مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

سینما تحلیل: فصل 2 - دوره‌ی دوم

http://s8.picofile.com/file/8301591018/CT.jpg

جهت مشاهده‌ی جزئیات کلاس و ثبت‌نام به «ادامه‌ مطلب» را ببینید.


تحلیلِ پلان به پلان

دوره دوم

جلسه اول:

جمعه 17 شهریور 96


روانی (روح) - آلفرد هیچکاک - 1960

https://i.pinimg.com/736x/3b/56/38/3b563856aa16197713d354d24f0b97d2--psycho-tattoo-horror-posters.jpg


پیش‌نیاز مهم شرکت در جلسه:
تماشای فیلم پیش از کلاس


ضبط صوتی کلاس‌های
این دوره ممنوع است.

 

مشخصات کلاس و راهنمای ثبت‌ نام

روز : جمعه‌ها


ساعت: 14 - 16:30


تاریخ شروع: 17 شهریور


مدّت دوره: یک ماه (4 جلسه)


زمان ثبت نام: از 2 شهریور (فقط حضوری)


شهریه‌: 200,000 تومان


مکان: میدان آرژانتین - خیابان وزرا - خیابان هشتم - پلاک 11 - کافه ژی

جهت هماهنگی‌های بیشتر با شماره‌ی 88100188-021 (کافه ژی) تماس بگیرید.




فیلم‌هایی که در این دوره تحلیل می‌شوند
:

1) روانی (روح) - آلفرد هیچکاک - 1960


2) راشومون - آکیرا کوروساوا - 1950




پیش‌نیازهای الزامی برای شرکت در جلسات:


1) دیدن فیلم‌های مربوط به دوره


2) آشنایی با مبانی و اصول پایه ای سینما و نقد فیلم


توجه:


ضبط صوتی این کلاس، ممنوع است!

نظرات 60 + ارسال نظر
احسان شنبه 6 آبان 1396 ساعت 00:00

درود
فصلنامه فرم و نقد ویراستار ندارد؟

سید جواد:
درود.
دارد.

کیوان چهارشنبه 5 مهر 1396 ساعت 18:29

سید عزیز سلام
معیار شما برای پیشنهادی که در رابطه با سیر مطالعاتی آثار داستایوفکسی ارائه کردید چه بود؟

سید جواد:
سلام.
مهم بودن، خوب بودن، عمیق بودن.

احسان یکشنبه 19 شهریور 1396 ساعت 19:37

درود
وقتی بحث را شروع کردم به هیچ وجه قصد نداشتم تا اینجا ادامه بدهم اما هربار که پاسخ داده ای سعی کردی بخشی از حرف مرا به گونه ای تفسیر کنی که نقطه ضعف کسانی که از آنها دفاع کرده ای یا آشنایی با آنها داری به چیزی پیش پا افتاده تبدیل شود.سید از حرف زدن با من خسته شده ای؟ اگر خسته ات کردم دیگر ادامه نمی دهم.چون تا همین جا هم به آنچه می خواستم رسیدم.من می خواستم به این نتیجه برسی که در معرفی ترجمه های داستایفسکی بیشتر تحقیق کنی که خودت هم به این نتیجه رسیدی.

سید جواد:
درود.
من هیچ وقت از بحث خسته نمی‌شوم. تفسیری هم در کار نیست؛ آنچه از ظاهر کلام شما متوجه می‌شوم را دریافت می‌کنم و نظر شخصی‌ام را- با کمترین ارجاع به سخنان دیگران- بیان می‌کنم.
در مورد معرّفی ترجمه هم که قبلاً بارها توضیح داده‌ام که بر چه مبنایی بوده است. همچنان هم بر اغلب آن پیشنهادات صحّه می‌گذارم و عرض کردم که بر کلام شما تأمل خواهم کرد، و این به آن معنی نیست که پیشنهادات خود را پس می‌گیرم زیرا تحقیق نشده بوده‌اند.
به هر حال، بنده کار افرادی را می‌پسندم و کار افرادی دیگر را خیر. هیچ کدام را هم بدون نقص نمی‌دانم، اما قطعاً وقتی کار کسی را می‌پسندم معنایش این است که نقاط قوت او را نسبت به نقاط ضعفش بیشتر می‌دانم. این مسأله درباره‌ی شما هم طبیعی و بدیهی است.
بنده هر بار که شما زحمت کشیدید و کامنتی نوشتید، مفصلاً پاسخ گفته‌ام که اگر خسته شده بودم، چنین نمی‌کردم. رو در بایستی هم با کسی ندارم. اما به نظرم از جایی به بعد- که جایش را هم ذکر کردم- بحث دیگر تمام شده است و ما از آن پس باید چیزهایی که گفته‌ایم را تکرار و بر روی آنها پافشاری کنیم تا شخص مقابل قانع شود. به نظر بنده، چنین کاری لازم نیست. ما دو نظر مخالف داریم و دلایل‌مان را نیز به روش خودمان بیان کرده‌ایم و مشخص شده است که در زمینه‌های مختلف، اختلاف نظر داریم و اختلاف‌مان نیز، همراه با توضیح و تشریح، روشن شده است. به نظر بنده، از این مرحله به بعد، بحث تبدیل می‌شود به تکرار مکررات. با این حال، شما تا هر وقت هم که در این وبلاگ قدم سر چشم ما بگذارید و باب گفتگو را باز کنید، بنده حتماً بر اساس فهم خودم از ظاهر سخن شما و نیز با نظرات خودم در خدمت‌تان خواهم بود.

احسان یکشنبه 19 شهریور 1396 ساعت 13:18

درود
شما مگر نفرمودید به خود آمدن ترجمه بدی است چون در فارسی معمول نیست که به کار رود؟ پس دارید زبان شفاهی مردم را بررسی می کنید.این بیشتر در تخصص زبانشناس است.اگر در دیالوگ بود حرف های شما قابل بررسی بود.
یک مثال میزنم، در دهه چهل برنامه ای رادیویی ساخته شد که در آن مردم سوالها و نکات و ابهامات بسیاری را که در زبان فارسی برایشان پیش آمده بود، از استاد سعید نفیسی می پرسیدند.بعدها این گفتگوها در کتابی چاپ شد به نام در مکتب استاد( اگر اشتباه نکنم سال ۴۴) یکی از عباراتی که در آن کتاب نفیسی با استعمال آن مخالف بود " روی کسی حساب کردن" بود. می گفت روی کسی حساب کردن یعنی روی کسی جمع و تفریق کردن که غلط است. سالها بعد ابوالحسن نجفی در کتاب غلط ننویسیم با اکراه پذیرفت که چاره ای جز کنار آمدن با این عبارت نیست.سال ۹۳ در جلسه ای که با حضور وی ، محمدرضا باطنی و منوچهر بدیعی برگزار شد گفت که روی کسی حساب کردن را پذیرفته است.این را میخواهم بگویم که ۵۰ سال طول کشیده تا یک زبانشناس و مترجم مطرح با یک کلمه کنار بیاید.توجه داشته باشید که زیست یک زبانشناس با مترجم فرق دارد و شما از این موضوع سرسری رد می شوید. به قول دکتر خانلری ما در زبانشناسی درست و غلط نداریم رایج و غیر رایج داریم.برای همین است که برای تحلیل یک ترجمه باید متوجه این موضوع بود.
در مورد باباگوریو یک سوال دارم، باباگوریو یک پدر فداکار است یا یک پدر ابله؟

سید جواد:
درود مجدد و متقابل.
نوشتار متأخر از گفتار است و برگرفته از آن. گفتار و نوشتار دو عالم مجزّا نیستند. بنیان همه چیز در زبان، گفتار است و این البته به معنای موجه دانستن صد در صدی گفتار نیست. بنده برای چندمین بار عرض می‌کنم که منظور من این نیست که مترجم باید زیست زبانشناسانه داشته باشد، مقصود بنده همان اطلاع حداقلی بود که گفتم.
بسیاری از تضادها و تناقض های زبان شناسان کهن، ناشی از پایبندی به زبانشناسی‌هایی است که امروزه به کل منسوخ و کنار گذاشته شده اند. اتفاقاً شخص دکتر خانلری بسیار درباره‌ی درست و غلط سخن گفته است و این تناقض به دلیل هم‌عصر نبودن ایشان با نظریات نوین زبانشناسی است. «روی کسی حساب کردن» گرچه ممکن است به لحاظ زبانشناسی، پذیرش و عدم پذیرش‌هایی را به دنبال داشته باشد، اما استفاده از آن در یک ترجمه مانعی ندارد. پس بنده هم قائل به این نیستم که مترجم باید نگاهی صد در صد زبانشناسانه داشته باشد.

باباگوریو پدر عاشق و فداکاری است که در عشق و فداکاری حدنگه‌دار نبوده و اینک دارد به دلیل این اندازه نگاه نداشتن مجازات می‌شود. بالزاک به درستی این چنین فداکاری و عشقی را به نقد می‌کشد و عیان می‌سازد که اگر در عشق و فداکاری، فاعلانگی و حد نگاه داشتن و غایب باشد، از نگاه خارجی، بلاهت را نتیجه می‌دهد.

احسان یکشنبه 19 شهریور 1396 ساعت 10:05

درود بر سید عزیز
آقای فراستی به طور جدی از فیلم شرط اول دفاع کرد ولی در مصاحبه ای گفت که این فیلم از بیست ، دو میگیرد ولی بقیه صفر اند. حتی منی که ۱۲ سال است مخطب اویم و تمام نقدهایش در هفت را دیده بودم هم گمراه شدم.اگر به نقد پرنده باز آلکاتراز هم مراجعه کنید می بینید که توصیفی که از فیلم میکند با دو ستاره ای که داده یکسان نیست و نمی شود از خلال بحث هایش به اندازه دفاعش پی برد.
در مورد بالزاک همان باباگوریو را هم که در نظر بگیریم شما اگر دقت کنید خیلی طول می کشد که باباگوریو وارد داستان شود. داستان با پانسیون شروع می شود و بعد توصیفات شدیدالحن او را درباره پاریس و اینکه این شهر یک لجنزار است، میخوانیم.دقت کنید که داستان هنوز شروع نشده.مشکل بالزاک اغلب همین است میزان اختیار زیادی به راوی دانای کل داده.مثلا در رمان بل آمی از گی دو موپاسان پانصد صفحه درباره تمام دغدعه های بالزاک می خوانیم ولی نویسنده حضور محسوسی ندارد.به قول فلوبر مثل خدا است در خلقت. و خودمان به همان نتایجی که بالزاک میخواست می رسیم. شما باباگوریو با ترجمه سحابی را هم که بخوانید در پانویس هایش چندین بار به اشتباهات بالزاک در محاسبه زمان و مکان اشاره کرده.راستی سید در معرفی آثارت از بالزاک گوبسک رباخوار را جا انداختی که به نظرم داستان خوبی است‌.
نکته دیگر در باب زبانشناسی است.من نگفتم که مترجم نباید شم زبانشناسی داشته باشد.عرض من این است که در زبانشناسی رایج و غیر رایج مهم است. و اگر بخواهیم تمام وقتمان را به بررسی تحولات زبانی مردم اختصاص بدهیم از هدف اصلی ترجمه که زنده نگه داشتن زبان فارسی است دور می شویم. زبانشناس در کل دنیا را جور دیگری میبیند مثلا همین کلمات فرمایشات یا اغلاط که شما استفاده کردید به راحتی موجب گرگرفتگی یک زبانشناس میشود.راستی سید کامنتی دیدم که نوشته مترجم تنها باید کاتالیزگر باشد.این دقیقا یعنی چه؟ و منظور شما همین بوده است؟

سید جواد:
درود چندین و چند باره بر شما

در مورد بالزاک و شروع داستانش کاملاً با شما مخالفم و همین طور درباره‌ی توصیفات او. از نظر من، داستان باباگوریو از خط اول آغاز می‌شود و توصیفات بالزاک، ابداً چیزی مجزّا از داستان نیست. آن توصیفات هم حس اساسی داستان را راه می‌اندازد و هم به شدت شخصیت‌پردازانه است. بالزاک به نظرم نقطه‌ی مقابل داستایفسکی است. هر چه داستایفسکی در واکاویدن درون انسانها موفق است، بالزاک توان ورود به کنه شخصیت‌ها را ندارد و این عدم توانایی، به باور من، تبدیل به نقطه‌ی قوّت او شده است زیرا همه‌ی شخصیت‌ها- آدم‌ها یا مکان‌ها- از بیرون می‌بیند و آنقدر دقیق از بیرون می‌بیند که موفق می‌شود با توصیفی عمیق از لایه‌ی بیرونی آنها به شخصیت‌پردازی درونی آنها برسد و این، بر خلاف گفته‌ی فلوبر، قطعاً سبک منحصر بفرد بالزاک است. بالزاک در باباگوریو از همان ابتدا، پاریس و پانسیون را به عنوان دو شخصیت اصلی، از نظر بنده، شخصیت‌پردازی می‌کند و شخصیت انسان‌ها را نیز در ارتباط با محیط زیستی‌شان پرداخت می‌کند. این کاری فوق‌العاده است که هیچ‌کس دیگری در تاریخ ادبیات به اندازه‌ی بالزاک توان انجامش را نداشته است. حرف درباره‌ی بالزاک و باباگوریو زیاد است که ان شاء الله در آینده‌ای نزدیک آنها را در یک نوشتار خواهم نوشت. فعلاً به همین میزان بسنده می‌کنم.

شاید منظورتان این نبوده است که مترجم نباید شم زبانشناسانه داشته باشد، ولی فرم بیان‌تان دلالت بر این داشت که مترجم، ویراستار و زبان‌شناس سه فرد متفاوت هستند که نباید به حوزه‌های یکدیگر ورود داشته باشند.
بنده هم عرض نکردم که مترجم باید تمام وقتش را صرف بررسی تحولات زبانی کند؛ آنچه مورد بحث ما بود نیز فعلی بود که در مبحث تحولات زبانی نمی‌گنجد. توجّهی حداقلی از سوی مترجم به گفتار معمول و امروزی مردم- که خود مترجم نیز قاعدتاً باید عضوی از آنها باشد- کافی است که در فضای فنّی و خودنمای ترجمه غوطه‌ور نشود.

بنده- فکر می‌کنم در نخستین پاسخ خود به کامنت شما بود که- مفصلاً درباره‌ی «شبه‌ کاتالیزور» بودن مترجم توضیحاتی عرض کردم. اگر به همان عرایض مراجعه کنید، منظور دقیق بنده را در خواهید یافت.

پی‌نوشت: واژه‌های «فرمایشات» و «اغلاط» اگرچه به لحاظ زبانشناسانه، آن هم در حوزه‌ی فصاحت و بلاغت، بی‌اشکال نیستند، اما آنقدر فجیع نیستند که «به راحتی موجب گرگرفتگی یک زبانشناس» شوند.

احسان شنبه 18 شهریور 1396 ساعت 17:28

درود و فراوان درود بر سید عزیز
چند روز گذشته را صرف فکر کردن درباره گفتگویمان و همچنین مطالعه و تورق بعضی از آثار مورد بحثمان کردم.با خواندن سخنان پایانی شما به قدری گیج شدم که در لحظه نمی دانستم چه واکنشی باید نشان بدهم چون آشفتگی و چندصدایی در جملات شما موج می زند. یاد چند سال قبل افتادم. روزی در کلاس فیزیک استاد مسئله ای روی تخته نوشت و از دانشجوها پرسید چه کسی جواب را بلد است؟ چندین نفر دست بلند کردند و شروع کردند به همزمان حرف زدن. استاد خواهش کرد دست هایشان را بالا ببرند تا خودش یک نفر را انتخاب کند.چند دقیقه بعد سوالی دیگر پرسید و دانشجویان مجددا به سر و صدا پرداختند.استاد خطاب به دانشجوها گفت: وقتی شما یک به یک حرف می زنید من میفهمم چه می گویید اما وقتی همه با هم حرف می زنید من فقط یک صدا میشنوم هو هو هو
نوشته شما به نظر من چنین حسی می دهد.انواع صدا ها در هم تنیده شده اند و تفکیک آن دشوار است. چند روز گذشته در تلاش بوده ام مطالب را تفکیک کنم تا بهتر بتوانیم گفتگویمان را ادامه دهیم.هر چند هنوز هم پیدا کردن نقطه شروع بحث دشوار است.
1- در ابتدا بگویم متوجه اشتباهی درباره حرف هایم در مورد پرویز شهدی شدم.آن اشتباه نگفتن اندازه دفاعم بود.دقیقا همان اشتباهی را مرتکب شدم که فراستی در مورد شرط اول مرتکب شد.ایشان اندازه دفاعش را نگفت و تا امروز هنوز هم نسبت به آن گفته اش واکنش نشان می دهند.ببینید دوست عزیز اگر بخواهم لیستی از ترجمه و مترجم های مورد علاقه ام ارائه بدهم اسمی از شهدی و آثارش در آن نخواهد بود اما همچنان معتقدم از بسیاری از مترجمانی که برای خودشان امپراطوری درست کرده اند بهتر است.آن زمان که من ادگار آلن پو را می خواندم سه ترجمه در بازار یافته بودم: کاوه باسمنجی،محمود سلطانیه و شهدی.حدود پنج سال پیش. از این سه نگاه شهدی به نویسنده نزدیک تر بوده و امروز که نگاه مجددی انداختم نظرم همچنان همان است. قسمت تعجب برانگیز حرفتان آنجا بود که لیستی ارائه دادید و گفتید همه از شهدی بهتر اند. در آن بین نام پریسا رضایی به نظرم آشنا آمد. در زباله دانی ذهنم گشتم و یادم آمد که در تاریخ 87/1/29 (کتاب مهر تاریخ دارد) کتابی از او خریدم به نام در قلمرو وحشت.هشت داستان در آن ترجمه شده است که یکی از آنان به نام قلب افشاگر از پو است.این داستان در ترجمه شهدی نیست و متوجه نشدم این دو کجا به هم برخورد کرده اند که رضایی بهتر از آب در آمده.آن ترجمه را هم با دو ترجمه دیگر مقایسه ای سرسری کردم و در برابر آن دو ضعیف تر بود.یادم هست جمله ای را متفاوت از دو مترجم دیگر نوشته بود : صداهایی از جهانی دیگر به گوشم می رسید. دو مترجم دیگر نوشته بودند:صداهایی از دوزخ به گوشم می رسید. در کل چیزی جدی به نظرم نیامد و اگر در این باب توضیح دهید ممنون می شوم.اما لازم می دانم اشاره دیگری به شهدی بکنم و بحث او را خاتمه دهم.بالزاک رمانی دارد که شهدی آن را "فراز و نشیب زندگی بدکاران" ترجمه کرده. فکر می کنید عبدالله کوثری چه نوشته؟ جلال و نکبت روسپیان. محمد جعفر پوینده -خدایش بیامرزد- چه نوشته؟ بهروزی ها و سیهروزی های زندگی روسپیان.متوجه هستید چقدر با کلمات راحت است؟ وقتی گفتید از واژه های نچسب به لحاظ حسی استفاده می کند من یاد کوثری افتادم.دقیقا مصداق این عبارت است.این را نیز بگویم که انتخاب بدکاران به جای روسپیان به نظرم به خاطر نگاهی است که سانسورچی های سالهای اخیر نسبت به این آثار دارند.هر مترجمی یک راه فرار برای خود برمی گزیند. در کتاب های پنجمین فرمان (پیتر سنگه) و تورتیا فلت( جان اشتاین بک) به جای آبجو نوشابه نوشته اند. در ترجمه عنوان کتابی از مارکز هم به جای روسپیان دلبرکان آمده.در دوبله فیلم که دیگر هیهات است.این هم نکته ای بود که اشاره به آن خالی از لطف نبود.
2- برسیم به بالزاک و جویس. در نامه های گوستاو فلوبر بارها به سرسری نویسی و شلخته نویسی بالزاک اشاره شده. من سه ترجمه درباره نامه های فلوبر دارم که در یکی از آنها به نام عیش مدام چندین بار به این موضوع اشاره شده است.مثلا در ص 89 وی را بدون سبک می داند.در کل اینکه داستان های بالزاک در بهترین فرمش نیستند کاملا مشهود است. در مورد سرسری نویسی جویس هم رجوع کنید به چهره مرد هنرمند در جوانی ترجمه منوچهر بدیعی ص 425.
3-نوبت می رسد به فرزانه طاهری.دفعه قبل گفته بودم در دو ترجمه درسگفتارهای روس و خانم دلوی برایش احترام قائلم. در مورد درسگفتارها حرفم را پس میگیرم. بخش هایی از کتاب را با ترجمه قبلی اش تطبیق دادم و متوجه شدم که بسیاری از غلط هایش را اصلاح کرده مثلا به جای تعلیق نوشته بود هول و ولا. یا مثلا در ترجمه قبلی نوشته بود: اما در کل کار هنرمند است که دست بالا را دارد.ص 377
در ویراست جدید نوشته: اما در کل هنرمند است که سکان را به دست می گیرد.ص 416
اما همچنان در باتلاق ترجمه تحت اللفظی دست و پا می زند و همچنان از افعال دم دستی استفاده می کند.دفعه قبل که شما از فعل ضعیف بیدار شد دفاع کردید بسیار متعجب شدم. یا شما نمی دانید فعل دم دستی یعنی چه یا من خوب برایتان توضیح نداده ام. یک مثال دیگر میزنم: فاکنر رمانی دارد به نام go down moses که این بارت از یکی از سرودهای مذهبی سیاهپوستان گرفته شده.ترجمه کامل آن مصراع می شود : موسی خیز و روان شو. صالح حسینی که در بازآفرینی عبارات و جملات مهارتی مثال زدنی دارد آن را به "برخیز ای موسی" ترجمه کرده.( رجوع کنید به مقدمه برخیز ای موسی و مقاله چند نکته عمده در آثار فاکنر مندرج در "تحریر کارگاه خیال") این عبارت را احمد پوری و احمد اخوت به ترتیب "موسی فرود آی " و" موسی نازل شو" ترجمه کرده اند که غلط است.مدتها پیش نقدی در اینترنت می خواندم که به عنوان این کتاب اشاره کرده بود.فکر می کنی نویسنده چه نوشته بود؟ موسی بلند شو. یک انتخاب به شدت مسخره.توجه می کنی سید؟ یاد بچگی ات نیفتادی؟ "جواد جواد بلند شو ببین کیه در میزنه" یا "جواد جواد بلند شو مدرسه ات دیر شد" من که یاد بچگی ام افتادم" احسان احسان بلند شو برو نون بگیر" خلاصه اینکه دم دستی بودن گاهی از غلط بودن هم بدتر است. وقتی که گفتم فعل بیدار شد دم دستی است شما گفتید که مخالفید و به دلیل سادگی نوشتار کافکا درست است.اگر بخواهم خود را به لحن کافکایی که شما گفتید نزدیک کنم فعل درست "برخاست" بود نه بیدار شد. در کل فرزانه طاهری ثبات در روش ترجمه اش ندارد و واقعا معلوم نیست چه می کند.با ویراست جدید درسگفتارها به هر حال قدمی رو به جلو برمی دارد ولی ناگهان با ترجمه اثری مثل مرد صدساله ای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد آدم را ناامید می کند. سید باورت می شود من یک صفحه بیشتر نتوانستم بخوانم؟ تو را به خدایی که می پرستی این هم شد ترجمه؟ " آلن سبک سنگین کرد که آیا باید تقلا کند و دوباره از پنجره خودش را بالا بکشد تا کفش و کلاهش را بردارد یا نه،اما وقتی دست برد و دید که کیف پول در جیب بغلش است، نتیجه گرفت که همین کافی است." دقیقا انگار یک ماشین ترجمه کرده. "آیا باید تقلا کند" اضافه است "یا نه" اضافه است. نتیجه گرفت یعنی چه؟ مگر مسئله حل می کند؟ مگر کیف پول که در جیب انسان است قابل دیدن است؟ واقعا نمی دانم چطور این مطالب را برایتان توضیح بدهم. فقط خواهش می کنم مقاله "مسئله امانت در ترجمه" از ابوالحسن نجفی را بخوانید.
اما برسیم به اوج آشفتگی شما یا همان صدای هو هو هو
به این جمله تان دقت کنید: از اشتباه نگارشیِ «حشره‌یی» در نثر آقای حدّاد بگذریم؛ صحبت بر سر افعال «به خود آمد»، «پرید» و «بیدار شد» است. در فارسی معمول نیست- اگر نگوییم اشتباه است- که گفته شود «فلانی از خواب، به خود آمد.» انتخاب فعل «به خود آمدن» بنابر هر دلیلی باشد، از آنجاکه برای مخاطب فارسی‌زبان نامأنوس است، ترجمه‌ی بدی به حساب می‌آید. در این جمله کلیدی سه صدا شنیده می شود: 1-ویراستار 2- مترجم 3-زبانشناس
در گفتگویمان چندین بار به غلط املایی اشاره کردید. اولاً از کجا می دانید اشتباه حروفچین نبوده است؟ مثلا در موبی دیک قوت به معنایی خورد و خوراک را با قوّت اشتباه گرفته اند یا در ترجمه درسگفتارهای روس طاهری آمده: اما بعد این جمله می آید که... یک "ای" بعد از " جمله" جاافتاده. البته خود طاهری هم یک "از" بین "بعد" و "این"باید می گذاشت که به نظر یادش رفته چون در ترجمه قبلی هم نبود. ثانیاً در زبان فارسی معاصر املای بسیاری از کلمات عوض شده اما بسیاری از نویسندگان از استعمال املای جدید خودداری و صورت قدیمی کلمات را استفاده می کنند. حرفم این است به دلیل گستردگی چنین مطالبی نگارش صحیح کلمات بیشتر وظیفه ویراستار است تا مترجم.هر چند که این روزها مرز میان این دو تقریباً برداشته شده اما اگر بخواهیم در املای کلمات بی نقص و به روز باشیم دو راه بیشتر نداریم: یا مترجم باید زاویه دیدش را عوض کند و از دید ویراستار نوشته اش را بخواند یا ویراستار باید شخص دیگری باشد.
برگردیم به جمله شما.بعد از اشاره به یک غلط املایی سعی دارید سه فعل پرید،بیدار شد و به خود آمد را با هم مقایسه کنید در ادامه میگوئید چون در فارسی معمول نیست بگوئیم به خود آمدن و به دلیل نامانوس بودنش ترجمه بدی است.در اینجا اشتباه بزرگی مرتکب شده اید چون استعمال یا عدم استعمال یک کلمه یا عبارت در گفتار مردم نمی تواند دلیل خوب یا بد بودن یک ترجمه باشد. اگر در دیالوگ بود می توانستیم برای دلیل شما ارزش بیشتری قائل شویم اما امروزه به دلیل فاصله زیاد بین زبان شفاهی و زبان کتبی نباید این دو را یکسان دانست.بررسی زبان شفاهی بیشتر وظیفه زبانشناس است و مترجم - به نظر من -حتی لازم است فاصله اش را با این حیطه حفظ کند چون وظیفه اش زنده نگهداشتن زبان فارسی است نه اینکه هر چه مردم بگویند در ترجمه اش بنویسد.
گفتنی ها را گفتم.دو ساعت و بیست دقیقه گذشته و بسیار خسته ام.اگر در کاربرد علائم نگارشی وسواس به خرج نداده ام عذر می خواهم.واقعاً از کامنت بیزارم. دلم می خواست درباره اینکه تخیل از نثر مهم است هم صحبت می کردم اما به نظرم بی فایده است.چون موضوع آشکاری است و واقعاً نمی دانم چطور موضوعی به این روشنی را توضیح بدهم.
موفق باشید

سید جواد:
درود و صدها درود بر مرد دعوا و گفتگو.

1) آقای فراستی به دقت اندازه‌ی دفاعش را از فیلم «شرط اول» مشخص کرد و کاملاً به لحاظ نظری توضیح داد که چرا آن را به فیلمهای دیگر ترجیح داده است.
وقتی شما دو مترجم را با هم مقایسه می‌کنید، آیا هر دوی آنها لزوماً باید یک اثر را ترجمه کرده باشند؟ این که خیلی سطحی‌نگری است! وقتی می‌گویم که ترجمه‌ی شهدی از بقیه بدتر است- و قطعاً هنوز هم هست- چون سایر اسامی نامبرده حداقل تسلطی نگارشی به زبان فارسی دارند که آقای شهدی در بسیاری از مواقع ندارد و مصادیقش را پیش از این مفصلاً عرض کرده‌ام.
اتکا کردن به ترجمه‌ی نام اثر- که در فرمایشات گذشته‌تان نیز وجود داشت- برای قضاوت درباره‌ی یک ترجمه و مترجم نیز مصداق دیگری از سطحی‌نگری و ابتذال در نگاه است. بنده هم اگر مثلاً از ترجمه‎‌ی «خانم دَلُوِی» خانم طاهری دفاع می‌کنم، در جلسه‌ای رو در رو با ایشان اشکالاتی را هم که از نظرم در ترجمه‌شان وجود دارد با ایشان در میان می‌گذارم. یعنی مترجم و ترجمه‌ای که من دوست دارم نیز ممکن است در برخی بخش‌ها؛ مثل عنوان کتاب، اشتباه کرده باشد، اما من یک اشتباه را تعمیم به کل نمی‌دهم، هرچند که مثلاً بر سر یک مصداق خاص با شما یا دیگری وارد بحث می‌شوم. پس اتکا به یک عنوان یا یک جمله برای بررسی ترجمه‌ی یک مترجم براستی مصداق فروکاستن بحث و بی‌ارزش ساختن آن است. اما ایرادی که بنده به نگارش آقای شهدی می‌گیرم، بحثی است تعمیم‌یافته به کل ترجمه‌ی ایشان.
2) اینکه نظرات دیگران را درباره‌ی یک بحث تکرار کنید، البته اثبات مدعای شما نمی‌شود. فلوبر گفته است؟ اشتباه کرده. حرف فلوبر محترم است، اما سند نیست. «در کل اینکه داستان های بالزاک در بهترین فرمش نیستند کاملا مشهود است.» اولاً بهترین فرم یعنی چه؟ ثانیاً برای چه کسی مشهود است؟ بنده به دقت در جلسات نقد آثار بالزاک، فرم پیچیده و سبک‌مند او را توضیح داده و تشریح کرده‌ام. ادعا پراکنی و ضمیمه کردن نظر خود به سخنان دیگر، جای استدلال را پر نمی‌کند. از تجربه‌های نظری خود و مواجهات شخصی‌تان با اثر سخن بگویید، نه از گفته‌های پراکنده‌ی دیگران، هرچند که آن دیگران افرادی بزرگ باشند. امیل زولا نیز تمام نویسندگان غیر ناتورالیسم را به کل مردود می‌دانست. آیا متکی شدن به سخن او بدون تحلیل و استدلال شخصی- که از پس مواجه‌ی شخصی با آثار می‌آید و نه درسگفتارهای دانشگاهی و جملات قصار معلمین و اساتید و کتابها- کاری درست است؟ هر عقل سلیمی تأیید می‌کند که خیر.
3) فرمایشتان درباره‌ی فعل دم دستی درست است، اما درباره‌ی ترجمه‌ی طاهری از مسخ مصداق ندارد. در آنجا با دم دستی بودن فعل «بیدار شد» موافق نیستم. هر فعلی که عمومیت در استعمال دارد، لزوماً دم دستی نیست. در این باره قبلاً مشروحاً توضیح داده‌ام و حرف، همان است که عرض شد. حداکثر این است که اختلاف نظر داریم. کاری نمی‌شود کرد. من استدلالم را با توجه به متن مورد بحث عرض کردم، شما هم دلیل‌تان را با توجه به متنی که مورد بحث نبود، فرمودید. نه بنده تلاش دارم که حرفم را به کرسی بنشانم و نه به شما پیشنهاد می‌کنم که چنین کنید. حرفها زده شده است. قضاوت با فکر ما و مخاطب‌مان است.
4) بنده عرض کردم که از آن اشتباه نگارشی، می‌گذرم و بر آن تأکید نکردم، دلیلش هم همان توضیحاتی بود که فرمودید. البته به این نکته هم دقت داشته باشید که «اشتباه نگارشی» با «غلط املایی» تفاوت دارد. در ضمن، وظیفه‌ی بازخوانی نهایی اثر، پس از ویراستاری، بر عهده‌ی شخص مصنف- مترجم یا مؤلف- است و مسؤول اغلاط تایپی، حروف‌چینی و... نیز به لحاظ حرفه‌ای خودِ اوست. یک مترجم اگر شمّ زبانی و زبانشناسانه نداشته باشد و تسلّطی هم به بحث نگارش و ویرایش نداشته باشد، لوازم ابتداییِ ترجمه را ندارد. این، نظر من است. به هیچ کسی هم ارجاع نمی‌دهم. دلایل شخصی‌ام را قبلاً عرض کرده‌ام.
حرفی هم که درباره‌ی فاصله‌ی گفتار و نوشتار زدید و ارتباطی که بین این بحث و مقوله‌ی ترجمه برقرار کردید، از نظر بنده کاملاً غلط است. باز هم ارجاع می‌دهم به عرایض قبلی‌ام.
درباره‌ی برتری تخیل نسبت به نثر هم قبلاً مفصلاً و مشروحاً، برعکس شما، سخن گفته‌ام و بدیهی بودن و شگفت‌آور بودن اشتباه‌تان را نیز توضیح داده‌ام.

ضمناً این را هم عرض کنم که بنده هیچگاه از مترجم دفاع نمی‌کنم؛ از ترجمه دفاع می‌کنم. یعنی کاملاً قبول دارم که مترجمی که بنده یک کارش را پسندیده‌ام ممکن است در کارهای دیگرش ضعیف باشد، و بلعکس. اما ضعیف بودن در ترجمه‌ی اثر را "الف" را دلیلی بر بد بودن ترجمه‌ی اثر "ب" نمی‌دانم. بنابراین برای خوب یا بد بودن یک ترجمه، به ترجمه‌های دیگر مترجمش ارجاع نمی‌دهم.

در کل، چنانچه پیش از این عرض کرده‌ام، مشکل نگاه شما آن است که بیش از حد، آکادمیک و تکنیکال نگاه می‌کنید. این نوع نگاه شاید برای فردی مبتدی مفید و لازم باشد، اما برای رسیدن به تحلیل حتماً حکم سنگ راه را خواهد داشت.
عرض اصلی، اما، همان است که پیشتر مطرح شد: هدف ما، تضارب آراء است، نه قانع کردن یکدیگر. قطعاً هیچ پیشرفتی بدون وجود تضاد و تقابل آراء و نظرات شکل نمی‌گیرد. پس باید تضارب آراء کرد و راه صواب حتماً خودش از دل این تضارب بیرون خواهد آمد. ممنون و متشکرم که در این گفتگوی صریح و مفصّل شرکت کردید و نشان دادید که می‌شود کاملاً با نظری مخالف بود، صریح و تند هم مخالفت کرد، اما متمدنانه به گفتگو نشست و جدل کرد و البته در انتها نیز کاملاً قانع نشد.
سپاسگزارم.

آقای عمیم شنبه 11 شهریور 1396 ساعت 21:50

منظورم از معاصر از جمالزاده به بعد بود

سید جواد:
عرض کردم؛ به یاد ندارم از کسی تعریف کرده باشند.

آقای عمیم شنبه 11 شهریور 1396 ساعت 17:23

سلام . آقای فراستی بهترین نویسنده ی ایرانی رو چه کسی میدونن؟ داستان نویسان معاصر منظورمه

سید جواد:
سلام.
هر چه فکر می‌کنم یادم نمی‌آیید که از میان امروزیان از کسی تعریف کرده باشند. غلامحسین ساعدی را اما بهترین نویسنده‌ی نیم قرن اخیر ایران می‌دانند.

مخاطب شنبه 11 شهریور 1396 ساعت 11:02

سلام
من خودم بارها در سایت های مختلف نظر گذاشتم و از دوستم هم خواستم اگر با من موافق است نظرش را بگذارد.بنابر این بهتر است که زود قضاوت نکنیم کما اینکه این اتفاق و گمانه زنی بر سر اینکه دو نفر یکی هستند پیش میاد.
حالا اصلا چه فرقی میکنه سید!الان که ای پی را هم کپی میکنند رفقا!

آرمین شنبه 11 شهریور 1396 ساعت 09:53

سلام
عرض شود که من یک نفر بیشتر نیستم
اتفاقاً در بحث سید عزیز با احسان مطلقاً حق را به جانب سید می دانم
تمام نظرات سید در باب ترجمه صحیح است. و به نظرم «مترجم باید تنها کاتالیزگر باشد» عبارتی است کلیدی.
پاینده باشید.

احسان شنبه 11 شهریور 1396 ساعت 00:26

درود بر سید جواد عزیز.
حرف های بسیاری درباره صحبت های پایانی شما دارم.اما باید چند روزی را صرف پیدا کردن منابع بعضی نکاتی کنم که گفته ام و همچنین تورق یا تحقیق در مورد چند نفری که شما اسم بردید.یک نکته را هم بگویم من تا قبل از صحبت با شما فقط دوبار در زندگی ام کامنت گذاشته بودم.اکنون که بحثمان به نامه تبدیل شده باید مطالب را تفکیک شده بیان کنم. ظاهرا دوستی در باب ترجمه حبیبی و حسینی پرسیده اند. به طور خلاصه بگویم من قمارباز حسینی را در سال ۸۳ خواندم و تا کنون با ترجمه حبیبی مقایسه نکرده ام چون حبیبی را در حدی نمی بینم که با او مقایسه کنم.حقیقتش چند سطر ترجمه او را با ترجمه حمیدرضا آتش بر آب مقایسه کردم ( آن زمان در خدمت سربازی بودم و برای رفتن به کتابفروشی مرخصی ساعتی گرفته بودم) فقط به این خاطر که دوست کتابفروشم گفت این را بخوان. من خواندم و گفتم که این نثر به نظر من معمولی است چرا این را معرفی کرده ای؟ فقط گفت نگاه تخصصی نداشته ام و چون جدید بود معرفی کردم.بحث هم همانجا خاتمه یافت. اگر حرف هایم درباره حبیبی ابهام داشته مختصرا توضیح میدهم. سروش حبیبی مترجم چند زبانه است و ما تا کنون مترجم چند زبانه خوب نداشته ایم از این شاخه به شاخه پریدن مانع پیشرفت او شده و عملا او را به مترجمی هرجایی تبدیل کرده.مگر می شود لحن داستان های داستایفسکی،جان اشتاین بک، هرمان هسه، تولستوی و ...شبیه هم شود؟ به قول فراستی شوخی داریم می کنیم؟؟؟ حبیبی اصلا لحن را نمیفهمد. بازآفرینی پیشکش. برعکس حسینی بسیاری از ویژگی های یک مترجم را دارد. در چهل سال گذشته با احتساب ترجمه همینگوی که در یکی دو ماه آینده چاپ می شود، ۲۰ اثر ترجمه کرده و وقت بسیاری روی مقاله نویسی گذاشته و مثلا چهار مقاله حافظ او پنج سال وقت برد. نه تنها لحن را می فهمد بلکه از معدود مترجمان ماست که بازآفرینی می کند.بد نیست بگویم چه زمان به ارزش لحن او پی بردم.وقتی که داشتم هنر داستان نویسی لاج را با ترجمه رضایی می خواندم دیدم بخشی از دل تاریکی را که در کتاب آمده خودش ترجمه کرده.من هم طبق عادت دیرین رفتم آن بخش را مقایسه کردم.اولین تلنگر آنجا به من زده شد. حسینی با هیچکس حتی خودش شوخی ندارد و هر جا که ایرادی در ترجمه خود دیده اقدام به اصلاح آن در چاپ بعدی کرده. در ضمن بجز کریم امامی نقد ترجمه ندیده ام .ایشان در این حوزه هم فعال هستند. در ضمن تا یادم نرفته بگویم داستانی از داستایفسکی هست که پرویز داریوش آن را خانم صاحبخانه ترجمه کرده و حبیبی بانوی میزبان. در صفحه اول می فهمیم که شخصیت مستاجر است و قاعدتا نتیجه می گیریم میزبان غلط است و نام داستان غلط. نکته آخر اینکه رمان سرخ و سیاه اولین بار با ترجمه عبدالله توکل معرفی شد.بعدها سحابی ترجمه ای مجدد ارایه داد و در مقدمه آورده: دوباره، کامل از سر تا ته، بدون حتی نگاهی به ترجمه های قبلی ترجمه کرده.ترجمه توکل به نظرم بهتر آمد اما حرف سحابی را باور کردم. خیلی بعید می دانم حبیبی بدون نگاه به ترجمه های قبلی، ترجمه کرده باشد. به هر حال نظرم را گفته ام قضاوت با شما.امیدوارم حرف ها درباره حبیبی جات تمام شود چون بحث مهمتری با سید دارم.
با آرزوی بهروزی برای دوستان

Spr91 جمعه 10 شهریور 1396 ساعت 22:23

سلام
ای کاش دوست عزیزی که در مورد ترجمه های سروش حبیبی اظهار نظر کردند کمی مصداقی تر توضیح می دادند تا اشکال کار حبیبی را به صورت واضح تر درک می کردیم.
اول به این دلیل که حسینی کتاب های مذکور را در دانشگاه تدریس کردند به حبیبی ترجیح دادند.
بعد زیاد ترجمه کردن را دلیل بر پایین بودن کیفیت ترجمه دانستند.ایراد دیگر دوستمان "شبیه به هم نوشتن" حبیبی بود و در آخر ایشان را به خاطر برگردان اشتباه از عنوان کتابی(نمیدانم کدام) به کل غیر قابل دفاع دانستند.
سید عزیز مایلم نظر شما را هم در این باره بدانم.

سید جواد:
سلام.
بنده ذیل همان کامنت عرض کردم که اشراف کامل بر ترجمه‌های سروش حبیبی ندارم و تا پیدا نکردن این اشراف، بر خود لازم می‌دانم که در دفاع یا رد ترجمه‌های ایشان نظری ندهم، هرچند که بر اساس توصیه‌ی دوستانی آگاه و اهل فن، ترجمه‌های ایشان را به دوستان وبلاگی معرفی کرده‌ام.

فرهاد جمعه 10 شهریور 1396 ساعت 20:21

سلام جواد جان
چه چیزی رخ داد که احسان به آرمین تبدیل شد ؟!

سید جواد:
سلام.
با توجه به آی پی‌ها و مشخصات شخصی، به نظر نمی‌رسد که آرمین و احسان یک نفر باشند. بحث احسان با من ناظر به مقوله‌ی ترجمه بود و صحبت آرمین به طور خاص بر صادق هدایت و جمله‌ی نقل شده از من تمرکز داشت. اشتراکاتی در موضوعات مورد بحث این دو دوست، احتمالاً گمان یکی بودن این افراد را به وجود آورده است.

آرمین پنج‌شنبه 9 شهریور 1396 ساعت 22:08

مراد من از کاربرد واژه «ثقیل» به معنای بی ارزش بودن متون کهن نیست ، ابداً چنین نیست . تمام غزل سرایان امروز روی هم قادر به سرودن یک غزل همپای سعدی نیستند . بلکه مقصود ، تصنع ناشی از نگاه محدود به زبان فارسی است . چنانکه ابوریحان بیرونی میگفت: نوشتن علوم به زبان فارسی مانند رد کردن شتر از ناودان است . به نظر شما هم حتماً این سخن زبان فارسی را « بی حرمت» می کند. البته این سخن چیزی از اعتبار علمی ابوریحان نمی کاهد. بیشترین متون تخصصی هم در آن دوران به عربی نوشته می شد. این نگاه از بالا و آکادمیک به زبان فارسی است که در را به روی هر امکان و گسترشی میبندد. منظور این است که برای نفوذ هرچه بیشتر زبان و تاثیر آن بر اکثریت می توان وجه ادبی آن را در کنار حفظ کامل دقت غلبه داد و این در شعر ما از هزار سال پیش رخ داده بود اما در ادبیات داستانی نه به آن نحو.
بنده در مقام حمایت از هدایت ظاهر نمی شوم چون وی هیچگاه نویسنده بزرگی نبوده . اما از نظر نقش تاریخی که در دورانی خاص داشته انکارش نمی کنم.
اما در خصوص اغلاط املایی که بر شمردید چیزی که خود نمایی میکند مغالطه « تعمیم جز به کل » است و بعضاً لحن عصبی شما که به رهبر مذهبی شبیه است، که در حال تکفیر شخص ملحدی است
اما در خصوص مغالطه مذکور دوستان را ارجاع میدهم به کتاب دیالکتیک نقد استاد عزیز سید خودمان . مقاله نقد، منتقد،عامل اخلال صفحه 377 پاراگراف چهارم . استاد چنین می گویند: وظیفه نقد ، از جمله بازنگری پیوسته و تفسیر دو باره فیلم های خوب و ماندنی ، به خصوص کلاسیک است از دیدگاه اوضاع و احوال تاریخی آن ها ، ارتباطشان با امروز.
حالا دوستان اندکی به عقب تورق کنند. مقاله رابیین وود « موضع گیری نقادانه و پایان تمدن» صفحه 331 پاراگراف دوم
وود چنین میگوید « نقد فیلم عبارت است از بازنگری پیوسته و تفسیر دو باره فیلم های کلاسیک از هر دو دیدگاه اوضاع و احوال تاریخی آن ها و ارتباطشان با امروز»
استاد سید عزیز ما زحمت پس و پیش کردن واژه ها را هم به خود نداده است و این بماند که یادش رفته از اصطلاح « تفسیر» بهره میگیرد که خود-و سید عزیز- بارها بر علیه اش موضع گرفته اند. و این هم بماند که کتاب با مقاله استاد سید عزیز ما تمام میشود . چرا؟ چون چکیده همه شان باشد یا گمان شود که هست.. الله اعلم
حال برگردیم به مغالطه مذکور ، آیا این انتحال کوچک استاد غزیز سید ما به کل نظرات استاد عزیز را زیر سوال میبرد. قطعاً خیر.
بله چیزی را از آن خود کردن به زبان ساده است ولی می اندازد مشکل ها.
باید از نو بدون در نظر گرفتنش از پیش و با سختی و کوشش یک عمر بدان رسید.

سید جواد:
مؤیّد باشید.

احسان چهارشنبه 8 شهریور 1396 ساعت 12:38

درود و فراوان درود بر سید جواد عزیز.خوشحالم که بحثمان جدی تر شده ولی می ترسم در این فرصت کوتاه نتوانم آنطور که شایسته است این موضوع را توضیح دهم.یک داستان به دو روش ترجمه می شود: ۱_ تحت اللفظی ۲_ بازآفرینی. ترجمه در ایران از سالیان پیش تا حال از ترجمه کلمه به کلمه آسیب جدی دیده و هر کتابخوان قهاری این را نیک می داند که هنوز که هنوز است در معرض این آسیب هستیم و اکثر مترجمان ایرانی به این شیوه پای بند اند و هنوز مزخرفاتی نظیر ترجمه های پرویز داریوش طرفدار دارد. خوشبختانه هنوز معدود کسانی هستند که به روش بازآفرینی ترجمه می کنند نظیر منوچهر بدیعی و صالح حسینی و بعید نیست آخرین بازمانده های این روش ترجمه باشند. هدف از بازآفرینی چیست؟ رسیدن به لحن مورد نظر داستان و کوشش برای انتقال معانی و مفاهیم از زبان مبدا به مقصد. برای روشن شدن فرق دو روش ترجمه ای که عرض کردم یک مثال کوتاه می زنم: ناتائیل ( این ئ هم بخاطر سید جواد عزیز) هاثورن( یا هاوثورن یا هاتورن یا هر چه دوست دارید بنامید) رمانی دارد به نام The Scarlet Letter که ترجمه تحت اللفظی اش می شود حرف سرخ. معنی این عبارت برای فرنگی ها روشن است اما سیمین دانشور با بازآفرینی آن به "داغ ننگ" آن را برای فارسی زبانان هم معنا کرده است.اینکه گفتم در مسخ هدایت از طاهری بهتر است به این دلیل بوده که هدایت فاصله آشکاری با ترجمه تحت اللفظی آن زمان داشته و این بدین معنی نیست که کارش بی نقص بوده.جمله اول مسخ طاهری را ببینید : یک روز صبح گرگور زامزا از خوابی آشفته بیدار شد و فهمید که در تختخوابش ...
این جمله تحت اللفظی است و فعل" بیدار شد" به شدت دم دستی است و نامناسب برای کسی که در خوابی آشفته بوده.هدایت با انتخاب فعل پرید به جای بیدار شد فضاسازی کافکایی را آغاز می کند و به نظرم در درک فضا از طاهری جلوتر است. انتخاب حداد از هر دو مناسب تر است: از خوابی آشفته به خود آمد. چون در جمله اول فضای داستان وابسته به این فعل نیست بلکه تبدیل گرگور به حشره مهمترین اتفاق جمله اول است. چنانکه میبینیم طاهری نوشته بیدار شد و فهمید.بدیهی است انسان اول بیدار و پس از چند ثانیه هوشیار می شود.حداد هنرمندانه دو فعل را یکی میکند چون تاثیر کلمه پرید در خواب آشفته هست.این را نیز بگویم که طاهری آغاز خوبی نداشته هم اکنون پخته تر شده برای دو ترجمه خانم دلوی و درسگفتارهای روس ( ویراست دوم) وی احترام بسیاری قائلم.سید عزیز برسیم به پرویز شهدی و سروش حبیبی که املایش را غلط نوشته اید.( توصیه می کنم سعی نکنید برای غلط املایی کسی را مسخره کنید، مولانا به قفل گفته قلف) می توانم بپرسم چرا دوری از ایران برای شهدی عیب است و برای حبیبی نیست؟؟؟!!! این به کنار.هر دو اینها یک ضعف مشترک دارند: زیاد ترجمه کردن.ترجمه هنری فرسایشی است و اگر مترجمی رگباری کتاب چاپ کند یعنی از ذات این هنر دور است.اما شهدی تلاش بیشتری در لحن یابی می کند.بنده بین پانصد تا هزار کتاب دارم ولی سه چهار ترجمه از او بیشتر ندارم.شما ترجمه های او از ادگار آلن پو را با دیگران مقایسه کنید و ببینید لحن را بهتر نفهمیده؟ اما حبیبی نود و نه درصد شبیه به هم می نویسد. اشکال کارش در این است که به چند زبان نوک زده و هیچکدام را درست یاد نگرفته و با یک فارسی متوسط سرگرم ترجمه است. دوست عزیز ما در ایران مترجم چند زبانه خوب داشته ایم؟ حبیبی که در هشتاد سالگی اسم داستان را غلط ترجمه می کند قابل دفاع است؟؟ ( نوشته ام به اینجا که رسید مجددا به متن سید جواد رجوع کردم تا ببینم به کدام بخش دیگر باید جواب دهم که دیدم حشمتی فر نامی به قول آقای فراستی عزیز به جای اینکه نقد مرا نقد کند مرا نقد می کند.سخت نمیگیریم و اسمش را می گذاریم نقد.) نوشته اش منسجم نیست ولی در یک جمله بگویم کار سه مترجمی که نام برده قابل احترام است اما باز هم مشکل لحن پابرجاست.مثلا یادم هست توکل در داستان" مردی که سایه اش را فروخت" به قدری از کلمات رند و خرامان استفاده کرده بود که داستان کمدی سیاه را به شاعرانه تبدیل کرده بود.ابتدا خواستم جداگانه جواب بدهم اما به نظرم به سطح جواب نرسیده.خب سید عزیز کجا بودیم. آها فرمودید که هدایت فارسی اش افتضاح بوده.من هم مطالبی در این باب خوانده ام.در ترجمه منظورم این است بد به معنی غیر قابل خواندن نیست مثل ترجمه پرویز داریوش از موبی دیک.اما در داستان به شما یادآور می شوم تخیل از نثر مهم تر است به همین نویسندگانی نظیر جویس و بالزاک که عبارات را سرسری می نوشتند داستان هایشان مهم است. حرف بسیار دارم ولی به همین بسنده میکنم.با آرزوی بهروزی برای سید عزیز

سید جواد:
متقابلاً درود می‌فرستم بر شما.
متأسفانه بیش از اندازه آکادمیک هستید و تکنیکال فکر می‌کنید. با این دید، بعید است که بتوان به‌درستی درباره‌ی هنر اظهار نظر کرد.
خطر اصلی در ترجمه به روش بازآفرینی ، آن است که شخص مترجم، اصالت پیدا کند. بازآفرینی خوب است در ترجمه‌ی داستان هم روش مناسبی است (بیان و تبیین اینکه بنده با این روش به طور 100% موافق نیستم، بماند برای مجالی دیگر)، اما وقتی شخص بازآفرین (مترجم) برای خودش اصالتی ناخودآگاه قائل می‌شود، همه چیز خراب می‌شود. یعنی چه؟ یعنی مترجم تصوّر می‌کند که تمام علم خود را درباره‌ی کافکا باید در ترجمه‌ی یک اثر از او؛ مثلاً «مسخ»، پیاده‌سازی کند. در چنین شرایطی، مترجم فکر می‌کند که فضای کافکایی را از خودِ کافکا بهتر می‌شناسد و اگر کافکا به سادگی گفته است که «گرگور زامزا از خواب بیدار شد»، چون این میزان از سادگی از نظر مترجم به فضای کافکایی نمی‌خورد، آن را تغییر می‌دهد و حواسش نیست که شاید فضاسازی نویسنده در این اثر خاصّش با دیگر آثار تفاوت دارد. مترجمی که این موضوع را لحاظ نمی‌کند، تحلیلگران و منتقدان را نیز به اشتباه خواهد انداخت.
در روش بازآفرینی- یا هر روش دیگری- خواننده باید بتواند حس متن نویسنده را تا جای امکان دریافت کند، اما میانجی‌گری مترجم را حس نکند. به عبارت دیگر، واژه‌یابی، نثرنویسی، سواد و اطلاعات مترجم نباید جمع دونفره‌ی نویسنده-خواننده را برهم زده و مزاحم آن شود. مترجم باید بتواند در عین بازآفرینیِ حس متن، باعث شود که خواننده هرچه بی‌واسطه‌تر با خواننده مواجه شود. مترجم حضوری ناپیدا باید داشته باشد و به بیان علم شیمی، باید کاتالیزوری بیش نباشد. مترجمی که عمل ترجمه‌اش به چشم بیاید، هرچقدر هم که به لحاظ تکنیکال و تئوریک درست عمل کرده باشد، قطعاً به بیراهه رفته و اشتباه کرده است.
حالا دقیق‌تر برسیم به مثال شما که ناظر به نسختین جمله‌ی «مسخ» است.
ـ یک روز صبح، وقتی گرگور زامزا از خوابی آشفته به خود آمد، دید در تختخواب خود به حشره‌یی بزرگ تبدیل شده است. (علی‌اصغر حدّاد)
- یک روز صبح، همین که گرگور سامسا از خواب‌ آشفته‌ای پرید، دید در تختخواب خود به حشره‌ی تمام عیار عجیبی مبدل شده بود. (صادق هدایت)
ـ یک روز صبح، وقتی گرگور زامزا از خواب‌های آشفته بیدار شد، دید که در تختخوابش به حشره‌ای غول‌پیکر تبدیل شده است. (فرزانه طاهری)
از اشتباه نگارشیِ «حشره‌یی» در نثر آقای حدّاد بگذریم؛ صحبت بر سر افعال «به خود آمد»، «پرید» و «بیدار شد» است. در فارسی معمول نیست- اگر نگوییم اشتباه است- که گفته شود «فلانی از خواب، به خود آمد.» انتخاب فعل «به خود آمدن» بنابر هر دلیلی باشد، از آنجاکه برای مخاطب فارسی‌زبان نامأنوس است، ترجمه‌ی بدی به حساب می‌آید. استفاده از این فعل، موجب می‌شود که سادگی متن کافکا خدشه‌دار و حضور مترجم پررنگ شود و این، در مواجهه‌ی بی‌واسطه‌ی خواننده با نویسنده خلل ایجاد می‌کند. اما «بیدار شد» بهتر است یا «پرید»؟ کافکا در این اثر لحنی خونسرد دارد، بگونه‌ای که نه او ماجرا را طوری تعریف می‌کند که عجیب و غریب بنماید، نه خودِ گرگور زامزا چنین رفتار متعجّبی از خود بروز می‌دهد. فرم روایت کافکا این حس را منتقل می‌کند که همه چیز عادی است و اتفاقی غیر معمول و عجیب رخ نداده است. انتقال این حسِ خونسرد و طبیعی‌گونه با فعل «بیدار شد» بیشتر از «پرید» اتفاق می‌افتد.
مطلب بعدی درباره‌ی ترجمه‌های پرویز شهدی و سروش حبیبی است. اولاً بنده از سروش حبیبی دفاع نکردم، اما پرویز شهدی را غیر قابل دفاع دانستم و می‌دانم. در عرض بنده، «دور بودن از ایران» اشکال نیست؛ «تسلط نداشتن به زبان فارسی به واسطه‌ی دور بودن از ایران»، محل اشکال است. اشکالی که در پرویز شهدی هست ولی در سروش حبیبی- لااقل به اندازه‌ی آقای شهدی- نیست. تسلط آقای شهدی به زبان مقصدش بسیار کم و مخدوش است. در مواجهه با چنین شخصی، سخن گفتن از «لحن‌یابی» اساساً به شوخی شبیه می‌شود. اتفاقاً ترجمه‌های پرویز شهدی از آلن پو از بدترین ترجمه‌های او هستند. مشکل در استعمال زمان افعال که قبلاً به آن اشاره کردم، در ترجمه‌های ایشان از آلن پو، بیش از هرجاست؛ خصوصاً ترجمه‌ی «سرگذشت آرتور گوردن پیم» که اتفاقاً برخلاف دیگر متون آلن پو، خیلی هم متن ثقیلی نیست. قطعاً، از نظر بنده، تمام ترجمه‌های آلن پو- خصوصاً ترجمه‌های سیّد حبیب گوهری‌راد، زهرا و سعید فروزان سپهر، رضا نجفی و پریسا رضایی- از ترجمه‌های پرویز شهدی بهتر است. ضمناً گذرا عرض کنم که با آنچه درباره‌ی ارتباط تعدّد کارهای یک مترجم با هنر فرمودید، به کل مخالف هستم. باز هم عرض می‌کنم که بنده ادّعای دفاع از سروش حبیبی را ندارم و درباره‌ی آنچه راجع به ایشان گفتید باید تأمل و مطالعه کنم، اما قطعاً این مترجم را- با همان فارسی احیاناً متوسطش، به قول شما- به پرویز شهدی ترجیح می‌دهم چون ضعیف و سست بودن ترجمه‌های آقای شهدی برایم مسلّم و بارز است.
این هم که فلان مترجم قبلاً ضعیف بوده و الآن قوی شده- یا بلعکس- به کل، خارج از بحث ماست.
اما درباره‌ی نثر چیزی گفتید، که بسیار غلط بود. ابداً چنین نیست که در داستان، تخیّل مهم‌تر از نثر باشد و ابداً چنین نیست که بالزاک و جویس لغات را سرسری می‌نوشته‌اند. اگر از رابرت لوییس استیونسون یا امیل زولا مثال می‌آوردید- که اتفاقاً گهگاه به دلیل عدم دقت در نثر، داستانهای بدی نوشته‌اند- قابل قوبل بود، ولی درباره‌ی جویس و بالزاک اشتباه می‌کنید. اصالت دادن به تخیّل در مقابل نثر، شبیه اصیل دانستن محتوا یا معنا در برابر فرم یا صورت است. تخیّل هرچقدر که متعالی باشد، گزیری ندارد جز آنکه از رهگذر نثری به فرم رسیده به مخاطب منتقل شود. نثر، میانجی میان تخیّل نویسنده و سوبژکتیو خواننده است و خلل در این میانجی، عدم انتقال صحیح را نتیجه می‌دهد. این، امری است بس بدیهی که نادیده گرفتنش به غایت تعجّب‌آور و البته تأسف‌بار است. تازه اگر- به فرض محال- بپذیریم که تخیّل برای داستان‌نویسی از نثر مهم‌تر است، این پذیرش درباره‌ی صادق هدایت، راه به جایی نمی‌برد چون او در تخیّل هم همان اندازه مفلوک است که در نثرنویسیْ ناچیز.
درباره‌ی هدایت، داستان‌گویی و نثرش در پاسخ به کامنتی دیگر، مفصلاً صحبت خواهم کرد، اما فعلاً توجّه شما را به نوع برگردان و نثرنویسی او در ترجمه‌اش جلب می‌کنم. همان جمله‌ی نخست «مسخ» را به زبان فرانسه- که مرجع ترجمه‌ی هدایت بوده است- به عنوان مشت نمونه‌ی خروار، بخوانیم و سپس ترجمه‌ی او را ببینیم:
En se réveillant un matin après des rêves agités, Gregor Samsa se retrouva, dans son lit, métamorphosé en un monstrueux insecte.
«یک روز صبح، همین که گره گوار سامسا از خواب آشفته‌یی پرید، در رختخواب خود به حشره تمام عیار عجیبی تبدیل شده بود.»
هدایت، نام شخصیت داستان را که در زبان فرانسه «گرِگور» تلفّظ می‌شود، «گرِگوار» تصوّر کرده (!) و آن را به صورت «گره گوار» می‌نویسد که اولاً خوانا و مفهوم نیست و ثانیاً مثال دیگری است از بی‌سوادی هدایت در استفاده از حرف «ه» در زبان فارسی. در این باره، شمار را ارجاع می‌دهم به سخنان دکتر خانلری، دوست و دوستدار هدایت. محمدعلی کاتوزیان، از دیگر دوستداران هدایت، کتابی انگلیسی دارد به نام “Sadeq Hedayat: The Life and Literature of an Iranian Writer”. در صفحه‌ی 355 این کتاب از قول دکتر خانلری سخنانی نقل می‌شود. ایشان بعد از اینکه اظهار می‌کند که «از دست نوشتة چاپ بمبئی [بوف کور] یک نسخه در کتابخانة دانشگاه تهران موجود است. من هم یک نسخه از آن دارم.»، به ایرادات و غلط‌هایی در آن نسخه‌ی اصلی اشاره می‌کند که بعدها، توسط ناشرین مختلف تصحیح شده و بر روی آنها سرپوش گذاشته شده است. یکی از این غلط‌ها، نمونه‌ی زیر است:
«او قبلن آن دستماله پرمعنی را درست کرد، خونه کفتر به آن زده بود، نمی‌دانم.»
این جمله، بعدها توسط انتشارات امیرکبیر تصحیح می‌شود و به صورت زیر در می‌آید:
«او قبلاً آن دستمالِ پرمعنی را درست کرده بود، خونِ کبوتر به آن زده بود، نمی‌دانم.»
از این بگذریم که این جمله را هر طور بخوانید، معنی‌اش معلوم نیست. انگار نویسنده‌ی آن خارجی بوده و تازه، دست و پا شکسته، فارسی یاد گرفته است و هنوز تفاوت ماضی ساده (درست کرد) و ماضی بعید (زده بود) را نمی‌داند. نمی‌داند که خون کبوتر را به دستمال «نمی‌زنند»، بلکه «می‌مالند» یا «می‌پاشند» یا دستمال را به خون کبوتر آغشته می‌کنند یا... راستی، «نمی‌دانم» بی‌معنی آخر جمله را باید کجای دل‌مان بگذاریم؟ البته شاید لغتی است «پرمعنی» که ما «معنی»نشناس‌ها از آن سر در نمی‌آوریم. شاید هم تخیّلی قوی پشت آن است که نثر بی‌معنی‌اش را توجیه می‌کند! هر فارسی زبان عامّی- حتی کودکان- به صورت ناخودآگاه از تمام این غلط‌ها- که نمونه‌اش در جمله‌ی «نویسنده‌ی» «تحصیل‌کرده‌ی» این مملکت آمده است- اجتناب می‌کند. اما از تمام این‌ها هم که بگذریم، می‌بینید که هدایت به جای نقش‌نمای اضافی در «دستمالِ» و «خونِ» از حرف «ه» استفاده می‌کند و این واژه‌ها را به صورت «دستماله» و «خونه» می‌نویسد. پس عجیب نیست که «گرِگور» را هم «گره گوار» بنویسد و خواننده را در خواندن به زحمت اندازد.
هدایت، در ادامه، وقتی به واژه‌ی “retrouva”- به معنای «دریافتن»، «فهمیدن»، «کشف کردن»- می‌رسد، اصلاً آن را، به کل، ترجمه نمی‌کند. (این، همان کلمه‌ای است که فرزانه طاهری و علی‌اصغر حدّاد آن را «دید» ترجمه کرده‌اند- که انتخاب خوبی هم هست). با حذف این فعل، خوانایی و مفهوم بودن جمله مخدوش شده است.
جالب‌تر از همه آن است که حضرت هدایت، واژه‌ی “monstrueux” را- که به معنای «بزرگ»، «عظیم»، «غول‌پیکر» یا... است- به صورت «تمار عیار عجیب» (!) ترجمه کرده است. ترجمه‌ای که هم به لحاظ معنایی دچار اشکال است و هم به فضای حسّی داستان- که در ابتدا به آن اشاره شد- به شدت آسیب می‌رساند. افعال جمله‌اش هم که طبق معمول هماهنگی زمانی ندارند.
واقعاً نمی‌دانم که چطور می‌شود از چنین ترجمه‌ی سراسر غلط و آشفته‌ای دفاع کرد و آن را به ترجمه‌ای شکیل چون کار فرزانه‌ی طاهری ترجیح داد و نثرنویسی را مهم ندانست.

پی‌نوشت: غلط املایی، غلط است. من هم نه با دیگران تعارف دارم، نه خصوصاً با خودم. اگر غلط املایی در نوشته‌ام داشته‌ام- که البته هنوز نمی‌دانم که غلط مورد اشاره‌ی شما چیست- حتماً حقّش رسوا شدن است. مولانا هم اگر چنین اشتباهی دارد، باید گفت که غلط دارد. مسخره کردن هم در میان نیست. کسی که در حوزه‌ی نگارش- ترجمه باشد یا تألیف- ادّعای نظری یا عملی دارد، زشت است که غلط املایی داشته باشد. حال می‌خواهد آن شخص من باشم، یا شما یا مولانا یا هر کس دیگر. مگر آنکه غلط املایی را هم به عنوان بخشی از نثر، در صورت وجود تخیّل، مهم ندانیم.

آرمین چهارشنبه 8 شهریور 1396 ساعت 02:36

«اصلاً هدایت هم در نویسندگی و هم در ترجمه افتضاح است. او سواد صحبت کردن عادی به زبان فارسی را هم ندارد. نگارشش ماقبل دبیرستانی است و نوشتارش به مسخره‌ترین شکل ممکن است»
توضیح در این خصوص:
اینکه هدایت در پرداخت "بوف کور" و تعدادی از داستان کوتا هایش افتضاح است ، درست_که میتوان در فرصت مغتنم دلایل این ادعا را بر شمرد.
اما اینکه سواد صحبت کردن عادی به زبان فارسی را هم ندارد ، اغراق آمیز و غلط است . بهتر است سید عزیز برای این ادعایش به همان صورت که مدعی است توضیح فنی بیاورد ، شواهد و استدلال.
نقش هدایت در نثر نوین(ارتباط سریع و اثر گذار با مخاطب نه آنچنان ثقیل که در نثر کهن ما مرسوم بود ) که ما امروزه بسیار از آن بهره میبریم ، بسیار موثر بوده و غیر قابل انکار . اساسا او و جمال زاده ما را با داستان کوتاه به آن صورتی که در فرنگ مرسوم بود آشنا کردند و ادبیات داستانی و مقاله نویسی را هرچند دست و پا شکسته رواج دادند . هرچند که بهترین ها را ننوشتند . به عنوان مثال نیما هم اشعار بسیاری سرود اما در همان قالب اخوان بهترین ها را نوشت. اما نقش نیما غیر قابل انکار است .
نکته دیگر اینکه بهتر است , دوستان از جمله سید عزیز از زیر سیطره "رئیس"شان بدر آیند . هم در تفکر ، هم در نگارش. و به معنای واقعی «خود» باشند. "ماقبل" ، " ادای خود را در آوردن " ، "مقوایی"و از این قبیل اصطلاحات را که رئیسشان بکار میبرد - البته فراستی هم بسیاریشان را از شمیم بهار به عاریت گرفته است-تا این اندازه بی جا به کار نبرند. بین نثر هدایت و نوشتار دبیرستانی فاصله زیاد است . مگر شما جای دیگری که ما نمیدانیم و ندیده ایم دبیرستان رفته باشید.

سید جواد:

اینکه نثر کهن ما ثقیل بوده است، هم جمله‌ای اشتباه است و هم نشان از ناآگاهی و سطحی‌نگری گوینده‌اش دارد. این متون، شاید امروز برای ما ثقیل باشند، اما هر کدام، در زمان خودشان به راحتی توانایی ارتباط گرفتن با مردم عامّه را داشته‌اند. اتفاقاً سرعت ارتباط و اثرگذاری آن متون در زمان خودشان، و حتّی بعضاً در این زمان نیز، بسیار بسیار از متون سستی چون خط‌خطی‌های هدایت، و حتّی از متون قابل قبولی چون نوشته‌های جمال‌زاده جلوتر هستند.

این هم که هدایت و جمال‌زاده به‌گونه‌ای برای ما داستان‌نویسی کردند که در غرب مرسوم بود، به هیچ وجه فضیلت نیست. کار مهم آن است که ما ساختار داستان‌نویسی خود را با فرم ملّی‌مان ارائه کنیم تا احیاناً جهانیان نیز مخاطبش شوند؛ کاری که تا به امروز هیچ کس نتوانسته‌ انجام دهد، مگر برخی از همان صاحبان متون کهن. رواج دادن گونه و فرم دیگران- غربی و شرقی‌ و شمالی و جنوبی‌اش هم فرقی ندارد- اگر نشان از مرعوب بودن نسبت به آنان و نابلدی در ارائه‌ی فرم ملّی نباشد، نشان از بلدی و قابل تحسین بودن نیز نیست.

در این میان، سخنی که می‌فرمایید، درباره‌ی جمال‌زاده می‌تواند مصداق داشته باشد، اما درباره‌ی هدایت، ابداً. کسی که به گونه‌ی غربی- یا هر گونه‌ی دیگر- داستان‌نویسی می‌کند، ابتدا باید داستان‌نویسی کند (داستان‌نویس باشد و توانایی قصه‌گوییِ کتبی داشته باشد)، سپس می‌توان درباره‌ی سایر مسائلش صحبت کرد. برای داستان‌نویسی هم دو جزء، ضروری است. اول اینکه شخص نویسنده باید نوشتن بلد باشد. دوم هم آنکه توانایی قصه‌گویی داشته باشد. این دو عنصر وقتی کنار یکدیگر قرار بگیرند، «توانایی قصه‌‌گوییِ کتبی» یا همان «داستان‌نویسی» را شکل می‌دهند. در قسمت اول؛ یعنی بلد بودن نوشتن، آشنایی با نثر و نگارش، لازم و ضروری است. اما قسمت دوم؛ یعنی قصه‌گو بودن: قصه‌گویی به دلیل فرایند زنجیرواری که در ذهن ایجاد می‌کند، ماهیتاً با سرگرمی در ارتباط است. بحث سرگرمی هم وقتی به وجود می‌آید که پای مخاطب در میان باشد. بنابراین، بدون مخاطب‌شناسی و دوست داشتن مخاطب نمی‌توان قصه تعریف کرد. هدایت، نه نثرنویسی بلد است، نه مخاطبش را دوست دارد. بنابراین نه نوشتن می‌داند و نه قصه‌گو است. در نتیجه، او اصلاً داستان‌نویس نیست که حالا بخواهد به فلان گونه یا بهمان سیاق داستان‌نویسی کند. لذا است که شاید بتوان گفت جمال‌زاده به سبک غربیان داستان می‌نوشت، اما هدایت را حداکثر می‌توان مقلّد و نشخوار کننده‌ی ادبیات غربی دانست.

چرا هدایت مخاطبش را دوست نداشت و چرا نثرنویسی (و حتّی سخن گفتن عادّی به زبان فارسی) را بلد نبود؟ دنبال شواهد و استدلال و توضیحات فنّی می‌گشتید؟ اگر حوصله‌اش را دارید، بنشینید تا برای‌تان مفصّلاً عرض کنم. (هرچند که در پاسخ به کامنتی دیگر نیز نکاتی مجمل را عرض کرده‌ام که می‌توانید به آنها نیز مراجعه فرمایید)

در اثبات اینکه هدایتْ مخاطب، نوشتن و حتی زبان فارسی را بی‌حرمت می‌کرد و دوست نداشت به سخنان خودش با مصطفی فرزانه بسنده می‌کنم:

«می‌خواهم هفتاد سال سیاه چیز ننویسم. مُرده شور ببرند! عُقم می‌نشیند که دست به قلم ببرم، به زبان این رجّاله‌ها چیز بنویسم ... یک مُشت بی شرف ... یک خط هم نباید بماند. این اراذل لیاقت ندارند که کسی برایشان کاری بکند. یک مُشت دزد قالتاق ... اصلاً سرشان تو این حرف ها نیست. نمی خوانند، اگر هم بخوانند نمی فهمند.»

می‌بینید که هم نوشتن را می‌زند، هم زبان فارسی را و هم مخاطب ایرانی را بی‌شرمانه با بدترین تعبیرات تحقیر می‌کند و به آنان توهین روا می‌دارد. این نگاه روشنفکرانه‌ی از بالا- که سر تا پا چرک و کثافت و لجن است- چگونه می‌تواند به «ارتباط سریع و اثرگذار بر مخاطب» بیانجامد. هدایت مخاطب را پشیزی به شمار نمی‌آورد و او را لایق فحش می‌داند. واقعاً با وجود این، دفاع از هدایت و دفاع از ارتباط او با مخاطب، مصداق بارز حقارت‌طلبی است.

اما برسیم به بحث نثرنویسی و توانایی استعمال زبان فارسی. در اینجا اولاً توجّه شما را به اظهار نظراتی از دوستان، دوستداران و ستایش‌گران هدایت جلب می‌کنم و سپس به گوشه‌ای از غلط‌های املایی، انشایی، نگارشی و ویرایشی آثار هدایت اشاره می‌کنم.

مجتبی مینوی در کتاب «صادق هدایت» (صص 362 – 368) می‌نویسد: «در نثر هدایت شیوة گفتگوهای طبقه‌های متفاوت مردم با هم مخلوط شده است. بقّالش همانطور حرف می‌زند که دانشمندش می‌زند. "خداداد کوه نشین" همانگونه فلسفی فکر می کند که مثلاً "لالة کولی". آدم‌های داستانهای هدایت، کلمات و تعبیراتی استعمال می‌کنند که ترجمه از تعبیرات فرنگی و یا عین کلمات اروپایی است و مفهوم عامة فارسی زبانان نیست. بعضی از جملات او محتاج جرح و تعدیل است و باید اینجا و آنجا، یکی دو کلمه‌ای را کم و زیاد کرد تا بتوان آن را درست و سرراست خواند.»

بزرگ علوی در شماره‌ی 73 نشریه‌ی «دنیای سخن» مصاحبه‌ای با محمود دولت‌آبادی کرده است. دولت‌آبادی در جایی از این مصاحبه، چنین می‌گوید: «در زبان آثار هدایت، من به شخصه، یک جور استحکام و بافت نمی‌بینم. بلکه قدری کم حوصلگی هم وجود دارد. بعضی وقت‌ها آدم احساس می‌کند که عبارات درون کتابش الک نشده اند.»

علی دهباشی در کتاب «یاد صادق هدایت» (صص 626 – 627) از دکتر فردید چنین نقل می‌کند: «هدایت نه در زبان فارسی تسلط داشت و نه با زبان عامیانه تماس و برخورد جدی. زبان او آمیخته‌ای است از ترجمه‌های مغلوط فرانسوی و پاره‌ای از ضرب‌المثل‌ها و تعبیرات عامیانة تهرانی و خانوادگی.»

دکتر خانلری در مصاحبه‌ای با مجله‌ی آدینه (سال 1366) چنین اظهار می‌دارد: «به خطاهایی در نوشته‌های هدایت بر می‌خوریم. به جاهایی که مثلاً مطابق قواعد گرامری نیست. بعضی خیال کردند که عمداً این کار را می کند، اما این طور نیست. باید قبول کنیم که خطاهایی در نوشته های او هست.»

نمونه‌هایی از غلط‌های نگارشی صادق هدایت در آثارش:

غلط‌های املایی:
ـ «کند و کو» به جای «کند و کاو»
ـ «کالسگه» به جای «کالسکه»
ـ «غلک» به جای «قلّک»
ـ «لا الله» به جای «لا اله الا الله»
(مامان‌بزرگ‌های بی‌سواد ما هم این طور صحبت نمی‌کردند!)

غلط‌های انشایی (طبیعتاً می‌دانید که در نوشته‌های زیر، واژه‌های داخل [ ] را بنده اضافه کرده‌ام؛ صادق خان هدایت آنها را ننوشته‌ است.):

ـ حذف علامت مفعول بی واسطة "را" بدون دلیل:
«می خواستم این شکلی [را] که ظاهراً بی حرکت و به یک حالت بود، سر فارغ از رویش بکشم.»
(منظور از «سر فارغ» البته «سر فرصت» است. در «نثرنویسی نوین» اینگونه سخن می‌گویند (!))

ـ استعمال بیجا از ضمیر منفصل:
«برای اینکه او را بهتر ببینم "من" خم شدم.»
(ما حتّی در محاوره‌ی عادی هم این اشتباه را نمی‌کنیم.)

ـ استفاده‌ی آشفته از حروف اضافه
الف) "به" بجای "برای"
«وضع آنجا کاملاً به [: برای] من آشنا و نزدیک بود.»
(یادم می‌آید یکی از دوستان دوران مهدکودک من این اشتباه را داشت؛ بردندش دکتر برای گفتاردرمانی؛ خوب شد.)

ب) "به" بجای "را"
«به من [: مرا] سرزنش می داد.»
(منظورش این است که «مرا سرزنش می‌کرد.» نخندید! روش «نثرنویسی نوین» اینگونه است.)

ج) "به" بجای "با"
«به [:با] صورت او آشنا بودم.»

کلاً هدایت انگار یک حرف اضافه می‌شناخته، آن هم «به» بوده است؛ «به» را بجای تمام حروف اضافه استفاده می‌کرده، اما عجیب است که یک جا هم که استفاده از «به» واقعاً نیاز است، او از «در» استفاده می‌کند:

د) "در" بجای "به"
«از کنار کوه گذشتم، در [:به] یک محوطة کوچک باصفایی رسیدم.»
(بماند که استفاده از واژه‌ی «یک» با وجود «ی» نکره در کلمه‌ی «باصفایی» غلطی است فاحش. البته این نکته در کتابهای زبان فارسی دبیرستان تدریس می‌شود. حالا نمی‌دانم به اینکه کدام دبیرستان رفته باشیم، بستگی دارد یا نه؟!)
«بالاخره در [:به] زندگی بی حرکت خط‌ها و اشکال پناه بردم.»

گاهی اوقات هم حضرت نویسنده‌ی «غیر قابل انکار»، به کل، حرف اضافه را حذف می‌کند:
«خاکه شیر نبات [در] حلق من ریخته»
(«خاکه شیر» یا «خاک شیر»؟! فعل کمکی «است» را هم که تشخیص داده‌اند در ساختار ماضی نقلی اضافی است؛ همان «ریخته» کافی است؛ برای نوشتن «ریخته است» حوصله نداریم؛ شاید هم سوادش را.)
«همة مردم [به] بیرون شهر هجوم آورده بودند.»
(این جمله را وقتی بدون حرف اضافه می‌خوانیم، نمی‌دانیم باید واژه‌ی «مردم» را به صورت «مردمْ» بخوانیم یا «مردمِ».)

ـ حذف فعل (بدون قرینه):
«چشم‌های بیمار سرزنش دهنده [: کننده] او خیلی آرام باز [شد] و به صورت من خیره نگاه کرد.»
«دیدم لباسم خون آلود، [: و] پاره [است] و خون لخته شدة سیاهی به آن چسبیده بود.»
«هوا دوباره ابر [ی بود] و باران خفیفی شروع شده بود.»
(بدون شرح!)

آوردن "ب" بر سر فعل مضارع که عامیانه است:
«شاید بتوانم راجع به آن یک قضاوت کلی "بکنم"؛ نه، فقط اطمینان حاصل "بکنم"و یا اصلاً خودم بتوانم باور "بکنم".»
(تکرار چندین باره‌ی یک فعل؛ مثل «بکنم»، هم ظاهراً در «نثرنویسی نوین» اشکالی ندارد.)

ـ و اینک توجه شما را به کُلکسیونی از قواعد «نثرنویسی نوین» جلب می‌کنم:
«آن قدر [خیلی] شبها جلو مهتاب [: ماه] زانو به زمین زدم، از [: به] درختها، از [: به] سنگها، از [: به] ماه [به این امید] که شاید او به ماه نگاه کرده باشد، استغاثه و تضرع کرده ام [: کردم] و همة موجودات را به کمک طلبیده ام [: طلبیدم] ولی کمترین اثری از او ندیدم.»

لطفاً جملات و عبارت زیر را به فارسی معنی کنید!

ـ در را که باز می کنند عمویم از اطاق بیرون می آید ولی صورتش پیر و شکسته و موهای سرش از شدت بیم و هراس، صدای لغزش و سوت مار خشمگین که چشمهای گرد شرربار و دندانهای زهرآگین داشت و بدنش مرکب بوده از یک گردن دراز که منتهی به یک برجستگی شبیه قاشق و سر کوچک می شده، از شدت وحشت عمویم با موهای سفید از اتاق خارج می شود.

ـ چندین بار این فکر برایم آمده بود.

ـ زندگی من به نظرم همان قدر غیر طبیعی، نامعلوم و باور نکردنی می‌آمد که نقش روی قلمدانی که با آن مشغول نوشتن هستم.

ـ روزنة بدبخت پستوی اطاقم
(روزنه‌ی خوشبخت هم داریم؛ ندیده‌اید تا به حال؟)

ـ دیدم یک کالسکة نعش‌کش کهنه و اسقاط دم در است که به آن دو اسب سیاه لاغر مثل تشریح بسته شده بود.
(«مثل تشریح بسته شده بود»، یعنی چه‌جوری بسته شده بود؟)

ـ حس می کردم که میان من و آنها گرداب عمیقی کنده شده بود.
(در «نثرنویسی نوین» و در داستان‌نویسی «به آن صورتی که در فرنگ مرسوم است»، گرداب را در وسط دریا «می‌کنند» (!) احتمالاً اگر گردابش کوچک باشد با همین بیل یا بیلچه‌ می‌کَنند، اما اگر گردابی عظیم باشد، حتماً باید از لودر و بولدوزر استفاده کنند!)


من نمی‌دانم که شما کجا به دبیرستان رفته‌اید ولی این را می‌دانم که بنده در دبیرستان‌ها و حتی دبستان‌های متعددی، «نگارش» درس داده و دبیر «زبان فارسی» بوده‌ام. نگارش که بماند؛ صحبت عامیانه‌ی دانش‌آموزان دبستانی و پیش‌دبستانی هم از نوشتار صادق هدایت صحیح‌تر است. من حتّی یک بار بخشی از داستان هدایت را سر کلاس نگارش بردم و بدون نام خواندم. همه‌ی بچه‌ها مسخره بودن متن را فهمیدند و یک دل سیر خندیدند. خجالت‌آور، شرم‌آگین، مسخره و حقارت‌آمیز نبود اگر به آنها می‌گفتم که نویسنده‌ی کلاسیک مملکت شما که داستان‌نویسی مدرن را به او نسبت می‌دهند، صاحب همین نوشتار مُنگُلی‌ای است که برای‌تان خواندم؟ چرا آنان که هدایت را بُت می‌کنند و برایش سینه می‌درند، توهین‌های او را به خودِ مخاطب (در قالب فحش‌های رکیکِ مستقیم به آنها) و نیز به شعور مخاطب (به دلیل بی‌اهمیتی به نثر و نگارش) نمی‌بینند؟ چقدر ما باید حقارت‌طلب و ناآگاه باشیم که چنین شخص بی‌آبرو- حتی در میان جمع دوستان و نزدیکانش- مفلوک، بی‌سواد و خرفتی (برای تک‌تک این صفات و کلمات نیز به اندازه‌ی متن حاضر، دلیل و مدرک و شاهد دارم) را به عنوان شاخص ادبیات نوین خود علم کنیم!


پی‌نوشت: در تقلید نکردن از جناب فراستی- که برخلاف فرمایش شما، او را رئیس نمی‌دانیم- با شما موافقم، اما در مصادیقی که فرمودید، اندکی خلل وارد می‌دانم. عبارات مختصّی را چون «مقوایی» و، با اغماض، «ادای خود را در آوردن» بهتر است در کلام خود استفاده نکنیم، اما واژه‌های غیر مختصّی چون «ماقبل» را می‌توان استفاده کرد زیرا برعکسِ «مقوایی»، اصطلاح نیستند، بلکه واژه‌ای هستند از میان تمام واژگان زبان فارسی. حالا چون یک نفر زیاد از آن استفاده کرده است، نمی‌توان عدم استفاده از آن را برای دیگران نسخه کرد و استعمال آنها را «زیر سیطره‌ی فردی بودن» نام گذاشت. به علاوه، اگر تقلید بد باشد، وام گرفتن و مالِ خود کردن اصلاً بد نیست. بارها گفته و نوشته‌ام که یکی از ارزش‌های هنری کار حافظ آن است که مضامین شاعران پیش از خود را، نه آنکه کِش می‌رود، بلکه غِلِفتی بر می‌دارد و مالِ خود می‌کند و بهتر و زیباتر و هنری‌تر از خودِ آن شاعران، آنها را ارائه می‌دهد. اگر کسی بتواند چیزی را که در کلام شخص دیگری موجود است، آنچنان از آن خود کند که در کلام خودش تنیده شود، نوش جانش، اما اگر نتواند مالِ خود کند و اگر نوشته‌اش نیازی به آن نداشته باشد، عمل آن فردْ مصداق تقلید، سرقت، زیر سیطره بودن و ادا و اطوار درآوردن خواهد بود.

حشمتی فر چهارشنبه 8 شهریور 1396 ساعت 01:33

در حواب احسان:

فارغ از تکاتی که سید جواد عزیز ذکر فرمود این نکته رو بنده عرض کنم که کسی میتونه درباره ترجمه نظر بده که تسلط کافی رو زبان مبدا و مقصد رو دارا باشه. شما ترجمه دیوار هدایت رو بخونید. ابدا ربطی به سارتر ندارد. اصلا دفاع از هدایت در کار ترجمه مسخره است، در حوزه داستان که بماند. حداقل در زبان فرانسه مترجم های درجه یکی داریم. در صدرشان مهدی سحابی و رضا سید حسینی و عبد الله توکل.
با وجود چنین مترجمانی در زبان فرانسه دفاع از هدایت جز نشان از جهل نسبت به ادبیات نشاندهنده چیز دیگری نیست.

ترجمه پرویز شهدی از خانه اموات شوخی به تمام معناست. این از دو فصل اول کاملا پیداست. نه انگار که با داستایفسکی طرف هستیم. انگار با خاطرات یه ادم عادی که فقط بلد است اطرافش را طوطی وار توصیف کند طرف هستیم. برای اطمینان میتونید فصل دوم خانه اموات رو با ترجمه آلمانی یا انگیلیسی مقایسه کنید. نه حسی از سیبری و سرما به ما منتقل میشه و نه حتی زندان. در صورتی که اون دوره یکی از مهمترین دوران زندگی داستایفسکی است. دوره ای که مرتب به برادرش نامه مینوشت و در خواست کتاب میکرد و برادرش به مدت پنج سال رابطه اش را با او قطع کرد بود. مترجمی که تا این حد نمیتواند کار خود را انجام دهد اگر هم بر زبان مبدا مسلط باشد قطعا در زبان مقصد مشکل دارد.

در مورد سروش حبیبی برای شناخت توانایی هایش به چهار فصلی که ایپولیت نامه اش را در ابله میخواند یا اواخر رمان که پرنس میشکین با جنازه ناستازیا ایوانوا مواجه میشود مراجعه کنید یا ترجمه اش از شیاطین رو با ترجمه ضعیف خبره زاده مقایسه کنید. فکر کنم همین دو مورد کافی باشد.

اما واقعا به قول سید عزیز اصلا نمیشود در مورد فرزانه طاهری کوتاه اومد. یکم انگیلیسی تان را قوی کنید... کلاس ثبت نام کنید بلکه شاید فرجی حاصل شود. بعد بنشینید و سعی کنید خانم دلووی را به زبان انگیلیسی بخوانید. هر موقع تمام شد هفته بعدش ترجمه فرزانه طاهری رو شروع کنید. امیدوارم راهکار مفیدی برایتان باشد.

احسان سه‌شنبه 7 شهریور 1396 ساعت 10:50

با سلام
بهترین ترجمه جنایت و مکافات_ رمان مورد علاقه رییس_ ترجمه اصغر رستگار است. شخصا از آقای فراستی پرسیدم این کتاب را با کدام ترجمه خواندید ایشان گفتند یکبار به فرانسوی و یکبار به فارسی خواندم.با توجه به سن ایشان قاعدتا با ترجمه آهی خوانده بودند که پنج سال بیشتر ایران نبوده.من به ایشان گفتم ترجمه رستگار ترجمه سال شده است و نسخه از کتاب را به ایشان هدیه دادم اما در جلسات بعد با اینکه از این کتاب اسم بردند از ترجمه اسم نبردند.ای کاش رییس و شما بیشتر در این مورد تحقیق کنید.در باره میتوانم مفصل صحبت کنم اما مجبورم کوتاه بگویم.مترجمی مثل حبیبی مترجم خوبی نیست و متاسفانه بسیاری این را نمی دانند. در ضمن شما قمار باز حبیبی را به قمارباز صالح حسینی ترجیح داده اید.آیا می دانید دکتر حسینی که رییس کارش را قبول دارد این کتاب و مرگ ایوان ایلیچ تولستوی را بیست سال تدریس کرده و بعد ترجمه کرده اند؟ جنایت و مکافات،یادداشت های زیرزمینی و شب های روشن را پرویز شهدی هم ترجمه کرده و شما ظاهرا بی خبرید. شبهای روشن شهدی و کبیری بهتر از حبیبی است.تقریبا هر مترجمی بهتر از حبیبی است. حمید رضا آتش بر آب هم نگاه جدیدی به ادبیات روس دارد که قابل توجه است.در ضمن مسخ طاهری را معرفی کرده بودید که این دیگر بزرگترین اشتباه شما بود. همه می دانند ترجمه هدایت از این اثر خواندنی است هر چند به نظرم علی اصغر حداد بهتر است.آن گرگرفتگی هدایت را ندارد ولی طاهری آن زمان سی ساله بود و چیز زیادی از ترجمه نمی دانست.

سید جواد:
با «رییس رییس» کردن- که املایش را هم اشتباه نوشته‌اید- کاری از پیش نمی‌رود. توضیح فنّی نیاز است و استدلال.

درباره‌ی آن مواردی که از آنها شخصاً اطلاع دارم، نکاتی را عرض می‌کنم:
آنچنان که شما در برابر سورش حبیبی جبهه دارید، بنده در برابر پرویز شهدی اینگونه هستم. با این تفاوت که شما فقط ادعا کردید، ولی من توضیح می‌دهم که پرویز شهدی به دلیل دور بودن از ایران، زبان مقصدش- یعنی فارسی- را به خوبی نمی‌شناسد (چیزی که از ابتدایی‌ترین نکات ترجمه است) و این، از نوشتارش کاملاً مشخص است. استفاده غلط از ضمایر، استعمال اشتباه افعال به لحاظ زمانی، عدم تسلط بر معنای افعال پیشوندی، گزینش واژه‌های نچسب به لحاظ حسی و... از نمونه‌های اشکالات ترجمه‌ی ایشان است.
آقای دکتر حسینی را نیز جناب فراستی قبول دارند، اما نه مطلقاً و تماماً. به عنوان مثال، ترجمه‌ی ایشان از «خشم و هیاهو» را بد می‌دانند و ترجمه‌ی «نهنگ بحر» را "نه چندان خوب" توصیف می‌کنند.
اما برسیم به ترجمه‌ی «مسخ» که به هیچ وجه با شما موافق نیستم. نمی‌دانم وقتی می‌گویید «همه می دانند ترجمه هدایت از این اثر خواندنی است»، منظورتان از "همه" کیست، اما من به قطع می‌گویم که ترجمه‌ی هدایت افتضاح است. اصلاً هدایت هم در نویسندگی و هم در ترجمه افتضاح است. او سواد صحبت کردن عادی به زبان فارسی را هم ندارد. نگارشش ماقبل دبیرستانی است و نوشتارش به مسخره‌ترین شکل ممکن است. فرزانه طاهری هم مترجم بسیار جدّی و کاربلدی است و هم برای ترجمه‌ی «مسخ» سالها تحقیق کرده است. صحبت‌های شما درباره‌ی هرکسی قابل قبول باشد- که نیست- درباره فرزانه طاهری، که بنده از نزدیک ایشان را می‌شناسم، ابداً پذیرفتنی نیست. ضمناً اگر تأیید "رئیس" خیلی برای‌تان اهمیّت دارد، ایشان بیش از تمام اسامی نام برده شده، ترجمه‌های خانم طاهری را تأیید کرده‌اند.
متأسفانه با اظهار نظری که کردید، متوجه شدم که ابداً در این زمینه صاحب نظر نیستند؛ مصرف‌کننده‌ی نظرات دیگران شاید.

احسان دوشنبه 6 شهریور 1396 ساعت 16:12

درود مجدد بر سید جواد عزیز
پیشنهاد می کنم در معرفی ترجمه بیشتر تحقیق و مطالعه کنید چون بعضا مشاهده شده ترجمه هایی بد را معرفی کرده و از بسیاری ترجمه ها بی خبرید. حداقل در مورد داستایفسکی که مورد علاقه آقای فراستی است بیشتر تحقیق کنید و تحت تاثیر جو رسانه ای یا شهرت کاذب یک مترجم قرار نگیرید.
سپاس فراوان

سید جواد:
درود.
ابداً بر اساس شهرت یا تحت تأثیر جوّ رسانه‌ای چیزی را معرفی نکرده‌ام. عرضم این بود که یا مطالعه‌ی خودم بوده و یا ارجاع به اطلاعات دوستان معتبرم. با این حال، اگر ترجمه‌ای بد بوده، عذرخواهی می‌کنم. حالا می‌شود بفرمایید کدام ترجمه از نظر شما بد بوده است؟

هادی دوشنبه 6 شهریور 1396 ساعت 13:40

درود بر سید جواد عزیز
ببخشید از انجا که پی گیر بودم یادم در کافه راندوو این تحلیل ها " پلان به پلان" از هر فیلم کمتر از 3 جلسه نمیشد. آیا این تحلیل ها اجمالی دوست عزیز

سید جواد:
الآن هم همان روند است. البته بستگی به فیلمش دارد. مثلاً «ساراباند» در 3 جلسه (و در دوره‌ای دیگر در 4 جلسه) تحلیل شد، «طناب» در 2 جلسه، «ادیسه فضایی» در 1 جلسه و «هشت و نیم» در نیم جلسه تحلیل شدند.

هادی شنبه 4 شهریور 1396 ساعت 11:59

سید جواد عزیز
تحلیل این جلسات فیلم "پلان به پلان" است یا خیر؟ تحلیلهای کلی از فیلم.

سید جواد:
پلان به پلان است.

حامد جمعه 3 شهریور 1396 ساعت 21:53

سلام. از نظر استاد درمورد انیمیشن های Hayao Miyazaki اطلاع دارید؟

سید جواد:
سلام.
بله، نظرشان منفی است.

احسان جمعه 3 شهریور 1396 ساعت 15:29

درود بر سید جواد عزیز
می توانم بپرسم در باب کیفیت ترجمه های داستایفسکی چقدر اطلاع دارید و بر چه اساسی ترجمه ها را معرفی کرده اید؟

سید جواد:
درود بر شما.
تعدادی از آنها را خودم، شخصاً، خوانده‌ام و درباره‌ی تعدادی دیگر هم به صحبت‌های دوستان آگاهم اعتماد کرده‌ام.

A-Reza جمعه 20 مرداد 1396 ساعت 12:54

سلام
در جواب علی
"مصاحبه اختصاصی انجمن سینمای کلاسیک با مسعود فراستی" مراجعه کنید مفصل راجع به دوبله و دوبلورهای مورد علاقه صحبت کردن.
..........................
در جواب علیرضا
نظرشان در مورد پدران و پسران مثبت بود. و نمره ی 2 -یا 2 و نیم دقیق یادم نیست- از 4 بهش دادن.
.........................
در جواب دانشجو
جنایت و مکافات: مهری آهی - احد علیقلیان
ابله: سروش حبیبی - مهری آهی -سروش حبیبی بهتره-
شیاطین (جن زدگان): سروش حبیبی
بانوی میزبان و همزاد و شب های روشن: سروش حبیبی
قمارباز: سروش حبیبی - ترجمه آل احمد از قمارباز افتضاحه-
برادران کارامازوف: احد علیقلیان - صالح حسینی
سربه زیر: من ترجمه یوسف حمزه لو خوندم.
رویای آدم مضحک و جوان خام: من ترجمه رضا رضایی رو دیدم
یک اتفاق مسخره: ترجمه میترا نظریان رو دیدم
خاطرات خانه اموات: ترجمه مهرداد مهرین رو دیدم
ناشناس و تحقیر و توهین‌شدگان رو من ترجمه هایی که خوندم آنچنان دلچسب نبود.
....
از جنایت و مکافات تا برادران کارمازوف بهترین ها همین هاست.
از سر به زیر به بعد احتمالا ترجمه های بهتری هست که من نخوندم و نگشتم یا شاید تک ترجمه است. دوستان اهل کتاب کمک خواهند کرد.
سایت نشر ماهی مفصل راجع به ترجمه آثار این استاد بی نظیر نوشته میتونید مراجعه کنید

دانشجو سه‌شنبه 17 مرداد 1396 ساعت 19:01

سلام، وقت بخیر
اگر امکانش باشد ترجمه های خوب آثار داستایوفسکی را که در زیر ترتیب مطالعه شان را فرموده اید، معرفی بفرمائید.
با سپاس

سید جواد:
سلام.
قبلاً ذیل یکی از کامنت‌ها این کار را انجام داده‌ام. لطفاً مراجعه بفرمایید.

حمید پنج‌شنبه 12 مرداد 1396 ساعت 01:32

سلام سید.
چرا در سیر مطالعاتی داستایوسکی نامی از رمان شیاطین نبردید؟

سید جواد:
سلام.
جا افتاد. باید در مرحله‌ی 1 قرار بگیرد. تصحیح خواهم کرد. ممنون.

سمانه سه‌شنبه 10 مرداد 1396 ساعت 15:38

یا خدا 200 هزارتومن برا 4 جلسه؟

محمد دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت 15:05

درود
برای مطالعه آثار داستایووسکی چه ترتیب و سیری رو پیشنهاد می دید؟

سید جواد:
درود.
مرحله 1: «جنایت و مکافات»، «ابله»، «جوان خام» و «خاطرات خانه اموات».
مرحله 2: «ناشناس»، «تحقیر و توهین‌شدگان»، «بانوی میزبان»، «سربه زیر» (یا «نازنین»)
مرحله 3: «یادداشت‌های زیرزمین»، «قمارباز»، «شب‌های روشن»، «همیشه شوهر»، «نیه توچکا»، «رؤیای آدم مضحک»، «یک اتفاق مسخره»
مرحله 4: هر داستان کوتاهی که پیدا کردید.
مرحله 5: «برادران کارامازوف»

حشمتی فر یکشنبه 8 مرداد 1396 ساعت 18:38

در پاسخ به مخاطب:
حقیقت و زیبایی ، بابک احمدی
ساختار و تاویل متن ، بابک احمدی
آشنایی با فلسفه هنر ، حسن بلخاری
هنر مدرن ، نوربرت لینتن
آخرین جنبش های هنری قرن بیستم ، لوسی اسمیت
جهانی شدن و هنر جدید ، لوسی اسمیت
هنر مدرنیسم و هنرمند ایرانی ، افشار مهاجر
دایره المعارف هنر ، رویین پاکباز

در کنار کتابهای بالا مطالعه یک تاریخ هنر جامع هم پیشنهاد میشود.
حالا یا جنسن یا گامبریچ یا گاردنر و ....

milad یکشنبه 8 مرداد 1396 ساعت 16:29

سلام اقا سید جواد
مجله استاد اولین شمارش کی منتشر میشه؟

سید جواد:
سلام.
احتمالاً اوایل پاییز.

دوست یکشنبه 8 مرداد 1396 ساعت 10:31

خواهش میکنم دوست عزیز
فیلم خبرچین یکی از فیلمهای مورد علاقه ی منه
ندیدم جایی که آدم فروختن و گرفتن پول و لو دادن و پشیمونی و عذاب وجدان و توبه رو اینجوری نشون بده
چقدر این جان فورد زندگی رو میدیده و درست میدیده
جان فورد معنای سینماست

مخاطب یکشنبه 8 مرداد 1396 ساعت 08:05

سلام سیدجان
ببخشید برای فلسفه هنر و زیبایی شناسی چه کتابهایی رو توصیه می کنین؟

سید جواد:
سلام.
بنده چیزی به خاطرم نمی‌رسد. ان شاء الله دوستان کمک‌تان خواهند کرد.

من شنبه 7 مرداد 1396 ساعت 15:40

سلام سیدجان، خسته نباشید
من چاپ جدید کتابای هیچکاک و برگمان از استاد رو دارم. حالا همین کتابا رو چاپ قدیمش هم پیدا کردم! مسلما چاپهای جدید که ویرایش شده مقبول تره ولی میخوام بدونم اون قبلیا همچنان ارزش خوندن و خریدن داره؟! شما میدونید چه تفاوتهایی داره؟
پیشاپیش مرسی از پاسخگوییتون

سید جواد:
سلام و سپاس.
کتابهای جدید جامع قبلی ها هم هستند و دیگر نیازی به خرید آنها نیست. در جدیدها هم مطالب بیشتری آمده، هم مطالب قبلی ویرایش شده و هم نظم بیشتری گرفته است. تصاویر جدید هم که در کنار صفحه آرایی جدید از دیگر تفاوت هاست.

علی شنبه 7 مرداد 1396 ساعت 14:18

درود. ممکن است بهترین دوبلر های ایران از نظر جناب فراستی را بفرمایید؟تشکر

سید جواد:
درود.
اطلاع ندارم از نظرشان.

نژند شنبه 7 مرداد 1396 ساعت 13:16

به آقای فراستی برسانید که چندی است خبری از نقد های هایشان نیست و ساعت 5 عصر مدیری که گیشه را لرزانده ، احتمالاً گزینه خوبی برای نقد باشد تا این نقد به چشم ما بخورد و طبق معمول لذت ببریم

سید جواد:
نقدهای اساسی‌شان در راه است و در نخستین شماره مجله‌شان منتشر خواهد شد. البته هیچ‌گاه معیار ایشان برای نقد نویسی لرزش گیشه نبوده است.

کمیل شنبه 7 مرداد 1396 ساعت 01:31

سلام.میشه بگید چرا دانیل دی لوییس بازیگر بدیه?

علی-ر شنبه 7 مرداد 1396 ساعت 01:27

سید جان دوباره سلام.متن قبلی رو متاسفانه بدون اسم فرستادم یادم رفت!!

سلام مجدد.
ارادت.

[ بدون نام ] شنبه 7 مرداد 1396 ساعت 01:25

سلام.
ممنونم جناب دوست بخاطر زحمتی که بابت زیرنویس متحمل شدید.
سید عزیز و بزرگوار خسته نباشید.متاسفانه بخاطر مشغله زیاد تو این چند وقت اخیر کمتر سر زدم به اینجا.خوشحالم که همچنان این وبلاگ و مدیر و مخاطبانش رو سرحال و پر انرژی میبینم.

سید جواد:
سلام.
ممنون از لطف‌تون.

عماد جمعه 6 مرداد 1396 ساعت 15:28

با سلام و عرض خسته نباشید.

بیزحمت یه توضیحی در مورد ((آشنایی با مبانی و اصول پایه ای سینما و نقد فیلم)) میدید؟؟ در چه حد نیازه؟؟

ممنون.

سید جواد:
سلام.
منظور این است که افراد اصطلاحاً «صفر کیلومتر» نباشند و به قصد تماشای فیلم و تفریح و سرگرمی نیایند، بلکه با اصطلاحات سینمایی آشنا باشند و حداقل، اطلاعاتی کلّی و عمومی در باره‌ی مسائل تکنیکال داشته باشند و بدانند که در یک کلاس عمومی و عام شرکت نکرده‌اند؛ کلاس، نیمه‌تخصصی و علمی است.

امید چهارشنبه 4 مرداد 1396 ساعت 23:14

سلام نظر استاد فراستی در مورد سریال های پایتخت چی بود؟ به نظرشون از بین 4 قیمت کدوم یکی بدرد بخور تر بوده ؟

سید جواد:
سلام.
به نظرشون همه بد بودند و سر و ته یک کرباس. البته هیچ‌کدام را کامل ندیدند.

دوست چهارشنبه 4 مرداد 1396 ساعت 21:45

سلام
در جواب آقای عباس که زیرنویس فیلم خبرچین رو پیدا نکردن
http://s9.picofile.com/file/8301722376/The_Informer_1935_720p_WEB_DL_TinyMoviez.srt.html
این آدرس رو کپی کنند
این فایل رو من از روی نسخه sub تبدیلش کردم به srt و آپلود کردم
امیدوارم کمکتون کرده باشه

علیرضا چهارشنبه 4 مرداد 1396 ساعت 12:02

آقا، آقا! چه خبر شده؟ دویست هزار تومان؟
احیانا اگر به استاد دسترسی داشتید بشون منتقل بفرمایید که یه عده به خاطر پول نمی تونن بیان. : |

همچین، نظر استاد در مورد تورگنیف چیه؟ به خصوص پدران و پسران که یه بار نقدش کردند توی کافه.

سید جواد:
اگر اشتباه نکنم نظرشان درباره «پدران و پسران» مثبت نبود ولی مطمئن نیستم و حضور ذهن دقیق ندارم.

حمید پنج‌شنبه 16 دی 1395 ساعت 14:01

نظر استاد درمورد فاکنر و خشم و هیاهو چیه؟جایی شنیدم که گفتن خوب نیست اثر...ولی ت نقد خشم و هیاهوی هومن سیدی گریزی میزنن به کتاب و ازش به نیکی یاد میکنن

سید جواد:
کتاب «خشم و هیاهو» فاکنر را اثر بدی می دانند، اما قطعاً در مقابل فیلم هومن سیدی- که البته ربطی به کتاب فاکنر ندارد- جایگاه بالاتری برای کتاب قائل هستند.

حمید پنج‌شنبه 2 دی 1395 ساعت 16:04

سلام.میشه یه لیست از رمانهای مورد تایید و محبوب استاد ذکر کنید...از اثاری که استاد برای خوانش سفارش میکنن...
نظر استاد درمورد همینگوی؟

سید جواد:
نظرشان درباره همینگوی، به طور کلی، مثبت است.
از منوی سمت راست وبلاگ به بخش «تربیت حس» بروید. در آنجا لیستی موجود است.

حمید پنج‌شنبه 11 آذر 1395 ساعت 17:09

خیلی ممنون بزرگوار...
پس در مورد قصر کافکا نظر استاد مثبته؟

یک سوال دیگه...تو جایی میخوندم...جهان بینی شخصیتها و یک فیلم از فرم باید دربیاد...میخواستم بدونم...ایا چنین است؟ایا جهان بینی به فیلمساز برمیگرده یا به فیلم...و فرم در خلق اون درگیره؟یعنی جهان بینی شخصیتها وقتی درمیان که فرم دراومده باشه...
اصلا چیزی داریم بنام جهان بینی شخصیتهای یک فیلم...در نقد ؟

سید جواد:
در خصوص "قصر" نظر مشخصی از ایشان به خاطر ندارم ولی به احتمال زیاد نظرشان مثبت است.

همه چیز با فرم معنا می یابد. چیزی که با عنوان جهان بینی از آن یاد می کنید موجو است، هم برای فیلمساز و هم برای شخصیت هایش. هر دو هم با فرم است که به ما منتقل می شود و برای مان تعین می یابد.

حمید چهارشنبه 10 آذر 1395 ساعت 15:29

ممنون.بزرگوار
درمورد کامو و کافکا چی؟

سید جواد:
مخلصم، رفیق.
کامو منفی. کافکا مثبت.

حمید دوشنبه 8 آذر 1395 ساعت 08:33

سلام
وقت بخیر
نظر استاد درمورد اثار چخوف چیست؟

سید جواد:
سلام.
ممنون.
به طور کلی، بسیار مثبت.

جواد یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 10:50

با سلام خدا قوت این سوال را قبلا پرسیدم جوابی داده نشد:
چه خوب میشد محتوای این جلسات همراه با فیلم های پخش شده ضبط میشد و بفروش می رسید تا علاقه مندان دیگر استانها و شهرستانها هم بتوانند استفاده کنند

سید جواد:
جناب فراستی موافق این کار نیستند. این جلسات نیمه خصوصی و بعضاً خصوصی هستند و مباحثی در آنها مطرح می‌شود که انتشارشان به صورت عمومی صحیح نیست.

جواد شنبه 1 آبان 1395 ساعت 10:44

با سلام خدا قوت چه خوب میشد محتوای این جلسات همراه با فیلم های پخش شده ضبط میشد و بفروش می رسید تا علاقه مندان دیگر استانها و شهرستانها هم بتوانند استفاده کنند

بهنام شنبه 17 مهر 1395 ساعت 08:34

سلام
آیا این جلسات به صورت مکتوب در خواهد آمد؟
یک سوالی خیلی وقت ذهن من مشغول کرده؟
اگر از استاد بپرسید خیلی ممنون می شم
علت حضور آلفرد هیچکاک در بعضی از فیلم های خود چیست(یا چرا این کار میکند)
اگر از استاد بپرسید خیلی تشکر می کنم

سید جواد:
سلام.
خیر. قراری بر مکتوب کردن این کلاسها نیست.
برای دریافت پاس پرسش دوم‌تان- که البته مفصل است- به بخش "سینما کلاسیک"، 10 برنامه‌ی نخست- که به بررسی آثار هیچکاک اختصاص دارد- مراجعه بفرمایید.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد