مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

خود را به خواب زدن

 

خواب زده ها / خواب زده های جیرانی، یک فیلم ما قبل بد است حتی بد هم نیست. یک فیلم کامل در نیامده است نه یک فیلم بد در نیامده.
    
    فیلمنامه فیلم گیج است با محور تکراری که نه کمدی می فهمد نه ملودرام و عشق. کمدی اش اساسا بر لهجه آذری – و نه حتی کلام- استوار است چه برسد به موقعیت و بر بازی خوب تیپیک شخصی عبدی و اصلانی که ربطی به کارگردانی ندارد و ربطی به نقش های این دو در فیلمنامه. کمدی نیمه فانتزی شده اش، لحن اثر را به کل به هم می ریزد. آدم هایش نیز جملگی مقوایی اند، بعد ندارند حتی تیپ هم نیستند.
    
    کارگردان نه خوابش می آید نه خواب زده است: خود را به خواب می زند. نتیجه اش همین می شود. فیلم یک فرار است. یک دهان کجی است که از زور فشارهای واقعیت- من مادر هستم – به خواب پناه می برد تا خود را تسلی دهد و فکر می کند همه در چنین شرایطی چنان می کنند – خواب مشترک همگانی-. کابوس مرگ می بیند و فرار فانتزی وار از آن اما نه با فضای شوخ و شنگ فانتزی. به همین دلیل عشق که احتمالاراه نجات است، می شود توهم مازوخیستی که نه واقعی است نه فانتزی. نمای آخر نشسته در ایستگاه اتوبوس بن بست است نه بیداری. این آدم بعد از این نما چه خواهد کرد؟ چاره یی ندارد جز پناهی دوباره به خوابی دروغین.
    
    رجوعی دوباره و چند باره به کلاسیک ها ضروری است. آپارتمان و ایرما خوشگله بیلی وایلدر مثلاو کاپرا و لوبیچ و... تا یادمان بیاید کمدی عاشقانه یعنی چه و مترش چیست.
    
    قصه ها/ بهتر بود در پوسترها و اعلان ها و در آغاز فیلم جمله یی می آمد که: «کسانی که فیلم های قبلی فیلمساز را ندیده اند به دیدن این فیلم نیایند.»
    
    فیلمی اجتماعی زده پر از معضلات و دردهای عام اجتماعی طبقات پایین جامعه اما برای مخاطب خاص خاص. خودشیفتگی و درد فروشی به جای دردی داشتن.
    
    کلاشینکف/ فیلمی مغشوش، هذیانی و پرت و پلا. شاید تنها راه نجاتش کمدی بود.
    
    خط ویژه/ فیلمنامه تیزی که اخته شده و حاصلش یک فیلم ضعیف و بی جان تلویزیونی است.
    
    خانه پدری/ ریختن کلی آدم بدون شخصیت پردازی در خانه خوش آب و رنگ قدیمی و پیگیری سرهم بندی شده سرنوشت آنها در طول دهه ها. یک ایده نیم خطی تکان دهنده که می توانست نقدی آسیب شناسانه بر خرافات باشد و ناموس پرستی ارتجاعی و ضد انسانی، که تبدیل به فیلمی ضد ایرانی شده.
    
    رد کارپت/ سیاه مشقی سردستی و لوس به سبک گزارش های بد تلویزیونی که نه طنزی دارد و نه همدردی ای برمی انگیزد و نه به یک فیلم سینمایی تبدیل می شود. صحنه خوابیدن روی آسفالت جلوی ورودی کن با پرچم ایران، قبل از اینکه علیه پرچم ما باشد، خودزنی است و خود تحقیری و نه ضدیت با جشنواره زدگی.
    
    طبقه حساس/ فیلمی که در پنج دقیقه اول تمام می شود و نمی تواند کمدی دربیاورد. تنها به عطاران متکی است و بس.
    
    بیگانه/ آشفته و گیج با پزی انتلکت ناتوان در اقتباس، ناتوان در ارائه شخصیت. راستی «تراموا» قطار نیست جناب فیلمساز «تنسی ویلیامز شناس»، اتوبوس است.
    
    عصبانی نیستم/ دوربین آرام گرفته و دیگر بی خودی رو دست نیست و خودنما. تدوین ادایی و عصبی کننده جای آن را گرفته شخصیت پسره تا حدی در آمده. نسبت به بغض قدمی به جلو است.
    
    ناخواسته/فیلمی کوچک و انسانی و بیگانه با این جشنواره با دو شخصیت باورپذیر- بقیه اضافی اند-
    
    پایان بد فیلم، حرف خوب آن را پس می گیرد. حیف
    
    اشباح/خدا بیامرزد.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد