مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

سینما کلاسیک 1: پرندگان، آلفرد هیچکاک، 1963

اشاره: آنچه در زیر می خوانید برگردانی است نوشتاری از صحبت های استاد فراستی در برنامه ی سینما کلاسیک. شما همچنین می توانید از طریق لینک مندرج در زیر تصویر، فایل تصویری این صحبت ها را دانلود کنید.ضمناً باید شاره شود که امتیاز هر فیلم، در برنامه سینما کلاسیک مطرح نشده است و استاد فراستی، امتیاز فیلم ها را منحصراً برای انتشار در این وبلاگ اعلام کرده اند.

 

سینما کلاسیک

برنامه اول: پرندگان

امتیاز:

یکم تیر ماه ۱۳۹۳

http://www.uplooder.net/img/image/13/7a9b40783abc1c3ea76e27ac7db7b959/The_Birds_1.jpg

جهت دانلود فایل تصویری صحبت های استاد فراستی، کلیلک کنید!

 

به نام خالق زیبایی ها

سلام. از امشب ۱۰۰ فیلم تاریخ سینما را با هم تجربه می کنیم. اولین فیلمسازی که ۱۰ فیلم خوبش را می بینیم، هیچکاک است. [او] یک انگلیسی الاصل است که هم در انگلستان و هم در آمریکا فیلم های بی نظیری ساخته است.

با فیلم کاملاً بی نظیر هیچکاک، پرندگان، امشب را سپری می کنیم. این فیلم، به نظر من، یکی از منحصر به فرد ترین فیلم های تاریخ سینما است. یعنی هیچ فیلمسازی چنین چیزی را بر روی پرده خلق نکرده است. یعنی با هیچ مدیوم هنری دیگری نمی شود پرندگان ساخت؛ نه با ادبیات، نه با موسیقی، نه با هیچ مدیوم دیگری. با سینما می شود پرندگان ساخت. با سینما می شود از پرندگان ترسید. با سینما می شود پرندگان را تصور کرد؛ تجسم کرد. با سینما می شود هجوم پرندگان را لمس کرد؛ حس کرد . . . و فکر کرد. پرندگان فقط برای سینما ساخته شده است، نه برای هیچ مدیوم دیگری. [اگر] بار ها و بار ها [نیز] پرندگان را دیده باشید، به شما قول می دهم که امشب [باز هم] بی نظیر خواهد بود. با هم پرندگان را ببینیم (انگار که بار اول مان است)، و با هم بر روی نکاتی از پرندگان که، به نظرم من، اصلی هستند، می ایستیم و لذت بیشتری می بریم.

خوب است که پوستر پرندگان را با هم ببینیم. آرم تبلیغاتی هیچکاک این است:

“The Birds is coming”

[یعنی] "پرندگان دارد می آید". جمع نیست؛ فعل مفرد است. در واقع هیچکاک دارد می آید . . . آماده باشید!

پرندگان، قصه ی Melanie Daniels (ملنی دنیلز) است که وارد یک شهر کوچک آمریکایی می شود. سر و وضع اش، لباس پوشیدنش، و آرایش اش جوری است که توجه این شهر را جلب می کند. [این شهر] یک شهر آرامِ به شدت کلاسیک آمریکایی است، نه یک شهر بزرگ. در واقع ملنی با آمدنش در شهر همه چیز را بر هم می ریزد. این ورود ملنی است: به محض اینکه وارد می شود، یک سری پرنده در آسمان پرواز می کنند، صدای سوت عده ای می آید، و ملنی وارد می شود. پرنده ها، آرام آرام، با ملنی وارد می شوند. [ملنی] می آید داخل یک مغازه ی پرنده فروشی، [و ما] آنجا هیچکاک را می بینیم. از جایی که هیچکاک را می بینیم یعنی فیلم شروع شده است. [ملنی] یک مرغ عشق می خرد (صحنه ی مرغ عشق خریدنش هم با Rod Taylor (راد تیلور) خیلی خیلی خاص و جالب است) و وارد شهر می شود. انگار که نه فقط با دو مرغ عشق، بلکه با پرنده ها وارد می شود. ورود ملنی با پرنده هاست. این، قصه ی کوچولو و سر راست پرندگان است، که حالا ببینیم بر روی پرده چه می کند.

هیچکاک طبق معمول با یک Master Shot، با یک نمای عمومی از شهر، شهر را سریعاً به ما معرفی می کند. یک شهر بیش و کم دور افتاده ی آمریکایی با مردمانی که دارند روزمرگی می کنند و هیچ کدام حوصله و توان خیال ورزی ندارند؛ همه اهل زندگی روزمره اند. هیچکاک به این مسأله، یعنی بودن در زندگی روزمره، همیشه اعتراض دارد. [او] می گوید: "من از عادیات متنفرم و اگر عادیات زندگی ما را کرخت نکرده باشد، قطعاً ملال آور کرده است." و قهرمان هیچکاک از این ملال زندگی روزمره گریزان است و همیشه فرار می کند. ملنی، در واقع، عنصر این فرار است. ملنی اصلاً آدم روزمره و آدمی که زندگی عادی و متوسطی را طی کند نیست. [او] آمده است که بِهَم بریزد. آمده است که شهر را، بدون آنکه قصد کرده باشد، بِهَم بریزد. [او] عنصر خیال در زندگی عادی، روزمره و کرخت مردم آن شهر است. به محض ورود او، پرنده هایی در Long Shot دیده می شوند. جلوتر می آید، دو مرغ عشق می خرد، و قصد می کند که این دو مرغ را به خانه ی راد تیلور ببرد. از لحظه ای که سوار قایق می شود، اولین ضربه ی پرنده به او اصابت می کند. به کجا اصابت می کند؟ به پیشانی ملنی. انگار که آن پرنده، تجسم هجوم افکار است. هجوم افکاری که شکل عادی اش می شود پرندگان. یا هجوم گناه است. انگار که ملنی آمده است تا این شهر بی گناه را گناهکار بکند و آنرا بهم بریزد تا شهر دیگری ساخته شود. شهری که دیگر امن نیست، دیگر آرام نیست، و Chaos (= آشوب، هرج و مرج) در آن رخ داده است. آشوب با آمدن ملنی رخ داده است.

معرفی هیچکاک، بعد از شهر، به سرعت بر شخصیت هایش متمرکز می شود. یعنی ملنی، راد تیلور و خواهر کوچکش، مادرش، و نامزد سابقش که معلم مدرسه است . . . و اعضای شهر (آدم های شهر از راننده گرفته تا تمام آدم هایی که در جاهای مختلف کار می کنند). شهر به سرعت برای ما معرفی و تجسم می شود، و همینطور آدم ها و کارشان و رودخانه ای که وسط شهر قرار گرفته است (بین ملنیِ وارد شده به شهر و خانه ی راد تیلور.)

من، به نظرم، هجوم پرندگان که دیگر به زمین و زمان رحم نمی کنند، یک جور هجوم خیال است. خیالی که اینجا به کابوس تبدیل شده است. اصولاً هیچکاک، به نظر من، تِم مورد علاقه اش "واقعیت- خیال" است. خیالی که آدم های خسته از دنیای واقعی به آن پناه می برند. علتِ این پناه بردن، خستگی از این زندگی ملال آورِ به اصطلاح مدرنِ آرام است. ملنی این گونه آدمی است، اما آدم های شهر این طور نیستند. ملنی از یک طرف عشق را با خود به شهر می آورد، و از طرف دیگر گناه را و عنصری است که با آمدنش شهر را بهم می ریزد و پرنده ها را با خودش می آورد.

هیچکاک هیچ وقت نمی گوید که این پرندگان چرا به شهر آمدند؟ چرا شهر را در نوردیدند؟ چرا به زمین و زمان رحم نکردند؟ حتی به بچه های مدرسه هم رحم نکردند و پیر و جوان را از دم تیغ گذراندند.

این صحنه ها را ببینید:

 مثلاً صحنه ای را که ملنی نشسته و منتظر خواهر راد تیلور است که دارد درس می خواند. موسیقی آرام آرام می آید. افکت آمدن پرندگان و نشستن شان می آید، و ما آرام آرام وحشت را تجربه می کنیم. ما داریم می بینیم که پست سر ملنی چه اتفاقی دارد می افتد: پرنده ها دارند می نشینند. یکی. دو تا. ده تا. و ده ها پرنده، پشت سر ملنی آماده ی حمله هستند. ملنی [اما] نمی بیند و دیر تر از ما متوجه می شود. و [در نهایت] ملنی حرکت می کند و پرنده ها حمله می کنند. بچه ها بیرون می آیند و پرنده ها از زاویه ی بالا به آنها حمله می کنند.

زاویه ای در فیلم موجود است؛ یک نما با زاویه ای بسیار بالا که انگار از نگاه یک پرنده است از بالای آسمان. یا یک تقدیر شوم است برای این مردم.

Story Board های پرندگان یکی از عجیب ترین Story Board های تاریخ سینما است. عین چیز هایی که هیچکاک کشیده، فیلم برداری شده است.

در آخر، پرنده ها، موقتاً، آتش بس می دهند. به چه دلیل؟ به دلیل دو مرغ عشق و دختر بچه ی داخل خانه. ساکنین امکان پیدا می کنند که درب را باز کنند. پرنده ها نشسته اند و همه جا را اشغال کرده اند. [کاراکتر ها] از درب بیرون آمده، سوار ماشین می شوند و موقتاً از سلطه و حکومت پرندگان خارج می شوند.

فیلم هیچ توضیح نمادینی نمی دهد. چقدر خوب! فیلم نمادین نیست. به باور من، سینما نمادین نیست. سینما هنر Objectivite (اُبژکتیویته) است و از طریق عینیت است که به ذهنیت تبدیل می شود؛ به ذهنیت گذار می کند. و هیچکاک این را خوب می فهمد. به همین دلیل هیچ چیزی را، حتی پرنده ها را، نماد نمی کند. رادیو نمی گوید که این پرندا ها چرا آمده اند؟ از کجا آمده اند؟ آیا این پرنده ها واقعی اند؟ یا اینکه تجسم خیال اند؟ هیچ کدام از اینها را ما نمی دانیم؛ فقط می دانیم که پرنده ها حمله می کنند. خیلی هم جدی حمله می کنند.

تجربه ی دیگر پرندگان، بعد از دیدنش، این است که هر بار ما کلاغ یا پرنده ای شبیه کلاغ را می بینیم، آن پرنده ما را می ترساند. هیچکاک با پرنده هایش همیشه ما را می ترساند. همیشه وحشتی را بر ما مستولی می کند.

ما، در پرندگان، حمله ی پرندگان را به قهرمان فیلم و به آدم های فیلم تجربه می کنیم [و علاوه بر آن] حمله ی پرندگان را به خودمان نیز تجربه می کنیم. هر لحظه ای که دست راد تیلور از پنجره ای یا از لای چوبی بیرون می رود و نوکی می خورد، انگار به ما نوک خورده است. هیچکاک جوری فیلم را کارگردانی کرده که پرنده ها دارند به ما حمله می کنند. پرندگانی که به دلیلِ . . . خوشبختانه هیچکاک دلیلی برایش نمی تراشد. هیچکاک اهل توضیح آثارش، اهل نماد بازی، و اهل نماد سازی نیست. می گوید با پرنده ها بترسید؛ آماده شوید که بترسید. این ترس شما را از دنیای ظاهراً آرام مدرن خلاص می کند. شما را آدم دیگری می کند و از مدرنیته و آرامشش و نظمش بیرون می کشد، چون شما در دنیای آرام مدرن کرخت شده اید. پرنده ها ما را از این کرختی در می آورند. و پرندگان هیچکاک به ما می گویند که شاید فقط با عشق می توان از حکومت، از تعرض، و از حمله ی وحشیانه ی پرنده ها در امان ماند. این چیزی است که هیچکاک دارد با سینما می گوید. ما با سینما حسش می کنیم و لذت می بریم و به خودمان می آییم.

به سکانس پایانی فیلم توجه کنید! یک بار دیگر با هم ببینیمش. به نظر می رسد که حمله ی پرندگان دیگر آرام شده است؛ دیگر حمله ای در کار نیست. سکوت است و خطر رفع شده است. راد تیلور، آرام، درب را باز می کند، و می بینیم که پرندگان همه جا را اشغال کرده اند: زمین، بالا، پایین، نرده ها، و سقف خانه را گرفته اند . . . ولی نشسته اند. [شخصیت] با ترس و لرز قدم بر می دارد، دستش را بر نرده می گذارد. یک پرنده به او حمله می کند. انگار به ما حمله می کند. این، آرامشِ قبل از طوفانِ دوباره است. در همین فاصله ی آرامش است که [شخصیت ها] می توانند با همدیگر، چهار نفری، با ماشین از اینجا آرام رد شوند. فعلاً آتش بس پرندگان است. تا کِی؟ نمی دانیم. هیچکاک به ما نمی گوید.

پرندگان، از اولین لحظه ی فیلم، ورود ملنی، خرید مرغ عشق (که همان دقایق اولیه ی فیلم است) تا ثانیه ی آخر تعلیق را نگه می دارد. تعلیق، ترس نیست. تعلیق، در واقع، حکومت بی ثباتی است. تعلیق غافلگیری نیست. تعلیق را بعداً در فیلم های دیگر هیچکاک دقیق تر و جدی تر بحث خواهیم کرد. فقط بگویم که تعلیق هیچکاکی در پرندگان یکی از جاهایی است که در اوج است.


http://www.uplooder.net/img/image/35/a3c1f1f0dc03e61d3384d4b3dd4e2bb4/birdsbillboard.jpg