاف دروغ قبلی شما حتی نیاز به تکذیب ندارد. بالاخره بچه‌های کلاس من در آموزشگاه سینمایی کهن و صاحبان این آموزشگاه می‌دانند که من آن جا را دایر نکرده‌ام و هیچ نقشی در اداره آن ندارم. گذشته از این صدها دانشجوی سینما که بعضی‌شان فیلمسازان خوب یا متوسطی هم شده‌اند، از ۳۰‌سال پیش تا به حال یک‌زمانی دانشجوی من بوده‌اند و می‌دانند که من از ۲۰سال پیش از آن‌که به قول خودتان لطف کنم و یک جلسه به آموزشگاه شما بیایم، سینما را آموزش می‌دادم و از دانشگاه تهران (دانشکده‌ هنرهای زیبا) تا دانشگاه هنر (دانشکده هنرهای داراماتیک سابق) تا دانشکده صدا و سیما در همه آکادمی‌های معتبر این مملکت سابقه تدریس داشته‌ام، نه این‌که یک‌سال بعد از حضور در آموزشگاه حضرتعالی «با کمال شگفتی» مشغول تدریس فیلمسازی شده باشم.

من می‌دانم که شما خیال می‌کنید با بچه‌هایی طرف هستید که کمتر از ۲۵سال دارند و خاطرات‌شان از زندگی فرهنگی و هنری این کشور محدود به همین هشت، ده سال اخیر است و بنابراین هرچه بگویید باور می‌کنند اما این را هم در نظر بگیرید که صدها نفر از شاگردان کلاس‌های من در حال حاضر در رشته‌های مختلف حرفه سینما فعالیت می‌کنند و سن و سال بعضی از آن‌ها به نزدیک ۵۰ رسیده است. خوب بود در این نکته تامل می‌کردید که اگر بعضی از ایشان نوشته شما را بخوانند و ببینند که نوشته‌اید من همین چند سال قبل و یک‌سال بعد از تقبیح آموزش آکادمیک سینما در کلاس حضرتعالی «با کمال شگفتی» مشغول تدریس شده‌ام به شما می‌خندند و نوشته شما را نیمه‌کاره رها می‌کنند. این‌طوری می‌شود که کسی به قول شما به «چاخان» معروف می‌شود. نه آن‌طور که امثال حضرتعالی لقبی درست کنند و هرچند سال یک‌بار توی مقاله‌ای به یکی بچسبانند و ادعا کنند که این لقب را دوستان او ساخته‌اند. آقای طالبی‌نژاد! نوشته‌اید که من آدم بسیار پیچیده و سیاست‌بازی هستم. حالا اجازه بدهید بگویم که شما هم آدم خیلی ساده و بی‌سیاستی هستید و به همین دلیل با این‌که از من خوش‌تان نمی‌آید من شما را محترم می‌دارم و هرچه سعی می‌کنم، از شما بدم نمی‌آید.

شما بلد نیستید طوری دروغ بگویید که به این سادگی لو نرود و همین است که در این سن و سال و با وجود تمام تلاش‌هایی که کرده‌اید نه به عنوان روشنفکر پذیرفته شده‌اید و نه حتی به عنوان منتقد و سینماشناس اعتباری به هم رسانده‌اید. شما باید کمی پیچیدگی و سیاست‌بازی یاد بگیرید، اما ذاتا روستایی هستید آن هم از نوع خوب و نمی‌توانید خیلی پست باشید. شما از من عصبانی هستید چون گفته‌ام از "اخراجی‌ها قسمت دوم" بدم نمی‌آید و مسعود فراستی را برجسته‌ترین منتقد فعلی مملکت می‌دانم. خوب است این را هم بدانید که مسعود فراستی هیچ کدام از فیلم‌هایی را که من ساخته‌ام یا در آینده احتمالاً خواهم ساخت نمی‌پسندد، اما چه کنم که آدم باسواد و باهوشی است و حرف و نظرش غیر از مواردی که به سیاست آغشته می‌شود یا خودش را در موضع مرشد فیلمسازان قرار می‌دهد، اغلب معتبر و باارزش است. 

شما که از فراستی اصلا خوشتان نمی‌آید و حتی حاضر نیستید نام او را در نوشته‌تان بیاورید و به جایش از عنوان آقای «ف» استفاده می‌کنید، خوب است از امیر قادری و امثال او یاد بگیرید که چطور باید خیانت کرد و پاپوش ساخت. چند ماه پیش آقای امیر قادری پیش من آمد که بعضی معلومات فنی را در مورد دوربین‌های دیجیتال یاد بگیرد. می‌خواست فیلمی بسازد و می‌خواست بداند من کدام دوربین را توصیه می‌کنم و یاد بگیرد که چطور باید آن دوربین را تنظیم کند. بعد از آن‌که این اطلاعات را به او منتقل کردم در یک راهپیمایی طولانی بحث به مسعود فراستی کشید و آقای قادری فهمید که این حقیر نه تنها فراستی را منتقد معتبری می‌دانم بلکه امیر قادری را در کار نقد و نظر «چه در عرصه سینما و چه در سایر زمینه‌ها از فوتبال تا موسیقی و...» موفق ندیده‌ام، اما امیدوارم در آینده توی فیلمسازی موفق شود. 

ظاهراً این حرف‌ها خیلی به آقای قادری‌گران آمد، چون در پایان آن راهپیمایی طولانی اشارتی کرد به این‌که یک سایت اینترنتی دارد ... و گفت که فکر می‌کند امروز هرکس می‌خواهد فیلم بسازد، اول باید اسباب بزرگی را‌ آماده کند که عبارت باشد از اسباب اینترنتی! من آن زمان ملتفت معنای اشارات نشدم و رفتم دنبال کار خودم یعنی فیلمسازی بدون استعمال اینترنت! ... چند هفته بعد وقتی سخت مشغول کار فیلمبرداری ۱۰قسمت پایانی سریال ۱۲۵ بودم، خبر آوردند در سایت کافه سینما مصاحبه‌ای از من منتشر شده که توش گفته‌ام سانسور خیلی چیز خوبی است و فیلمسازان باید خیلی خوشحال باشند که فیلم‌هایشان سانسور می‌شود! همان‌طور که حدس می‌زنید این مصاحبه به کلی و از بیخ ساختگی بود و تمام کلمات آن جعل و دروغ محض بود. من البته وقت ولگردی در سایت‌های اینترنتی فارسی‌زبان را ندارم و چند هفته بعد وقتی یکی از شاگردانم متن مصاحبه جعلی را درآورد و سر صحنه فیلمبرداری نشانم داد تازه فهمیدم که کار آقای قادری به کجا کشیده است.

آقایان کافه‌چی زیر مصاحبه جعلی هم به جعل و تزویر ادامه داده، تحت عنوان «کامنت» هرچه دل‌شان خواسته بود نوشته بودند و مرا به خاطر دفاع از سانسور به انواع دشنام‌ها نواخته بودند. همان‌جا تکذیب‌نامه نوشتم و برای کافه‌چی‌ها فرستادم اما همان‌طور که پیش‌بینی می‌کردم این تکذیب‌نامه منتشر نشد و در عوض آقای قادری یک ای‌میل محرمانه برایم فرستاد و توی آن تاکید کرد که کامنت‌ها (یعنی اظهارنظر خوانندگان) کاملا اصیل است و او هیچ کدام را با استعمال اینترنت از خودش درنیاورده است.

آقای طالبی‌نژاد! یاد بگیر برادر من! این روزها نسل جدید به عرصه آمده، این‌طوری خباثت می‌کنند. آن‌ها هیچ مسلکی ندارند و از ساده‌ترین شگردهای خیانت به خویشتن و جهان استفاده می‌کنند تا از پس حریف بربیایند. البته می‌دانم که چنین رفتاری از شما برنمی‌آید وگرنه می‌توانستم از شما متنفر بشوم و به جای این جوابیه رویم را برگردانم و مشغول کاری بشوم که بیشتر دوست دارم، یعنی به فن شریف درام‌پردازی و فیلمسازی سرگرم شوم. شما برادر من، ریشه روستایی دارید و نمی‌توانید آنقدرها بی‌اصل و نسب باشید که این‌ها هستند. این است که در مسابقه با این نسل اینترنتی عقب می‌مانید و فراموش می‌شوید.

حالا اجازه بدهید همان توصیه‌ای را که به امیر قادری - وقتی که خیال می‌کردم لیاقتش را دارد - کردم، به شما عرضه کنم: دست از این کارها و پراکنده‌نویسی‌ها بردارید و کار فیلمنامه‌نویسی را دنبال کنید. شما یک زمانی فیلمنامه‌نویس خوبی بوده‌اید. شما فیلمنامه بهترین فیلم بعد از انقلاب مسعود کیمیایی یعنی "دندان مار" را نوشته‌اید. این درست که کیمیایی فیلمنامه شما را تغییر داد و فیلم خودش را ساخت اما چنان که شنیده‌ام فیلمنامه شما هم خیلی خوب بوده است خود من هم سال‌ها پیش یکی‌دیگر از فیلمنامه‌های شما را خواندم و خیلی پسندیدم و چون در این عرصه هم خبره هستم و هم سختگیر بعید می‌دانم که اشتباه کرده باشم مسعود فراستی در کار نقد فیلم از شما بهتر است. یک دلیلش این است که هیچ‌وقت پراکنده‌کاری نکرده و نخواسته چیزی غیر از منتقد و سینمایی‌نویس باشد.

شاید هم می‌دانسته که نمی‌تواند و استعدادش را ندارد که مثلا فیلمنامه‌نویس یا فیلمساز بشود. فیلمنامه‌نویسی و داستان‌نویسی البته سخت‌تر و جدی‌تر از پریشان‌نویسی‌های فعلی شماست. اما شما می‌توانید بهتر از این باشید. «می‌توانی شعرهای خوب گفت!» به این شرط که واقعا دل به کار بدهید و شاید آن وقت از حال افسرده‌ای که الان دارید و به خاطرش خودتان را لوس می‌کنید و به آدم‌هایی مثل من بد و بیراه می‌گویید، به حال خوش درآیید. یادتان باشد که درام‌پردازان و قصه‌سازان باقی می‌مانند، اما مزخرف‌گویی‌های اینترنتی اغلب پیش از آن‌که خوانده شود فراموش می‌شود.

نشست نقد و تقدیر از مستند آخرین روزهای زمستان

فراستی: شهید باقری در این مستند دیده نمی‌شود/ کمره‌ای: به کارگردان احسنت می‌گویم

نشست نقد و بررسی مستند «آخرین روزهای زمستان» به کارگردانی «محمدحسین مهدویان» با حضور مسعود فراستی و علیرضا کمره‌ای، محقق تاریخ دفاع مقدس برگزار شد.

در ابتدای این جلسه محمدحسین مهدویان کارگردان مجموعه تلویزیونی «آخرین روزهای زمستان» درباره این مجموعه پرداخت و گفت: ما اواخر سال 87 به همراه چند تن از همکاران مشغول انجام کار دیگری بودیم، من قبلا نام شهید باقری‌ را‌ شنیده بودم و گفتم خیلی خوب است که تحقیق و تولید را درباره این شخصیت شروع کنیم که از ابتدای سال 88 به تحقیق در این باره پرداختیم.

* هرگاه این مستند را دیدم تحسین کردم

علیرضا کمره‌ای محقق تاریخ دفاع مقدس در ادامه افزود: هرگاه این سریال را دیدم تحسین کردم شما به روایت فتح شهید آوینی دقت کنید، این مجموعه حاکی از تمامی آرایه‌های ادبی است، وقتی از این فضا بیرون می‌آییم قطعا مجموعه به زیرنویس نیاز دارد، مهم است راوی چقدر گیرنده و ستاننده است در چیزی که روایت می‌کند.

 چیزهایی ما از جنگ روایت می‌کنیم منشا ذهن افرادی است که در جنگ حضور داشته‌اند، مثلا ما در هنر کلامی سهم شهید آوینی را نمی‌توانیم پنها کنیم، آن چیزی که ما درباب هنر جنگ بحث کنیم، مسئله قابل اعتنایی است،‌ به نظر من شناخت انواع تلفیق‌ها در نسبت جنگ از جمله تصویر خود اینها محل اعتناست، جنگ به مصادیق اتفاقی که در جبهه است مهم‌ترین چیز در ذهن افراد جنگ است که ما به آن رزمنده می‌گوییم؛ لایه‌‌ دیگر  پشت جبهه است. صرف حضور در واقعه یا مکان واقعه دلیل نیست. یعنی دلیل نمی‌شود که من جنگ را حس ‌کنم صرف همزمان بودن، دلیلی بر واقف بودن به واقعه نیست.

* حسن این مستند خوش‌تیپ نبودن بازیگران آن است 

کمره‌ای نیز در ادامه جلسه گفت‌: من خصوصیاتی در کار ایشان دیدم، اولا پرهیز از چهره‌هایی را که مثل کد لو رفته شده‌اند، من فیلم را که می‌بینم باید باور کنم، ضمنا نقطه آغاز و نقطه پایان خیلی مهم است، در صحنه پایانی این فیلم برای بیننده و شنونده و خواننده ساخته می‌شود. کار خوب را بایدتحسین کرد، چقدر خوب است که این افرادی که انتخاب شده‌اند، چهره خوش تیپ نیستند مثل بازیگران امروز؛ این خیلی مهم است، دوم اینکه اینها دیالوگ ندارند و متن خوانده می‌شود، سوم اینکه از زبان شعر در این مجموعه خبری نیست مثل مجموعه شهید آوینی. این کار مثبتی است بر روایت و روایت پایان ناپذیر است ما چند سال دیگر هم از این مجموعه‌ها داشته باشیم مثل شهید باقری.

کمره‌ای در ادامه این نشست اظهار داشت: باقری موسس اطلاعات و عملیات جنگ است، باقری موفق شد که جنگ را بشناسد و این نیازمند محاسبه و معامله است تمامی شهدا و سرداران جنگ ما ممتاز هستند.

کمره ای در پاسخ به سوال مجری این برنامه که پرسید این مجموعه چقدر موفق بوده گفت: کار شهید باقری نسبت به مستندات تولید شده اخیر خوب متمایز است.

استاد فراستی در ادامه صحبتهای کمره ای بیان کرد: شیوه شاعرانگی در متن‌نویسی موجب شد که روایت محل اقبال خواص قرار بگیرد و تبدیل شود به یک رمان. این زیباترین کار شهید آوینی است، آوینی در شرایطی تولید می‌کرد که متن را فهم می‌کرد. بعداز جنگ کسانی به تقلید از آوینی این کار را ادامه داد اما او حساب و کتابی داشت برای این کار.

کمره‌ای گفت: بعداز روایت فتح آوینی چه باید کرد؟ آن‌چیزی که بعد از آوینی ساخته شد برای کسانی که اهل جبهه بودند ارتباط ایجاد نمی‌کند. زبان تصویری جنگ را چگونه می‌شود فهمید، کاری که آقای فارسی کرد در مستند شهید هاشمی، من دیدم این آدم دارد به یک زبانی می‌رسد و این کار ادامه پیدا نکرد. من ایشان را نمی‌شناختم و وقتی دیدم گفتم از آن چیزهایی است که گفتم ساخته شده دیگه.

استاد گفت: روایت فیلم‌ساز در این مستند شکل نگرفته صدای راوی مجموعه افتضاح است و ملال‌آور. متنی که محمد آوینی می‌خواند اصلا خوب نیست و ویرایش نشده، ملودراماتیک است، دوربین در وقت مصاحبه بی‌هویت است من نمی‌فهمم وقتی مادر شهید روی دوربین در حال صحبت است دوربین باید پشت پنکه باشد، این چرخش دوربین اصلا خوب نیست دوربین باید مودب بایستند.

*چرخش دوربین به شدت ضدسینمایی است

وی در ادامه سخنان خود گفت: دوربین باید خسیس باشد وقتی صحنه ثابت است و سه نفر دور میز نشسته‌اند کات معنی می‌دهد که باعث زیباتر شدن مجموعه می‌شود در حالی در این مستند اصلا ری‌اشکن وجود نداشت، سینما بلد بودن زندگی است قالب کار اساسا بر مستند است مستندی که قصه می‌گوید. هر چیزی که به این مستند آسیب می‌رساند باید دور ریخته شود، سوم اینکه بازسازی وقایع در این مستند درست نیست صحنه‌های گسسته بازی‌سازی شده هیچ کاری با مخاطب نمی‌کند.

وی افزود: انتخاب بازیگر در این مجموعه فاجعه بود. بدتر از همه این که مجموعه تا اینجا هیچ چیزی به من نمی‌دهد و از این بدتر بازیگر شهید باقری است که اصلا بوی آن زمان را نمی‌دهد، درون شهید باقری در این مجموعه دیده نمی‌شود. اول فیلم تقدیم به شهید آوینی شده در حالی که چیزی به درد تقدیم کردن می‌خورد که لیاقت بیان داشته باشد، مستند روایت فتح به شدت امروزی است چون شخصیت پرداز و درون‌گرا است و داخل بچه‌ها را به من نشان می‌دهد ولی این کار مطلقا در شان شهید باقری نیست.

استاد بیان داشت: من درون باقری را می‌خواهم که مطلقا در این مجموعه دیده نمی‌شود، امیدوارم حرف‌های من این کارگردان جوان را به جلو هدایت کند.

اگر آدم به چیزی نزدیک است سخت‌تر باید ببیند، نقد تخریبی هم خوب است و می‌سازد. مهم‌ترین چیز در سینما این است حس من را برانگیزد، زبان مستند باید به روز باشد که اصلا روی آن فکر نشده است، در این فیلم کمیت به کیفیت تبدیل شده است. این کار باید شخصیت‌پردازی می‌شد، در صحبت بعضی از نزدیکان شهید نشانه‌هایی از شخصیت‌پردازی وجود دارد. روایت فتح از جمله مستندهایی است که در آن مستند شخصیت‌پردازی شده است. این برنامه از تلویزیون پخش می‌شود پس باید مخاطب تلویزیونی داشته باشد.

در ادامه این جلسه مهدویان کارگردان مجموعه «آخرین روزهای زمستان» در پاسخ به سوال خبرنگاری که پرسید قبلا کار دیگری انجام داده‌ بودید گفت: من سال 86  مستندی کار کردم دراماتیک که ژانری درام داشت، من مشغول آن مجموعه بودم که کار شهید باقری به من پیشنهاد شد.

مهدویان در پاسخ به سوال یکی از خبرنگاران که گفت چرخش دوربین کار را خراب کرده است گفت: من با هیچ کسی در مورد این موضوع مشورت نکردم و هر کاری خواسته‌ام در این کار کرده‌ام.

مهدویان افزود: این طور به وقایع نگاه کردن درست نیست، لحن غیرحماسی در این فیلم زیاد است و لحن تقدیری در فیلم حاکم است، و خیلی دنبال لحظات تحریک کننده نبودم و می‌خواستم وقایع خیلی معمولی به نظر برسد. به نظر من پیام فیلم به مخاطب منتقل شده است، طیف گسترده‌ای فیلم را دیده‌اند و پسندیده‌اند و نخواستم که فیلم خیلی ژانر جنگی و کلیشه‌ای داشته باشد و بیینده برایش کمی قابل تعدیل باشد.