مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

لانتوری - رضا درمیشیان - 1394

اشمئزاز سادیستی

 

لانتوری، فیلمی پرمدعا ، پرگو و ظاهرا پر"مساله" ای است و پرالتهاب . مسایلی از جمله: جوانان ، بحرانهای اجتماعی ، فقر و بیکاری و بی عدالتی ، اختلاف شدید طبقاتی، خشونت و عصبیت، بزه و جرم در جامعه ، اسیدپاشی و قصاص. بیشتر از این مسائل مهم جامعه ، آیا می شود در یک فیلم گفت، و در واقع هیچ نگفت؟

 می دانیم که همه چیز گفتن – به شرطی که بلد باشیم - هیچ نگفتن است. و همه چیز دان ، نادان است.

فیلمساز جوان بظاهرعاصی ما این همه معضل جدی را در فیلم خود تلمبار می کند، اما فقط انها را مستقیم فریاد میزند و شعار می هد. او بر این تصور است که این مسایل اگر بفرض تماما در جامعه ای موجود باشد و حاد ، به محض گفتن و شعار ملتهب دادن ، فیلم آینه جامعه اش می شود و شجاعانه می نماید. حال آنکه در سینما هیچ چیز و هیچ پدیده ای مفروض نیست و خارج از اثر. همه چیز باید در این اثر ساخته شود و واقعی بنماید تا موثر افتد؛ و با حس – و عواطف – ما کار کند و بعد با مغز ما.

سینما ، شیپور نیست . هیچ شعاری هر چقدر مهم "ارزشی" و اجتماعی - وملتهب – یا با ما کاری نمیکند یا اغلب معکوس عمل می کند.چرا که نسبت سینما و واقعیت نه مستقیم است و نه منفی. سینما می تواند – بالقوه – بازتاب واقعیت شود اما نه به همین سادگی.
 در سینما، "چه" چندان مهم نیست؛ "چگونه" اصل است. دقیقتر " چه" در دل " چگونه" است؛ یا همان چگونه است. محتوای یک اثر "چه" – موضوع ، مضمون و"پیام" – آن نیست. محتوا، از پس فرم – که همان " چگونه" است - حادث می شود. محتوا ، همان فرم است. فرم ، تکنیک نیست .تکنیک مقدمه ی آن است. با تکنیک می شود احساسات مشترک و عام را نشانه رفت. با فرم معین اما به حس خاص می رسیم . هر چقدر فرم غنی تر باشد ، حس، عمیقتر می شود. سطح تجربه – و نمود بیرونی اش – را شاید بشود با تکنیک بیان کرد، عمق اش  که به تجربه کردن ما بدل می شود، قطعا تنها با فرم است.

دیدن سطحی مسائل اجتماعی – " از پشت شیشه اتومبیل پدردر کودکی "(همچون فیلمسازما) – هیچ تجربه ای نیست، حتی سطح آن نیز. و هیچ کس را اهل " درد" نمی کند و هیچ فیلمسازی را "فیلمساز درد" .

لانتوری از جیب موضوع می خورد . موضوع هایی که می توانست به آسیب شناسی برسد ، که هرگز نمی رسد.

با این میزان دانش اجتماعی، این سطح از " تجربه" و " لمس" مسائل در لانگ شات و شکمِ سیر ، با این میزان شناخت ناچیز از سینما ، فقط می شود به هر مساله ای نوکی زد و شلوغش کرد ، ژستی اجتماعی گرا گرفت ، خود را فریب داد و تماشاگر اهل جنجال و هُرهُری مذهب را.

لانتوری ، دو فیلم است با یک بلیت. دو فیلم بظاهر " درد" مند در " نقد" اجتماعی. فیلم اول درباره یک " گروه خشن " – نسبتا خشن- است که چاقو به دست در شهر – تهران یا تگزاس یا ... ؟- می چرخند و نفس کش می طلبد.

و فیلم دوم درباره اسید پاشی است و قصاص. لانتوری ، با اورتوری از فیلم دوم آغاز می شود. تصویر درشت – بسیار درشتی – از چهره دختری غیر زیبا در حال کرم مالیدن به صورت ، که تهش هیستریک می شود؛ و پس زدن ما. در بین این صحنه ، اینسرت هایی بسیارداریم از لب هایی بی کلام  با تدوینی سریع و عکس به عکس و صدای مدام شاتر دوربین عکاسی ، که چشمها و گوشهایمان را آزار می دهد و تا آخر فیلم هم گنگ باقی می ماند . فیلمساز اما لطف کرده در مصاحبه ای قصدش را عیان می کند: " کارکرد اینسرت لب های ابتدایی فیلم برای رسیدن به این نگاه است: در هر اتفاقی همه حرف می زنند ولی قربانی در گوشه ای تنها رها می شود. این اتفاقی بود که برای عصبانی نیستم هم افتاد. رسما قربانی بازی بزرگان شد . همه حرف زدند ، همه مسئولان ، ولی فیلم بود که در نهایت قربانی شد". دقت می کنید؟ سینما برای دوستان ما به عقده گشایی شبیه تر نیست  و به چیستان؟

نماهای ابتدایی فیلم، صرفنظر از الکن بودن و خودنمایی ، مثلا قصد گزارشی دارد. استفاده از قالب مصاحبه های روبه دوربین با نماهای درشت به منظور مستند نمایی اجتماعی منجر به قاب هایی ساکن شده که برای جبران این سکون ، استفاده مکرر و آزار دهنده از نما عکس های کوتاه و در هم تنیدن آنها با صدای شاتر ، با مصاحبه های رو به دوربین اعضای تیم – منهای پاشا – پس از دستگیری با لباس زندانی در گوشه کادر درباره خودشان و پاشا ، تئاتری است و سخت کسل کننده. نوع مصاحبه – بدون مصاحبه گر- بیشتربه درد دل می ماند و خاطره گویی، تا مصاحبه در زندان و بازجویی ، یا مصاحبهای رو به دوربین وکیل و جامعه شناس و روانشناس و میوه فروش پر از متلک های سیاسی مثلا به رئیس جمهور سابق و " دلواپسان" که باعث توقیف فیلم عصبانی نیستم  شده . ولانتوری عکس العملی است به آن توقیف و نوعی دق دلی خالی کردن؛ و نه بازتاب اوضاع و واقعیت های جامعه مورد ادعای فیلمساز. نوع تدوین این دسته نماها هم مناسب کلیپ های کوتاه است ، دوربین پیش فعالش نیز. فیلم تا سه ربع اول ، این شیوه کار مستند نما را حفظ کرده و به شرح گروه می پردازد. همه مصاحبه شوندگان از پاشا دفاع می کنند و اینکه چقدر بچه خوبی است. – با اینکه پرورشگاهی بوده-. در خوبی اش همین بس که در صحنه ای به بچه های پرورشگاهی با لبخند کادو میدهد و پیرمردی را از خیابان رد می کند. کافی است  دیگر ، نه؟ براستی شغل پاشا قبل از دزدی و خلافکاری چه بوده که میتوانسته برای بچه ها رابین هود بازی درآورد؟ اما لانتوری های بزه کار کیستند؟ یک گروه چهار نفره شامل یک زن جوان که در نوجوانی به عقد مرد معتادی درامده که با او کاسبی می کرده ، یک بچه پرورشگاهی ( پاشا) ، یک دانشجوی اخراجی و ارز فروش و یک دراز قامت که از بچگی شرور بوده. فیلمساز میخواسته " بانی و کلاید " را برای ما تداعی کند؟ انجا یک زن و سه مرد مسلح و اینجا یک زن و سه مرد چاقو بدست. زن جوان گروه ، با اغواگری زنانه اش مردهای پولدار را سر کیسه می کند و دوستانش با چاقو آنها را به اصطلاح خِفت می کنند. هیچ کدام از این چهار نفر ، شخصیت پردازی نمی شوند. نه گذشته ای دارند و نه حال و نه ویژگی ای . فقط عاملین یک کنش اند: خشم و عصبیت.
 
به نظرم اینان سایکوپات و انتی سوشیال که نیستند هیچ، اختلال شخصیتی هم ندارند. ماقبل این حرفهایند. هرچند فیلمسازما سعی دارد انها را ضد اجتماع بنماید و محصول جامعه. اما از انجا که از زمینه اجتماعی شان تهی شده اند و اعمالشان ریشه یابی نشده ، پا در هوا می مانند. عقبه آنها صرفا به جملاتی از دهان هر کدام از مصاحبه شوندگان و اعضای تیم بسنده می شود . حرفهای آنها هیچ حسی بر نمی انگیزد. با رو به دوربین مونولوگ و کلمات قصار گفتن و سخنرانی مثلا اردشیر رستمیِ خوشایند اما بی ربط درباره قورباغه ها و سنگ زدن بهشان، هیچ درامی ساخته نمی شود . و بدون درام ،  فیلمی شکل نمی گیرد  ، چه اجتماعی و چه غیر اجتماعی. فیلم تا نیمه به شدت کسل کننده است و حتی آزار دهنده ، شبیه مقاله سطحی ژورنالیستی است که روی تصاویر مستد نما خوانده می شود - تک گفتارها - .

فیلمساز در فیلم اول - تا قبل از قصه اسید پاشی - ادای آرتورپن در"بانی وکلاید" را در می آ ورد و به چهار آدم بی شخصیت اش سمپاتی دارد، حتی به خشونت شان . به نوعی آنها را محق می داند و قربانی. چرا؟ چون عکس العمل جامعه اند ؟ " در نهایت، جامعه است که چنین افرادی را به سمت این موقعیت هولناک هدایت می کند " (مصاحبه فیلمساز) ، کدام جامعه؟ چرا از این جامعه نمی گوید ؟ فقط آدمهای لومپن لانتوری اش را با چاقو در کوچه و خیابان پلاس می کند. و آنها را به جامعه ی فرضی اش تعمیم می دهد. همچون مخملباف در "عروسی خوبان". حتی آدمکشی پاشا را در هنگام خفت گیری با گریه ای نمایشی بعد از چاقو زدن توجیه می کند. و تطهیر . منتقد طرفدار فیلم نیز می گوید: "لانتوری فیلم امروز است. فیلم این زمانه و این نسل و حتی جامعه. دقیقتر ، بازتاب جامعه شهری معاصر و تنش و عصبیت و شتاب مرگبار جاری در آن" . به نظرم لازم است به فیلمساز و منتقد پشت سرش بگوِئیم: سینما  ، هنر نمایش دادن است  ، دیدن - و درام ساختن - باور کردن است نه شنیدن. باید جامعه مورد نظرتان در فیلم ساخته شود شبیه جامعه بیرون ، حداقل تکه ای از آن به " تنش و عصبیت و شتاب مرگبارش" نیز. به بیرون فیلم نمی شود ارجاع داد. فیلم ، یک موجود زنده باید باشد و خودبسنده. هر چقدر این موجود زنده ، خاص تر و واقعی تر ساخته شود ، تعمیم پذیر می شود و عام. عام از دل خاص زاده می شود. در سینما ، هیچ چیز نه مفروض است و نه الصاقی . همه چیز نمایشی است واقعی برای باور کردن. همه ذهنیت ها از پس عینیت می آید . و ما از عینیت است که به ذهنبت می رسیم. برای باوراندن ، می بایستی باور داشت. خوب است نگاهی بیندازیم به فیلم بسیار خوب کلاسیک بروکس- در کمال خونسردی - و فیلم خوب مدرن پل هگیس - تصادف crash- که جامعه شناسی شان از پس قصه و درام می آید و سخت باور پذیراست و اثر گذار.

و اما فیلم دوم ، که یک ساعت بعد از فیلم اول شروع می شود و ربط چندانی هم به فیلم اول ندارد - و با ترفند انتخاب آدم اول فیلم قبلی -پاشا-  و باران، که بود و نبودش در این فیلم تفاوتی نمی کند و همچون فیلم اول بیشتر از بقیه شخصیت پردازی نشده رها می شود. در فیلم اول رابطه اعضاء گروه با او دوستانه است. گویی او هم یک پسر است نه دختر. در دنیای خشن و بی ترمز لانتوری ها ، بخصوص اینکه "همه مردها مشکل زن دارند" ( به قول یکی از شخصیتهای زن فیلم) چگونه می شود هیچکدام از این بزه کاران (پاشا ودو هم دستش)  هیچ نگاه جنسیتی به باران نداشته باشند. این را با هیچ منطقی نمی شود توضیح داد. ناگهان در فیلم دوم ، قبل از قصاص ، باران ظاهر می شود و از مریم اسید پاشی شده می خواهد" چشم مرا بجای چشم او بگیر" . این جمله که ظاهرا نشانی از عشق دارد- که در فیلم نیست- به جمله ای شعاری و فیلمفارسی تبدیل می شود .

پاشای بزه کار ناگهان به طور تصادفی در یک کتابفروشی ، دختر غیر زیبا، کمی سرد و کمی مسن (همان که در ابتدای فیلم دیدیم ) را میبیند مشغول کتاب خواندن با ژستی تصنعی. پاشا دفعتا عاشقش می شود و علیرغم پا پس کشیدن دختر، با لجاجت سرانجام به دامش می اندازد. دقیقتر به دام او می افتد و ابزارِ مقاصد مثلا اجتماعی روزنامه نگارانه او می شود. دختر روزنامه نگار از عشق او استفاده ابزاری می کند. از اینجا روایت غیر خطی شبه مدرن فیلم ، به روایت خطی تغییر می کند و "قصه عشق" را آرامتر می گوید.  قصه ی عشقی یک طرفه و مفروض. اما صحنه عکس گرفتن خبرنگار و پاشا از کارخانه "شیشه" و لبخند ها و اداهای عاشقانه دختر، هم پاشا را می فریبد و هم تماشا گر را . و بعد ناگهان خیانت دختر را داریم که همچون قبل بی منطق است و دفعی ؛­  ترفند فیلمنامه ای، و توجیهی است برای اسید پاشی توسط پاشا.

صحنه پاشیدن اسید هم بسیار قابل بحث است . پاشا مشروب می خورد -توجیهی برای عملش؟- که قبل از آن از آن ندیده ایم، و بعد که مطمئن می شود دختر او را نمی خواهد ، بطری اسید را در می آورد و به صورت دختر می پاشد. بدون آنکه از قبل چیزی از این تصمیم "هولناک" و درگیری پاشا با خودش را شاهد باشیم. نتیجه اخلاقی اینکه اگر دختری به پسری-حالا پسرعاشق بزه کار - جواب نه داد ، باید منتظر اسید پاشی باشد؟ روند مثلا جنون پاشا-به قول فیلمساز- با بازی بد محمدزاده بخصوص در صحنه زندان و دونفرشدنش ؛ یعنی دوشخصیتی ؟ و این به قول فیلمساز یعنی "جنون" و دو شخصیتی شدن ؟ حرف بزرگ -چه مثبت و چه منفی- به شخصیت بستن ، شخصیت را نه بزرگ می کند نه پیچیده؛ کمیک نا خواسته شاید .

و سرانجام می رسیم به ده دقیقه آخر فیلم و مراسم پر آب و تاب قصاص . قبل از مراسم با نمایش مکرر چهره زشت و دفرمه شده دختر -با گریم بد- مواجهیم. بغل دستی من گفت داریم فیلم ترسناک می بینیم؟ گویی این تصاویر سادیک مشمئز کننده قصد شکنجه ما را دارند، که برعکس نظر فیلمساز ("تماشاگر درد را حس کند و خود را جای قربانی بگذارد" ) با دختر قربانی همدری که نمیکنیم هیچ، علیه اش نیز می شویم و با پاشای اسید پاش ،"کسی که درد می کشد" همدردی می کنیم. چرا که در لحظه او را می بینیم و چهره وحشت زده اش را و دست و پا زدن هایش را . صحنه حتی سوبژکتیو قربانی نیست، ابژکتیو فیلمساز. فیلمساز اگر بلد بود می توانست به جای نمایش چهره دختر - که ضد حس است - با ترفندی مثلا فلو کردن چهره و صدای درونی ، صحنه را سوبژکتیو او کند . نمایش اسید پاشیدن دکتر با آن اداهای تصنعی و مبتذلش -ناخن گرفتن ، بیسکویت خوردن- و جمله " من نمی کردم ، دیگری می کرد." غیر انسانی است و سادیک .

در سینما، با هیچ تصویر سادیستی نمی شود همدردی انسانی برانگیخت، مگر اینکه مازوخیست باشیم. تماشاگر با صورت دفرمه و نمایش کور کردن -و مثله کردن- مشمئز می شود و پس میزند.
نشان دادن بعضی خشونت ها تمایل سادیستی است که فقط می تواند مازوخیست ها را خوش آید .
بخشش دختر هم سخت تصنعی و دفعی است و بی منطق، هرچند که توضیحش دقایقی دیگر از زبان قربانی داده شود. این بخشش هم برایمان علی السویه می شود.

همین جا درباره نگاه فیلمساز به مردم هم بگویم : در دو نمای برق آسا صفی از تظاهرکنندگان جوان را می بینیم که پلاکارد به دست طرفدار قصاص اند و لحظه ای بعد از "بخشش" دفاع می کنند. این ، یعنی "نقد" آنها ؟ اینکه "نقد" فیلم فیلمساز است نه نقد مردم. جنگولک بازی کار دست فیلمساز می دهد.

لانتوری با همه مستند بازی هایش ، مطلقا حس مستند واقعی نمی دهد . با شعارهای عاریتی اجتماعی ، با جلوه فروشی و شلوغکاری ، با سیاه و سفید گرفتن، با تدوین سرسام آور و دوربین بی قرار روی دست نمی شود حس ساخت و عواطف برانگیخت. پشت موضوعهای ملتهب اجتماعی و جنجال آفرین نمی توان سنگر گرفت و ژست روشنفکر زده اجتماعی گرا در دفاع از مظلوم و قربانی داشت؛ و نان خورد. فیلم هم اگر با نیت انتقام از مسولان - و از ما- ساخته شود ، لو می رود. انتقام از ما دیگر چرا ؟ نکند فیلمساز جوان به ظاهر عصبی از ما توقع داشته که برای رفع توقیف فیلم قبلی اش تظاهرات میکردیم؛ آری ؟

خوب است به اندازه دهانمان حرف بزنیم . و از رنجها و دردهای آشنا و ملموسمان بگوییم تا شاید دردی کوچک را با سینما کمی درمان کنیم. دردهای بزرگتر بماند برای فیلمسازان بزرگ  که درد را میشناسند با نمایش درست آنها ، انسانیت ما را نجات می دهند.

نظرات 21 + ارسال نظر
حمیدرضا شنبه 27 شهریور 1395 ساعت 21:10

نقد خوبی بود و لانتوری هم یک فیلم بسیار بد.
اما یک سوال: آیا برنامه ای برای از سر گرفتن بخش مصاحبه و جدول ارزشگذاری وجود دارد؟ به نظرم بهترین بخش های وبلاگ همان دو بخش بودند که به نوعی پل های ارتباطی بین آن دسته از کاربران وبلاگ که به جناب فراستی دسترسی ندارند و ایشان بودند. وگرنه اخبار مربوط به ایشان را که از منابع دیگر هم میتوان پیگیری کرد.

سید جواد:
فعلاً در کوتاه مدت برنامه‌ای برای مصاحبه نداریم چون شرایطش مهیا نیست. جدول ارزش‎گذاری را هم ظاهراً دیگر باید فراموش کنیم؛ آقای فراستی به هیچ عنوان زیر بارش نمی‎روند.
ضمناً اگر منابع دیگری هستند که چنین دسته‎بندی اختصاصی و فضایی گفتگو محور را درباره‎ی جناب فراستی مهیا کرده‎اند، ما هیچ اصراری بر حضور دوستان در این وبلاگ نداریم. اگر تصور می‎کنید که تنها کار این وبلاگ در حال حاضر انتشار اخبار است، حتماً به منابع و خبرگزاری های دیگر مراجعه فرمایید.

علی پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 03:43

متنی در تلگرام به عنوان نقد آقای فراستی به فروشنده دست به دست می شود. آیا حقیقت دارد؟

سید جواد:
ایشان هنوز نقدی ننوشته‌اند، اما در دو جلسه به صورت شفاهی درباره این فیلم صحبت کرده‌اند. یکی برنامه‌ی هفت و دیگری دانشگاه تهران. هر متنی در حال شیوع است، احتمالاً پیاده سازی شده‌ی همین دو جلسه است.

حسین پارسایی پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 01:00

سلام.
برخی افراد بنا به هر دلیلی برای قضاوت کردن هیچ اهمیتی به شناختِ پدیده نمیدهند ,,
جناب صادق زیباکلام یک خط از آثار شهید آوینی و نخوندند و در مناظره با جناب فراستی با اعتماد به نفس , راجع به نظرات سینمایی شهید آوینی ,,نظر میدهند.
کسبِ شناخت ,, انصاف میخواهد و عدم پیش داوری و غرض ورزی..
جناب یوسف بیک به درستی نوشتند که این ریویونویس عزیزمون هم ,, پدیده رو کم میشناسن و در نتیجه .....

البرز چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 19:07

البته راستش نظر شما رو قبول ندارم
من هم معتقدم قوت استدلال های اقای فراستی کمی ضعیفه به خاطر همین اون بخش از نقد اقای عسگریو باهاش موافقم .

علی-ر چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 18:48

سید جواد عزیزو البرز محترم:سلام
جناب البرز:متاسفانه بغیر از شما و دوسه نفر دیگر(خارج از قید و بندهای کافه سینمایی)کسانی که در مخالفت از جناب فراستی و در امتداد موافقت سیر انتقادی منتقدین فراستی اینجا میاند و فارغ از انتقاد از روند داستان و اثر مربوطه،بر خلاف شما و آن دو سه نفر محترم دیگر،شمشیر ستیز رو در اینجا ،از رو میکشند و فقط از شخص مسعود فراستی انتقاد میکنند و فحش میدهند.از جمله رضا که نمیدونیم که وکیل و وصی و سخنگو ویا مدعی العموم است که با هدف بقول خودش سوزش موافقان مسعود فراستی به اینجا سری میزنه و بالاخره متوجه نمیشویم که آیا جمله ای در تعریف اثر فرهادی و یا فروشنده در کلمات بکار برده این شخص هست؟.همین ها هم سر منشاء اصلی خط هدایت شده عده ای از منتقدین(چه مخالف و چه موافق هم)است.حتی فارغ از اینکه یکی از منتقدان و مخالفان سر سخت فراستی هم رو در رویش صحبت کند و دلایل و منطق انتقاد فراستی را در مقابل دلایل و منطق تعریف خودش از اثر رو به مردم(بقول استاد)بنمایاند.متاسفانه یک اپیدمی و یا مد و یا منطق و یا خط هدفمند شده ای طراحی شده که یک سری منتقد، بجای نقد اثر،دست به سینه میشینند و منتظر موضع و انتقاد جناب مسعود فراستی میشوند تا به یکباره انفجار ضد فراستینیسم شکل گیرد و اکثریت بجای نقد اثر مربوطه شمشیر ببندند و به مواضع انتقاد مسعود فراستی حمله کنند و بکوبند که یکی از سر خط ها و خط مشی و بهتر بگم: فتیله این انفجار در دست رفقای کافه سینمایی هست و بعلاوه دسته های دیگری از زنجیره های مختلف که همه میدونیم، و متاسفانه سر منشاء همه این دشمن ستیزی و کینه جویی ها،از در اختیار داشتن تریبون رسانه ملی توسط جناب فراستی و جناب افخمی است که ریشه در یک اتفاق جناحی و سیاسی چند سال گذشته رو داره.آیا در حال حاضر بغیر از نقد مسعود فراستی،مستنداتی رو از نقد منتقدان حضور ذهن دارید و یا بیشتر از اون انتقاد ها ی پر شماری نسبت به فراستی؟
بنده فراستی رو دوست دارم و فبول دارم ولی نه تنها فقط بخاطر الگو و نه سرمشق!...بلکه بعنوان منتقدی در قالب بیان و الگوی سینمای همیشه سربلند کلاسیک.
در نیومده...مقواییه...از دست تکرر بیان نظر و عقیده شخصی ایشون،خیلی ها بعضی وقتها(وحتی خود من)کلافه میشند و بر سر و پا میزنند و تلویزیون رو خاموش میکنند. ولی باید دلیل گفتن این جملات و واژه ها رو در ادامه سیر نقد فراستی جست؟چرا در نیومده؟مثلا در فیلم گذشته بغیر از بلال پختن قورمه سبزی درست کردن،با زبان فرانسوی نمیداونیم که احمد بنگلادشی هست و یا عراقی هست و یا ایرانی!
اگر ویدئوهای سینما کلاسیک،حتی یک قسمتش رو از اینجا دانلود کنید و ببینید،به برخی از همین چرا ها(درنیومده و مقوایی)میرسید.دوستداران فرهادی هم احترام عقایدشون واجبه ولی اونها هم باید با دلیل و منطق، رو در رو و شفاف ،متاثر از نقد خود اثر فیلمساز محبوب و عزیزشون، با فراستی ها و فراستی فن ها بایستند و دلایل حمایت از اثر رو مطرح کنند...نه اینکه همکار منتقدشون رو به ضد فرهادیسیمی و یا ضد هر آنچه که میپندارند،متهم کنند.

Mehdi چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 17:31

آقا سید شما معمولن خودت از منتقدای خارجی کدومارو می خونی؟ امکانش هست چند تا سایت که نقد می خونید رو معرفی کنید؟

سید جواد:
پی‌گیر مدام و مداوم شخص یا سایتی نیستم. نقدهایی که سر و صدا می‌کنند را می‌خوانم. گهگاه هم به سایت Sight & Sound می‌زنم.

مجید چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 16:26

ادامه ی البرز...

کامنتای شما ارزشیه الآن؟ از فیلم بسیار آشغال فروشنده دفاع کردی بدون اینکه یک دلیل از داخل فیلم برای حرفت بیاری! از کن و تماشگرای ایرانیش مثال زدی ک هیچ ربطی ب داخل فیلم نداره. لطف کن و یک کامنت "ارزشی" در تایید فیلم فروشنده بزار. معتقدم حتی یک جمله ی "درست" هم نمیتونی بگی. بسم الله

البرز چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 14:27

البته مواردی بوده من به یاددارم که مثلا اقای دانش نوشته های اقای فراستیو درباره جدایی یا عشق هانکه فاقد استدلال خطاب کردند البته اینو رسما نگفتند ودر پاسخ به کامنت هایی در وبلاگشان گفتند و من خواندم.البته الان حرف من سر اقای فراستی و یادداشت هایشان نیست اینو کلی گفتم.ولی گفتم برای اقای فراستی احترام قائلم من مشکلم این کامنت بی ارزشی بود که جوابشو دادم

البرز چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 14:04

ممنون برای توضیحی که دادید.
اصل حرف های شما کاملا درسته ولی این ایراداتی که شما از نوشته پویان عسگری گرفتین بقیه در این چندسال از اقای فراستی گرفتند که عموما خود منتقد وهمکار اقای فراستی بودند در مورد سواد استدلال این جور چیزا...(مثل اقای امیرپوریا یا اقای کثیریان و...)که مطرح کردن و بربرسی دوبارش متاسفانه زمان زیادی میبره
ولی مشکل این جاست هرکی فکر میکنه نوشته خودش مستدل و منطقیه

سید جواد:
البته تا به حال هرکسی از آقای فراستی اشکال گرفته و به ایشان نقد وارد کرده، در عین حال اذعان کرده که در سواد آقای فراستی شکی نیست. عموماً به لحن ایشان اشکال وارد می‌کنند و اگر ایرادی هم بر بی استدلال بودن حرفهای ایشان مطرح می‌شود، مربوط به نقدهای شفاهی ایشان است- که به علت کمی وقت گاهی استدلالات تبیین درستی نمی‌شوند- و اگرنه تا به حال به یاد ندارم که درباره‌ی نقد کتبی ایشان کسی ایراد عدم استدلال گرفته باشد.

البرز چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 08:00

برای من عجیبه چرا شما که نوشته های اقای فراستی رو دنبال می کنید از نقد تند ولی مودبانه پویان عسگری عصبانی شدی و او را نادان خطاب می کنی من برای اقای فراستی احترام قائلم و همان طور که اقای فراستی حق تند ترین انتقادات را دارند خب بقیه هم از داشتن چنین حقی مستثنی نیستند.

سید جواد:
بنده عرض کردم که جناب عسگری "باید نقد بنویسند و تند هم بنویسند حتی درباه‌ی کسی مثل فراستی. نقد و صراحت نشانه‌ی جسارت و شجاعت است، اما حرّافی کردنِ بدون اطلاع، جهالت است و حماقت." (این عین جمله‌ی بنده است.)
پس با نقد تند کردن مخالف نیستیم، اما نقد بدون اطلاع نه. بنده به دقت و مشروحاً توضیح دادم که چرا ایشان بدون اطلاع کافی درباره سوژه‌شان دارند حرف می‌زنند و بنابراین تا زمانی که این اطلاعات را کسب نکرده باشند، صلاحیت صحبت درباره‌ی این سوژه را ندارند. نقد، علاوه بر تندی- که باید داشته باشد- اطلاع، سواد و استدلال نیز لازم دارد.

البرز چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 07:50

چون پست عوض شده جواب مجید این جا میدم
اولا احترام به نظرات مختلف کاملا در شما دیده میشه
کسانیکه در کافه سینما از این فیلم تعریف کنند خردسالند و منتقدان طرفدار فیلم هم سیاسی فلان به کوری چشمت فرهادی در کن به مدیریت میلر دو جایزه نصیب فیلمش شد جایزه ای مورد تایید استادانی مثل اقای نصیریان قرار گرفت
و در اکران فیلم هم مردم حسابی سنگ تموم گذاشتن متاسفانه فقط یه ادم احمق این چیزا رو نمی بینه

مسعود چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 02:52

در ضمن، به آقای فراستی بگید اول داستان ساده فیلم رو متوجه شه و بعد نقد و تحلیلش کنه:

"مشغول کتاب خواندن با ژستی تصنعی. پاشا دفعتا عاشقش می شود و علیرغم پا پس کشیدن دختر،"

پاشا قبلا دختر رو دیده و دفعتا عاشقش نشده

مسعود چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 02:43

حرف های تکراری و بی اساس: چه مهم نیست، چگونه مهم است؛ فرم، تکنیک نیست؛ محتوا از پس فرم می آید....
عام از دل خاص می آید و ... سینما هنر نشان دادن است .. جامعه رو باید ساخت و نه الصاق کرد ...
جالبه که هیچوقتم به درستی نمی گه اینها در این فیلم خاص یعنی چی؟ باید چیکار می کرد کارگردان؟

احمد کریمی چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 00:09

سلام خدمت سیدجواد
پنج دفعه خدمت استاد رسیدم. که دفعه اخر خردادماه بود، چنان با روی خوش برخورد کردند که شرمنده شدم.

صادق سه‌شنبه 23 شهریور 1395 ساعت 16:33

سلام.
نقد خوبی بود جدا.
لطفا کتابهای خوب و طراز اولی رو در مورد مفاهیم روانشناسیک و روانشناسی اجتماعی رو معرفی کنید.
ممنون

بزرگمهر سه‌شنبه 23 شهریور 1395 ساعت 15:07

من که اخیرا سه بار کلاساشونو رفتم تو کافه و باهاشون صحبت کردم جز برخورد خوب چیزی ازشون ندیدم !!

.......... سه‌شنبه 23 شهریور 1395 ساعت 14:53

سلام
این نقد غیر از وبلاگ کجا منتشر شده اقا سید؟

سید جواد:
سلام.
اول در همین‌جا منتشر شد. بعد در وب‌سایت. تا چند ساعت دیگر هم توسط خبرگزاری سوره و چند سایت و خبرگزاری دیگر انتشار خواهد یافت.

اقا سه‌شنبه 23 شهریور 1395 ساعت 13:42

اقای یوسف بیک!
مگه استاد توی کافه با کسی بد رفتاری میکنه؟

سید جواد:
من که تا حالا رفتاری نزدیک به بد هم از ایشان ندیده‌ام. این را، دیگر دوستانی که به کافه رفته‌اند نیز می‌توانند تأیید کنند. حالا این آقا/خانم محترم مهمان در چه شرایطی تشریف برده‌اند و چه رخ داده بنده خبر ندارم.

عماد سه‌شنبه 23 شهریور 1395 ساعت 02:42

بعد از مدت ها نقد طولانی مینویسه...بسیار هم خوبه...ادبیاتش هم از ایستاده در غبار جلوتره ولی هنوز اون قلم قبلو نداره...فک کنم چند تا دیگه بنویسه دوباره یه نقد در حد هامون بببینیم وکیف کنیم...

امیررضا سه‌شنبه 23 شهریور 1395 ساعت 01:35

مثل همیشه بی نظیر بود واقعا فیلم های درمیشیان مصداق بارز واژه دیاثت فرهنگی هستند

مهمان سه‌شنبه 23 شهریور 1395 ساعت 01:26

به جناب فراستی بگویید کمی روی برخوردشان با مشتری ها کار کنند . ولله کسی که به آن کافه می رود بدهکار او نیست !
بعد از دیدن نحوه برخورد ایشان یک لحظه با خودم فکر کردم نکند قبلا ایشان من را دیده و به او بی حرمتی کرده ام ؟!
اما نه گمان نمیکنم به او بی احترامی کرده باشم , منشا اینگونه رفتارها چیز دیگری است

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد