مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

ضد یادداشت‌های جشنواره‌ای: استیصال

روزنامه وطن امروز در شماره 1532 (19 بهمن 93) منتشر کرد:

 استیصال

http://www.farhangnews.ir/sites/default/files/content/images/story/12-12/11/17008-65904.jpg

جالب است امسال، جالب‌ تر از هر سال. دوستان فیلمساز درجا نزده‌اند؛ فرورفته‌اند. بی‌ارتباط با مخاطب بودن، پول دولتی ورفاه‌ زدگی به اعلا درجه چنین می‌کند: طلبکارتر، بی‌هنرتر و بی‌سوادتر، پر مدعا تر و...استیصال را نمی‌شود پنهان کرد. هر چقدر در مصاحبه‌ها به جای منتقد و مردم از خودتان و فیلم‌تان ستایش کنید و جوّ راه بیندازید و خود حال کنید - با تلنگری باد هوا می‌شود.به این دوستان توصیه می‌کنم: حال که «شاهکار»‌تان  را از جیب ما می‌سازید و هر کاری که دلتان می‌خواهد می‌کنید و به مردم همه‌ گونه توهینی روا می‌دارید: خیانت را به جای عشق، ضد اجتماع را به جای اجتماعی‌گرا، روشنفکربازی رابه جای مردمی بودن و پرت و پلا، دیوانه بازی و عصبیت و خشونت عنان گسیخته و بزهکاری را به جامعه و مردم نسبت می‌دهید، کمی آرام باشید و ساکت و این همه لاطائل نگویید و از هنر نداشته‌تان خجالت بکشید و از مخاطب.
 

دوران عاشقی
فیلمی مثال‌ زدنی است. فیلمی عقب‌ مانده - عقب مانده‌ تر از فیلم قبلی 40 سالگی - گویا 50 سالگی دوستان بدجوری رقت‌انگیز است. این دوران عاشقی است یا «عاشقی نوبتی»؟ این قصه خیانت است یا عشق؟
فیلم با نمای اکستریم لانگ‌شات زنی شروع می‌شود و با همان پایان می‌یابد. آه، چه هنری! خب، این یعنی چه؟ چشمان کیست؟  کیم نواک «سرگیجه»؟
 
ازنمای «شاهکار»ی که دوربین از پشت پرده‌ کرکره اتاق تصویری راه راه می‌گیرد؛ به چه باید رسید؟  به این می‌گویند فرم؟  با دوربین رودست‌های ابتدایی و احمقانه در اتاق و در آشپزخانه و در راهرو... شوخی نکنید.دوربین رودست‌های دوستان، باید نابلدی،بازی نگرفتن، میزانسن نداشتن و استیصال را بپوشاند. اگر دوربین ثابت بود، این فیلمسازان مدرن‌ نمای ما چه کار ی می‌توانستند بکنند؟ نمی‌رفتند دنبال کاری دیگر؟ کاری آبرومند تر؟

 

ناهید
گناه دارد. فیلم اولی است. کمی هم فمینیست. خوبی‌ اش فقط این است که کنار دریاست. چقدر مستاصل است این فیلم عاشقانه اجتماعی‌گرا
!
 

شیفت شب  

آن هم فیلم اولی است (؟!). گناه دارد. دوربین روی دستش دیگر معرکه است. چقدر استیصال؟ مجبورید مگر فیلم بسازید. این همه کار در عالم هست، مثلا بازیگری. براستی چرا به یک شخصیت زن فیلم که اتفاقا کارگردان هم هست توهین می‌کنید. نمی‌کنید؟ این چه نقشی است به او داده‌اید؟ بگذریم. این هم قصه عشق است یا اجتماعی‌ گراست و رئالیست؟  
 

خداحافظی طولانی
از موتمن بعید است و از اصغرعبداللهی. این قصه عشق است؟ یا نظربازی روشنفکرانه؟ این چه عشق یک کارگر است که بعد از آنکه زن مریضش را در یک نما می‌کشد به سبک عزیز میلیون دلاری، یا بیشتر عشق هانکه مرتب او را در خانه فقیرانه می‌بیند و صبح‌ اش مدام به زن جوان کارگری که درکنار دستش در حال کار است واقعا اینها کار می‌کنند یا نظربازی و عشوه‌گری؟ - زوم می‌کند؟
 
رئیس جان، خانه فقیرانه، کار در کارخانه  ریسندگی، بیابان و... نمی‌دهد فیلمی مردمی کارگری؛ حتی اگر فیلمساز، مرفه نباشد و از طبقه متوسط باشد. مهم نگاهاست که متاسفانه همچنان روشنفکرانه است و مستأصل
. 

رخ دیوانه
دیوانه‌ بازی جوانانه نیمه اجتماعی‌ گراست. حداقل در یک ربع اولش سرپاست و سرگرم‌کننده؛ کمی هم آسیب‌ شناسانه. پسرک کامپیوتر بازش خوب است. مرگش اما هومن سیدی بازی است که به فیلم نمی‌خورد. خرده‌قصه‌هایش جملگی فیلمفارسی‌اند: قصه دختر و مادر آمریکایی‌اش، قصه دختر معتاد و مادر و تجاوز، قصه دخترک آخر و خانه پولداری‌ اش. به جای  اینها بهتر بود قصه جدی‌ تر 2 پسر اول را می‌گفت که نمی‌گوید.  فیلم زیادی کشدار است و بازی‌های روایی‌اش لق‌ اند و کسل‌کننده و گاهی از سر استیصال. فیلم جا به‌ جا تلویزیونی می‌شود. خرده قصه‌ها، فیلم را از ریتم می‌اندازند. برای فیلمساز که سال‌هاست دست به دوربین نبرده، بدک نیست اما فقط همین.  

 

من دیگو مارادونا هستم
به نظرم بهترین فیلم توکلی است. فیلمی متوسط، غیر روشنفکرانه، کم ادا و سرگرم‌کننده با چند بازی خوب. سیدی، بهترین خودش است و گلاب آدینه و آقاخانی نیز. ابر، همچنان بد است. خل‌بازی‌ها، دعوا‌ها و تنش‌ها بد نیستند و قابل فهم‌اند و منطق دارند اما فیلم بسیاری لحظات تله‌ فیلم است. پایانش در پرداخت و نه در قصه -  نه هپی‌اند که استیصال است
. 

ارغوان
فکر می‌کردم نتوانم بیشتر از چند دقیقه تحمل کنم باتوجه به فیلم‌کلیپ‌ها و فرم بازی‌های قبلی‌شان اما بالاخره این دو فیلمساز دغدغه‌دار فرم دقیق‌تر: کادر فقط جلو رفته‌اند و قصه می‌گویند؛ هر چند بسیار با
لکنت و گاهی رادیویی. یک قصه ساده عشق که ملوث نیست. قصه دومی احمدی و کرامتی اما باسمه‌ای است. قصه دخترک اهل موسیقی گفته نمی‌شود.  موسیقی کلاسیکش خوب است و کمی مساله فیلمساز. لهجه شیرازی به فیلم نمی‌خورد. کلوزآپ‌ها زیاد است و خارج از حس فیلم. حرکت‌های راست به چپ و چپ به راست دوربین آزاردهنده است. فیلم کمی طولانی است و از ریتم می‌افتد 

اعترافات ذهن خطرناک من
واقعا ذهن مریض و بزهکاری دارد فیلم؛ و کلاهبردار.
ادای مبتذل نولان و تارانتینو در فیلمی سیاه و سفید، خود به خود فضای خشن موادی نمی‌سازد. توهم شاید.
فقط با یک ذهن شبه خطرناک افیونی می‌شود چنین لاطائلی ساخت و با همان ذهن، فیلم را تحمل کرد و تهوع نگرفت.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد