ناگهان پرژکتورها روشن شده، سایههای کج و کولهی دو قهرمان پوشالی نمایان میگردد. یکی سوار بر اسبی نزار و نحیف. دیگری نشسته بر الاغی خِپِل. با نیزه و شمشیر و زرهِ ، همگی حلبی ، زنگزده و قراضه ، آمدهاند که دونکیشوت وار سینما را نجات دهند. اما از شَرِ چه چیز؟ کدام دشمن؟ کدام تهدید؟ کدام جبهه؟ چه خواب و خیالی! هیاهوی بسیار برای هیچ. سلحشورانی که با ظلم و جهل میجنگند یا بازیگرانی که خود را مسخرهی خلق ساختهاند ؟!! آقای مُجری هم فقط نشسته و نظاره میکند ، لبخند میزند. ، گاه به چپ ، گاه به راست. گاه به سرِ این ، گاه به ریشِ آن.
آن یکی که سابقهاش روشن است ، در مُهملبافی و سفسطهگری، نامردی و نان
به نرخ روز خوردن، چنان شُهرهی آفاق است که مرور کارنامه و شرحِ سابقهاش
فقط قلم چِرک میکند. آقای اَنتلکتوئلِ “وین”دیده!! ـ از موضعی نه هُنری،
که به شدت سیاسی ـ رکیکترین الفاظ و عبارات و اهانتها را نثارِ قشرِ شریف
و هنرمندِ سینما میکند. آنوقت برای تخریبِ بُغضآلودِ فیلمهایی که پسندِ
خودش نیست، از هر کارگردانی و با هر کمیت و کیفیتی ، مثل آب خوردن اَنگِ
ابتذال میزند. تازه کارش به همینجا هم ختم نمیشود. خَبَرکِشی میکند ،
به بیرونِ سینما، به مجلس!!! مجلس که خانهی ملت است و ظاهر و باطنش شفاف ،
خدا میداند دیگر به کدام خانهها و محافل!
اما جوابِ های، هوی است ، از اینجا و آنجا فریاد اعتراض بلند میشود. حتی
پلاسکُهنهها نیز از صندوقچه بیرون میآیند، تَشتِ رسوایی از بام سرنگون
میگردد. کارنامهی چرک و سیاه استاد دوباره ورق میخورد، ورق میخورد. و
ورق میخورد ، چه عبرتآموز است درسِ تاریخ !!
اما … آقای افخمی؛ آقای کارگردان؛ آقای مُجری؛ آقای هفت … شما دیگر چرا ؟!
زُلف به زُلف چه کسی گره زدهای ؟! دست در دستِ چه کسی نهادهای؟! از این
همکار و همصنفِ مو سفید کرده نصیحت ، بشنو و تا دیر نشده خرجت را سوا کُن ،
که هرکه در این سالها با جنابِ استاد همنشین شده سر از ناکجا در آورده و
حسابش به کرامالکاتبین افتاده!
آقای افخمی … بیپرده میگویم ، بی پرده که همه بدانند. “هل من مبارز”
طلبیدهای ، گفته ای که اگر حرفمان را پس نگیریم چه و چه!!! به پشتوانه این
تهدید، آقای منتقد هم “یابو” برش داشته و شیر شده ، غریده که جواب پرستویی
و فرخ نژاد و همه را در برنامه هفت خواهد داد ، عجبا !! نمیدانم ، شاید
مثلا بخواهد و بخواهی ریشهِ مان را بزنی !! آبِ پاکی را روی دستت بریزم …
ما مثل بعضیها ریشهِمان در ریشمان نیست که با یک تیغِ دوسوسمار به باد
رود. ریشهی ما در آب و خاکِ محکمتری است. از اینها گذشته، یکی بیرون از
برنامه حرفی زده و دیگری هم بیرون از برنامه پاسخش را داده. یکی گفته و یکی
شنیده. چرا پای برنامه را وسط میکشی؟ چرا آبروی تلویزیون و برنامه ی هفت و
خودت را پای یک منتقد بی آبرو خرج میکنی؟!
این را بدان که من غُصهی فیلمِ خودم را نمیخورم. بچهی تَهِ خط و زیر
پونز از این غائلهها باک ش نیست. من جنگ دیدهام. به بوی آتش و باروت خو
گرفته ام ، به نبردِ تن به تن عادت دارم ، هیچ وقت هم اهلِ آجانکِشی و
شکایت نبوده ام. چون لای پَرِ قو بزرگ نشده و خانگی نبوده ام. همیشه
مشکلاتم را خودم حل کرده ام . رو در رو. مثل مرد. اگر قرار باشد از فیلمم
دفاع کنم، میآیم توی برنامهات مینشینم و همانجا سنگهایم را وا
میکَنَم. با تو ، خالقِ عروس و شوکران ، نه با هر نامردی که انگ می زند و
خبر دروغ به آجان میبرد ، اما اینروزها بحثِ فیلمِ من نیست. بحثِ حیثیتِ یک
صنف است. بحثِ حفظِ شالودهی یک خانواده است. خودت بهتر میدانی که اعضای
این خانواده روی فردشان و جمعشان تعصب دارند. اگر اجازه دهیم هر مرد و
نامردی ، با منظور و بی منظور، به راحتی به ما ضربه بزند و مشکلات صنفیمان
را تبدیل به مشکلات عمومی و اجتماعی کند فردا دیگر سینمایی نخواهیم داشت.
بدان که … جشنوارهها و برنامهها تمام میشوند. مُجریها و منتقدین
میآیند و میروند. حتی ممکن است فیلم ها بسوزند و نابود شوند. اما نام و
یاد و رفتار و کردارِ خانوادهی سینما میماند. پس تا دیر نشده جبههات را
مشخص کُن. برای سینما کار می کنی یا علیه سینما؟ میخواهی در ذهن ها خالق
عروس و شوکران بمانی یا مجری برنامه هفت و رفیق آدم فروش ؟!! رفیق حیف …
حیف از رفیق . پروژکتورها خاموش می شوند ، سایه های کج و وکوله می روند ،
قهرمانهای پوشالی محو می شوند، آنچه در ذهن ها می ماند قهرمانهای واقعیند،
دوستدارت :سعید سهیلی