مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

مسعود فراستی:

شب و موسیقی، سیگار و چای برای نوشتن بهترین اند. نوشتن بهترین کار عالم است و موسیقی شنیدن و سیگار.

یادداشت امید نجوان در مورد مسعود فراستی و برنامه هفت

یادداشت امید نجوان در وبلاگ خودش در مورد استاد با عنوان "شنبه های هفت ، مسعود فراستی و پرسش های ظاهرا پایان ناپذیر" . لینک وبلاگ امید نجوان را در اینجا ببینید و به کامنت های وبلاگ سر بزنید

در طول بیش‌ از یک سالی که از شروع برنامه‌ هفت می‌گذرد شاید بتوان گفت بیش‌ترین واکنش‌ها به این برنامه و انتقادهای جنجال‌برانگیز منتقد ثابت آن در اولین روزهای هفته بوده است. البته بعضی هفته‌ها دامنه‌ این جنجال– و حاشیه‌های آن– تا چند روز و چند هفته بعد هم ادامه داشته اما از آن‌جا که در کشور ما جنجال‌ها و حاشیه‌‌ها از تولید انبوه برخوردار است اغلب واکنش‌هایی که نسبت به این برنامه نشان داده می‌شود در وسط هفته کم‌رنگ شده و آخر هفته که خیلی وقت‌ها جملات قصار اهل ورزش و سیاست و اقتصاد پشت سر هم ردیف می‌شود خاموش می‌شود تا هفته‌ی بعد و برنامه‌ی بعد. اما برای نگارنده، این موضوع، شکلی دیگر داشته است. به جرات می‌توانم بگویم در طول بیش از یک سالی که از شروع برنامه‌ی هفت می‌گذرد هیچ شنبه‌‌یی را بدون پرسش درباره‌ این برنامه و انتقادهای جنجال‌برانگیز منتقد آن نگذرانده‌ام. منتقد سازش‌ناپذیری که شاید بتوان گفت یکی از مهم‌ترین امتیازهای برنامه‌ هفت مجبور کردن او به تماشای فیلم‌ها تا انتهاست! به یاد می‌آورم اولین بار که از صراحت کلام او به وجد آمدم و در دل، شجاعت و جسارتش در ابراز مکنونات قلبی را ستودم ابتدای دوران جوانی‌ و حدود بیست سال پیش بود. زمانی که تازه افتخار آن را پیدا کرده بودم تا به عنوان عضو کوچکی از خانواده‌ نشریات سینمایی، کارت مخصوص داشته باشم و در سینمای ویژه‌ مطبوعات (سینما شهرقصه‌ آن سال‌ها) فیلم ببینم. آن وقت‌ها مسعود فراستی هم‌سن امروز من بود و در جریان جشنواره فیلم فجر، گاهی وقت‌ها او را می‌دیدم که بعد از تماشای چند دقیقه از فیلم یا حتی چند لحظه بعد از تمام شدن تیتراژ– به نشانه‌ی اعتراض– سالن را ترک می‌کرد. گاهی وقت‌ها هم در هنگام خروج از سالن با همدیگر روبه‌رو می‌شدیم که اگر زمان و موقعیت مناسب بود می‌پرسیدم: «چطور بود؟» او هم در اغلب موارد در حالی که به نشانه‌ی تاسف سر تکان می‌داد تکیه‌کلام معروفش را تحویل می‌داد: «فاجعه!» و می‌رفت تا سیگار بکشد و با عصبانیت و ناراحتی فوت کند توی سالن انتظار! حالا که در بیش از یک سال گذشته به تناوب شاهد برنامه‌ی او هستم و گاهی وقت‌ها می‌بینم درباره‌ی پایان و پایان‌بندی فیلم‌ها هم نظر می‌دهد باورم می‌شود که آن عادت قدیمی را کنار گذاشته و به خاطر برنامه‌ی «هفت» هم که شده فیلم‌ها را تا آخر نگاه می‌کند؛ حتی اگر با معیارهای امروز او آن فیلم‌ها «یک سوپر فاجعه» باشد!

برگردیم به موضوع: در طول مدت زمانی که از پخش برنامه‌ی هفت می‌گذرد، برخی دوستان، آشنایان، همکاران، همسایه‌ها و حتی کسبه و اهل محل که از سابقه‌ی روزنامه‌نگاری من در مطبوعات و خصوصاً نشریات سینمایی مطلعند در اقدامی هماهنگ و خودجوش روزهای شنبه را به پرسش درباره‌ی این برنامه اختصاص داده‌اند. پرسش‌ها معمولاً با این جمله آغاز می‌شود: «دیشب هفتو دیدی؟!» و اغلب این‌طوری (با عصبانیت و ناراحتی) ادامه پیدا می‌کند: «آقا این فراستی اصلاً کی هست؟» [که این‌جوری برخورد می‌کنه!] و دیگری می‌پرسد: «این بابا [منظورش فراستی‌ است] پشتش به کجا گرمه؟!» بعضی دیگر هم که به صورت مکرر این پرسش را مطرح کرده‌اند جور دیگری سر صحبت را باز می‌کنند. مثلاً می‌گویند: «دیشب رفیقتو دیدی؟!» یا «باز که این بابا دیشب آتیش به پا کرد!» و چیزهایی نظیر این. در شب‌های جشنواره‌ فیلم فجر پارسال که وضع، خیلی بد‌تر بود. یک شب که فراستی درباره‌ی آخرین فیلم یکی از فیلم‌سازان قدیمی یک جمله‌ی مشعشع– و در این‌جا غیر قابل چاپ!– به کار برده بود اظهارنظرها پایان نداشت: «آخ‌آخ‌آخ...دیدی چی گفت؟!»، «تو خبر داری کی پشتشه؟!» و: «بالاخره دُم خروس بیرون زد! معلوم شد زیر چتر [حمایت] کجاست!» یا چیزهایی شبیه این که اغلب باعث می‌شد یک خرید کوتاه از فروشگاه یا تحویل لباس‌ها به خشک‌شویی یا حتی ملاقات اتفاقی با یکی از دوستان در خیابان یا دفتر کار، بدون اغراق یک ساعت یا بیش‌تر‌ طول بکشد! البته در طول بیش‌ از یک سالی که از شروع هفت می‌گذرد به نظرم این برنامه، آن شلختگی و بدقوارگی اولیه را تقریباً پشت سر گذاشته و جدا از ایجاد تغییر در دکور، و طراحی میزانسن و نورپردازی، سر و شکل و اجرای بهتری پیدا کرده است. اما همچنان از سیاست تک‌قطبی و عدم تنوع دیدگاه‌ها رنج می‌برد و اگرچه در بعضی برنامه‌ها– که نیاز به تلطیف نقد شفاهی بوده– پای سایر منتقدها هم به استودیوی ضبط این برنامه باز شده، اما تقریباً محور تمام بحث‌های انتقادی، دیدگاه‌ها و نظرهای تلخ و زهرآگین منتقد ثابت این برنامه بوده است. منتقدی که این روزها خود به یک ستاره‌ تلویزیونی تبدیل شده و البته کم‌تر کسی به یاد می‌آورد که همین دیدگاه‌ها– گیرم در بعضی موارد، تندتر، تلخ‌تر و گزنده‌تر– نتوانست «نقد سینما» و سایر نشریات ادواری را که فراستی سردبیری آنان را برعهده داشت به پرتیراژترین، پرفروش‌ترین و طبعاً پرخواننده‌ترین مجله‌های سینمایی تبدیل کند. بدون شک این تاثیر، مدیون رسانه‌ فراگیر تلویزیون و مهم‌تر از آن، نفس جذابیت سینماست که مخاطب را ترغیب می‌کند تا بامداد شنبه‌ خود را به جای ذخیره‌ انرژی (برای هفته‌ بعد) با هفت پر کند و نگران باشد همان‌‌طور که مسعود فراستی، در گفت‌وگو با آزاده نامداری اعتراف کرد، مبادا فیلم‌ساز پریشان احوال و ناراحتی که با نقدهای فراستی تَرَک خورده و فرو ریخته، در خیابان او را زیر بگیرد یا خدای ناکرده با استخدام شر خر، او را کاردی کند!
به جرات می‌توان گفت سینما و تلویزیون ایران، در طول تاریخ، نه تنها هیچ‌گاه و تا این اندازه، نگران جان منتقد خود نبوده بلکه– با عرض معذرت– چه بسا در دل، آرزوی سر به نیست شدن او را هم کرده است! من خودم در جریان یکی از این نقدهای شفاهی که چند سال پیش با حضور یکی از بانوان فیلمساز برگزار شد شاهد واکنش عجیبی از سوی ایشان بودم که شاید اگر آن‌جا نبودم و ماجرا را با چشم‌های خودم ندیده بودم محال بود بتوانم آن را باور کنم. در جریان این نقد/گفت‌وگوی کذایی که به بهانه پایان نمایش یکی از سریال‌های تلویزیونی برگزار شده بود آن بانو که تحمل انتقادهای مرا نداشت (آن‌هم انتقاد‌هایی که به شهادت دوست و آشنا، با تندی و تلخی نهفته در ادبیات مسعود خان فراستی کیلومترها فاصله دارد) درست در وسط ضبط برنامه از جا بلند شد و در حالی که دست همکار فیلم‌نامه‌نویسش را با خود می‌کشید با عتاب و ناراحتی از استودیو بیرون رفت! از این دیدگاه و با رشد حفره‌های عمیقی که متاسفانه در سال‌های اخیر و در بهداشت روانی جامعه‌ ایجاد شده هیچ بعید نیست در آینده و در برنامه‌هایی مشابه، شاهد دوئل فیلم‌ساز و منتقد در برابر چشم میلیون‌ها تماشاگر باشیم. دوئل ناباورانه‌‌یی که شاید به بهای مرگ و زندگی یکی از دو طرف تمام شود!

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد