مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

اتمام مهلت

مهلت طرح و ارسال سؤالات جهت مصاحبه با مسعود فراستی

به پایان رسید.


بدیهی است که از این پس سؤال جدیدی دریافت به مصاحبه راه
نخواهد یافت.

فراخوان

دوستان و همراهان وبلاگی، سلام.

قرار است تا چندی دیگر مصاحبه‌ای مفصّل و مشروح با جناب مسعود فراستی ترتیب دهیم. مصاحبه‌ای که قصد داریم، به امید خدا، در آن درباره‌ی همه چیز از ایشان سؤال کنیم. مصاحبه‌ای که سیاق برگزاری و انتشارش با تمام مصاحبه‌های پیشین متفاوت است. برای انجام این کار، با نظارت خود ایشان گروهی تشکیل شده است که هم‌اینک مشغول تدوین سؤالات و بخش‌های متفاوت مصاحبه می‌باشد. جناب فراستی با توجه به تعطیلی طولانی مدت بخش "مصاحبه با کاربران وبلاگ"، تأکید و اصرار دارند که برگزاری این مصاحبه به اطلاع همراهان صبور و متین وبلاگ برسد تا ایشان در طی این مصاحبه به سؤالات این دوستان نیز پاسخ گفته باشند.

بنابراین از تمام دوستان دعوت می‌شود که هر آنچه دل تنگ‌شان می‌خواهد بپرسند و سؤالات خویش را به ایمیلی که در زیر اعلام شده است ارسال فرمایند.

دوستان، البته به این نکته‌ی مهم توجه داشته باشید که سؤالات ارسالی شما به گروه مصاحبه‌کننده تحویل خواهد شد و ایشان پس از دسته‌بندی سؤالات، آنهایی را که با سیر کلّی مصاحبه هماهنگ باشد را در آن خواهند گنجاند. بنابراین، هم ممکن است تعداد زیادی از سؤالات به هنگام مصاحبه تغییر شکل بیابند و چند سؤال مشابه در قالب یک پرسش واحد مطرح شوند، و هم این امکان وجود دارد که برخی از سؤالات حذف شوند.

از تمامی علاقه‌مندان در خواست می‌شود که سؤالات خود را حداکثر تا تاریخ پنجم آبان‌ماه 1395 ارسال فرمایند و قسمت subject (موضوع) ایمیل ارسالی را در فرمتی که در زیر آمده است تکمیل نمایند.

آدرس ایمیل:

sky_eng2011@yahoo.com

موضوع (Subject) ایمیل:

 "مصاحبه با مسعود فراستی" – [موضوع سؤال]

تذکر:

1) اگر بیش از یک سؤال- با موضوعاتی متفاوت- مد نظر عزیزان است، در بخش "موضوع سؤال"، موضوعات مورد نظر را با ویرگول ("،") از یکدیگر مجزا فرمایید.

2) دوستانی که پیش از این سؤالاتی مطرح کرده‌اند که بی پاسخ مانده است، لطفاً مجدداً آنها را طرح فرمایند.

مصاحبه کاربران وبلاگ با مسعود فراستی پیرامون جشنواره سی و سوم

اشاره: ضمن تشکر از صبوری تمامی شما دوستان فهیم وبلاگی و با سپاس از اینکه شرایط جناب فراستی و مشغله ی بنده ی حقیر را- خصوصاً در این بحبوحه ی انتهای سال- درک کردید و با شکیبایی خود، بنده را بیش از پیش شرمنده نمودید، پاسخ سؤال هایتان از سوی مسعود فراستی را تقدیم حضور می کنم.

 


دوست وبلاگی: شما در گذشته اعلام کرده بودید که مخالف سینمای جشنواره ای (جشنواره فجر) هستید. می توانید بیشتر توضیح دهید؟

مسعود فراستی: مخالف سینمای جشنواره ای هستم، یعنی مخالف جشنواره فرنگی هستم. یعنی من با فیلم هایی که برای جشنواره فرنگی ساخته می شود، مخالف بودم، هستم، و خواهم بود. اما اگر فیلمی برای مخاطب اینجا ساخته شود و سربلند باشد، نه سرافکنده و بعد برود و آنجا هم جایزه بگیرد، مشکلی ندارم.

دوست وبلاگی: اصولا اهمیت جشنواره ها و فستیوالها تا کجاست؟

مسعود فراستی: من فکر می کنم مهمترین اش معرفی کردن یک فیلم در سطح جهان است. جشنواره های اروپا و آمریکا اساساً از این نظر مهم است وگرنه جایزه هایشان به نظر من ارزشی ندارد. به این دلیل ارزشی ندارد که بسیاری از فیلم های خوب جایزه نمی گیرند و بسیاری از فیلم های بد جایزه می گیرند. این جایزه ها را پنج، شش داور آن زمان و همچنین مجموع اوضاع سیاسی- اجتماعی آن مملکت تعیین می کنند. مثلاً فرض کنید که "مهاجرت" مسأله ی روز است. بنابراین فیلم هایی که موضوع مهاجرت را مطرح می کنند، خود به خود امتیاز بالایی می گیرند. این، اساساً سیاسی است و ارزش هنری اش خیلی پایین است.

دوست وبلاگی: جشنواره فجر رو چقدر سیاسی میدونید؟

مسعود فراستی: جشنواره فجر هم سیاسی است، اما به نظرم سیاسی از سوی نظام نیست؛ سیاسی بودنش وِل است. سینمای ما استراتژیک نیست، علی رغم اینکه ظاهراً دولی است و هست. اما اینکه می گویم ظاهراً به این دلیل است که دولت در سیاست گذاری برای سینما غایب است که ای کاش نبود و من می دانستم که با چه کسی طرف هستم و آن وقت می گفتم که این دیوانه خانه ای که امسال راه انداخته اید، محصول شماست. از این نظر سیاسی است و همچنین از این نظر که هیئت داوران را ظاهراً با محاسبه ای بیش و کم جدی می چینند، که این محاسبه نیز معنی اش خنثی کردن است و ترس از نظر جدی داشتن و شنیدن. از این جنبه ها سیاسی است، اما حاصل اش چیست؟ هیچی.

سید جواد: منظورتان این است که سیاسی است، اما سیاسیِ جدی ای هم نیست.

مسعود فراستی: مرسی. سیاسی جدی ای هم نیست. اگر بود، بهتر بود. چون تکلیف ما روشن بود. هر چیزی که تکلیفش روشن باشد خوب است، حتی اگر اشکال داشته باشد. اما اگر تکلیف چیزی روشن نباشد، حتی اگر اتفاقی هم خوب درآمده باشد، بد است.

دوست وبلاگی: آیا با اینکه جشنواره بعد از نمایش فیلم ها در پایان هر سال برگزار شود یا اصلا برگزار نشود، موافقید؟

مسعود فراستی: واقعیت این است که من خیلی مسأله ی این جشنواره فجر را ندارم، چون اصلاً آن را چیزی جدی نمی دانم. یک جشن است دیگر. جشنی می گیرند و جایزه ای می دهند و اثری هم ندارد. نه در فروش اثری دارد و نه در جای دیگر. فقط یک تست می کنند که ببینند فیلم های مورد تأیید از نظر "آقایون" کدام هاست. این جشنواره واقعاً کارکرد یک جشنواره را مبنی بر اینکه تعیین کننده باشد، خط مشی بگذارد و فروش تعیین کند و . . . هیچ کدام را ندارد.

دوست وبلاگی: به نظر شما فیلمهای جشنواره امسال بهتر بود یا جشنواره سال گذشته؟

مسعود فراستی: امسال جزء بد ترین های ده سال اخیر بود.

دوست وبلاگی: بهترین جشنواره در بین سال های اخیر (از نظر بیشتر بودن فیلم خوب و کیفیت بهتر فیلمها) جشنواره ی کدوم ساله؟

مسعود فراستی: یادم نمی آید.

دوست وبلاگی: آیا با سیاستی که باعث شد جشنواره امسال در شهرستانها نباشد موافقید؟ تاثیر مثبت دارد یا منفی؟

مسعود فراستی: من قطعاً با هر چیزی که برای تهران باشد و برای شهرستان نباشد مخالفم، چون فکر می کنم شهرستان ها بیشتر حق دارند تا تهران.

دوست وبلاگی: شما قبول دارید سینمای ما از سینمای حرفه ای دنیا فقط ادا و اطوار مصاحبه مطبوعاتی با ژستهای عجیب غریب و ... را یاد گرفته وگرنه هیچ پیشرفتی نداشته و اگر گاهی هم خواسته به سمت سینمای دنیا گام بردارد فقط از در تقلید وارد شده و انجام جشنواره امری بیهوده و از سر رفع تکلیف است؟

مسعود فراستی: صد در صد.

دوست وبلاگی: به نظر شما جشنواره امسال یا پارسال و ... فجر، چقدر بوی بهمن 57 را میدهد؟

مسعود فراستی: هیچی.

دوست وبلاگی: جمله ی تعیین کننده ی مرحوم امام -ما با سینما مخالف نیستیم، با فحشا مخالفیم- ، کجای سیاستگذاری ها و پرورش فیلمسازها بوده؟ ....

مسعود فراستی: تقریباً هیچ جا.

دوست وبلاگی: چه چیز های امیدوار کننده ای توی جشنواره امسال بود؟

مسعود فراستی: هیچ چیز امیدوار کننده ای نبود، جز یک فیلم خیلی کوچک و قابل تحمل به اسم "در دنیای تو ساعت چنده؟"

دوست وبلاگی: جشنواره امسال پدیده ای داشت؟

مسعود فراستی: آره. خُل بازی و دیوانه بازی.

دوست وبلاگی: نگران کننده ترین مسئله توی جشنواره امسال چی بود؟

 

مسعود فراستی: مجموعه ی فیلم ها جامعه ی مضمحلی را نشان می دهد که این، جامعه ی ایران نیست؛ جامعه ی دور و بَر آقایون فیلمساز است.

دوست وبلاگی: آیا پیشنهادی برای بهتر برگزار شدن جشنواره دارید؟

مسعود فراستی: نه. درش را ببندیم. داروخانه به جایش بزنیم بهتر است. در ضمن من فکر می کنم برای یک سال هم که شده آقایون لطف کنند، شرّشان را کم کنند و پول ندهند. بگذارند این پدیده زندگی طبیعی اش را بکند، ببینیم چه می شود. ممیزی هم سر جایش است و دو بند بیشتر نیست: "دفاع از منافع ملی"، "دفاع از آرمان های انقلاب". مورد سوم هم ندارد.

دوست وبلاگی: اجرای مهران مدیری چطور بود؟

مسعود فراستی: شل و ول. از بالا، توهین آمیز.

سید جواد: از بالا یعنی چه؟

مسعود فراستی: یک موضع پترنالیستی که یعنی "این، منم که دارم اجرا می کنم."

دوست وبلاگی: انتقادی به افتتاحیه و اختتامیه ندارید؟

مسعود فراستی: اصلاً ندیده ام و حوصله اش را هم ندارم.

دوست وبلاگی: اگه قرار باشه تو یه جمله یا حالا اگه امکانش هست تو یه کلمه جشنواره امسال رو توصیف کنید چی میگید؟ (آیا همون عبارت "آخر خط" برازندشه؟)

مسعود فراستی: یک کلمه: "دارالمجانین".

دوست وبلاگی: آیا تمام فیلم های جشنواره را تا آخر تماشا کردید یا فیلمی هم بود که به دلیل بی ارزش بودن نتوانید تا انتها تحمل کنید؟

مسعود فراستی: خیلی از فیلم ها غیر قابل تحمل بودند. چُرت های مبسوطی سر خیلی از فیلم ها زدم و هر وقت بیدار می شدم، می دیدم که همان دری وری ها ادامه دارد.

دوست وبلاگی: آیا تم مشترکی در بین فیلم ها مشاهده کردید؟

مسعود فراستی: دیگر این جشنواره را ولش کن. بس است.

دوست وبلاگی: مشکل اغلب فیلم ها در چیست؟

مسعود فراستی: آشفتگی، آشفتگی، آشفتگی. پسرفت، پسرفت، پسرفت. بی ارتباطی با مسائل مخاطب.

دوست وبلاگی: اندکی درباره سندروم پایان باز در فیلم های ایران ( بخصوص فیلم های جشنواره فجر امسال) توضیح دهید. آیا پایان باز نشانگر ترسو بودن یا بی نظر بودن فیلمساز است؟

مسعود فراستی: حتماً.

دوست وبلاگی: باتوجه به زیاد شدن فیلم هایی مثل ماهی و گربه و ممنتو و عصر یخبندان که غیر خطی داستان را تعریف می کنند، از شما می پرسم اصولا چه فلسفه ای پشت این حرکت است ؟ چه موقع بهتر است یک فیلم غیر خطی باشد ؟ آیا این تکنیک صرفا یک حرکت show off نیست ؟

مسعود فراستی: اغلب، چرا. ولی گاهی اوقات است که یک قصه در مغز صاحبش به صورت غیر خطی می آید و غیر خطی و موازی رشد می کند. قصه های موازی کوچکی که حالا یک مجموعه را می سازند. اگر بلد باشیم این طوری قصه بگوییم (مثلاً مثل Crash) خیلی هم خوب است. البته من سینمای کلاسیک را ترجیح می دهم.

دوست وبلاگی: استاد میشه بگید چرا توی سینمای ایران اقتباس وجود نداره؟توی این جشنواره آیا کاره اقتباسی داشتیم ؟چرا همه تبه مولف بودن رو دارن؟اکثر کارای فرنگی امسال اقتباس بوده.نویسنده ها اجازه نمیدن؟اصلا ما نویسنده درست حسابی الان داریم؟

مسعود فراستی: از آخر بگویم: نداریم. خُب، با همین "نداریم" همه چیز را توضیح دادم دیگر.

دوست وبلاگی: بهترین فیلم در بخش هنر و تجربه، نگاه نو، سینما حقیقت، سودای سیمرغ و در کل چیست؟

مسعود فراستی: در کل این جشنواره ما یک فیلم دیدیم که به درد بخور بود.

دوست وبلاگی: فیلم هایی که ارزش دیدن دارند.

مسعود فراستی: "در دنیای تو ساعت چنده؟" "ارغوان" "من دیه گو مارادونا هستم" "رخ دیوانه"

دوست وبلاگی: دلتون به حال کدوم فیلم سوخت؟ یا بهتر بگم فیلمی که حسرتشو خوردین که فیلم خوبی میشد ولی حیف و میل شده و در نیومده؟

مسعود فراستی: دلم به حال خودم سوخت که وقت عزیزم را گذاشتم و این همه اراجیف دیدم.

دوست وبلاگی: بهترین فیلمنامه.

مسعود فراستی: نداشتیم.

دوست وبلاگی: بهترین و بدترین بازیگر مرد و زن جشنواره.

مسعود فراستی: ولم کن.

دوست وبلاگی: نظر تان در مورد فیلمهای نگاه نو؟

مسعود فراستی: هیچی. ولش کن.

دوست وبلاگی: نظر تان در مورد فیلمهای هنر و تجربه و اینکه آیا فعالیت های گروه هنر و تجربه نتیجه ای خواهد داد؟ به طور کلی طرح جایزه ی هنر و تجربه رو چگونه ارزیابی میکنند؟

مسعود فراستی: متأسفانه معنای واقعی و کنونی هنر و تجربه این است که فیلم هایی که مخاطب ندارند و هیچ کس آنها را نمی بیند، می ریزیم توی آن. "می ریزیم" توی آن. در صورتی که هنر و تجربه اساساً یعنی تجربه. یک تجربه تکنیکال و یک تجربه فرمی که تا الان فقط یک ماهی و گربه را داشته ایم که یک تجربه بد فرمی- تکنیکی بود.

دوست وبلاگی: جوایز به حق بودند؟ حق کدام فیلم ها خورده شد؟

مسعود فراستی: حق مردم خورده شد.

دوست وبلاگی: اگر شما جوایز رو میدادین به چه صورت انتخاب میکردین؟ ( در هر زمینه چه افرادی رو انتخاب میکردین ؟‌)

مسعود فراستی: (می خندد). من همان یک فیلم را دارم و آن یکی دو فیلم نصفه، نیمه.

دوست وبلاگی: چرا بانوان سینمای ایران همیشه طلبکارند (البته شاید چون سیمرغ هاشون مثل بقیه هست و تفاوت نداره شاکی هستند) و همیشه مدعی هستند که حقشون رو ضایع کردند . . .

مسعود فراستی: تا همین جا بگذار یک شوخی بکنیم: خانم ها اصولاً همیشه طلب کارند.

دوست وبلاگی: مثلا نیکی کریمی و غیره آیا واقعا کارگردانها و بازیگرای زن ایرانی بخصوص تو همین جشنواره اصلا در حد تشویق بودند؟

مسعود فراستی: این حرف ها اصلاً شوخی است. بگذریم.

دوست وبلاگی: بازی حامد بهداد در کل و در این جشنواره از نظر شما چگونه است؟

مسعود فراستی: بازی اش در کل که پرت است، اما در این جشنواره کمی کنترل شده بود.

دوست وبلاگی: آیا به نظر شما مهتاب کرامتی در بازیگری رشدی پیدا نموده است؟

مسعود فراستی: تو رو خدا ولم کن. بگذار از این سؤالات لوس رد بشویم.

دوست وبلاگی: استاد نظر شما در مورد بازی پرویز پرستویی (بازیگر محبوبم) در این جشنواره چیست؟ اگر میگویید ضعیف و بسیار بد چرا؟ به نظرتان چه شرایطی می تواند بازیگر به این بزرگی را اینقدر کوتوله و کوتاه کند؟ به نظر شما اگر پرویز پرستویی در هالیوود بود باز هم به چنین شرایطی دچار میشد؟

مسعود فراستی: نه. در هالیوود بد تر می شد. چون آنجا جای شوخی نیست.

سید جواد: چه شرایطی می تواند بازیگر به این بزرگی را اینقدر کوتوله و کوتاه کند؟

مسعود فراستی: "به این بزرگی"! راستش من اندازه نزده ام، این دوست مان بهتر می داند. اما اینکه "چه شرایطی؟": خودش و اوضاع. اوضاع سینما.

دوست وبلاگی: نظر شما در مورد فیلم سازان جوان و فیلم هایشان در جشنواره چیست؟ بهترین شان کدام اند؟

مسعود فراستی: من هیچ چیز به درد بخوری ندیدم. تنها فیلم قابل توجه مال صفی یزدانیان بود که او هم جوان نیست.

دوست وبلاگی: آیا پیشنهادی به فیلم سازان جوان حاضر در جشنواره که الگوی سینمای اروپا و یا به طور کلی الگوی روایت مدرن را به عنوان سبک فیلم سازی خود انتخاب کرده اند دارید؟

مسعود فراستی: پیشنهادم این است که کلاسیک ببینند و اینقدر مدرن زده ی آشفته ی پر مدعا نباشند. این را در نقد های امسال هم، به خصوص درباره فیلم بوفالو، نوشتم.

دوست وبلاگی: به نظرتون دلیل افت کارگردان هایی مثل حجازی چی می تونه باشه؟ پول مفت؟

مسعود فراستی: پول مفت که دلیل افت همه است. به اضافه ی اینکه امر برش مشتبه شده که دو فیلم قبلی را خودش ساخته است.

دوست وبلاگی:

با سلام و خسته نباشید.

اخطار: به جملاتم از بعد تئوری مولف نگاه نکنید(چون نع من سواد درک آن تئوری را دارم و نع در ایران جواب میدهد،هر چند که به قول حسن حسینی آن تئوری هم مالی نیست)

فیلمسازی واضح اعلان میکند من روشنفکرام (روشنفکر نما) پس جدا از مردم پیرامون خود زندگی میکنم پس "پری" و "هامون" و "اشباح" میسازم. تکلیف این فیلم ساز مشخص است او سینما نمیفهمد،رییس دخلش را می آورد.

فیلمسازی از ادبیات وارد سینما میشود ،شیار میسازد جایزه میگیرد کله پا هم شده است . تکلیف این فیلم ساز هم مشخص است او هم سینما نمیفهمد،رییس دخلش را می آورد.

فیلمسازی بلوکه شده و ادای گذشته در می آورد،دیگری در نهایت کارمند ارشاد است به اشتباه وارد سینما شده،دیگری ...

در کل رییس دخل این فیلمسازان را می آورد و به جوانان سرزمین خود دانش سینما می آموزد،پس به این رییس باید گفت :خیلی مخلصیم .(مرتضی آوینی هم دمش گرم که در آن اخرین رفتنش رییس را نبرد والا ما هم تا الان روشنفکرنما شده بودیم)

مسئله اصلی من این است که گیج شده ام:

موتمن باسواد است ،روشنفکرنما هم نیست،سینما را میفهمد ،کار بلد است ،ادا هم نمی آید  ولی چه بلایی سرش آمده که فیلمی میسازد بی در و پیکر. مگر سینما بلد نیست ،مگر نمیداند مشکل اصلی سینمای ایران فیلمنامه است ،مگر نمیداند باید قصه ی مردم را بگوید؟ مطمئنم که میداند ولی چرا نمیشود، نمیدانم. او در درسهای از سینما در شبکه 4 در برنامه خود رییس میگوید "قصه ی باور پذیر" ولی خود!.

شاید بگویید خب برو از خودش بپرس. ولی من فکر میکنم کاری در جای دیگری می لنگد ؟ کجا؟ نمیدانم.

سوالم مهم است باور کنید ،""چه کنیم ما هم مثله موتمن نشویم"" .

من مطمئنم موتمن و فیلمنامه نویسش میدانند و خوانده اند که رنوار می گوید: اگر فنجانی در بک گراند فیلمم باشد حتما در آن قبلا قهوه ای نوشیده ام. ولی نمیدانم چرا نمیشود،استعداد هم دارد که شبهای روشن میسازد. ولی چه میشود که به خداحافظ طولانی میرسد؟

میدانیم هر فیلمسازی کارنامه اش پستی و بلندی دارد.ولی اینقدر نع. چه کنیم ما هم به دامی که موتمن افتاده نیفتیم؟؟
نسازیم؟!

مسعود فراستی:

1- اخطار: حرف حسن را مبنی بر اینکه "تئوری مؤلف مالی نیست" خیلی جدی نگیرید. تنها تئوری مال همان تئوری مؤلف است. اما با تفسیر من که قبلاً گفته ام.

2- مؤتمن جزء معدود فیلمسازانی است که خوب فیلم دیده است و در فیلم دیدن صاحب سلیقه است. دانش هم دارد. ولی اینها هیچ کدام نمی دهد یک فیلمساز خوب. اما مشکلی تو دنبالش می گردی کجاست؟

اولا: مؤتمن با اینکه مرفّه بی درد هم نیست، اما با مردم ارتباط ندارد.

دوما: به نظرم می رسد یک جوری، ناخواسته، خودش را از چرخه ی اثر گذاری سینما خارج کرده است. بخشی از آن شاید شخصیتی باشد و بخش های دیگری هم دارد که من نمی دانم. اما مجموعاً متأسفانه آدم تأثیر گذار این سینما نیست و نمی تواند سلیقه اش را با جامعه اش هماهنگ کند. طرفدار گدار است. یک فیلمی که قصه ی خوبی دارد، مثل "جعبه ی موسیقی"، را به جای آنکه کاپرایی بسازد، برسون ای می سازد. این قاطی بودن مال بی سوادی نیست؛ مال سواد نا هماهنگ با جامعه است. بسیار هم آدم قابل احترامی است. فیلم آخرش هم بسیار بد است. فکر کنم یک چیز هایی گفتم. بس است.

دوست وبلاگی: آینده در این شرایط چگونه به نظر می رسد؟ با این وضعیت که هر سال فیلمسازها (حتی فیلمساز های نسبتا با تجربه) به ضد و یا علیه خودشان تبدیل می شوند چه سینمایی رو میشه تصور کرد؟ مجید مجیدی "بچه های آسمان"می شود "محمد رسول الله" که اصلا خنده دار است یا فرزاد موتمن "شب های روشن" می شود "خداحافظی طولانی" که نتوانسته عشق در بیاورد و همین طور تا آخر.. در این بین چه به صاحب اثر گذشته که محصول نهایی انقدر عجیب غریب است؟ یا روح الله حجازی؟ فیلمساز های ما در طول این سالها تحت تاثیر چه بوده اند که نتیجه اش شده این؟! ظاهرا این روند در ایران استثنا هم ندارد و قرار نیست داشته باشد... تحلیل تان از این تغییرات چیست؟ این موضوع رو بیشتر ناشی از زندگی خود فیلمسازها میدونید یا سیاست های دولت ها؟ چه کسی پشت آن دیگری پنهان شده؟ فیلمساز های ما چرا در طول این سالها بیشتر برآمده از فضا و واکنش جشنواره ها(داخلی و خارجی) بوده اند؟ پس مخاطب و خودشان(هویت و دغدغه) کجاست؟

مسعود فراستی: یک آدم جدی سیاسی خارجی (کاری ندارم که در آخر عمرش گند زد) جمله ای دارد که در دههه ی شصت خیلی معروف بود: "ره پر پیچ و خم، آینده روشن." من می خواهم آن جمله را تصحیح کنم: "ره پر پیچ و خم، آینده مبهم." هم برای آنها که این جمله را گفته اند و هم برای ما ره پر پیچ و خم است و آینده مبهم. اولین دلیل این مبهم بودن آینده در این است که فیلمساز ما به مخاطب فکر نمی کند. ارتباطی با او ندارد و زندگی اش از زندگی او جداست. نکته ی مهم بعدی این است که با پول مخاطب زندگی نمی کند؛ با پول دولت زندگی می کند و همه اش چشمش به دولت است. این، می دهد 99% از فساد. نکته ی سوم اینکه با مردمش رشد نمی کند. فقط با دیدن فیلم فرنگی تغذیه می کند. کتاب هم خیلی کم می خواند. داخل جمعیت مردم هم رفت و آمد ندارد. همه ی اینها را جمع می کنید، حاصل می شود این وضعیت.

دوست وبلاگی: به نظر من جشنواره سال بعد هم از این جشنواره بدتر خواهد بود چون سینمای ایران افسردگی پنهان دارد؟ عوامل سینما اکثرا از درون افسرده و داغونند ، از منتقدا بگیر تا عوامل فیلم ، هیچ کس حال روحی خوبی ندارد (هیچ کس حالش خوب نیست) - هیچ کس حسی جدی ندارد - شاید از بیرون همه خود را سرحال و سرپا نشان دهند ولی وقتی فیلمها را میبینیم کاملا لو میرود - نقدها را که میخوانیم بیشتر لو میرود (بیشتر این افسردگی و حال بد روحی خودش را از درون نشان میدهد) -
استاد آیا قبول دارید ؟ اگر آری چرا؟به نظر شما راه حل و راه درمان چیست؟؟

مسعود فراستی: به نظرم تحلیلت درست است. آدم هایی که در تولید اجتماعی (در تولید نعم مادی و معنوی) سهم نداشته باشند، افسرده می شوند. آدم هایی که از جامعه شان بریده اند و یک کلبه برای خودشان دارند که همان کلبه هم دارای مشکل ممکن است باشد، حتماً افسرده می شوند. کافی است که یک حساسیت شبه هنرمندانه (هنرمندانه به کنار) هم داشته باشند که در آن صورت افسردگی بغل گوششان است. چه کسی افسرده نمی شود؟ آدمی که در کنار مردم کار می کند. چه کار یدی، چه کار علمی، چه کار فکری. زندگی اش را هم سالم می سازد، نه بر طبق روز.

دوست وبلاگی: با این وضع چرا ما باید سینما داشته باشیم ؟

مسعود فراستی: برای خالی نبودن عریضه. ویترین خوبی است، دیگر. برای اینکه بگوییم ما هم یک چیزی داشتیم.

دوست وبلاگی: ناصر تقوایی گفته است: "امیدوارم بتوانم با فیلم نساختنم به سهم خودم باعث سقوط این سینما شوم شاید با فروریزی آن چیز تازه‌ای از نو دربیاید. این سینمایی نیست که نسل من و پیش از ما و حتی نسل باهوش بعد از ما می‌خواستند. این سینما دفن شده است. کوشش کنیم با فروریزی آن نهال تازه‌ای جان بگیرد"

بعد از دیدن فیلم های جشنواره امسال و سطح پایین وناامیدکننده آنها آیا این حرف آقای تقوایی را قبول ندارید ؟؟؟

مسعود فراستی: حرف تقوایی یک ظاهر درست دارد و یک باطن نادرست. ظاهر درستش این است که واقعاً راه حل سینمای این است که جمع اش کنیم. از اول شروع کنیم؛ از اول قاعده بر پا کنیم؛ و از اول آجر روی آجر را درست بگذاریم. اما اینکه خودمان هم گند بزنیم به قضیه، یک نفکر حجتیه ای است و من اصلاً ذاتاً با این تفکر آبم توی یک جوی نمی رود. هیچ چیز درست نمی شود، اگر درست نقد نشود. ما به چیز های خوب نیاز داریم. خوب، اما کوچک. به نقد خوب نیاز داریم؛ به کارهای شهرستانی کوچک و عمیق نیاز داریم؛ به آموزش نیاز داریم؛ جای افسردگی هم نیست. متأسفانه تفکر آقای تقوایی افسرده است . . . و مخرّب.

دوست وبلاگی: متاسفانه مدیریت ضعیف در سالهای قبل چه در بخش آموزش و چه در بخش تولید باعث ظهور فیلمهای جشنواره ای (جشنواره خارجی)شد ، و حالا همان اشتباهات باعث تولید فیلمهای جشنواره ای (جشنواره های داخلی بالاخص فجر) ، فیلمهای ضعیف و سفارشی و یا متوهم شده است . نظر شما در این مورد چیست و آیا راه برون رفت از این گودال وجود دارد؟

مسعود فراستی: من در سؤالات قبلی به این موارد اشاره کردم.

دوست وبلاگی: خطوط قرمزی مسئولین برای خروج فیلم ها از جشنواره دارن؟آیا این خطوط قرمزافراد خارج از سینماست؟
راه مقابله با آن چیست؟تعیین خطوط قرمزها؟می شود؟توسط وزارت ارشاد یا...؟

مسعود فراستی: این سؤال ها را از خودشان بکنید. من خط قرمز هایم را گفته ام.

دوست وبلاگی: دولت تدبر وامید!!! برای سینما راه حلی ارائه داد؟آیا اصولا مسئولین مقصرن؟یا خودشان هم بازیچه ان وترسو؟
آیا این درست نیست که دولت باید خود را از جشنواره بازی بیرون بکشد؟

مسعود فراستی: دولت بنشیند کار خودش را بکند، سینما را هم به حال خودش بگذارد. این دولتی که من می بینم نه خطی دارد، نه مشی ای، و نه تدبیری.

دوست وبلاگی: نظرتان در مورد ویژه برنامه جشنواره برنامه هفت چیست؟ آیا معتقد نیستید که برنامه هفت، نقد فیلم را قربانی کرد در طول جشنواره؟

مسعود فراستی: برنامه هفت جدی نیست. من هم آن را ندیده ام و نخواهم دید.

دوست وبلاگی: آیا ممکنه روزی فیلمی از مسعود فراستی در جشنواره فیلم فجر حضور داشته باشد؟

مسعود فراستی: خیر.

دوست وبلاگی: اگر فیلمسازی فیلمی درباره ی مسعود فراستی بسازد و در آن دری وری بگوید (مثل کاری که افخمی با امیر قادری و کافه سینما کرد و او را مرتبط به سیاست و مسایل امنیتی کرد و تهمت و افترا و ... ) و فیلم در جشنواره فجر، تنها جشنواره ملی ما به نمایش در بیاد و فرم هم داشته باشد، استاد در جشنواره از خود چه عکس العملی نشان میدهند؟

مسعود فراستی: لبخند.

دوست وبلاگی: این تنها جشنواره ای است که اکثریت منتقدها آن را بدترین و کسالت بارترین جشنواره نامیده اند.
اما سوالم این است که استاد اینهمه فیلمها هر سال نقد میشوند اما سال بعد دوباره به شکل بدتری نمود پیدا میکنند؟
استاد راه حل فقط نقد نیست-دریچه یا دریچه هایی به روی سینمای ایران باز کنید-استاد جاده های تازه ای را نشان سینما دهید؟
بگذارید اینطور توضیح دهم :

مسعود فراستی از نظر سطح سواد،هوش،بلد بودن چند زبان،تجربه و ... معادل پرویز شهریاری ریاضیدان در ریاضیات است - حتما می پرسید دو مدیوم متفاوت چه ربطی به هم دارد؟-عرض میکنم-یکی از کارهای درستی که پرویز شهریاری در ریاضیات انجام داد ترسیم جاده های زیبا برای لذت بردن هرچه بیشتر از ریاضیات بود. بنابراین به دو شیوه شروع به ترسیم این جاده های زیبا کرد :

1-  ترجمه: با ترجمه کتابهای معروف دنیا خصوصا کتابهای روسی که انسان با آنها به لذت واقعی حل مسئله در هر مبحث ریاضیات پی می برد.

2- تالیف: کتابهایی از سطح ساده تا سخت نوشت که تقریبا تمام مباحث ریاضیات را پوشش کامل داد.

اما استاد چیزی که ما از شما میخواهیم ترسیم همین جاده های زیبا به روش پرویز شهریاری آنهم در مدیوم سینماست.

شما هم تالیف و ترجمه های ارزنده ای داشته اید که زبانزد است اما کافی نبوده است. استاد چرا به فکر ترسیم جاده های زیبا و جدید برای سینمای ایران نیستید؟؟؟ زمان نشان داده است که نقد فیلمهای جشنواره چندان کارساز نبوده است؟؟؟

مسعود فراستی: پرویز شهریاری در طول کل دبیرستان معلم من بود و من ارادت خیلی ویژه و خاصی برای او قائلم. مقایسه اش با من، مع الفارق است. او آدم بسیار بزرگ با سواد، مؤثر و به درد بخوری برای این جامعه بود و من آدم بسیار کوچک، بسیار کم سواد و کم اثری هستم. تعارف هم نمی کنم، اما به اندازه ی همین هایی که برای خودم گفتم، کارم را انجام می دهم. یعنی در نقد شوخی ندارم و تا ابد نقد می کنم. این نقد ها گاهی یکی دو جا هم کار می کند و سه، چهار نفر را به خودشان می آورد و به سینما نزدیک تر می کند. این، وظیفه ی اصلی من است. درس می دهم، نقد می کنم، کتاب در می آورم. کار دیگری هم از دستم بر نمی آید و برای خودم هم قائل نیستم. غیر از اینکه باید کارهایی که کرده ام را بیشتر و عمیق تر کنم و خودم هم با سواد تر شوم.

دوست وبلاگی: استاد فراستی شما چرا انقدر نقداتون(مخصوصا این جشنواره) خوبه؟واقعا لذت بردم تا حدی که وقتی میخوندم تمام خانوادمون جمع میشدن و اونام کلی لذت می بردن،دستتون درد نکنه و خدا قوت( نمی دونم ، تشکر از استاد ، شاید جز این بخش نباشه ولی من بیشتر از سوال در مورد این جشنواره دلم می خواست تشکر کنم و خداقوت بگم در مورد نقدهای این جشنواره ببخشید،شرمنده اگه جاش اینجا نبود)

مسعود فراستی: مخلصم. شانسی در آمد.

دوست وبلاگی: میشه قول بدین که نظراتتان در حد این ضد یادداشت ها نماند و در هنگام اکران برخی از عناوین مهم نقد مفصلی بنویسید؟

مسعود فراستی: سر "محمد رسول الله" قول می دهم.

دوست وبلاگی: فقط ایکاش ضدیادداشت ها جای دیگری غیر از روزنامه ی معلوم الحال وطن امروز چاپ میشد. روزنامه ای که راجع به فیلم "محمد رسول الله" نوشته ی قابل تألم ایدئولوژی زده ی محمود رضوی رو چاپ کرد!

چرا روزنامه وطن امروز؟ آیا این کار شما مصداق بارز یک بام و دو هوا بودن نیست؟ از یک طرف در روزنامه های شرق و اعتماد در مورد شاملو می نویسید، در سایتتتان در تایید سیاست های هسته ای دولت می نویسید، و بعد می روید در روزنامه معلوم الحالی به نام وطن امروز، روزنوشت جشنوراه می گذارید.آیا این تناقض نیست؟ آیا یک منتقد نباید نسبت به رسانه ای که گفته هایش را منتشر می کند حساس باشد؟ مهم چه گفتن است یا چگونه گفتن؟

مسعود فراستی: عرض شود که رئیس "چه" و "چگونه" را کمی قاطی کرده است. من به گواه 99% از مخاطبین خودم این بار پر و پیمان تر، جدی تر، و کم ملاحظه تر بوده ام. مطلب "محمد رسول الله" ام هم چاپ نشد. حق هم به شان می دهم، چون برای آنها خیلی مطلب تندی بود.

اینکه می گویی "معلوم الحال"، باید بگویم که راستش را بخواهی همه شان معلوم الحال هستند. یعنی من بین "اعتماد" و "وطن امروز" خیلی فرقی قائل نیستم. این مال یک جناح است و آن دیگری مال یک جناح دیگر. سر بزنگاه هم جفت شان یک موضع دارند. مثلاً سر فیلم مزخرف و بد "محمد رسول الله" یک موضع داشتند.

"اعتماد" در آخرین باری که برایش نوشتم، برای اولین مرتبه در طول نوشتنم مرا سانسور کرد. بنابراین دیگر مطلب به آنها ندادم. "وطن امروز" خودش پیشنهاد چاپ داد. من هم گفتم که به چند شرط حاضرم مطالب امسال را به او بدهم. 1) اینکه مطلب در ستون ثابت صفحه ی اول چاپ شود و 2) اینکه مطالب بدون حذف یا ویرایش (حتی یک ویرگول) منتشر شود. پایش ایستادم، آنها هم این کار را کردند. "کیهان" هم اگر صفحه اول می گذاشت، با همین شرایط، به شان می دادم. همچنان که تلویزیون هم می روم. قبلاً هم می رفتم. آن وقتی هم که نرفتم برای این بود که دیدم آن برنامه به درد نمی خورد. همین الآن اش هم حاضرم بروم و نمی گویم که اینجا فلان است، آنجا معلوم الحال است و . . . از این بازی ها ندارم. سعی می کنم هر جایی که می روم، قسمتی از آنجا را از آن خودم کنم. تا به حال هم همین کار را کرده ام.

امسال هم بنابر همین چیزهایی که گفتم به پیشنهاد "وطن امروز" پاسخ مثبت دادم. سر "محمد رسول الله" هم یک بحثی با هم داشتیم که آنها گفتند یکی دو جایش را در بیاور. من هم گفتم خداحافظ شما. اینکه این اسمش یک بام و دو هواست یا سه هوا یا چهار هوا، توضیحاتم را گفتم.

اگر خودم روزی نشریه ای در آورم، از "الف" یا "ی" اش را دفاع می کنم. اما الآن خیلی فرقی بین "24" و "دنیای تصویر" و "فیلم" و فلان و بهمان و "اعتماد" و "وطن امروز" نمی بینم. هرکجا که مخاطب بتواند مرا پیدا کند، می روم. به اضافه ی اینکه هر جایی که احترام بیشتری قائل شود و به مطلب من آسیب نرساند، آنجا را ترجیح می دهم. در این بحث، موضع هم ندارم. نه به نفع اصلاح طلبان و نه به نفع اصول گرایان. به هر دو شان هم منتقدم. همیشه هم گفته ام، اینجا هم گفتم.

دوست وبلاگی: نظرتان درباره "ماهی سیاه کوچولو" چیست؟

مسعود فراستی: فیلم خوبی نیست. هیچ چیزش در نیامده.

دوستان وبلاگی: نظرتان درباره فیلم های "وز مبادا" – "چاقی" – "چهارشنبه 19 اردیبهشت" – "احتمال باران اسیدی" – "پدر آن دیگری" چیست؟

مسعود فراستی: هیچ کدام را ندیده ام.

دوست وبلاگی: نظرتان درباره "مردی که اسب شد" چیست؟ آیا ثقفی که قبل تر سبک فیلمسازیش مورد تایید شما بود در این فیلم پیشرفت داشت؟

مسعود فراستی: هیچ وقت مورد تأیید من نبوده و من همیشه هم گفته ام که فیلمسازی اش بد است، اما بچه ی خوبی است. فیلم آخرش هم ندید، فیلم بدی است.

دوست وبلاگی: برای صفی یزدانیان چه آینده ای را در سینما متصورید؟ آیا فیلم اول او می تواند نویدگر یک فیلمساز خوب را به ما بدهد؟

مسعود فراستی: نه هنوز. فعلاً باید منتظر بود.

دوست وبلاگی: آیا "خداحافظی طولانی" این قدر مهم بود که این جوایز رو ببره؟

مسعود فراستی: من نظرم را راجع به فیلم نوشته ام. کاری هم به جوایز ندارم.

دوست وبلاگی: نظرتان در مورد فیلم"حکایت عاشقی" چیه؟ به نظرم بیشتر از اینکه دفاع مقدسی باشه خوانندگی زنان رو تبلیغ میکنه - شبه روشنفکر ها هیچوقت به دفاع مقدس نمی پردازند وقتی هم تصمیم میگرند یه کاری میکنند طوری گند میزنند که آدم آرزو میکنه دفاع مقدس برای همیشه برای این جماعت فراموش بشه.

مسعود فراستی: فیلم را ندیده ام.

دوست وبلاگی: آیا "محمد رسول الله" فیلم مقدسی است؟

مسعود فراستی: من فیلم مقدس بلد نیستم.

دوست وبلاگی: توضیحات اضافی و بی ربطی که در ابتدای نقد فیلم "محمد رسول الله" مجید مجیدی وجود داشت بخاطر این بود که ترس از انتشار نقد داشتید و میخواستید با نرمی وارد نقد شوید تا در لوای حرفای اول متن نقد خود رو انجام دهید؟

مسعود فراستی: اولاً توضیحات اول متن نرم نیست. اضافی شاید باشد- که به نظرم نیست- ولی نرم نیست. نرمی به من نمی خورد. دوما در نقد هم نوشته ام که در شرایطی که اسلام تحت فشار است و با حضرت رسول هم در جهان آن طور رفتار شده است و فیلم هم ادعای جهانی دارد، فکر کردم که آن تکه ی کوتاه در ابتدای متن لازم است.

سید جواد: یعنی فکر می کنید که توضیح درباره ی داعش و شارلی ابدو و . . . بی ربط نبوده است.

مسعود فراستی: در اوضاع کنونی جهانی، نه. بی ربط نیست. به خصوص اینکه فیلم ادعای جهانی دارد و بحث بر سر فروش و اکران جهانی اش است، آن هم برای اینکه از حضرت محمد چهره ی دیگری را به نمایش بگذارد، که به شدت ناموفق است.

دوست وبلاگی: آیا "شیفت شب" در تحکیم بنیان خانواده است یا برعکس؟ اصلا ارزش سینمایی دارد؟

مسعود فراستی: ابداً ارزش سینمایی ندارد و به همین دلیل صحبت درباره ی باقی مسائل بی معنی است.

دوست وبلاگی: درباره ی "رخ دیوانه" سؤالی داشتم. آیا اینکه به مخاطب دروغی که وجود نداشته(صحنه کشتن مرد تو خونه توسط ساعد سهیلی و تماشای ماشین پلیس توسط راوی قصه)و بخوایم به وسیله دروغ مخاطب رو غافلگیر کنیم کار زشتی نیست مگه قرار نیست شخصیت ها همو بازی بدن این که کارگردان به راحتی به جای غافلگیری از کلک زدن مخاطب استفاده کنه بد نیست؟؟

مسعود فراستی: چرا، بد است.

دوست وبلاگی: شما فیلم "روباه" را آماتوری دانستید. می شود دقیق تربگویید ایراد فیلم کجاست؟ فیلم یک داستان را به شکلی جذاب روایت می کند. در حد روایتش شخصیت دارد. و اینکه فیلم ، روایتی شخصیت محورانه نیست. و با همین تیپ ها هم می تواند کار خودش را انجام بدهد. می شود مفصل تر بگویید ایراد فیلم چیست؟ چرا فیلم بدی است؟ فقط چون سفارشی است بد است؟ مگه قلاده های طلا نبود؟ چه فرقی دارند استاد؟

مسعود فراستی: اولا اینکه "قلاده های طلا" سفارشی نبود؛ از درون فیلمساز در آمده بود. دوما اینکه می شود سفارشیِ خوب ساخت. سوما اینکه فیلم "روباه" ماقبل نقد است. یعنی یک اثر دست دهم تلویزیونی است. نه اکشن دارد، نه آدم ساخته، و نه واقعه دارد. یک جاسوس مفنگی دارد که تنها یک بار یک حرکت اکشن می کند و کسی را می کشد. فیلم، احمقانه است.

سید جواد: یعنی با این وضع اگر بخواهیم از روایت و تیپ و شخصیت صحبت کنیم، اضافی است؟

مسعود فراستی: اصلاً نه روایتی در کار است و نه هیچ چیز دیگری. یعنی از این جوان هایی که تله فیلم می سازند خیلی عقب تر است.

دوست وبلاگی: میگن فیلم افخمی جواب آرگو رو تا حدی داده. به نظر شما درسته استاد؟

مسعود فراستی: اساسی داده، ولی توی خواب.

دوست وبلاگی: کدام فیلمساز در جشنواره میتواند جواب اثاری همچون آرگو و 300 و غیره را بدهد؟ کی؟ حاتمی کیا؟ طالبی؟ افخمی؟ کدوم؟(چون خودتون در گفتگو با رائفی پور فرمودید باید جواب این فیلم ها را دارد؟ اصلا در جشنواره ما میگذارند جواب 300 و غیره را بدهیم؟(مجوز ساخت و ممیزی و ...)

مسعود فراستی: بله، می شود. خیلی ممیزی را گنده نکنید؛ چیز جدی ای نیست. بحث اصلی این است که فیلمساز نداریم.

سید جواد: یعنی هیچ کدام از اینهایی که نام برده شد در این حد نیستند؟

مسعود فراستی: نه.

سید جواد: آن وقت تکلیف جمله ی شما چه می شود که گفته اید جواب آنها را باید با فیلم داد؟

مسعود فراستی: من رؤیا ها و آروز های خودم را گفته ام. اینکه فیلمساز نداریم، مشکل من نیست.

دوست وبلاگی: فضای بی حس، کارت پستالی و متظاهرانه فیلم "ارغوان" چگونه توانست شما را جذب کند؟ شخصا فکر میکردم یکی از تندترین یادداشت هایتان را برایش می نویسید.

مسعود فراستی: فضایش بی حس نیست؛ لحظاتی حس دارد. بی حسی مال آدم هایش است. یعنی آدم هایش، به خصوص شخصیت مرد، از آن گونه آدم هایی است که به نظر شما بی حس می آید. این آدم شبیه باقی آدم های فیلم های فیلمساز و شبیه آدم های فیلم های اروپایی است. اما آدمی است که عاشق شدنش را می فهمیم. من به این فیلم نیم ستاره می دهم. ولی فیلم های قبلی این دوستان به نظر من ماقبل صفر بودند.

سید جواد: یعنی این نیم ستاره را به خاطر پیشرفت فیلمسازان می دهید یا به خاطر خود فیلم؟

مسعود فراستی: به خاطر خود فیلم. فیلم دارد قصه می گوید. برای اولین مرتبه. این دوستان پیش از این بلد نبودند قصه بگویند، اما الآن فیلم دارد قصه می گوید. البته قصه اش را هم با بدبختی و لکنت می گوید. موسیقی اش را هم دوست دارم.

سید جواد: فکر می کنید موسیقی کلاسیکش در فیلم درآمده؟

مسعود فراستی: آره. به فیلم می خورد.

دوست وبلاگی: واقعا "مرگ ماهی" فیلم خیلی بدی بود که حتی لایق کاندید شدن هم نبود؟

مسعود فراستی: من نقدم را نوشته ام، دیگر. کاندید و جایزه و اینها مسأله ی دوستان است؛ مسأله ی من نیست.

دوست وبلاگی: استاد، شما درباره کمدی در فیلم "ایران برگر" گفته اید که بسیار سخیف است و اجتماعی می نماید. این فیلم باید چه می کرد تا اجتماعی می شد و آیا کمدی باید محصول اجتماع روز باشد و یا تراوشات اجتماعی ذهن فیلمساز؟

مسعود فراستی: اینکه فیلم باید چه می کرد، کار فیلمساز است. من چیزی را که می بینم، می گویم خوب است یا بد است و دلایلم را می گویم. این فیلم نه کمدی داشت و نه لبخندی. گذشته از اینها توهین به مردم بود. فیلم، به شدت توهین آمیز است. توهینش هم تیپ توهین ده نمکی است.

سید جواد: آیا کمدی باید محصول اجتماع روز باشد و یا تراوشات اجتماعی ذهن فیلمساز؟

مسعود فراستی: آخر تراوشات ذهن فیلمساز به درد من نمی خورد اگر بی ارتباط با مردم و مخاطب باشد.

دوست وبلاگی: آیا با فیلم"من دیه گو مارادونا هستم" به سینمای بهرام توکلی امیدوار شدید؟

مسعود فراستی: نه هنوز.

دوست وبلاگی: کار هومن سیدی در فیلم "اعترافات ذهن خطرناک من" گرته برداری است یا تقلید صرف؟

مسعود فراستی: اساساً تقلید.

دوست وبلاگی: نظرتون در مورد فیلم های بیرون کشیده شده از جشنواره-360درجه،ماهی عنبر-فیلم بهمن آرا-چیه؟دیدید؟

مسعود فراستی: ندیدم.

دوست وبلاگی: آیا اگر فیلم تاکسی جعفر پناهی در جشنواره بود جایزه ای دریافت میکرد؟

مسعود فراستی: من فیلم را ندیده ام. نمی دانم.

دوست وبلاگی: در مورد فیلم های محبوب شما در جشنواره امیر قادری متن های زیر را نوشته است. نظرتون چیه؟درست میگن؟

"در دنیای تو ساعت چنده؟" تلقی خفیفی از سینماست. طبیعی بود که گروهی از منتقدان از این فیلم خوش‌شان بیاید. کامل در چارچوب آموخته‌ها و لذت‌های سال‌های قدیم. آن چه از بس تکرار شده، فهم‌شان را از دنیا تشکیل می‌دهد. با آش طوطی و گربه پشت بام. بی آن که چینی نازک تنهایی‌شان ترک بردارد. به هر حال در این دنیای رو به تحول سریع پرهیاهو، آرام‌شان می کند.

مسعود فراستی: دری وری است. اصلاً نقد های این آدم دری وری است. نخوانی، سنگین تر هستی. کسی که به مینی ژوپ آدم ها گیر می دهد، خودش را به هر چیز و هر آگهی ای می فروشد و گاهی هم چیزی می نویسد و اسمش را نقد می گذارد، نباید جدی اش گرفت. این آدم اگر درباره ی همان فیلم "روباه" که فریفته اش کرده، نظر بدهد و درباره ی فیلم های دیگر نظر ندهد، سنگین تر است. از نظر من این آدم دیگر منتقد نیست. آدم هایی که باند باز هستند و کثافت کاری می کنند، نمی توان نام نقد و منتقد و اینها را رویشان گذاشت و اگر بگویند از این فیلم خوشم آمد و از آن یکی بدم آمد، خیلی جدی نیست. به نظرم ساکت شود، بهتر است.

"من دیگو مارادونا هستم":کارگردان، تصوری از داستان‌های کوتاه پست مدرن دارد، و مدام می‌خواهد از زاویه‌های مختلف، به عنوان یک فیلم، به منتقد و تماشاگر سینما قالب‌اش کند. پر از شوخی و ایده، که اغلب بالاتر از متوسط نیستند و موقع تماشای فیلم، به نظرتان می‌رسد در سطح بالاتری از آن قرار دارید. به این اضافه کنید نفرت توکلی از زنده ماندن، و از دنیا. از دیدگاهی این می‌تواند نقطه مثبت‌اش تلقی شود. برای من اما بسیار آزاردهنده است. انگار که می‌خواهد تماشاگرش را در این انتقام از زندگی، شریک کند.

مسعود فراستی: اصلاً این آدم آنقدر جدی نیست که من درباره اش نظر بدهم. فریب یک آشغالی مثل "روباه" را خوردن نشان می دهد که آدم در چه سطحی است.

دوست وبلاگی: امتیاز تان را به فیلم هایی که در جشنواره دیدید بفرمایید.

مسعود فراستی:

در دنیای تو ساعت چنده: یک و نیم.

رخ دیوانه: نیم.

ارغوان: نیم.

من دیه گو مارادونا هستم: نیم.

بقیه، صفر. بعضی هم ماقبل صفر.


موضوعات مرتبط: مصاحبه کاربران وبلاگ با مسعود فراستی ، مصاحبه/ مناظره ، ویژه های وبلاگ ، جدول ارزش گذاری/ ستاره دهی

مصاحبه کاربران وبلاگ با مسعود فراستی 4 (28 دی 1393)

اشاره:

1. سعی داشتم که در هر ماه یک مصاحبه با استاد داشته باشم اما در عمل دیدم که چنین کاری عملی نیست و نتیجه این شد که بد قول و شرمنده ی شما دوستان شدم. خوشبختانه شما عزیزان با صبوری مرا یاری کردید و ان شاء الله که عذرم را می پذیرید. بنابر آنچه که عرض شد، از این پس تلاشم بر این است که در هر فصل حداقل یک مصاحبه منتشر کنم.

2. آنچه در زیر مطالعه می فرمایید پیاده سازی کتبی از پاسخ های شفاهی استاد فراستی به سؤالات شما دوستان است. لذا اگرچه برخی جملات و واژه ها عیناً کلام ایشان نیست، اما دقیقاً همان پاسخی است که ارائه فرموده اند. ضمناً جهت یک دست شدن متن، بدون دست خوردن به فحوای سؤالات، بعضاً، تغییراتی در متن پرسش ها نیز از سوی بنده اعمال شده است و یا گاهی سؤالات مشابه را در قالب یک سؤال واحد درج کرده ام. البته شایان ذکر است که آنچه از استاد فراستی پرسیده ام متن دست نخورده ی سؤالات بوده است و تغییرات مذکور پس از مصاحبه و در مرحله ی تدوین صورت گرفته است.


http://www.uplooder.net/img/image/59/9e68938d23ec000dc0e90d66b26ab14a/IMG_3248_-_Copy.JPG

جهت دانلود فایل مصاحبه "اینجا" را کلیک کنید.

جهت مشاهده و مطالعه ی مصاحبه، به "ادامه مطلب" مراجعه فرمایید


 
ادامه مطلب ...

مصاحبه کاربران وبلاگ با مسعود فراستی 3 – قسمت دوم (14 مهر 1393)

اشاره: آنچه در زیر مطالعه می فرمایید پیاده سازی کتبی از پاسخ های شفاهی استاد فراستی به سؤالات شما دوستان است. لذا اگرچه برخی جملات و واژه ها عیناً کلام ایشان نیست، اما دقیقاً همان پاسخی است که ارائه فرموده اند. ضمناً جهت یک دست شدن متن، بدون دست خوردن به فحوای سؤالات، بعضاً، تغییراتی در متن پرسش ها نیز از سوی بنده اعمال شده است و یا گاهی سؤالات مشابه را در قالب یک سؤال واحد درج کرده ام. البته شایان ذکر است که آنچه از استاد فراستی پرسیده ام متن دست نخورده ی سؤالات بوده است و تغییرات مذکور پس از مصاحبه و در مرحله ی تدوین صورت گرفته است.

 http://www.uplooder.net/img/image/55/e05d826b5c2bb021a39ce12873c949e0/DSC00978_2.jpg

 جهت مشاهده و مطالعه ی مصاحبه، به "ادامه مطلب" مراجعه فرمایید. 

ادامه مطلب ...

مصاحبه کاربران وبلاگ با مسعود فراستی 3 – قسمت اوّل (2 مهر 1393)

اشاره: برادر کوچک شما بزرگواران، سید جواد، پس از چند ماه، بار دیگر به سراغ سؤالات تان از استاد فراستی رفته، آنها را با ایشان مطرح ساخت. تعداد سؤالات زیاد بود. علت هم انباشته شدن سؤالات به دلیل مشغله ی جناب فراستی به واسطه ی حضور در برنامه ی "سینما کلاسیک" بود. پس از جدا شدن ایشان از برنامه ی مذکور، اگرچه همچنان پر مشغله اند (و خبر های مربوط به این مشغله ها تا چندی بعد به دوستان اعلام خواهد شد)، با اجازه ی ایشان به تدوین مصاحبه ای جدید پرداختم.

اولاً یک سؤال کلی در ذهن اغلب افراد وجود داشت که چرا ایشان از برنامه "سینما کلاسیک" جدا شده اند. قول داده بودم که توضیح مفصل را از زبان خود ایشان منتشر کنم، لذا این سؤال را به عنوان نخستین پرسش از ایشان پرسیدم. اما پس از آن، وقتی به سراغ اولین سؤال مشخص کاربران رفتم، پاسخ جناب فراستی به درازا کشید. در پاسخ به این سؤال، چنانچه ملاحظه خواهید نمود، جناب فراستی مسائل مهم بسیاری را مطرح کردند که پاسخگوی بسیاری از سؤالات جدید و قدیم طیف گسترده ای از مردم بود. بنابراین تصمیم گرفتم که به همین مطالب پر و بال بدهم و سؤالات بیشتری را در این رابطه از ایشان بپرسم. همان سؤالاتی که بیش و کم در کوچه و خیابان و محافل گوناگون (و البته در همین وبلاگ) از بنده و ایشان پرسیده می شود.

خلاصه ی کلام اینکه اگرچه جناب فراستی طی چند نشست (با حوصله ای مثال زدنی) به تمام سؤالاتی که جمع شده بود پاسخ دادند، با مشورت با خود ایشان ترجیح دادم تا آماده شدن کامل باقی پاسخ ها، دو پرسش مذکور و پاسخ هاشان را در قالب مصاحبه ای مستقل منتشر نمایم.

آنچه در زیر مطالعه می فرمایید پیاده سازی کتبی از پاسخ های شفاهی استاد فراستی است. لذا اگرچه برخی جملات و واژه ها عیناً کلام ایشان نیست، اما دقیقاً همان پاسخی است که ارائه فرموده اند. ضمناً جهت یک دست شدن متن، بدون دست خوردن به فحوای سؤالات، بعضاً، تغییراتی در متن پرسش ها نیز از سوی بنده اعمال شده است و یا گاهی سؤالات مشابه را در قالب یک سؤال واحد درج کرده ام. البته شایان ذکر است که آنچه از استاد فراستی پرسیده ام متن دست نخورده ی سؤالات بوده است و تغییرات مذکور پس از مصاحبه و در مرحله ی تدوین صورت گرفته است.

 

سید جواد: چرا از برنامه "سینما کلاسیک" جدا شدید؟

مسعود فراستی: برنامه "سینما کلاسیک" در اصل برنامه ای بود که من سال ها پیش خودم پیشنهادش را داده بودم، ولی خُب الآن راه افتاد. تهیه کننده ای پیدا شد که خودش به دنبال کار ها رفت و بعد هم از من دعوت کرد و من هم رفتم به برنامه. وسط های برنامه (فکر کنم بعد از ۲۰- ۲۵ برنامه که رفتیم) آدم هایی که همیشه به دنبال نِق نِق کردن می گردند و نه سوادی دارند و نه سلامتی (که در این شورا های مملکت عزیز مان هم لانه کرده اند) گفتند که آها! فراستی که این همه سینمای ایران را می زند، الگویش فقط سینمای (کلاسیک) آمریکا است و [در این حوزه] حتی یک نقد هم از او نمی بینیم. من هم لبخند زدم و گفتم حالا صبر کنید. به موقع، به فیلم هایی هم می رسیم که برق تان بپرد که بفهمید اصلاً از این خبر ها نیست!

رسید به "همشهری کین" و من در همان وقتِ یک ربع- بیست دقیقه گفتم که چرا اینقدر این فیلم بد است. نقد پخش نشد. چه شد؟ این فیلم که فیلم تاپ و اصلی نقد دنیا بوده (تا قبل از این لیست آخری که "سرگیجه" بهترین شد)! ما هم که گفتیم این فیلم آمریکایی پر سر و صدا فیلم بدی است! شما که می گفتید فراستی چرا فیلم های آمریکایی را نقد نمی کنه! پس چرا وقتی کرد، آن را پخش نکردید؟! این، یعنی یک بام و چند هوا. بنابراین نتوانستیم با هم کنار بیاییم.

یا مثلاً سرِ برسون هم همینطور بود. به نظر من "جیب بر" فیلم بدی است و "پول" فیلم بد تری است. این فیلم را هم در برنامه نقد کردم که اینها هم پخش نشد. می گفتند که اینها فیلم های دینی و مذهبی است، ولی فراستی آنها را می زند. به نظر من این فلیم ها اصلاً مذهبی نیستند، فیلم های خوبی هم نیستند. این همه هم برسون در سینمای روشنفکری جهان اسم دارد. خیلی اسم دارد، ولی این فیلم ها فیلم های بدی اند. دلایلش را هم که گفته ام. حالا ان شاء الله بشود کپی آن حرف ها را پیدا کرد و به دوستان ارائه داد.

واقعیت این است که متأسفانه دوستانی که در تلویزیون ما فیلم پخش می کنند خیلی این کاره نیستند و متر و معیار هاشون هم عجیب و غریب است. یعنی اصلاً نمی شود با آنها کنار آمد. از فیلمی مثل Dark Passage شصت و چهار دقیقه پخش می کنند در صورتی که زمان این فیلم صد و خورده ای دقیقه است و شاید تنها یک دقیقه از آن با ممیزی ما قابل پخش نباشد، ولی صد دقیقه اش قابل پخش است که بعداً همین دوستان دوباره فیلم را با تقریباً همان صد دقیقه (نود و چند دقیقه) پخش کردند. این، یعنی اصلاً مسأله شان نیست. آخر به این آثار آسیب نرسانید! به مخاطب احترام بگذارید! از این نظر، متأسفم. من نمی توانم با این وضعیت کنار بیایم.

نکته ی بعدی این است که نظم ندارند، آمادگی ندارند، و نمی شود با آنها یک کار خیلی جدی را به سامان رساند. قدر نمی شناسند. فرق نظر داشتن [صاحب نظر بودن] و قرقره کردن نظرات دیگران را نمی فهمند و . . . مشکلات زیادی از این دست. من حدوداً ۶۰ شب دوام آوردم، ولی دیگر نمی شد دوام آورد . . . آمدم بیرون.

یک ساعت از فیلم هاکس را زده بودند که این، مرا دیوانه کرد. از "هاتاری" که دو ساعت و خورده ای است یک ساعت و خورده ای اش را پخش کردند که واقعاً با متر و معیار های تلویزیون ما هم بیش تر از ۵- ۶ دقیقه قابل حذف ندارد. نتیجته این بود که آن فیلمی که من آن طوری نقدش کردم، ملت وقتی دیدند عصابی شدفحش دادند و گفتند این فیلمی بود که تو خوشت آمده بود؟ چی بود بابا این فیلم؟! حق هم با بیننده ها بود، برای اینکه دوستان یک ساعت از فیلم را درو کرده بودند و سلاخی کرده بودند.

دیگر چه باید بگویم؟ علت ادامه ندادنم اینها بود. به علاوه، تهیه کننده برنامه هم، که بچه ی خوبی است، نتوانست جلوی آنها بایستد و تسلیم خواسته ها شان شد و من هم که خُب، تسلیم نمی شوم. ببخشید. شاید وقتی دیگر.

 

دوست وبلاگی مان:

سلام و با تشکر از زحمات شما

بهتر نیست به جای ماهی دادن، ماهی گیری به افراد یاد دهید؟ منظورم این است که به جای اینکه لیست های طویلی  از فیلم ها به شما بدهند که درباره شان نظر بدهید بهتر نیست نظرتان را، هر چند کوتاه، در مورد مفاهیم اساسی فیلم مانند فرم و محتوا و راوی و شخصیت پردازی و ... ارائه دهید؟ به نظر من اگر نظر شما، به طور مثال، در مورد شخصیت پردازی پرسیده شود و شما نیز با توضیح کوتاه به همراه چند فیلم خوب و بد در این مورد نظرتان را بیان کنید مفیدتر خواهد بود.

به هر حال هرچه بار آموزشی مطالب بیشتر باشد تاثیر آن بیشتر و پایدارتر است.

مسعود فراستی: خُب، نظرت خوبه، ولی ما هم باید در وبلاگ تا حدی به مردم جواب بدهیم. یک مقدار از این نظر دادن درباره فیلم ها و ستاره دادن ها به دلیل این است که من کاری را در ذهن دارم که شخصاً می خواهم آن کار انجام شود. کاری که شاید از خودم شروع بشود و بعد به دیگران برسد. این البته ربطی به ماهی و ماهی گیری ندارد، با اینکه این حرف، حرف خوبی بود. کاری که گفتم اول مربوط به خودم می شود این است:

من دهه ها مرعوب جوّ روشنفکری سینمایی جهان بودم. مثلِ، تحقیقاً، همه. وقتی می گویم تحقیقاً همه، مقصودم فقط ایرانی ها نیست؛ فرنگی ها هم همین طور اند. یعنی [مثلاً] ناگهان دهه ۶۰ آنتونیونی مُد می شود. بعد همه می روند سینه می زنند، ستاره می دهند، نقد می نویسند، و "مفاهیم عمیق" [!] در می آورند. خُب، در جهان کوچک خودِ ما این جوّ سنگین تر بود. [دلیلش] روشن است. چون صاحب آن سینما نبودیم و بیشتر مصرف کننده اش بودیم تا اینکه نقشی در آن داشته باشیم. برای همین، جوّ مذکور دو برابر بر روی ما سنگینی می کرد.

اثرات آن جوّ کاذب و، به نظر من، مرعوب کننده و روشنفکری هنوز هم وجود دارد. شما لیست های اخیر برترین فیلم های عمر منتقدین را مطالعه کنید و با سالها و دهه های پیش مقایسه کنید. همچنان آن ارعاب موجود است. چطور می شود از شرّ این ارعاب خلاص شد؟ من مدتی (دو- سه سالی) است که دارم خلاص می شوم. و متأسفانه فکر می کنم که در این خلاصی تنها هستم. یعنی منتقد دیگری را نمی شناسم. از دوستان و شاگردانم می شناسم کسانی را که وقتی من می گویم "همشهری کین" فیلم بدی است و [امتیازش] صفر است، می فهمند و هم نظرم هستند، اما اینکه این صدا، صدای [حتی] اقلیتی هم بشود، چنین چیزی وجود ندارد و این حرکت، در واقع، یک حرکت تک نفره است.

شروع اش هم از آنجا بود که من شروع کردم به اینکه دوباره فیلم های مهم، کلاسیک، و مدرن را از اوّل ببینم، انگار که قبلاً ندیده ام و یا حالا می خواهم ببینم که نظرم چیست. فرصت شد و به صورت سیستماتیک نشستم و دیدم. نظرات جدیدی پیدا کردم که برای عاشقان سینما خوش آیند نیست. چه آنهایی که غیر جدی هستند و چه جدی ها. متأسفانه جدی ها هم عمدتاً مرعوب اند.

داریم از سؤال دور می شویم، اما به نظرم صحبت دارد به جایی کشیده می شود که بحث مهمی است. ادامه بدهم؟

سید جواد: حتماً.

 مسعود فراستی: یادم است وقتی فیلم "ملک الموت" بونوئل را سر کلاس برای بچه ها گذاشتم که بگویم بونوئل کیست و چیست، دیدم که اِ! چقدر فیلم بدی است! چقدر نمی تواند حرفش را بزند! پس نان چه چیزی را می خورد؟! نان یک سورئالیزمِ Primitive [= ابتدایی] و بی منطق، بدون فضا سازی و بدون شخصیت پردازی. این همه هم اسم دارد و در لیست برترین های خیلی از منتقدین هم بوده. در لیست بنده هم بوده (لیست برترین های عمرم)، ولی فیلم بدی است. خوشبختانه این جرئت را دارم که بگویم "بد است. نه، نیستم." این یک مثال بود. "همشهری کین" هم همینطور بود. کلاس به من کمک کرد. کمک کرد که بایستم و دوباره ببینم. کنارش هم کار کردم و به این نتیجه رسیدم که خیلی از فیلم های روشنفکری و فیلم های عمر منتقدین جهان، و از جمله ایران، فیلم های خوبی نیستند. اساساً دارند نان مفهوم یا سوژه شان را می خورند؛ اغلب مفهوم زده اند. نه فرم درستی دارند و نه محتوا می سازند و باید جلوی آنها ایستاد. باید گفت که "همشهری کین" خیلی فیلم بدی است. "نشانی از شر" خیلی بد است. دلایلش هم . . . "همشهری کین" را که نوشتم. "نشانی از شر" را هم در برنامه "سینما کلاسیک" گفتم که چرا اینقدر بد است، ولی پخش نشد.

به هر حال، الآن من در وضعیتی قرار دارم که در این دو- سه سال اخیر (که همچنان هم این داستان ادامه دارد) دارم هم کلاسیک ها و هم مدرن ها را دوباره می بینم. پست مدرن ها را کمتر می بینم، چون خیلی مرا جذب نمی کنند. آخرین چیزی که از مدرن ها دیدم و خیلی بدم آمد فیلمی است که بچه های "کایه دو سینما"، که منتقد های خوبی اند، دیگر برایش حنجره پاره کردند: "سال گذشته در مارین باد" (آلن رنه). خیلی فیلم بدی است. و این همه ادای روشنفکری در این همه سال هنوز تمام نشده و فکر نمی کنم هنوز هم در دنیا کسی پیدا شده باشد که بگوید آقا، "سال گذشته در مارین باد" فیلم بدی است. با اینکه، به نطرم، "شب و مه" آلن رنه فیلم خوبی است.

خُب، کار سخت است. این، نمی دانم چقدر به ماهی و ماهی گیری ربط دارد، ولی من دارم چیزی که در من اتفاق افتاده است را ارائه می کنم. این ارائه، حداقل برای کسانی که با من زندگی کرده اند و کلاس داشته اند و با هم بوده ایم، مفید بوده و قانع کننده. امیدوارم برای آدم های جدی هم اثری داشته باشد که به فکر بیافتند و بروند دوباره کار ها را به طور جدی و مستقل از همه ی نقد ها و همه ی تعریف های این همه سال ببینند.

من، حالا در این مسیر، دارم فیلم های کوچک را هم پیدا می کنم. من Detective Story اِ ویلیام وایلر را دهه ها پیش دیده بودم ولی از یادم رفته بودم. خُب، هیچ جایی هم نقد مثبت به معنای جدی از این فیلم نمی بینید که مانده باشد. توجه کنید! این، جنبه ی بد نقد است! من در مقاله ی "نقد، منتقد، عامل اخلال" نوشته ام که هیچ اثری بدون نقد وارد تاریخ و ماندگار نمی شود، ولی فیلم خوب می تواند از دست منتقد در برود و در تاریخ مهجور بماند. مثل Detective Story که خیلی فیلم خوبی است و انگار که من تازه آنرا دیدم و تازه کشف اش کردم. یا یک فیلم عالی از لوبیچ: "مغازه گوشه خیابان". آنقدر این فیلم درست است، آنقدر سینما است، آنقدر انسانی است، آنقدر زمان را می گذراند و تا به امروز هم می ماند که حالا وقتی می گویی و بچه ها می روند و می بینند، می فهمند که آره! درست است! پس این طور نیست که من یک گارد خشن مقابل فیلم های مهم دارم. ابداً چنین نیست. بلکه از یک جای دیگر شروع کردم و به اینجا رسیدم.

خُب، وقتی بعضی ها ناگهان با امتیاز "صفر" در لیست های ارزش گذاری وبلاگ برخورد می کنند ممکن است این امتیاز آنها را بهم بریزد. ولن این توضیحاتی که الآن خدمت تان عرض کردم و در برنامه "سینما کلاسیک" هم کمی فرصت شد و مقداری توضیح دادم، به نظرم می تواند زمینه ای را باز کند: نوع دوباره اندیشه کردن و با مغز خود فکر کردن. از ارعاب اسامی بزرگ، از رابین وودِ درست و حسابی یا سانتاگ یا ساریس یا خیلی از منتقدین خوب خلاص بشیم. مثلاً نقد (ستایش) ساریس بر "مهر هفتم" برگمان موجود است. من هم که از طرفداران برگمان بوده و هستم. اما می گویم که "مهر هفتم" فیلم بدی است. لااقل با اغماض می توان گفت که فیلم خوبی نیست.

این چیز ها برای بچه های علاقه مند به سینما مهم است: دوباره رجوع کردن به کلاسیک های تاریخ سینما و فیلم های مهم مدرن، دوباره ارزیابی کردن، و دوباره از موضع فرم به آنها نگریستن. من خودم دارم این کار را می کنم.

این توضیح، یک ذرّه اش، مال این رفیق مان است که آن سؤال را کرده بود، دو ذرّه اش هم برای کسانی است که مدام اذیّت می شوند با این ستاره هایی که جواد هم در این مسأله خیلی مقصر است (مدام لیست به دست است و ناگهان ۵۰ تا فیلم می گذارد جلوی من و می گوید ستاره بده! من هم همینطور بی رحمانه می گویم صفر!). به نظرم این توضیح حداقل کمک می کند به اینکه بفهمیم فراستی چه می گوید و حرف حسابش در این ماجرا چیست.

نکته ی دیگر اینکه زمان می گذرد و تا جایی که من به یاد می آورم در این گذشت زمان نقد ها اینقدر که در سینما کار کرده اند در در زمینه ی ادبیات، نقاشی و حتی موسیقی کار نکرده اند. خیلی زمان ها بوده که ما از نقد های خوب خورده ایم، لذت برده ایم، دانش اضافه کرده ایم؛ خیلی وقت ها هم از نقد های مرعوب کننده ی روشنفکری به فیلم های بد آسیب دیده ایم. این آسیب ها را باید جبران کرد و این وظیفه ی من است. حتماً یکی از آدم هایی که در این بحث وطیفه دارد من هستم. همچنان در عرصه ی هنر و سینما جوّ روشنفکری جهانی مرعوب و مفهوم زده است. یعنی مفهوم زدگی فقط در ایران ما و در طیفی از بچه های به اصطلاح ارزشی و ایدئولوژیک نیست. ارعاب روشنفکر ها در برابر مفهوم زدگی شدید تر است. و من وظیفه ی خودم می دانم که این مریضی این دو طیف را به دقت، مصداقی و تحلیلی توضیح دهم.

فکر می کنم این صحبت به خیلی از سؤالات بچه هایی که مسأله دارند و سؤال می کنند جواب داده باشد.

سید جواد: شاید یکی از دلایل اینکه فیلمی مثل "همشهری کین" سال ها در صدر لیست های منتقدین می ماند، ترس منتقد باشد. ترس از اینکه تمام مطالب و یا نقد هایی که همزمان با نخستین دفاعش از، مثلاً، "همشهری کین" ارائه داده است بی ارزش جلوه کند و زیر سؤال برود. شاید برخی از منتقدین الآن که دوباره "همشهری کین" را می بینند می فهمند که دیگر فیلم خوبی است، اما آن ترس (که ترسی منطقی هم هست) اجازه ی بروز دادن این نظر جدید را به آنها نمی دهد. آیا شما، با رویه ای که فرمودید در پیش گرفته اید، چنین نگرانی یا ترسی را ندارید؟

مسعود فراستی: قطعاً این ترسی که می گویی وجود دارد. یک ترس دیگر هم هست که بد تر است. به نظرم ترسی که تو گفتی ترس دوم است. ترس اول که بدتر از ترس دوم است ترس از دوباره اندیشیدن است. پنجاه سال گفته اند که فلان فیلم خوب است. خُب دوباره فکر کن! شاید الآن بگویی نه! فیلم خوبی نیست! این ترس ابتدا باید، مردانه، در خودم حل شود. این ترس خیلی سخت تر از آن ترس دوم است. غلبه بر این ترس زمان می خواهد و . . . شاید یک ذرّه هم شخصیت در آن دخیل باشد. یعنی منتقد نباید تیپ باشد، باید شخصیت باشد. چون تیپ می ترسد. اما اگر شخصیت باشد، می تواند روی خودش کار کند که نترسد و باید این رشد را در خودش بدهد که با مغز خودش بیاندیشد و با دل خودش هم حس کند.

حالا، به نظرم، زمان هم کمک هایی به ما کرده است. زمان به ما می گوید که الآن از آن آثار دور شده ایم. باید دوباره نزدیک شویم تا دقیق تر ببینیم. نمی دانم زمان دارد این حرف را به ما می گوید یا نه. خدا کند بگوید. به من که می گوید. می گوید: آقا، بس است! حرفِ امروز بزن! امروز دفاع کن! چه از کلاسیک هایی که به نظرت هنوز مهم اند و در رأس (رأس هنر. یعنی سینما، نقاشی و به خصوص موسیقی)، و چه باقی آثار. یعنی اینکه . . . ببین جواد! ما قرار است بتوانیم امروز هم با اینها زندگی کنیم! قرار نیست حرف های قبلی خودمان را قرقره کنیم و حرف تازه نزنیم. باید امروز هم این قدرت را داشته باشیم که بگوییم فلان اثر زنده است.

به نظرم زمان بعضی از آثار را پیر می کند. ممکن است یک زمان عمق میدان از آندره بازن را بیاندازد- که انداخت- تا دیگران را. اما زمان می گذرد و حالا عمق میدان ها و Long Take های بهتری را می بینیم. پس دیگر مرعوب این نکته ی حتی فرمیک یا اغلب، به نظر من، تکنیکی (که خیلی اوقات فرمی نیست) نشویم، بلکه فرمی را جستجو کنیم که کُل بسازد. چون به نظر من، همه ی کسانی که از "همشهری کین" حرف زده اند، و فرمی حرف زده اند، ظاهراً فرمی حرف زده اند؛ فرمی حرف نزده اند، بلکه تکنیکی حرف زده اند و پارسیل. یعنی قِسمی حرف زده اند، نه کلی. الآن باید بشود این فرم را پارسیل ندید؛ مجموع دید. باید جزء را ببینیم و کل را. رابین وود یک جمله دارد که: سینما یعنی جزئیات. خیلی جمله ی خوبی است، اما خیلی ناقص و نصفه است. کدام جزئیات؟ جزئیاتی که کل می سازند، نه جزئیاتی که جزئیات هستند. اگر فقط کل را ببینیم و جزء را نبینیم که فرم نمی فهمیم یا لااقل جزئیات فرم را نمی فهمیم. اگر فقط جزئیات ببینیم و پیوند اینها را و تشکیل دهنده ی یک پیکر واحد را نفهمیم، به نظرم خیلی گیر بزرگی داریم.

از تنها شدن هم نباید ترسید. اینکه نظر من تنها باشد و دیگران بگویند حالا که نظرت را درباره ی فلان فیلم عوض کرده ای، پس نظرات دیگرت هم زیر سؤال است و . . . خُب بگویند. اول مهم این است که من خودم باور داشته باشم. من فکر می کنم نقد هایم هنوز [سرپا هستند]. به جز آنهایی که پس گرفته ام، که از ایرانی ها به جز یکی ("خانه دوست کجاست؟") هیچ کدام را پس نگرفته ام. ولی خیلی از فرنگی ها، خیلی از آنهایی را که نمره داده ام و جزء لیست عمرم بوده اند را پس گرفته ام و هر روز هم دارم پس می گیرم. هیچ هم نمی ترسم. چون سرم بلند است و الآن از چیزی که می گویم می توانم دفاع کنم. قبلاً، به نظرم، دفاعم خیلی تئوریک نبوده، جوّ زده بوده، مفهوم زده بوده، ولی الآن دارد سعی می کند که تئوریک تر باشد، تحلیلی تر باشد، جوّ زده نباشد، و از خلاف جریان بودن هم نترسد.

سید جواد: این فرمایش شما به این معنی است که ما باید در آینده هم انتظار تغییر نظر دوباره درباره ی نظرات و نقد های امروز تان را داشته باشیم؟

مسعود فراستی: حتماً باید این انتظار را داشته باشید، اما یک چیز را مسلّم بدان: چیز هایی که به بدی اش رسیده، دیگر بر نمی گردد و خوب نمی شود. برعکس اش هنوز ممکن است. امکان دارد خوب ها رنگ ببازند، اما بد ها سر جا شان هستند. وقتی الآن "همشهری کین" جواب نمی دهد، واضح است که سال بعد بیشتر جواب نمی دهد. اما یک فیلم که الآن "خیلی خوب" است ممکن است سال بعد "خوب" باشد. زمان باید بگذرد. هم بر پدیده- که پدیده (خود فیلم) زنده است- و هم بر من- که من هم موجود زنده ام. ممکن است که الآن من بگویم Detective Story "خیلی خوب" است، ولی پنج سال دیگر بگویم "خوب" است. نوع تغییرات، به نظرم، این طور است که عرض کردم.

مصاحبه ی کاربران وبلاگ با مسعود فراستی 2 (15 خرداد 1393)

 اشاره:

۱)  بخش دوم از سؤالاتی که کاربران وبلاگ از مسعود فراستی پرسیده اند به ایشان منتقل شد و آنچه را که ایشان به عنوان جواب شفاهی ارائه دادند، به صورت کتبی برگردانده شد. لذا آنچه در زیر می خوانید عیناً جملات مسعود فراستی نیستند، اگرچه همان پاسخ هایی اند که ایشان به سؤالات داده اند.

۲) سعی کرده ام که تمام سؤالات مطرح شده تا ۱۰ خرداد را از استاد بپرسم. اگر کسی از دوستان تا پیش از تاریخ مذکور سؤالی پرسیده که در هیچ یک از دو مصاحبه موجود نیست، ضمن پذیرش عذرخواهی بنده، اطلاع دهد تا سؤال وی را نیز به استاد ارائه کنم و پاسخ آن را در مصاحبه ی بعدی منتشر کنم.

۱) استاد، ای کاش در مورد تئاتر من رو کمک کنید ... من در برخورد با هنر پیرو شما بوده ام. اما الان واقعا شب و روز با خودم کلنجار می رم که چطور نمایشی که کارگردانی می کنم نزدیک به تعریف شما باشه ... بعد این که فرم اثرم کامل می شه با این مساله درگیر هستم که آیا این یک خود ارضایی نبود ؟ آیا با مخاطب صمیمی هست ؟ اصلا فرم داره اثرم یا صرفا تکنیک هست با این که همه ایده های بصری من از ناخودآگاهم می زنه بیرون، اول راهم و شدیدا نیازمند راهنمایی شما.

مسعود فراستی: عزیز جان! اول راه هستی، از من هم چیزهایی خوانده ای، چیزهایی هم از فرم فهمیده ای. کار کوچک انجام بده؛ کارهایی کوچک تر از آنچه که فهم کرده ای. و نترس. برو جلو. نهایتش این است که کار خراب از آب در می آید. اشکالی ندارد. می بینیم و می گوییم خراب است و این گونه تو رشد می کنی و جلو می روی. کار کوچک انجام بده، و با کار کوچک جلو برو. همین.

 

۲) تعریف شما از فرم چیه؟ در نشست "فرم، مضمون، و محتوا" ما فقط توضیح فرم و رابطش با محتوا رو شنیدیم.

مسعود فراستی: تعریف فرم به گونه ای نیست که بشود در اینجا و در چند جمله بیان شود؛ نیاز به مجالی مفصل تر دارد مثل کلاس ها، نشست ها، و جلساتی از این دست.

۳) باتوجه اینکه میگید فرم از زیست میاد، چطور میشه در یک فیلم تخیلی به فرم رسید؟ در صورتی که ما همچین فرمی توی زندگی تجربه نمی کنیم.

مسعود فراستی: این فیلم ها اساساً بحث تکنیکی دارند. تکنیک دارند، و یک حدی هم دغدغه و تحقیق. به نظر من، چون ما تجربه ای زیستی از این نوع فیلم ها نداریم، آنها نمی توانند به فرم برسند. نهایتاً می توانند یک تکنیک پخته ارائه دهند، با مقداری تحقیق راجع به پدیده و مقداری دغدغه نسبت به آن قضیه. اما این به فرم نمی رسد و حداکثر به یک تکنیک جدی می رسد.

۴) وقتی میگید متر فرم زندگیه، ما رو به تجربیات، ارزش ها و تفاسیر خودمون ارجاع میدید. در واقع اینطوری اصلا متری نداریم. ممکنه یک حرکت سر، توی ایران یک مفهومی داشته باشه و توی آمریکا هم یک مفهومی. باز توی ایران همینطور. این معیار دقیقیه؟

مسعود فراستی: معیار فرم را از اینجا گفتیم که فرم یک وجه همگانی دارد برای مخاطب عام، و یک بخش شخصی دارد برای سازنده که امضای اوست. مثالی درباره ی وجه مشترک بزنم. آیا اگر کسی در آمریکا مثلاً سرش را به آرامی به زیر بیاندازد یعنی پیروزمند است، ولی همین حرکت در یک جای دیگر یعنی آن شخص شکست خورده؟ این حرف مزخرف است. معلوم است که این چنین نیست. بعضی واکنش ها از نوع انسانی و همگانی اند. انسان غمگین در همه جای دنیا سر و شانه اش پایین است. حالا این مسأله مطرح است که از چه زاویه ای داریم به او نگاه می کنیم؟ این انسانی که سرش پایین است و شانه اش، چقدر باید روی او مکث شود؟ اینها از دل تجربه ی من می آید. این مکث، دیگر مربوط به من است. زاویه، اندازه ی زاویه، اینکه این صحنه به کجا کات بخورد، این ها همه مال من و تجربه ی شخصی و زیستی من است. بحث قرارداد های تکنیکی هم از بین می رود. مثلاً اینکه این قانون باشد که برای نشان دادن حسی خاص باید دوربین را پایین گذاشت یا بالا. یا مثلا یک پدیده ی ترسناک را باید از دور نشان داد یا از نزدیک. پیدا کردن جای دوربین ابداً به تکنیک مربوط نیست. پیدا کردن جای دوربین به زندگی مربوط است. اصلاً جای دوربین تو در زندگی کجاست؟ اگر در زندگی دوربین نداری، در سینما هم نداری. اگر با پدیده ای ترسناک طرف هستی باید ببینی در آن لحظه در زندگی - و در سینما- چه حسی به آن داری و بر مبنای آن حس جای دوربین، اندازه ی قاب و غیره را تعیین کنی.

۵) شما در مورد تغییر نظر آقای افخمی میگید افخمی بیسواد شده. در صورتی که خودتون میگید ۱۰ سال پیش فکر می کردید همشهری کین فیلم خوبیه حالا میگید فیلم بدیه. این تناقض رو چطوری توجیه می کنید؟

مسعود فراستی: این قسمت دوم که قبلاً گفته ام خوب است و الان می گویم بد است، که بی سوادی نیست. این باسوادی است. قبلاً به نظرم فرم را کم می فهمیدم یا اصلاً نمی فهمیدم، مثل اکثر غریب به اتفاق دوستانی که از همشهری کین دفاع می کردند. اما الان فکر می کنم می فهمم و می گویم فیلم بدی است. این نکته ی اول راجع به سواد.

این که گفتم افخمی بی سواد شده، در آن بحث معین این حرف را گفتم، واگرنه افخمی هم خوب کتاب می خواند و هم خوب فیلم می بیند. اما فیلمساز بدی است و روز به روز هم فیلم های بد تری دارد می سازد.

۶) چرا دوربین روی دست نگاه به بیرون و دوربین ایستا نگاه به درون داره؟

مسعود فراستی: ذات دوربین متحرک، چه ایستا و چه اصولاً هر دوربین متحرکی به بیرون نظر دارد. و ذات دوربین ایستا به درون نظر دارد. دقیقاً مثل آدم. آدمی که ایستاده است به جایی زل می زند. آدمی که دارد می دود یا در حال تکاپو است، "بیرون"، مسأله اش می شود.

۷) با فرض اینکه دوربین ایستا نگاه به درون داره، مگه کل فیلم ما قراره در مورد درون آدمها باشه که ما باید سراسر، از دوربین ایستا استفاده کنیم؟

مسعود فراستی: نه. می توانیم از دوربین متحرک و دوربین روی دست هم استفاده کنیم، ولی دوربین روی دست ضعف هایی جدی دارد مثل اینکه نمی تواند میزانسن دهد، چون روی دست است. دوربین متحرک روی سه پایه یا روی ریل که می تواند میزانسن دهد، می تواند همه ی کار هایی را که دوربین روی دست می کند را انجام دهد (بلکه بهتر) و به علاوه میزانسن هم بدهد. پس چرا باید بد را انتخاب کرد وقتی خوب وجود دارد؟ بنابراین چون دوربین روی دست میزانسن ندارد باید از آن فقط در جایی استفاده کرد که اجبار داشته باشیم و اصلاً و اساساً امکان میزانسن دادن نداشته باشیم، مثل گزارش جنگی یا گزارش خبری که تأکید می کنم در این مواقع هم چاره ی دیگری نیست. با این حال  من دُگم نیستم و با یک جایی از یک فیلم خوب هم که نمی توانسته از دوربین ایستا استفاده کند و دوربین روی دستش خوب است و تا حدی به میزانسن نزدیک می شود، مشکلی ندارم. اما اینکه دوربین روی دست را در آشپزخانه، در خیابان و در همه جا استفاده کنیم بی معنی و بیماری است. این، بی سینما بودن است. یک بحث دیگر هم که درباره ی دوربین روی دست گفته می شود ایجاد التهاب است. این توجیه هم بی پایه است، چراکه همین التهاب را بزرگان سینما توانسته اند با دوربین ایستا ایجاد کنند.

۸) اینکه سوژه رو سمت چپ تصویر قرار بدیم یا راست تصویر چه فرقی داره؟ مگه هالیوود از چپ کادر استفاده نمی کنه؟ مگه از راست کادر استفاده نمی کنه؟ مگه سوژه رو وسط کادر قرار نمیده؟ مهم اینه که مخاطب روی سوژه تمرکز کنه.

مسعود فراستی: به نظر من هنوز داخل این بحث نشده ایم. اصولاً در سینما، که مال غرب است، آدم از چپ وارد می شود. عین نوشتار شون که از چپ به راست است. مال ما از راست به چپ است. من نمی گویم که دوربین و قابی که آدم از سمت راست آن وارد شود، سازنده ی فرم ملی ما است. من فعلاً دارم می گویم که برویم، جستجو کنیم و ببینیم که قاب ما، حرکت ما، جای آدم ما کجاست؟ ما این ها را نمی دانیم. اینکه ما مجرد از جهان نیستم هم حرف درستی است. اما اینکه این تضاد چگونه است، اصلاً درباره اش حتی فکر هم نکرده ایم. بنابراین، حرف هایی که گفته شد منافاتی با تمرکز مخاطب بر روی سوژه ندارد. من می گویم باید همین را پیدا کنیم که در فرهنگ ما اگر سوژه در کجای قاب باشد، مخاطب می تواند تمرکز بهتری روی آن بکند. به اضافه ی اینکه ما داریم اول درباره ی مخاطب ملی صحبت می کنیم و بعد مخاطب جهانی. یعنی باید ببینیم مخاطب ایرانی با چه چیزی راحت تر است. ناخودآگاهش، فرهنگ پشتش و زندگی اش با کدام حالت مأنوس تر است؟ این ها را هنوز نمی دانیم.

۹) رعایت آرکی تایپ ملی باعث ایجاد ایراد فرمی از نظر یک خارجی نمیشه؟ مثلا توی کتاب های کادربندی مرکز تصویر بعنوان بخش خنثی تصویر در نظر گرفته میشه. حالا اگر فرم ملی ما بگه سوژه ی بهتره مرکز تصویر باشه از نظر مخاطب خارجی(و بسیاری از مخاطبان داخلی) کادربندی اشکال داره.

مسعود فراستی: آرکی تایپ ربطی به استفاده از جای قاب ندارد. مثلاً در مینیاتور ما که یک چرخش دارد و یک محور، اصلاً این قانون مطرح نیست که این محور وسط کادر باشد؛ گاهی سمت راست است و گاهی سمت چپ. بستگی به کادر مینیاتور و مسأله و موضوع دارد. من هم نمی گویم که در سینما قانون کدام است. دارم می گویم که باید جستجو کرد. از نقاشی، از موسیقی، از ادبیات. کار کنیم و ببینیم کدام نزدیک تر است. ما اصلاً کار نکرده ایم.

حالا در اینجا باید بگویم که یک چیز روشن است. دوربینِ عمومیِ منِ شرقیِ ایرانی، که رو به درون دارم، نزدیک تر است به دوربین ایستا تا آمریکاییِ اکشن دارِ تکنولوژی زده. معلوم است که دوربین ما فرق می کند. حالا کسی که می خواهد فیلم ملی بسازد و ادعایش را هم می کند، چطور می تواند با یک دوربین روی دست که مدام دارد التهاب بیرونی می دهد، بگوید که من فرم ملی دارم؟ این فرد و این فیلم اصلاً وارد بحث ما هم نشده و ماقبل بحث فرم ملی است. مثل "یه حبه قند".

۱۰) میگید فرم رو باید از ادبیات و موسیقی و ... استخراج کنیم. خب فرضا ما می خوایم فرم رو از موسیقی استخراج کنیم. ما اول باید موسیقی رو بفهمیم. وارد موسیقی میشیم. دوباره به بحث فرم داخل خود موسیقی می رسیم. دوباره اونجا هم هزارتا مکتب و نظریه در مورد فرم داریم. همینطور توی سایر رشته ها. اینطوری ما هیچ وقت به نتیجه نمی رسیم. لطفا در این مورد توضیح بدید.

مسعود فراستی: ما برای اینکه به نتیجه برسیم دوست داریم بگوییم "فرم ملی فلان چیز است و بس؛ راست است یا چپ است" همین و بعدش هم "خداحافظ." این که نشد جستجو. ما هرگز جستجو بلد نیستیم. هزار تا مکتب که هیچ، صد هزار تا مکتب هم باشد باید درش جستجو کنیم و از درون آنها استخراج کنیم. اگر قرار باشد روزی به فرم ملی برسیم (که دوستان اینقدر تنبل و روز زده اند که هیچ وقت نمی رسند)، راهش این است که من می گویم.

مثلاً روایت. ما در ادبیات کهن مان، در احادیث مان، در کتاب های مذهبی مان، کتاب های تاریخی مان و . . . نوعی از روایت موجود است. شهرزاد قصه گوی ما نوعی از روایت را ارائه می دهد. این، بخشی از فرم است. آیا رفته ایم ببینیم روایت مخصوص به ما چگونه است؟ نرفته ایم.

۱۱) در جلسه ی نشست با شهاب اسفندیاری به هیچ کدوم از سوالات در مورد فرم ملی جواب ندادید. نه بحث اقتضائات فیلم و نه محدودیت های فرم ملی. فقط گفتید اینطوری نیست و محدودیت ایجاد نمی کنه. لطفا توی جلسه ی بعدی کاملا در مورد فرم ملی به خصوص این بخشش توضیح بدید.

مسعود فراستی: هیچ چیزی نیست که محدودیت ایجاد نکنه. اما باید بدانیم و نکته اینجاست که هر چیزی که محدودیت را کم می کند، زیاد هم می کند. یک جاهایی محدودیت را کم می کند و یک جاهایی هم قطعاً زیاد می کند. جنس در هم است. و ایجاد محدودیت اصلاً ایرادی ندارد. همچنانکه همین حرف را درباره ی ذات سینما می زنیم و می گوییم اُبژکتیو است. این ابژکتیویته یعنی تصویر حد و رسم دارد و محدود است اما در این محدودیت به شدت قدرتمند است و خودِ این محدودیت قدرت آن است.

 

۱۲) شیوه ی درست استفاده از ناخودآگاه و چگونگی به کار گیری آن چیست؟

مسعود فراستی: بلد نیستم. از ناخودآگاه نمی شود استفاده کرد. ناخودآگاه، باید خودش فعال شود. باید کوشش کرد ناخدوآگاه بیشتر آزاد بشود، نه در بند.

۱۳) اینکه شما میگین هنرمند باید "با مردم" باشه یعنی چی؟ یعنی این که مثل اون ها فکر کنه و مثل او ها زندگی کنه صرفا؟

مسعود فراستی: ابداً . . . ابداً. اینکه با مردم باشد یعنی اینکه اولا فکر نکند که خبری است و او مجزا از مردم است و مردم مبتذل اندیش هستند و مبتذل خواه هستند و او تنها کسی است که وکیل مدافع حسی مردم است (این حرف هایی که اخیراً دوستان می زنند). اگر کسی می خواهد از مردم حرف بزند باید داخل مردم برود، شبیه آنها زندگی کند، ادا هم در نیاورد. اما اگر می خواهد ترهات شخصی اش را به رخ بکشد، من هم نمی روم ببینم، برای اینکه اصلاً جالب نیست برای من هذیان های یک آدم مجزا از جامعه و از مردمش.

۱۴) شما مقاله ای در مورد ارزش فیلمنامه در سینما دارید؟

مسعود فراستی: نه خیر. ولی این را بگویم که فیلم بدون فیلمنامه ی درست و حسابی فیلم خوبی نیست.

 

۱۵) نمره دهی شما و نقد هاتون راجع به فیلم های ایرانی واقعا عالیه.همیشه هم عالی بوده و تحسین بر انگیز.اما ارزش گذاری ها به فیلم های خارجی کمی عجیبه.یا شاید بهتر بگم شدیدا عجیبه.فیلم توت فرنگی های وحشی برگمان چهار ستاره می گیره و در نقطه مقابل اون یک تشریفات ساده صفر می گیره.

اولا من به سلیقه ی شما احترام میزارم و هرکسی سلیقه ی خودش رو داره.

اما وقتی صحبت از ارزش گذاری میشه بحث سلیقه کنار میره و به جای احساس باید با عقل تصمیم گرفت.

وقتی فیلم تورناتوره رو کنار فیلم برگمان میزاریم می بینیم که هردو تقریبا اشاره به یک مضمون دارند و ترسیم گذشته ی یک فرد شکست خورده در روابط.

فیلم برگمان اساسا یه جور بی حکمتی اشکار داره و حرف هایی میزنه که در اخر نمی تونه با اون حرف ها اثری روی بیننده بزاره و حتی اثر حرف ها روی پیرمرد نقش اول فیلم هم واقعا مسخره است.فقط ادای متاثر شدن رو در میاره وگرنه تماشاگر در طول فیلم این رو دیده که فیلم به هیچ جایی نمیرسه و دور خودش میگرده.این رو از همون سکانس رویا که سکانس اول فیلم هست هم میشه حدس زد که با یه فیلم سرگردان طرف هستی که فیلمساز حرفی داره برای گفتن ولی چون بلد نیست اون حرف رو بزنه و اون شرایط رو لمس نکرده فرم فیلمش افتضاح میشه.

در مقابل یک تشریفات ساده رو داریم که کاملا سر و شکل داره و تاثیرش رو در جای جای فیلم رو شخصیت انوف و حتی کمسیر و از همه مهم تر بیننده ،میشه درک کرد.

از اون طرف هم فیلم گلادیاتور یک و نیم می گیره.هرچند من معتقدم نمره این فیلم بیشتر از این هاست ولی اساسا گلادیاتو رو نمیشه نمره متوسط داد و این زات و خصلت این فیلمه.یا باید صفر داد یا نمره بالاتر از متوسط داد.

در مجموع فکر میکنم با این اوصاف شما سلیقه رو بیشتر حاکم بر امتیاز دهی کرده اید و از اون مهم تر توی نمره دهی هاتون بیشتر ادای دین به کارگردان های محبوبتون رو می بینیم و ادای دین به فیلم های محبوبتون هم نشات گرفته از ادای دین به فیلمساز های محبوبتونه.

مسعود فراستی:

۱) سلیقه جزئی از نقد است. سلیقه از سواد می آید و از تجربه و زندگی و فرهنگ و شخصیت.

۲)  هرکسی صاحب سلیقه نیست و برای اینکه به مرحله ی سلیقه داشتن برسد، خیلی باید جان بکند.

۳) در هنر عقل نیست که تصمیم می گیرد چه چیز خوب است و چه چیز بد. دل است که تصمیم می گیرد؛ دل تربیت شده.

۴) تفاوت بین "توت فرنگی های وحشی" و "تشریفات ساده" مثل تفاوت یک شعر از حافظ با یک شعر امروزیِ دَری وَری است. ممکن است موضوع هر دو شعر یکی باشد، ولی عمق و هنر، که یعنی فرم، در این دو زمین تا آسمان فرق می کند. برای من موضوع بزرگ مهم نیست، اجرا مهم است.

"توت فرنگی ها" را ندیدی و خوب نفهمیدی. برعکس، از آن فیلم بسیار بسیار عقب افتاده خوشت می آید. این یعنی اینکه در این بحث مضمون زده ای. این، مشکل من نیست.

۱۵ - ۲) امتیاز های شما دیگه قابل پیش بینی شدن.یعنی از همین الان میشه به راحتی حدس زد به چه فیلم هایی چه نمره ای تعلق می گیره.برخلاف اینکه فکر میکردم شما بیشتر بر اساس سلیقه نظر امتیاز دهی میکنین ولی الان میگم بیشتر بر اساس نام کارگردان ها و سال تولید فیلم هست که نمره تعلق می گیره. این هم شدیدا تحت تاثیر تفکرات و عقاید سینمایی شما هست.

مسعود فراستی: باز هم نه. یک قدم جلو آمدی ولی باز هم نه. اشتباه فکر می کنی.

چیزی هم که مشخصه فکر میکنم شما به تمام وسترن های دنیا غیر از وسترن های جان فورد صفر میدین.

باز هم میگم امتیاز دهی ها با هم در تضاده.اینکه شما علاقه اثار فورد و برگمان و هیچکاک و فلینی و ... دارید صحیح و قابل احترام و تا حد زیادی از نظر بنده درست.

ولی اینکه به یه سری از فیلم ها صفر میدین اینقدر غیر قابل هضمه که واقعا مسخره جلوه میکنه.

مسعود فراستی:

اولا: دیگر وقتش رسیده که از شر مفهوم زدگی و به اصطلاح محتوا زدگی خلاص بشی و بشیم. بس است دیگر. این همه سال در فیلمهایی مثل "ادیسه"، "راشامون"، "همشهری کین"، "هشت و نیم"، در همه ی اینها، همه فریب مفهوم را خورده اند. بس است دیگر. الآن دیگر متر مان را قوی تر کنیم و متر اصلی را که فرم است بهتر بفهمیم.

ثانیا: فیلم ها (در امتیاز دهی) اول با خودشان مقایسه می شوند. یعنی اینکه اگر فیلمی دارد حرف کوچکی می زند و چیز کوچکی می گوید و درآمده است، نمره می گیرد، اما یک فیلمی که ادعای خیلی بزرگی دارد و در نیامده است، نمره ی کمتری نسبت به فیلم اول می گیرد. به همین دلیل مثلاً شما می بینید که به "راشامون" صفر می دهم با اینکه معلوم است که فیلم صفر نیست به معنی متداول، اما وقتی کاری را که می خواهد بکند نمی تواند انجام دهد، صفر است. یعنی نسبت به مجموعه ی سینما صفر نیست و ممکن است از خیلی فیلم های صفرِ دیگر خیلی بالاتر باشد، اما دارد یک حرف بزرگ می زند، یک کار فرمی بزرگ می کند، و به شدت در این کار ناتوان است. این، متر ستاره دهی هاست که برخی دوستان (از جمله شما) از آنها تعجب می کنند. "همشهری کین" صفر می گیرد. "راشمون" صفر می گیرد. چون دارند حرف بزرگی می زنند و ادعای فرمی بزرگی می کنند و در هر دو زمینه ناموفق اند و به همین دلیل است که صفر می گیرند. اما یک فیلم کوچک تر که ادعای خیلی کمتری دارد و کار فرمی کوچک تری هم انجام می دهد، نیم ستاره، یک ستاره می گیرد. این یعنی چنین فیلمی از آن فیلم های به اصطلاح بزرگ هم بالاتر است؟ به این معنی که گفتم، بله.

 

۱۶) به نظر میرسد بسیاری از افراد "هنرمند" قدیمی ما ترسو بار آمده اند. روشنفکران ترسویی که از سیاست واز جامعه میترسند.سینمایشان وشعرشان ترس ولرز است. (بخشی از نقد کلوز آپ، نوشته ی مسعود فراستی)

من فکر میکنم هرکسی ۲ گونه است یکی اینکه خودش را ازنظر هویتی میسازد ودیگر اینکه ساخته میشود در دست جامعه وهمه همینگونه اند.فکرنمیکنم کسی باشد بگوید من هویتم را به تنهایی وبدون دخالت کسی وجامعه ای ساخته باشم.لاجرم بخش مهمی از این ترسهایی که جماعت به اصطلاح منورالفکر ما دارند حاصل خود حضورشان در جامعه ای است که چندان برای خودشان وفرهنگشان احترام زیادی قائل نمیشود.

مسعود فراستی: رئیس، تا اینجا که با تو مخالف نیستم.

مثلا اگر بخواهیم در خصوص شخصی مثل ژاندارک از آنها سوال نماییم با هزار دلیل از کتب مختلف در خصوصش با اشتیاق صحبت مینمایند اما اگر بگوییم دوخط در باره حضرت زینب بگو نمیتواند بگوید اما چرا ؟چون درد منورالفکر ما از دل جامعه بیرون آمده نخواندن است وبس.وقتی جامعه ای از اصل خودش دور شود لاجرم جز شکست نصیبش نخواهد شد.همین امر نیز منجربه این خواهد شد فرد وبه طور کلی جامعه وقتی به غرب میرسد احساس خودبیگانگی فراوانی میکند.

کوتاه اینکه فیلمساز خیلی هم مقصر نمیتواند باشد(البته منظور همه است نه آقای کیارستمی)بلکه باید ریشه جامعه را درست کرد.

مسعود فراستی: این آخرش دیگر دَری وَری است. با این حرف که "فیلمساز مقصر نیست" کاملاً مخالفم. بقیه ی حرف هایت غلط نیست؛ حرف های خوبی می زنی، اما این قسمت از حرفت غلط است. اگر این طور که تو می گویی باشد، باید همه چیز را توجیه کنیم و همه کس را. چون همه در این جامعه زندگی می کنند و اثر می گیرند و بد می شوند و . . . این که نشد حرف نظری. آیا اگر همه در شرایط بد، بد باشند طبیعی است؟ نه. غیر طبیعی است. چون اگر غیر طبیعی نباشد، آن وقت این سؤال مطرح است که پس اگر یک فرد در شرایط بد، خوب بشود تکلیف چیست؟ این می شود حرف من. پس اصلاً این طور که تو می گویی نیست. آدم ها هم محصول تاریخ و جامعه اند و هم محصول فردیت خودشان با چاه ایجاد کردن در درون خودشان. تازه آن بُعد از شخصیت فرد که محصول فردیت خودش است نسبت به بُعد دیگرش اساسی تر است و از این رهگذر به بحث تأثیر فرد بر جامعه می رسیم. چیزی که در صحبت های تو غایب است. تو درباره ی تأثیر جامعه بر فرد صحبت کرده ای، اما بخش تأثیر فرد بر جامعه را حذف کرده ای.

 

۱۷) وقتی ما میگوییم خط قرمز را باید رعایت نماییم واین خط قرمزهای یک مملکت باید برای کارگردانهای ما درونی باشدحال سوال این است که این خطوط قرمز چه هست که باید درونی شود تا بعدا آن را بیرونی کنیم ودر فیلمها به کاربریم ؟ چگونه درونی میشوند؟ آیا اینهارا جامعه میگوید یا حکومت؟ چه جایی میتوان زیر پا گذاشت ؟

مسعود فراستی: من هیچ خط قرمزی نمی شناسم مگر منافع ملی و اصول اخلاقیِ منِ ایرانیِ انقلاب اسلامی کرده ی امروز. تمام. به زور هم درونی نمی شود. باید درونی باشد. یعنی با زور و چکش و این ها درونی اش نمی کنیم. منافع ملی باید جزئی از آدم باشد، یعنی آدم باید ملی باشد و منافع ملی بفهمد. ربطی هم به حکومت ندارد. آدم ملی، آدم ملی است. یک آدم حکومت هم می تواند ملی نباشد، که به نظر من، آدمِ سابقِ حکومت، ملی نبود.

این چیزهایی را که گفتم، از نظر من، هیچ جا نمی توان زیر پا گذاشت. آدمی که ملی نباشد، آدم نیست. به همین راحتی. من آدم جهانی نمی فهمم، ولی آدم ملی می فهمم.

 

۱۸) با توجه به درخواست های بسیار جهت توضیحات کوتاه درباره ی فیلم های ستاره گذاری شده، از شما می خواهم که فقط دلیل خود را برای یک فیلم بیان کنید. آن یک فیلم هم "رهایی از شاوشنک" باشد که نخستین رتبه در سایت IMDb است.

مسعود فراستی: "شاوشنک" به نظر من به طرز وحشتناکی مفهوم زده است. لحظاتی را هم که باید به این سمت برود که چیزی بگوید، با مفهوم زدگی نابود می کند. فقط مفهوم زده است و سینمایش هم خیلی سینمای ناچیزی است.

 

۱۹) نظرتان در مورد بهترین کارگردانان و بازیگران زندۀ خارجی چیست؟

مسعود فراستی: با تسامح بسیار، جیمز کامرون . . . [پس از مکثی طولانی] کس دیگری به ذهنم نمی آید . . . [باز هم پس از مکثی طولانی] بقیه ممکن است یکی دو تا یا نصف فیلم خوب داشته باشند، ولی کارگردانان محبوب من نیستند. نه جارموش، نه کیسلوفسکی (قطعاً نه کیسلوفسکی)، نه هانتکه (قطعاً نه هانتکه)، قطعاً نه کیم کیدوک. هیچ کدام اینها نیستند. این ها که نیستند را می دانم، اما اینکه چه کسی هست . . . کارگردانی که بتوانم از او به عنوان یک کارگردان دفاع کنم، یک حدی جیمز کامرون است. بعد از جیمز کامرون هم یک حدی اسپیلبرگ.

اما بازیگران امروزی: راسل کرو، کوین اسپیسی، و مورگان فریمن. از زن ها هم . . . [بار دیگر پس از مکثی طولانی] هیچ کس.

 

۲۰) لطفا نظرتان را درباره هرتزوگ و فیلم هایش بفرمایید. من خودم خیلی دوستش دارم می خوام نظر شما را هم بدونم.

مسعود فراستی: با معذرت، من دوستش ندارم. نه دنیایش را و نه جاهایی که می رود را. نه جنگل ها و نه آدم هایش را. هیچکدام را دوست ندارم.

 

۲۱) نظر تان در مورد نقدهای آقای سعید عقیقی چیه؟ (با توجه به سابقه همکاریتون در «درس های سینما» و مجلات مختلف)

مسعود فراستی: سعید بچه ی خوبی است و منتقد خوبی هم هست. یک جاهایی هم با هم اختلاف نظر داریم.

در ضمن شما از بین منتقدانی ایرانی که در حال حاضر فعال هستند کارهای چه کسی رو بیشتر می‌پسندن؟

مسعود فراستی: خسرو دهقان (چون در حال حاضر اصلاً فعال نیست) بعدش هم کامیار محسنین.

 

۲۲) از میان "براندو"، "آل پاچینو" یا "دنیرو"  کدامیک را ترجیح میدهید؟

مسعود فراستی: قطعاً براندو.

 

۲۳) اگر یک نفر که به بسیاری از مکاتب سینمایی آگاهی ندارد ودر شهری که زندگی میکند مثل قم چندان از چنین چیزهایی باخبر نمیتواند شود چه کتبی را بخواند که فیلمها نتوانند سر وی کلاهی گشاد بگذارند؟

مسعود فراستی: چشم. یک لیست مفصل کتاب معرفی خواهم کرد.

 

۲۴) اگر ممکن است در مورد راوی فیلم ها توضیح بفرمایید، چون در مورد بعضی فیلم ها مثل "نجات سرخوجه رایان" فرمودید که راوی مشکل دارد.

مسعود فراستی: در مورد راوی من نمی توانم همین طور کلی صحبت کنم. روایت، بعضی وقت ها با نریشن راوی توأم است، بعضی وقت ها هم نیست. خودِ فیلم این را تعیین می کند. راوی "دره ی من چه سرسبز بود" عالی است، راوی "توت فرنگی های وحشی" هم عالی است. بعضی فیلم ها هم هستند که راوی های بدی دارند و اضافه اند.

 

۲۵) یکبار در برنامه هفت فرمودید که چند کارگردان را بیشتر نمی شناسند که مقوله ی زن را به درستی درک کرده باشند. اگر ممکن است نام این کارگردانان را بفرمایید.

مسعود فراستی: به نظرم در سینما تنها یک نفر است که زن را می شناسد و آن یک نفر هم برگمان است.

 

۲۶) آیا می توان از داستانهای معروفی مثل "سه تار" یا "مدیرمدرسه" اثری به عنوان یک فیلم ساخت؟

مسعود فراستی: نه . . . نه. آن داستان ها اساساً ادبی اند و اساساً زندگی شان را از ادبیات می گیرند و ترجمه ی آنها به مدیوم های دیگر جواب نمی دهد. یعنی اقتباس آنها نیز موفقیت آمیز نخواهد بود.

 

۲۷) در مورد چگونگی برخورد با موسیقی و نقاشی کلاسیک جهت تربیت حس توضیح بفرمایید.

مسعود فراستی: در مورد موسیقی و نقاشی کلاسیک بحث اولی که مهم است، شنیدن است و دیدن؛ بدون سعی در فهمیدن. اولین قدم این است که آنقدر موسیقی و نقاشی کلاسیک بشنویم و ببینم که به آن عادت کنیم. وقتی به این ها عادت کنیم، عادت های قبلی مان به آثار سخیف و مبتذل کم کم از بین می رود. حالا، بعد از عادت، قدم دوم این است که سعی کنیم با مطالعه در این آثار از آنها لذت ببریم و با مطالعه ی بیشتر و دیدن و شنیدن بیش از پیش بر لذت خود بیافزاییم. 

 

۲۸) در ژانر وحشت چه فیلم ها و فیلمسازانی را پیشنهاد می کنید؟

مسعود فراستی: قطعاً به نظرم بهترین شان راجر کورمن است. والسلام.

مصاحبه ی کاربران وبلاگ با مسعود فراستی

 اشاره: طی چند روز اخیر کاربران وبلاگ سؤالاتی را از مسعود فراستی پرسیده اند. این سؤالات به استاد منتقل شد و آنچه را که ایشان به عنوان جواب شفاهی ارائه دادند، به صورت کتبی برگردانده شد. لذا آنچه در زیر می خوانید عیناً جملات مسعود فراستی نیستند، اگرچه همان پاسخ هایی اند که ایشان به سؤالات داده اند.

 

۱) درباره ی شعرا، خصوصاً معاصرین (مانند بهمنی، بهبهانی، رویایی، براهنی، سپانلو، و سایه) چه نظری دارید؟

مسعود فراستی: شعرای برتر از نظر خودم را در لیست هنرمندان برتر ایرانی نام برده ام. اما درباره ی نام هایی که ذکر شده است نظر نمی دهم.

 

۲) چه کتاب های سینمایی ای را (به ترتیب) جهت مطالعه معرفی می کنید؟

مسعود فراستی: چنین لیستی را دارم آماده می کنم و در آینده (نزدیک) آنرا منتشر خواهم کرد.

 

۳) نظرتان درباره ی جلال آل احمد چیست؟ بهترین اثر او از نظر شما کدام است؟

مسعود فراستی: جلال یکی از مهم های تاریخ ادبیات ۶۰ سال اخیر است. بهترین اثرش "سنگی بر گوری" است.

 

۴) آیا برایتان ممکن هست که در انتهای هر سال یک جمع بندی از فیلم های آن سال (خصوصاً خارجی ها) ارائه کنید و  همچنین (به سبک راجر ایبرت) ده فیلم برتر هر دهه از تاریخ را معرفی کنید؟

مسعود فراستی: به دلیل مشغله ی زیادی که دارم، اجرای چنین کاری برایم ممکن نیست، اما می شود لیست های موجود از برترین ها را پیدا کرد و روی آنها نظر داد.

 

۵) بهترین سریال هایی که تا به حال دیده اید کدام اند؟

مسعود فراستی: Lost و 24

 

۶) نظرتان درباره ی فیلم ها و فیلمسازان موج نو فرانسه چیست؟

مسعود فراستی: الآن دیگر هیچ کدام شان با من کار نمی کنند، اما "۴۰۰ ضربه" هنوز اثر خوبی است.

 

۷) بهترین بازیگران تاریخ سینما از نظر شما چه کسانی هستند؟

مسعود فراستی: بدون ترتیب James Stewart ، Cary Grant ، و Henry Fonda