مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مصاحبه کاربران وبلاگ با مسعود فراستی 3 – قسمت دوم (14 مهر 1393)

اشاره: آنچه در زیر مطالعه می فرمایید پیاده سازی کتبی از پاسخ های شفاهی استاد فراستی به سؤالات شما دوستان است. لذا اگرچه برخی جملات و واژه ها عیناً کلام ایشان نیست، اما دقیقاً همان پاسخی است که ارائه فرموده اند. ضمناً جهت یک دست شدن متن، بدون دست خوردن به فحوای سؤالات، بعضاً، تغییراتی در متن پرسش ها نیز از سوی بنده اعمال شده است و یا گاهی سؤالات مشابه را در قالب یک سؤال واحد درج کرده ام. البته شایان ذکر است که آنچه از استاد فراستی پرسیده ام متن دست نخورده ی سؤالات بوده است و تغییرات مذکور پس از مصاحبه و در مرحله ی تدوین صورت گرفته است.

 http://www.uplooder.net/img/image/55/e05d826b5c2bb021a39ce12873c949e0/DSC00978_2.jpg

 جهت مشاهده و مطالعه ی مصاحبه، به "ادامه مطلب" مراجعه فرمایید. 


دوست وبلاگی: بنده مطالعات سینمایی را به صورت خودآموز و البته منطبق با نظر اساتیدی چون استاد فراستی و کتب و مقالات و مصاحبه های ایشان و نیز دیگر کتبی که معرفی نمودند،شروع کردم و به تحصیل سینما پرداختم و همزمان یادداشت و نقد نیز مینوشتم، اما پس از مطالعه نقد سایرین متوجه ضعف اطلاعات "غیر سینمایی" و البته مرتبط با سینما و خصوصا نقد در خویش شدم. این اطلاعات شامل اطلاعات سیاسی، تاریخی، روانشناسی، جامعه شناسی، فلسفه و... می شود. پس از مواجه با این ضعف، اندکی تأمل نموده و دست از نوشتن به طور موقت کشیدم تا زمانی که به حد مطلوبی از اطلاعات برسم و سپس بنویسم. حال سوالم این است که آیا کارم صحیح بوده- اینکه تا تحصیل کامل صبر نموده و دست از نوشتن کشیده ام-؟ یا اینکه به نوشتن هر چه بیشتر ولو کم مایه و کم عمق بنده را توصیه می فرمائید؟

مسعود فراستی: بنویس! در کنار مطالعه ای که می کنی، بونیس! یعنی نوشتن را رها نکن و مطالعاتت را هم جلو ببر. چون در غیر این صورت معلوم نیست که چه از آب در می آید.

دوست وبلاگی: در مورد همان اطلاعات و علوم لازم غیر سینمایی برای نقد سینما حضرتعالی چه علوم و چه کتب شاخصی را در جهت ارتقاء دانش مکمل دانش سینمایی توصیه می فرمائید؟

مسعود فراستی: به نظرم غیر از سینما، قطعاً شناخت نقاشی و تاریخ هنر (نقاشی، مجسمه سازی) خیلی مهم است. نقاشی خیلی مهم است. بعد می رسیم به تربیت حس از طریق موسیقی. موسیقی هم حتماً باید کلاسیک باشد. در نقاشی هم حتماً بیشتر کلاسیک ها و بعد مدرن ها را باید سراغ گرفت. و در کنار همه ی اینها، رمان و ادبیات. اینها که گفتم اصلی ها هستند. حالا اگر در کنار اینها کمی زمینه ی مطالعاتی فلسفی داشته باشی، بهتر است. اگر هم مطالعه ی فلسفی نداری، حتماً خواندن یک "تاریخ فلسفه" ضروری است. تاریخ فلسفه ی ویل دورانت خوب است؛ فروغی خوب است؛ و کمی جدی تر اگر بخواهی، تاریخ فلسفه ی کاپلستون.

دوست وبلاگی: نظرتون درباره ی مجموعه داستان کوتاه از ارنست همینگوی، پیراندلو و... چیه؟ آیا می تونه مفید باشه؟

مسعود فراستی: (با خنده) "و . . ." را که نمی توانم بگویم! ولی از همینگوی هر چه بخوانید خوب است. از پیراندلو هم "شش شخصیت در جستجوی نویسنده" خیلی خوب است.

دوست وبلاگی: با توجه به دیدگاه تان درباره فیلم های علمی تخیلی (منظورم همین جنبه زیستی نداشتنه) میخواستم نظر شما را درباره ی ادبیات علمی تخیلی و فانتزی و نویسنده هایی مثل تالکین و ری بردبری و امثالهم بدونم. (با توجه به تفاوت های مدیوم ادبیات و سینما)

مسعود فراستی: این نویسنده ها، به نظرم، نویسنده های خوبی نیستند. تالکین به شدت عوام زده است و به شدت، نیاز انسان مدرن و پست مدرن خسته از واقعیت را جواب می دهد و اساساً دلیل موفقیتش (این همه چاپ) هم این است، نه توانش، چراکه نویسنده ی توان مندی نیست. جهانی هم ندارد. جهانش یک جهان دِفرمه ای است که گاهی فانتزی است و گاهی حتی فانتزی هم نیست.

دوست وبلاگی: کدام کتاب گوستاو یونگ را توصیه می کنید؟

مسعود فراستی: "روبا ها" (کمی).

دوست وبلاگی: نظرتون رو راجع به میخاییل باختین (منتقد روسی) و نظراتش راجع به داستایفسکی چیست؟

مسعود فراستی: آدم بزرگی است؛ قابل مطالعه است؛ قابل تأمل است؛ و به نظرم در نقد، شیوه ی خودش را دارد؛ نه من می توانم از او تقلید کنم- و نه می خواهم- و نه یک نسخه است. مثل هر آدم دیگری، از باختین هم می شود چیز یاد گرفت. اما ترجمه ی باختین به سینما یک ذره شوخی است، مثل هر منتقد بزرگ ادبی دیگر.

دوست وبلاگی: چند کتاب- غیر سینمایی- مهم و مؤثر زندگی تان را در صورت امکان نام ببرید.

مسعود فراستی: قطعاً نیاز دارد که بیشتر فکر کنم، اما آنچه که الآن دم دست ذهنم است را می گویم:

* کتاب مارشال برمن راجع به مدرنیته خیلی خوب است.

* کتاب رشیدیان که ویراستارش بوده است، "از مدرنیته تا پست مدرن"، خیلی کتاب خوبی است.

* رمان های داستایوسکی و کافکا و چخوف همچنان به نظر من کار می کنند و زنده اند (و کافکا خیلی خوب است)

* کتاب "فانوس خیال" برگمان- مستقل از اینکه سینمایی است- به عنوان یک اثر ادبی و اتوبیوگرافیک خیلی اثر خوبی است.

* کتاب های جویس و پروست کتاب های خوب و مؤثری هستند. یعنی "اولیسز" جویس و "در جستجوی زمان از دست رفته" پروست.

دوست وبلاگی: کتاب های سینمایی ای که معرفی کرده اید برای افرادی که قصد ورود به حیطه فیلمنامه نویسی دارند هم مفید است؟

مسعود فراستی: بله. 

دوست وبلاگی: در کل چه کتاب های خاصی را برای فیلمنامه نویسان معرفی می کنید؟ 

مسعود فراستی: برای فیلمنامه نویس ها به طور خاص ادبیات کلاسیک را پیشنهاد می کنم و ادبیات مدرن.

دوست وبلاگی: شما علاوه بر کتاب های سینمایی، یک سری کتاب هم برای تربیت حس معرفی کردید. به نظر شما برای مطالعه این دو گروه کتاب اولویتی وجود دارد یا اینکه باید موازی با هم مطالعه بشوند؟

مسعود فراستی: منطقاً، موازی درست تر است.

دوست وبلاگی: استاد، اگر کتاب ترجمه نشده ی خوبی نیز سراغ دارید، خواهش می کنم معرفی کنید.

مسعود فراستی: خیلی کتاب هست. خیلی خیلی خیلی. شاید یک وقتی اگر وقت داشتم لیستی از آنها فراهم کنم.

دوست وبلاگی: من یک پژوهشگر در زمینه خلاقیت هستم. می خواستم بدونم نظر و تعریف شما از خلاقیت چیست؟

مسعود فراستی: من "پژوهشگر در زمینه خلاقیت" بلد نیستم؛ نمی فهمم. اما درباره ی خلاقیت می توانم بگویم که خلاقیت حتماً باید از درون آدم بجوشد و بتواند جهان دیگری را خلق کند. جهانی که از یک سو مماس با جهان واقعی باشد و از سوی دیگر جهانی مستقل باشد. نکته ی دوم اینکه خلاقیت اگر به فرم نرسد، خلاقیت نیست. خلاقیتی که فرم مند نشده، ادعای خلاقیت است. ممکن است یک نوآوری داشته باشد، اما خلاقیت- به آن معنی که همه از آن می فهمند- نیست. هر چیزی که فرم بگیرد، "چیزی" است و هر چیزی که فرم نگیرد، "چیزی" نیست.

دوست وبلاگی: در مورد فیلمهای علمی-تخیلی یا فانتزی شما گفتید که آنها صرفاً کارهای تکنیکی هستند و به فرم نمی رسند. ولی ممکن است یک کارگردان از یک ماجرای تخیلی برای بیان یک حالت انسانی استفاده کند؛ مثلاً بخواهد ترس را نشان بدهد. ترسی که خودش در واقعیت تجربه کرده است. در این صورت، آن فیلم قطعاً می تواند فرم هم داشته باشد، هرچند حوادث آن تخیلی و غیر واقعی باشند. درست است؟

مسعود فراستی: نه، درست نیست. خودِ ترس به طور مجرد فرم نمی گیرد؛ ترس معین فرم می گیرد. ترس معین نیز در فضای معین و در زمان معین معنا دارد؛ مثل هر چیز دیگری: عشق معین، ترس معین و غیره، چون من اصلاً این چیز ها را عام نمی فهمم. من ترس یک آدم آمریکایی یا ایرانی را در زمان و فضای معین می فهمم. یک ترس مشخص مثل آدم مشخص. به همین دلیل، ترس های فضایی، ترس های جن گیرانه، و از این دست ترس ها را نمی فهمم و از آنها نمی ترسم.

دوست وبلاگی: اما شخصیت ها هم در ژانر تخیلی و هم در انیمیشن- چه ماشین باشند، چه ربات، چه کلم بروکلی- همه، حالات انسانی دارند. تنها چیزی که «شاید» تجربه نشده باشد محیط داخل این فیلم هاست. پس چرا فیلم های تخیلی به فرم نمی رسند؟

مسعود فراستی: اینکه می توانند انسانی بشوند، حرف درستی است. اما درباره ی اینکه به فرم می رسند یا نه، من گفتم که فرم امری زیستنی است و ما آن موجودات را در آن فضا ها نزیسته ایم. بنابراین یا آنها را از ادبیات گرفته ایم- از تخیل ادبی و نه حتی از تخیل سینمایی- یا از تخیل تکنولوژیک. پس چون آن آدم ها از تخیل هنری و سینمایی نیامده اند، مجبور هستیم که آنها را به شدت مفروض بگیریم- چه بدمن ها را و چه آدم خوب ها را. بنابراین وقتی که شخصیت ها برایمان ملموس نیستند و حداکثر می توان با آنها سرگرم شد (آن هم فقط با بعضی از آنها)، چه طور می توان به فرم رسید؟ بخش اصلی فرم، انسان است. محور فرم، انسان و فضای زیستی انسان است.

دوست وبلاگی: با این فرض که فیلم های تخیلی و انیمیشن به فرم نمی رسند، پس نظر شما این است که دیگر نباید سراغ ساخت این فیلم ها برویم؟ چون این ژانر هیچ وقت به کمال فیلم های دیگر نمی رسد؟

مسعود فراستی: حتماً ما (ایرانی ها) نباید به سراغ این فیلم ها برویم چون ما هنوز ماقبل این بحث ها هستیم. آن فیلم ها از دل یک جامعه ی تکنولوژیک می توانند متولد شوند نه جامعه ای که مثل جامعه ی ما نیمه مدرن، نیمه سنتی، حتی نمیه پست مدرن و نیمه هر چیز دیگر است. جامعه ی ما شبه مدرن است، شبه پست مردن است و شبه سنتی و ماقبل سرمایه داری است و نه مابعد آن. ما با این وضعیت به آن فیلم ها نمی رسیم.

اما در جامعه ی تکنولوژیک اگر سینما بلد باشیم می توانیم به سراغ این نوع از فیلم ها هم برویم چون در آن صورت لحظاتی می توانیم در آنها به فرم برسیم. تأکید می کنم: حداکثر، تنها لحظاتی می توان در این فیلم ها به فرم رسید. اما با همان لحظات هم گاهی فیلم های سرگرم کننده و قابل دیدنی ساخته می شوند.

دوست وبلاگی: کلّاً نظرتون در مورد صنعت انیمیشن سازی چیست؟

مسعود فراستی: کلّاً صنعت خیلی خوبی است. (می خندد.)

دوست وبلاگی: شما در مصاحبه ی قبلی توضیح دادی که دوربین روی دست تنش ایجاد نمی کند. قبول. اما دوربین روی دست تنش محیط را هم نمی تواند منتقل کند؟ اگر بخواهیم مخاطب صرفاً فضا را تجربه کند و بیشتر از شخصیت ها به فضا نزدیک شود، نمی توانیم از دوربین روی دست (و pov) استفاده کنیم؟

مسعود فراستی: pov و دوربین روی دست دو چیز متفاوت است. در دوربین کلاسیک هم از pov استفاده می شود و استادش هم هیچکاک است که هم pov دارد و هم دوربین سوبژکتیو و گاهی هم دوربین سوبژکتیو اش همه ی آن کار هایی که دوستان می خواهند را می کند.

اینکه دوربین روی دست، رو به بیرون و رو به فضا دارد درست. ولی اینکه بخواهیم فضا را مستقل از شخصیت و بدون شخصیت ایجاد کنیم و به آن توجه بدهیم، من نمی فهمم. چون فضا، خارج از قصه برای من معنایی ندارد. فضا المانی از قصه است و باید هم از قصه بیاید و هم در قصه اثر بگذارد. بنابراین قصه ای را که فقط فضا دارد و شخصیت ندارد را من نمی فهمم.

دوست وبلاگی: با توجه به اینکه دوربین روی سه پایه (ایستا یا متحرک) یک نگاه کاملاً امن و ساکن به مخاطب می دهد، می تواند تنش محیط (مثلاً یک جنگ) را به مخاطب منتقل کند؟ (خود دوربین، نه با استفاده از تدوین و ریتم)

مسعود فراستی: بسیاری از فیلم های خوب جنگی (مثل خیلی از جنگی های کلاسیک) دوربین روی سه پایه دارند. دوربین متحرک و یا حتی ایستا. دوربین روی دست چیزی به گذشته اضافه نمی کند و نکرده است، بلکه دارد بسیاری از ضعف ها را می پوشاند. من نمی گویم ۱۰۰% ممنوع؛ می گویم (با خنده) ۹۹/۹%. خلاصه اینکه تب دوربین روی دست، قلابی است.

دوست وبلاگی: آیا شخصیت پردازی جز لاینفک تمام فیلمنامه هاست و یا بسته به فضای اثر و در صورت نیاز به آن پرداخته می شود؟ چون فیلم تصادف(2004) که از شما نمره خوبی را کسب کرده است، به نظر بنده فاقد شخصیت پردازی است.

مسعود فراستی: خُب اشتباه می کنی. به شدت شخصیت پردازی دارد. کاراکتر پلیس، سیاه پوست، زن سیاه پوست، دزد ها، پلیس جوان، مرد ایرانی و . . . اکثر آدم ها به اندازه ای که این فیلم نیاز داشته شخصیت پردازی شده اند. اگر نمی شدند، فیلم چه می شد؟ اگر ما با آن قفل ساز سیاه پوست نزدیک نمی شدیم و شخصیت اش تا حد معینی در نمی آمد، آن صحنه ی بی نظیر تیر اندازی و پریدن دختر چه می شد؟ اگر نمی فهمیدیم که او آدم شریفی است؛ آمده قفلی را درست کند و حالا مورد ستم آن مرد ایرانی قرار گرفته است که پشیمانی آن ایرانی و همه ی قسمت های دیگر فیلم روی هوا می رفت! پس این رفیق ما شخصیت پردازی را نمی فهمد!

شخصیت پردازی، تقریباً- و تحقیقاً- جزء لاینفک هر فیلمی است. مگر فیلمی که بر اساس تیپ باشد. اما در کل میانه ی من با تیپ سازی چندان سازگار نیست.

دوست وبلاگی: آیا استفاده از راوی و مونولوگ برای بیان درونیات شخصیت اشکالی داره؟

مسعود فراستی: نه.

دوست وبلاگی: شما جایی در تلویزیون فرمودید که ما در فیلم های فورد بر عکس هیچکاک ناظریم و با شخصیت ها همزاد پنداری نمی کنیم. می خواستم این همزاد پنداری را کمی توضیح بدهید و اینکه چرا بعضی از ما اتفاقاً این حس مان در فیلم های جان فورد بیشتر است و با شخصیت ها بیشتر همراه می شویم؟

مسعود فراستی: بیشتر همراه شدن ای که می گویی را می فهمم ولی می خواهم بگویم که هیچکاک تماشاگر را کاملاً می آورد داخل فیلم اما جان فورد آگاهانه او را بیرون نگه می دارد. و ناظر بودن و شاهد بودن ما به معنی عدم همذات پنداری و دوست داشتن بسیاری از شخصیت های جان فورد نیست. ما هنری فوندا را در "کلمانتاین عزیزم" به شدت دوست داریم؛ جان وین را در "مرد آرام" خیلی دوست داریم؛ و در "دختری با روبان زرد" و خیلی از فیلم های دیگر جان فورد. جان فورد فاصله ی ما را با شخصیت هایش نگه می دارد ولی با این فاصله مانع از دوست داشتن ما نمی شود، در صورتی که هیچکاک ما را به داخل اثر می برد. یعنی هم آنها را کارگردانی می کند و هم ما را. دو نوع کار است.

دوست وبلاگی: یادم می آید در یکی از مصاحبه ها تان گفتید که شخصیت های نادر و سیمین هیچکدام کامل نیستند. آیا هنوز هم این نظر را بعد از چند سال دارید؟ یعنی نادر و سیمین کامل به شخصیت بدل نشده اند؟؟!

مسعود فراستی: "هیچ کدام کامل نیستند" با "تبدیل به شخصیت نشده اند" فرق می کند. نظر من دومی است؛ شخصیت نیستند.

دوست وبلاگی: چرا فیلم هایی که معرفی می کنید اصلاً جذابیت ندارند؟ یعنی اگر همین فیلم های برگمان و هیچکاک را از تلویزیون پخش کنیم، هیچ کس آنها را نگاه نمی کند. آیا جذاب بودن برای مخاطب عام، منافاتی با هنری بودن فیلم دارد؟

مسعود فراستی: قسمت دوم جمله، خیلی خوب است. جذاب بودن خیلی لازم است و آنهایی که جذاب نیستند و پز جذاب نبودن می دهند، خیلی پرت اند. اما باید به این دوست عزیز مان بگویم که اولاً: بعضی از فیلم ها را نباید در تلویزیون دید (حتی در تلویزیون های 50 اینچ). این فیلم ها مال سینما و مال پرده اند. فیلم های هیچکاک و فورد و برگمان و میزوگوچی و دیگرانی که سینما ساخته اند در تلویزیون آنچنان چیزی به شما نمی دهد. روی پرده است که سینما معنی پیدا می کند و می شود سینما دید. دوماً: چیزی که گفتی کمی هم ناشی از مشکل تربیت حس است که در این باره قبلاً یک مقدار زیادی حرف زده ایم.

دوست وبلاگی: می شود سینمای برگمان و کامرون رو با هم ترکیب کرد؟ یعنی جذابیت کامرون و هنر برگمان؟ با توجه به اینکه شما سینمای برگمان را تبلیغ می کنید، به نظرتان جامعه ی ما بیشتر به امثال کامرون نیاز ندارد تا برگمان؟ تا جایی که من تحقیق کرده ام، یکی از مهمترین دلایل رویگردانی مردم از سینما، به طور کل، معنازدگی، عدم سرگرم کنندگی و جذاب نبودن فیلم هاست.

مسعود فراستی: قسمت آخر جمله، خوب است ولی ترکیب این دو آدم با یکدیگر غیر ممکن است. برگمان را هم من برای سینمای ایران تجویز نمی کنم. نه برگمان و نه کامرون. چیزی که به درد ما می خورد، هیچکاک و فورد است و گاهی کوروساوا. نه برگمان، نه میزوگوشی، نه رنوآر، نه روسلینی. بعضی از اینها می تواند سلیقه ی شخصی من باشد ولی جذابیت حتماً مهم است. فیلم هایی هم که از برگمان دوست دارم- جدا از جهانی که می فهمم اش- قطعاً باید جذابیت داشته باشد که بعضی از فیلم هایش دیگر ندارند و فیلم های خوبی هم نیستند.  

دوست وبلاگی: آیا به جز برگمان کارگردانی را سراغ دارید که توانسته باشد در مدیوم سینما حرف های بزرگ بزند؟

مسعود فراستی: من حرف های بزرگ اصلاً مسأله ام نیست. حرف باید اندازه ی دهان فیلمساز باشد. حرف های برگمان- چه بزرگ، چه کوچک- اندازه ی دهانش است. یک جاهایی هم که از دهانش بیشتر است، خراب است؛ مثل "مهر هفتم".

دوست وبلاگی: چطور می شود در فیلم هم احساسات مخاطب را تحریک کرد و هم او را به فکر کردن وادار کرد؟

مسعود فراستی: قطعاً باید مخاطب را بعد از اینکه فیلم تمام می شود به فکر بیاندازیم ولی حتماً از طریق حس اش، نه از طریق عقل اش. یعنی راه سینما از دل می گذرد و به سر می رسد؛ بر عکس نیست. "از دل به دل" هم نیست. "از دل به دل و از دل به سر" است. از سر به پایین هم نیست.

دوست وبلاگی: آیا فیلم مستند خارجی خوبی هست که بتوانید معرفی کنید؟ آیا کارگردان خوبی را در این زمینه می شناسید؟

مسعود فراستی: الآن خیلی شارپ نیستم ولی حتماً فکر می کنم و به دوستان می گویم.

دوست وبلاگی: در مورد فیلم های کوتاه چه طور باید قضاوت کرد؟ آیا این فیلم ها هم فرم دارند؟

مسعود فراستی: چیزی که فرم ندارد که نمی شود درباره اش قضاوت کرد! فیلم کوتاه یک دقیقه ای هم باید از پس فرمش حرفش را بزند. نتواند بزند که اثر نیست.

دوست وبلاگی: آیا فرم در فیلم نامه نویسی هم وجود دارد؟

مسعود فراستی: قطعاً. فرم در همه چیز باید وجود داشته باشد. اگر فیلمنامه ای فرم نداشته باشد، هنوز فیلمنامه نشده است.

دوست وبلاگی: نظرتون درباره الگوی فیلم نامه نویسی سید فیلد چیست؟

مسعود فراستی: باید خواند و کنار گذاشت.

دوست وبلاگی: چطور می شود هم انتقاد کرد و هم منافع ملی رو داشت؟ مثلا شما می گویید فیلم هایی که تا الآن در مورد فقر ساخته شده باعث تخریب وجه ی ایران در دنیا شده است. خب چطور می شود از فقر گفت و از فقر انتقاد کرد و اما تصور جهانی در مورد ایران را هم خراب نکرد؟ لطفاً در مورد منافع ملی و گذر از آنها مثال بزنید.

مسعود فراستی: سؤال، خیلی جدی است. اول اینکه از فقر نباید نان خورد و فقر فروشی نباید کرد. من به راحتی این را می فهمم که آیا داری از فقر طرفی می بندی یا داری مسأله ای مطرح می کنی که کمی مرا آدم تر کند. فیلم "بچه های آسمان" مجیید مجیدی درباره ی خانواده های فقیر است و فقر در آن موج می زند اما ابداً فقر زده و فقر فروش نیست. نه خود فروش است، نه مردم فروش است، نه فقر فروش است، و نه وطن فروش. اما "آواز گنجشک ها"ی همین فیلمساز تمام اینها را دارد و کاملاً برعکس است. فقرش دیگر فقر فروشی است؛ دروغین است؛ و . . . دیگر ادامه ندهم. نقد مفصل درباره اش نوشته ام.

یک چیز هم بگویم که کمی مربوط است. بعضی بچه ها (شگرد ها و . . .) به من می گویند که یک سوژه اجتماعی داریم (سوژه شان هم اجتماعی است). بسازیم یا نه؟ من می گویم چه کسی گفته که باید این سوژه را بسازید؟ می گویند: "آقا، ما رسالت اجتماعی داریم! باید مسائل اجتماعی، فقر و اینها را بگوییم." پاسخ من این است که "آیا این مسأله ی اجتماعی تبدیل به مسأله ی شخصی تو شده است؟ یا آن بخش به اصطلاح اجتماعی تو دارد به تو می گوید که این کار را بکن؟ یا خوب است که این کار را بکنی چون مثلاً رسالت سیاسی ات است؟" تا وقتی که هر مسأله ای- چه فقر و چه هر مسأله ی اجتماعی دیگری- تبدیل به مسأله و درگیری شخصی شما نشده، لطفاً کاری نکنید. در هنر، هر وقت مسأله ای یا موضوعی تبدیل شد به مسأله و دغدغه ی شخصی من حق دارم درباره اش حرف بزنم.

دوست وبلاگی: آیا به نظر شما این جملاتی که در ادامه می گویم جزئی از لحن نقد و ادبیات نقد محسوب می شوند؟؟(نام منتقد را نمی گویم. با خط تیره ابتدای نقد ها را جدا کرده ام)

"سوپر استار" فیلمی است سطحی و بی مقدار ... - "برف روی کاجها" فیلم به شدت بدی است و نازل... - "گذشته" فیلم بدی است و حقیر... - فیلمی بسیار سخیف و عقیم در سینمای ایران... - "آسمان زرد کم عمق" فیلمی است که هیچ یک از شرایط درست یک فیلم سینمایی را ندارد و از بحران بی مسئلگی و فیلمفارسی رنج می برد که نه فرم دارد و نه محتوا و نه حتی مضمون درستی - هنر سینما دست خالفش را در هر شرایطی رو می کند و در کل ابژه بازی میکند به همین علت در سینما دروغگو رسوا می شود و سینما پیروز . - "هیچ کجا، هیچ کس" اولین فیلمی بود که مرا کمی با خود همراه ساخت. برای نخستین بار با کمی کارگردانی و بازیگری روبرو شدم. - "گلادیاتور" اثری فاخر و ارزشمند از ریدلی اسکات است ... - "پذیرایی ساده" مانی حقیقی فیلم روشنفکرانه ی دروغینی است نه درباره ی پول است ...-جدیدترین اثر پوران درخشنده همانند بسیاری از فیلمهای سینمای ایران محتوا محور است. محتوا محوری ای که به خودی خود نه فضیلت محسوب می شود و نه رذیلت.

استاد، واقعا این جملات و واژه ها- که بنده آنها را از سایت های نقد و مطبوعات گرفتم- جزء لحن و ادبیات نقد هستند؟؟ خواهش می کنم توضیح دهید.

مسعود فراستی: همه ی این جملات می تواند جزء نقد باشد. فقط دو لغت است که یا جزء اشتباهات است و یا من نمی فهمم. من "محتوا محور" نمی فهمم؛ "مفهوم محور" می فهمم، ولی "محتوا محور" نمی فهمم چون اگر فرم، محتوا تولید کرده باشد، محتوا فرم است و فرم محتوا است. آن دوستانی که به اصطلاح "محتوا محور" اند، مفهوم زده اند. "فاخر" را هم اصلاً نمی فهمم. تازه مد شده است و هیچ معنایی هم ندارد. خلاص! بقیه ی جملات هم جملاتی اند که می توانند در نقد بیایند.

دوست وبلاگی: خواهش می کنم  درباره ی نقد و ادبیاتش بیشتر مفصل توضیح دهید.

الف) آیا تند نقد کردن فضیلت است؟

مسعود فراستی: بله. (قهقهه می زند)

ب) آیا کند (ملال آور و کسالت باری) نقد کردن رذیلت است؟

مسعود فراستی: بله. (می خندد.)

ج) اصلا نقد خوب چگونه باید باشد؟

مسعود فراستی: نقد مسعود فراستی! (می خندد.)

دوست وبلاگی: دو سال پیش در مصاحبه با مجله "همشهری جوان" گفتید یک سونات موزارت می ارزه به کل کارهای یانی. قبول؛ من گوشم را برای لذت از موسیقی کلاسیک تربیت نکرده ام و برایم خسته کننده است و می دانم آدم های فرهیخته معمولاً موسیقی کلاسیک گوش می دهند. ولی آیا این هم جزو سلیقه شماست که اینقدر یانی را تحقیر می کنید؟ یعنی یانی با این همه قطعات بی نظیرش اینقدر حقیر است و موزات آنقدر بزرگ؟ یکی را زیادی تحقیر و دیگری را زیادی بزرگ می کنید؟ نمی دانم. کدام درست است، استاد؟

مسعود فراستی: یکی را زیادی کوچک و دیگری را زیادی بزرگ می کنم؟ جوابش خیلی راحت است: آره. وقتی متر و معیار داری، دیگر شوخی نداری. این اصلاً اسمش تحقیر نیست. یانی را می توانی یک بار برای سرگرمی بشنوی اما نه گوش ات را تربیت می کند و نه موسیقی است به معنای جدی. موسیقی با ادوات موسیقی شکل می گیرد، نه با این وسایل شبه موسیقی. گاهی در یانی می توان یک ویولون پیدا کرد- که آن خانم سیاه پوست می زند- و قابل تحمل است اما خودش هیچی نیست. خودش دائماً دارد با این وسایل الکتریکی بازی می کند و ملت روز هم خوششان می آید. خوششان بیاد، اما اینها برای من موسیقی نیست. موسیقی معنی دارد. حالا این اسمش تحقیر است؟ باشد. اسمش هر چه می خواهد باشد، ولی مطلب همین است که گفتم.

دوست وبلاگی: بهتر نیست که به جای نقد کردن و حرف زدن، وارد عمل شویم و فیلم بسازیم؟ 

مسعود فراستی: مشکلی نیست! تو نقد نکن؛ فیلم بساز. من هم نقد می کنم؛ فیلم نمی سازم.

دوست وبلاگی: اگر من فکر کنم وبه یقین برسم که مشکلی در جامعه وجود دارد که هم مردم و هم دولتها وحکومت ها می داند چیز بدی است ولی چندان نمی خواهند درباره اش بدانند، من حالا چه کار کنم؟ فیلم بسازم یا نه؟ اگر نسازم، خودم فکر می کنم در حق جامعه کم لطفی کرده ام، یعنی مشکل را مطرح نکرده ام و جوابی هم نداده ام. و اگر بسازم، مرا متهم به سیاه نمایی خواهند نمود. نظیر آنچه که درباره "من مادر هستم" رخ داد. بالاخره راه چاره چیست؟

مسعود فراستی: پاسخ مفصل را که قبلاً گفتم. باز هم تکرار می کنم: درگیری های شخصی ات را بساز. هر کسی هر چه می خواهد بگوید. نه برای جایزه، نه برای جشنواره، برای مخاطب. بساز!

دوست وبلاگی: شما جایی فرمودید که "ما لحظه ای هستیم چون در اینترنت سیر میکنیم." وبعد فرمودید "ذهن ما آشغالدانی نیست." این سخن یعنی چه؟

مسعود فراستی: ذهن مان آشغالدانی نیست یعنی هر چه به سمت آن می آید را نباید به داخل راه دهیم. از خبر های مزخرفِ درِپیتِ روز- که دوستان اینترنتی عاشقش هستند- تا Data هایی که بی مصرف اند. Data هایی که حجمی را پر می کنند. حجمی که باید با Data های معین و تحلیل پر شود، نه با هر Data ای و بدون تحلیل. من نمی دانم که آیا لغت "لحظه ای" را استفاده کرده ام یا نه. یادم نیست. ولی آن صحبت را یادم هست که می خواستم بگویم که این جوان های عزیز ما که پای اینترنت هستند، یک ذره کتاب بخوانند؛ یک ذره به طور جدی فیلم ببینند؛ و یک ذره موسیقی گوش دهند. اینترنت باز ها اصلاً موسیقی نمی فهمند! نقاشی نمی فهمند! ادبیات نمی فهمند!

دوست وبلاگی: استاد، درباره مراسم اسکار و جشنواره فیلم کن چه نظری دارید؟ شما ۲ سال پیش در جایی فرمودید جشنواره فیلم کن دیگر فرانسوی نیست بلکه آمریکایی است. این حرف به چه معناست؟

مسعود فراستی: اسکار قطعاً جدی تر از کن است برای اینکه رو به صنعت دارد و رو به فروش (مترش برایمان روشن است). گاهی هم سیاست زده می شود که روشن است. مراسم سینما دوستی اش هم قوی تر است. کن قبلاً (دهه ۵۰- ۶۰) چیز جدی ای بود. به مرور از جدی بودنش کاسته شد و منتقدین جدی از آن حذف شدند و مثل همه ی جشنواره های اروپایی، رؤسایش تاجر شدند و آمریکایی زده شدند، حتی در مراسم. اما به هر حال یک جشنواره سینمایی است که بعد از اسکار جذاب است. انتخاب هایشان هم انتخاب های درستی نیست. گاهی از دست شان در می رود و جایزه درستی می دهند.

دوست وبلاگی: تعریفی مشخص از هالیوود وجود دارد؟ چه فیلمهایی را میتوان هالیوودی خطاب نمود؟ از جمله چیزهایی که من مکرراً در فیلمهای خارجی- خصوصاً آهنایی که محصول خود آمریکاست- دیده ام ویژگی قهرمان پروری آنهاست. آیا این ویژگی را می توان به عنوان یک خط قرمز اساسی برای آنها نام برد؟ به نظرم اینگونه آمد که حتی فیلمهایی که برای انتقاد از دولت خودشان ساخته می شود نمایشی است. همیشه و همه جا قهرمان اصلی- حتی اگر صحنه جرم درکشوری به جز آمریکا باشد- فردی آمریکایی است. اگر نظر من درست باشد، پس گفته ی شما مبنی بر اینکه خط قرمزی نمی شناسید غلط است.

مسعود فراستی: این خط قرمزی که این دوست عزیز می گوید را من متوجه نمی شوم. خط قرمز آمریکایی ها یک چیز است و آن پرچم شان است. تا رئیس جمهور را هم می توانند انتقاد کنند ولی پرچم را نه. و این پرچم، یک جوری، مظهر آمریکایی بودن شان است. یعنی [مثلاً] کوبریک ارتش را می زند؛ میلیتاریزم را می زند ولی پرچم را نمی زند. همه ی آنها "منافع ملی" را می فهمند. برعکس ما که در سینما اصلاً نمی دانیم منافع ملی چه هست؟ نه انتقاد بلد هستیم بکنیم، نه منافع ملی را می فهمیم. آنها، همه شان، منافع ملی را می فهمند. از راست ترین شان تا چپ ترین شان. و تا یک جایی هم بیشتر نمی روند: بعد از انتقاد به رئیس جمهور، آمریکا و پرچم  آمریکا را نمی زنند. این، خط قرمز شان است. بعضی ها هم که خُب، کاری به این کار ها ندارند. به طور مثال، اساساً بسیاری از کلاسیک ها در یک فضای دیگری زیست می کنند ولی باز هم منافع ملی وجه مشترک همه شان است. یا حداقل "نزدن منافع ملی" وجه مشترک همه شان است.

اما هالیوود. هالیوود اساساً نظام استودیویی بعد از جنگ است به طوری که تا سه دهه ی اول (۴۰، ۵۰، ۶۰) فیلم های هالیوودی محکم شده، در استودیو ساخته می شوند. تهیه کننده ها از همان ابتدا تا به حال نیز همواره تعیین کننده بوده اند. حتی تهیه کننده آنقدر در سینمای آمریکا قدرتمند است که برای هیچکاک هم تعیین و تکلیف می کند و مثلاً با حضور یک بازیگر یا با پایان بندی فیلم مخالفت می کند.

اینکه "هالیوود از نظر سیاسی چیست؟" یا "هالیوود از نظر سیاسی یعنی آمریکا" یا "هالیوود یعنی بد." من اینها را نمی فهمم. در هالیوود فیلم های کلاسیک خیلی خوبی ساخته شده و در عین حال، فیلم های به شدت تبلیغاتی و ارتجاعی هم ساخته شده است. اینکه "هالیوودیزم" مرسوم شده و اینکه باید هالیوود و سینمای آمریکا را بزنیم، من نیستم. من فکر می کنم که این، یک بینش سخت سطحی، غیر سینمایی و سیاسی است. و آنوقت این نوع بینش نه می تواند فورد بفهمد، نه هیچکاک، نه کاپرا، نه خیلی از بزرگانی که سینما به آنها مدیون است و تا به امروز هم خیلی می شود از آنها آموخت.

دوست وبلاگی: شما در یکی از نقدها تان از خشونت مصنوعی فیلم انتقاد کرده بودید و گفته بودید که این نوع خشونت مختص سینمایی هالیوود است. به نظر شما تکلیف خشونت در سینمایی ایران چیست؟ برای مثال در کشور ما قاتل سریالی وجود داشته است. حالا اگر این قضیه بخواهد وارد سینما بشود، در مرحله نگارش فیلمنامه باید چه کار کرد که تقلیدی نشود؟

مسعود فراستی: برای اینکه تقلیدی نشود که ساده است: باید از واقعیت حرکت کرد. درباره ی خشونت هم باید بگویم که خشونت جدی از دل زندگی آنجایی بیرون می آید. اینجا هم اگر خشونتی می بینیم، آن خشونتی نیست که در سینمای امروز آمریکا می بینیم. فاز های جامعه ی ماقبل تکنولوژی و جامعه ی ابر تکنولوژیک خیلی با هم فرق می کند. ادای آنها را نمی شود در آورد. می شود دید؛ احیاناً گاهی چیزی هم یاد گرفت؛ گاهی هم سرگرم شد ولی ادای خشونت آنها را در آوردن چیزی مسخره ای می شود.

دوست وبلاگی: آیا به طور کلی میانه ای با سینمای سورئال دارید؟

مسعود فراستی: اساساً، نه. یعنی اگر یک فیلمساز سورئالیست باشد و بخواهد به خاطر سورئالیست بودنش نمره بگیرد، من نیستم. مگر فیلمسازی که سینما بلد است؛ مثل برگمان که گاهی سورئالیزم اش در دل اثرش جا افتاده و قیافه ی سورئال بودن هم نگرفته. نه سورئال، نه مدرن، نه پست مردن، هیچ کدام از اینها امتیاز نیست. کلاسیک بودن، اما امتیاز است.

دوست وبلاگی: شما در چند مصاحبه خود بعضی از کارگردانان مثل کیسلوفسکی را بی هویت خواندید. می خواستم در مورد هویت کارگردانان از شما سوال کنم که اساساً منظور چیست؟ آیا منظور این است که کارگردان باید حتما آیینه فرهنگ ملت خود باشد؟ و اگر اینطور عمل نکند کارگردان بدی است؟

مسعود فراستی: نگفتم باید آیینه ملت خودش باشد؛ گفتم یک آدم قبل از اینکه هر چه باشد باید آدم باشد و من آدم نمی فهمم اگر هویت نداشته باشد. یک آدم فرهنگی- هنری قطعاً اول باید هویت داشته باشد. یعنی من باید بفهمم با چه کسی طرف هستم. جهانی هم نمی فهمم. اگر بخواهد همه ی دنیا حرفش را بشنوند حتماً اول اول اول اول حرفش ملی است و جهانی بودن از ملی بودن رد می شود.

کیسلوفسکی در "سه رنگ" اش تماماً به فرانسه باج می دهد و احساس حقارت ملت خودش را به نمایش می گذارد. این، توهین آمیز است. یعنی قبل از اینکه ببینیم که آیا این آدم می تواند به فرم برسد یا نه، آنقدر تفکرش خراب است که حتماً به فرم نمی رسد و هیچ کدام از فیلم هایش هم فرم ندارند.

پس وقتی شخصیت هایی در فیلمت ترسیم می کنی که همه در مقابل فرانسه مرعوب اند و به او باج می دهند و خودت را تحقیر می کنی، من اصلاً با تو وارد بحث فرم نمی شوم؛ تو هنوز قبل از این بحث هستی.

سید جواد (به نقل از دوستان متعدد): نظرتان را درباره ی کارگردانان زیر بفرمایید.

- بونوئل.

مسعود فراستی: بونوئل تا دهه ها برای من جزء بهترین ها بود. اما الان که دارم فیلم هایش را می بینم، به نظرم "بل دو ژور" فیلم بدی است؛ "ملک الموت" فیلم بدی است و تقریباً هرچه که از او دیده ام فیلم های خوبی نیستند. باید برسم به فیلم های اولیه و آنها را دوباره ببینم. ولی این قیافه ی عظیمی که امروزه بونوئل دارد را نیستم. ممکن است در فیلم های اولیه اش فیلم های قابل دفاعی پیدا کنم ولی فیلم های پر مدعایش هیچ کدام قابل دفاع نیستند. اینکه سورئالیست است، خیلی هم مخلصیم. "سگ آندولوسی" اش هم فیلم معروفی بوده. اینکه امروز مرا جذب می کند . . . نمی کند. همچنان که "کابینه ی دکتر کالیگاری"- که این همه اسم دارد و خیلی هم در دوره ی خودش فیلم مهمی است- دیگر فیلم خوبی نیست.

- فورد کاپولا.

مسعود فراستی: کاپولا . . . "پدرخوانده" دارد. "پدرخوانده ۱" اش هم بد نیست ولی اصلاً این طور نیست که هر سه پدرخوانده عالی است و شاهکار است و . . . اصلاً از این خبر ها نیست. دومی ضعیف تر است و سومی خیلی بد است. نانش را هم از قصه خورده. به نظر من فیلمساز متوسطی است و فیلم های بعدی اش هم مالی نیست. "اینک آخرالزمان" اش هم مالی نیست.

- کریستوفر نولان، دیوید فینچر، و مارتین اسکورسیزی.

مسعود فراستی: هر سه فیلمسازان صاحب نامی اند ولی من هیچ کدام را دوست ندارم. در بهترین حالت، فیلمسازان متوسط امروزی اند.

اسکوسیزی آدم با سواد تر و سینما فهم تری است که یک فیلم "راننده تاکسی" را- خیلی با اغماض- همچنان می شود تحمل کرد. یک "گاو خشمگین" متوسط رو به ضعیف دارد؛ بین این آخری ها یک Departed قابل تحمل دارد؛ والسلام؛ نامه تمام؛ بقیه فیلم ها بد.

نولان . . . هیچ فیلم خوبی ندارد. آشفته است و اطوار می آید. اینکه داستان را از آخر به اول تعریف کند و . . . اینها بازی هایی است که شاید برای دفعه ی اولی که فیلم را می بینیم کار کند ولی از دفعه ی دوم دیگر نخ نما است. استعداد دارد؛ اکشن بلد است؛ یک جا هایی فضا می سازد؛ ولی در برابر تیم برتون می بازد.

فینچر را خیلی ها خوششان می آید. من خوشم نمی آید. بهترین فیلمش به نظرم Game است که تازه فیلم خوبی نیست.

- اسپیلبرگ.

مسعود فراستی: بهترین فیلمش Always است که یک ستاره می گیرد. "ای. تی." بد نیست . . . دیگر هیچ فیلم خوبی از او نمی شناسم. با اینکه فیلمساز است و تکنیک می فهمد، جهانی از او سراغ ندارم و فرمی هم.

- جیمز کامرون. اینکه فرموده بودید کامرون را با «تسامح بسیار» فیلمساز خوبی می دانید، بخاطر ژانر کارش است؟

مسعود فراستی: نه. به نظرم "ترمیناتور" خوب است؛ "بیگانه" هم خوب است. "تایتانیک" فیلم بسیار بدی است و ابداً قادر نیست فضا بسازد و از فیلمی که در سال پنجاه و خورده ای با همین تم و قصه ساخته شده، "شب به یاد ماندنی"، خیلی عقب تر است، با اینکه کامرون فیلمساز بهتری است و بلد است که با تکنولوژی کار کند. اما در "تایتانیک"، تکنولوژی کامرون را خورده است! یعنی من به جای آنکه حس مرگ پیدا کنم دارم Special Effect می بینیم و این، فیلم را نابود می کند و نابود کرده است. "آواتار"، اما فیلم بدی نیست؛ متوسط است و تا حد زیادی از پس چیزی که می گوید بر می آید. به نظرم "آواتار"- به خصوص با استفاده ی خوب از تکنولوژی- می تواند فرم اش را در بیاورد و حرفش را درست بزند. اصلاً فیلم بدی نیست. هرچند فیلم ماندگاری نخواهد بود، به نظرم در ده سال اخیر جزء فیلم های قابل تأمل است.

- مل گیبسون (خصوصاً فیلم های "شجاع دل" و "مصائب مسیح" اش.)

مسعود فراستی: فیلم هایی که اسم بردی که اصلاً مالی نیستند. یک صحنه در "مصائب مسیح" خوب است: اشکی که از آسمان می ریزد. ولی در کل فیلم هایش مالی نیستند. یعنی به عنوان یک سینماگر اگر بخواهی جدی اش بگیری، زیادی است.

- برایان دی پالما.

مسعود فراستی: دی پالما در میان فیلمسازان متأخر قابل تحمل است و می شود کار هایش را دید. فیلمساز بزرگی نیست ولی آدمی است که بعضی از فیلم هایش دیدنی اند.

- میازاکی.

مسعود فراستی: چندان او را نمی شناسم و چیزهایی که از او دیده ام چندان در ذهنم نمانده اند که بخواهم درباره اش نظر بدهم. چیزهایی که دیده ام به نظرم در بهترن حالت به شدت متوسط هستند.

- کلینت ایستوود (فیلمهایی که خودش کارگردانی کرده مثل "پرچمهای پدران ما" و "نامه هایی از ایوجیما" و "قدرت مطلق" و دیگر فیلمهای وسترنش.)

مسعود فراستی: کلینت ایستوود یکی دو فیلم خوب دارد اما "نامه ها ..." و "پرچم ..." و "قدرت مطلق" هر سه فیلم های بدی هستند. فیلم hearafter هم- که خیلی سر و صدا کرد- فیلم خیلی بدی است. Mystic river را باید دوباره ببینم. Gran Torino بدکی نیست. Million Dollar Baby هم فیلم خوبی است. وسترن هایش هم که اصلاً خوب نیستند.

دوست وبلاگی: ویژگی های یک وسترن خوب را چه می دانید و چرا فیلمی مثل "خوب،بد،زشت" رو اساساً یک وسترن خوب نمی دانید؟

مسعود فراستی: "خوب،بد،زشت" اصلاً وسترن نیست؛ ادای وسترن را در می آورد. آدم هایش هم هیچ کدام وسترنی نیستند. اسلحه بسته اند، اسب در فیلم وجود دارد، اما اینها وسترن نیستند. وسترن فضا می خواهد. در وسترن، محیط و فضا و شخصیت ها و زندگی همه از آن جنس (وسترن) هستند. این جانورانی که در فیلم های لئونه هستند، آدم نیستند و این نماهای احمقانه ی فیلمفارسی اش هم ربطی به وسترن، شخصیت و فضا ندارد. به شدت مبتذل هستند و به آنها "وسترن اسپاگتی" گفته می شود. حیف لغت "وسترن" است. فیلم های سرجیو لئونه قابل مقایسه است با بدترین فیلمفارسی ها.

دوست وبلاگی: چرا راجر کورمن را بهترین فیلم ساز ژانر وحشت می دانید؟

مسعود فراستی: چون راجر کورمن بهترین فیلمساز ژانر وحشت، هست. این چیز هایی که امروزه به آن وحشت می گویند، اینها شوخی است. اینها وحشت نیست؛ دلقک بازی و مسخره بازی و کشت و کشتار است؛ اینها سادیزم است و در نهایت هیچی نیست. ژانر وحشت، کورمن رئیس اش است.

دوست وبلاگی: به نظر بنده فیلم های کورمن دیگر کار نمی کند و مخاطب امروز داستان آلن پو و میزانسن سرد و بی حس کورمن را برنمی تابد و منتج به وحشت او نیز نمی شود. در حالی که به نظرم داریو آرجنتو هنوز هم فیلم هایش کار می کند و آموزش میزانسن و دکوپاژ وحشت است. وحشتی که باسمه ای و توهمی نیست و از مسائل وحشت زای جامعه می آید. آیا عنوان "بهترین" مختص فردی نیست که اثرش هنوز کار می کند؟! (مثلا هیچکاک)

مسعود فراستی: نظرت خوب است و با آن موافقم. اینکه کورمن دیگر کار نمی کند را باید خودم دوباره تجربه کنم چون خیلی وقت است که کار هایش را ندیده ام، ولی درباره ی آرژنتو درست می گویی. فیلم هایش معتبر است ولی من آنها را دوست ندارم. البته اینکه کارهایش وحشت جهان امروز است خیلی حرف بزرگی است. نمی دانم.

اینکه "بهترین" مال کسی است که هنوز کار کند، حتماً درست است. اما من تا جایی که به یاد دارم و دنبال کرده ام، کورمن را ترجیح می دهم. اینکه امروز کار می کند یا نه را باید دوباره ببینم تا بتوانم بگویم. اینکه آرژنتو هم در این ژانر از خیلی ها سر است، حرف درستی است.

دوست وبلاگی: بهترین کمدین های تاریخ از نظر شما چه کسانی هستند؟

مسعود فراستی: باستر کیتون همچنان به نظرم خوب است. لورل و هاردی خوب است. لوبیچ کمدی خوب دارد؛ کاپرا دارد؛ هاکس کمدی های خیلی خوبی دارد. بیلی وایلدر هم کمدی ساز درجه یکی است. درجه یک. فیلمساز درجه یکی هم هست که فیلم بد هم دارد. قطعاً من چاپلین ای نیستم، با اینکه ممکن است خیلی از فیلم های کوتاه چاپلین به درد بخور باشند.

سید جواد: چرا لورل و هاردی را بهتر از چاپلین می دانید؟

مسعود فراستی: لورل و هاردی بدون اینکه ادا در بیاورند، اول شخصیت ساختند ولی چاپلین تیپ ساخته است. شخصیت ها شان هم خیلی درست است (هم لورل و هم هاردی) و هر بار ماجرایی از آنها می بینیم، به قدری کمیک و جذاب است که ده سال پیش می شد دید و الآن هم می شود دید ولی دیگران را خیلی وقت ها دیگر نمی شود تحمل کرد. چاپلین، فیلم "جویندگان طلا" اش فیلم بسیار بدی است. به شدت مفهوم زده است؛ به شدت اطوار می آید و کمدی خوبی نیست.

سید جواد(به نقل از دوستان متعدد): نظرتان را درباره ی بازیگران زیر بفرمایید.

- گری کوپر.

مسعود فراستی: خوشم می آید.

- رابرت دنیرو.

مسعود فراستی: خوشم نمی آید.

- آل پاچینو.

مسعود فراستی: خوشم نمی آید.

- دنیل دی لوئیس.

مسعود فراستی: هیچی. برویم بعدی.

- مت دیمون.

مسعود فراستی: بگذریم.

- لئوناردو دیکاپیرو.

مسعود فراستی: ابداً.

- مریل استریپ.

مسعود فراستی: سمپاتیک است. یکی دو کار جدی هم دارد.

دوست وبلاگی: [یعنی] آل پاچینو یا دنیرو را بازیگران بزرگی نمی دانید؟

مسعود فراستی: نه.

دوست وبلاگی: بهترین بازیگران زن تاریخ به نظرتان چه کسانی هستند؟

مسعود فراستی: گاربو- بیتریش- تیلور- نیو اولمان- هریت اندرسون- اینگرید برگمن.

دوست وبلاگی: به نظر شما بهترین فیلمنامه نویس حال حاضر دنیا کیست؟ (منظورم فیلمنامه نویس در قید حیات است.)

مسعود فراستی: نمی دانم. الآن حظور ذهن ندارم.

دوست وبلاگی: نظرتان درباره سریال های رضا عطاران و مهران مدیری (سریال های پخش شده ایشان از تلویزیون) چیست؟

مسعود فراستی: مدیری، اوایل خوب بود. "ساعت خوش" اش خوب است ولی بعداً مدام افت کرد و افت کرد و افت کرد. گاهی لبخندی بر لب می آورد ولی خیلی افت کرده است. سریال های تلویزیونی عطاران را هم که هیچوقت نیستم.

دوست وبلاگی: با توجه به این مسئله که شما از فیلمسازان ضد مردم بیزارید، چرا از شاعران ضد مردم بیزار نیستند؟ این تناقض چطور توجیه می شود؟ به طور مثال شاملو که در شماره ۷۵۷ مجله "فردوسی" علناً می گوید "از مردم متنفرم!"

مسعود فراستی: یک چنین جمله ای را داوینچی هم می گوید و بعد پس می گیرد و ضدش را هم می گوید. شاملو هم همینطور. در خیلی از شعر هایش تصویری که از مردم می دهد، اصلاً آن تصویر بر آمده از تنفر نیست؛ لحظات است، لحظات این آدم ها. شاملو شاعر خیلی بزرگی است اما در دوران های مختلف زندگی اش گرایشات مذهبی اش را خیلی تغییر می دهد و نظریات سیاسی اش را هم. نظریاتش راجع به جامعه، مردم و غیره. اما همچنان شاعر بزرگی است و شعر برای مردم هم زیاد دارد. به علاوه، کسی که از مردم متنفر باشد نمی تواند کتاب کوچه دربیاورد. این همه تحقیق درباره ی ضرب المثل های کوچه و خیابان مال آدمی است که مردم مسأله اش است.

دوست وبلاگی: آقای مجید اسلامی از بیخ و بن با نقدهای شما و نگاهتان به سینما مشکل دارند. دو سال پیش ولی قبل از نمایشگاه کتاب، در لیست کتاب‌های پیشنهادی‌ شما کتاب آقای اسلامی هم بود. اولاً اینکه نظرتان در مورد نقدهای ایشان چیست؟ دوماً آیا تا به حال برخورد و صحبتی با ایشان داشته اید؟

مسعود فراستی: کتابش، بخش هایی که ترجمه کرده قابل خواندن است و ترجمه ها هم اصلاً بد نیست. نظرش درباره ی سینمای ایران به نظر من خیلی پرت است؛ نقد جدی هم ازش نخوانده ام؛ و . . . نقطه.

دوست وبلاگی: ممکن است نظر تان را راجع به منتقدان زیر بفرمایید؟

هوشنگ گلمکانی- احمد طالبی نژاد- امید روحانی- علی معلم- ایرج کریمی- حسین معززی نیا- بهزاد رحیمیان- شهرام جعفری نژاد- امیر پوریا- پرویز نوری- جواد طوسی- خسرو نقیبی- مهرزاد دانش- امیر قادری.

مسعود فراستی: دوستان عزیز، لطفاً از این سؤال ها نپرسید. من فقط یک جمله در کمک به این دوستمان  در بگویم (خودم هم  مورد هدف این جمله هستم). دوستان، در رابطه با آدم ها (از جمله فراستی)- چه اسم داشته باشند، چه نداشته باشند- به دنبال شخصیت بگردید؛ به دنبال تیپ نگردید. اگر یک منتقد تیپ باشد، نمی فهمیم که فرق نوشته ی او با دیگری و فرق خود او و نظریاتش با دیگری در چیست. اما اگر یک منتقد به شخصیت رسیده باشد، حرف دهانش را می فهمد. به علاوه می توان او را تعریف کرد و سلیقه اش را فهمید. چنین شخصی شجاعت این را دارد که حرف خودش را بزند و خودش را در نقدش بنمایاند، نه اینکه خودش را حذف کند.

دوست وبلاگی: نظرتان درباره سریال های ایرانی -داستانی- بعد از انقلاب چیست؟ بهترین شان کدام ها هستند؟

مسعود فراستی: هرچه به امروز نزدیک تر می شویم، سریال ها ضعیف تر می شوند. گاهی سریال هایی هستند مثل "به کجا چنین شتابان" (ابوالقاسم طالبی) که بدَک نیستند، اما تنها سریالی که بعد از انقلاب قابل دفاع باشد، تا جایی که به خاطر دارم، فقط سریال "کوچک جنگلی" است.

دوست وبلاگی: آیا فیلمی به جز "ساراباند" برگمان وجود دارد که سال تولیدش بعد از ۲۰۰۰ باشد و شما به آن نمرۀ خیلی خوبی داده باشید؟ منظورم ۳ یا بیشتر است.)

مسعود فراستی: عجب سؤال سختی! (پس از کمی فکر) به احتمال خیلی زیاد، نه.

دوست وبلاگی: لطفاً  چند فیلم سه تا چهار ستاره که به هر دلیلی دیده نشده اند و مهجورند را معرفی کنید.

مسعود فراستی: Detective Story، مغازه گوشه خیابان، مرد آرام (جان فورد)، دردسر هری (هیچکاک).

دوست وبلاگی: آیا در سینما به جز فیلم Million Dollar Baby صحنه خودکشی فیلم دیگری هم که دوست داشته باشید و مثل این فیلم از آن دفاع کنید؟؟؟ چون شما در بعضی فیلمها خیلی با این صحنه ها مشکل دارید (صحنه های خودکشی)

مسعود فراستی: شاید این تنها فیلمی است که من از خودکشی اش دفاع می کنم.

دوست وبلاگی: برخی از فیلم ها را جهت نمره دهی درخواست کرده بودم که نمره هاشان خیلی با تصورات من فرق داشت. به خصوص در مورد سه فیلم که نمره هاشان با توجه به متر و معیاری که شما دارید فکر می کردم چیز دیگری باشد. فکر می کردم "اگوییر،خشم خدا" نمرۀ بهتر از صفر بگیرد. همچنین "ساعت گرگ و میش" هم به نظرم بعضی جاها اساساً به نمادهای عجیب و غریب روی می آورد و از سینما فاصله میگیرد؛ مثل جایی که مرد بچه را میکشد و در آب می اندازد و... . در مورد "ارتش سایه ها" هم من به شدت دوستش دارم اما فکر می کردم شما با توجه به متر و معیارتان نمرۀ خوبی به آن ندهید که البته برعکس شد.

اگر ممکن است در مورد این سه فیلم نظر تان را هر چند کوتاه جویا بفرمایید.

مسعود فراستی: خُب، به نظر من فیلم هرتزوک که فیلم خوبی نیست و فقط یک فضای نیمه مالیخولیایی اگزوتیک دارد و نه می تواند آدم هایش را در بیاورد و نه، به نظرم، می تواند فضایش را واقعی کند و فقط از اگزوتیک بودن و عجیب و غریب بودن طرفی می بندد.

فیلم برگمان، "ساعت گرگ و میش"، فیلم خوبی نیست. من هم نمره ی بالایی به آن ندادم (۱داده ام)

"ارتش سایه ها" فیلم خوبی است چون به نظرم فیلمی است که به شدت آدم هایش را در می آورد و یک تفکر اگزیستانسالیستی جدی در فیلم جاری است که تبدیل به سینما شده است.

دوست وبلاگی: احساس می کنم دلم خیلی شبیه دل شماست، استاد. فقط من خیلی بی سوادم و شما خیلی با سواد. یک چیز دیگر! فیلم هایی که از شما نمره ی صفر گرفته اند، خوب است ما برویم یک بار دیگر آنها را ببینیم . . .

مسعود فراستی: اِی وَل!

دوست وبلاگی: و اگر جسارت نباشد، یک سوال هم از شما داشتم. فیلم "جاذبه" چرا نمره اش نیم است؟ به نظر من صفر هم نیست، چون فیلم را که دیدم جز یک کارت پستال بی معنی چیزی نبود. باز هم ببخشید.

مسعود فراستی: چرا ببخشم؟ نظرت خوب است. راستش را بخواهی به نظر من هم نمره ی فیلم صفر است، اما چرا نیم داده ام؟ چون فیلم امروزی ای است که در ساخت فضا- با این همه دکور- موفق بوده است. در ساخت شخصیت ها مطلقاً موفق نیست اما از نظر فضا اگر من این فیلم را کنار فیلم عظیم کوبریک بگذارم، این فیلم برنده می شود. اینکه این همه کامپیوتر و این بازی کامپیوتری در یک چیزی، یک ذره جواب داده است، نمره دارد. ولی امتیاز فیلم [منهای این جنبه] صفر است.

دوست وبلاگی: اگر ممکن است نظر تان را در مورد دو مستند "فقر و فحشا" و "خانه سیاه است" بفرمایید.

مسعود فراستی: هیچ کدام فیلم های خوبی نیستند ولی قطعاً "خانه سیاه است" بهتر از "فقر و فحشا" است. اما "خانه سیاه است" یک فیلم انتلکت قلابی است و "فقر و فحشا" هم یک فیلمفارسی قلابی است. هر دو هم مفهوم زده اند و هیچ کدام هم سینما ندارند.

دوست وبلاگی: می دانم استاد که سرتان خیلی شلوغ است و شاید انجام این کار براتان مقدور نباشد اما از شما خواهش می کنم به هر فیلمی که نمره می دهید، لطف کنید و در حد یک جمله دلیل این امتیاز را توضیح دهید که ما بفهمیم فیلمی که صفر گرفته است مشکلش از کجا بوده؟

مسعود فراستی: چشم. البته فکر می کنم صحبتی که [در مصاحبه ی قبلی] با هم کردیم کمی قضیه را توضیح بدهد، اما حالا که کمی وضعیتم دارد به سمت ثبات بیشتری می رود، احتمالاً بیشتر می توانم در این زمینه فعال بشوم. یعنی اگر جواد یقه ام را بیشتر بگیرد شاید درباره ی بعضی از فیلم ها بتوانم نظرم را بگویم. البته مشخص است که به دلیل تعداد بالای فیلم های درخواستی نمی توان درباره ی همه ی آنها توضیح داد. بعضی ها را هم باید دوباره دید و بنابراین اجرای این درخواست کمی سخت می شود.

دوست وبلاگی: [پس از مشاهده ی مناظره شما با آقای رائفی پور این سؤال برایم پیش آمد که] شما از چه جهاتی با آقای رائفی پور در مورد سینما اختلاف دارید؟ من در تمام تایم این برنامه منتظر جواب این سوال بودم!

مسعود فراستی: این دوست عزیز ما، آقای رائفی پور، اصلاً سینمایی نیست. یکی- دو چیزی هم که این سو و آن سو از او درباره ی سینما شنیده ام هیچ کدام سینما نیستند. دغدغه های دیگری دارد. آن شب هم به معنای جدی وارد بحث نشد که نظراتش را درباره ی سینما بگوید.

دوست وبلاگی (پس از مطالعه مصاحبه استاد درباره شهید آوینی): به نظرم این نقل قول های شما از آوینی و نظراتش بیشتر نظرات خود شماست. حال یا شما روی آوینی تاثیر زیادی گذاشته اید (که شخصاً فکر می کنم به همین صورت باشه) و یا اینکه آوینی تاثیر عمیقی روی شما گذاشته و یا اینکه شما دارید آوینی را به آن صورتی که دوست دارید یه یاد می آورید یا حتی می سازید که در این صورت پیشنهاد می کنم دوباره فیلم "سرگیجه" را ببینید. اگر امکانش هست خود تان مشخص کنید که کدام یک از این حالات درست است.

دوستی دیگر: کاملاً موافقم. تمام این حرف ها را جای جای همین سایت به نقل از خود شما خوانده ام. (برای مثال مقاله سینمای جهانی و ملی که عصاره اش در اینجا به نقل از شهید آوینی ذکر شده است) من هم خوشحال می شوم که دلیل این نزدیکی افکار شما دو بزرگ را بدانم.

مسعود فراستی: خُب، ما با هم خیلی اشتراک نظر داشتیم. اینکه من دارم مرتضی را آنطور که خودم می خواهم می سازم، این طور نیست. اولاً مرتضی خصوصیاتی داشت که من اصلاً ندارم. مثلاً  آن طور لمس کردن جنگ و آن طور شیفته ی جنگ دفاعی بودن. مرتضی از درون شیفته بود و من از بیرون شیفته ام. دوماً اینکه من برخی از نظرات تئوریک مرتضی را ندارم و قبول ندارم. مثلاً بحث "واقعیت" و "حل شدن منِ فیلمساز در واقعیت" که مرتضی درباره ی پوراحمد (در "قصه های مجید") می گوید و به نظر من درست نیست. قبلاً هم به خودش گفته ام. یا مثلاً بحث "فرم و محتوا" که به نظرم حرف مرتضی دقیق نیست چون هم وقتی از فرم حرف می زند، "تکنیک" و "فرم" را یکی می گیرد و مرز آنها را مشخص نمی کند، و هم چگونگی تولید محتوا توسط فرم را شفاف توضیح نمی دهد. سوماً اینکه بین من و مرتضی تفاوت هایی سلیقه ای وجود دارد. مثلاً فیلم "سایه های هجوم" که آقای امینی ساخته و مرتضی از آن خوشش می آمد، به نظر من فیلم خوبی نیست. فیلم "بدوک" هم همینطور. یا مثلاً لیست ده فیلم عمر مرتضی با لیست من خیلی فرق می کند.

این از اشتراکات و افتراق ها. اما از نظر شخصیتی، به شدت به این آدم علاقه دارم، دوستش دارم و فکر می کنم آن طوری زندگی کرد که می خواست و آن طوری رفت که زندگی کرد. امیدوارم من هم همینطور باشم. الآن که آنچه می گویم و می نویسم نزدیک است به آنچه دوست دارم. امیدوارم همانطوری هم بروم که می خواهم.

دوست وبلاگی: آقای فراستی، چه شد که از سینما سر در آوردید؟ آخر رشته ی تحصیلی شما که سینما نیست! یک اتفاق بوده یا قضیه چیز دیگری است؟ اصلا اقتصاد سیاسی کجا و نقد فیلم کجا؟

مسعود فراستی: (می خندد) سؤال خوبی است. سینما قبل از اقتصاد مسأله ی من بود. یعنی از ۱۶ سالگی شروع شد؛ در ۱۷- ۱۸ سالگی جدی شد و تا الأن هم بد جوری جدی است و همچنان ادامه دارد. اقتصاد هم یکی از درس هایی بود که خواندم؛ کمی هم در آن صاحب نظر بودم ولی نه به اندازه ی سینما. درس هم که تمام شد، باز برگشتم به همان دغدغه ی نوجوانی و جوانی و همچنان دغدغه ی میانسالی و احتمالاً کهن سالی هم خواهد بود. این است که مسأله ام سینما است و مسأله ام نقد است.

اما داستان سینما از دبیرستان شروع شد. با خواندن ماه نامه های "ستاره سینما"؛ با آشنا شدن با نقد های شمیم بهار و کیومرث وجدانی. متأسفانه وجدانی که برایم یک منتقد درجه یک بود، با این نقد های اخیر به یک منتقد درجه سه نزول کرده است ولی شمیم هنوز "مال" است، هرچند که ممکن است الآن اگر نقد هایش را بخوانی با یک جاهایی اش موافق نباشی و یا حس کنی که بعضی جا ها تحلیل ها کافی نیست یا هر چیز دیگر. به هر حال از نظر تاریخی جریان این طور بود که گفتم. در دوره ی دبیرستان خواندن ادبیات و نقد فیلم مسأله ی من بود. هر دو را ادامه دادم ولی قضیه ی نقد فیلم قبل از اینکه دانشگاه بروم جدی تر شد. بعد که دانشگاه رفتم، به ایتالیا رفتم؛ نمایش خواندم و بعد فلسفه؛ سینما را رها کردم برای اینکه در دانشگاه هیچ چیز به من نمی داد. بعد به فرانسه رفتم و در آنجا درس های مختلفی- که اقتصاد سیاسی هم یکی از آنها بود- خواندم ولی هنوز سینما دغدغه ام بود. روزی سه- چهار تا فیلم در سینما تک می دیدم و یادداشت می نوشتم و برای یکی از دوستان منتقد می فرستادم (که فکر می کنم چند سال پیش می گفت که آن یادداشت ها را هنوز دارد). یعنی قضیه ی این بیماری کمی بدخیم تر است.

دوست وبلاگی: آیا کتابی مربوط به رشته تحصیلی خودتان (اقتصاد سیاسی) تألیف دارید؟

مسعود فراستی: عرض شود که خیر. من در [زمینه] اقتصاد سیاسی تألیف ندارم.

دوست وبلاگی: می شود درخصوص این رشته توضیحاتی دهید؟

مسعود فراستی: اقتصاد سیاسی کمکی به تو نمی کند که من بگویم چیست و شکل آن را بکشید؛ ۲ نمره.

دوست وبلاگی: شما خیلی رک صحبت می کنید. اما خیلی ها در جامعه ما پاستوریزه تشریف دارند، حداقل در این جور مسایل. نمی شود کمی سیاست به خرج داد واین لحن را آرام تر کرد؟ نمی شود گفت که چون درخارج تندتر از اینها نقد میکنند ما هم اینگونه نقد کنیم.

مسعود فراستی: اینکه در خارج تند از اینها حرف می زنند و من هم شاید از آنها یاد گرفته ام، اصلاً این طور نیست. من از بچگی این بیماری را داشتم (اگر اسمش بیماری باشد، که هست) تا الآن هم ادامه دارد و مسلماً تا زمانی که سرم را بگذارم و بروم هم هست. مشکل است دیگر. بالاخره هر آدمی مشکلی دارد، ما هم این را داریم.

دوست وبلاگی: به چه دلیل ریش شما اینقدر بلند است؟ به دلیل هنری بودن است یا مذهبی بودن؟

مسعود فراستی: هیچکدام. این باز می گردد به زمان دانشجویی. من صبح های زود بیدار می شدم و می رفتم سر کار (کار یدی خیلی سنگینی می کردم). خانه مان هم آب گرم نداشت. بنابراین مجبور شدم ریش بگذارم. ریش گذاشتم و دیدم که با آن راحت هستم. از سال ۵۰- ۵۱ تا الآن.

دوست وبلاگی: ببخشید آقای فراستی، هیچ وقت در کارتان (نقد نویسی) سعی در رقابت با منتقدین دیگر (از هم نسلانتان) را داشته اید؟ آیا اصلا در این کار (نقد) رقابت وجود دارد؟

مسعود فراستی: من نداشته ام. نمی دانم وجود دارد یا نه.

دوست وبلاگی: چه سریال های خارجی ای را دیده اید؟ روزی چند تا فیلم و یا سریل می بینید؟

مسعود فراستی: من چه جوری همه ی سریال هایی را که تا به حال دیده ام را اسم ببرم!؟ در مورد قسمت دوم سؤال باید بگویم که بعضی روز ها دو فیلم می بینم، بعضی از روز ها یکی، و بعضی از روز ها هم هیچی. بعضی وقت ها هم شده است که سه فیلم در یک روز ببینم ولی روال عادی ام نیست.

دوست وبلاگی: چرا در حوزه ژانر وحشت، کمتر ورود کرده اید؟

مسعود فراستی: چون خیلی دغدغه ام نیست. آن جهان خیلی جهانی نیست که من بتوانم با آن نزدیک شوم. یک کورمن است که چند تا فیلمش خوب است ولی آنها هم جزء فیلم هایی نیست که من دوست داشته باشم.

دوست وبلاگی: استاد، چرا دوباره به ۷ بر نمی گردید؟ به خدا خسته شدیم از دست این گبرلو ی بی خاصیت.  تو رو قرآن اگر پیشنهادی برای همکاری دوباره با ۷ داشتید، حتماً برگردید که ما عاشقانه منتظریم. حضور شما اگر با همکاری جیرانی همراه باشد طوفان به پا می کند. شما دو نفر زوج خوبی هستید. یاد اون شب ها بخیر... یک چیزی: باور کنید من یک دوست و یک پسرخاله دارم که اصلاً از سینما سر در نمی آورند ولی همیشه هر جمعه پای نقدهای شما می نشستند و با هیجان تعریف می کردند این چرا اینجوری نقد می کنه؟! شما یک موج جدید را در نقد ایجاد کرده اید.

مسعود فراستی: تمام شد آن ۷. جیرانی هم تمام شد و دیگر نمی شود با او کار کرد. با این آدم بی خاصیت هم نمی شود کار کرد. اگر امکانی پیش بیاید، یک برنامه ی نظری جدی مستقل می سازم که فقط نقد باشد و نظر.

دوست وبلاگی: لطفا بفرمایید که آیا درست به من گفته‌اند که شما از فلسفه تحلیلی بدتان می‌آید و آن را جدی نمی‌دانید؟

مسعود فراستی: نه، درست نگفته اند ولی شاید بخشی از واقعیت درش باشد چون من یک سؤال جدی دارم و آن اینکه فلسفه تحلیلی دارد چه کار می کند؟ فلسفه است یا دارد تحلیل سیاسی می کند؟ فلسفه است یا دارد در بحث هنر دخالت می کند؟ واقعیت این است که فلسفه تحلیلی خیلی تکلیف اش مشخص نیست. فلسفه تحلیلی اول باید فلسفه باشد و متر و معیارش با فلسفه سنجیده شود. با این شرط، هر جا باشد خوب است.

دوست وبلاگی: اینکه می گویند برگمان گفته: "فراستی آموزگار دوران ساز سینماست" درست است؟

مسعود فراستی: (با خنده) ول کن بابا! اصلاً همچین چیزی نشیده ام؛ فکر می کنم یک شوخی بیش نیست.

دوست وبلاگی: راستش من آدم فیلم بازی نیستم ولی شدیداً تحت تاثیر شخصیت و جهان بینی شما هستم. کتاب لذت نقد شما را خوانده ام و خیلی از لحن و مواجه شما با فیلم ها لذت بردم و اکثر برنامه های تلوزیونی تان را هم دیده ام و می بینم. منطق تحلیل فیلم تان بی نظیر است و به قول خود تان سلیقه دارید. می خواستم ببینم این واژه ها، این نگاه، این طرز معاشرت، این سلیقه را چطور در خودمان ایجاد کنیم؟ از خواندن مثلاً کتاب روانشناسی و فلسفی؟ از فیلم دیدن؟ از معاشرت کردن؟ از همه اینها؟! یک پیشنهاد کاربردی برای ما می کنید؟ چون مطمئناً شما با همین منطق و این نگاه خرید می کنید، اخبار را دنبال می کنید، مجله می خوانید، و به نظرم این وحدت در شخصیت در زندگی و بعدها در فیلم دیدن خیلی ارزشمند است.

مسعود فراستی: من هیچ الگویی نمی توانم بدهم. فقط نظرم این است که به شدت باید به خود سخت گرفت و باید گوش و چشم و دل را با ادبیات، موسیقی، نقاشی و سینما تربیت کرد. و قطعاً عقل و سر را هم باید با فلسفه تربیت کرد.

از طرف دیگر، باید زیست داشت و زندگی کرد. با چشمان باز زندگی کرد و برج عاج نشین نشد. باید در خیابان و تاکسی و اتوبوس رفت و مثل مردم عادی زندگی کرد و این زندگی عادی را به سمت مخاطب گرفت. یعنی به هیچ وجه نمی شود از بیرون از زندگی چیزی به دست آورد. زندگی ای که هم باید جمعیت در آن حضور داشته باشد و هم فردیت. این فردیت در جمعیت شکل می گیرد و در خلوت (نه در خلوت تنها شکل می گیرد و نه در جمعیت تنها).

آدم باید خودش باشد و این "خود بودن" به معنای "بیخود بودن" نیست. این "خود" باید تربیت شود؛ باید زحمت کشید؛ و باید زندگی کرد. این زندگی را، از زاویه ای که من دارم بحث می کنم، تنها نباید مفهومی کرد؛ باید فرمی هم زندگی کرد. یعنی نباید فقط این باشد که ما یک سری آرمان و خط قرمز ها داریم- که داریم و باید داشته باشیم- اما اینها باید به فرم تبدیل شود. یعنی ما باید ببینیم نشستن و برخاستن و راه رفتن را؛ شکوفه کردن درخت را باید ببینیم؛ پاییز را باید ببینیم؛ و انسان را در همه ی اینها باید ببینیم.

به نظر من، به مقداری که می زی ایم، آنچه که باید به ما داده شود، داده می شود. و آنچه را که می خواهیم، باید زیست کنیم. رسیدن به آنچه که فکر می کنیم به آن سو هستیم، بدون زیست امکان پذیر نیست و بدون زیست معنایی ندارد. آنچه را که می خواهیم باید در زیست به آن عمل کنیم و در زیست تجربه اش کنیم. بدون این تجربه ی زیستنی و بدون غنی شدن آن به آگاهی نمی رسیم و شخصیت مان شکل نمی گیرد و فردیتی پیدا نمی شود.

و بعد باید با جهان درگیر شویم. جهان فقط برای تفسیر کردن نیست؛ برای تفسیر کردن و تغییر دادن است. درگیر باید شد با جهان و با پدیده ها. من هیچ مسأله ی اجتماعی و هیچ مسأله ی آرمانگرایانه ای را نمی شناسم که از درگیری شخصی من عبور نکرده باشد. دروغین است، کاذب است، ادا است. حتی اگر راست هم بگوییم، ادا است. باید تبدیل به مسأله ی شخصی من و درگیری شخصی من بشود. شاید این مهمترین متر است. آماده شویم برای درگیری شخصی مان با پدیده ها. چه پدیده های فردی، چه پدیده های اجتماعی، و چه جهان پیرامون مان. آنجاست که تصحیح می شویم؛ جلو می رویم؛ و خودمان را پیدا می کنیم. آنجاست که راست و دروغ از هم تفکیک می شوند؛ و آنجاست که رشد اتفاق می افتد.

کسی که دستش به آتش نخورده است، نمی داند که "آخ" ناشی از سوختن چیست. هرچقدر هم که بگوید، تجربه ی نکرده اش لو می رود. باید بسوزد؛ راهی جز این ندارد. باید پایش در آب باشد تا بفهمد که آب چیست. باید گرسنگی کشیده باشد و سیری هم. باید "یاری" را بفهمد. باید هر چیز خوبی را اول در عمل فهمید و بعد به نظر تبدیلش کرد.

اینها همه زیستن است. و در کنارش حتماً باید زحمتی که گفتم را کشید. زحمت برای خواندن و خواندن و خواندن.

دوست وبلاگی: استاد، سلام و تشکر ما را پذیرا باشید و بدانید که خیلی از شما یاد گرفته ایم و خواهیم گرفت. سینما با مسعود فراستی یک چیز خاص دیگر است.

مسعود فراستی: مخلصم.

دوست وبلاگی: ممنون که همچنان پر انرژی، صریح، دقیق و فنی و با جسارتی بی نظیر نگاهمان به سینما را ارتقا داده و لذت مان را از دیدن فیلم به یادماندنی می کنید. زنده باشید وسلامت.

مسعود فراستی: مخلصم.

دوست وبلاگی: از آقای فراستی خوشم نمی آید. ظاهرش، سبک حرف زدنش، تیپ و قیافه و رفتارش بیشتر دافعه دارد تا جاذبه.

مسعود فراستی: مخلصیم.

 

نظرات 1 + ارسال نظر
reza جمعه 23 تیر 1396 ساعت 00:40

جالبه ایشون میگه میازاکی را چندان نمیشناسم خب فرق شما با منتقدی مثل ایبرت در همین است آقای فراستی، شما دانش انیمیشن را ندارید دانش آثار مدرن را ندارید و این بد نیست شما شاید در سینمای کلاسیک خوب باشید اما انیمیشن و سینمای مدرن را نمیشناسید جالب نقد های ایبرت از آثار میازاکی رو وقتی میخونیم دانش ایبرت را میبینم از انیمه های ژاپنی و شناخت خیلی خوبی که از میازاکی دارد و بنده که هم درس انیمیشن و هم شغلم هست حیرت میکنم از دانشی که ایبرت در نقد انیمیشن ها دارد نقد فیلم آواتار ایشون هم بشدت خوبه
بنظرم آقای فراستی کلاسیک زده افراطی است نه معقول بنده هم از آثار کلاسیک لذت میبرم اما وقتی بخوایم از آثار مدرن ایراد بگیریم مثلا ایشون به هیچ فیلمی از سال 2000 به بعد 4 ستاره نداده بنظرم پز باسواد بودنه که قطعا پز قلابی هست قطعا آثاری بوده که ارزش 4 ستاره داشته همانطور که منتقد های بزرگ دنیا به خیلی از فیلم ها امتیاز های بالا داده اند. یادمه ایشون جایی گفتند فرزاد موتمن با سواد است اما کمدی بلد نیست و پوپک و مش ماشاالله فیلم بدی است بنده هم میگویم شما دانش نقد انیمیشن و آثار مدرن را ندارید.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد