مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مصاحبه کاربران وبلاگ با مسعود فراستی 3 – قسمت اوّل (2 مهر 1393)

اشاره: برادر کوچک شما بزرگواران، سید جواد، پس از چند ماه، بار دیگر به سراغ سؤالات تان از استاد فراستی رفته، آنها را با ایشان مطرح ساخت. تعداد سؤالات زیاد بود. علت هم انباشته شدن سؤالات به دلیل مشغله ی جناب فراستی به واسطه ی حضور در برنامه ی "سینما کلاسیک" بود. پس از جدا شدن ایشان از برنامه ی مذکور، اگرچه همچنان پر مشغله اند (و خبر های مربوط به این مشغله ها تا چندی بعد به دوستان اعلام خواهد شد)، با اجازه ی ایشان به تدوین مصاحبه ای جدید پرداختم.

اولاً یک سؤال کلی در ذهن اغلب افراد وجود داشت که چرا ایشان از برنامه "سینما کلاسیک" جدا شده اند. قول داده بودم که توضیح مفصل را از زبان خود ایشان منتشر کنم، لذا این سؤال را به عنوان نخستین پرسش از ایشان پرسیدم. اما پس از آن، وقتی به سراغ اولین سؤال مشخص کاربران رفتم، پاسخ جناب فراستی به درازا کشید. در پاسخ به این سؤال، چنانچه ملاحظه خواهید نمود، جناب فراستی مسائل مهم بسیاری را مطرح کردند که پاسخگوی بسیاری از سؤالات جدید و قدیم طیف گسترده ای از مردم بود. بنابراین تصمیم گرفتم که به همین مطالب پر و بال بدهم و سؤالات بیشتری را در این رابطه از ایشان بپرسم. همان سؤالاتی که بیش و کم در کوچه و خیابان و محافل گوناگون (و البته در همین وبلاگ) از بنده و ایشان پرسیده می شود.

خلاصه ی کلام اینکه اگرچه جناب فراستی طی چند نشست (با حوصله ای مثال زدنی) به تمام سؤالاتی که جمع شده بود پاسخ دادند، با مشورت با خود ایشان ترجیح دادم تا آماده شدن کامل باقی پاسخ ها، دو پرسش مذکور و پاسخ هاشان را در قالب مصاحبه ای مستقل منتشر نمایم.

آنچه در زیر مطالعه می فرمایید پیاده سازی کتبی از پاسخ های شفاهی استاد فراستی است. لذا اگرچه برخی جملات و واژه ها عیناً کلام ایشان نیست، اما دقیقاً همان پاسخی است که ارائه فرموده اند. ضمناً جهت یک دست شدن متن، بدون دست خوردن به فحوای سؤالات، بعضاً، تغییراتی در متن پرسش ها نیز از سوی بنده اعمال شده است و یا گاهی سؤالات مشابه را در قالب یک سؤال واحد درج کرده ام. البته شایان ذکر است که آنچه از استاد فراستی پرسیده ام متن دست نخورده ی سؤالات بوده است و تغییرات مذکور پس از مصاحبه و در مرحله ی تدوین صورت گرفته است.

 

سید جواد: چرا از برنامه "سینما کلاسیک" جدا شدید؟

مسعود فراستی: برنامه "سینما کلاسیک" در اصل برنامه ای بود که من سال ها پیش خودم پیشنهادش را داده بودم، ولی خُب الآن راه افتاد. تهیه کننده ای پیدا شد که خودش به دنبال کار ها رفت و بعد هم از من دعوت کرد و من هم رفتم به برنامه. وسط های برنامه (فکر کنم بعد از ۲۰- ۲۵ برنامه که رفتیم) آدم هایی که همیشه به دنبال نِق نِق کردن می گردند و نه سوادی دارند و نه سلامتی (که در این شورا های مملکت عزیز مان هم لانه کرده اند) گفتند که آها! فراستی که این همه سینمای ایران را می زند، الگویش فقط سینمای (کلاسیک) آمریکا است و [در این حوزه] حتی یک نقد هم از او نمی بینیم. من هم لبخند زدم و گفتم حالا صبر کنید. به موقع، به فیلم هایی هم می رسیم که برق تان بپرد که بفهمید اصلاً از این خبر ها نیست!

رسید به "همشهری کین" و من در همان وقتِ یک ربع- بیست دقیقه گفتم که چرا اینقدر این فیلم بد است. نقد پخش نشد. چه شد؟ این فیلم که فیلم تاپ و اصلی نقد دنیا بوده (تا قبل از این لیست آخری که "سرگیجه" بهترین شد)! ما هم که گفتیم این فیلم آمریکایی پر سر و صدا فیلم بدی است! شما که می گفتید فراستی چرا فیلم های آمریکایی را نقد نمی کنه! پس چرا وقتی کرد، آن را پخش نکردید؟! این، یعنی یک بام و چند هوا. بنابراین نتوانستیم با هم کنار بیاییم.

یا مثلاً سرِ برسون هم همینطور بود. به نظر من "جیب بر" فیلم بدی است و "پول" فیلم بد تری است. این فیلم را هم در برنامه نقد کردم که اینها هم پخش نشد. می گفتند که اینها فیلم های دینی و مذهبی است، ولی فراستی آنها را می زند. به نظر من این فلیم ها اصلاً مذهبی نیستند، فیلم های خوبی هم نیستند. این همه هم برسون در سینمای روشنفکری جهان اسم دارد. خیلی اسم دارد، ولی این فیلم ها فیلم های بدی اند. دلایلش را هم که گفته ام. حالا ان شاء الله بشود کپی آن حرف ها را پیدا کرد و به دوستان ارائه داد.

واقعیت این است که متأسفانه دوستانی که در تلویزیون ما فیلم پخش می کنند خیلی این کاره نیستند و متر و معیار هاشون هم عجیب و غریب است. یعنی اصلاً نمی شود با آنها کنار آمد. از فیلمی مثل Dark Passage شصت و چهار دقیقه پخش می کنند در صورتی که زمان این فیلم صد و خورده ای دقیقه است و شاید تنها یک دقیقه از آن با ممیزی ما قابل پخش نباشد، ولی صد دقیقه اش قابل پخش است که بعداً همین دوستان دوباره فیلم را با تقریباً همان صد دقیقه (نود و چند دقیقه) پخش کردند. این، یعنی اصلاً مسأله شان نیست. آخر به این آثار آسیب نرسانید! به مخاطب احترام بگذارید! از این نظر، متأسفم. من نمی توانم با این وضعیت کنار بیایم.

نکته ی بعدی این است که نظم ندارند، آمادگی ندارند، و نمی شود با آنها یک کار خیلی جدی را به سامان رساند. قدر نمی شناسند. فرق نظر داشتن [صاحب نظر بودن] و قرقره کردن نظرات دیگران را نمی فهمند و . . . مشکلات زیادی از این دست. من حدوداً ۶۰ شب دوام آوردم، ولی دیگر نمی شد دوام آورد . . . آمدم بیرون.

یک ساعت از فیلم هاکس را زده بودند که این، مرا دیوانه کرد. از "هاتاری" که دو ساعت و خورده ای است یک ساعت و خورده ای اش را پخش کردند که واقعاً با متر و معیار های تلویزیون ما هم بیش تر از ۵- ۶ دقیقه قابل حذف ندارد. نتیجته این بود که آن فیلمی که من آن طوری نقدش کردم، ملت وقتی دیدند عصابی شدفحش دادند و گفتند این فیلمی بود که تو خوشت آمده بود؟ چی بود بابا این فیلم؟! حق هم با بیننده ها بود، برای اینکه دوستان یک ساعت از فیلم را درو کرده بودند و سلاخی کرده بودند.

دیگر چه باید بگویم؟ علت ادامه ندادنم اینها بود. به علاوه، تهیه کننده برنامه هم، که بچه ی خوبی است، نتوانست جلوی آنها بایستد و تسلیم خواسته ها شان شد و من هم که خُب، تسلیم نمی شوم. ببخشید. شاید وقتی دیگر.

 

دوست وبلاگی مان:

سلام و با تشکر از زحمات شما

بهتر نیست به جای ماهی دادن، ماهی گیری به افراد یاد دهید؟ منظورم این است که به جای اینکه لیست های طویلی  از فیلم ها به شما بدهند که درباره شان نظر بدهید بهتر نیست نظرتان را، هر چند کوتاه، در مورد مفاهیم اساسی فیلم مانند فرم و محتوا و راوی و شخصیت پردازی و ... ارائه دهید؟ به نظر من اگر نظر شما، به طور مثال، در مورد شخصیت پردازی پرسیده شود و شما نیز با توضیح کوتاه به همراه چند فیلم خوب و بد در این مورد نظرتان را بیان کنید مفیدتر خواهد بود.

به هر حال هرچه بار آموزشی مطالب بیشتر باشد تاثیر آن بیشتر و پایدارتر است.

مسعود فراستی: خُب، نظرت خوبه، ولی ما هم باید در وبلاگ تا حدی به مردم جواب بدهیم. یک مقدار از این نظر دادن درباره فیلم ها و ستاره دادن ها به دلیل این است که من کاری را در ذهن دارم که شخصاً می خواهم آن کار انجام شود. کاری که شاید از خودم شروع بشود و بعد به دیگران برسد. این البته ربطی به ماهی و ماهی گیری ندارد، با اینکه این حرف، حرف خوبی بود. کاری که گفتم اول مربوط به خودم می شود این است:

من دهه ها مرعوب جوّ روشنفکری سینمایی جهان بودم. مثلِ، تحقیقاً، همه. وقتی می گویم تحقیقاً همه، مقصودم فقط ایرانی ها نیست؛ فرنگی ها هم همین طور اند. یعنی [مثلاً] ناگهان دهه ۶۰ آنتونیونی مُد می شود. بعد همه می روند سینه می زنند، ستاره می دهند، نقد می نویسند، و "مفاهیم عمیق" [!] در می آورند. خُب، در جهان کوچک خودِ ما این جوّ سنگین تر بود. [دلیلش] روشن است. چون صاحب آن سینما نبودیم و بیشتر مصرف کننده اش بودیم تا اینکه نقشی در آن داشته باشیم. برای همین، جوّ مذکور دو برابر بر روی ما سنگینی می کرد.

اثرات آن جوّ کاذب و، به نظر من، مرعوب کننده و روشنفکری هنوز هم وجود دارد. شما لیست های اخیر برترین فیلم های عمر منتقدین را مطالعه کنید و با سالها و دهه های پیش مقایسه کنید. همچنان آن ارعاب موجود است. چطور می شود از شرّ این ارعاب خلاص شد؟ من مدتی (دو- سه سالی) است که دارم خلاص می شوم. و متأسفانه فکر می کنم که در این خلاصی تنها هستم. یعنی منتقد دیگری را نمی شناسم. از دوستان و شاگردانم می شناسم کسانی را که وقتی من می گویم "همشهری کین" فیلم بدی است و [امتیازش] صفر است، می فهمند و هم نظرم هستند، اما اینکه این صدا، صدای [حتی] اقلیتی هم بشود، چنین چیزی وجود ندارد و این حرکت، در واقع، یک حرکت تک نفره است.

شروع اش هم از آنجا بود که من شروع کردم به اینکه دوباره فیلم های مهم، کلاسیک، و مدرن را از اوّل ببینم، انگار که قبلاً ندیده ام و یا حالا می خواهم ببینم که نظرم چیست. فرصت شد و به صورت سیستماتیک نشستم و دیدم. نظرات جدیدی پیدا کردم که برای عاشقان سینما خوش آیند نیست. چه آنهایی که غیر جدی هستند و چه جدی ها. متأسفانه جدی ها هم عمدتاً مرعوب اند.

داریم از سؤال دور می شویم، اما به نظرم صحبت دارد به جایی کشیده می شود که بحث مهمی است. ادامه بدهم؟

سید جواد: حتماً.

 مسعود فراستی: یادم است وقتی فیلم "ملک الموت" بونوئل را سر کلاس برای بچه ها گذاشتم که بگویم بونوئل کیست و چیست، دیدم که اِ! چقدر فیلم بدی است! چقدر نمی تواند حرفش را بزند! پس نان چه چیزی را می خورد؟! نان یک سورئالیزمِ Primitive [= ابتدایی] و بی منطق، بدون فضا سازی و بدون شخصیت پردازی. این همه هم اسم دارد و در لیست برترین های خیلی از منتقدین هم بوده. در لیست بنده هم بوده (لیست برترین های عمرم)، ولی فیلم بدی است. خوشبختانه این جرئت را دارم که بگویم "بد است. نه، نیستم." این یک مثال بود. "همشهری کین" هم همینطور بود. کلاس به من کمک کرد. کمک کرد که بایستم و دوباره ببینم. کنارش هم کار کردم و به این نتیجه رسیدم که خیلی از فیلم های روشنفکری و فیلم های عمر منتقدین جهان، و از جمله ایران، فیلم های خوبی نیستند. اساساً دارند نان مفهوم یا سوژه شان را می خورند؛ اغلب مفهوم زده اند. نه فرم درستی دارند و نه محتوا می سازند و باید جلوی آنها ایستاد. باید گفت که "همشهری کین" خیلی فیلم بدی است. "نشانی از شر" خیلی بد است. دلایلش هم . . . "همشهری کین" را که نوشتم. "نشانی از شر" را هم در برنامه "سینما کلاسیک" گفتم که چرا اینقدر بد است، ولی پخش نشد.

به هر حال، الآن من در وضعیتی قرار دارم که در این دو- سه سال اخیر (که همچنان هم این داستان ادامه دارد) دارم هم کلاسیک ها و هم مدرن ها را دوباره می بینم. پست مدرن ها را کمتر می بینم، چون خیلی مرا جذب نمی کنند. آخرین چیزی که از مدرن ها دیدم و خیلی بدم آمد فیلمی است که بچه های "کایه دو سینما"، که منتقد های خوبی اند، دیگر برایش حنجره پاره کردند: "سال گذشته در مارین باد" (آلن رنه). خیلی فیلم بدی است. و این همه ادای روشنفکری در این همه سال هنوز تمام نشده و فکر نمی کنم هنوز هم در دنیا کسی پیدا شده باشد که بگوید آقا، "سال گذشته در مارین باد" فیلم بدی است. با اینکه، به نطرم، "شب و مه" آلن رنه فیلم خوبی است.

خُب، کار سخت است. این، نمی دانم چقدر به ماهی و ماهی گیری ربط دارد، ولی من دارم چیزی که در من اتفاق افتاده است را ارائه می کنم. این ارائه، حداقل برای کسانی که با من زندگی کرده اند و کلاس داشته اند و با هم بوده ایم، مفید بوده و قانع کننده. امیدوارم برای آدم های جدی هم اثری داشته باشد که به فکر بیافتند و بروند دوباره کار ها را به طور جدی و مستقل از همه ی نقد ها و همه ی تعریف های این همه سال ببینند.

من، حالا در این مسیر، دارم فیلم های کوچک را هم پیدا می کنم. من Detective Story اِ ویلیام وایلر را دهه ها پیش دیده بودم ولی از یادم رفته بودم. خُب، هیچ جایی هم نقد مثبت به معنای جدی از این فیلم نمی بینید که مانده باشد. توجه کنید! این، جنبه ی بد نقد است! من در مقاله ی "نقد، منتقد، عامل اخلال" نوشته ام که هیچ اثری بدون نقد وارد تاریخ و ماندگار نمی شود، ولی فیلم خوب می تواند از دست منتقد در برود و در تاریخ مهجور بماند. مثل Detective Story که خیلی فیلم خوبی است و انگار که من تازه آنرا دیدم و تازه کشف اش کردم. یا یک فیلم عالی از لوبیچ: "مغازه گوشه خیابان". آنقدر این فیلم درست است، آنقدر سینما است، آنقدر انسانی است، آنقدر زمان را می گذراند و تا به امروز هم می ماند که حالا وقتی می گویی و بچه ها می روند و می بینند، می فهمند که آره! درست است! پس این طور نیست که من یک گارد خشن مقابل فیلم های مهم دارم. ابداً چنین نیست. بلکه از یک جای دیگر شروع کردم و به اینجا رسیدم.

خُب، وقتی بعضی ها ناگهان با امتیاز "صفر" در لیست های ارزش گذاری وبلاگ برخورد می کنند ممکن است این امتیاز آنها را بهم بریزد. ولن این توضیحاتی که الآن خدمت تان عرض کردم و در برنامه "سینما کلاسیک" هم کمی فرصت شد و مقداری توضیح دادم، به نظرم می تواند زمینه ای را باز کند: نوع دوباره اندیشه کردن و با مغز خود فکر کردن. از ارعاب اسامی بزرگ، از رابین وودِ درست و حسابی یا سانتاگ یا ساریس یا خیلی از منتقدین خوب خلاص بشیم. مثلاً نقد (ستایش) ساریس بر "مهر هفتم" برگمان موجود است. من هم که از طرفداران برگمان بوده و هستم. اما می گویم که "مهر هفتم" فیلم بدی است. لااقل با اغماض می توان گفت که فیلم خوبی نیست.

این چیز ها برای بچه های علاقه مند به سینما مهم است: دوباره رجوع کردن به کلاسیک های تاریخ سینما و فیلم های مهم مدرن، دوباره ارزیابی کردن، و دوباره از موضع فرم به آنها نگریستن. من خودم دارم این کار را می کنم.

این توضیح، یک ذرّه اش، مال این رفیق مان است که آن سؤال را کرده بود، دو ذرّه اش هم برای کسانی است که مدام اذیّت می شوند با این ستاره هایی که جواد هم در این مسأله خیلی مقصر است (مدام لیست به دست است و ناگهان ۵۰ تا فیلم می گذارد جلوی من و می گوید ستاره بده! من هم همینطور بی رحمانه می گویم صفر!). به نظرم این توضیح حداقل کمک می کند به اینکه بفهمیم فراستی چه می گوید و حرف حسابش در این ماجرا چیست.

نکته ی دیگر اینکه زمان می گذرد و تا جایی که من به یاد می آورم در این گذشت زمان نقد ها اینقدر که در سینما کار کرده اند در در زمینه ی ادبیات، نقاشی و حتی موسیقی کار نکرده اند. خیلی زمان ها بوده که ما از نقد های خوب خورده ایم، لذت برده ایم، دانش اضافه کرده ایم؛ خیلی وقت ها هم از نقد های مرعوب کننده ی روشنفکری به فیلم های بد آسیب دیده ایم. این آسیب ها را باید جبران کرد و این وظیفه ی من است. حتماً یکی از آدم هایی که در این بحث وطیفه دارد من هستم. همچنان در عرصه ی هنر و سینما جوّ روشنفکری جهانی مرعوب و مفهوم زده است. یعنی مفهوم زدگی فقط در ایران ما و در طیفی از بچه های به اصطلاح ارزشی و ایدئولوژیک نیست. ارعاب روشنفکر ها در برابر مفهوم زدگی شدید تر است. و من وظیفه ی خودم می دانم که این مریضی این دو طیف را به دقت، مصداقی و تحلیلی توضیح دهم.

فکر می کنم این صحبت به خیلی از سؤالات بچه هایی که مسأله دارند و سؤال می کنند جواب داده باشد.

سید جواد: شاید یکی از دلایل اینکه فیلمی مثل "همشهری کین" سال ها در صدر لیست های منتقدین می ماند، ترس منتقد باشد. ترس از اینکه تمام مطالب و یا نقد هایی که همزمان با نخستین دفاعش از، مثلاً، "همشهری کین" ارائه داده است بی ارزش جلوه کند و زیر سؤال برود. شاید برخی از منتقدین الآن که دوباره "همشهری کین" را می بینند می فهمند که دیگر فیلم خوبی است، اما آن ترس (که ترسی منطقی هم هست) اجازه ی بروز دادن این نظر جدید را به آنها نمی دهد. آیا شما، با رویه ای که فرمودید در پیش گرفته اید، چنین نگرانی یا ترسی را ندارید؟

مسعود فراستی: قطعاً این ترسی که می گویی وجود دارد. یک ترس دیگر هم هست که بد تر است. به نظرم ترسی که تو گفتی ترس دوم است. ترس اول که بدتر از ترس دوم است ترس از دوباره اندیشیدن است. پنجاه سال گفته اند که فلان فیلم خوب است. خُب دوباره فکر کن! شاید الآن بگویی نه! فیلم خوبی نیست! این ترس ابتدا باید، مردانه، در خودم حل شود. این ترس خیلی سخت تر از آن ترس دوم است. غلبه بر این ترس زمان می خواهد و . . . شاید یک ذرّه هم شخصیت در آن دخیل باشد. یعنی منتقد نباید تیپ باشد، باید شخصیت باشد. چون تیپ می ترسد. اما اگر شخصیت باشد، می تواند روی خودش کار کند که نترسد و باید این رشد را در خودش بدهد که با مغز خودش بیاندیشد و با دل خودش هم حس کند.

حالا، به نظرم، زمان هم کمک هایی به ما کرده است. زمان به ما می گوید که الآن از آن آثار دور شده ایم. باید دوباره نزدیک شویم تا دقیق تر ببینیم. نمی دانم زمان دارد این حرف را به ما می گوید یا نه. خدا کند بگوید. به من که می گوید. می گوید: آقا، بس است! حرفِ امروز بزن! امروز دفاع کن! چه از کلاسیک هایی که به نظرت هنوز مهم اند و در رأس (رأس هنر. یعنی سینما، نقاشی و به خصوص موسیقی)، و چه باقی آثار. یعنی اینکه . . . ببین جواد! ما قرار است بتوانیم امروز هم با اینها زندگی کنیم! قرار نیست حرف های قبلی خودمان را قرقره کنیم و حرف تازه نزنیم. باید امروز هم این قدرت را داشته باشیم که بگوییم فلان اثر زنده است.

به نظرم زمان بعضی از آثار را پیر می کند. ممکن است یک زمان عمق میدان از آندره بازن را بیاندازد- که انداخت- تا دیگران را. اما زمان می گذرد و حالا عمق میدان ها و Long Take های بهتری را می بینیم. پس دیگر مرعوب این نکته ی حتی فرمیک یا اغلب، به نظر من، تکنیکی (که خیلی اوقات فرمی نیست) نشویم، بلکه فرمی را جستجو کنیم که کُل بسازد. چون به نظر من، همه ی کسانی که از "همشهری کین" حرف زده اند، و فرمی حرف زده اند، ظاهراً فرمی حرف زده اند؛ فرمی حرف نزده اند، بلکه تکنیکی حرف زده اند و پارسیل. یعنی قِسمی حرف زده اند، نه کلی. الآن باید بشود این فرم را پارسیل ندید؛ مجموع دید. باید جزء را ببینیم و کل را. رابین وود یک جمله دارد که: سینما یعنی جزئیات. خیلی جمله ی خوبی است، اما خیلی ناقص و نصفه است. کدام جزئیات؟ جزئیاتی که کل می سازند، نه جزئیاتی که جزئیات هستند. اگر فقط کل را ببینیم و جزء را نبینیم که فرم نمی فهمیم یا لااقل جزئیات فرم را نمی فهمیم. اگر فقط جزئیات ببینیم و پیوند اینها را و تشکیل دهنده ی یک پیکر واحد را نفهمیم، به نظرم خیلی گیر بزرگی داریم.

از تنها شدن هم نباید ترسید. اینکه نظر من تنها باشد و دیگران بگویند حالا که نظرت را درباره ی فلان فیلم عوض کرده ای، پس نظرات دیگرت هم زیر سؤال است و . . . خُب بگویند. اول مهم این است که من خودم باور داشته باشم. من فکر می کنم نقد هایم هنوز [سرپا هستند]. به جز آنهایی که پس گرفته ام، که از ایرانی ها به جز یکی ("خانه دوست کجاست؟") هیچ کدام را پس نگرفته ام. ولی خیلی از فرنگی ها، خیلی از آنهایی را که نمره داده ام و جزء لیست عمرم بوده اند را پس گرفته ام و هر روز هم دارم پس می گیرم. هیچ هم نمی ترسم. چون سرم بلند است و الآن از چیزی که می گویم می توانم دفاع کنم. قبلاً، به نظرم، دفاعم خیلی تئوریک نبوده، جوّ زده بوده، مفهوم زده بوده، ولی الآن دارد سعی می کند که تئوریک تر باشد، تحلیلی تر باشد، جوّ زده نباشد، و از خلاف جریان بودن هم نترسد.

سید جواد: این فرمایش شما به این معنی است که ما باید در آینده هم انتظار تغییر نظر دوباره درباره ی نظرات و نقد های امروز تان را داشته باشیم؟

مسعود فراستی: حتماً باید این انتظار را داشته باشید، اما یک چیز را مسلّم بدان: چیز هایی که به بدی اش رسیده، دیگر بر نمی گردد و خوب نمی شود. برعکس اش هنوز ممکن است. امکان دارد خوب ها رنگ ببازند، اما بد ها سر جا شان هستند. وقتی الآن "همشهری کین" جواب نمی دهد، واضح است که سال بعد بیشتر جواب نمی دهد. اما یک فیلم که الآن "خیلی خوب" است ممکن است سال بعد "خوب" باشد. زمان باید بگذرد. هم بر پدیده- که پدیده (خود فیلم) زنده است- و هم بر من- که من هم موجود زنده ام. ممکن است که الآن من بگویم Detective Story "خیلی خوب" است، ولی پنج سال دیگر بگویم "خوب" است. نوع تغییرات، به نظرم، این طور است که عرض کردم.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد