مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

یادداشت محمود گبرلو درباره حواشی اخیر

دوستان، بزرگواران، اهالی محترم سینما، منتقدان، مسئولین، مجلسیان، حزب الهی‌ها، خواهش می‌کنم این بحث‌های خانمان برانداز را تمام کنید . سینما، انقلاب، مردم، نظام، رسانه ملی و … جایگاه شان فراتر از این حرف‌هاست که به مسایل شخصی و زندگی خصوصی همدیگر بپردازید و از تربیون‌های مختلف رسانه‌ای آبروی یکدیگر را ببرید‌.

چرا کسی جلوی این حرف‌های خاله زنکی را نمی‌گیرد. این حرف‌ها و رفتارها حیثیت سینما و سینما‌گر ایرانی بخصوص سینمای انقلاب را از بین می‌برد‌. چرا برای رسیدن به مقاصد مختلف که آشکاراست دست از این رفتارهای ضد هم برنمی‌دارید؟ بخدا مردم همه چیز را می‌فهمند . چرا سرتان را مثل کبک در زیر برف کردید و فکر می‌کنید با این حرف‌ها به مقصد‌تان می‌رسید‌؟

قرار این نبود‌. قرار بود، تحلیل کنیم ،ارزیابی کنیم ، خوبی‌ها را بگوییم ، ضعف‌ها را برطرف کنیم ، با احترام حرف بزنیم . گزک به دوست نادان و دشمن زیرک ندهیم .آیا این مفهوم گفتمان است‌؟ اینکه حیثیت و شخصیت و اعتبار هم را لکه دار کنیم‌؟ دیگر چه می‌ماند از این سینمای نحیف و نجیب پس از انقلاب‌؟ آیا دوباره مردم ما را می پذیرند‌؟‍‍‍‍ آیا آبروی رفته دوباره باز می‌گردد‌؟ بخدا مردم‌، سینما و سینما‌گر ایرانی را (چه فیلمساز چه منتقد )همه را دوست می‌دارند نکند همه گرفتار دسیسه‌ای شده ایم که دنبال تعطیلی سینما است‌؟ این است وظیفه رسانه ملی‌؟ وظیفه رسانه‌ها و منتقدان ؟ وظیفه سینماگران‌؟ آنموقع خیالتان راحت می‌شود‌؟

مطلب محسن جعفری­‌راد درباره فراستی

سینما سینما نوشت:

نگاهی به مواضع اخیر مسعود فراستی

دهه ات گذشته رییس!


مسعود فراستی در مستندی اشاره می­کند که داریوش مهرجویی در مصاحبه­هایش هنگام برگزاری جشنواره فجر، از فرهنگ علی­خواهی در هامون حرف زده.اما چنین فرهنگ و مفهومی در فیلم وجود ندارد و داوران جشنواره فجر نیز صرفاً برای حمایت از همین فرهنگ علی­خواهی به مهرجویی جایزه دادند. هامون می­تواند مشت نمونه خروار فیلم­های مهم دهه شصت باشد که فراستی را از همان آغاز فعالیت­هایش به عنوان منتقد، درگیر فرامتن و حواشی فیلم­ها و پیگیر مصاحبه­های کارگردان نشان می­دهد، نه در مقام کسی که به عنوان منتقد باید مکالمه­ای با خود فیلم و جهان معنایی که هر فیلم می­سازد، داشته باشد. تا می­رسیم به فروشنده که بارها فراستی در «هفت» و غیر از «هفت» به مصاحبه­های اصغر فرهادی ارجاع می­دهد و ادعا می­کند که فرهادی چیزهایی را می­گوید که در فیلمش وجود ندارد و بیش­تر در مقام توضیح­دهنده و توجیه­کننده حفره­های فیلم، در مصاحبه­ها آسمان به ریسمان می­بافد.این شیوه نقد فیلم یعنی صرفاً با تکیه بر مصاحبه­های کارگردان، یکی از آسیب­های جدی کار فراستی است.

نظریه پردازان مهم معاصر- از  فرمالیست­های روس گرفته تا رولان بارت-  اولویت در پرداختن به یک متن را جهان درونی خود متن می­دانستند.به ویژه  بارت که در نظریه مرگ مولف، تاکید می کند که هنگام مواجهه با اثر،مولف اثر باید نادیده گرفته شده و خود اثر است که حالا زنده است و جریان پیدا کرده است. این گزاره در میان نظریه­پردازان و منتقدان دو دهه اخیر جهان هم بارها مطرح شده و در کل از یک نگاه زیبایی­شناختی و مستقل به اثر هنری حکایت می­کند و وجود و هویت اثر را مستقل از صاحب اثر می­داند.چون به این ترتیب دیگر خبری از پیش­فرض و ایدئولوژی زدگی منجر به  قضاوت سریع و شتابزده برای منتقد نیست. در واقع یک منتقد ایدئولوژی­زده و حاشیه­نگر، قبل از دیدن فیلم و حتی خوش بینانه­تر قبل از پایان فیلم، تصمیمش را گرفته است. حالا به این­ها اضافه کنید خصومت شخصی یک منتقد با یک فیلم­ساز؛ همواره رابطهمنتقدان و فیلم­سازان شکننده و ناپایدار بوده است. از منتقدنماهایی که تبدیل به کیف­کش فیلم­ساز مورد علاقه خود شدند تا منتقدانی که به خاطر دشمنی با فیلم­ساز، بدون دیدن فیلمش، به زعم خودشان کارش را با خاک یکسان می­کنند. منتقدانی که یک ایدئولوژی منجمد شده در ذهن دارند و فیلم می­بینند که دریابند بر ایدئولوژی آن­ها قابل انطباق هست یا نه- به جای جست­وجو درباره این­که جهان­بینی فیلم و مظروف محتوای آن با ظرف روایی­اش تناسب دارد یا نه- و این ایدولوژی­زدگی به واکنش مقدم بر نقد منجر می­شود و ارجاع به مصاحبه­های فیلم­ساز نمود عینی واکنش مقدم بر نقد است.

فراستی یکی از متناقض­ترین نویسندگان سینمایی ایران است. مثلاً گاهی دوربین روی دست را با الفاظ زننده مورد تمسخر و تحقیر قرار می­دهد و گاهی از آن به عنوان امتیاز فیلم  مثال می‌آورد. گاهی در نظرسنجی­های یک مجله سینمایی برای بهترین فیلم­های عمر، فیلم­هایی را قطار می­کند که در مصاحبه­های بعدی از آن­ها به عنوان کارهایی بی­ارزش یاد می­کند. گاهی فیلم­هایی مثل قلاده­های طلا و اخراجی­های ۱ را فیلم­های خوب می­داند و جدایی نادر ازسیمین،ابد و یک روز و فروشندهرا فیلم­هایی بد و ماقبل نقد و بی­ارزش. آن هم با ادبیاتی که ربطی به واژگان نقد و تحلیل ندارد؛ از اولین حاشیه پررنگش در «هفت» که با ادای کلمه­ای خطاب به مسعود کیمیایی رخ داد تا این اواخر که سعید عقیقی را بی­عرضه عنوان می­کند، در حالی­که یکی از فیلم­های محبوب خود فراستی،شب­های روشن نوشته عقیقی است! جالب این­که اصغر نعیمی در مواجهه با این جمله، به او تذکر می­دهد که از الفاظ کوچه بازاری استفاده نکند و با لحن و ادبیاتی شبیه فراستی، به او می­گوید:«خب منم می­تونم بگم تو هم عرضه نقد نداری.» و فراستی سریع پاسخ می­دهد که منطورش«توان» است!

اما یکی از عجیب­ترین نظرات و ادعاهای فراستی در قسمتی بود که درباره جایزه­های پرتعداد ایستاده در غبار و -طبق معمول- مصاحبه­های کارگردانش حرف می­زد و اعتقاد داشت تمام جشنواره­هایی که این جوایز را داده­اند- در واقع تمام جشنواره­های معتبر ایرانی-«پرت و پلا» هستند. اما جمله کم­نظیر او این بود: «جشنواره­ها و داوران اشتباه می­کنند اما من که اشتباه نمی­کنم.» (نقل به مضمون) به قانونی نانوشته می­ماند و جزو حداقل ملزومات یک منتقد هنری این است که  با نسبی­نگری و پرهیز از حکم کلی و قطعی، نقد و تحلیل کند. درحالی که  فراستی با این مطلق­نگری، فراتر از یک منتقد در مقام قاضی اخلاق و رفتار انسانی نیز  بر می­آید و خودش را در حد و اندازه یک انسان عاری از خطا معرفی می­کند!

در قسمت دیگری از«هفت» رفتن رییس جمهور با خودروی ضدگلوله و مدل بالا(به زعم فراستی)  نزد کارگران را کاری ناشایست و غیرانسانی عنوان می­کند! و در ادامه ادعا می­کند که این هم نوعی نگاه نقادانه است. خب منتقد سینما چه صلاحیتی درباره درستی یا نادرستی حرکت یک رییس­جمهور دارد؟ اصلاً شکل و جنس خودوری حامل رییس جمهور چه ربطی به نگاه نقادانه دارد؟بایستی مثلاً با پراید و تاکسی و بدون محافظ نزد کارگران می­رفت؟!  این­جاست که باز هم فرامتن و حواشی بر متن غلبه می­کند. فراستی هیچ دیدگاهی درباره ساز و کار دولت روحانی ارائه نمی­دهد اما همین که بحث نقد کردن و شعار «ایجاد نقد و گفت­وگو به عنوان یک فرهنگ در جامعه»به میان می­آید، چون فضا برای حرکت و رفتار عوام­فریبانه وجود دارد، از خودروی مدل بالای رییس جمهور مثال می­زند.

فراستی ارزش کلمات را که بارها ثابت کرده نمی­داند، انواع و اقسام کلمات کوچه بازاری را ادا می­کند و نسبت به رسالتش نیز بی­توجه است. خب این شخص چطور می­تواند صلاحیت نقد که حتی اظهارنظر درباره یک فیلم را داشته باشد؟  باز هم ارجاع می­دهیم به حضور نعیمی که برای اولین بار در «هفت» شخصی از موضع خود فراستی با او برخورد کرد. نعیمی حرف­هایش را می­زد و فراستی لحظه به لحظه عصبی­تر می­شد، طوری که امکان درگیری فیزیکی او با نعیمی نیز می­رفت! خب کسی که توقع و انتظار چنین برخوردی را ندارد و آن را دون شان خودش می­داند و نمی­تواند حوصله حداقلی در مواجهه با نظر مخالف را  داشته باشد، چطور دم از «گفت­­وگو» می­زند و از این مهم­تر چنین حق و  واکنشی را برای فیلم­سازان در مقابل ناسزاگویی­اش قائل نیست؟ او حق این را دارد که هر چه دلش خواست بگوید. از تیپ .و ظاهر فیلم­ساز تا حواشی زندگی شخصی و مصاحبه­هایش با زننده ترین الفاظ ممکن، اما اگر کسی با ادبیات خودش با او برخورد کند، عصبانی می­شود.

این­جاست که خاصیت آینه­وار و خود بازتاباندگی برای شناخت شخصیت فراستی به کمک می­آید؛ کسی که تحمل نگاه به خودش در آینه -حتی در آینه­ای شکسته و زنگار بسته- را ندارد، چطور می­تواند از هستی لذت ببرد، چطور می­تواند از سینما لذت ببرد و چطور می­تواند بستر لازم برای گفت­وگوی انسانی و شکل ایده­الش «دیالکتیک روشنگری»را فراهم کند؟ چطور می­تواند منتقد سینما باشد؟

شاهکار جدید مسعود فراستی نظرش درباره فیلمهای گشت ارشاد ۲ و کاناپه است که به شکل پرواضحی در قالب یک سانسورچی و ممیز با فیلم­ها  برخورد کرده است و فضا را متشنج کرده و دقیقا در مقام یک مخالف سینما ظاهر شده است. از نظر فراستی، هیچ کدام از خبرنگاران، روزنامه نگاران، منتقدان، سینماگران، مدیران ارشاد، داوران و … توانایی کشف حال و هوای مستهجن گشت ارشاد ۲ را نداشتند و فقط او توانسته این را کشف کند! حتی مردمی که این فیلم را جزو فیلم­های منتخب خود اعلام کرده اند هم احتمالا کوررنگی داشته‌اند!  نکته اصلی اینجاست؛ چرا این اتهام را به شیوه­ای نقادانه و با نگاهی سینمایی در مطالبش نمی­آورد و در مقام سخنگوی دلواپسان ظاهر شده  و کم مانده که به خیابان برود و مقابل دفتر سعید سهیلی سنگ پرتاب کند؟! اصلا وظیفه اکران و توقیف یک فیلم در کجای وظایف یک منتقد سینما قابل تعریف است؟  به این ترتیب او پله پله مدارج پسرفت را طی کرده است. از منتقد به حاشیه پرداز، از حاشیه پرداز به شومن، از شومن به منتقد رییس جمهور، از منتقد رییس جمهور به کسی که افتخار می­کند بدون دیدن فیلم­ها آنها را  نقد می­کند و بالاخره این آخری سانسورچی و ممیز. مدارج بعدی این پسرفت کجاست؟! از این بدتر مگه میشه؟! مگه داریم؟!

*رییس؛ عنوانی که فراستی کارگردانان را با آن خطاب قرار می­دهد.

طنز فاضل ترکمن درباره فراستی و مجلس

روزنامه «شهروند» نوشت:

«وقتی حمید فرخ‌نژاد دهن مسعود فراستی را کاگل گرفت»!


علی لاریجانی تا مسعود فراستی را درصحن مجلس دید، صدایش از قبل هم کت‌و‌کلفت‌تر شد و گفت: «کی اینو راه داد؟! حراست رو بگیرین زود!» علی مطهری گفت: «منو قایم کن علی! لابد اومده منو بزنه!» مسعود فراستی گفت: «نمایندگان مقوایی! اومدم تو مجلس درنیومده‌تون، یه گزارشی بدم و برم...» علی لاریجانی گفت: «من شبکه‌های صداوسیمارو از هیچی به پنج تا رسوندم!» علی مطهری گفت: «الان مگه فیلم انتخاباتیه که داری از سوابق درخشانت می‌گی؟! به‌ جای این ‌کارا فراستی‌رو بنداز بیرون!» مسعود فراستی گفت: «اومدم سینماگران رو لو بدم و برم. بهروز افخمی دم در با ماشین منتظرمه. بگم؟!» علی مطهری گفت: «خدایا! این سرزمین را از دروغ و بگم‌بگم نجات بده!» مسعود فراستی گفت: «پس می‌گم! گشت ارشاد ۲ رو نمی‌شه با خونواده دید. خونواده‌های ایرانی گول می‌خورند و تبدیل به آدم‌های بدبد می‌شن!» علی مطهری گفت: «والا برنامه هفت رو با اون اصطلاحات درخشانی که شما برای فیلم‌های مسعود کیمیایی و علی حاتمی به‌ کار بردی، نمی‌شه با خانواده دید!» مسعود فراستی گفت: «من با تو حرف نزدم مقوا!» و بعد ادامه داد: «فیلم فروشنده اصغر فرهادی هم ماقبل بده! و ایران‌ستیزه! دیگه این‌که کیانوش عیاری هم می‌خواد با کلاه‌گیس سرتون کلاه بذاره!» علی لاریجانی گفت: «مشکل ما الان کلاه‌گیس مردمه؟!» علی مطهری گفت: «علی جان! چرا امروز عین کاندیداها حرف می‌زنی؟!» همان‌موقع بود که حراست مجلس وارد شد و دونفر مسعود فراستی را به سمت بیرون از مجلس هدایت کردند. مسعود فراستی همان‌طور که فریاد می‌زد: «مرگ بر مقوا! مرگ بر مقوا!» از صحن مجلس بیرون انداخته شد و زود رفت و رفت و رفت تا سوار ماشین بهروز افخمی شد. بهروز افخمی گفت: «مسعود! لوشون دادی؟!» مسعود گفت: «پدرشونو دراووردم!» بهروز افخمی گفت: «یعنی شمقدری لابی می‌کنه تا اسکارو از فرهادی بگیرن و بدن به من؟!» مسعود فراستی گفت: «بهروز الان که کسی نیست، چی رو از کی پنهان می‌کنی؟! آخه اون فیلم آذر، شهدخت، عمه، خاله تو جایزه جشنواره عمار هم زیادشه، بعد اسکار؟!» بهروز افخمی گفت: «نمی‌رسونمت‌ها!» مسعود فراستی گفت: «منم می‌رم لوت می‌دم!» و بعد دوتایی بلندبلند زدند زیر خنده و گفتند: «ما دیگر عجب پدرخوانده‌هایی هستیم!». بهروز افخمی ترمز کرد و جلوی انجمن قاراشمیش نگه داشت. سعید سهیلی با لانچیکو صورت بهروز افخمی رو شتک‌‌متک کرد و گفت: «من مثل حمید فرخ‌نژاد فرهنگی برخورد نمی‌کنم با نامه جوابت رو بدم رو اینستاگرام، همین‌جا شتک‌متکت می‌کنم!» بهروز افخمی درحالی‌ که تمام اعضا و جوارح و حتی جوانحش از ترس خیس شده بود، گفت: «م... م... من چی کاره‌ام سعید جان؟! تقصیره این مسعوده! منو بیچاره کرده!» سعید سهیلی گفت: «بگو خودش کجاست بچه! برو اون‌ور از جلو چشام تا یه لقمه چپت نکردم!» و بعد درست زمانی که سعید سهیلی دنبال مسعود فراستی ‌می‌گشت، حمید فرخ‌نژاد را دید چه مسعود فراستی را روی یک انگشتش می‌چرخاند و می‌گوید: «هرکی از این بعد بشنوم جاسوسی سینمای ایران رو کرده، دهنشو کاگل می‌گیرم». مسعود فراستی ‌گفت: «بهروز! کجایی که منتقد برنامه‌تو کشتن!» بهروز افخمی گفت: «بمیر! راحت شم از دستت! هرچی می‌کشم از دست توئه!» سعید سهیلی گفت: «حمید جان! تو خونتو کثیف نکن! بندازش پایین این مردکو تا بفهمه من کی‌ام!» مسعود فراستی گفت: «حمید جان! تو رو خدا! من می‌ترسم از این سهیلی! منو می‌خوره! منو نده بهش! قول می‌دم اگه سر کیسه رو شل کنی، ازت تعریف کنم!» حمید فرخ‌نژاد گفت: «کاهگل را بیاورید!» ساعد سهیلی کاهگل آورد و بعد سکوت عجیبی سرتاسر انجمن و همچنین دهان مسعود فراستی را فرا گرفت!

پاسخ سید ابراهیم نبوی به نامه حسین معززی نیا

مسعود فراستی: خوب، بد، زشت

در پاسخ به نوشته حسین معززی‌نیا


حسین عزیز!

نامه‌ات را خواندم و سپاس از اینکه چنین نگاه بی‌طرفانه و دلسوزانه‌ای داری. بخشی از نامه‌ات درست، بخشی از آن غلط و بخشی از آن نامربوط است.

خوب: مثال‌های متعددی آورده‌ای که من نباید در این مجادله وارد زندگی خصوصی مسعود می‌شدم. این گفته تو را کاملا قبول دارم. من مطلب را منتشر کردم و چند ساعتی پس از آن به این نتیجه رسیدم که این برخورد من با زندگی خصوصی مسعود درست نبوده، آن را اصلاح کردم و تمام آنچه را که به زندگی خصوصی مسعود مربوط بود بیرون آوردم. در اینترنت هم جستجو کردم و دیدم فقط یک منبع مطلب را بازنشر کرده بود، به آن منبع هم اطلاع دادم که مطلب را اصلاح کند و آنها هم چنین کردند، خودم هم مطلب تلگرام و اینستاگرام را بدون آن بخش‌ها منتشر کردم. کار من نادرست است و بابت آن اول از خوانندگانم و بعدا از مسعود عذر می‌خواهم.

بد: نوشته‌ای «آدم عاقل وقتی خودش هفتاد بار در زندگی‌اش تغییر مسیر می‌دهد و کارهای متناقض می‌کند و حرف‌های متناقض می‌زند، بهتر است به تناقض و بالا پایین زندگی دیگران گیر ندهد. وقتی خودش بارها بازداشت می‌شود و قول‌هایی می‌دهد و آزاد می‌شود بهتر است به تواب شدن دیگران و تعهدات‌شان بعد از آزادی بند نکند...» این گفته‌های تو از اساس نادرست است. مشکل مسعود فراستی این نیست که چرا در زندگی‌اش تغییر مسیر داده، یا رفتارش متناقض بوده، یا تواب بوده، یا در روزنامه دولتی ستون نویسی کرده. هیچ کس با این رفتارها مشکل ندارد. هرکس هم داشته باشد، من مشکل ندارم. تواب شدن در زندان ایران طبیعی است. مشکل تواب شدن نیست، آدم فروشی است. تواب کسی است که اعتقاداتش و خودش را انکار می‌کند تا زنده بماند. این حق شخص است، اما آدم فروشی این است که تو نه خودت، بلکه دیگران را نابود می‌کنی تا زنده بمانی و موقعیت پیدا کنی. مسعود فراستی با ذکر مثال و نکات مشخصی که در نوشته‌ام گفتم آدمهایی را که من نام بردم لو داد و کار آنها را تعطیل کرد. به زندانش و اینکه در زندان چه افرادی را لو داد کاری ندارم، چون حضور نداشتم و شاهد نبودم. آنچه شاهد بودم نوشتم. من مثل دهها زندانی روزنامه‌نگار و نه زندانی متهم به فعالیت در گروه مسلح نظامی، زندان رفتم، بیرون آمدم، گفتم غلط کردم و دو هفته بعد نوشتن مطالبم را به روال سابق انجام دادم. گفتم غلط کردم، چون می‌دانستم بعد از یک ماه کارم را ادامه می‌دهم و دادم. تمام دوره ندامت من و اغلب زندانیان روزنامه نگار دو ماه هم طول نکشید. نشانه‌اش هم همین که دوباره زندان رفتم و بطور صریحی برای بار سوم وقتی بازجوی پرونده پورزند از من خواست اطلاعات بدهم و دوستان خودم را لو بدهم، چون می‌دانستم طاقت زندان را ندارم، از ایران بیرون آمدم. برای اینکه نمی‌خواستم آدم فروشی کنم. موضوع من هیچ نسبتی با مسعود که شش سال زندان رفت و سی سال است که دارد آدم فروشی می‌کند شبیه نیست. مسعود همین الآن هم دقیقا در جایی می‌نشیند که می‌داند موقعیت و قدرت می‌گیرد و اصغر فرهادی را می‌فروشد، این یکی را که خودت می‌دانی. قبلا هم کیارستمی و رخشان بنی‌اعتماد و مخملباف و مهرجویی را فروخت. نفروخت؟ مسعود ادا و ادعاست، همان که همیشه علیه دیگران بکار می‌برد. اتفاقا آدم باسوادی است، اتفاقا خیلی حرف‌هایش درست است. شکی ندارم، ولی عیب آنهایی را که قرار است برایشان پرونده سیاسی ساخته شود، مثل اصغرفرهادی را که کارگردان بزرگی است می‌بیند و عیب آشغال‌های ده نمکی را نمی‌بیند. این آدم فروشی تئوریک و منتقدانه و آکادمیک است. الحمدالله در هر دو رشته توانایی کافی دارد، هم شخصا آدم فروخته و هم در ابعاد ملی و تئوریک و راهبردی این کاره است.

زشت: بخش مهمی از حرفهایت نامربوط است. آنجا که نوشته‌ای: « الان می‌خواهی مرا متهم کنی مزدورم و جیره‌خوارم و دارم از فراستی دفاع می‌کنم؟» حسین عزیز! یا مرا فراموش کردی یا نوشته‌های مرا برخلاف من که کارهای تو را می‌خوانم نخوانده‌ای. من خودم بعد از سیزده سال اقامت در فرنگ متهم به مزدوری و جیره‌خواری‌ام، چون اهل اپوزیسیون بازی نبودم و نیستم. تو را هم خوب می‌شناسم. در همه عمرم از خزعبلاتی مثل مزدور و خائن که پسمانده چپ‌هایی مثل فراستی که اتهام نثار مخالفان‌شان می‌کنند نکرده‌ام و نمی‌کنم. و مطمئنم که تو هم در این نوشته جز اینکه سفارشی به رفتار اخلاقی برای رفیق سابقت بکنی، نداری.

پایان: ممنون از نوشته‌ات. امیدوارم موفق باشی.


سید جواد یوسف بیک (مدیر وبلاگ): من کاری به زندان و آدم فروشی و مسائل خصوصی بین آقایان ندارم. فقط چند نکته را درباره رویکرد آقای فراستی نسبت به سینمای ایران و فیلمسازانش- که اشاراتی در متن آقای نبوی به آنها شده بود- یادآوری می کنم:


1) آقای فراستی از «اخراجی ها 1» دفاع کردند و دفاعشان خصوصاً ناظر به یک پلان خوب در فیلم بود. از «اخراجی ها 2» خوشش شان نیامد؛ در مقابل «اخراجی ها 3» شدیداً موضع مخالف گرفتند تا جایی که شخص آقای ده نمکی در برنامه زنده به داد و فریاد بر علیه فراستی برآمد. آقای فراستی در مصاحبه با مجله 24، به سردبیری آقای معززی نیا- که آقای نبوی نوشته هاشان را دنبال می کنند (؟)- درباره فیلم «رسوایی» آقای ده نمکی صفت "آشغال" را استفاده کردند (دقیقاً همان لفظی که آقای نبوی از آن استفاده می کنند و معتقد هستند که فراستی قائل به آن نیست). آقای ده نمکی پس از آن دو فیلم دیگر ساخت: «معراجی ها» و «رسوایی 2». آقای فراستی هم در همان مجله 24 اعلام کرد که این فیلمساز دیگر آن قدر بی ارزش است که من حتی حاضر نیستم فیلمهایش را ببینم.


2) جنجال ها بر سر موضع گیری فراستی درباره فیلمهای آقای اصغر فرهادی اساساً از نقد فیلم «جدایی نادر از سیمین» آغاز شد. این فیلم نخستین جایزه خود را از دست داوران جشنواره فیلم فجر- که شخصی چون ابوالقاسم طالبی هم در میان آنها بود و بعداً تمام قد از فیلم دفاع کرد- گرفت. رئیس سازمان سینمایی وقت هم به اسکار این فیلم آن قدر افتخار کرد که اصلاً مدّعی شد که دریافت این جایزه به دلیل رای زنی های ایشان بوده است. دو فیلم بعدی این فیلمساز نیز توسط همین نظام به اسکار معرّفی شد. اینها، همه دلایلی بر این است که این نظام در پی پرونده سازی سیاسی برای این فیلمساز بوده است؟ آن وقت مخالفت های فراستی در مقابل حمایت های نظام از آقای فرهادی معنای آدم فروشی و هم سویی با نظام دارد؟


3) در پاسخ به یکی از کامنت های همین وبلاگ سؤالی را مطرح کردم که مناسب می بینم در اینجا بار دیگر تکرارش کنم:

چگونه است که فردی "خودفروخته" و "راپورت چی" چون فراستی که "بازوی امنیتی" نظام است، به فیلمهای مهمی که علناً و در سطح وسیعی مورد تأیید نظام هستند؛ از جمله «محمد رسول الله» (مجیدی)، «ملک سلیمان» (بحرانی)، «یوسف پیامبر» (سلحشور)، «آخرین روزهای زمستان» (مهدویان)، «ایستاده در غبار» (مهدویان)، «پایان نامه» (کلاه داری)، «ماه گرفتگی» (اطیابی)- که این دو تای آخری فیلمهایی بر ضدّ جنبش سبز هستند- و . . . به شدّت انتقاد می کند؟ فراستی حتی فیلمی چون «شیار 143» را که مورد تمجید مستقیم شخص رهبری در جلسه ای با عوامل سازنده آن است، شدیداً مورد انتقاد قرار می دهد و در جلسه نقدی در اهواز رسماً و عموماً اعلام می کند که «هرکس از این فیلم دفاع می کند، اشتباه می کند.» (و نیز یادمان نرود که پیش از آن نیز فراستی با حضور در بیت رهبری به بیان صریح انتقادات خود رو در رو با رهبری این نظام پرداخته بود). به علاوه، همین مسعود فراستی از فیلمهایی که به زعم نظام مردود به شمار می آیند چون «گشت ارشاد» (سهیلی)، «من مادر هستم» (جیرانی)، «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» (حجازی) و . . . به شدّت دفاع می کند.

در این میان، البته به فیلمهایی نیز بر می خوریم که درباره آنها نظرات فراستی با نظرات طرفداران نظام هم سو است (البته با این تفاوت که اغلب آنها مفهوم زده و محتوا پرست هستند ولی فراستی از دیدگاه فرم به اثر نگاه می کند). حال اگر این مواضع اجماع و آن مواضع اختلاف- که بسیار جدّی و اساسی هستند- را در کنار هم قرار دهیم، نتیجه می شود یک فرد "سرسپرده" یا یک منتقد کاملاً مستقل؟

از آقای نبوی که اینجا نبوده اند و از نزدیک در جریان خیلی از اتفاقات ریز و درشت نیستند، می شود انتظار داشت که خیلی چیزها را ندانند و بر مبنای همان ندانسته ها نظر بدهند، اما برای افرادی که در متن اوضاع حضور داشته اند، شایسته نیست که اتفاقات اخیر- که هنوز یک دهه هم از آنها نگذشته است- را به دست فراموشی بسپارند و سوار بر موجِ جوّ احساسی لحظه ها، عجولانه نظر بدهند و ناقص و ناقض دست به تحلیل بزنند.

فکر و قلب ما دو هدیه و موهب ارزشمند الهی است. به همین راحتی آنها را آماج امواج گوناگون، گذرا و میرا نکنیم.

یادداشت جدید محسن باقری درباره فراستی

شجاعتِ نقد و روشنگری‌اش

نقد و روشنگری‌اش‌ از دلِ "اندیشیدن" بیرون می‌آید و اندیشیدن، از پَسِ شجاعت اندیشیدن. اندیشیدن جرات می‌خواهد و بیان اجتهاد هم نیز (رجوع شود به پاسخ کانت به پرسش روشنگری چیست؟) مسعود فراستی، فیلم گشت2 سهیلیِ "زیر پونز و ته خط" را، مستهجن، اجتهاد کرده است و مثل سه و نیم‌دهه گذشته، اجتهادش را شجاعانه بیان کرده است و همیشه آماده توضیح دادنِ اجتهادهای منتقدانه‌اش بوده است. این، تا اینجای کار.
حالا که نقد ایستاده وسط میدان و دارد دیده می‌شود، هر کسی از هرجایی می‌آید تا له یا علیه نقد آقای منتقد، خودی نشان دهد و حرف یا شجاعت تا به حال نداشته‌اش را به محک آزمون بگذارد و چیزی عرض کند. ابراهیم نبوی که مدتی است در قامت حلزون سیاسی و در سایتی با همین نام، با تمام توان و انرژی تحلیل رفته‌اش در نوشتن، "نام‌نامه" در می‌آورد، یادش آمده که این روزها که اسم و بحث فراستی داغ شده و موقعیتی جور شده است، افشاگری کند و به سبکی فرنگ‌مآبانه با "مسعود عزیز" نامه‌ای –ظاهرا- خطاب به او و در واقع رو به مردم منتشر کند و سعی می‌کند توانایی‌اش را در داستان‌هایِ ژانر جنایی امتحان کند و هنوز نمی‌داند که برای ساختنِ «شخصیت منفی» داستانش که بیشتر به قصه‌های کلثوم ننه شباهت دارد، نمی‌شود اول گفت فراستی شبیه نویسنده درجه یک تاریخ «داستایفسکی» بود و بعدش بگوید شبیه موش مرده؛ و داستانش انقدر بی‌شکل است که وقتی به پایان می‌رسد اصلا نمی‌توانی باور کنی که نبوی حرفش- ببخشید داستان کوتاه‌اش- تمام شده است. اینکه نبوی مرتب خانه مسعود فراستی می‌رفته است هم اصلا اهمیتی ندارد، چون خیلی کسان یحتمل این خانه‌ها را رفته‌اند و احتمالا قهوه‌ای هم خورده‌اند؛ طبیعی است که  نمی‌توانیم وقتمان را  به جای شنیدن نقد، برای شنیدنِ داستان‌سرایی‌های بی سرو شکل آنها تلف کنیم.
پرویز پرستویی هم که جدا توی باغ نقد نیست، چون می‌فرمایند: [مسعود فراستی ] صِرف خواندنِ چندتا کتاب(!) و تدریس و فیلم‌های خارجی دیدن، صلاحیت نقد را ندارند؛ و به ما نمی‌گوید که اولا انسان باید چگونه باشد تا واجدالشرایط اظهار نظر "درباره نقد" باشد؟ یعنی مثلا خود ایشان الان با چه حداقل‌ها و شرایطی آمده‌اند و دارند درباره اینکه برای نقد کردن باید چه شرایطی داشت صحبت می‌کنند؟ دوم اینکه منظورشان از چندتا، چندتاست؟ چون از دو تا که بگذرد چندتا حساب می‌شود. به ما بگویند که چندتا باشد کافی است و مساله منتقد بودن حل می‌شود؟ چند هزار تا برای اقناع شدن "ذهن" این آکتور سینما کافی است؟ سوم اینکه منتقدان برای منتقد شدن اگر صرفا فیلمفارسی ببینند، کافی است؟ یعنی دیدنِ "فیلم خارجی" اینقدر راه را بر منتقد شدن می‌بندد؟ طبق نظر پرستویی منتقد کسی است که از او تعریف و تمجید کند و او را تشبیه به جری لوییس.
حمید فرخ‌نژاد هم که "نوشتن(!)"اش که به قول نادر فتوره‌چی خیلی "ادیبانه" و "قشنگ‌قشنگ" بود، آخرش نتوانست به قول خودش، «جون کلامش رو ادا کنه.» پس هر وقت توانست متنی بنویسد که «جون(!) کلام رو ادا کنه»، سعی می‌کنیم بخوانیمش.
نوشته معززی‌نیا هم بیشتر از اینکه –ظاهرا- در پاسخ به «آدم‌فروش» نبوی باشد، اصرار و اعلام این است که آقای ابراهیم نبوی، «من» هم زیاد خانه فَراستی رفته‌ام؛ حتی بیش‌تر از تو، و حتی خانه خودت هم زیاد آمده‌ام و خیلی چیزها دیده‌ام و... این هم از عکس‌العملِ شبه‌روشنفکرانه روشنفکران ما. منتقدی نقد جدی کرده است؛"رفقای سابقش" توقع دارد که ما به آنها مدال "خانه‌روی" بدهیم.
خنده‌دارتر از همه، عکس‌العمل کوروش علیانیِ فعال فرهنگی است. (هنوز معلوم نیست فعال فرهنگی به چه معناست و آیا در مقابلِ فعالِ اقتصادی مطرح شده است یا خیر.) علت اینکه چندخطی درباره او اینجا می‌نویسم، این است که او واقعا دوست دارد دیده شود. بجای اینکه درباره موضوع حرف بزند می‌نویسد : «من کلا آدم علاقه‌مندی نیستم» احتمالا ما باید پابه‌پای روحیاتِ روانی این "فعال فرهنگی" پیش برویم. او می‌نویسد: «کلا من آدم‌های ادا‌اطواری را دوست ندارم»، و منظورش را از ادا مدل ریش چهارده‌ای فَراستی می‌داند. «سالها باید بگذرد تا کسی پیدا شود تا بتوانم ازش لذت ببرم" به هرحال قرار است که موضوع این پژوهشِ(!) احتمالا علمی(!) را سرد توی آزمایشگاه بررسی کند و سریع می‌نویسد «موضوع برای من خیلی ساده است». هیچی. هیچ‌چیزی را توی ذهنش هم بررسی نمی‌کند، چه رسد به آزمایشگاه و فلان و بهمان. فقط به پرویز پرستویی می‌گوید کفتار؛ می‌گوید تا نکند زد و جوابی بگیرد. به فراستی هم می‌گوید جنازه هنوز جان نداده. "فعال فرهنگی"ای که احتمالا دوست داشته جامعه‌شناس شود و یکی از بزرگترین فسادهای ملت را شخصا و در واقع به عنوان آخرین نفر در ایران «تعارف» تشخیص داده است و این چندصدمین و شاید چندهزارمین پست فیسبوکی‌اش را به مردم پایان می‌رساند. علیانی بیشتر درباره خودش حرف می‌زند و باز منتظر سوژه بعدی می‌ماند تا باز شروع کند و دوباره درباره خودش حرف بزند و ای کاش برای خاطر خودش هم شده، بجای این‌کارها، کاری کند.
واقعیت این است که منتقد نقد می‌کند و دور و بری‌ها هرز می‌روند.

پی نوشت: پیشنهادم این است بجای این پر پوچ ها و خودگویی ها، نوشته منتقدانه میثم امیری را بخوانید به نام "قالی ایرانی نقد"؛ درباره فراستی بودن و شمیم نبودن"  که هم ادبیات است، هم نقد و هم برخلاف نوشته های منفعلانه پیش گفته، کنش مندانه.

سید ابراهیم نبوی طی ارسال یک پیغام خصوصی به بنده، پاسخ کوتاهی را به متن محسن باقری داده که در اینجا منتشر می شود:

محسن باقری عزیز( به سبک فرنگی)

در مورد نوشته من گفته بودید که بخاطر اینکه « این روزها که اسم و بحث فراستی داغ شده و موقعیتی جور شده است....» این نوشته را منتشر کردم. فارغ از اینکه نظر شما در مورد نوشته من چیست، توضیح می‌دهم که این نوشته در مقاله‌ای مفصل پنج سال قبل منتشر شده بود و من آن را صرفا بازنشر کردم. در وصول به اهداف عالیه تان موفق باشید.

یادداشت علیرضا کنگاوری در پاسخ به نامه سعید سهیلی

گپی با خالقِ «ارشاد کن 2»


ناگهان چراغی سوسو کنان از ته چاه با زمزمه هایی ناآشنا بی هیچ توجهی از هیاهوها انگشت لرزانی را به قضاوت می گیرد که تن آدمی را که هیچ، عرش خدا را هم به لرزه در می آورد.

جناب استادِ ارشادِ کُنِ 2، چه شده؟ لرزه به تنت افتاده؟ که امر به "معروف و نهی از منکرت" (!) خریدار نداشته باشد؟ قضاوت را با نقد اشتباه گرفتی، "استاد". تو قضاوت میکنی چون عصبانی هستی، تو دعوت میکنی (خالق «عروس» را) تا عقد کنی شرافت را با بی شرافتی. قضاوت به چه قیمتی؟ شستن گناه دیگران؟!

استادِ ارشادِ کُنِ 2، تمام کلمات و نوشته هایت از ترس به خود لرزیده اند. "مرد جنگ و باروت و آتش"، شاید حال و هوای سرد این روزهای تهران مریضشان کرده همانطور که حرف های صد من یه غاز، تورا هم گناه کار... قلمت حال و هوای کلامت را خراب کرده یا شاید هم کلامت حال و هوای تورا.

استادِ ارشادِ کُنِ  2، فیلمت را ندیده ام و نخواهم دید، چون اثرت مانند قضاوتت گناه کار است. گناه بی گناهی را به قلم میکشی که کلامش و ایمانش و قلمش آنقدر شریف است که حتی تا این لحظه که تو مخاطب منی حاضر نیست کلامی از تو و عروسک خیمه شب بازی ات (حمید خان) به میان آورد.

استادِ ارشادِ کُنِ 2، امشب را راحت بخواب که "یابو سوار" شریف، فروشنده شرافتش نیست، و ایمان و آزادگی را مثل عروسک خیمه شب بازی ات به حراج نمی گذارد.

نامه حسین معززی نیا در پاسخ به ابراهیم نبوی

در باب «آدم‌فروشی»

جناب ابراهیم‌خان نبوی
سلام
متن جنابعالی را الان خواندم. همین چیزی که خطاب به مسعود فراستی نوشته‌ای.

جهت یادآوری عرض می‌کنم که آدم عاقل وقتی خودش هفتاد بار در زندگی‌اش تغییر مسیر می‌دهد و کارهای متناقض می‌کند و حرف‌های متناقض می‌زند، بهتر است به تناقض و بالا پایین زندگی دیگران گیر ندهد. وقتی خودش بارها بازداشت می‌شود و قول‌هایی می‌دهد و آزاد می‌شود بهتر است به تواب شدن دیگران و تعهدات‌شان بعد از آزادی بند نکند.

وقتی خودش مجبور می‌شود چند سال در یک روزنامه‌ دولتی ستون‌نویسی کند تا آزادی مشروط بگیرد و بتواند از کشور خارج شود، به رفتار مشابه رفیق سابقش بند نمی‌کند. وقتی خودش زندگی خصوصی اش ماشالله بسیار پرماجراست، به زندگی خصوصی دیگری ور نمی‌رود.

الان می‌خواهی مرا متهم کنی مزدورم و جیره‌خوارم و دارم از فراستی دفاع می‌کنم؟ خب می‌توانی هر چه می‌خواهی فکر کنی ولی لابد می‌دانی که در همان برنامه‌ هفت که سرمنشا همه‌ی این دعواهاست، بهروز افخمی از من نقل قول غلط و جعلی کرد علیه اصغر فرهادی و وقتی اعتراض کردم، گفت معززی‌نیا لیبرال شده و دوستان قدیمی‌اش را انکار می‌کند تا دل فرهادی را به دست آورد و بعد هم چند هفته پیاپی مرا دست انداخت که این بچه‌مسلمان چشم و گوش بسته‌ ما هی می‌رود جشنواره کن و می‌گوید چه جشنواره‌ خوبی در حالی‌که جشنواره‌ اصلی در کشتی‌های آن پشت برپاست که فواحش را می‌آورند و چه‌ها که نمی‌کنند. و به رفتارش ادامه داد و در یادداشت‌ها و مصاحبه‌هایش هم دستم انداخت و تا توانست مرا تحریک کرد که مثل بقیه وارد بازی‌اش شوم. اما من تا امروز دهانم را بسته‌ام. چرا؟

لابد می‌دانی که من سال‌های سال با افخمی زندگی و کار کرده‌ام، در خانه‌اش بوده‌ام کنار همسر و فرزندانش، سفر رفته‌ایم، بازی کرده‌ایم، فیلم دیده‌ایم، کتاب خوانده‌ایم، زندگی کرده‌ایم... با فراستی هم به همین اندازه زندگی کرده‌ام. بیش از تو معاشرش بوده‌ام و شب‌ها در خانه‌اش زندگی‌اش با مهوش و ایلیا را دیده‌ام. با حضرتعالی نیز. در منزل تو هم بوده‌ام. کنار همسر و فرزندت. دورانی گذرانده‌ایم هر کدام‌مان. بدیهی است که خیلی چیزها از زندگی همه‌ شماها دیده‌ام و به یاد دارم. امروز اگر رابطه‌مان شکرآب شود قرار است از این دانسته‌ها مایه بگذارم؟ که چه بشود؟ که دیگر هر اعتمادی بین دو تا آدم از بین برود برای زندگی و رفاقت؟

بدیهی است که رفتار فراستی قابل دفاع نیست ولی اگر قرار است از کلمه‌ «آدم‌فروشی» استفاده کنیم، اسم این کارها که بنشینیم خاطرات‌مان از زندگی شخصی همدیگر را علنی کنیم بیشتر به آدم‌فروشی می‌ماند تا این‌که یکی برود توی مجلس مملکت و بگوید فلان فیلم، فیلم سخیفی است. حیرت‌زده‌ام از این که خودت را مجاز می‌دانی بحث همسر مرحوم مسعود را وسط بکشی به بهانه‌ این‌که او مثلاً حرف‌هایی زده که شاید زمینه‌ توقیف یک فیلم سینمایی را فراهم کند.

پیشنهاد می‌کنم به چنین روش‌هایی برای تخریب آدم‌ها ادامه نده. متاسفانه یا خوشبختانه من اهل این کارها نیستم ولی شاید یکی زد به سرش و دلش خواست از این قصه‌ها درباره‌ خودت بنویسد. ممکن است خواندنش حالت را خیلی بد کند.

نامه سعید سهیلی به فراستی و افخمی

سعید سهیلی کارگردان سینما درپی حواشی هفته اخیر، نامه‌ای خطاب به بهروز افخمی نوشت و نسخه ای از آن را دراختیار سینماسینما قرار داد.

ناگهان پرژکتورها روشن شده، سایه‌های کج و کوله‌ی دو قهرمان پوشالی نمایان می‌گردد. یکی سوار بر اسبی نزار و نحیف. دیگری نشسته بر الاغی خِپِل. با نیزه و شمشیر و زرهِ ، همگی حلبی ، زنگ‌زده و قراضه ، آمده‌اند که دون‌کیشوت وار سینما را نجات دهند. اما از شَرِ چه چیز؟ کدام دشمن؟ کدام تهدید؟ کدام جبهه؟ چه خواب و خیالی! هیاهوی بسیار برای هیچ. سلحشورانی که با ظلم و جهل می‌جنگند یا بازیگرانی که خود را مسخره‌ی خلق ساخته‌اند ؟!! آقای مُجری هم فقط نشسته و نظاره می‌کند ، لبخند می‌زند. ، گاه به چپ ، گاه به راست. گاه به سرِ این ، گاه به ریشِ آن.

آن یکی که سابقه‌اش روشن است ، در مُهمل‌بافی و سفسطه‌گری، نامردی و نان به نرخ روز خوردن، چنان شُهره‌ی آفاق است که مرور کارنامه و شرحِ سابقه‌اش فقط قلم چِرک می‌کند. آقای اَنتلکتوئلِ “وین”دیده!! ـ از موضعی نه هُنری، که به شدت سیاسی ـ رکیک‌ترین الفاظ و عبارات و اهانت‌ها را نثارِ قشرِ شریف و هنرمندِ سینما می‌کند. آنوقت برای تخریبِ بُغض‌آلودِ فیلم‌هایی که پسندِ خودش نیست، از هر کارگردانی و با هر کمیت و کیفیتی ، مثل آب خوردن اَنگِ ابتذال می‌زند. تازه کارش به همین‌جا هم ختم نمی‌شود. خَبَرکِشی می‌کند ، به بیرونِ سینما، به مجلس!!! مجلس که خانه‌ی ملت است و ظاهر و باطنش شفاف ، خدا می‌داند دیگر به کدام خانه‌ها و محافل!
اما جوابِ های، هوی است ، از اینجا و آنجا فریاد اعتراض بلند می‌شود. حتی پلاس‌کُهنه‌ها نیز از صندوقچه بیرون می‌آیند، تَشتِ رسوایی از بام سرنگون می‌گردد. کارنامه‌ی چرک و سیاه استاد دوباره ورق می‌خورد، ورق می‌خورد. و ورق می‌خورد ، چه عبرت‌آموز است درسِ تاریخ !!
اما … آقای افخمی؛ آقای کارگردان؛ آقای مُجری؛ آقای هفت … شما دیگر چرا ؟! زُلف به زُلف چه کسی گره زده‌ای ؟! دست در دستِ چه کسی نهاده‌ای؟! از این همکار و هم‌صنفِ مو سفید کرده نصیحت ، بشنو و تا دیر نشده خرجت را سوا کُن ، که هرکه در این سال‌ها با جنابِ استاد همنشین شده سر از ناکجا در آورده و حسابش به کرام‌الکاتبین افتاده!
آقای افخمی … بی‌پرده می‌گویم ، بی پرده که همه بدانند. “هل من مبارز” طلبیده‌ای ، گفته ای که اگر حرفمان را پس نگیریم چه و چه!!! به پشتوانه این تهدید، آقای منتقد هم “یابو” برش داشته و شیر شده ، غریده که جواب پرستویی و فرخ نژاد و همه را در برنامه هفت خواهد داد ، عجبا !! نمیدانم ، شاید مثلا بخواهد و بخواهی ریشهِ مان را بزنی !! آبِ پاکی را روی دستت بریزم … ما مثل بعضیها ریشهِ‌مان در ریش‌مان نیست که با یک تیغِ دو‌سوسمار به باد رود. ریشه‌ی ما در آب و خاکِ محکم‌تری است. از اینها گذشته، یکی بیرون از برنامه حرفی زده و دیگری هم بیرون از برنامه پاسخش را داده. یکی گفته و یکی شنیده. چرا پای برنامه را وسط می‌کشی؟ چرا آبروی تلویزیون و برنامه ی هفت و خودت را پای یک منتقد بی آبرو خرج میکنی؟!
این را بدان که من غُصه‌ی فیلمِ خودم را نمی‌خورم. بچه‌ی تَهِ خط و زیر پونز از این غائله‌ها باک ش نیست. من جنگ دیده‌ام. به بوی آتش و باروت خو گرفته ام ، به نبردِ تن به تن عادت دارم ، هیچ وقت هم اهلِ آجان‌کِشی و شکایت نبوده ام. چون لای پَرِ قو بزرگ نشده و خانگی نبوده ام. همیشه مشکلاتم را خودم حل کرده ام . رو در رو. مثل مرد. اگر قرار باشد از فیلمم دفاع کنم، می‌آیم توی برنامه‌ات می‌نشینم و همانجا سنگ‌هایم را وا می‌کَنَم. با تو ، خالقِ عروس و شوکران ، نه با هر نامردی که انگ می زند و خبر دروغ به آجان میبرد ، اما اینروزها بحثِ فیلمِ من نیست. بحثِ حیثیتِ یک صنف است. بحثِ حفظِ شالوده‌ی یک خانواده است. خودت بهتر می‌دانی که اعضای این خانواده روی فردشان و جمعشان تعصب دارند. اگر اجازه دهیم هر مرد و نامردی ، با منظور و بی منظور، به راحتی به ما ضربه بزند و مشکلات صنفی‌مان را تبدیل به مشکلات عمومی و اجتماعی کند فردا دیگر سینمایی نخواهیم داشت. بدان که … جشنواره‌ها و برنامه‌ها تمام می‌شوند. مُجری‌ها و منتقدین می‌آیند و می‌روند. حتی ممکن است فیلم ها بسوزند و نابود شوند. اما نام و یاد و رفتار و کردارِ خانواده‌ی سینما می‌ماند. پس تا دیر نشده جبهه‌ات را مشخص کُن. برای سینما کار می کنی یا علیه سینما؟ میخواهی در ذهن ها خالق عروس و شوکران بمانی یا مجری برنامه هفت و رفیق آدم فروش ؟!! رفیق حیف … حیف از رفیق . پروژکتورها خاموش می شوند ، سایه های کج و وکوله می روند ، قهرمانهای پوشالی محو می شوند، آنچه در ذهن ها می ماند قهرمانهای واقعیند، دوستدارت :سعید سهیلی

واکنش پولاد کیمیایی به اقدام مسعود فراستی

«باشگاه خبرنگاران جوان» نوشت:


پولاد کیمیایی بازیگر فیلم سینمایی «گشت ۲» در خصوص اتفاقی که جدیدا برای این اثر افتاده و با واکنش کمیسیون فرهنگی مجلس روبرو شده است، گفت: «اخیرا برای فیلم «گشت ۲» که از ابتدای تولد در وزارت ارشاد پروانه گرفت، ساخته و به دست هیئت انتخاب جشنواره رسید و بعد در جشنواره اکران شد، مشکلاتی پیش آمده. تا جایی که کمیسیون فرهنگی مجلس وارد میدان شده و قرار است تصمیماتی اتخاذ کند. این اتفاق منصفانه‌ای نیست که شخصی به نام فراستی با حضور و اظهار نظرش به فیلم لطمه می‌زند.»

او افزود: «این فیلم به کمیسیون فرهنگی می‌رود، بر می‌گردد و نمایش داده می‌شود اما این سوال پیش می‌آید، چرا من نوعی نباید اندازه منتقد بودن خود را بدانم و با نگاهی شخصی و سلیقه‌ای فیلم‌ها را بکوبم؟»

کیمیایی ادامه داد: «نباید شکاف فرهنگی بین طبقات اجتماعی به وجود بیاوریم. آن هم در زمانی که شاهد رشد سینما، سالن سازی، ازدیاد مخاطب و … هستیم.»

او ادامه داد: «این اتفاقات بد نه فقط «گشت ۲»، بلکه همه فیلم‌ها را شامل می‌شود و می‌تواند زنگ خطری برای چرخه سینما باشد.»

مطلبی طنز از روزنامه «بی قانون» درباره فراستی

پیش بینی یک طنزنویس درباره آینده مسعود فراستی

(پدارم ابراهیمی)


پدرام ابراهیمی_ما یه منتقد سینمایی داریم که خیلی محبوب و منصفه و حالا نام نمی‌بریم ولی راهنمایی می‌کنیم که خوش‌دهن و مودب و محترم و ایناس. امروز ما می‌خواهیم نه تنها دیروز و امروز ایشون رو به صورت اجمالی بررسی کنیم، آینده ایشون رو هم برای کسانی که بی‌صبر هستن رونمایی می‌کنیم که متوجه بشید اگه آدم از هواپیما بپره بیرون ولی یادش رفته باشه چتر نجات برداره، چی میشه.

۱۳۹۱: پنج دقیقه ابتدایی یک فیلم رو می‌بینه، دکمه پاز ریموت رو زده و شروع می‌کنه: «یه مشت مقوا رو ریخته تو تصویر. بدبختی اینه که همه می‌خوان اصغر بشن. اصغر چی داره؟ هیچی نداره. دوتاتون هم خب جمال شورجه بشید ببینید چی داااااااااااااااره!»/ ۱۳۹۳: تیتراژ ابتدایی فیلم رو می‌بینه و دستگاه رو خاموش می‌کنه: «افتضاح. مقوا. مزخرف. بی‌شعور. پدرسگ! در نیومده. خب آقا جون اگه نمی‌تونی در بیاری چرا می‌سازی؟ خب بده محمدرضا ورزی و حاتمی‌کیا در بیارن!»/۱۳۹۴: کاور یک فیلم رو می‌بینه و اون رو پرت می‌کنه به کناری: «این فیلم نیست که، مظهر […] فرهنگیه. (خداییش کلمه‌هه رو نمی‌شه نوشت حتی بدون ممیزی) اکبر (عبدی) گوارشش از من بهتر کار می‌کنه. زنگ بزنم بیاد یه حال اساسی به این کارگردانا بدیم»./۱۳۹۵: به جلسه کمیسیون فرهنگی مجلس رفته و به بهانه بررسی جشنواره فجر، چغلی سینماگران را کرده و یک زیرآب‌زنی مبسوطی برگزار می‌کنه./۱۳۹۷: «الو؟ پلیس ۱۱۰؟ آقا این روبه‌رو دو نفر رفتن توی یه خونه. یکی‌شون زیر لب شجریان زمزمه می‌کرد یکی‌شون هم فیلم فروشنده دستش بود. راپلی بیاید از بالا»./ ۱۴۰۰: در هواپیما یواشکی به خانم مهماندار: «این بغل دستی من به بغل دستیش گفت این مهمانداره همه چیش عملیه. من جای شما بودم می‌گرفتم از هواپیما پرتش می‌کردم بیرون»./۱۴۰۵: یکی از دوستان تلاش می‌کنه ایشون رو ببره سینما و ایشون پاشنه‌های پا رو به زمین می‌کشه و ممانعت می‌کنه. این دوست هی اصرار می‌کنه و میگه: «بابا خب آخه یه بار بیا ببین سالن سینما چه شکلیه!» با گریه: «نمیام! تاریکه می‌ترسم!». وی سپس به نیروهای پلیس ویژه زنگ می‌زند و دوستش را به جرم منتقدربایی به آن‌ها تحویل می‌دهد./۱۴۱۰: آسایشگاه سالمندان: «الو؟ حراست فرودگاه؟ اممممم… پلیس دیپلماتیک؟ آهان! الو شهرداری؟ اینا با من هم‌اتاق نمی‌شن. بیاید گازانبری همه‌شونو بکوبید پاساژ پلازا درست کنید»./ در آخر، روی صحبت ما با شما والدین عزیزه. فراموش نکنید بی‌توجهی و محبت نکردن شما ممکنه زندگی فرزند شما و اطرافیانش رو نابود کنه. (خب ما بریم. از معاونت مطبوعات تماس گرفتند گفتند شاکی دارید)