مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

سینما کلاسیک 22: هفت سامورایی، آکیرا کوروساوا، 1954

اشاره: آنچه در زیر می خوانید برگردانی است نوشتاری از صحبت های استاد فراستی در برنامه ی سینما کلاسیک. شما همچنین می توانید از طریق لینک مندرج در زیر تصویر، فایل تصویری این صحبت ها را دانلود کنید.ضمناً باید شاره شود که امتیاز هر فیلم، در برنامه سینما کلاسیک مطرح نشده است و استاد فراستی، امتیاز فیلم ها را منحصراً برای انتشار در این وبلاگ اعلام کرده اند.

 

سینما کلاسیک

برنامه بیست و دوم: هفت سامورایی

امتیاز:

بیست و دوم تیر ماه ۱۳۹۳

 http://www.uplooder.net/img/image/19/542231e1721a1d953076c0346abb3827/Seven_Samurai.jpg

 جهت دانلود فایل تصویری صحبت های استاد فراستی، کلیک کنید!

 

به نام خالق زیبایی ها

سلام. امشب فیلم به شدّت معروف، اثرگذار و مهم کوروساوا را خواهید دید: هفت سامورایی. از روی این فیلم نسخه های زیادی ساخته شده. از هفت دلاور گرفته تا بسیاری از فیلم های دیگر. فیلمی است به مدت سه ساعت و اندی که تا آخر می شود آنرا دید و تا آخر تنش و حتی تعلیقش را در عمده ی جا ها حفظ می کند.

فیلم، سه گروه را به ما معرفی می کند: دهقان های فقیر، راهزن های غارت گر، و سامورایی ها. هفت سامورایی فقیر که به خاطر یک جیره ی ناچیز روزانه، حاضر به یک مبارزه تا دم مرگ می شوند. در یک ساعت اوّل، ما شاهد معرفی سامورایی ها هستیم. رئیس شان، که مردی است مهربان، قوی، مصمم، سازنده، و استراتژیک از نظر جنگی. او شمشیر زن ماهری است که در سکوت (در کل طول سه ساعت و اندی فیلم، شاید فقط حدود سه جمله حرف می زند) زندگی می کند، می رزمد، نجات می دهد، و در آخر نیز با یک گلوله ی اتفاقی از دنیا می رود، اما به نظرم یادش همچنان باقی می ماند. آن چهره ی به شدّت درهم، سرد، و درونی که اصلاً سمپاتیک (Sympathetic) نیست. برعکس، آنقدر آدم و محکم است که آدم همیشه او را به یاد می آورد و محکم ایستادنش را، شمشیر زدنش، دوباره ایستادن، و بعد فوران حرکت و دویدنش را.

سامورایی ها می دوند. این دویدن، آغاز جنگ و خود جنگ است. بعد، لحظه ای فرا می رسد که باید بایستند و حمله کنند.

نسخه ی سه ساعته ی فیلم در برخی جاها کمی خسته می کند. هم در معرفی اوّلیه، و هم در سازماندهی دوم که پیش از حمله ی راهزن ها اتفاق می افتد. اما مستقل از این ضعف، به نظرم کوروساوا در این فیلم کار بزرگی می کند. این فیلم، در شخصیت پردازی، در گره های فیلمنامه، در استادی کارگردانی، و در نگه داشتن ریتم، فیلم کاملاً به درد بخور و قابل مطالعه ای است.

شخصیت اوّل آنقدر خوب ساخته می شود و آنقدر به درد بخور است که نه تنها دیگر شخصیت ها به تبع او وارد لیست می شوند، بلکه ما هم با او جلو می رویم. اوّلین چیزی که از او می بینیم، تراشیدن مویش است. تراشیدن مو در فرهنگ سامورایی یک جور تنبیه است. اما در اینجا کوروساوا دارد کار دیگری می کند: او سرش را می تراشد، لباس راهب ها را به تن می کند، و با این لباس به سراق دزدی که پسربچه ای را دزدیده است می رود و او را (با یک ضربه) می کشد. و[سپس] بدون هیچ گونه منیّتی، انگار که یک وظیفه را انجام داده است، آرام باز می گردد. چیزی از غرور و خود نمایی در این شخصیت وجود ندارد و همین شخصیت است که توجه ما را به فیلم جلب کرده، تا آخر همراه مان می کند. جمله ی بی نظیری هم در اوّل و آخر دارد. او می گوید که من بسیار مبارزه کرده ام و بسیار هم شکست خورده ام. در آخر هم می گوید: اِاِاِی. هنوز زنده ایم، ولی شکست خورده ایم و دهقانان پیروز شده اند. پس تمام فیلم قصه ی یک شکست است. شکست سامورایی ها و شکست راهزنان. کوروساوا این دو طیف را با هم مقایسه می کند. راهزنان ضد انسانی که به هیچ چیز رحم نمی کنند و سامورایی هایی که به خاطر مردم دست به مبارزه می زنند. اما برخورد مردم (دهقانان فقیر) با هر دو طیف یک جور است [چون] فکر می کنند که آنها برای غارت آمده اند.

کوروساوا دارد پایان دوران سامورایی را می گوید، برای این به سر رسدین ضجّه می زند، از این دوران پهلوانی به نیکی یاد می کند و می پذیرد که این دوران به پایان رسیده است.

دهقانان این فیلم را اگر به هر فیلمساز دیگری، خصوصاً فیلمسازان روس و دیگر فیلمسازان بلوک شرق، می دادند، چنان فیلمی تحویل ما می دادند که از فرط فقر زدگی، دیدن آن برای ما غیر ممکن می شد. اما کوروساوا جنبه های مختلف زندگی آنها را، به دقّت، برای ما توضیح می دهد. هم ضعف های آنها و خودخواهی های طبقاتی شان، و هم جنبه های انسانی شان را.

کوروساوا در بین این همه جنگ های جدّی، قصه ی عشقی می گوید. قصه ی عشق یک مرد جوان و یک دختر روستایی. چقدر هم خوب این قصه را در دل آن همه تنش، تعریف می کند.

صحنه ای در فیلم است که من فکر می کنم خیلی اساسی است. صحنه ای که سه یا چهار سامورایی به مقرّ راهزنان حمله می کنند، آنها را فراری می دهند، و خانه شان را به آتش می کشند. یک زن در این خانه است که زن یکی از دهقانان بوده است. در این حمله باید چهره ی زن را دید. چهره ی عجیب و غریبی است. انگار که نه به این دنیا، بلکه دارد به جایی از دنیایی دیگر نگاه می کند. انگار که اصلاً مال این فیلم نیست، ولی هست. بعداً می فهمیم که زن یکی از روستایی هایی بوده که رفته است و الآن، تحت کنترل راهزنان است. کوروساوا به طرز عجیب و غریبی به این صحنه می رسد، یعنی در میانه ی آن جنگ شدید بین راهزنان و سامورایی ها، این زن را فراموش نمی کند. لحظات کوتاهی بر روی او توقف می کند، اما بسیار تأثیرگذار است. این زن در فیلم های دیگر کوروساوا نیز هست. در سریر خون و در خیلی فیلم های دیگر کوروساوا نگاه این زن دیده می شود و در اینجا از همه مشهود تر است.

به نظرم مرگ سامورایی ها، مستقل از اینکه بسیار دراماتیک است، به شکل درستی در اثر نشسته است و گویی سرنوشت محتوم آنهاست. مرگ آن شمشیر زن خاموش با یک گلوله ی تصادفی (که انگار از آسمان آمده است) آنچنان همه - و ما- را به هم می ریزد که به یادمان می ماند. هم در این مرگ و هم در تمام فیلم، تأثیر پذیری کوروساوا از جان فورد مشخص است. خودش هم گفته است که تحت تأثیر این استاد بزرگ سینما بوده است. اما [با این وجود نیز] معلوم است که اینجا کوروساوا است، و آنجا جان فورد بی نظیر.

کاری که کوروساوا در هفت سامورایی می کند، این است که می تواند با پرداختن به جزئیات، کلیت درستی را در بیاورد. اسیر جزئیات نمی شود. نه در دوربین فوق العاده اش، نه در Pan های بی نظیرش، نه در Wipe ها و نه در تدوین. تدیوینی که به شدّت ریتم راحفظ می کند، هرچند که ممکن است قصه ها اپیزودیک به نظر برسند. [به هر حال] او مجبور است که فیلم سه ساعت و اندی اش را به سه قسمت تقسیم کند.

[فیلم] قادر می شود که قصه اش را درست تعرف کند و شخصیت هایش را درست بسازد، البته به جز راهزن ها که در Long Shot بوده، Typical و ضد انسان هستند. از سامورایی ها نیز تحلیل روانشناسانه (و نه با فیگور روانشناسانه) و انسانی ای به ما می دهد. همین کار را هم با بعضی از اهالی روستا می کند و سختی زندگی، جبر زندگی و امید آنها را به ما نشان می دهد.

در پایان فیلم، دوباره، زنان و دختران در حال کار بر روی زمین هستند. موسیقی فیلم در اینجا دیگر بی نظیر می شود. موسیقی امیدوارانه ای که [نشان می دهد] زندگی، کار، و حتماً، ایستادن باقی است.

ایتان ادواردز (Ethan Edwards) را در انتهای جویندگان به یاد بیاورید که می آید، کارش را انجام می دهد، و می رود. در اینجا نیز سامورایی ها می آیند، کارشان را انجام می دهند، و می روند (سه نفرِ باقی مانده). شکست می خورند، اما قطعاً آماده ی مبارزه ای دیگر هستند، چون خود مبارزه و خود این سیر مهم است، نه شکست و پیروزی. و هفت سامورایی داستان به یاد ماندنی سیر این آدم هاست.

در فیلمی به این سختی که پر از جنگ است، کوروساوا موفق می شود که یک شخصیت طنز، خُل و چِل، آواره، و نیمه کمدی بسازد. با بازی منحصر به فرد توشیرو میفونه (Toshiro Mifune). شخصیتی که در اصل دهقان زاده بوده و آرزوی سامورایی شدن داشته است. شمشیر سامورایی دارد، و حتی موفق می شود راهزنان را بزند و تفنگی از آنان بگیرد، اما حرکات، لاف زنی ها و شوخی هایش، در این فیلم پر از تنش، خیلی دیدنی است. این تنش و این طنز خیلی روی هم می نشینند و به نظرم اگر توشیرو میفونه را از فیلم حذف کنیم، فیلم، خیلی خسته کننده می شود. توشیرو میفونه و آن استاد قوی، مهربان، مقتدر، و بازنده ی فیلم، دو سرِ یک تضاد هستند. اینها، هر دو، فیلم را جلو می برند و بدون هریک از آنها، فیلم از بین می رود.

در فیلم، کار و برنج و زمین را می بینم که همه چیزِ دهقان هاست. کوروساوا در واقع به راه سنتی می رود و آن راه را دوباره تجویز می کند. دوباره کشت و کار سنتی و نه صنعتی را. دوباره همان شیوه و همان روابط را.

فقط یک چیز به این دِه اضافه می شود. یک دختر و پدربزرگ پیری که از دنیا می رود که شخصیتش عالی است. و همینطور شخصیت آن پیرزنی که مدام آرزوی مرگ می کند. وقتی یکی از راهزنان را می گیرند، با یک چنگال یا داس به سراغ او می رود. پدربزرگ می گوید که او را رها کنید و بگذارید برود و انتقام پسرش را بگیرد. انگار که داس مرگ در دستان اوست. چهره ی زشت این زن به یاد ما می ماند. او انتقامش را می گیرد، انگار مرگی که از خدا خواسته، پیش از اینکه این جانور، و این یاغی را نکشد، فرا نمی رسد.

پیرمرد هم شخصیت آگاه، نیمه حکیم، و به شدّت سالخورده ای است که از یک طرف پایش بر روی زمین است (دهقان است) و از سوی دیگر سامورایی ها را می فهمد. این دو شخصیت پیر، به همراه آن سامورایی جوان، آن دختر، توشیرو میفونه، آن شمشیرزن مقتدر (که استاد مهربان و بازنده ی همه است)، می دهد یک فیلم که سراسر درباره ی شکست است، اما در آن امید و کار وجود دارد و لحظاتی از انسانیت که در پس آن شلوغی و مرگ و مبارزه، همیشه به یاد ما می ماند.

نظرات 1 + ارسال نظر
مونا پنج‌شنبه 16 فروردین 1397 ساعت 10:30 http://suznak.ir

فیلم بشدت زیبایی نماد مقاومت در زندگی و جنگ با زندگی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد