مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

سینما کلاسیک 27: کاگه موشا (شبح جنگجو)، آکیرا کوروساوا، 1980

اشاره: آنچه در زیر می خوانید برگردانی است نوشتاری از صحبت های استاد فراستی در برنامه ی سینما کلاسیک که با همّت و همیاری دوست خوبم، مهدی، انجام گرفته است. شما همچنین می توانید از طریق لینک مندرج در زیر تصویر، فایل تصویری این صحبت ها را دانلود کنید.  ضمناً باید شاره شود که امتیاز هر فیلم، در برنامه سینما کلاسیک مطرح نشده است و استاد فراستی، امتیاز فیلم ها را منحصراً برای انتشار در این وبلاگ اعلام کرده اند.

 

سینما کلاسیک

برنامه بیست و هفتم: کاگه موشا (شبح جنگجو)

امتیاز:

بیست و هفتم تیر ماه ۱۳۹۳

 http://www.uplooder.net/img/image/62/5f07ed6c48d49af1423f4ad5c2268268/Kage_Musha.jpg

جهت دانلود فایل تصویری صحبت های استاد فراستی، کلیک کنید!

 

به نام خالق زیبایی ها

سلام. امشب فیلم دیگری از آکیرا کوروساوا را با هم می بینیم. فیلم مهمی به اسم شبح جنگجو (کاگه موشا).

کاگه موشا خیلی به سختی ساخته شده است. به نظر می رسد، آن طور که از خاطرات کوروساوا می خوانیم، سخت ترین فیلم کوروساوا بوده است. تهیه کننده پیدا نمی شده، بازیگر بازی در آورده و مدت های طولانی مساله ی پول، مساله بوده است. تا اینکه بالاخره شرکت های آمریکایی با یک شرکت ژاپنی با هم به نتیجه می رسند.

در مدتی که فیلم متوقف می شود، کوروساوا مقدار زیادی نقاشی می کشد (کوروساوا قبلاً نقاش بوده) و از طریق نقاشی ارتزاق می کرده است. کوروساوا تمام طرح های فیلم را می کشد. بخشی از آنها موجود است و به شدّت دیدنی است. حتی دکوپاژ بعضی از صحنه ها را هم می کشد و جای دوربین را هم معین می کند. نقاشی ها به عنوان سندی که سند جدّی یک فیلم ساخته نشده است، باقی می ماند. امیدی به ساختن فیلم دیگر نمی ماند. تا اینکه بالاخره فیلم برای تولید آماده می شود. اگر نقاشی ها و فیلم را ببینید ، می فهمید کوروساوا چقدر دقیق کار کرده است. یعنی شاید کاگه موشا از نظر پرداخت و از نظر دقّت در ساخت، مهم ترین فیلم کوروساوا باشد. همه چیز به دقّت طراحی شده و با جزئیات کامل، از رنگ ها تا زوایا تا سیاهی لشکر ها، چندین صد نفر سیاهی لشکر فیلم هستند که همه شان درست سازمان دهی شده اند و چندین قلعه و اسب و خرج خیلی خیلی زیاد برای فیلم. همه با یک کارگردانی بسیار توانمند موفق می شوند شبح جنگجو را بسازند.

شبح جنگجو مضمونش، مضمون یکی از تم های مورد علاقه ی کوروساواست. یعنی واقعیت و توهّم. آیا واقعیت و توهّم دو چیز اند؟ شبح جنگجو به این تم پاسخی می دهد. آیا واقعیت و توهّم یکی اند؟ یا جاهایی با هم برابرند؟ کوروساوا در آخر به این نکته می رسد و ثابت می کند که واقعیت و توهّم یکی اند. گاهی واقعیت را مقابل توهّم قرار می دهد و گاهی آنها را یکسان می کند و متّحد.

دقّت کنید به صحنه ی اوّل فیلم، قبل از تیتراژ. طولانی ترین سکانس کوروساواست. این سکانس، شش دقیقه طول می کشد. دوربین ایستاست. سه نفر در Medium Long Shot نشسته اند: فرمانروا، برادرش و دزد (که لباس فرمان روا را تنش کرده است). برادر سال ها نقش بدل شینگن [Shingen] (فرمانروای قرن شانزدهم ژاپن) را بازی کرده است، برای اینکه از او محافظت کند. و الان دزد.

در همان شش دقیقه ی اوّل (همان سکانس اوّل) قصه ی دزد را به ما می گوید. در واقع بدل باید جای واقعیت را بگیرد. جای شاه را بگیرد. بدل، یک دزد است. دزدی که در شرف اعدام بوده و با این تصور که می تواند جای شینگن (شاه) قرار بگیرد از اعدام نجات پیدا کرده است. بدل، اصل، واقعیت، و توهّم، مضمون فیلم شبح جنگجو است. کوروساوا موفق می شود این مضمون را آنچنان درست (در قصه و در فرم) پیاده کند که غیر از تماشاگر، همه فریب می خورند. همه توهّم را به جای واقعیت می گیرند. همه دزد را به جای شینگن می گیرند. از این نظر، فیلم خیلی سختی است. باید ببینیم که چطور وادار می شوند دزد را به جای ارباب (شاه) بگیرند و چطور آرام آرام باور می کنند و چطور آن کسانی که واقعیت را می دانند کشته می شوند و کسی دیگر نمی داند واقعیت چیست و توهّم کدام است.

صحنه ای در فیلم موجود است که به سبک چه کسی لیبرتی والانس را کشت، دوباره صحنه ی واقعی، که ما ندیدیم، بازسازی می شود. صحنه ای که یک نفر به دقّت از یک روزنه ی کوچک شلیک می کند و یک درخت کاج مقابلش است. بازسازی این صحنه به نظرم شبیه فیلم فورد است. و به ما کمک می کند که ببینیم واقعیت چه بوده. پسر فرمانروا می دانسته قضیه چیست. اما او هم جا می زند و فقط یک عنصر باقی می ماند که می داند واقعیت کدام است: اسب. اسب شینگن. او به راحتی بعد از مرگ شینگن به دزد (بدل) کولی و سواری نمی دهد و با جایگزینی توهّم به جای واقعیت مقابله می کند.

یک صحنه هست که خوب است با هم مرور کنیم. صحنه ای است که دزد (بدل) از اسب به زمین می افتد. چون اسب به اش سواری نمی دهد. دوربین کوروساوا می ایستد، او از Foreground دور می شود و به ته Background می رود. باران می بارد (باران از یک طرف گره گشاست در آثار کوروساوا، از طرف دیگر توهّم ایجاد می کند. و اینجا به نظرم این وجه ایجاد توهّم در باران خیلی مهم است) و از ته Background ، شینگن به جلو می آید و نزدیک دوربین می شود. بازی خوب رفت و برگشت توهّم- واقعیت، با بازی بازیگران و جای دوربین و المان باران، یکی از ترفند های عالی کوروساوا است که این ترفند فرمیک، در واقع خود مضمون فیلم است. اینگونه است که فرم، محتوا می شود.

گاهی واقعیت خودش را به رخ می کشد و از توهّم فاصله می گیرد. دزد یک عادت دزدی همیشگی داشته است. صحنه ای هست که دوباره، با همین عادت، خمره ی بزرگی در کاخ پیدا می کند و خمره را می شکند به طمع اینکه گنجی پیدا کرده است. در آن خمره جسد شینگن را پیدا می کند. و این را، هم خودش می بیند هم ما. تصمیم می گیرد به جای شینگن قرار بگیرد و صاحب دارایی های شینگن شود. این رابطه ی بین بدل و اصل، رابطه ی بین توهّم و واقعیت در طول فیلم جاری می شود. زن های شینگن هم این را می پذیرند. هر چند که او به راستی اعلام می کند که من [شینگن] نیستم، آنها فکر می کنند [که او] شوخی می کند.

صحنه های عجیب و غریبی در فیلم وجود دارد. توهّم هایی که خودِ بدل دارد و توهّم می زند. صحنه ای است که شبیه کابوس است، با رنگ های عجیب و غریب کوروساوا، کنار دریا. صحنه خیلی خوب گرفته شده، با رنگ های خاصی که بین واقعیت و خیال (توهّم) در واقع مخدوش شده است. و این را کوروساوا بسیار خوب درآورده است.

این مضمون آنقدر سنگینی می کند بر فیلم و فیلمساز که، به نظرم، گاهی بعضی چیز ها فدا می شود. بعضی از بازی ها شُل هستند و خوب اجرا نشده اند. موسیقی فیلم بعضی جاها به شدّت از اثر بیرون می زند. بعضی از صحنه ها طولانی اند. همه در خدمت این اند که این مضمون را بسازند و به نظر می رسد با اینکه قصه از یک واقعه ی قرن شانزده ژاپن گرفته شده، مضمون [در آن] سنگینی می کند. خیلی جاها به خوبی از پس فرم بر می آید و خیلی جاها هم مضمون اصل می شود. و این به فیلم آسیب می زند. اما فیلمی است که خیلی با دقّت صحنه هایش ساخته شده.

صحنه های اوّل فیلم را به یادتان بیاورید. زمانی که یک آدم با عجله از دور می آید و سیل عظیم لشکری که یا به خواب رفته اند یا افتاده اند (با رنگ هایی که بازی شده است، خیلی صحنه ی عجیبی [می سازد]). [آن آدم] می رسد به جلوی کاخ و خبر را می دهد.

درگیری هایی که بین دو قبیله (نیرو) انجام می شود، با پرداخت درست کوروساوا [همراه است]، چون کوروساوا استاد درآوردن جنگ است، جنگ با شمشیر. کوروساوا همیشه شمشیر را بر تفنگ ترجیح می دهد. و هر جا که جنگ با شمشیر هست، عالی اجرا می شود. جنگ [صرفاً] با تفنگ، یا جنگ با تفنگ، لابه لای جنگ با شمشیرمثل لیر شاه (فیلم آشوب) و اینجا، مشکلاتی برای این تداخل ایجاد میکند. اما باز، دوربین کوروساوا اینجا خیلی به سادگی و درست رفتار می کند. اکثراً جای دوربین به دقّت گذاشته شده است. جوری که ما بتوانیم همه چیز را ببینیم.

در فیلم هیچ امیدی نیست. شاید از تلخ ترین فیلم های کوروساوا باشد. فیلم به شدّت سرد و به شدّت نومیدانه است. انگار که هیچ جای امیدی درکار نیست و یکی شدن واقعیت و توهّم هم دردی را دوا نمی کند. و اصلاً دنیا جای امیدی باقی نمی گذارد.

خوب است به صحنه ای از جنگ فیلم دقّت کنیم و نوع کارگردانی کوروساوا را ببینیم. به این صحنه توجه کنیم:

 نیرو هایی وارد می شوند. در مقابل، نیروی دوم می آید و واکنش نشان می دهد و جنگ به شدّت آرام، در می گیرد. آن الگوی همیشگی کوروساوا که قبل از جنگ، جنگ در درون اتفاق می افتد [اینجا هم وجود دارد]. چه جنگ تک نفره ی فرد با فرد، چه جنگ کلّی. انگار که این، در فرهنگ ژاپن و فرهنگ کوروساوا است. آمادگی در درون اتفاق می افتد و بعد به لحظه ی حرکت و انفجار می انجامد. و واکنش ها را می بینیم. نگرانی ها و اضطراب ها همه بعد از این می آید.

جمله ای در فیلم است که باید الگوی بدلِ ما شود. جمله ای که از فرمانروا شنیده. "چابک چون باد، بی صدا چون جنگل، بی رحم چون آتش، با صلابت و محکم چون کوه." این را می شنود و سعی می کند ادای این را در بیاورد. اما شخصیت [اش]، این اجازه را [به او] نمی دهد. همین جاست که "چون کوه" را پس می زند. همین جاست که قضیه لو می رود و جنگ آغاز می شود و آن پایانی که در فیلم خواهید دید.

با هم کاگه موشا (شبح جنگجو) ی کوروساوا را ببینیم و از آن لذت ببریم!

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد