گزیده جملات استاد در این نشست را بخوانید:
(خطاب به این شجاعی فر، کارگردان «میگرن» ) شکر خدا شما جزو فیلمسازان لوس نیستید! در این سینما از بیضایی گرفته تا برخی همین فیلمسازان فیلماولی این سالها لوس بار آمدهاند و طاقت یک محدودیت و اعمال ممیزی ساده را هم ندارد، فکر میکنند باید همه چیز برای فیلمسازی مهیا باشد.
به فیلمساز بزرگی مانند جان فورد هم هشدار میدهند که حواست باشد 15 صفحه از قرارداد عقب هستی! در سینمای ایران متأسفانه غالب کارگردانان لوس بارآمدهاند.
ممیزی بسیار منگل است و به راحتی میتوانید سرش کلاه بگذارید. تو یک کارگردان ایرانی هستی و با فیلمت نشان دادهای بابت این ایرانی بودن هم پشیمان نیستی، پس قوی باش و در همین شرایط فیلم خودت را بساز.
فراموش نکنیم اگر من بخواهم فیلمی درباره دیوانهها بسازم قرار نیست مخاطبان را هم دیوانه کنم! قرار نیست بر مینای تم فیلم مخاطب را شکنجه کنیم. سینما جای شکنجه نیست. مراقب باشید به این دام نیافتید.
سینما یعنی تجربه کردن خستگی، شادگی، غم، هراس و هر حس دیگر برای یک انسان معین. در سینما هیچ حس عامی نداریم و فهم این موضوع یعنی تمام سینما.
گرایش دیگری که در برخی فیلمها وجود دارد تصویر کردن روزمرگی است که معتقدم فقط یک نفر در سینمای ایران این کار را بلد بود؛ سهراب شهید ثالث. من فیلم طبیعت بیجان را دوست ندارم اما کارگردانش کارش را بلد بود و تا همین امروز هم تنها او را میشناسم که پرداختن سینمایی به این روزمرگی را بلد بود.
فیلم خانم شجاعیفرد از این منظر قطعاً از فیلمی مانند "به همین سادگی" خیلی بهتر است اما به تصویر درآوردن خستگی ناشی از روزمرگی آنقدر کار سختی است و آندر بلد بودن میخواهد که گاهی کارگردانی مانند برگمان هم ازپس آن برنیامده است.
راه نجات سینمای ما قصهگویی است. تا میتوانید قصهها را در معرض واقعیتها قرار دهید. تخیل در این زمینه میتواند مثل اسید نابودکننده باشد اما زندگی واقعی اینگونه نیست.
وقتی شما میخواهید قصهای درباره دفاع مقدس روایت کنید نیاز نیست بنشینید و تخیل کنید باید درباره آن مطالعه کنید و مستند ببینید. 99 درصد موضوعات قابل طرح در سینما چنین وضعی دارند و اصلاً تخیل نمیخواهند.
ارباب تخیل مغز است اما برخی از ما هپروت را جایگزین تخیل میکنیم. حضرت خیال را باید حضرت عقل رهبری کند. باید یاد بگیریم بهجای تخیل درباره واقعیت، واقعیات را خوب نگاه کنیم.
(در پاسخ به یکی از حاضران که "میگرن" را "چرک" و "سیاه" توصیف کرد و پیام آن را قابل نقد دانست) این نوع نگاه به یک فیلم، بیماری مشترکی است که هم روشنفکران به آن مبتلا هستند و هم بچه مسلمانهای رادیکال. هر دو اثر سینمایی را یک جور تحلیل میکنند و در آن به دنبال پیام هستند.
نقد پیام یک فیلم از اساس دریوری است! این مرض را حسن عباسی به جان نقد انداخته است. سینما، ادبیات و هر مدیوم هنری دیگری اصلاً قصد انتقال پیام ندارد. چه کسی گفته یک فیلم سینمایی باید پیام داشته باشد!؟ این یک بیماری است که حاصلش همین فیلمهای شعاری و بیخاصیتی است که بعضا در سینما و تلویزیون میبینیم. اگر به دنبال پیام هستید بروید در تظاهرات خیابانی و به شعارها گوش دهید!
هر اثر هنری تنها برش و لمحهای از نگاه یک آدم در قبال زندگی است. این نگاه میتواند در مواردی حتی سیاسی هم باشد اما به دنبال پیام نیست. گشتن بهدنبال پیام در فیلم رفتن دنبال نخود سیاه است!
سینما رسانه است اما رسانه خودش پیام است و طبیعتاً سینما هم خود پیام است، نه اینکه بخواهد درصدد انتقال پیام باشد.
سینما باید آدمسازی کند. آدم هم اینقدر شعار نمیدهد، ادعای اصلاح هم ندارد. اگر دنبال پیام بروید کلاه سرتان رفتهاست.