مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

جدال بین افخمی و طالبی نژاد

جدال بین طالبی 
نژاد منتقد و افخمی فیلمساز در نگاه اول به این وبلاگ مربوط نیست ولی در مناظره های این دو از مسعود فراستی یاد می شود برای همین در این وبلاگ قرار گرفته میشود .

در روزهایی که اغلب اخبار و گزارش‌ها و نوشته‌های رسانه‌ای در حوزه سینمای ایران به پوشش اتفاق‌ها و مسایل ریز و درشت و متن و حاشیه سی‌ویکمین جشنواره فیلم فجر اختصاص پیدا کرده، جدال قلمی تند و تیز و پر از نیش و کنایه و افشاگری یک منتقد و یک سینماگر مطرح ایرانی حسابی خبر ساز شد. 
ابتدا احمدطالبی‌نژاد منتقد سینما و روزنامه‌نگار با نوشتن یادداشتی در روزنامه "بهار" به انتقاد تند و تیز از بهروز افخمی پرداخت و افخمی هم در نوشته‌ای با لحنی مشابه پاسخ داد. 

یادداشت احمد طالبی نژاد 

بهروز افخمی، برخلاف تصور برخی‌ها که وی را فیلمسازی با صراحت لهجه و شجاع می‌دانند، اتفاقا بسیار پیچیده و سیاست‌باز است. آن هم از نوع بد سیاست‌بازی که سپهری در سروده معروفش آن را به «قطار خالی» تشبیه کرده است.

افخمی هرگاه احساس می‌کند دارد فراموش می‌شود، معرکه‌ای به راه می‌اندازد و جنجالی برپا می‌کند تا عده‌ای، از جمله من، یادشان بیفتد که او روزگاری فیلمساز بود و از قضا فیلمساز خوبی هم بود اما به جای متمرکز شدن روی حرفه‌ای که هم درسش را خوانده و هم بلد است، رفت سراغ عرصه‌هایی که قواعدش را هم بلد نیست.
مثلا سیاست و نمایندگی مجلس که لباسی بود بر قامت وی بسیار گشاد اما با پررویی پوشید و چهار سال از وقت ما و خودش را به هدر داد و بود و نبودش در مجلس فرقی نمی‌کرد. جز یک سخنرانی جنجالی، هیچ گامی در جهت حراست از اهالی سینما، هنر و فرهنگ برنداشت. در واقع او جای کسی یا کسانی را گرفت که شاید می‌توانستند برای این جماعت کاری کنند.

مجلس ششم را عرض می‌کنم البته. به هر حال، بعد‌ها شد مشاور یکی از کاندیداهای ریاست‌جمهوری و گفته می‌شد به‌زودی یک شبکه تلویزیونی هم با مدیریت وی به راه خواهد افتاد که بعد‌ها معلوم شد دروغ بوده است و به قول خودش در یک گفت‌وگوی خصوصی با نگارنده، می‌خواستند آمادگی جامعه را برای پذیرش یک شبکه خصوصی تلویزیونی محک بزنند و از این‌جور به اصطلاح عوام خالی‌بندی‌ها که هیچ‌یک جدی نبود.
از جمله با‌زسازی فیلم قیصر که دروغ محض بود که این‌ها همه نشان از تذبذب فکری وی دارد. بی‌سبب نیست که دوستان نزدیکش او را «بهروز چاخان» می‌نامند. امیدوارم از این صراحت بیان من نرنجد که البته اگر هم برنجد مهم نیست.

او دایم با گفتن دروغ‌های شاخدار، روی اعصاب ما‌ها راه می‌رود. یک‌بار هم ما این کار را با او بکنیم. به هر روی افخمی در آخرین شماره هفته‌نامه نگاه پنجشنبه که فعلا انتشارش متوقف شده، در گفت‌وگویی مفصل و در پاسخ پرسش‌های خوب مصاحبه‌کننده (سید جواد موسوی) چیز‌هایی به هم بافته که مملو از تناقض است. این تناقضات از جمله ویژگی‌های شخصیتی او است.

بگذارید برای این‌که سابقه‌ای از ویژگی اخلاقی‌اش را به دست بدهم، خاطره‌ای را نقل کنم. چند سال پیش، او را به نشستی درباره کارهای سینمایی‌اش با حضور انبوهی هنرجوی سینما در یک آموزشگاه دعوت کردم که لطف کرد و آمد. حرف‌های خوبی هم زد؛ این‌که سینما را سر کلاس نمی‌توان آموخت و بهتر است از همین امروز قید کلاس و آموزشگاه و این مسخره‌بازی‌ها را بزنید و بروید در کنج خانه با یک دستگاه ویدیو فیلم ببینید.
آن‌قدر در تقبیح آموزش آکادمیک سینما زیاده‌روی کرد که مدیر آموزشگاه، بنده را بابت حماقتی که مرتکب شده بودم، بازخواست کرد. اما با کمال شگفتی یک سال بعد خودش آموزشگاهی سینمایی دایر کرد و هنوز هم اداره‌اش می‌کند؛ البته از راه دور. در همین گفت‌وگوی هفته‌نامه نگاه، برخی تناقضات حیرت‌انگیز در باب زیبایی‌شناسی سینما از وی ساطع شده است که دود از کله آدمیزاد بلند می‌کند.

این را بگویم که من در‌ 30 سال گذشته حداقل سه بار با وی مصاحبه کرده‌ام و روحیات و تناقض‌گویی‌هایش را می‌شناسم. اصلا نخستین مصاحبه جدی‌اش در عرصه فیلمسازی را به بهانه نمایش سریال خوب "کوچک جنگلی"، من در مجله فیلم با او انجام دادم. همین‌طور نخستین مصاحبه درباره فیلم "عروس" و... . او حراف خوبی است. سواد سینمایی‌اش هم خوب است اما به قول خودش «سینما فقط سینمای آمریکا». سینمای اروپا را اصلا قبول ندارد.
البته در حرف. چون فیلم "تختی" وی که میراث گران‌قدر زنده‌یاد علی حاتمی بود که به وی رسید، هیچ شباهتی به سینمای کلاسیک آمریکا ندارد و اثری است ساختارشکن و متناقض‌نما که از ویژگی‌های سینمای روشنفکرانه اروپاست. او در همین مصاحبه برای دفاع از مسعود ده‌نمکی و مجموعه "اخراجی‌ها" آسمان و زمین را به هم می‌دوزد تا ثابت کند ده‌نمکی نابغه است و استدلالش هم این است که "اخراجی‌های دو"، فیلم گرمی است و گرمایش هم از شلوغی صحنه‌های فیلم ناشی می‌شود و در پاسخ مصاحبه‌کننده که می‌گوید بهترین و گرم‌ترین صحنه‌های فیلم "گوزن‌ها"ی کیمیایی، صحنه‌های دو‌نفره است، درمی‌ماند و تازه یادش هم می‌رود که نخستین فیلم بلندش "عروس" که فیلم گرم و جذابی هم بود هم برای تماشاگران عادی و هم برای نخبگان، بهترین صحنه‌هایش دونفره است.

این بیانیه‌های الکی و من‌درآوردی که صحنه‌های شلوغ گرم‌تر از صحنه‌های خلوت‌اند، از آن حکم‌های کیلویی است که فقط کسی مثل بهروز... می‌تواند صادر کند. از سوی دیگر در پاسخ یکی از پرسش‌ها درباره اوضاع روزگار و افسردگی و این حرف‌ها، یک جا از مرگ سینمای ایران حرف می‌زند و چند سطر پایین‌تر می‌فرماید: «الان هم وسایل فنی، هم امکانات تولید و هم امکانات لازم برای نمایش درست فیلم وجود دارد... به شرطی که در این اوضاع افسرده‌ای که هستیم نباشیم. تازه این افسردگی هم دلیلی ندارد. فقط دوست داریم ادای افسردگی دربیاوریم. به قول معروف خودمان را لوس کرده‌ایم.» به به چه رمانتیک؛ می‌فرماید: «گل در بر و می در کف و معشوقه به کام است/ سلطان جهانم به چنین روز غلام است». هرکس دیگری هم جای جناب افخمی باشد که به جای گرفتاری‌‌های...، در اوج رفاه و خوشی باشد، احتمالا دارای چنین نگاهی به جامعه می‌شود؛ «برق را در خرمن مردم تماشا کرده است/ آن‌که می‌پندارد که حال مردم دنیا خوش است».

ایشان حق دارد افسرده نباشد و دیگران را هم متهم کند که دارند خودشان را لوس می‌کنند. یک داستانک جعلی هست که می‌گوید شاعری یزدی شعری می‌گوید و برای حافظ می‌فرستد تا نظر بدهد. حافظ هم کلی ایراد بنی‌اسراییلی بر شعر وارد می‌کند و برایش می‌فرستد. شاعر یزدی که به رگ غیرتش برمی‌خورد، در پاسخ حافظ می‌سراید: «چون که در شیراز باشد نان مفت/ می‌توانی شعر‌های خوب گفت/گربه یزد آیی و شعربافی کنی/اردک از... بپرد جفت جفت.» بله، آقای افخمی ما هم اگر به جای کنج... زندگی دوگانه در ایران و کانادا داشتیم و دوستانی در نهاد‌ها داشتیم که پول بدهند فیلم‌های نصفه و نیمه بسازیم و خوش باشیم، به جای افسردگی، راه می‌رفتیم و بشکن می‌زدیم و همچنین از آقای «ف» به عنوان بهترین و شجاع‌ترین منتقد سینما ستایش می‌کردیم و او را مستقل‌ترین منتقد سینما می‌دانستیم و در پاسخ مصاحبه‌کننده که آن منتقد را دولتی می‌داند، مدعی نمی‌شدیم که اگر این جور فرض کنیم «همه ما به نوعی به دولت وابسته‌ایم. حداقلش این است که مثلا همه ما داریم روی کاغذ دولتی می‌نویسیم». تو را به خدا استدلال را ببینید. چون همه نویسندگان دارند روی کاغذ می‌نویسند و این کاغذ را هم دولت وارد می‌کند، پس همه وابسته‌اند. اولا که آقای افخمی هم می‌داند که دولت چند سالی است کاغذ را آزاد کرده است و جز برای برخی سازمان‌های دولتی یا نشریات وابسته، کاغذ به کسی نمی‌دهد.

درثانی منظور مصاحبه‌کننده از دولتی بودن آن آقای منتقد چیز دیگری است که یا شما می‌دانید و سفسطه می‌کنید یا نمی‌دانید که این بسیار بد است و بعید می‌دانم که ندانید. همین مصاحبه‌کننده‌ای که با شما کل‌کل کرده، از دوستان سابق آن منتقد است و بیش از من و ما او را می‌شناسد. به هر روی خواندن این مصاحبه را به همه کسانی که هنوز هم در شناخت پدیده‌ای به نام بهروز افخمی دچار توهم‌اند توصیه می‌کنم

بهروز افخمی:
جناب مستطاب احمد طالبی‌نژاد خودت را لوس نکن!

نوشته برافروخته و بسیار عصبانی شما را در روزنامه بهار درباره بهروز افخمی (که خودم باشم) خواندم و اگرچه برای شما مهم نیست اما زیاد ناراحت نشدم. یک چند تا دروغ (به قول خودتان دروغ شاخدار) نوشته بودید که همین‌جا شرح می‌دهم و تکذیب می‌کنم و یک‌ چند تا فحش و متلک پرتاب کرده‌ بودید که شایسته شما نبود، اما از من برنمی‌آید که جواب بدهم یا در چنین گودی با شما هماوردی کنم.

فقط همین‌قدر گوشزد می‌کنم برادر من! یادت باشد سن‌ و سالی از من و شما گذشته و این جور فحاشی و بددهنی را وقتی از جوان‌ها در‌آید شاید بشود بخشید، اما اگر از پیران صادر شود موجب خنده و تفریح کوچک و بزرگ خواهد بود. اصلاً خود عصبانیت هم همین‌طور است. یعنی با جوان عصبانی شاید همدلی کنیم و بر او سخت نگیریم اما پیرمرد عصبانی‌مزاج که به وقت حرف‌زدن به طور جدی از کوره در برود و جیغ‌جیغ‌کنان فحش و بدو بیراه بگوید، اگر شنوندگان را عصبانی نکند، حداقل موجب خنده و استهزا می‌شود. حالا دیگر خودتان می‌دانید.

من از شما کم‌ سن و سال‌تر هستم و خوب نیست بیش از این شما را موعظه کنم. برویم سراغ دروغ‌هایی که نوشته‌اید: اول این‌که من زندگی دوگانه در ایران و کانادا ندارم. من فقط دوبار به کانادا رفتم تا فیلمی بسازم که ساختم و احتمالا همان فیلم دولت کانادا را آنقدر ناراحت کرد که پارسال برای مسافرت سوم (به قصد تبدیل صدای فیلم به دالبی دیجیتال) به من ویزا ندادند و علت ندادن ویزا را هم فعالیت‌هایی ذکر کردند که در سفر قبلی داشته‌ام. من خیال ندارم برای شما شرح دهم چه‌طور در کشورهای مثلاً آزاد و خیلی متمدن، بعضی از فیلمسازان ایرانی تحت حمایت قرار می‌گیرند و بعضی دیگر که نخواسته‌اند کاری غیر از فیلمسازی بکنند برای تکمیل فیلمی که اصلا هم سیاسی نبوده ممنوع‌الورود می‌شوند.
این داستان مفصلی دارد که نه شما دوست دارید باور کنید و نه علاقه دارم برای امثال شما تعریف کنم. فعلا مقصودم فقط این است که به اطلاع برسانم زندگی دوگانه در ایران و کانادا نداشته و ندارم و حضرتعالی (نمی‌دانم با کدام انگیزه) دروغ گفته‌اید. 

دروغ دیگر این‌که نوشته‌اید من آموزشگاه سینمایی دایر کرده‌ام و هنوز هم اداره‌اش می‌کنم «البته از راه دور». این دروغ برخلاف دروغ قبلی شما حتی نیاز به تکذیب ندارد. بالاخره بچه‌های کلاس من در آموزشگاه سینمایی کهن و صاحبان این آموزشگاه می‌دانند که من آن جا را دایر نکرده‌ام و هیچ نقشی در اداره آن ندارم. گذشته از این صدها دانشجوی سینما که بعضی‌شان فیلمسازان خوب یا متوسطی هم شده‌اند، از ۳۰‌سال پیش تا به حال یک‌زمانی دانشجوی من بوده‌اند و می‌دانند که من از ۲۰سال پیش از آن‌که به قول خودتان لطف کنم و یک جلسه به آموزشگاه شما بیایم، سینما را آموزش می‌دادم و از دانشگاه تهران (دانشکده‌ هنرهای زیبا) تا دانشگاه هنر (دانشکده هنرهای داراماتیک سابق) تا دانشکده صدا و سیما در همه آکادمی‌های معتبر این مملکت سابقه تدریس داشته‌ام، نه این‌که یک‌سال بعد از حضور در آموزشگاه حضرتعالی «با کمال شگفتی» مشغول تدریس فیلمسازی شده باشم.

من می‌دانم که شما خیال می‌کنید با بچه‌هایی طرف هستید که کمتر از ۲۵سال دارند و خاطرات‌شان از زندگی فرهنگی و هنری این کشور محدود به همین هشت، ده سال اخیر است و بنابراین هرچه بگویید باور می‌کنند اما این را هم در نظر بگیرید که صدها نفر از شاگردان کلاس‌های من در حال حاضر در رشته‌های مختلف حرفه سینما فعالیت می‌کنند و سن و سال بعضی از آن‌ها به نزدیک ۵۰ رسیده است. خوب بود در این نکته تامل می‌کردید که اگر بعضی از ایشان نوشته شما را بخوانند و ببینند که نوشته‌اید من همین چند سال قبل و یک‌سال بعد از تقبیح آموزش آکادمیک سینما در کلاس حضرتعالی «با کمال شگفتی» مشغول تدریس شده‌ام به شما می‌خندند و نوشته شما را نیمه‌کاره رها می‌کنند. این‌طوری می‌شود که کسی به قول شما به «چاخان» معروف می‌شود. نه آن‌طور که امثال حضرتعالی لقبی درست کنند و هرچند سال یک‌بار توی مقاله‌ای به یکی بچسبانند و ادعا کنند که این لقب را دوستان او ساخته‌اند. آقای طالبی‌نژاد! نوشته‌اید که من آدم بسیار پیچیده و سیاست‌بازی هستم. حالا اجازه بدهید بگویم که شما هم آدم خیلی ساده و بی‌سیاستی هستید و به همین دلیل با این‌که از من خوش‌تان نمی‌آید من شما را محترم می‌دارم و هرچه سعی می‌کنم، از شما بدم نمی‌آید.

شما بلد نیستید طوری دروغ بگویید که به این سادگی لو نرود و همین است که در این سن و سال و با وجود تمام تلاش‌هایی که کرده‌اید نه به عنوان روشنفکر پذیرفته شده‌اید و نه حتی به عنوان منتقد و سینماشناس اعتباری به هم رسانده‌اید. شما باید کمی پیچیدگی و سیاست‌بازی یاد بگیرید، اما ذاتا روستایی هستید آن هم از نوع خوب و نمی‌توانید خیلی پست باشید. شما از من عصبانی هستید چون گفته‌ام از "اخراجی‌ها قسمت دوم" بدم نمی‌آید و مسعود فراستی را برجسته‌ترین منتقد فعلی مملکت می‌دانم. خوب است این را هم بدانید که مسعود فراستی هیچ کدام از فیلم‌هایی را که من ساخته‌ام یا در آینده احتمالاً خواهم ساخت نمی‌پسندد، اما چه کنم که آدم باسواد و باهوشی است و حرف و نظرش غیر از مواردی که به سیاست آغشته می‌شود یا خودش را در موضع مرشد فیلمسازان قرار می‌دهد، اغلب معتبر و باارزش است. 

شما که از فراستی اصلا خوشتان نمی‌آید و حتی حاضر نیستید نام او را در نوشته‌تان بیاورید و به جایش از عنوان آقای «ف» استفاده می‌کنید، خوب است از امیر قادری و امثال او یاد بگیرید که چطور باید خیانت کرد و پاپوش ساخت. چند ماه پیش آقای امیر قادری پیش من آمد که بعضی معلومات فنی را در مورد دوربین‌های دیجیتال یاد بگیرد. می‌خواست فیلمی بسازد و می‌خواست بداند من کدام دوربین را توصیه می‌کنم و یاد بگیرد که چطور باید آن دوربین را تنظیم کند. بعد از آن‌که این اطلاعات را به او منتقل کردم در یک راهپیمایی طولانی بحث به مسعود فراستی کشید و آقای قادری فهمید که این حقیر نه تنها فراستی را منتقد معتبری می‌دانم بلکه امیر قادری را در کار نقد و نظر «چه در عرصه سینما و چه در سایر زمینه‌ها از فوتبال تا موسیقی و...» موفق ندیده‌ام، اما امیدوارم در آینده توی فیلمسازی موفق شود. 

ظاهراً این حرف‌ها خیلی به آقای قادری‌گران آمد، چون در پایان آن راهپیمایی طولانی اشارتی کرد به این‌که یک سایت اینترنتی دارد ... و گفت که فکر می‌کند امروز هرکس می‌خواهد فیلم بسازد، اول باید اسباب بزرگی را‌ آماده کند که عبارت باشد از اسباب اینترنتی! من آن زمان ملتفت معنای اشارات نشدم و رفتم دنبال کار خودم یعنی فیلمسازی بدون استعمال اینترنت! ... چند هفته بعد وقتی سخت مشغول کار فیلمبرداری ۱۰قسمت پایانی سریال ۱۲۵ بودم، خبر آوردند در سایت کافه سینما مصاحبه‌ای از من منتشر شده که توش گفته‌ام سانسور خیلی چیز خوبی است و فیلمسازان باید خیلی خوشحال باشند که فیلم‌هایشان سانسور می‌شود! همان‌طور که حدس می‌زنید این مصاحبه به کلی و از بیخ ساختگی بود و تمام کلمات آن جعل و دروغ محض بود. من البته وقت ولگردی در سایت‌های اینترنتی فارسی‌زبان را ندارم و چند هفته بعد وقتی یکی از شاگردانم متن مصاحبه جعلی را درآورد و سر صحنه فیلمبرداری نشانم داد تازه فهمیدم که کار آقای قادری به کجا کشیده است.

آقایان کافه‌چی زیر مصاحبه جعلی هم به جعل و تزویر ادامه داده، تحت عنوان «کامنت» هرچه دل‌شان خواسته بود نوشته بودند و مرا به خاطر دفاع از سانسور به انواع دشنام‌ها نواخته بودند. همان‌جا تکذیب‌نامه نوشتم و برای کافه‌چی‌ها فرستادم اما همان‌طور که پیش‌بینی می‌کردم این تکذیب‌نامه منتشر نشد و در عوض آقای قادری یک ای‌میل محرمانه برایم فرستاد و توی آن تاکید کرد که کامنت‌ها (یعنی اظهارنظر خوانندگان) کاملا اصیل است و او هیچ کدام را با استعمال اینترنت از خودش درنیاورده است.

آقای طالبی‌نژاد! یاد بگیر برادر من! این روزها نسل جدید به عرصه آمده، این‌طوری خباثت می‌کنند. آن‌ها هیچ مسلکی ندارند و از ساده‌ترین شگردهای خیانت به خویشتن و جهان استفاده می‌کنند تا از پس حریف بربیایند. البته می‌دانم که چنین رفتاری از شما برنمی‌آید وگرنه می‌توانستم از شما متنفر بشوم و به جای این جوابیه رویم را برگردانم و مشغول کاری بشوم که بیشتر دوست دارم، یعنی به فن شریف درام‌پردازی و فیلمسازی سرگرم شوم. شما برادر من، ریشه روستایی دارید و نمی‌توانید آنقدرها بی‌اصل و نسب باشید که این‌ها هستند. این است که در مسابقه با این نسل اینترنتی عقب می‌مانید و فراموش می‌شوید.

حالا اجازه بدهید همان توصیه‌ای را که به امیر قادری - وقتی که خیال می‌کردم لیاقتش را دارد - کردم، به شما عرضه کنم: دست از این کارها و پراکنده‌نویسی‌ها بردارید و کار فیلمنامه‌نویسی را دنبال کنید. شما یک زمانی فیلمنامه‌نویس خوبی بوده‌اید. شما فیلمنامه بهترین فیلم بعد از انقلاب مسعود کیمیایی یعنی "دندان مار" را نوشته‌اید. این درست که کیمیایی فیلمنامه شما را تغییر داد و فیلم خودش را ساخت اما چنان که شنیده‌ام فیلمنامه شما هم خیلی خوب بوده است خود من هم سال‌ها پیش یکی‌دیگر از فیلمنامه‌های شما را خواندم و خیلی پسندیدم و چون در این عرصه هم خبره هستم و هم سختگیر بعید می‌دانم که اشتباه کرده باشم مسعود فراستی در کار نقد فیلم از شما بهتر است. یک دلیلش این است که هیچ‌وقت پراکنده‌کاری نکرده و نخواسته چیزی غیر از منتقد و سینمایی‌نویس باشد.

شاید هم می‌دانسته که نمی‌تواند و استعدادش را ندارد که مثلا فیلمنامه‌نویس یا فیلمساز بشود. فیلمنامه‌نویسی و داستان‌نویسی البته سخت‌تر و جدی‌تر از پریشان‌نویسی‌های فعلی شماست. اما شما می‌توانید بهتر از این باشید. «می‌توانی شعرهای خوب گفت!» به این شرط که واقعا دل به کار بدهید و شاید آن وقت از حال افسرده‌ای که الان دارید و به خاطرش خودتان را لوس می‌کنید و به آدم‌هایی مثل من بد و بیراه می‌گویید، به حال خوش درآیید. یادتان باشد که درام‌پردازان و قصه‌سازان باقی می‌مانند، اما مزخرف‌گویی‌های اینترنتی اغلب پیش از آن‌که خوانده شود فراموش می‌شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد